سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طابع ـ مهر زننده بر دلها ـ به پایه ای از پایه های عرش آویخته است، پس هرگاه حرمتی شکسته شد و خطایی جاری گشت [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
یادداشتها و برداشتها
 
پادشاه دختر خوار
 
پادشاه دختر خوار چاپ
محمد جواد خاوری   
 

بود نبود، یک پادشاه بود، پادشاه ما و شما خدا بود. این پادشاه دوست داشت زنش فقط پسر بزاید، به همین جهت هر وقت دختر می‌زایید، دختر را می‌خورد. یک وقت که زن پادشاه یافتنی‌( پا به ماه) بود، پادشاه به شکار می‌رود و زن یک دختر می‌زاید. وقتی پادشاه بر می‌گردد، زن دختر را پنهان می‌کند و می‌گوید که مرده به دنیا آمده است‌. دختر را پنهایی بزرگ می‌کند تا این که دوازده ساله می‌شود.

یک روز پادشاه هنگام بازگشت از شکار، دختر را در حال بازی می‌بیند. دختر تا چشمش به پدرش می‌افتد، فرار می‌کند و به مادرش می‌گوید: «مادر جان مرا مخفی کن که پدرم مرا می‌خورد.»

مادرش او را جایی پنهان می‌کند. پادشاه می‌آید و می‌گوید: «دختر کجاست که من بخورم‌؟»

زنش می‌گوید: «کدام دختر؟ ما که دختر نداریم‌. من هر چه دختر زاییدم که تو خوردی‌.»

هر چه می‌گوید، به گوش پادشاه نمی‌رود. پادشاه دوازده پسر داشته‌. وقتی می‌بینند پدرشان دست بردار نیست‌، همه می‌آیند و می‌گویند: «یا از ما دوازده پسر دست بردار یا از خون این دختر بگذرد.»

پادشاه می‌گوید: «از شما دوازده پسر می‌گذرم‌، اما از خون این دختر نمی‌گذرم‌.»

آخر، پسران پدر را متقاعد می‌کنند که خواهرشان را بردارند و از پیش چشم پدرشان گم شوند. بروند به یک مملکت دیگر. برادران کالای مردانه به برِ خواهرشان می‌دهند و راه می‌افتند. می‌روند و می‌روند تا این که در راه به چنگ چهل‌دزد می‌افتند. چهل‌دزد همه‌ی آن‌ها را از یک سر می‌کشند. به قدرت خدا، از خون آن‌ها آن قدر گل می‌روید که کوه و دشت سرخ می‌زند.

یک روز پادشاه با وزیر و امیرانش از آن جا رد می‌شوند، می‌بینند عجب گل و گلزاری‌! به وزیرش می‌گوید: «برو چند شاخه گل برایم بچین‌.»

وزیر می‌آید که گل بچیند، صدایی از گل‌ها بر می‌خیزد که‌: «وزیرِ بابا آمده‌، به سَیل گل‌ها آمده‌، گل بدهم یا ندهم‌؟»

وزیر سه مرتبه که دستش را پیش می‌کند، همین صدا از گل‌ها برمی‌خیزد. آخر دست خالی پیش پادشاه برمی‌گردد.

پادشاه می‌پرسد: «چرا دست خالی آمدی‌؟»

وزیر می‌گوید: «هر بار که خواستم گلی بچینم‌، صدای آه و ناله از آن‌ها برخاست‌. من جرئت نکردم‌.»

پادشاه خودش می‌آید، دست دراز می‌کند که گل بچیند، گل جیغ می‌زند و می‌گوید: «دوازده برادر بوده‌اند، غمخوار خواهر بوده‌اند، ببین که بابا آمده‌، به سیل گل‌ها آمده‌، گل بدهم یا ندهم‌؟»

پادشاه می‌فهمد که این گل‌ها همان دوازده پسر و یک دخترش هستند. همان جا از کارهای گذشته خود پشیمان می‌شود و پیش خدا توبه می‌کند. ناگهان به امر خدا دوازده پسر و یک دخترش زنده می‌شوند. بعد همه با خوشحالی بر می‌گردند خانه پیش مادرشان و زندگی نوی را آغاز می‌کنند.

  1ـ راوی‌: خادم‌، 30 ساله‌، بندر سیاه چوب‌، مربوط به ولایت دایکندی‌، 1381.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 88/1/5:: 9:8 عصر     |     () نظر
 
توجانِ خراباتی، جانانِ خراباتی
توجانِ خراباتی، جانانِ خراباتی! چاپ
جاوید فرهاد   
یادنامه یی به بهانهء یاد بودازاستاد بزرگ، سرآهنگ

صدایِ نغمه وچنگی نمانده
فروغِ فرّو فرهنگی نمانده
برای شرحِ "بیدل" در"خرابات"
خدایِ من سرآهنگی نمانده
"جاوید فرهاد"

یک
استاد "ماد حسین"،" بچهء غلام حسین":
دوره، دوره صباوت بود، و هنوز پنجرهء ذهنم به سوی سر زمین های پهناور پندار کشوده نشده بود، و هنوز فاصلهء ژرفی بود میان من و دیدن و شنیدن که نخستین بار اسم " کوهِ بلندِ موسیقی " استاد محمد حسین سرآهنگ را از زبان پدر زنده یادم شنیدم. انعکاس صدای پدرم - که با حنجرهء نرمیِ سخن می گُفت، هنوز در دل و دماعم جاریست: " استاد ماد حسین، بچهء غلام حسین!"
یادنامه یی به بهانهء یاد بودازاستاد بزرگ، سرآهنگ
جاوید فرها
صدایِ نغمه وچنگی نمانده
فروغِ فرّو فرهنگی نمانده
برای شرحِ "بیدل" در"خرابات"
خدایِ من سرآهنگی نمانده
"جاوید فرهاد"

یک
استاد "ماد حسین"،" بچهء غلام حسین":
دوره، دوره صباوت بود، و هنوز پنجرهء ذهنم به سوی سر زمین های پهناور پندار کشوده نشده بود، و هنوز فاصلهء ژرفی بود میان من و دیدن و شنیدن که نخستین بار اسم " کوهِ بلندِ موسیقی " استاد محمد حسین سرآهنگ را از زبان پدر زنده یادم شنیدم. انعکاس صدای پدرم - که با حنجرهء نرمیِ سخن می گُفت، هنوز در دل و دماعم جاریست: " استاد ماد حسین، بچهء غلام حسین!"
پدر همیشه اسم " محمد حسین" را به گونهء " ماد حسین " تلفظ می کرد و "احمد ظاهر" را نیز "آمدظایر" می گُفت.
به یادم است که پدرم حین باز گویی خاطراتش از استاد مرحوم (سرآهنگ)، از فرد دیگری به اسم "غلام حسین ناتکی" نام می برد و پاره یی از خاطرات خود را به صورت پراگنده از وی نیز، نقل می کرد.
-2-
" غلام حسین ناتکی" که بود؟:
در آغاز با این اسم و لقب چندان آشنا نبودم. بعد ها، به اساس روایت های پی هم پدرم، دانستم که مر حوم استاد غلام حسین مشهور به "ناتکی "، پدر استاد بزرگ، محمدحسین سرآهنگ بوده است.
بر مبنایِ نقلِ هنرمندانِ اهلِ خرابات، استاد غلامحسین، یکی از اعجوبه های روز گار در عرصه ی موسیقی بود. تبحر و تجربه ی او در ساختنِ آهنگ و ترانه و نیز نواختنِ اسباب و آلات موسیقی غیر شرقی مانند: پیانو، سکسفون، ماندولین، گیتار و... در آن روز گار کم نظیر بوده است.
در بابِ "ناتکی" خواندنِ استاد غلام حسین در میان هنر مندانِ "خرابات"، باید گُفت که احتمال می رود کاربُرد این لقب به دلیل فعالیت هنری و همکاری وی در زمینهء ساختنِ پارچه های موسیقی در تئاتر صورت گرفته باشد. جای یاد آوری است که در آن روز گار، اهل "خرابات" و مردمِ عوامِ کابل، بر مبنایِ عدمِ شناختِ ژرفی که از مفهومِ "تئاتر" داشتند، از این هنر به عنوان "ناتک" (1)، "صحنه" و " تمثیل" نام می بردند، و گمان می رود اضافه کردن "ی نسبت" به دنبال واژهء " ناتک" (تمثیل)، نسبت دادن وی به این گونه فعالیت ها در "تئاتر" باشد.
-3-
هرچند که نا توانِ عشقم
در معرکه پهلوانِ عشقم:
خوانش این شعر با صدای استاد سرآهنگ، مصداقِ اوج شخصیتِ وی در متن " شکسته نفسی" است. پدر نازنینم قصه می کرد: هنگامی که استاد "ماد حسین" مقدماتِ آموزشِ موسیقی را از نزد پدرش ( استاد غلام حسین) فراگرفت، به درخواست پدر و با توجه به علاقه یی که به فراگیری ژرف موسیقی کلاسیک هندی داشت، به هندوستان رفت و نزد آخرین چشم و چراغ مکتب موسیقی "پتیاله"، استاد "عاشق علی خان " گُر (2) ماند و به صورتِ رسمی دانش آموز این دبستان شد.
روزگار فراگیری استاد به قول خودِ وی " با فراز و فرود های فراوان همراه بود"؛ از 6 تا 8 ساعت یاد گیریِ "تات ها، " راگ ها و " راگنی" های دشوار در فصل تموزو گرمای طاقت فرسای هند، به راستی همتی می طلبید تا از این مردِ در آغاز " ناتوان" ، "پهلوانِ معرکهء عشق" بسازد.
-4-
"بیدلی" در پرده دارم، ترجمانِ "بیدلم":
یکی از عناصرِ پذیرشِ همه گانی "بابای موسیقی" در عرصهء غزل خوانی، توجه و اشتیاق بی حدو حصر او به حضرت "ابوالمعانی میرزاعبدالقادر بیدل" بود. بی شبهه استاد سرآهنگ، ترجمانِ زخم های خودش به زبانِ "بیدل" بود و عشق به اندیشه های این شاعرِ عاشق و عارفِ شوریده دم، سبب شد تا از درونِ پردهء "دل"، ترجمانِ زبان دردِ "بیدل" باشد.
پدرم می گُفت: "ماد حسین" مقدمات شرح وتفسیر حضرت "بیدل" را از "قندی آغا" (مرحوم عبدالحمیدِ اسیر معروف به قندی آغا) فرا گرفت و همین اشتیاق به اندیشه های "بیدلانه" ومصافحه با این مرد بود که به میزان آگاهی وی افزود.
-5-
استاد، یک شب در کنارِ دریایِ کابل خواند:
" خامُش نفسم شوخیِ آهنگِ من این است
سرجوشِ بهارِ ادبم رنگِ من این است "
پدرم یک شب، ناگهان چشم به مهتاب دوخت و با حسرتِ عجیبی گُفت: "نیمه ی دهه40 بود (شاید هم سال های 45- 1346 هجری- خورشیدی) "در آن وقت، من در پایانِ چوک کابل، دوکانک رادیو سازی داشتم. یک شام، هنگامی که می خواستم دروازه ی دوکان را ببندم، سروکلهء استاد " ماد حسین "پیدا شد. به رسم احترام، از بستنِ دوکان دست کشیدم و هر دو باهم به درونِ دوکان رفتیم. " مادحسین" آن شب، بُغض گره کرده یی در گلویش داشت. هر چه پُرسیدم، پاسخی نداد. فقط گُفت: " شیرجان، طنبورت را بگیر! بیا که بریم بر لب دریایِ کابل. بی هیچ گُفت و گویی." هردو به سوی دریا رفتیم. وقتی بر لب دریا رسیدیم، شب شده بود. مهتاب قُرصش کامل بود." مادحسین" گُفت : طنبورت را سُر کن و با من بنواز!"
ناگهان به طرف مهتاب دید، گلویش را صاف نموده ، زمزمه کرد:
" خامش نفسم شوخیِ آهنگِ من این است
سرجوشِ بهارِ ادبم رنگِ مــ......مــ...مــ...
و هق هق به گریه افتاد...
-6-
" همه بردند آرزو درخاک
خاک دیگر چه آرزو دارد":
چندین سال گذشت و من شاگردِ صنفِ هشتم مکتب بودم. تازه از آهنگ های استادِ بزرگ " سرآهنگ " لذت غیر قابل وصفی برایم دست می داد. مادرم نیز به آهنگ های استاد دلچسبی اندکی پیدا کرده بود. آن شب، همه باهم به این آهنگ مشهور استاد گوش فرا داده بودیم :
" دلِ من سخت آرزو دارد میلِ پیکانِ تیرِاو دارد
ناصح از آرزو مکن عیبم هر که دل دارد آرزو دارد
همه بردند آرزو در خاک خاک دیگر چه آرزو دارد....
ناگهان پدرم وارد اُتاق شد. سیمایش افسرده بود. نوار را خاموش کردیم. پدر با چشمهای اندوهبارش به سوی تک تک مادید و با صدای خفه یی گُفت:
" ماد حسین مورد (مُرد)."
پانوشت:
1- "ناتک" واژهء اردو است که در زبانِ دری چیزی شبیه تجاهُل و تمثیل معنی می دهد.
2- "گُر" ماندن در میان هنر مندانِ اهلِ خرابات، اصطلاحاً اشاره به دانش آموزانیِ است که برای فرا گیری عرصه های فنی و تجربی نزد استاد زانو می زنند و به نامِ "شاگرد" یاد می شوند.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 88/1/5:: 8:27 عصر     |     () نظر
 
ملاکهای ترتیب اجزای جمله (3)
نگارش(ملاکهای ترتیب اجزای جمله -3) چاپ
محمدکاظم کاظمی   

ملاکهای ترتیب اجزای جمله (3)

در یادداشتهای پیش‌، گفتیم که برای چیدن اجزای جمله‌، معیارهایی داریم‌. اولین معیار، ساختار طبیعی و منطقی کلام بود که باید حفظ شود و معیار دیگر، ترتیب علّی و زمانی‌. حال به ملاک بعدی می‌پردازیم‌.

 

ملاک سوم‌، بار معنایی و عاطفی کلمات‌

هر کلمه یا عبارت‌، همانند چراغی‌، بر کلمات اطراف خود روشنی می‌اندازد و یا تأثیر عاطفی خود را منتقل می‌کند. پس باید آن را در جایی بگذاریم که انتظار داریم آن تأثیر بدان‌جا منتقل شود. باز هم خوب است پابه‌پای مثالها پیش برویم‌.

 

«متأسفانه باخبر شدیم که دکتر ضیأالدین سجادی درگذشته است‌.»

کلمة «متأسفانه‌» یک بار عاطفی و معنایی خاص دارد. این بار، در عبارت بالا، بر روی «باخبر شدیم‌» افتاده است‌، چون آن را در کنار «با خبر شدیم‌» نوشته‌ایم‌. پس چنین القا می‌شود که گویا از این «باخبرشدن‌» متأسف هستیم‌. ولی واقعیت این است که «متأسفانه‌» باید به «دکتر ضیأالدین سجادی درگذشته است‌» برگردد، چون ما از آن درگذشت متأسف شده‌ایم‌. پس باید گفت‌

«باخبر شدیم که متأسفانه دکتر ضیأالدین سجادی درگذشته است‌.»

 

«برخلاف تمام باورهای دینی و بدون هیچ‌گونه منطق بشری ما به سخنانی در میراث ادبی خویش برمی‌خوریم که جز انگشت تعجب به دندان گذاشتن کاری نمی‌توانیم‌.»

این «برخلاف‌» و متعلقات آن‌، به واقع باید به «سخنانی در میراث ادبی‌» برگردند. ولی در حال حاضر به «ما» بر می‌گردد. گویا این که ما به این سخنان برمی‌خوریم‌، برخلاف تمام باورهای دینی است‌. پس باید گفت‌.

«ما در میراث ادبی خویش به سخنانی برخلاف تمام باورهای دینی و بدون هیچ‌گونه منطق بشری برمی‌خوریم‌، که در برابر آنها، جز انگشت تعجب به دندان گرفتن‌، کاری نمی‌توانیم‌.»

(البته یادآوری می‌کنم که انگشت را به دندان می‌گیرند و بر دندان نمی‌گذارند.)

 

«به نسبت آشنایی قبلی از آقای فدایی خواستم که از استاد مشعل بخواهد که مصاحبه‌ای را ترتیب دهیم‌، و ایشان با گشاده‌رویی پذیرفت‌.»

در اینجا چنین به نظر می‌رسد که «آشنایی قبلی نویسنده با آقای فدایی‌» منظور است‌، در حالی که منظور، آشنایی آقای فدایی با استاد مشعل بوده است‌. پس باید «به نسبت‌» به «استاد مشعل‌» نزدیک باشد.

«از آقای فدایی خواستم که به نسبت آشنایی قبلی‌شان از استاد مشعل بخواهد که مصاحبه‌ای را ترتیب دهیم و ایشان با گشاده‌رویی پذیرفت‌...»

 

«او برای اولین بار نه تنها تز «همزیستی ادیان و تمدنهای بشری‌» را مطرح ساخت‌، بلکه به اجرا نیز درآورد.»

«نه تنها» به واقع با «به اجرا نیز درآورد» ربط دارد، پس بهتر است نزدیک به آن باشد.

«او برای اولین بار تز «همزیستی ادیان و تمدنهای بشری‌» را نه تنها مطرح ساخت‌، بلکه به اجرا نیز درآورد.»

 

«چند مجسمه و تصویر از قدیمی‌ترین دوره‌های تاریخ نشان می‌دهد که زنان بیشتر به نواختن و خواندن مأنوس بوده‌اند تا مردان‌.»

چون «بیشتر» مربوط به مقایسة زنان و مردان است‌، باید نزدیک به «مردان‌» باشد. در حال حاضر به نظر می‌رسد که منظور این است که «زنان بیش از آن که با مردان مأنوس باشند، با نواختن و خواندن مأنوس بوده‌اند.»

«چند مجسمه و تصویر از قدیمی‌ترین دوره‌های تاریخ نشان می‌دهد که زنان بیش از مردان با نواختن و خواندن مأنوس بوده اند.»

 

«علاوتاً استاد حبیبی آموخته‌ها و تجربیات هنری خود را با ایجاد کلاسهای آموزشی و آموزشگاه هنری به عنوان معلم هنر بی‌دریغانه و متواضعانه در اختیار هنردوستان و هنرآموزان هموطن و هنرجویان ایرانی قرار داده است‌.»

«به عنوان معلم هنر» به واقع از آن «استاد حبیبی‌» است‌، ولی در حال حاضر در کنار کلاسها آمده است و چنین به نظر می‌آید که عنوان کلاسها «معلم هنر» است‌. یعنی «کلاسهایی با عنوان معلم هنر».

«علاوتاً استاد حبیبی به عنوان معلم هنر، آموخته‌ها و تجربیات هنری خود را با ایجاد کلاسهای آموزشی و آموزشگاه هنری بی‌دریغانه و متواضعانه در اختیار هنردوستان و هنرآموزان هموطن و هنرجویان ایرانی قرار داده است‌.»



کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 88/1/5:: 8:4 عصر     |     () نظر
 
میلیونر زاغهنشین؛ قصه شاه پریان در بمبئی

میلیونر زاغه‌نشین؛ قصه شاه پریان در بمبئی

فیلم سینمایی "میلیونر زاغه‌نشین" ساخته دنی بویل فیلمساز بریتانیایی بی‌تردید مهم‌ترین اثر این فصل سینمایی است. فیلم تا کنون دهها جایزه، از جمله هشت اسکار مهم را برنده شده است.

"میلیونر زاغه‌نشین" در عین وفاداری به چارچوب‌های سنتی هالیوود، برخی از عناصر آشنای سینمای "بالیوود" را نیز به کار می‌بندد، که در سال‌های اخیر به رقیب جدی هالیوود بدل شده است.

پسر هجده ساله‌ای که در آلونک‌های فقیرنشین بمبئی بزرگ شده، با زرنگی در مسابقه معلومات عمومی یک شوی تلویزیونی به عنوان "چه کسی می خواهد میلیونر ‌شود" شرکت می‌کند و به تمام سؤال‌های دشوار جواب می‌دهد.

برگزارکنندگان شو به او بدگمان می‌شوند که در یافتن پاسخ‌ها تقلب کرده است، پس او را به دست پلیس می‌دهند.


مأموران پلیس می‌کوشند با شکنجه دادن جمال معما را حل کنند. جمال برای خلاص شدن از دست مأموران، مقاطعی از سرگذشت خود را برای آنها (و تماشاگران) تعریف می‌کند. با نقل هر داستان روشن می‌شود که جمال طی تجارب گوناگون به این اطلاعات رسیده و در شوی تلویزیونی از روی "تصادف" با سؤالاتی روبرو شده که پاسخ آنها را از پیش می‌دانسته است.


عشق پرشکوه در حلبی‌آباد بمبئی

جمال برای توضیح هر پاسخی که در شو ارائه کرده، برشی از زندگی خود را برای مأموران پلیس تعریف می‌کند. بنابرین بیشتر فیلم در رفت و آمد میان کودکی جمال و زمان حال ساخته می‌شود. در این رفت و آمدهاست که کلاف زندگی جمال گشوده می‌شود: پسر خانواده‌ای مسلمان که مادرش را در ایلغارهای تعصب‌آمیز از دست می‌دهد.



جمال در شبی بارانی به عشق دخترکی به نام لاتیکا گرفتار می‌شود. سپس به همراه برادرش سلیم به دام باندی مخوف با رهبری بیرحم می‌افتند. پسرها با زرنگی از دست رهبر باند فرار می‌کنند و طی حوادثی از هم جدا می‌شوند. اما دختر نخست به فحشا و سپس به حرمسرای شخصی رئیس باند کشیده می‌شود.


جمال در طول سال‌ها از یاد لاتیکا بیرون نمی‌رود و همیشه به دنبال یافتن اوست. از نقل‌های او برای مأموران روشن می‌شود که او در اصل نه به خاطر پول و با هدف "میلیونر" شدن، بلکه تنها برای جلب توجه "عشق بزرگ" خود در شوی تلویزیونی شرکت کرده است.


با ریتم تند و پرتحرک

فیلم سینمایی "میلیونر زاغه‌نشین" داستان ساده و کمابیش سطحی خود را در ساختاری محکم و قالبی سنجیده بسته‌بندی کرده است. تمهیدهای تکنیکی مانند دوربین پرتحرک و نماهای اوریب و مونتاژ سریعی که گاه یادآور سبک کلیپ‌های رایج و شوهای تلویزیونی است، فیلم را مدرن می‌نماید، درحالیکه قصه آن تکراری است.

میلیونر زاغه نشین در هشت رشته از جمله بهترین کارگردانی و بهترین فیلم برنده اسکار شد


فیلم با اینکه بر پایه‌ی رمانی پرفروش ساخته شده، و گفته‌اند که در زندگی واقعی هم مرجعی داشته، اما دهها خطای روایتی دارد که در اثری واقع‌گرا غیرقابل قبول است: نظام زمانی و مکانی و منطقی فیلم بارها در هم می‌ریزد. در زندگی واقعی بچه‌های زاغه نشین، هرقدر هم که مثل جمال باهوش باشند، و یا هراندازه که مانند لاتیکا زیبا باشند، مشکل بتوانند از مدار زندگی جهنمی خود بیرون بروند، مگر به نیروی خیال، که فیلم هم همین کار را می‌کند.


زبان فیلم به ویژه در ارائه نقد اجتماعی سخت الکن است: صحنه‌های فقر و محرومیت، حقه‌بازی بچه‌ها با توریست‌های "تاج محل"، خشونت مأموران پلیس، بیرحمی باند تبهکاران، که آخرش روشن نمی‌شود کارشان چیست!



اما در خط روایتی مهمترین مشکل فیلم آن است که در ارائه شگرد "بازگشت به گذشته" منطق این گونه روایت را رعایت نمی‌کند. راوی که باید تنها خاطرات خود را بازگو کند، نباید از چیزهایی بگوید که خود شاهد آن نبوده است. به علاوه فیلم گذشته‌ی جمال را در ده سالگی او "فیکس" می‌کند، گویی او تنها در دو مرحله‌ی سنی زندگی کرده: ده ساله و هجده ساله!


از دنیای پریان و جادوگران

اما فیلم "میلیونر زاغه‌نشین"، به عنوان اثری تخیلی برای دوست‌داران سینمای فانتزی، فیلمی سرگرم‌کننده و جالب است. فیلم ژانر فیلم‌های افسانه پریان را با رشته‌ای از کلیشه‌های آشنا تداعی می‌کند، که شاید قوی‌ترین حلقه مشترک هالیوود و بالیوود باشد. احتمالا معروف‌ترین نمونه‌ی هالیوودی آن فیلم زیبای "جادوگر شهر اُز" است با بازی فوق‌العاده جودی گارلند، ستاره بزرگ بعدی.

دو پاتل و فریدا پینتو (چپ)، بازیگران اصلی فیلم



"میلیونر زاغه‌نشین" ماجرای بچه‌ای فقیر است که به یاری بخت و اقبال (قسمت) به اوج سعادت می‌رسد. این طرح ساده در ایران با سینمای فردین و به ویژه فیلم‌های "گنج قارون" شناخته شده است، که خود تحت تأثیر سینمای هند شکل گرفت.


در این نوع روایت، شخصیت‌ها و حوادث و عناصر داستانی پراکنده، نه با الزام منطقی بلکه تنها به کمک "تصادف" به هم پیوند می‌خورند. این اصل را می‌توان عنصر بنیادین سینمای بالیوود دانست. مقوله‌هایی مانند قسمت و بخت و اقبال حتی در عنوان فیلم‌های هندی تکرار می‌شود.


در "میلیونر زاغه‌نشین" همه شخصیت‌ها طبق الگوی سینمای پریان، سیمایی ساده و یک بعدی دارند: جمال قهرمان جوانمرد فیلم است؛ لتیکا شاهزاده زیباست که به دام نیروهای پلید و اهریمنی افتاده است، و نجات او رسالت اصلی "قهرمان" است. سلیم، برادر جمال، سرشتی پاک دارد، اما به دام افراد خبیث می‌افتد. او سرانجام به گوهر پاک خود بر می‌گردد، اما به خاطر خطاهای گذشته، تنبیه می‌شود و به قتل می‌رسد. رئیس باند هم که معلوم است "به درک" واصل می‌شود.


زیر سایه‌ "همای سعادت"

ستایشگران فیلم "میلیونر زاغه‌نشین" به ویژه بر دو صحنه فیلم انگشت گذاشته‌اند: یکی آنجا که جمال خود را به آمیتبا باچان، بت معروف سینمای هند می‌رساند تا از او امضا بگیرد.

جمال که در توالتی چوبی زندانی شده، برای رساندن خود به هنرپیشه‌ معروف بالیوود به درون چاهک مستراح می‌پرد. تصویری گویا از عشق مردم به سینما و ستاره‌‌های آن. در سینما این صحنه را با پرداختی بهتر دیده‌ایم، از جمله در فیلم "گربه سیاه، گربه سفید" ساخته امیر کوستوریتسا.


صحنه دیگر در پایان داستان است، که فیلم با مونتاژ موازی و با استفاده از فرمول "انتظار قهرمان و نزدیک شدن ناجی" هیجان تماشاگر را بالا می‌برد. جمال قصد دارد آخرین و مشکل‌ترین پاسخ شوی تلویزیونی را با تلفن از برادر خود بپرسد. اما موبایل او که به دست لتیکا افتاده، اینک در ماشین جا مانده است. این نوع "تعلیق" در فیلم‌های مسابقاتی، از بوکس تا بیلیارد و پوکر و رقص، سابقه‌ای طولانی دارد.


فیلم به خوبی و خوشی به آخر می‌رسد، و جز این هم نمی‌تواند باشد: شر نابود و عشق پیروز می‌شود. نیکوکاران پاداش می‌بینند و بدکاران به عقوبت می‌رسند. جمال پس از مصیبت‌ها و مشقت‌‌های بسیار، سرانجام به هدف می‌رسد و به عشق پرشکوه خود را در آغوش می‌گیرد، البته به پول فراوان هم می‌رسد!


در پایان فیلم تمام بازیگران فیلم در ایستگاه راه آهن بمبئی رقصی بالیوودی راه می‌اندازند. از نظر منطق روایت، صحنه‌ای عجیب و ناموجه، اما زیبا و دلپذیر برای تماشاگری که خوش دارد زندگی را یک قصه ساده ببیند


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 88/1/5:: 7:12 عصر     |     () نظر
 
داستان یک هنرپیشه افغان: گریه می کردیم و می دویدیم

داستان یک هنرپیشه افغان: گریه می کردیم و می دویدیم

پروین مشتعل، هنرپیشه افغان

پروین مشتعل، هنرپیشه افغان، در یکی از تئاترها

پروین مشتعل، بازیگر مشهور تئاتر و سینمای افغانستان است.

او در بدل عشقی که به هنر نمایشی دارد، بهایی سنگین پرداخته است - شوهرش را کشته اند و خودش مجبور شده با دو کودک خود به طور مخفیانه زندگی کند.

به نظر می رسد، خانم مشتعل با انتخاب بازیگری به عنوان پیشه خود، طالبان و حامیان این گروه را خشمگین کرده است.

او می گوید تلفن های تهدیدآمیز دریافت کرده و حتی افرادی در خیابان ها به او هشدار داده اند که از هنرش دست بردارد.

خانم مشتعل باور دارد که بی توجهی او به این هشدارها، سبب شد تا مردان مسلح شوهرش را که راننده یک تاکسی بود، در ماه دسامبر در کابل کشتند.

پس از آن، زندگی او با نابسامانی هایی زیادی روبرو بوده است.

پروین مشتعل می گوید از زمانی که در لیسه /دبیرستان درس می خواند به تیاتر و بازیگری علاقه داشت. او تا حالا در بیش از بیست تئاتر و چندین فیلم نقش داشته و برای بیننده های تلویزیون در افغانستان، چهره آشنایی است.

او هم اکنون در سریال تلویزیونی" بابل" بازی می کند و در بسیاری از آگهی های بازرگانی در تلویزیون ها ظاهر شده است.

اتهام فحشاء

با آنکه خانم مشتعل چهره شناخته شده ای بود، اما تلاش می کرد کار خود را از خانواده شوهرش پنهان نگهدارد. چون بسیاری از مردم در افغانستان، بازی در تیاتر و سینما را برای زنان نمی پسندند و عده ای هم به سادگی زنانی را که در تئاتر و فیلم بازی می کنند، به "بد اخلاقی و فحشاء" متهم می کنند.

خانم مشتعل - 41 ساله - به بی بی سی گفت: "وقتی که برادر شوهرم از روستای دوری در کابل به خانه ما مهمانی آمد، ما تلویزیون را روشن نکردیم، چون من همواره در آگهی های تلویزیونی ظاهر می شدم."

او افزود: "من از اینکه آنان مرا در تلویزیون ببینند هراس داشتم و از این رو برای آنها فیملی گذاشتم تا ببینند و سراغ برنامه های تلویزیون نروند."

زنان افغان

اما به هر اندازه که شهرت او بیشتر شد، تهدیدها علیه او نیز افزایش یافت. او از افرادی که با چهره اش در تلویزیون آشنا بودند، هشدارها و تهدیدهای زیادی دریافت کرد.

او گفت: "زمانی که من از خانه به دفتر می رفتم، افرادی سر راه من منتظر بودند. آنها عمدتا سوار بر موترسکلیت می شدند و به من می گفتند که زنان نباید اینجا باشند."

"به زمین خوردم"

در آغاز او این تهدیدها را جدی نگرفت، اما آرام آرام وضعیت بدتر شد.

خانم مشتعل می گوید: "شوهرم از ولایت خوست تلفن های زیادی دریافت می کرد و به او می گفتند که چرا به خانمت اجازه می دهی در تلویزیون ظاهر شود."

او در آغاز فکر کرد که شاید تهدیدها به شیوه لباس پوشیدن او ربط دارد و از این رو چادرهای بزرگ پوشید. اما می گوید: "بعدتر متوجه شدم که تهدیدها مربوط به این است که چرا من در تلویزیون کار می کنم و باید وظیفه ام را ترک کنم."

با گذشت زمان، تهدیدها جدی تر شدند.

خانم مشتعل می گوید: "یک روز به طرف خانه می رفتم که یک مرد سوار بر موترسکلیت از کنارم رد شد و با مشت به پشتم زد... من به شدت به زمین خوردم و هنوز درد آن را در پایم احساس می کنم."

او افزد: "پسر کوچکم با من بود و ما گریه می کردیم و تا خانه یک نفس دویدیم."

هوا تاریک شده بود...

بعدتر، وضعیت با هدف قرار گرفتن شوهرش، وخیم تر شد.

پروین می گوید: "آن شب، مردی که شوهرم را به قتل رساند، پی هم به شوهرم تلفن می کرد که (از خانه) بیرون شود."

او افزود: "شوهرم خیلی خسته بود و نخواست بیرون برود. روز دیگر، همان مرد دوباره به شوهرم ساعت پنج عصر تلفن کرد و از او خواست که او را ببیند."

"شوهرم بیرون رفت و من متوجه شدم که دیر وقت است و هوا کم کم تاریک می شود."

پروین می گوید خیلی انتظار کشید اما وقتی شوهرش به خانه نیامد، ابتدا تلاش کرد به تلفن همراهش زنگ بزند اما تلفنش خاموش بود. او می گوید هوا تاریک شده بود و برق هم نبود: " ساعت هشت شب صدای تیراندازی را شنیدم، چون خیلی ترسیده بودم بیرون نشدم. من با کودکانم در خانه بودیم. حس می کردم که اتفاقی افتاده است اما نمی دانستم چه اتفاقی."

"کودکانم گریه می کردند و می پرسیدند پدر کجاست. هیچ کاری نمی توانستم بکنم، کوشش کردم فرزندانم بخوابند گفتم پدر می آید."

حامد کرزی در مراسم تجلیل از روز جهانی زن

منتقدان می گویند وضعیت زنان افغان تغییر زیادی نکرده است

خانم مشتعل می گوید، دروازه های خانه اش را قفل کرده و تمام شب بیدار ماند، چون می ترسید که اتفاقی برای او و کودکانش بیافتد.

"واقعا خوشحال بودیم"

صبح آن روز، خبر کوتاه و تکاندهنده ای را از پلیس دریافت کرد:" که شوهرش کشته شده است."

او گفت: "شوهرم را دیدم که روی زمین افتاده بود و رویش را خون پوشانده بود. به من اجازه ندادند که نزدیک جسد شوهرم بروم اما از دور معلوم بود که چندین گلوله به بدنش خورده است من یک سره جیغ می کشیدم و می گریستم."

"آن روز کودکانم خیلی ترسیده بودند. به من چسپیده بودند و می گفتند که از خانه بیرون نشوم چون مرا نیز خواهند کشت."

خانواده شوهرش، جسد او را برای به خاکسپاری به ولایت خوست انتقال دادند و خانم مشتعل حالا حدود سه ماه است که با دو کودکش بطور مخفیانه زندگی می کند.

او مجبور است وقتی از خانه بیرون می شود، سراپایش را با برقع پنهان کند تا کسی او را نشناسد.

او گفت: "من هنوز پنهانی زندگی می کنم و هیچ کسی نمی داند کجا هستم."

پروین می گوید: "ما در زندگی خود واقعا خوشحال بودیم. ما (پروین و شوهرش) خیلی به هم نزدیک بودیم و او واقعا مرا دوست داشت."

پروین مشتعل تنها مورد از این دست نیست.

خبرنگاران می گویند همزمان با گسترش نفوذ طالبان - گروهی که واضحا مخالفت خود را با کار زنان در بیرون از خانه ابراز کرده اند - نگرانی های عمیقی برای سایر زنانی که در کابل و دیگر شهرهای افغانستان کار می کنند نیز بوجود آمده است


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 88/1/5:: 6:51 عصر     |     () نظر
 
ضد آفتاب برای کاربران رایانه
ضد آفتاب برای کاربران رایانه
فوت و فن- اگر گمان می کنید که تنها باید در روز های آفتابی و داغ تابستان از کرم ضد آفتاب استفاده کرد، دچار اشتباه هستید.

حتی اگر به ندرت از خانه یا محل کار خود خارج می‌شوید و مدام پای رایانه و مانیتور نشسته‌اید، باید بیش از سایرین که کمتر از رایانه استفاده می‌کنند نگران پوست صورت خود باشید.

به گفته کارشناسان افرادی که ناگزیرند ساعت‌های طولانی روبه‌روی رایانه بنشینند باید از کرم ضد آفتاب استفاده کنند؛چرا که اشعه های ناشی از رایانه می تواند موجب ایجاد یا پررنگ شدن  لک های صورت فرد شود.

البته اخیرا مانیتور هایی به بازار آمده است که میزان تاثیرات مخرب آنها روی پوست در مقایسه با انواع قدیمی کمتر است اما به هر ترتیب اگر پای ثابت رایانه هستید از کرم ضد آفتاب هنگام نشستن روبه‌روی مانیتور غافل نشوید

منبع همشهری


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 88/1/4:: 4:4 صبح     |     () نظر
 
یک زن روس دوست خود را خورد

یک زن روس دوست خود را خورد

دوشنبه 26 اسفند 1387  ایرنا

بازجویان محلی منطقه ایرکوتسک در سیبری روسیه روز دوشنبه از بازداشت یک زن اهل این ناحیه به جرم کشتن یکی از دوستانش و خوردن بخشی از جسد وی، خبر دادند.

به گزارش خبرگزاری فرانسه از مسکو، این حادثه پنجم مارس (? ???اسفند) پس از دعوا بین این دو زن حین مشروب خوری، رخ داد.

خبرگزاری اینترفکس گزارش داد: ولادیمیر سالووارف مقام کمیته تحقیق دادستان روسیه گفت که بازجویان اطلاعاتی در دست دارند مبنی بر این که این زن بخش‌هایی از جسد دوست مقتول خود را پخته و خورده است.

وی افزود: مجرم، دوستش را با یک تبر کشته و بخش‌هایی از جسد قربانی در یک سطل زباله کشف شده است.

قاتل به گناه خود اعتراف کرده است.

در همین حال در یک مورد دیگر، به دنبال کشف جسد مثله شده زنی در شهر ایژوسک، دادستان‌های منطقه اودمورتیای روسیه هفته گذشته اعلام کردند که در جستجوی مردی مظنون به آدمخواری هستند.

منبع لینکستان


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 88/1/4:: 3:39 صبح     |     () نظر
 
فرار از زندان با ناخن گیر

فرار از زندان با ناخن گیر

سه‌شنبه 27 اسفند 1387  

شش زندانی کانادایی موفق شدند با استفاده از یک ناخن گیر از زندان فرار کنند.
گزارش پایگاه اطلاع رسانی پلیس به نقل از خبرگزاری فرانسه حاکی است، پلیس کانادا از فرار شش زندانی خطرناک با استفاده از ناخن گیر خبر داد. زندانیان موفق شدند با حفر یک تونل از زندان فرار کنند.
بنابراین گزارش، این شش زندانی که چهار تن از آنها به ارتکاب قتل محکوم بودند، با استفاده از ناخن گیر و دیگر اشیا فلزی از قبیل پشقاب و قاشق موفق شدند به خفر یک تونل در داخل سلولشان، فرار کنند.

این گزارش حاکیست، این زندانیان، عملیات خفر تونل را طی چهار ماه انجام دادند.

گفتنی است، دولت کانادا اعلام کرد که 68 میلیون دلار را برای ساخت مرکز زندان جدید و 9 میلیون و 400 هزار دلار نیز برای خرید تجهیزات ایمنی زندانیان اختصاص خواهد داد.
منبع لینکستان


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 88/1/4:: 3:32 صبح     |     () نظر
 
دانشمندان خورشید را تکثیر میکنند

دانشمندان خورشید را تکثیر می‌کنند

دوشنبه 26 اسفند 1387  

دانشمندان قصد دارند با هدف دستیابی به انرژی پاک ، با شلیک پرتوهای لیزر به یک گلوله کوچک هیدروژن، انرژی خورشید را تکثیر کنند.
به گزارش ایرنا ، روزنامه «تایمز لندن» روز یکشنبه نوشت: فیزیک دانان «مرکز ملی احتراق» در «لیورمور» واقع در آمریکا می گویند: آزمایشات گداخت هسته ای می تواند ، یک منبع انرژی پاکیزه در اختیار جهانیان قرار دهد.

دانشمندان گفتند: این گلوله هیدروژن با 192 پرتو لیزر (با قدرت 500 تریلیون وات) هدف قرار می گیرد. این میزان هزار برابر انرژی شبکه ملی برق آمریکا است.

«اد موسس» مدیر این مرکز ابراز امیدواری کرد: این آزمایشها نشان دهد امکان تولید انرژی بیشتر وجود دارد و گداخت می تواند یک منبع تامین انرژی بدون کربن باشد.

دانش ساخت نیروگاه های انرژی گداخت که می تواند جایگزین پاکیزه ای برای سوخت های فسیلی باشد، دستکم به 25 سال زمان نیاز دارد.

سوخت این نیروگاه ها از اتم های هیدروژن استخراج شده از آب دریا تامین می شود تا برق فاقد کربن با کمترین زباله های رادیواکتیو تولید کند.
  منبع لینکستان 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 88/1/4:: 3:27 صبح     |     () نظر
 
روز زنان نانوای کابل
روز زنان نانوای کابل
 
ایمان شایسته

 

??? سال پیش، درآن سر دنیا، زنان کارگر کارخانه های نساجی، خیابان های منهتن شهر نیویورک را مارش کنان به لرزه در آوردند و اولین جرقه های جنبش عدالت خواهانه زنان را بر افروختند که گرچه در ابتدا با هدف بهبود شرایط کار و برابری زنان در برابر مردان در کارخانه ها سازماندهی شد، اما بعدها ابعاد گسترده ای به خود گرفت، تا این که در سال ???? هشتم مارچ (مارس) جهانی شد و از طرف سازمان ملل متحد رسماً به عنوان روز جهانی زن اعلام گردید.

???سال بعد از آن، در این سر دنیا، گویا هنوز جرقه ای هم از آن جرقه های عدالتخواهانه به اینجا نرسیده است. زنان هنوز کارگر نشده اند و از کارخانه های نساجی نیز خبری نیست. برابری زن و مرد واژه ای نامأنوس و کفرآلود به نظر می آید.

در آن سر دنیا زنان خود درک کردند و خود همت کردند و خود بسیج شدند و در نتیجه، جایگاهشان را تثبیت کردند. اما در این سر دنیا که مرد سالاری نقطه اوج خود را تجربه می کند، نه از بسیج زنان خبری هست و نه انگیزه ای جدی برای برابر بودن وجود دارد.

بعد از حکومت مجاهدان و طالبان، غربی ها با خود هشت مارچ را آوردند و اکنون چند سالی است هشت مارچ را پاس داشته می شود. فقط هشتم مارچ ب، نه نهم مارچ و نه روزهای دیگر.

هشت مارچ در اینجا فقط در یکی دو محفل و سمینار خلاصه می شود. یک روز نمادین است، به تمام معنا. محافلی که مردان در تشکیلشان تلاش بیشتری می کنند، تا خود زنان. خلاصه بگویم، به نظر نمی رسد هشت مارچ در اینجا ذهن های منجمدی را آب کرده باشد و یا خشونت علیه زنان را کاهش داده باشد.

شعار "حق دادنی نیست، گرفتنی است" تقریباً بدون استثنا در همه محافل هشت مارچ های گذشته بیان شده است، اما اکثریت زنان اینجا یا اصلاً نمی دانند حق و حقوقشان چیست که آن را مطالبه کنند و یا راهش را نیاموخته اند و یا به برابری با مردان بی باورند و چرا نباشند، آنها که زورشان به مردان نمی رسد.

از اینجاست که برگزاری روز زن در افغانستان بیشتر جنبه نمایشی دارد و هیچ کمکی به حال زنان افغان که با انواع خشونت ها روبرو اند، نمی کند.

در بسیاری موارد بدرفتاری با زنان جرم پنداشته نمی شود، بلکه به عنوان موضوعات عادی و روزمره خانوادگی به آن نگریسته می شود. عاملان بدرفتاری با زنان مجازات نمی شوند و در بسیاری موارد از جرم آنان چشم پوشی می شود. عاملان تجاوز جنسی با زنان بدون مجازات در بیشتر موارد آزاد می شوند.

زنان در بیشتر مناطق افغانستان از حق دسترسی به آموزش محروم اند، شیوه لباس پوشیدن، بیرون رفتن، صحبت کردن آنها باید به تایید مردان خانواده برسد، در تصمیم گیری های بزرگ خانوادگی نقش ندارند، همیشه در پشت پرده و در حاشیه بوده اند. تهیه خوراک و پوشاک از نظر آنها حقوق اساسی زنان پیش مردان است که آن هم در بیشتر خانواده ها تامین نمی شود.

پس در کشوری که زنان با چنین دشواری هایی روبرو اند، برگزاری یک روز نمایشی به عنوان روز زن چه مفهومی می تواند داشته باشد؟

بیش از یک قرن است که تلاش برای ذوب شدن همه رسم ها و سنت های  نابرا در غرب آغاز شده و هنوز ادامه دارد.  آن هم در کشورهایی که سکان داران حقوق بشر و حقوق زنان امروزه به حساب می آیند. در این سوی دنیا بی شک زمان بیشتری لازم است تا این اذهان یخ زده آب شود.

زنان نانوا

بیشتر زنان  در اینجا با شرایط واقعاً دشواری دست و پنجه نرم می کنند. با رفاه بیگانه اند و برای تنازع بقا جان می کنند. عده ای از این زنان، زنان نانوا هستند که از بد روزگار به این کار سخت و پرزحمت روی می آورند و بیماری ها را به جان می خرند.

از قدیم پختن نان یکی از وظایف روزمره  زنان در جوامع مختلف بشری بوده است، اما با توسعه شهر نشینی و از زمانی که پختن نان به یک شغل و منبع درآمد تبدیل شد و نانوایی نام گرفت، آن حرفه ای مردانه به شمار می رود. اما در افغانستان این شغل در انحصار مردان نمانده است.

رد پای تفاوت ها و تبعیض ها را در این مورد هم می توان به وضوح دید. برخلاف نانوایی های مردانه، نانوایی های زنانه از نظر دولت رسمیت ندارند و مجوز کار دریافت نمی کنند و به صورت انبوه نمی توانند نان بپزند و بفروشند. در واقع، در نانوایی زنانه نان فروخته نمی شود، بلکه نان فقط پخته می شود. زنان در خانه های خود خمیر را آماده می کنند و بعد برای پخت به نانوایی زنانه می برند.

با وجود این که در یک نانوایی مردانه پنج تا هشت تن کار می کنند، اما باز هم شغل نانوایی برای مردان حرفه ای نسبتاً خوب به حساب می آید. اما در یک نانوایی زنانه فقط یک زن کار می کند و در عین حال باز هم شغلی بسیار کم درآمد است.

در نانوایی مردانه نان عادی دانه ای ?? افغانی فروخته می شود، اما غالبا دسمتزد یک زن نانوا از هر مشتری کاسه ای آرد است، که در پایان روز آرد جمع شده فقط نان خشک خانواده زن نانوا می شود.

نانوایی های زنانه مثال بارزی از پرده نشینی زنان افغانستان است. برخلاف نانوایی های مردانه که از دور هویداست و همه جایش را بلدند، نانوایی های زنانه گمنام اند، هیچ علامت و نشانی از خود ندارند و فقط زنان جایشان را می دانند. هرچه هست، در درون است. بیشتر این نانوایی ها حتا هواکش درست و حسابی ندارند. نفس تنگی و کمر دردی و ضعیف شدن چشم ها بر اثر دود، تنها شماری از دردهایی است که به جان هر زن نانوایی می افتد.

اما جدا از این مشکلات، این نانوایی ها مکان خوبی برای آشنایی ها و ارتباطات زنانه، دختر دیدن ها و خواستگاری ها و درکل، کانونی ارتباطی برای زنان است و از معدود جاهایی است که زنان از بودن در آنجا لذت می برند.

در گزارش مصور به بهانه روز جهانی زن، سری زدیم به یکی از این نانوایی های زنانه در کابل و پای صحبت زنان نانوا نشستیم که از وجود چنین روزی بی خبرند.

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 88/1/2:: 10:33 عصر     |     () نظر
<   <<   46   47   48   49   50   >>   >
درباره
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
حاج آقاشون
(( همیشه با تو ))
اگه باحالی بیاتو
EMOZIONANTE
همفکری
خورشید تابنده عشق
حوض سلطون
به سوی فردا
در انتظار آفتاب
آیینه های ناگهان
عاشقان
کانون فرهنگی شهدای شهریار
یا امیر المومنین روحی فداک
پرسه زن بیتوته های خیال
((( لــبــخــنــد قـــلـــم (((
.:: بوستان نماز ::.
لنگه کفش
ای لاله ی خوشبو
شین مثل شعور
upturn یعنی تغییر مطلوب
عشق و شکوفه های زندگی
دیار عاشقان
فرزانگان امیدوار
تمیشه
***جزین***
همنشین
به وبلاگ بیداران خوش آمدید
گل رازقی
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی
وبلاگ شخصی محمدعلی مقامی
مذهبی فرهنگی سیاسی عاطفی اکبریان
آخرالزمان و منتظران ظهور
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
لیلای بی مجنون
به سوی آینده
عشق سرخ من
نگاهی به اسم او
ایران
آموزه ـ AMOOZEH.IR
و رها می شوم آخر...؟!!
جلوه
بی نشانه
PARSTIN ... MUSIC
رهایی
قعله
دارالقران الکریم جرقویه علیا
alone
منتظر ظهور
علی اصغربامری
پارمیدای عاشق
دلبری
نظرمن
هو اللطیف
افســـــــــــونگــــر

جاده های مه آلود
جوان ایرانی
hamidsportcars
پوکه(با شهدا باشیم)
*پرواز روح*
عصر پادشاهان
جمعه های انتظار
سپیده خانم
هادرباد شناسی (روستایی در شرق شهرستان بیرجند) HADERBAD SHENASI
بندیر
شقایقهای کالپوش
د نـیـــای جـــوانـی
قلمدون
نهان خانه ی دل
مهندسی مکانیک ( حرارت و سیالات)-محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
یه گفتگوی رودر رو
پرواز تا یکی شدن
بچه مرشد!
سکوت ابدی
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
*تنهایی من*
سرای اندیشه
SIAH POOSH
بلوچستان
خاکستر سرد
شجره طیبه صالحین ،حلقه ریحانه
شوالیه سیاه
خندون
هم نفس
آسمون آبی چهاربرج
محفل آشنایان((IMAN))
ای نام توبهترین سر آغاز
هه هه هه.....
سه ثانیه سکوت
►▌ استان قدس ▌ ◄
بهترین آرزو هایم تقدیم تو باد.

مهر بر لب زده
نغمه ی عاشقی
امُل جا مونده
هفت خط
محمد جهانی
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
ارتش دلاور
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
فانوسهای خاموش
گروه تک تاز
مقاله،پایان نامه،پرو‍ژه،کتاب الکترونیک،تحقیق،جزوه،نمونه سوال و..
سیب سبز
دانشگاه آزاد الیگودرز
فریاد بی صدا
اکبر پایندان
پژواک
تخریبچی ...
عاشقانه
geleh.....
بــــــــــــــهــــــــــــار
****شهرستان بجنورد****
وبلاگ آموزش آرایشگری
یک کلمه حرف حساب
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
«حبیبی حسین»
..:.:.سانازیا..:.:.
+
یــــــــــــــــاســــــــــــــــــــمـــــــنــــ
شب و تنهایی عشق
داستانهای واقعی روابط عمومی Dr.Rahmat Sokhani
دلدارا
پناه خیال
مجله اینترنتی شهر طلائی
جوک بی ادبی
عاطفانه
آقاشیر
امامزاده میر عبداله بزناباد
قرآن
دریـــچـــه
بـــــاغ آرزوهــــا = Garden of Dreams
صراط مستقیم
من بی تو باز هم منم ...
عشق در کائنات
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سروش دل
تنهایی
روانشناسی آیناز
کـــــلام نـــو
جبهه مقاومت وبیداری اسلامی
بصیرت مطهر
سایت جامع اطلاع رسانی برای جوانان ایرانی
آوای قلبها...
اَللهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
تنهایی افتاب
نمایندگی دوربین های مداربسته
کوسالان
امام مهدی (عج)
@@@گل گندم@@@
سفیر دوستی
کافه محلی است برای جمع شدن وسرچشمه آغاز زایش هرچشمه است
کلبه عشق
تنهایی......!!!!!!
دریــــــــای نـــور
کربلا
جوکستان بی تربیتی
کلبهء ابابیل
وبسایت رسمی مهندس امیر مرتضی سعیدی ایلخچی
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
جـــیرفـــت زیـبا

سارا احمدی
مهندسی عمران آبادانی توسعه
ققنوس...
حزب الله
««« آنچه شما خواسته اید...»»»
ashegh
طاقانک
تک درخت
تراوشات یک ذهن زیبا
سکوت سبز
هر چی بخوای
پیامنمای جامع
پرنسس زیبایی
بوی سیب BOUYE SIB
@@@این نیزبگذرد@@@
بادصبا
ಌಌتنهاترین عشق یه عاشق دل شکستهಌ᠐
راز رسیدن به شادی و سلامتی
معارف _ ادبیات
پوست مو زیبایی
تنهای تنها
آخرین صاحب لوا
جاده مه گرفته
دخترانی بـرتر از فــرشته
دلـتنگـ هشـیگـــــــــی
تبسمـــــــــــــــی به ناچار
ماتاآخرایستاده ایم
سایت روستای چشام (Chesham.ir)
مستانه
وبلاگ گروهیِ تَیسیر
ناز آهو
گیسو کمند
جــــــــــــــــوک نـــــــت
عکس سرا- فقط عکس
عکس های عاشقانه
حقوق دانشگاه پیام نور ایلام
تیشه های اشک
فقط خدا رو عشقه
پاتوق دوستان
بنده ی ناچیز خدا
آزاد
ارمغان تنهایی
فقط عشقو لانه ها وارید شوند(منامن)
سلام آقاجان
ردِ پای خط خطی های من
منطقه آزاد
علی پیشتاز
تنهاترم
محمدمبین احسانی نیا
یادداشتهای فانوس
دوست یابی و ویژگی های دوست
کد تقلب و ترینر بازی ها
ستاره سهیل
داستان های جذاب و خواندنی
عاشقانه
گدایی در جانان به سلطنت مفروش
یادداشتهای من
شــــــهدای روستای مـــکـــی کوهسرخ
سرافرازان
*bad boy*
سرزمین رویا
برای اولین بار ...
خاطرات و دل نوشته های دو عاشق
چون میگذرد غمی نیست
بازگشت نیما
دهیاری روستای آبینه(آبنیه)
روستای زیارتی وسیاحتی آبینه(آبنیه)باخرز
سایه سیاه
رازهای موفقیت زندگی
دوره گرد...طبیب دوار بطبه...
* ^ــ^ * تسنیم * ^ــ^ *
بچه های خدایی
مرام و معرفت
خوش آمدید
The best of the best
بوستان گل و دوستان
صفیر چشم انداز ایران
من.تو.خدا
۞ آموزش برنامه نویسی ۞
شبستان
دل شکســــته
یکی هست تو قلبم....
برادران شهید هاشمی
شهداشرمنده ایم _شهرستان بجنورد
یامهدی
تنها هنر
دل نوشته
صوفی نامه
har an che az del barayad
منتظر نباش تا پرنده ای بیاید و پروازت دهد در پرنده شدن خویش بکوش
شجره طیّبه

دانلود هر چی بخوایی...
نور
Dark Future
مجله مدیران
S&N 0511
**عاشقانه ها**
پنجره چهارمی ها
AminA
نسیم یاران
تبیان
صدای سکوت
(بنفشه ی صحرا)
اندکی صبر سحر نزدیک است....
ابهر شهر خانه های سفید
عشق
ترانه ی زندگیم (Loyal)
توشه آخرت
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
جزتو
ترخون
عشق پنهان
@@@باران@@@
شروق
Manna
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
پرسش مهر 8
دریایی از غم
طره آشفتگی
...ترنم...
Deltangi
زیبا ترین وبلاگ
ارواحنا فداک یا زینب
علمدار بصیر
کرمان

عشق الهی: نگاه به دین با عینک محبت، اخلاق، عرفان، وحدت مسلمین
عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
قمه‏زنی سنت یا بدعت؟
سلام
عطش
حضرت فاطمه(س)
♀ ㋡ JusT fOr fuN ㋡ ♀
اواز قطره
محمد قدرتی Mohammad Ghodrati
آرشیو یادداشت‌ها
دینی
گلچینی از جغرافیای طبیعی و تاریخی افغانستان
آثارتأریخی افغانستان
گلچینی از تاریخ جهان و افغانستان
میراث گرانبهای گذ شتگان چراغی است برآیند گان
کابل و ولایات افغاانستان عزیز
زبان شرین پارسی
وازه نامهء هم زبانان
ادبیات و هنر
پرواز خیال
شعر و ادب
اى الهه عشق مادر!
عاشقانه ها
موزیک و اشعار آهنگهای بهترین اوازخوان افغان احمد ظاهر و دیگران
سیاسی
جامعه شناسی -مردم شناسی
دانستنیهای جالب
طب ورزش صحت وسلامتی
مسائل جنسی خانه و خانواده
آموزش زیبایی
روانشناسی
طب سنتی و نسخه های پزشکی با گیاهان دارویی
غذا موادغذائی و اشامیدنیها
خواص میوه ها و سبزیجات
اخبار
زندگینا مه
داستانهای کوتاه و آموزنده
نجوم فضا وفضانورد ی
کمپیوتر انترنیت و وب نویسی
لطیفه ها اندرز ها و پیامهای کوتاه خواندنی و عالی
طنز
تقویم هجری شمسی اوج درایت فرهنگی ما
سرگرمی ها
معرفی کتاب
تصویر عکس ویدئو فلم
بهترین های خط
جالبترین کارتونها
طالع بیی
یادداشتها
قوانین خواب و رویا وتعبیرخواب
تبریکی و تسلیت
داغ غربت
علمی
تاریخی و اجتماعی
خانهء مشترک ما زمین
اشعار میهنی رزمی و سیاسی
هوا و هوانوردی
آموزش و پرورش
معانی اصطلاحات و تعاریف
دنیای عجاء‏بات