جوانان: است / هست |
به خاطر میآورم معمایی شوخی گونه را که گاهی در محافل دوستانه یا مسابقات هوش صدا و سیما در کابل مطرح میشد: کدام عبارت درست است؟ زردی تخم مرغ سفید «است» یا زردی تخم مرغ سفید «هست»؟
کسی که در برابر این معمّا قرار میگرفت، نگران بود که در تشخیص معنای «است» و «هست» دچار اشتباه شود و بالاخره با تفکر و تردید، یکی از این دو را بر میگزید که مثلاً «زردی تخم مرغ سفید است.» و آن گاه خندة جمع بلند میشد که «زردی تخم مرغ که سفید نیست، زرد است.» ولی از همان هنگام، برایم این مطرح بود که بالاخره «است؟» یا «هست؟» و این تردید وقتی افزوده میشد که کسی میگفت «من در خانه استم.» و من نمیدانستم که چرا نمیگوید «من در خانه هستم.» ولی بعدها دیدم که قضیه به آن پیچیدگی هم نیست و به واقع پیچیده به نظر میآید. حال که یکی از دوستان خواسته است تا در این موضوع روشنی بیندازم، عرض میکنم که: پیش از همه باید گفت که «هست» خود یک فعل مستقل است، از مصدر «هستن»، به معنی «وجود داشتن» و بنابر این، به تنهایی قابل استفاده است. ولی «است» فقط یک رابطه است در جملات اسنادی و اسناد دادن چیزی به چیزی دیگر را نشان میدهد. مثلاً ما میگوییم «خدا هست.» یعنی «خدا وجود دارد.» و این جمله کامل است. فعل و فاعل خود را دارد. اما اگر بگوییم «خدا است.» عبارت ناقص به نظر میآید و این پرسش را به میان میکشد که. خدا چه چیزی است؟ یا در کجا است؟ اینجا مثلاً باید گفت «خدا کریم است.» یا «خدا با ما است.» از سوی دیگر، «هست» بر «وجود» چیزی دلالت میکند و «است» بر «چگونگی» آن. وقتی میگوییم «آب هست.» یعنی اینجا آب وجود دارد. اما وقتی میگوییم «آب سرد است.» دیگر بحث از وجود آب نیست، از چگونگی آن است. اما این قضیه گاهی کمی پیچیده میشود، وقتی که از عبارت، هم وجود چیزی را بتوان استنباط کرد و هم چگونگی آن را. بهراستی کدام یک از این دو عبارت درست است؟ «آب در کوزه هست.» یا «آب در کوزه است.» به واقع هر دو عبارت درست است، ولی هر یک در جای خود و معنای خود. در جملة «آب در کوزه هست.» هدف این است که وجود آب را روشن کنیم. گویا کسی صرف بودن یا نبودن آن را از ما پرسیده است و ما به این پرسش پاسخ میدهیم که «در کوزه، آب هست؟» یعنی «آب وجود دارد؟» اما وقتی میگوییم «آب در کوزه است.» به واقع موقعیت آب را روشن میکنیم و به این پرسش پاسخ میدهیم که «آب در کجاست؟» گویا پرسش گر خود میداند که آبی در کار هست. میخواهد بداند آن آب در کجاست. پس وجود و عدم در کار نیست، بلکه چگونگی یا موقعیت مهم است. اینجاست که «است» به کار میآید. در گویش و حتی نگارش بعضی مردم، گاه چنین عبارتی میبینیم «من در خانه استم.» به راستی این درست است یا نه؟ اینجا باید توضیح دهیم که اگر تکیة اصلی بر «بودن» باشد، باید گفت «من در خانه هستم.» یعنی «خاطرجمع باش که من در خانه حضور دارم.» اما اگر تکیة اصلی بر «خانه» باشد، یعنی صرفاً بخواهیم موقعیت خود را بیان کنیم، باید گفت «من در خانهام.» یعنی مثلاً «در مغازه یا خیابان نیستم.» اما این شکل دوم را در بعضی از مناطق، به صورت «خانهام.» نمیگویند، بلکه به صورت «خانهاستم.» بیان میکنند، چون شکل اول، در گویش محلی آن ها قابل بیان نیست. به طور کلی در گویش کابل و اطراف آن، و نیز در گویش مناطق مرکزی و شمال افغانستان، «است» همانند یک فعل، برای همه ضمایر صرف میشود و مثلاً میگویند «خوباست، خوب استند، خوب استی، خوب استید، خوب استم، خوب استیم» در حالی که در مناطق غربی افغانستان گفته میشود (به شکل محاورهای) «خوب است، خوباند، خوبی، خوبید، خوبم، خوبیم.» در مناطق مختلف ایران نیز همین گونه است و «استم» و «استیم» و امثال این ها را نداریم. چون در گویش کابل و اطراف آن، «استم» و «هستم» هر دو رایج است، میان این ها گاه اشتباه نیز رخ میدهد و طرف در حالی که میخواهد حضور در خانه را برساند، میگوید «من در خانه استم.» یعنی «من در خانه هستم.» و این درست نیست. در مناطق غربی افغانستان به جای این، میگویند «خونه یم» و در ایران میگویند «خونهم» و به همین لحاظ، این اشتباه در آن جاها بسیار رخ نمی دهد. خوب، بالاخره «زردی تخم مرغ سفید است؟» یا «هست؟» با آن چه تا کنون گفته شد، روشن میشود که سخن از وجود داشتن زردی نیست، بلکه سخن از چگونگی آن است، پس حال با آرامش خاطر میتوانیم بگوییم «زردی تخم مرغ سفید است.» نه، ببخشید، «زردی تخم مرغ، زرد است.» این یادداشت، به خاطر ریزهکاری و اهمیت خویش، قدری مفصّل شد. با این هم، بد نیست که برای روشن تر شدن قضیه، مثالی از متون ادب نیز بیاوریم. من دو غزل کامل از بیدل را نقل میکنم با ردیفهای «هست» و «است» تا تفاوت این دو، بیشتر روشن شود. بیتو ام جای نگه جنبش مژگانی هست یعنی از سازِ طرب، دود چراغانی هست کشتة ناز تو ام، بسملِ انداز تو ام گر همه خاک شوم، خاک مرا جانی هست عجزِ پرواز ز سعی طلبم مانع نیست بال اگر سوخت نفس، شوقِ پرافشانی هست زندگی بی المی نیست بهار طربش زخم تا خنده فروش است، نمکدانی هست تا به کی زیر فلک داغ طفیلی بودن؟ نبری رنج در آن خانه که مهمانی هست محوگشتن، دو جهان آینه در بر دارد جلوه کم نیست اگر دیدة حیرانی هست غنچة این چمنی، کلفت دلتنگی چند؟ ای چمن محو گلت، سیر گریبانی هست به تظلّم نتوان دادِ فلک داد، اما گر لب از ناله ببندی، به خود احسانی هست نخل پرواز شکوفه است امید ثمرش نعمت، آماده کنِ ریزش دندانی هست عذر بیدردی ما، خجلت ما خواهد خواست اشک اگر نیست، عرق هم نم مژگانی هست جرأتی کو که به رویت مژهای باز کنم چشمِ قربانی و نظّارة پنهانی هست زین چمن خونِ شهید که قیامت انگیخت که به هر گل اثر دستی و دامانی هست نشوی منکر سامان جنونم، بیدل که اگر هیچ ندارم، دل ویرانی هست *** دل به یاد پرتو حسنت سراپا آتش است از حضور آفتاب، آیینة ما آتش است پیکر ما همچو شمع از گریة شادی گداخت اشک هر جا بنگری آب است، اینجا آتش است تا نفس باقی است، عمر از پیچ و تاب آسوده نیست میتپد بر خویشتن تا خار و خس با آتش است گرمی هنگامة آفاق موقوف تب است روز اگر خورشید باشد، شمع شب ها آتش است عشق میآید برون گر واشکافی سینهام چون طلسم سنگ، نام این معمّا آتش است بیادب از سوز اشک عاجزان نتوان گذشت آبله در پا اگر بشکست، صحرا آتش است شمع تصویریم، از سوز و گداز ما مپرس پرتوی از رنگ تا باقی است، با ما آتش است غرق وحدت باش اگر آسوده خواهی زیستن ماهیان را هرچه باشد، غیر دریا، آتش است جز به گمنامی سراغ امن نتوان یافتن ورنه از پرواز ما تا بال عنقا آتش است نیست بیدل، بیقراری های آهم بیسبب کز دل گرمم، نفس را در ته پا آتش است 22سرطان 7 138ته : Farhangi Figures/kazem-kazemi.gif |
کلمات کلیدی:
پا بسته پریشان ودلبسته سرحیران است
آن در طلب نان و این درپی جانان است
آزادهء این دنیا دیوانه مگر باشد
زولانه کند خودرا زانرو که او جوان است
کلمات کلیدی:
از دوستان با یک کمی دستکاری
صد فاتحه بینیم و یک حمد نبینیم
صد موعظه بینیم و یک پند نبینیم
این رسم جهان است که در قلهی شادی
صد قهقهه ببینیم و لبخندنبینیم!
ازخودم
زندگی زیب زمان است چرامیگذرد
پرزند پیر شویم از سر ما میگذرد
از دوستان
زندگی بد نیست بد ماییم که درآنییم
زندگی بودن و خواستن است ما نخواستیم و نبودیم
زندگی آب روان است به دریا ما روانیم بدریا کی رسیم؟
خدا ندانیم زندگی شمع دل افروز جهان است ما جهانیم که پروانه آنیم
زندگی باور شیرین زمان است ما زمانیم که یک لحظه نمانیم
من ندانم زندگی از من چه می خواهد
دگر آنچه می خواهد ز ما خود نگفت و ما ندانیم
کلمات کلیدی:
جمعه 30 بهمن 1388 - 9:57:08 PM |
مردی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقهای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدتها طول میکشد تا مردهها به شرایط جدید خودشان پی ببرند. نکته:
پیادهروی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق میریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز میشد و در وسط آن چشمهای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد دروازهبان کرد: «روز به خیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟»
دروازهبان: «روز به خیر، اینجا بهشت است.»
- «چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنهایم.»
دروازهبان به چشمه اشاره کرد و گفت: «میتوانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان میخواهد بوشید.»
- اسب و سگم هم تشنهاند.
نگهبان: واقعأ متأسفم. ورود حیوانات به بهشت ممنوع است.
مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند، به مزرعهای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازهای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز میشد. مردی در زیر سایه درختها دراز کشیده بود و صورتش را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود.
مسافر گفت: روز به خیر
مرد با سرش جواب داد.
- ما خیلی تشنهایم.، من، اسبم و سگم.
مرد به جایی اشاره کرد و گفت: میان آن سنگها چشمهای است. هرقدر که میخواهید بنوشید.
مرد، اسب و سگ، به کنار چشمه رفتند و تشنگیشان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشکر کرد. مرد گفت: هر وقت که دوست داشتید، میتوانید برگردید.
مسافر پرسید: فقط میخواهم بدانم نام اینجا چیست؟
- بهشت
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نیست، دوزخ است.
مسافر حیران ماند: باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی میشود!
- کاملأ برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما میکنند. چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا میمانند.
عشق بورزیم و دوست بداریم.
خداوند می خواهد که بنده او ظرفیت دوست داشتن دیگران را داشته باشد و تنها به خود فکر نکند. پروردگار، هنر عشق ورزیدن و دوست داشتن را در وجود آدمی نهاده است تا از این طریق به بهشت برسد.
پس از همین امروز حسادت، خودخودخواهی و خشم و کینه را ترک کنیم و عشق و دوست داشتن را جایگزین آنها کنیم، دیگران را دوست بدار تا دیگران هم ما را دوست داشته باشند.
دوست من، دیگران خود ما هستیم پس به یاد داشته باش که هر آنچه که برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند و هر آنچه برای خود نمی پسندی برای دیگران نپسند.
منبع: داستان به نقل از کتاب «شیطان و دوشیزه پریم»، پائولو کوئیلو
کلمات کلیدی:
یه روز یه دختر کوچولو کنار یک کلیسای کوچک محلی ایستاده بود؛ دخترک قبلا یک بار آن کلیسا را ترک کرده بود چون به شدت شلوغ بود. همونطور که از جلوی کشیش رد شد، با گریه و هق هق گفت: من نمیتونم به کانون شادی بیام!" پندها: منبع وب علیرضا تاجریان
کشیش با نگاه کردن به لباس های پاره پوره، کهنه و کثیف او تقریباً توانست علت را حدس بزند و دست دخترک را گرفت و به داخل برد و جایی برای نشستن او در کلاس کانون شادی پیدا کرد.
دخترک از اینکه برای او جا پیدا شده بود بی اندازه خوشحال بود و شب موقع خواب به بچه هایی که جایی برای پرستیدن خداوند عیسی نداشتند فکر می کرد.
چند سال بعد، آن دختر کوچولو در همان آپارتمان فقیرانه اجاره ای که داشتند، فوت کرد. والدین او با همان کشیش خوش قلب و مهربانی که با دخترشان دوست شده بود، تماس گرفتند تا کارهای نهایی و کفن و دفن دخترک را انجام دهد.
در حینی که داشتند بدن کوچکش را جا به جا می کردند، یک کیف پول قرمز چروکیده و رنگ و رو رفته پیدا کردند که به نظر می رسید دخترک آن را از آشغال های دور ریخته شده پیدا کرده باشد ....
داخل کیف 57سنت پول و یک کاغذ وجود داشت که روی آن با یک خط بد و بچگانه نوشته شده بود: این پول برای کمک به کلیسای کوچکمان است برای اینکه کمی بزرگ تر شود تا بچه های بیش تری بتوانند به کانون شادی بیایند."
این پول تمام مبلغی بود که آن دختر توانسته بود در طول دو سال به عنوان هدیه ای پر از محبت برای کلیسا جمع کند.
وقتی که کشیش با چشم های پر از اشک نوشته را خواند، فهمید که باید چه کند؛ پس نامه و کیف پول را برداشت و به سرعت سمت کلیسا رفت و پشت منبر ایستاد و قصه فداکاری و از خود گذشتگی آن دختر را تعریف کرد.
او احساسهای مردم کلیسا را برانگیخت تا مشغول شوند و پول کافی فراهم کنند تا بتوانند کلیسا را بزرگ تر بسازند. اما داستان اینجا تمام نشد ...
یک روزنامه که از این داستان خبردار شد، آن را چاپ کرد. بعد از آن یک دلال معاملات ملکی مطلب روزنامه را خواند و قطعه زمینی را به کلیسا پیشنهاد کرد که هزاران هزار دلار ارزش داشت. وقتی به آن مرد گفته شد که آن ها توانایی خرید زمینی به آن مبلغ را ندارند، او حاضر شد زمینش را به قیمت 57 سنت به کلیسا بفروشد. اعضای کلیسا مبالغ بسیاری هدیه کردند و تعداد زیادی چک پول هم از دور و نزدیک به دست آن ها می رسید.
در عرض پنج سال هدیه آن دختر کوچولو تبدیل به 250000 دلار پول شد که برای آن زمان پول خیلی زیادی بود (در حدود سال 1900). محبت فداکارانه او سودها و امتیازات بسیاری را به بار آورد.
وقتی در شهر فیلادلفیا هستید، به کلیسای Temple Baptist Church که 3300 نفر ظرفیت دارد سری بزنید و همچنین از دانشگاه Temple University که تا به حال هزاران فارغ التحصیل داشته نیز دیدن کنید.
همچنین بیمارستان سامری نیکو (Good Samaritan Hospital) و مرکز "کانون شادی" که صدها کودک زیبا در آن هستند را ببینید. مرکز "کانون شادی" به این هدف ساخته شد که هیچ کودکی در آن حوالی روزهای یکشنبه را خارج از آن محیط باقی نماند.
در یکی از اتاق های همین مرکز می توانید عکسی از صورت زیبا و شیرین آن دخترک ببینید که با57 سنت پولش، که با نهایت فداکاری جمع شده بود، چنین تاریخ حیرت انگیزی را رقم زد. در کنار آن، تصویری از آن کشیش مهربان، دکتر راسل اچ. کان ول که نویسنده کتاب "گورستان الماسها" است به چشم می خورد.
این یک داستان حقیقی بود که نشان می دهد قلب مهربان یک انسان قادر است که چه کارهایی با 57 سنت انجام دهد. خداوند بزرگ برای قلب مهربان پاداشی بزرگ در نظر می گیرد، تفاوتی هم ندارد آن قلب مهربان در سینه یک دختر کوچولو باشد یا یک آدم بزرگ.
کلمات کلیدی:
لوکاس راهب به همراه شاگردش از دهی می گذشت . پیرمردی از او پرسید : ای قدیس، چگونه به خدا برسم؟ پندها: چگونه به اعتدال برسیم؟
لوکاس پاسخ داد:خوش بگذران و با شادی ات خدا را نیایش کن و به راه خود ادامه دادند.
کمی بعد به مرد جوانی برخوردند.
مرد جوان پرسید: چه کنم تا به خدا برسم ؟
لوکاس گفت: زیاد خوش گذرانی نکن.
وقتی جوان رفت، شاگرد از استاد پرسید: بالخره معلوم نشد که باید خوش بگذرانیم یا نه ؟!
لوکاس پاسخ داد: سیر و سلوک روحانی مثل گذشتن از یک پل بدون نرده است که روی یک دره کشیده شده باشد . اگر کسی بیش از حد به سمت راست کشیده شده باشد می گویم به طرف چپ برود و اگر بیش از حد به طرف چپ گرایش داشته باشد، می گویم به سمت راست برود . این باعث می شود از راه منحرف نشویم و در دره سقوط نکنیم .
در زمینه عبادت و بندگی خداوند متعال اعتدال لازم است. اگر چه هیچ تلاشی نمی تواند حق عبودیت و بندگی را آنچنان که شایسته خداوند است ادا کند، ولی نباید شخص مسلمان به گونهای باشد که در برخی از مقاطع زندگی، همه نیرویش را صرف عبادت کند و در مقاطع دیگر اصلاْ حال و حوصله و رمقی برای عبادت نداشته باشد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:«این دین محکم و متین است. پس با ملایمت در آن درآیید و عبادت خدا را بر بندگان خدا با کراهت تحمیل نکنید که در این صورت مانند سوار درماندهای هستید که نه مسافت را پیموده و نه مرکبی به جا گذاشته است.»
افراط و زیاده روی در عبادت موجب خستگی روح و بی رغبتی نسبت به عبادت و گریز از آن می شود. امام صادق علیه السلام در روایتی، داستان مسلمانی که همسایه مسیحی خویش را مسلمان کرد ولی بر اثر وادارکردن او به عبادتهای سنگین، یک شبه او را از دین خارج ساخت، بیان فرموده است.
مهم مداومت بر عبادت است، اگر چه مقدارش کم باشد.
در روایت است که کار ِکم ولی پیوسته از کار ِزیاد ولی ملالآفرین بهتر است. در عرفان نظری نیز یکی از شرایط سیر و سلوک و رسیدن به خدا، رفق و مدارا معرفی شده است، که معنای خلاصهاش این است که سالک نباید در مقطعی تمام توان و انژری خود را صرف ذکر و ورد و عبادت کند و در مقاطع دیگر خسته و بی رمق باشد و هنوز به سر منزل مقصود نرسیده، از ادامه سفر باز بماند،و حتی نسبت به سیر و سلوک بدبین و بیاعتقاد و بیعلاقه شود.
رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود / رهرو آن است آهسته و پیوسته رود
سه شخص به خانه های زنان پیامبر صلی الله علیه وسلم آمده از عبادت پیامبر صلی الله علیه وسلم پرسش نمودند. چون بر ایشان گفته شد، گویا آنرا کم شمرده گفتند: ما با پیامبر صلی الله علیه وسلم چه مناسبتی داریم، در حالیکه گذشته و آینده شان بخشیده شده؟
یکی از ایشان گفت: من همیشه در تمام عمر تمام شب را نماز می گزارم.
دیگری گفت: من تمام عمر روزه میگیرم و سومی گفت: من از زنها دوری گزیده و هرگز ازدواج نمی کنم.
رسول الله صلی الله علیه وسلم آمده فرمود: شما همان کسانی هستیدکه چنین و چنان گفتید؟ اما بخدا سوگند که من از همهء شما از خدا بیشتر ترسیده، و از همهء شما پرهیزگارترم. و من هم روزه می گیرم و هم نمی گیرم و نماز می خوانم و خواب هم می شوم و زنان را به نکاح میگیرم، و کسیکه از سنت و طریقهء من اعراض کند از من نیست.
از نظر امیرمؤمنان علی(ع) انسان می بایست زندگی خود را در طول روز به سه قسمت مساوی بخش کند، یک سوم را به عبادت، یک سوم را به کار و کوشش و یک سوم دیگر را به خواب و آرامش اختصاص دهد. این گونه است که زندگی معتدل و میانه ای خواهد داشت
کلمات کلیدی:
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها درگرفت. نکته ها:
آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردند وقتی به موضوع خدا رسید، آرایشگر گفت:من باور نمی کنم که خدا وجود دارد.
مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟
آرایشگر جواب داد: کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجی وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این همه درد و رنج و جود داشته باشد.
مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد چون نمی خواست جر و بحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. به محض اینکه از مغازه بیرون آمد مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده ظاهرش کثیف و به هم ریخته بود.
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت:میدونی چیه! به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.
آرایشگر گفت: چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم. من آرایشگرم. همین الان موهای تو را کوتاه کردم.
مشتری با اعتراض گفت: نه آرایشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هیچکس مثل مردی که بیرون است با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.
آرایشگر گفت: نه بابا! آرایشگرها وجود دارند موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.
مشتری تاکید کرد: دقیقا نکته همین است. خدا وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند.
برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد .
تاریخ نام افرادی زیادی را ثبت کرده است که در ابتدا در معاندت و رد خداوند می کوشیدند اما در ادامه دچار تحولی عظیم شده و به وجود خداوند بزرگ اقرار کرده اند یکی از این افراد آنتونی فلو است که پس از 50 سال معاندت با دین و خدا، به وجود خدا اقرار کرد.
شهرت آنتونی فلو به دلیل نیمقرن تلاش وی در اثبات الحاد و رد الهیات فلسفی است. طبق ادعای «فلو»، او بیش از 50 سال «اته ایسم» را در رد الهیات مقدس، مطرح و از آن دفاع میکرد. جالب اینکه خانواده وی کاملاً مذهبی بوده و حتی پدر او یک کشیش مسیحی بود. آنتونی فلو در سن 15 سالگی ـ علیرغم تحصیل در مدرسه دینی ـ ملحد شد. وی در سال 1955 جنجالیترین کتاب خود با عنوان «الهیات و خطا» را منتشر کرد و در کتابهای بعدی خود از جمله«خدا و فلسفه»، «مقدمهای بر فلسفه غرب» و «حیوان خردمند»، حکم به عدم وجود خدا داد. فلو پپس از نیم قرن الحاد، در سال 2004 میلادی به خداباوری رسید و به وجود خداوند اقرار کرد. این فیلسوف بریتانیایی در سن 87 سالگی درگذشت.
وی در خاطرات خویش نقل میکند که انکار خدا از سوی او، بیشتر به دلیل وقوع جنگهای جهانی و مصائبی که به یهودیان روا شد، باز میگردد. فلو مطرح میکند؛ اگر خدایی وجود داشت، این همه سختی و بیچارگی و ظلم در عالم روا نمیشد.
وی در سال 2004 دچار تحول درونی شد و پس از 50 سال معاندت با دین، اقرار به وجود خدا کرد. وی در کتاب There is a God دلائل خود برای پذیرش خدا را نام میبرد و روشهای الهامی و مکاشفهای را رد میکند، اما در عین حال آرزومند است که روزی، او نیز مورد خطاب خدا و الهام او قرار گیرد.
منبع وب علیرضا تاجریان
کلمات کلیدی:
![]() |
- بیهوده متاز که مقصد خاک است
- هرگز برای خوشبختی امروز و فردا نکن
- نماز وقت خداست انرا به دیگران ندهیم
- هرگاه در اوج قدرت بودی به حباب فکر کن
- هر چه قفس تنگ تر باشد، آزادی شیرین تر خواهد بود
- دروغ مثل برف است که هر چه آنرا بغلتانند بزرگتر می شود
- هرگز از کسی که همیشه با من موافق بود چیزی یاد نگرفتم
- خطا کردن یک کار انسانی است امّا تکرار آن یک کار حیوانیست
- دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن آموخته است
- تنها موقعی حرف بزن که ارزش سخنت بیش از سکوت کردن باشد
- هیچ زمستانی ماندنی نیست...حتی اگر تمام شبهایش یلدا باشد
- مرد بزرگ، کسی است که در سین?خود ، قلبی کودکانه داشته باشد
- سقف آرزوهایت را تا جائی بالا ببر که بتوانی چراغی به آن نصب کنی
- یادها رفتند و ما هم میرویم از یادها. کی بماند برگ کاهی در میان بادها
- دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است
- هیچوقت نمیتوانید با مشت گره کرده ، دست کسی را به گرمی بفشارید
- نگاه ما به زندگی و کردار ما تعیین کننده ی حوادثی است که بر ما می گذرد
- کاش در کتاب قطور زندگی سطری باشیم ماندنی ... نه حاشیه ای از یاد رفتنی
- هر که منظور خود از غیر خدا می طلبد ، او گدایی است که حاجت ز گدا می طلبد
- در برابرکسی که معنای پرواز را نمیفهمد هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر خواهی شد
جمع آوری شده توسط پارس اسکین :
کلمات کلیدی:
![]() |
|
چهارشنبه 19 خرداد 1389 - 3:17:40 PM
پدر روزنامه می خواند، اما پسر کوچکش مدام مزاحمش می شد، حوصله پدر سر رفت و صفحه ای از روزنامه را که نقشه جهان را نمایش می داد، جدا و قطعه قطعه کرد و به پسرش داد و گفت: بیا کاری برایت دارم. یک نقشه دنیا به تو می دهم، ببینم می توانی آن را دقیقا همان طور که هست بچینی؟
و دوباره به سراغ روزنامه اش رفت؛ می دانست پسرش تمام روز گرفتار این کار است. اما یک ربع ساعت بعد، پسرک با نقشه کامل برگشت .
پدر با تعجب پرسید:مادرت به تو جغرافی یاد داده ؟
پسر جواب داد: جغرافی دیگر چیست ؟ اتفاقا پشت همین صفحه ، تصویری از یک آدم بود. وقتی توانستم آن آدم را دوباره بسازم، دنیا را هم دوباره ساختم!
نکته ها:
دانته می گوید: همیشه شعله های بزرگ ناشی از جرقه های کوچک است.
همواره این نکته را به یاد داشته باشید که «بزرگترین کارها با کوچکترین گام ها شروع می شود، و سخت ترین گام، اولین گام است»
تدریج همیشه و همه جا قاعده موفقیت است و هر موفقیت بزرگی حاصل جمع یا حاصل ضربی از موفقیت های کوچک و درس هایی است که از شکست های کوچک می آموزیم.
همان گونه که برای ساخته شدن یک ساختمان زیبا هزاران آجر باید دقیق و متناسب با یکدیگر چیده شوند و طبیعتا نمی توان تا قبل از طراحی نقشه و ساخته شدن طبقه اول به فکر ساختن طبقه دوم بود، در زندگی یک انسان هدفمند نیز اوضاع به همین شکل است.
راه موفقیت را باید گام به گام پیمود، پس هر گام را آن چنان استوار و پر انگیزه بردارید که گویی این، هدف نهایی شماست و در عین حال هدف نهایی را که برای خود برگزیده اید همواره در ذهن داشته باشید و هرگز این جمله را فراموش نکنید که در زندگی: «بزرگ فکر کنید، اما هم اکنون از کوچک آغاز کنید.»
http://www.tajerian.ir/?code=25
کلمات کلیدی:
دانستنیها جالب
سوسکها سریعترین جانوران 6 پا میباشند. با سرعت یک متر در ثانیه.
-خرگوشها و طوطی ها بدون نیاز به چرخاندن سر خود قادرند پشت سر خود را ببینند.
-کرگدنها قادرند سریعتر از انسانها بدوند.
-هیچ پنگوئنی در قطب شمال وجود ندارد.
-مادر و همسر گراهام بل مخترع تلفن هر دو ناشنوا بوده اند.
-کانادا یک واژه هندی به معنی “روستای بزرگ” میباشد.
-10 درصد وزن بدن انسان (بدون آب) را باکتریها تشکیل میدهند.
-11 درصد جمعیت جهان را چپ دستان تشکیل میدهند.
-از هر 10 نفر، یک نفر در سراسر جهان در جزیره زندگی میکند.
-98 درصد وزن آب از اکسیژن تشکیل یافته است.
-یک اسب در طول یک سال 7 برابر وزن بدن خود غذا مصرف میکند.
-رشد دندانهای سگ آبی هیچگاه متوقف نمیگردد.
-قلب والها تنها 9 بار در دقیقه میتپد.
-چیتا قادر است در حداکثر سرعت خود گامهایی به طول 8 متر بر دارد.
-شمپانزه ها قادرند مقابل آینه چهره خود را تشخیص دهند اما میمونها نمیتوانند.
-عمر سنجاقکها تنها 24 ساعت میباشد.
-مدت زمان گردش سیاره عطارد بدور خود دو برابر مدت زمان گردش آن بدور خورشید میباشد.
-روشنایی قرص کامل ماه 9 برابر هلال ماه میباشد.
-یک خرس بالغ قادر است با سرعت یک اسب بدود.
-قلب یک جوجه تیغی در حالت عادی 190 بار در دقیقه میزند که در دوران خواب زمستانی به 20 بار در دقیقه کاهش می یابد.
-اسبها قادرند در حالت ایستاده بخوابند.
-کانگروها قادرند 3 متر به سمت بالا و 8 متر به سمت جلو بپرند.
-قلب میگو در سر آن واقع است.
-گونه ای از خرگوش قادر است 12 ساعت پس از تولد جفت گیری کند.
-یک کوه آتشفشان قادر است ذرات ریز و گردوغبار را تا ارتفاع 50 کیلوکتری به فضای اطراف پرتاب کند.
-دارکوب ها قادرند 20 بار در ثانیه به تنه درخت ضربه بزنند.
-سالانه 500 فیلم در امریکا و 800 فیلم در هند ساخته میگردد.
-آدولف هیتلر گیاهخوار بوده است.
-تمامی پستانداران به استثنای انسان و میمون کور رنگ میباشند.
-عمر تمساح بیش از 100 سال میباشد.
-تمام قوهای کشور انگلیس جزو دارایی های ملکه انگلیس میباشند.
-موریانه ها قادرند تا 2 روز زیر آب زنده بمانند.
-مزه سیب، پیاز و سیب زمینی یکسان میباشد.و تنها بواسطه بوی آنهاست که طعم های متفاوتی می یابند.
-فیلها قادرند روزانه 60 گالن آب و 250 کیلو گرم یونجه مصرف کنند.
-جغدها قادر به حرکت دادن چشمان خود در کاسه چشم نمیباشند.
-80 درصد امواج مایکرو ویو تلفنهای همراه بوسیله سر جذب میگردد.
-قد فضانوردان هنگامی که در فضا هستند 5 تا 7 سانتی متر بلنتر میگردد.
-بلژیک تنها کشوری است که فیلمهای غیر اخلاقی را سانسور نمیکند.
-جلیغه ضد گلوله، برف پاک کن شیشه خودرو و پرینتر لیزری همگی اختراعات زنان میباشند.
-موز پر مصرف ترین میوه کشور امریکا میباشد.
-درتمام انسانهای کره زمین 99.9 % شباهت ژنتیکی وجود دارد.
-98.5 % از ژنهای انسان و شامپانزه یکسان میباشند.
- قلب انسان بطور متوسط 100 هزار بار در سال میتپد.
- لئوناردو داوینچی مخترع قیچی میباشد.
-سطح شهر مکزیک سالانه 25 سانتی متر نشست میکند.
-50 %جمعیت جهان هیچگاه در طول حیات خود از تلفن استفاده نکرده اند.
-در هر 5 ثانیه یک کامپیوتر در سطح جهان به ویروس آلوده میگردد.
- ظروف پلاستیکی 50 هزار سال طول میکشد تا در طبیعت شروع به تجزیه شدن کنند.
-اغلب مارها دارای 6 ردیف دندان میباشند.
-90% سم مارها از پروتئین تشکیل یافته است.
-هرگاه جمعیت کره زمین به 100 نفر کاهش یابد، 50 % پول جهان در دست 6 نفر قرار خواهد گرفت.
-موشهای صحرایی سالانه 1/3 منابع و ذخایر غذایی جهان را نابود میسازند.
-2/3 آدم رباییهای جهان در کلمبیا به وقوع می پیوندد.
- 2/3 اعدامهای جهان در کشور چین بوقوع می پیوندد.
-سرود اصلی کشور یونان متشکل از 158 بیت میباشد.
-تمساح ها قادرند آرواره های خود را با نیروی 1300 کیلو گرم ببندند.
-یک گاو بطور متوسط سالانه 2 هزار و 300 گالن شیر تولید میکند.
-خورشید از لحاظ وزن از 70% هیدروژن،28% هلیوم،1.5% کربن+نیتروژن+اکسیژن و 0.5% عناصر دیگر تشکیل شده است.
-سگهای شهری بطور متوسط 3 سال بیشتر از سگهای روستایی عمر میکنند.
-در امریکا سالانه 15 نفر بر اثر گاز گرفتگی توسط سگها جان خود را از دست میدهند.
-70% فقرای جهان را زنان تشکیل میدهند.
-نور خورشید 8.5 دقیقه طول میکشد تا به زمین برسد.
-خودروسازی بزرگترین صنعت در جهان میباشد.
-در هر 2 هفته یک زبان در جهان منقرض میگردد.
-ون گوگ در طول حیات خود تنها یکی از نقاشیهای خود را بفروش رساند.
-گربه های خانگی 70% وقت خود را در خواب سپری میکنند.
-پلنگها قادرند تا ارتفاع 5 متری به بالا بپرند.
-سم مارهای قهوه ای استرالیا تا حدی مهلک میباشد که 0.002 گرم از سم این مارها میتواند یک انسان را بکشد.
-اختراع پیچ گوشتی پیش از پیچ صورت گرفت.
![]() |
کلمات کلیدی: