پنجشیر، بروایت تاریخ و اسطوره: پیشینه ی این کهن وادی به اسطوره ها پیوسته است به آغازین پندار و اندیشه های انسانی. به پندار هایی که فراتاریخ را درمی نوردد وبزرگ می نماید. در روایتی آمده که مردم پنجشیر بدین باور اندکه وادی پنجشیر پیش از سلطنت غزنویان «کجکن ویا کجکنه»نام داشته است و این دو بیتی ازشاهنامه را که توصیه زال به فرزندش می باشد ، شاهد می آورند:
به کجکن مرو ای پسر زینهار که سم ستورت شود پاره پار
که دریای پر قهر دارد ستیز گیاهی ندارد به جز سنگ تیز
اگر نظریه ی فوق را بپذیریم که پیش از سلطنت غزنویان نام این وادی کجکن بوده ، پس چه زمانی وچه گونه نام پنجشیر را بر این سرزمین گذاشته اند؟ پاسخ این پرشش را در روایت و باور هایی این مردم می یابیم:« در عهد سلطان محمود غزنوی موقعی که وی بند معروف سلطان را بر پا می داشت اهالی از دور ونزدیک برای انجام این کار دعوت شدند.
مردم پنجشیر از میان خود تنها پنج نفر انتخاب کرده و فرستادند. از این که آنان با بیل و کلنگ به صورت حیرت آوری کار می کردند. سلطان محمود در مورد ایشان گفت که این ها پنج شیر هستندو بدین گونه در باز گشت ناحیه ی آنان به پنجشیر معروف شد و اکنون تربت های آن پنج تن زیارتگاه خاص وعام است وعبارت اند از : خواجه ابراهیم در دربند،خواجه صفا در دو آب ،خواجه ولیان در تل، خواجه عارف درآریب، خواجه احمدبشار درآستانه .
وامااز نگاه دیگر به ویژه تبارشناسی واژه ها این واژه را متشکل از دو جز می دانیم : نخست «پنج» که همان عدد معروف است .و دیگر «هیر»که به معانی مختلف آمده است: چنانکه برهان قاطع«هیر»را به معنای آتش ونیزیکی ازمستشرقان بنام دارمستترنیز این واژه راآتش معنی کرده است .«پنج آتشکده»
ابن بطوطه« هیر» را به معنای کوه وانمود کرده گفته است: در کلمه ی پنجشیر« هیر» به معنای کوه است وپنجهیریعنی پنج کوه ، در آنجا شهر قشنگ و آبادانی دیدم که روی نهر بزرگ بنا شده است.اما در زبان اوستایی وپهلوی «هیر» به مفهوم آب و جریان آب آمده است .خلاصه و در نتیجه از قراین و نشانه ها بر می آید که اطلاق این وادی بر پنج رود خانه و پنج کوه و پنج آتشکده وحتا پنج شیر مرد دور از حقیقت نمی باشد نه تنها دور از حقیقت نمی باشد بلکه نشانی از ابعاد چند گانه ی شناسنامه این سرزمین را باز تاب می بخشد . اگر موجودیت پنج کوتل را که اینک بر می شمریم: کوتل بابه علی، کوتل نیل گاو، کوتل فرجغان، کوتل شابه و کوتل پرندیو ؛ بمثابه ی پنج کوه بپدیزیم و پنج رودخانه ی که به دریای پنجشیر می پیوندد بنام های شابه ، پارنده، خاواک،پریان و هزاره، دلیل بر تاکید گفته ی بالا بدانیم می ماند باور هایی کهن این سرزمین هنر پرور وفرهنگ دوست و شهامت و دلاوری و قهرمانی که شناسنامه امروزین این مردم رانیز می سازدو خود ناگفته پیدا ست و ضرورت به استدلال و برهان ندارد وبگقته ی خداوندگار بلخ : آفتاب آمد دلیل آفتاب.
بریدهء از نوشتهء سالار عزیزپور
منبع پیمان ملی
کلمات کلیدی:
فلسفهء نام گذاری کابل :
به خاظر دیدن تصاویر در کلیک کنید
درمورد وجه تسمیهء کابل روایات وداستانهایی هم وجوددارد، بدین گونه: بعضی از مستشرقین گویندکه نام قدیم کابل (کاپیلا) بوده، و آن نام یکی ازشهزادگان کوشانی واز منسوبین کانیشکا بود، سپس این شهر بنام وی مسما شده است.
عد? هم برآنند که نام یکی ازپسران نوح (ع) قابیل بوده است، که این نام (قابیل، کاپیلا، کابل) براین شهر گذاشته شده است.
دروجه تسمی? کابل داستان فولکلوریکی نیز وجودداردکه گویند: زمانی شهرکابل مانند یک جزیره دربین آب قرارداشت. روزی یکی ازشاهزادگان خواست بدان جزیره رود، به امر وی مقدارزیادکاه برآب ریختند تا پلی ازکاه بوجودآید، آنگاه شهزاده ازپل عبورکرد، ازآن عهد به بعد نزدعامه این ناحیه (کاه پل) شده بعد به (کابل) تغییریافت .
ازنگاه ریشه شناسی درمورد وجه تسمی? کابل چنین نظریاتی وجود دارد:
به نظر کنگهم، (کوبها) نام کابل درآغاز بر دریای کابل اتلاق می شده است. وی گوید که درکلم? (کوبها) جزء اول یعنی (کو) منشأ اسکایی دارد وبه معنای آب میباشد وهمین جزء درزبان آسوری (ایو) و در ترکی (سو) است . واما کنگهم درمورد جزء دوم (کوبها) خاموش مانده است. البته بعضی ها این جزء (بها) رابه معنی سرزمین ومحل گرفته اند.
بایدگفت که جزء (کو) به معنای آب درآغاز بسا از دریاهادیده می شودمانند (کونرـ کنر)، )کورم ـ کرم)، (کو مل ـ گومل)، همچنان این واژه در نگارش مؤرخان کلاسیک یونان ولاتین بهمین شکل و به همین معنا آمده است، چون: کوئیس، کوفیس، کوایس وغیره.
بعضاً هم کلم? (کابل) راشکل متحول (کاول) پنداشته شده که متشکل است از (کاو، کو، کاوه) وهمه به معنای (بزرگ) باشد و این ریشه در کلمه های (کوی کواتا «کیقبال»، «کاوه هوسز» یا (کیخسرو) دیده میشود که معنای (دانا، پیشوا، سرور وبزرگ) باشد. البته در زبانهای دور? میان? اریانی (گاو) به معنای (بزرگ) از همین ریشه است؛ و جزء دوم کلمه یعنی (ال) به کسر اول، دراخیر بعضی ازنام های جغرافیایی بلاد واماکن تاریخی دیده میشود، مثل زاول، زابل، فرمل وغیره، پس کاول (کابل) جایگاه ومحل پیشوایان سروران و بزرگان باشد.
بریدهء از نوشتهء محترم محمد قوی کوشا
منبع پیمان ملی
کلمات کلیدی:
پیرمرد عاشق | ![]() | |
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب |
کلمات کلیدی:
بین ما هر فاصله صد بار شد
آنچه اول نوش دارو می نمود
بر لب ما زهر نیش مار شد
عاقبت با حیله سودا گران
عشق هم کالای هر بازار شد
آب یکجا مانده ام دریا کجاست
مرده ام از بس زندگی تکرار شد
درد ما در بودن ما ریشه داشت
رفتن مردن علاج کار شد
عیب از ما بود از یاران نبود
چنکه یاری یار شد بیزار شد
منبع قاصدک
کلمات کلیدی:
2001 میلادی
اسلام آباد - پاکستان
دور رفتی از برم ای پور من
ای فروغ دید? کم نور من
خاک بر سر زندگی را میکنم
گر نیایی در برم ای پور من
کرده ام شب را سحر تا بنگرم
تا شود مرهم دل ناسور من
این دل غمدیده را رحمی بکن
ای طبیب صادق فکور من
زود بخوان درست که تو دانا شوی
در نبود رهبران جمهور من
با برادر شو براه در هم رفیق
این کلام از پیامبر خبیر من
داشتم من آرزو برنا شوی
تا بگیری دست این کمروز من
مادرت یک عمر رنجور بوده است
شو و را دستیار این منظور من
زندگی پُر ازخطر است هر زمان
شو چو رستم در نبرد با تور من
با که گویم حرف دل تا وا شود
نور امید از دل چون قیر من
ایکه چشمت را بصیرت ناظر است
حق نمایی این طبع پُر شور من
میگذرد این سختی و آرام و درد
کن تو نرم پنجه را این دستور من
گرچه دورم از نظر دورم مدان
ای نظرگاه هی خدا و پیر من
? - اکتوبر ????
اسلام آباد - پاکستان
بهار من
سرود? مرحوم مسعود "نوابی"
???? میلادی
اسلام آباد - پاکستان
در انتظارت ری مه گلگون عذار من
چشمم به را? توست نگر حال زار من
شمعم از فراق چسان آب میشوم
بی تو که رفته یی کنون ار کنار من
من لاله سان ز غصه به دل داغ می برم
رویید هزار لاله از آن بر مزار من
ما تخم عشق پاش نمودیم ای دریغ
جمع کردن حاصلش بنگر اشرار من
غیر ام کشد به طعنه در این ملک بیکسی
با غصه بگذرد از آن روزگار من
یارب چه شرح دهم حال خویشتن
کس نیست بشنود سخن حال زار من
گر آن عدوی ما ز خیالش نه بگذرد
یاد آورید که بگیرد شرار من
آن آب که رفته بود ز جویبار مست ما
اندک تأملی که بیارد عیار من
کردند جفای زیاد و ندانند حکم حق
گیرد گلوی آن بفشارد عیار من
وقت است این زمان که به حق تن دهی
آهی کنار من و در بهار من
"مسعود" بی حضور عزیزان در سفر
بی رونق سیر گل و گلزار من
کلمات کلیدی:

از 4 هزار سال پیش خط برای خوانش و نویسش به زبان اضافه شد. خط هم نقاشی اندیشه نمادی است. یعنی یک نشانه دال بر چیز دیگریست. در خط نویسش "دو" دال بر شمارش 2 شیی است. تجارت در پیدایش خط اولویت دارد. چنانکه در فلات با تجارت ضعیف، خط همیشه از همسایگان با تجارت قویتر قرض گرفته شده: میخی از شهرهای بین النهرین؛ آرامی از عبری فلسطین؛ یونانی از فینیقیهای لبنان؛ عربی از تجار مدینه و مکه؛ لاتین از تجار پرتغالی و انگلیسی در خلیج فارس.
مرحله بعد تجارت بین نواحی مختلف با زبانهای متفاوت و فراورده های محلی بود. با بسط تجارت، خط برای تهیه پیمانها، لیست اقلام، معاملات پیش از خرمن در مصر، لبنان، عراق و دیگر نواحی زمین با تولید اضافی برای بازرگانی پدید آمد. روشن است که ساختار خط منوط به ابزار نویسش بود. در ابتدا گل رس تر با چوب، سنگ با قلم فلزی، سفال با پر جوهری ابزار نویسش بودند.
در اینجا خط مانا بمدد حافظه خطاکار انسان آمد. سپس در مصر و چین از خمیر برخی گیاهان در 3500 سال پیش پاپیروس/ کاغذ تهیه شد که برای ارتباط و ثبت اسناد سریعتر، سبک تر، کوچکتر بود. در همین بازه زمانی مُهر سنگی، عقیق، سفالی، شیشه ای، فلزی هم بمثابه تعهد، به سندیت نوشتار بجای انگشتنگاری، اضافه شد.
با پیدایش خط و ابزار نویسش قصه نویسی در مراکز تمدن مانند رود نیل و بین النهرین مُد شد. این قصص حاوی شرح پدیده های آسمانی/ زمینی، روایت وقایع گذشته، اساطیر مربوط به نیاکان با استعداد و مهارت خارق العاده، شرح سفر به اقالیم دور بودند. این قصه ها در عین حال در برگیرنده کنجکاوی اعضای قبیله، پرسشهای جوانان، پاسخهای تخیلی
پیران هم بود؛ مواد تاریخی با اوضاع فعلی، آرزوهای آتی آمیخته شدند. در کتیبه بیستون داریوش اول از 2500 سال پیش، خط برابر دیپی و سپس در پارسی برابر دبیره بود.
نگهداری نسخ روایات شفاهی، با خط و ابزار نویسش، دایمی و استاندارد شدند. دیگر کمتر سلیقه راوی در اصل داستان دخل و تصرفهای بداهه ای می کرد که در ذهن برخی حضار شک به اصالت متن را باعث می شد. طومارهایی در رابطه با گذشته، آسمان، مردگان، نیاز به کنترل محیط برای باران، سیل، زلزله، رعد، برق، آتشفشان، امراض مسری، خشکسالی، اختلالات ارثی، روحی، فکری نوشته شدند.
با ترابری این طومارها، تجارت با همسایگان، سیاحت به اقالیم غریبه مسئله ترجمه از یک زبان به زبان دیگر مطرح شد. با پیدایش مراکز مدنی، افراد با استعداد چند زبانه پیدا شدند. وجود آنها برای امور مالی، دیوانی، دیپلماتیک، نظامی حاکمان گستره های وسیعی از قبایل با زبانهای گوناگون لازم شد. سوادآموزی هم مورد نیاز برای پیمانهای دیوانی و متون اعتقادی بود. برخی انسانهای پیرامونی/ مرزی هم 2 یا 3 زبانه شدند. نمونه: کردها در مرز باختری فلات، بجز زبان خود، زبان رایج در تهران و بغداد را تکلم می کنند.
زبان بخشی از فرهنگ بوده؛ تابع پروسه معیشت فرد در اجتماع است. سلطه یک زبان بخاطر معیشت در جامعه است؛ غالبا تعبدی نیست. روشن است که زبان تجریدی تقلیل گرا می باشد. نمونه: روستاییان در یک شهر دور از موطن خود زبان شهر را می آموزند؛ چون معیشت آنها به زبان جدید بستگی دارد. نمونه فارسی: این زبان ادبیات 2-3 هزار ساله به خطهای میخی، آرامی/ عبری، اوستایی، عربی/ فارسی، فانگلیش در اینترنت، لاتین در ترکیه، سریلیک مشتق از یونانی در تاجیکستان دارد.
در هزاره اول در فلات هُزوارش بر وزن گوارش به واژه ای انیرانی گفته میشد که با الفبای آرامیک در جمله فارسی می نوشتند؛ ولی بهنگام خوانش متن برابر آنرا بفارسی تلفظ می کردند. نمونه: ملکا، لخم بخط آرامیک نوشته میشد؛ شاه، گوشت خوانده می شد. در آثار این دوره 1200 هزوارش شمرده شده. خواننده بمدد حافظه نوشته را می خواند نه از روی نوشته.
شاید این عادت فرهنگی منجر به صامت نگاری در خط فارسی شد که مصوتها را ننوشته. بلکه خط کوتاهنویسی shorthand کلمات بوده؛ از حافظه کلمه را باید خواند و نوشت. نمونه: ملک 3-4 تلفظ معنیدار دارد که از ترکیب زیر، زبر، پیش با هر صامت در این کلمه تلفظ می شود.
یک دلیل برای وجود هزوارش، کاتبان آرامیک بودند که سواد آرامیک/ عبری داشتند؛ ولی اربابان آنها ایرانی با زبانهای مختلف بوده؛ لذا برای آنها ترجمه و تلفظ فارسی محلی بکار می بردند. دلیل دیگر تنوع زبانی در امپراتوری هخامنشی و ساسانی باعث می شد که واژه های استاندارد مرکزی در تخت جمشید و تیسفون در متون بکار برده؛ سپس در اقصا نقاط امپراتوری بزبان محلی ترجمه و تلفظ می شدند. هزوارش سنت خطی است نه عادت زبانی؛ با وامواژه فرق دارد. اکنون در فارسی رادیو بخط فارسی نوشته می شود؛ همین واژه غربی بهنگام خوانش رادیو تلفظ می شود.
گونه ای هزوارش در زبان فارسی اکنون مرسوم است. نمونه: Km، ُA نوشته می شود ولی با تلفظ فارسی کیلومتر و انگستروم خوانده می شود. زبان آرامیک در منطقه ارم عراق از 3 هزار سال پیش در دربارهای آشوری، هخامنشی، اشکانی، ساسانی بکار می رفت. این زبان سامی متقدم در گروه زبانهای عبری فلسطین و فینیقی لبنان قرار دارد.
خط آرامیک از روی خط فینیقی که راست به چپ نوشته می شد اقتباس شده؛ منشاء 2 خط عبری و عربی در شرق شد. همین خط منشاء یونانی و لاتین در غرب شد. حضرت عیسی به زبان آرامیک تکلم می کرد؛ بخشهایی از انجیل و تلموذ به این زبان نوشته شده. در زمان حاضر آشوریان عراق بان تکلم می کنند. در تهران چند کلمه از دوستان آسوری بیادم است: اشلا مالوخ = درود بر تو مذکر، اشلا مالخ = درود بر تو مونث، تلاخه = بیا اینجا. خط آرامیک فقط صامتها و مصوتهای بلند را می نویسد؛ برای مصوتهای دیگر از نقطه، تشدید، تنوین، پیش، زبر، زیر استفاده می کرد.
خط مصری، یونانی، سانسکریت، لاتین از چپ براست نگاشته می شود. در خط فارسی یونیکد با نوعی ابهام بخاطر صفحه کلیدهای غیراستاندارد؛ تنوین، همزه، تشدید، یای ملفوظ در حال متروک شدن اند. برخی تنوین را با نون در کاملن و ی در عیسی، موسی، یحیی، معنی، مرتضی، حتی، صغری، کبری، اعلی، اولی را با الف می نویسند. تلفظ ع و همزه هم در فارسی تفاوتی ندارد؛ برخی همزه را با ی می نویسند.
خطهای مشتق از عبری صامت نگارند؛ مصوتها بندرت نگاشته می شوند. خط اوستایی از روی خط اشکانی منتج از خط عبری/ آرامی در عهد ساسانیان بصورت آوانگار با 53-58 حرف مصوت و صامت از راست بچپ برای تلفظ درست و مانای کتب دین زرتشتی درست شد. مانی دیگر پیامبر ایرانی خط سریانی رایج در عراق و سوریه را برای کتابت و تهذیب مزامیر و زبور خود بکار برد. خط کوفی هم با خط سیریانی نزدیکی دارد. گویا خط سریانی کمی پیش از اسلام از شهر انبار به مکه و سپس قریش آورده شد؛ سرچشمه خط عربی قرار گرفت.
جهت نویسش خط معمولا از راست به چپ، چپ به راست، بالا به پایین می باشد. خط فینیقی از راست به چپ در 1050 ق. م. باوج رسیده بود که در 600 سال پیش از میلاد به شرق رفته؛ منشاء خط اوستایی، هندی، عبری، عربی، فارسی جدید شد. در 800 سال پیش از میلاد به غرب رفت که جهت نویسش آن معکوس و علاماتی برای مصوتها با آن افزوده شد؛ منشاء خط یونان، روم، اناتولی، و سیریلیک شد. نمونه: ل L ، د D ، ا A با تلفظ لام، دال، الف در زبان آرامیک. شباهت بصری و صوتی این حروف در خطهای فارسی، عبری، عربی، لاتین، یونانی کاملا مشهود است.
ناقل خط بازرگانان بودند که برای حسابرسی نیاز به نوشتن زبان و شمارش بودند. خط فینیقی از خط مصری بخاطر تجارت بین این 2 منطقه در 1500 پیش از میلاد مشتق شد. با موج مهاجران بشرق از طریق صحرای سینا و آل کنعان در فلسطین به لبنان رسید. استحاله از خط میخی و هیروگلیف به خطی بر اساس واحد صوتی تلفظ کلمات گام ارزنده و طولانی در تمدن است. بعد از بازرگانان موبدان، کاهنان، ربیان دینی خط را برای ثبت، ضبط، استاندارد کردن زبور، گاتها، آیه ها بکار بردند. هزینه تولید کتب دینی از طریق عشریه های دینی از توده ها تامین می شد.
نمونه اشتراک چند حرف بین آرامیک و فارسی بدون دخالت عربی: الف، واو، کاف که با همین تلفظ در خط آرامیک وجود دارند. خطی که بر بسیاری تیله یا تکه های شکسته بشکه های سفال شراب پارتی/ اشکانیان از سده 3م پیش از میلاد تا سده 3م پس از میلاد بجا مانده؛ یا آثار مکتوب مانوی در ختن. دیگر از زبان آرامیک شمارش ابجد، هوز، حتی، کلمن، سعفز، قرشت برای اعداد 1 تا 10 و 20 تا 100 ، 200، 300، 400 می باشد که ربطی به اعراب ندارد.
June 28th, 2010
برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
کلمات کلیدی:
من میتوانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشتهخو یا شیطانصفت باشم
من می توانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفر باشم،
من میتوانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم،
چرا که من یک انسانم، و اینها صفات انسانى است
و تو هم به یاد داشته باش
من نباید چیزى باشم که تو میخواهى ، من را خودم از خودم ساختهام،
تو را دیگرى باید برایت بسازد و
تو هم به یاد داشته باش
منى که من از خود ساختهام، آمال من است ،
تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند
لیاقت انسانها کیفیت زندگى را تعیین میکند نه آرزوهایشان
و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو میخواهى
و تو هم میتوانى انتخاب کنى که من را میخواهى یا نه
ولى نمیتوانى انتخاب کنى که از من چه میخواهى
میتوانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم
میتوانى از من متنفر باشى بىهیچ دلیلى و من هم ،
چرا که ما هر دو انسانیم
این جهان مملو از انسانهاست ،
پس این جهان میتواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد
تو نمیتوانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم،
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است
دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و میستایند،
حسودان از من متنفرند ولى باز میستایند،
دشمنانم کمر به نابودیم بستهاند و همچنان میستایندم،
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى،
من قابل ستایشم، و تو هم .
یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد
به خاطر بیاورى که آنهایى که هر روز میبینى و مراوده میکنى
همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت،
اما همگى جایزالخطا
نامت را انسانى باهوش بگذار اگر انسانها را از پشت نقابهاى متفاوتشان شناختى،
و یادت باشد که کارى نه چندان راحت است
کلمات کلیدی:
زندگی یک آرزوی دور نیست
زندگی یک جست و جوی کور نیست
زیستن در پیله پروانه چیست؟
زندگی کن ؛ زندگی افسانه نیست
پیله پروانه از دنیا جداست؛
زندگی یک مقصد بی انتهاست
هیچ جایی انتهای راه نیست؛
این تمامش ماجرای زندگیست
کلمات کلیدی:
آواره
گفتی که عاقبـت غـمِ دل چاره می شود؟
بـیـجا نـگـو که بـنـدِ دلـم پـاره می شـود
تـلـخـیِ شاعـرانـه از ایـن بـیشتـر مبـاد: س
روزی که مـردمِ نـگه ات خـاره می شـود
روزی کـه هــمــتِ قـلمـت بــاد می بــرد
روزی که چـاره عـاجز و بیچاره می شود
وقتی غــزل به پـشـتِ دری در نمی زنـد
وقـتـی که واژه هـیــزمِ کابــاره می شـود
شـعـر از نـگاهِ عـشق غـریـبـانـه می فتد
مثلِ دلِ شـکـسته ای بـیـکـاره می شـود
ایـن شـعـر هـا به دردِ دلِ مـن نمی خورد
این ها شعار هاست که خمپاره می شود
***
ای عـشـق ای رفـیـقِ دلِ دردمـنـدِ مـن! ?
شـاعــر دوبـاره دورتــر آواره می شــود...س
راحله یار
کلمات کلیدی:
بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل
توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد
نظام فکری حافظ:
حافظ از تفکر گسترده وعمیق برخوردار است. اواندیشه های بلندی راپرورش می دهد ودر شعر هایش متجلی می سازد. می گویند که حافظ قسمت اعظمی از شعرهایش را بدست خویش نابود کرده است. گرچه این سخن محل تامل است چون اسنادی در زمینه وجود ندارد ، اما اگر چنین فرضیه ی درست باشد، مسلماً که این شعرها به مهم ترین " اسرار حیات " ارتباط داشته که حافظ نمی توانسته از بیم روان مسلط اجتماعی دوران خویش، به حفظ و تبارز آنها، تن دردهد.حافظ دردوران حیات خویش بارها از جورزمانه، شیخ ومحتسب، ریا ودروغ، بهتان ودسیسه سخن گفته است.اینهاتاحدزیادی میتواند گویای از طرح های عصیانگرانه ای حافظ باشد که نسبت به هستی دید فراتراز قراردارد های زمان خویش را داشته است.چون سیماهای برجسته درتاریخ فرهنگ ،ادبیات وعرفان،نگرش دگرگونه نسبت به اسرار حیات داشته اندکه حافظ این رند خراباتی و عیار را نمیتوان از این رده به شمار نیاورد. اما طوریکه گفتیم تاهنوزهیچ مدرکی دردست نداریم تا یقین نماییم که حافظ بخشی ازاشعارخودرا بدست خود نابود کرده باشد.
سخن گفتن از تفکر بلند حافظ به خاطر دشوار است که نه تنها تصاویر متناقضی که بیانگر اندیشه های عرفانی او می باشد، در غزلیات وی فراوان است بلکه حافظ گاهی در یک مصرع بطور فشرده و منسجم یک اندیشه را بیان میکند. به گونه ای مثال درهمین مصرع مشهور از یک غزل حافظ مکثی می کنیم که:
بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
حافظ با صور لطیف خیال به عنوان یک شاعر زبردست ، از مسیر شیوا و ظریفی وارد یک اندیشه می شود که در طول تاریخ حیات انسان، این اندیشه به گونه های مختلفی از سوی متولیان آزادی و انسانیت در برابر تحجر، تعصب و کهنه اندیشی، ابراز گردیده و خیل عظیمی از این راهیان دیگر اندیش در گسترش طرح های نو شان که درونمایه ای اصلی آنرا " آزادیخواهی " ازطریق " تغییر " و" دگرگونی " تشکیل میداده است در نطع استبداد سربریده شده اند. اما حافظ از تاریخ نبرد آزادیخواهان به خوبی آگاهی دارد، ولی با ظرافت تمام و از منظر دیگری شاه بیت آزادی را سر میدهد که هم شاعرانه ، هم نوگرایانه وهم متحول کننده است. یعنی با افشاندن گل و انداختن می در ساغر ، وارد این اندیشه می شود. آنگاه به مخاطبانش به تمام آنهای که دیگر توان پذیرش وتحمل اوضاع نابسامان پوسیده وافسرده شده را ندارند ، ندا درمی دهد که : بیایید که قرار دادهای دوران خودرا درهم کوبیم، این قراردادها سقفی ولو به بلندای سقف فلک هم داشته باشند، آنرا بشکافیم و طرحی تازه ای را بریزیم. حافظ میداند که نو پذیری یکی از بنیادی ترین اندیشه های بشری است ، بدان سبب او آدمی را به نبرد باورهای " کهنه " فرا می خواند. اما او در اینجا مانند اندیشه ورزان سیاسی و فلسفی شعار نمیدهد، او به عنوان یک شاعر، نخست از زیبا ترین مظهر طبیعت یعنی "گل" آغاز میکندوبعد " می "را می آورد، چون حافظ "می"را در برابر خشک اندیشان تقوا فروش، به نماد پیکار علیه آنها مبدل ساخته است. حافظ نماد های " گل " و " می " را درکنار هم قرار میدهد وپس از آن اندیشه ی دگر گون کننده اش را با زیباترین کلمات ارائه میکند. حافظ با طرح این اندیشه، هم زیبای شعرش را حفظ می کند، هم هدفش رابا آواز رسا به گوشها می رساند و هم از غلطیدن به شعار، احتراز می نماید.
حافظ می داند که طرحی نو در انداختن ، خطرات زیادی در پی دارد. همه ی کهنه اندیشان در برابر "طرح نو " یکپارچه می ایستند و با ابزار های که در اختیار دارند به جنگ آن میروند. قاضی، مفتی ، محتسب، متشرع دین، زاهد خودپرست، تقوا پیشه گان سالوس، ریاکاران وغیره هرکدام از سنگرهای کهنه پرستی به جنگ نوپذیری میروند. لذا حافظ هجوم این " لشکر غم " را در مصرع دوم چنین پاسخ می دهدکه :
اگرغم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی بهم تازیم وبنیادش بر اندازیم
حافظ با آوردن این مصرع، به همه عاشقان آزادی ودنیای نو، اعتماد خاطر میدهد که تسلیم لشکر غم نشوند، چون اگر لشکریان ستم بخواهند که خون"عاشقان"ویا به اصطلاح دیگر رهروان نوگرا ونوپذیر را بریزند، قوت دیگری وجود دارد که بنیاد آنهارا بر می اندازد.حافظ باپرورندان این "باور" به شیوه بسیار دلپذیر، از طرح نو ودنیای نو که با شعر خود مژده برپایی آنرا داده است، دفاع میکند.
این فقط اشاره ای بود به یکی ودو مصرعی ازیک غزل حافظ. در همین یکی دو مصرع حافظ توانسته که مهمترین اندیشه آرمانی انسان را در راستای ایجاد یک دنیای نو ، بیان نماید و این سرود وسروش را به گوش همه برساند.
اکنون می رویم به سراغ برخی از اندیشه ها وتفکر والای حافظ :
حسن حیات :
حافظ به زنده گی انسان ارج فراوان قایل است. نظام هستی از نظر حافظ دارای یک هارمونی است انسان باید منطبق با این هارمونی حرکت نماید. ازدید حافظ هیچ چیزی در دنیا زاید خلق نشده و هر خلقت در بطن خویش معنا و ضرورتی از نظام هستی را حمل میکند. فقط آدمی باید به معنای نیازخلقت این پدیده ها پی ببرد. چون خلقت طوری هارمونیزه شده است که هر پدیده در جوهر متضاد خویش قابل رویت است. گل و خار،شب و روز، روشنایی وتاریکی، سردی وگرمی، هستی ومیرایی درکنارهم معنا پیدامیکنند.آدمی نباید هیچ چیزی را در طبیعت وهستی ناکاراو زاید بپندارد، چون نظام هستی برپا یه های تناقض وپارادوکس هایش در حرکت است.
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما ، گل بی خار کجاست ؟
من اگر خارم اگر گل چمن آرایی هست
که ازآن دست که او می کشدم می رویم
حافظ به اندیشه های عرفانی هم باورداشت وهم تسلط کامل. حافظ در سراسر دیوان غزلیات خویش، از تمام مراحل عرفانی سخن گفته است. اماخواجه شیراز هیچ گاهی خرقه ی صوفیانه به قصد ریاضت کشی نپوشیده وخود هم به این نکته اذعان دارد. بهرحال حافظ بدون آنکه تظاهر به فلسفه بافی نماید اندیشه های عرفانی خودرا در شعر هایش گنجانیده است. در این سه مصرع جداگانه، حافظ از "حیرت " حرف می زند که یکی از مراحل عرفان به شمار میرود.
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهارازاین بیابان وین راه ء بی نهایت
ای آفتاب خوبان می سوزد اندرونم
یکساعتم بگنجان در سایه ء عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدا یت
حافظ، علاوه بر آنکه صوفی ریاضت کش نیست، بلکه صوفی گری که به شرط پاداش، رسیدن به فردوس وهمآغوشی با حورو غلمان، انجام یابد، به شدت بدان معترض است. طاعت و عبادت بنده های که به شرط پاداش خواهی ویا مزد گیری از خداوند، به فرجام می رساند، زیر سوال می برد و چنین می سراید:
تو بنده گی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه ، خود روش بنده پروری داند
عشق :
بینش حافظ نسبت به عشق عمیق و گسترده دامن است. حافظ مرتبه ی عشق را خیلی فرازمند میداند و به حد که عشق را جان و حقیقت هستی تصویر می کند. از نظر حافظ حضور آدمی، پری،ملک و ملکوت حاصل عشق است. عشق نغمه ای را به صدا در آورد که در قلب هستی آتش افروخت وتمام تابش حیات بر گرفته از این آتش است. اگر عشق نمی بود این گرما وتابش وجود نمی داشت و منبع حرکت آدمی از این تابش است که عشق آنرا به ارمغان آورد. عشق بحر ناکرانمند است . اما این بحر مواج و خون فشان است تا در آن به غواصی نپردازی به عشق نمی رسی ولازمه ای رفتن در دل این بحر بیکرانه ، جز جان سپردن و خودرا ایثار کردن، چاره دیگری ندارد. اما از نظر حافظ فهم حقیقت عشق از حوصله دانش انسانی خارج است و از نظر او" عقل فضول " را به ساحت " جنون مقدس عشق " راهی نیست :
در ازل پر تو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیدا شدو آتش به همه عالم زد
عقل می خواست کز آن شعله ، چراغ افروزد
دست غیب آمدوبر سینه ء نامحرم زد
و یا:
من همان دم که وضو ساختم از چشمه ء عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست
و یا :
هر آن کسی که دراین حلقه نیست زنده به عشق
براو نمرده به فتوای من نماز کنید
و یا :
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر ست شرح آرزومندی
از نظر معنی غزل را شعربزمی گفته اند که بیانگر احساس درونی شاعراست وعشق جایگاه بلند در غزل دارد. بدون شک غزلیات حافظ سرشار ازبیان لطیف، خوش آهنگ ونرم عاشقانه است که از اندیشه او تراوش نموده که می توان بسیاری از شعرهای حافظ را " سرود عشق " نامید. از دید حافظ آنهای که در کمند عشق به اسارت رفته از تعلقات هر دو عالم آزاد اند. حافظ در واقع عشق را وسیله رهایی انسان از عبودیت به مادیات و یا رسیدن به هواهای نفسانی حتی در د نیای دیگر ، میداند. غزل حافظ زبان عشق است ، سرود مهر ورزی است، دعوت وپیامی است به یگانگی روانها ، صداقت و اخلاص ، شورو شعور ، شگفتن ، بالیدن و پیوستن :
مطرب عشق عجب سازو نوایی دارد
نقش هر پرده که زد راه به جایی دارد
عالم از ناله ء عشاق مبادا خالی
که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
پیردردی کش ما گرچه ندارد زرو زور
خوش عطا بخش و خطا پوش خدایی دارد
نویسنده حسین ورسی
بریدهء از یک مقاله
منبع آریایی
کلمات کلیدی: