خداوند ـ عزّوجلّ ـ، کسی را که برای برادرانشروی در هم می کشد، دشمن می دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
یادداشتها و برداشتها
 
موندم تو کار بعضی ها
 موندم تو کار بعضی ها

گفتم: دیشب که راه افتادید طرف شهرتون راحت رسیدید؟


گفت : خدا رحم کرد بهمون. ماشینمون نزدیکای شهر خراب شد.


گفتم: چرا؟ ماشینتون که هیچ عیب و ایرادی نداشت.


گفت: مگه ندیدی موقع خداحافظی خانم فلانی اومد کنار ماشینمون و بهش نگاه کرد. همش تقصیر چشم شور اونه که ماشین وسط راه خراب شد.



گفتم: چرا تهمت میزنی به مردم. اون بنده خدا که کاری به ماشین شما نداشت فقط اومد باهاتون خداحافظی کرد.


گفت: من تهمت نمی زنم. این تو هستی که نمی خواهی واقعیت را بپذیری. اون زن چشماش شوره. هر وقت که دیدمش بعدش یه اتفاق ناگوار برام افتاده.


گفتم: اینکه خدا بهتون رحم کرده و نزدیک شهر ماشینتون خراب شده و صحیح و سالم رسیدید خونه اتفاقه ناگواره؟


گفت: اگه اون همه صدقه نداده بودیم و اسفند دود نکرده بودیم معلوم نبود الان از توی کدوم دره می کشیدنمون بیرون.


گفتم: ما اینجا دو تا فرض داریم. یکی حرف تو یکی حرف من. فرض کن نود و نه و نیم درصد حرف تو درست باشه. ولی می دونی اگه به اندازه همون نیم درصد باقی مانده حرفت اشتباه باشه چه گناه بزرگی کردی؟ به اون بنده خدا بی هیچ تقصیری تهمت زدی. اخلاقت را هم می دونم الان هر جا بشینی این موضوع را تعریف می کنی و اسم اون بنده خدا را هم به عنوان مقصّر می آوری. فکرش را کردی بعدا چطوری جواب خدا را در محکمه الهی بدهی؟


گفت: بابا با تو اصلا نمیشه حرف زد. مثل این عقب مونده ها فکر می کنی.


گفتم: إنّ الله بکلّ شیء علیم.


نوشته شده در  دوشنبه 10/4/1387ساعت  11:37 صبح  توسط صادقی 
 

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/4/22:: 4:31 صبح     |     () نظر
 
ضامن آبروی آرزو ....!!!!
 ضامن آبروی آرزو ....!!!!
دوشنبه 23 اردیبهشت 1387 ساعت 1:59 عصر


تازه اومده بودن تو کوچه ما.... یه نجابت خاصی  تو چهره‌اش بود که ناخود آگاه انسان رو به طرف خودش جذب می‌‌کرد ......   
یکی از همسایه هامون (فلانی) که همه می شناختیمش تو حرف در آوردن برای مردم ....... یه روز به نسرین خانم (همسایه بغلی اش ) گفته بود که این دختره هر روز یه ماشین میاردش خونه و فک کنم ....... و از این حرفا ....... این حرف پیچید و پیچید تا رسید به گوش مادرم  ...........
خلاصه سر تون درد نیارم دیدم یه روز مامانم گفت : نمی دونم این ملت از خدا نمی ترسن مگه خودش دختر نداره که بی  محابا هرچی از دهنش در می یاد می گه ....... گفتم مگه چی شده ؟؟؟   ....... مامانم ادامه داد: خدا نکنه یه نفر جدید سر از این کوچه در بیاره حتما یه حرف تو آستینش براش آماده داره؟؟؟؟  گفتم: حالا مامان تو چرا غیبت میکنی ؟؟ گفت : غیبت این جور آدما واجبه !!!!! ......(در جریان باشیداین فتوای جدید مامانه)!!!!

آقای همسر هم گفت : مادر تو چرا حرص می خوری ...... اونی که اون بالاست ضامن آبروی بنده‌ هاشه .....


فک کنم یه سالی از این موضوع گذشت ......  حرمت واحترام آرزو نه تنها کم نشد بلکه همه حاضر بودن به عفت اون دختر قسم بخورن ..... یه تسنن اهل دل ، عاشق اهل بیت بود ..... تو این یه سال کلی با هم دوست شده بودیم ........ گه گداری می اومد خونه ما و ساعتها با هم حرف می زدیم ...... عاشق امام رضا بود ..... آرزوش این بود که یه بار بره مشهد ..... و رفت نه تنها یه بار بلکه هر سال یه بار ......
یه روز اومد خونه ما .... پکر بود .... گریه امونش نداد گفت : تو رو خدا دعا کن خدا حقم رو ازش بگیره ...... گفتم : وا آرزو چی شده حقتو از کی بگیره ؟؟
گفت : نه دعا کن خدا بیدارش کنه !!!! هدایتش کنه !!!! گفتم: کی رو ؟؟؟
گفت : فلانی !! گفتم : ای بابا هرکی یه حرفی بزنه و تو این جوری گریه کنی مگه می شه ..... پس اونی که اون بالاست چکاره است ؟؟؟ واگذار کن به اون !!
بعد از اینکه یه کم آروم شد گفت : به نظرت مردم حرفشو باورکردن ؟؟
گفتم : چه حرفایی می زنی معلومه که نه !! تو باعث افتخاری برای خانواده ات .... برای دوستات .....


 


نمی دونم دقیقا چه مدت گذشته بود .....  مدتها بود ما ازاون کوچه نقل مکان کرده بودیم واز هیچکدم از همسایه هامون خبر نداشتیم ..... یه روز وقتی از سر کار رفتم خونه  ... مامانم گفت:  هیچ می دونی فلانی چه بلایی سرشون اومده ؟..... گفتم : تصادف کردن ....! گفت : نه بابا کاش تصادف می‏‏کردن ..... آبروشون رفت .... گفتم : یعنی چی ؟ آبروشون رفت ..... گفت : دخترش بدون اینکه خبر بده از خونه زده بیرون و با یه پسری گرفتنشون ..... حالا به عقد پسره در آمده بدون اینکه خانواده ها راضی باشن .....شوهرش ور شکست شده و معتاد شده ......چند روز پیش هم تصادف کرده و مرده ..... خلاصه زندگیشون نابود شده ..... رفته یه جایی زندگی می کنه که هیچکس نشناسدش....
گفتم : مامان حالا این همه اطلاعات رو یه روزه از کدوم منبع بدست آوردی؟ 
گفت : نسرین خانم ....


 آقای همسر هم گفت : حالا به حرف من رسیدی مادر! گفتم که خدا ضامن آبروی بنده هاشه .....  


 


 حاشیه:


1ـ اسامی واقعی نیستند .....


2ـ بعضی از آدما فکر می کنن اجازه دارن به راحتی درباره دیگران هر آنچه می خوان بگن ....... در این پست خواستم فقط انذار کنم شایدم بیدار باش بدم ..... اگه درست انجام ندادم عذر می خوام ..... (اولین بیدار باش هم برا خودم بود)


3ـ فکر نمی کنم مثل کلید اسرار پیام رسانیش خوب بوده باشه ...... به بزرگواری خودتون ببخشید....


دلتون خواست بخونین :


ریشه های درونی تهمت


نوشته شده توسط : زهرا


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/4/22:: 4:24 صبح     |     () نظر
 
خدایا .....نکنه دیگه صدای بارونو نشنویم
خدایا .....نکنه دیگه صدای بارونو نشنویم !
پنجشنبه 26 اردیبهشت 1387 ساعت 4:10 عصر

از وقتی سر و کله کلاس و تمدن بدشگون پیدا شده .... بدبختی و بی غیرتی همه رو گرفته ... اگه (خیلی عذر می خوام ) بامانتوهای آنچنانی و هفت قلم آرایش کرده دختر مسلمون بره خیابونا رو متر کنه کلاس داره  ..... اگه تو سفره های میهمانی بیشتر از 10 جور غذا باشه کلاس داره ...... اگه تو حرف زدنت سه چهار تا کلمه اجنبی نگی اوج بی کلاسیه ..... اگر رفت و آمد دختر وپسرمون رو کنترل کنیم بی کلاسیه (یعنی که چی؟؟ تو کارای شخصیشون دخالت می کنیم !!!).... خلاصه خودمونو زدیم به کوچه ... چپ و در مسیر استحاله گی پیش می ریم تا از قافله مسترتمدن عقب نمونیم ......


تا کجا.... دیگه من نمی دونم .....
حالا عجله ای نیست ....
صبر کنید .....
هنوز بلاهایی که تمدن وکلاس باید به سرمون بیارن ادامه داره .....
......
...

آسمون شدیدا ابریه .... اما از بارون خبری نیست ...... خیلی وقته که بارون نیومده ...... همه ته ته ته غصه هاشون برای خشکسالی امسال نگرانن .....
....
اتوبوس هنوز راه نیفتاده ..... پیرمردی هفتاد ، هشتاد ساله ... با چند تا سنگگک اومد تو قسمت زنا
(ن) ... خانم سنگک نمی‏خواین .... کی جواب میده؟ هر کی تو فکر غصه های خودشه ...... پیرمرد ناامید و خمیده تر از اتوبوس پیاده شد.....
.......
به ما چه این پیرمرد با این سنش میاد سنگگک می فروشه ...... 

به ما چه یه نفر برای پانصد تومن مونده که بده ودیعه تا تو این اجاره های سر سام آور دنبال خونه نباشه .....  از اون طرف پنج میلیون باید خرج یه عروسی رفتن بشه ..... به قول ؟ مگه میشه با اون لباسی که رفته عروسی دختر خاله اش با همون لباس بره عروسی پسر عموش  ..... مگه میشه شوهرش کت وشلوار بی مارک بپوشه ..... اونوقت نمی گن چی بی کلاسن !!.....

به ما چه که خانم ع پول نداره پسرشو که ناراحتی قلبی داره عمل کنه .......  از اون طرف اگه برای یه مهمونی عصرونه 15 نفره سیصد تومن خرج شه لازمه ..... یعنی اگه اون جوری نباشه بی کلاسیه .....

به آقایی که مسئول استخدامه چه ربطی داره فلان دختر باید خرج خونواده شو بده اما از کار خبری نیست ...... از اون طرف به واسطه آشنایی با پدر فلان دختر که پدرش  میلیاردره و فقط برای سرگرمی می ره سر کار ........  همیشه کار هست در هر سمتی که بخواد ....

به خانم فلانی (که غالب بر 50 سرویس طلا داره وهر سرویشش حداقل 10 میلیونه و براش حکم یه بار مصرف رو داره چون تکراریه ... و نمی تونه بفروشه چون  از هر کدومش یه خاطره داره ) چه ......که دو تا جوان می خوان زندگیشون رو شروع کنن و برای هزینه اولیه شون موندن ...... البته ما که بخیل نیستیم خدا بیشتر بده ...... ولی شما بگین جای فکر کردن نداره .... حرص خوردن نداره ..... البته فکر نکنین طرف مسلمونی حالیش نیس ..... برعکس !!!!!!.....
به ماچه!!!! .....
....... به ما چه ..... !!!!
.....
............ به ما چه متراژ خیابونا و پیاده روها با دختراست ...... اونوقت پسرا مسئول ناظر این متراژهان ....(اگه این جمله رو نمی گفتم.....!!!

...... بگذریم ...


ایستگاه مقصد .....
هنوز آسمون ابریه .... این قسمت از شهر هم بارون نیومده ......
چقدر دلم می خواست بارون بیاد و راه برم زیر بارون  ......
احساس می کنم کله ام داغ کرده ......
خدایا نکنه ......نکنه دیگه صدای بارونو نشنویم..........


......


 


نوشته شده توسط : زهرا


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/4/22:: 4:21 صبح     |     () نظر
 
گر کلمه دوستت دارم قیام علیه بندهای میان من و توست
نویسنده: پیمان جهانی(شنبه 14/2/1387 ساعت 4:11 عصر)

اولین دیدار


 


                                                                    اگر کلمه دوستت دارم نمایشگر عشق خدایی من نسبت به توست


                                                                        اگر کلمه دوستت دارم راضی کننده و تسکین دهنده قلبهاست


                                                                                   اگر کلمه دوستت دارم پایان همه جدایی هاست


                                                                  اگر کلمه دوستت دارم نشانگر اشتیاق راستین من نسبت به توست


                                                                                       اگر کلمه دوستت دارم کلید زندان من و توست


                                                                                                 پس با تمام وجود فریاد میزنم:


                                                                                                      دوستت دارم صدف جان


 



نظرات دیگران ( < lang=js>document.write(CommAr[CC++]);
15 )


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/4/22:: 4:15 صبح     |     () نظر
 
پدر

پدر 


می خواهم امروز از تو سخن بگویم تو که هرگز غرورت را مضحکه دست سختیها و ناآلامی ها نکردی و تو که آرزوهایت را هر چند دوست داشتنی نادیده انگاشتی و تو که آلام و دردهایت را هر چند سخت در قلبت مدفون کردی؛


تو را می گویم پدر، تو را که در برابر امواج سخت طوفان سینه سپر کردی تا


کشتی زندگانی ات مصون بماند.


تو را می گویم که همچون باغبانی هر روز و هر شب، لحظه به لحظه نگران  در امان ماندن نونهالانت بودی.


و هر چند دستانت رنجور و خسته اما همیشه در تداوم آسایشی از  بهترین  برای فرزندانت بودی.


و شانه هایت هر چند آرام حتی در سکوت و خلوت نلرزید.


و پاهایت هر چند کم رمق؛ در تکاپوی زندگانی لحظه ای نایستاد.


 


دوستت دارم پدر


 


- کاش می شد آرزوهایت را تحقق بخشم و نگاهت را وسعت؛


تا شاهد باشی به ثمر رسیدن زحماتت را و شکوفایی و بهار آرزوهایت را


و فخر فروشی بر آن، بر مشقاتت


- کاش می شد آرزوهایت را رونق بخشم و برق خوشحالی را در چشمانت نظاره گر باشم


 



اما افسوس! پدر که تو را چیزی جز رنج از من نرسید و مرا چیزی جز ناکامی از تلاشهایم 


خداوندا تو را به عرق های مقدس جبین پدرم قسم!


که رنج ها و تلاشهایم را بی ثمر نکن و نفس های پدر را جان ده تا روزی ببیند به بار نشستن نهالش را


خداوندا تو را بر هستی ات  قسم !


که غرور پدر را حفظ کن در برابر دیدگان همه




آه! ای خدا کسی او را رنجانده آیا؟


یا که غرورش را شکسته تکه تکه بر زمینُ  وانهاده....


 


چه کسی چنین بی محابا بر تو تازیده؟


چه کسی تو را آزرده و قامتت خم نموده؟


چه کسی تو را نا امید از آرزوهایت ساخته؟


پدر جان چه کسی بر تو چنین جسارت کرده؟


لعنت و نفرین بر او


تمام ننگهای عالم بر او


که چنین بی محابا بر پدر تاخته


نا امید مباش پدر که فرزندت از تلاش ننشیند و آرام نگیرد از تلاطم


و تنها نگذارد تو را تا که نکند وانهی ما را


تکه تکه های غرورت را جمع می کنم و بر دیده منت می نهم


و در کارخانه وجود بدان الماس فخر می سازم و بر تاج سر می نهم و بر عالم فخر می فروشم...


و هرگز نمی گذارم که در وانفسای غربت زندگانی تنها بمانی



                                                                               و در آماج زهر گستاخان بی کس بمانی


.


.


.


پدرجان!


غرورت را دوست می دارم


            و تو را آنگونه که هستی عزیز می دارم.


                 و تو را حتی با لغزشهایت دوست می دارم و می پرستم.  



کویرسبز ::: دوشنبه 12/1/1387::: ساعت 3:35 صبح

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/4/22:: 4:11 صبح     |     () نظر
 
درد

 


تا حالا شده دردتون بگیره؟


انقدری که بخواید فریاد بزنید...


انقدری که صداتون به گوش همه مردم دنیا و حتی عرش کبریایی خدا هم برسه...


چیزی که من شنیدم واقعا درد داشت.


دردی، که می خوام امروز ازش براتون حرف بزنم خیلی دور نیست؛ خیلی ازش نمی گذره.....


حتما همتون زمستون امسال و سرمای شدیدش رو به خاطر دارید!


این اتفاق دردناک چند ماه پیش؛ وسطهای زمستون تو اوج سرما و برودت هوا (همه که یادتون هست که چقدر هوا سرد بود؟) در محله ما افتاد که البته من، خودم شاهد این موضوع نبودم ولی مستند به صورت نقل قول از یکی از اقوام براتون می گم.


این شخص اینطور می گه :


از سر کلاس بر می گشتم حدودا  ساعت 10،11 صبح بود که جمعیت زیادی سر چهارراه کنار درختی جمع شده بودند همهمه زیادی به وجود اومده بود. باخودم گفتم یعنی چه اتفاقی ممکنه افتاده باشه؟ جلوتر رفتم...


صدای مردمو  می شنیدم که هر کدوم چیزی می گفتن:


-        لابد بچهء یکی از این دختر فراری هاست که دختره برای خلاص شدن از دستش گذاشته و رفته


-        مرد!  ایمانتو نسوزون؛ تو از کجا می دونی؟


-        پس واسه چی بچه روگذاشته اینجا و رفته؟


-        شاید زنه سرپرست نداشته، شاید شوهرش معتاد بوده، شاید وسع مالی برای اداره این بچه نداشته، شاید اصلا کس دیگه ای بچه اش رو آورده گذاشته اینجا...


-        یعنی چی؟ یعنی حتی نمی تونسته یه لباس تن این بچه کنه، حتی یه ملحفه یا پارچة کهنه؟؟؟


با نگرانی ازلابلای جمعیت رد شدم و سعی کردم چیزی ببینم...


خدای من چی می دیدم ؟


یک نوزاد دختر.............................


مشخص بود که تازه به دنیا اومده بود، هنوز از نافش خون می اومد؛ انگار تازه نافشو بسته بودن....


مثل بچه های تازه به دنیا اومده؛ نحیف،لاغر و با صورتی چروک و سرخ و سفید....


آه خدای من، نمی دونم چی بگم ؟


اون نوزاد هیچ لباسی به تن نداشت؟ هیچی ؟ حتی یک ملحفه یا یه پارچه کهنه دورش نپیچیده بودند.


هیچچچچچی....... هیچی تنش نبود.


تو اون سرما ...............


خدای من بچه به خودش می لرزید ، مشخص بود که دیگه طاقت نداره، حتی جون نداشت که دیگه گریه کنه...


چرا،چرا؟


 آخه خداااا......


 چرا؟


مگه اون بچه چه گناهی کرده بود؟


چرا باید باهاش اینطور رفتار می شد؟


حالم بد شد، سردرد و سرگیجه...


یکی فریاد زد:


-        تو رو خدا یکی یه چیزی  بیاره دور این بچه بپیچه...


یکی از خانمها از پشت جمعیت با پارچه ای به دست ظاهر شد دور بچه رو پیچید اما......


اما...


اما دیگه....


 دیگه...


انگار بچه...............تموم کرد


 بچه مرد..


آره بچه.....................................


مرده بود...


آره! مرده بود.


مرده بودددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد


 


آخه خدا!


خدا جون، مگه اون بچه چه گناهی داشت که باید................


چراااااا؟


اون مسافر کوچولو که تازه از یه دنیای دیگه قدم به این دنیا گذاشته بود چه گناهی داشت؟


آخه اون چه می دونست که این دنیا.............


اون، اون چه گناهی داشت؟............................................................................................


........................................


آره! گناه اون این بود که ندونسته و نخواسته وارد این دنیای دون شده بود................


تنها گناه اون همین بود.


                                      و چه زود متوجه گناهش شد!!!



کویرسبز ::: یکشنبه 8/2/1387::: ساعت 5:4 عصر

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/4/22:: 4:9 صبح     |     () نظر
 
مثل شاخه ای شکسته بر درخت زندگی آویزان
از رویا تا رویا-مثل شاخه ای شکسته بر درخت زندگی آویزان (شنبه 1/4/1387 ساعت 11:43 صبح)

.............در یکی از روزهای جمعه تابستان  هنگامه غروب بادهای عصیانگر قطره های درشت باران را به دیوار ها و درختان می کوبید .و چراغ کلبه ها را یکی پس از دیگری خاموش می ساخت.


انگار شب هنگام به کشتن چراغ آمده اندومن از ترس  نور خانه مان را در پستوی نهان می کردم .


اما صفیر باد با نعره ابرها و صدای ریزش باران در هم آمیخته .گوئی دنیا به آخر رسیده است.


باد در کلبه ام می پیچید و صدائی چون فریادهای دور دست و از یاد رفته در کلبه طنین انداز می گردید.


ومن در ان تاریکی که نور را از دست چپاولگران در پستوی نهان کرده بودم.در گوشه ای غمین و تنها نشسته و با آینده نا معلوم و مبهم خود کره می خورم .


مثل شاخه ای شکسته بر درخت زندگی آویزان و یا تکه ابری سر گردان در اسمان.


قطعه سنگی بر پایدرختی از یاد رفته.


ویا مرغی از لانه و آشیانه دور افتاده.


یا سنگی که رهگذری در مسیر حرکتش به یادگار نهاده.


ویا چون مرده ای از یاد رفته.


ویا چون مسافری در راه ابدیت از کاروان بجا مانده و پریشان اما با این اوصاف نمی دانم محکوم کدامین گناهم که اینگونه ...وا مانده ام وهمواره با این عبارت که -سرنوشت را نمی شود از سر  نوشت - خود را تسکین می دادم.


ادامه دارد................................................................................................................................................


مابقی موضوع با عنوان -گوئی دیگر زمین برای همیشه شبی بی ستاره خواهد داشت.


انتظار سخت است و تلخ ولی با این حال منتظر باشید


  • نویسنده: مساق نامیاروپ

  • کلمات کلیدی:

    نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/4/22:: 4:0 صبح     |     () نظر
     
    فردای ان روز بیاد ماندنی

    باور

    < language=java>var CC=0; var CommAr=[7];
    + از رویا تا رویا_فردای آن روز بیاد ماندنی (دوشنبه 17/4/1387 ساعت 6:7 عصر)

    فردای ان روز بیاد ماندنی


    فردای ان روز بیاد ماندنی مراقبی با چشمانی غرق در اشک وارد اطاق شد و آهی بلند کشید و زیر لب گفت: چه دنیای عجیبی بیچاره دخترک با چه آرزویی اینها را برایش خریده بودند!


    کاش آدم کور بود و این صحنه ها را نمی دید بیچاره مادرش به چه امیدی به پایش نشسته بود خدا میداند چه می کشد.


    بیجاره دخترک معصوم ادم باورش نمیشود که سیل ببردش بیچاره او چه گناهی داشت که اینگونه سر نوشت اش رقم خورد اون از پدرش و این آخر و عاقبت خودش.


    کسی چه می داند که چه سرنوشتی به سرش می آید.


    پایان افسانه هستی مرگ است.


    در این میان خبر رسید که حمید شبانه فرار کرده همه مراقبان در حالیکه سعی می کردند از مسئولیت و عواقب کار شانه  خالی  کنند ولی مهیا شده بودند که به هر نحوی که است حمید را پیدا کنند.لیکن روزها گذشت و از حمید خبری نشد.


    یک روز نزدیکیهای ظهر بود که زنگ تلفن همه این گفت و شنود ها و تعقیب و گریز ها را پایان داد.


    تلفن از بیمارستان بود.


    وای خدا من! ماشینی حمید را زیر گرفته و نقش بر زمین کرده بیچاره حمید.


    خبر مرگ حمید را برای خانواده اش اطلاع دادند!


    عجب!


    انگار مردن در اینگونه جاها یک نوع مباهات است!


    با خودم گفتم پس حمید حق داشت آنروز بخندد.


    او می دانست که پایان افسانه هستی ، مرگ است . باید هم خندید باید به این روزگار خندی.


    پاک گیج شده بودم.واقعا راست می گویند که فصل پاییز فصل بازی رنگ هاست فصل سبز و سرخ و زرد و ارغوانی برگ هاست.


    و ماجرای پاییز امسال مصداق همه این تنوع هاست . انگار همه چیز با هم گره خورده بود. عروسک را بغل کرده و در خواب عمیقی فرو رفتم. حریر خیالم در خواب نیز گوشم را نوازش می داد و مجالی برای نفوذ هیچ فریادی را نمیداد.خرمن گیسوی عروسک که انگار گرد طلا بر آن پاشیده اند-در دستان من نغمه فراق و هجران میسرود. و تار پودش غرق غم و اندوه بود. و سکوتش بیانگر هزاران هزار راز نا گفته دلی که دیگر با او نیست.


    کم کم رنگارنگی پائیزان جای خود را به سفیدی زمستان می بخشید و زمستان با اولین برفش حضور خود را اعلام می کرد.


    برف همه جا را گرفته بود. انگار نقاش طبیعت قلم رنگ سفیدی را بر داشته و همه سیاهی ها را رنگ کرده بود. همه جا و همه چیز تن پوشی از سفیدی بر تن کرده بودند.هر حرکتی که انجام می شد رد پایی را به دنبالش به ارمغان می گذاشت.


    ای کاش گامی بر داشته میشد که پایش همواره ماندگار و جاودانه میماند.


    ادامه دارد...


  • نویسنده: مساق نامیاروپ

  • کلمات کلیدی:

    نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/4/22:: 3:56 صبح     |     () نظر
     
    هرجا سکوت است گلزار من انجاست
    + از رویا تا رویا-هرجا سکوت است گلزار من انجاست (دوشنبه 20/3/1387 ساعت 3:36 عصر)

    ....تا اینکه روزی یکی از سالمندان که تازه به این جمع پیوسته بود .با دیدن پیراهن گلدار رویا  سخت ناراحت و عصبی می شود .مراقبان  سالمند تازه وارد را به اطاق ویژه برده و تحت نظر نگاه می دارند.


    او در حالیکه بغض گلویش را گرفته بود لب به سخن می گشاید که ...........................جهت کار به شهر ستان رفته بودم.


    خبر وقوع زلزله را از رادیو شنیدم با اولین ماشین حرکت کردم .ولی همه چیز و همه جا به هم ریخته شده بود واز ابادی وابادانی چیزی نمانده جز تل انباری از خاک.


    دستگاهای سنگین  نیروهای امداد و کمکی وهمه وهمه در تلاش نجات بودند.


    جنازه  قربانیان را در یک طرف کنار هم چیده بودند.


    وای کلب علی کد خدای ده


    مدینه مادرم


    شهناز نامزدم یونس


    گلثوم مادر بزرگم


    احمد برادرم


    زهرا خواهرم


    فاطمه همسرم


    و.....در بین قربانیان حادثه غمباربود.


    چشمهایم سیاهی می رفت گیج شدم وافتادم.


    چند ساعت بعد که به هوش امدم .


    همه عزیزانم از دست رفته بودند!


    هرکس را که می دیدم سراغ تنها دخترم گلزار را می گرفتم . تلاش برای یافتن گلزار بی فایده بود انگار اب شده رفته زمین.


    خدای من.


    پس گلزار من چه شد !نه در بین قربانیان است ونه ....؟!تا اینکه خبر دادند جسد بی سری را نیروهای امداد پیدا کرده اند .می گفتند هنگام اوار برداری سرش قاطی خاک شده و هیچ مشخصه ای برای شناسائی جسد نیست.


    ومن تنها از پیراهن گلداری که در تنش بود شناختم که این گلزار منه.


    اما باورم نیست که او مرده او زنده است و هنوز هم که هنوز است صدای بابا صمد گفتنش در گوشم طنین انداز است.


    باور کنید دروغ نمی گوئیم هرجا که سکوت حاکم است گلزار من انجاست .واین ماجراباعث شد پیراهن گلدار رویا را برای همیشه گم و گور کردند.و رویا با هزار فکر و خیال خود را به زحمت روی زمین می کشید ودر پشت پنجره به اینده نا معلوم خود فکر می کند . و گوشه ای از زندگی خود را اینچنین به تصویر می کشد.


    ادامه دارد ..........................................بقیه مطلب با عنوان-مثل شاخه ای شکسته بر درخت زندگی اویزان- تقدیم بزرگواران خواهد شد.


    منتظر باشید


  • نویسنده: مساق نامیاروپ

  • کلمات کلیدی:

    نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/4/22:: 3:52 صبح     |     () نظر
     
    + روزی خورشید طلوع خواهد کرد
    چهارشنبه 19 تیر 1387 ساعت 10:19 عصر+ روزی خورشید طلوع خواهد کرد


     ای کاش می شداسمان را بوسید....


    ای کاش می شد که ستاره هاراچید...
      ماه داروشن کرد  رودهاراجاری  دریاهاپرماهی  ای کاش فردا میرسید
    همه جا تاریک است
    هیچ صدایی نیست جز تلالونوری که ازراهی دور از ان عالم است نه ازاین خاک وگل است
    ازان سوی جهان برمن می تکاند دست ومرا می گوید انگار:
    که من تنها نیستم  درکنارم همه همراه من اند
    هرطرف رادیدم!
    همه برمن میتکانند دست اری همه همراه من اند !
    همه دارند بامن سخنی انگار  گویی که مرا می گویند :
    لحضه ای می اید که بزرگی ازراه خواهد رسیدوان خورشیداست.
    وطلوعش چه زود وچه زیبا می کند پاره این پرده سیاه شب تاررا
    همه جا روشن شد
    صبح انگار امد!
    اری خودخورشیداست
    مرا لبخندی زد ومرا ارام گفت :
    حال دیگر می توان زیرباران رقصید.....


    متن فوق توسط: ستاره نوشته شده است

    کلمات کلیدی:

    نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/4/22:: 2:32 صبح     |     () نظر
    <   <<   141   142   143   144   145   >>   >
    درباره
    صفحه‌های دیگر
    لینک‌های روزانه
    لیست یادداشت‌ها
    پیوندها
    *پرواز روح*
    همفکری
    EMOZIONANTE
    دیار عاشقان
    در انتظار آفتاب
    حاج آقاشون
    به سوی فردا
    اگه باحالی بیاتو
    ای لاله ی خوشبو
    خورشید تابنده عشق
    آیینه های ناگهان
    (( همیشه با تو ))
    حوض سلطون
    عاشقان
    کانون فرهنگی شهدای شهریار
    یا امیر المومنین روحی فداک
    پرسه زن بیتوته های خیال
    ((( لــبــخــنــد قـــلـــم (((
    .:: بوستان نماز ::.
    لنگه کفش
    شین مثل شعور
    upturn یعنی تغییر مطلوب
    عشق و شکوفه های زندگی
    فرزانگان امیدوار
    تمیشه
    ***جزین***
    همنشین
    به وبلاگ بیداران خوش آمدید
    گل رازقی
    سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی
    وبلاگ شخصی محمدعلی مقامی
    مذهبی فرهنگی سیاسی عاطفی اکبریان
    آخرالزمان و منتظران ظهور
    جمله های طلایی و مطالب گوناگون
    لیلای بی مجنون
    به سوی آینده
    عشق سرخ من
    نگاهی به اسم او
    ایران
    آموزه ـ AMOOZEH.IR
    و رها می شوم آخر...؟!!
    جلوه
    بی نشانه
    PARSTIN ... MUSIC
    رهایی
    قعله
    دارالقران الکریم جرقویه علیا
    alone
    منتظر ظهور
    علی اصغربامری
    پارمیدای عاشق
    دلبری
    نظرمن
    هو اللطیف
    افســـــــــــونگــــر

    جاده های مه آلود
    جوان ایرانی
    hamidsportcars
    پوکه(با شهدا باشیم)
    عصر پادشاهان
    جمعه های انتظار
    سپیده خانم
    هادرباد شناسی (روستایی در شرق شهرستان بیرجند) HADERBAD SHENASI
    بندیر
    شقایقهای کالپوش
    د نـیـــای جـــوانـی
    قلمدون
    نهان خانه ی دل
    مهندسی مکانیک ( حرارت و سیالات)-محی الدین اله دادی
    گل باغ آشنایی
    یه گفتگوی رودر رو
    پرواز تا یکی شدن
    بچه مرشد!
    سکوت ابدی
    وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
    *تنهایی من*
    سرای اندیشه
    SIAH POOSH
    بلوچستان
    خاکستر سرد
    شجره طیبه صالحین ،حلقه ریحانه
    شوالیه سیاه
    خندون
    هم نفس
    آسمون آبی چهاربرج
    محفل آشنایان((IMAN))
    ای نام توبهترین سر آغاز
    هه هه هه.....
    سه ثانیه سکوت
    ►▌ استان قدس ▌ ◄
    بهترین آرزو هایم تقدیم تو باد.

    مهر بر لب زده
    نغمه ی عاشقی
    امُل جا مونده
    هفت خط
    محمد جهانی
    جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
    ارتش دلاور
    نگاهی نو به مشاوره
    طب سنتی@
    فانوسهای خاموش
    گروه تک تاز
    مقاله،پایان نامه،پرو‍ژه،کتاب الکترونیک،تحقیق،جزوه،نمونه سوال و..
    سیب سبز
    دانشگاه آزاد الیگودرز
    فریاد بی صدا
    اکبر پایندان
    پژواک
    تخریبچی ...
    عاشقانه
    geleh.....
    بــــــــــــــهــــــــــــار
    ****شهرستان بجنورد****
    وبلاگ آموزش آرایشگری
    یک کلمه حرف حساب
    پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
    «حبیبی حسین»
    ..:.:.سانازیا..:.:.
    +
    یــــــــــــــــاســــــــــــــــــــمـــــــنــــ
    شب و تنهایی عشق
    داستانهای واقعی روابط عمومی Dr.Rahmat Sokhani
    دلدارا
    پناه خیال
    مجله اینترنتی شهر طلائی
    جوک بی ادبی
    عاطفانه
    آقاشیر
    امامزاده میر عبداله بزناباد
    قرآن
    دریـــچـــه
    بـــــاغ آرزوهــــا = Garden of Dreams
    صراط مستقیم
    من بی تو باز هم منم ...
    عشق در کائنات
    ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
    سروش دل
    تنهایی
    روانشناسی آیناز
    کـــــلام نـــو
    جبهه مقاومت وبیداری اسلامی
    بصیرت مطهر
    سایت جامع اطلاع رسانی برای جوانان ایرانی
    آوای قلبها...
    اَللهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
    تنهایی افتاب
    نمایندگی دوربین های مداربسته
    کوسالان
    امام مهدی (عج)
    @@@گل گندم@@@
    سفیر دوستی
    کافه محلی است برای جمع شدن وسرچشمه آغاز زایش هرچشمه است
    کلبه عشق
    تنهایی......!!!!!!
    دریــــــــای نـــور
    کربلا
    جوکستان بی تربیتی
    کلبهء ابابیل
    وبسایت رسمی مهندس امیر مرتضی سعیدی ایلخچی
    تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
    جـــیرفـــت زیـبا

    سارا احمدی
    مهندسی عمران آبادانی توسعه
    ققنوس...
    حزب الله
    ««« آنچه شما خواسته اید...»»»
    ashegh
    طاقانک
    تک درخت
    تراوشات یک ذهن زیبا
    سکوت سبز
    هر چی بخوای
    پیامنمای جامع
    پرنسس زیبایی
    بوی سیب BOUYE SIB
    @@@این نیزبگذرد@@@
    بادصبا
    ಌಌتنهاترین عشق یه عاشق دل شکستهಌ᠐
    راز رسیدن به شادی و سلامتی
    معارف _ ادبیات
    پوست مو زیبایی
    تنهای تنها
    آخرین صاحب لوا
    جاده مه گرفته
    دخترانی بـرتر از فــرشته
    دلـتنگـ هشـیگـــــــــی
    تبسمـــــــــــــــی به ناچار
    ماتاآخرایستاده ایم
    سایت روستای چشام (Chesham.ir)
    مستانه
    وبلاگ گروهیِ تَیسیر
    ناز آهو
    گیسو کمند
    جــــــــــــــــوک نـــــــت
    عکس سرا- فقط عکس
    عکس های عاشقانه
    حقوق دانشگاه پیام نور ایلام
    تیشه های اشک
    فقط خدا رو عشقه
    پاتوق دوستان
    بنده ی ناچیز خدا
    آزاد
    ارمغان تنهایی
    فقط عشقو لانه ها وارید شوند(منامن)
    سلام آقاجان
    ردِ پای خط خطی های من
    منطقه آزاد
    علی پیشتاز
    تنهاترم
    محمدمبین احسانی نیا
    یادداشتهای فانوس
    دوست یابی و ویژگی های دوست
    کد تقلب و ترینر بازی ها
    ستاره سهیل
    داستان های جذاب و خواندنی
    عاشقانه
    گدایی در جانان به سلطنت مفروش
    یادداشتهای من
    شــــــهدای روستای مـــکـــی کوهسرخ
    سرافرازان
    *bad boy*
    سرزمین رویا
    برای اولین بار ...
    خاطرات و دل نوشته های دو عاشق
    چون میگذرد غمی نیست
    بازگشت نیما
    دهیاری روستای آبینه(آبنیه)
    روستای زیارتی وسیاحتی آبینه(آبنیه)باخرز
    سایه سیاه
    رازهای موفقیت زندگی
    دوره گرد...طبیب دوار بطبه...
    * ^ــ^ * تسنیم * ^ــ^ *
    بچه های خدایی
    مرام و معرفت
    خوش آمدید
    The best of the best
    بوستان گل و دوستان
    صفیر چشم انداز ایران
    من.تو.خدا
    ۞ آموزش برنامه نویسی ۞
    شبستان
    دل شکســــته
    یکی هست تو قلبم....
    برادران شهید هاشمی
    شهداشرمنده ایم _شهرستان بجنورد
    یامهدی
    تنها هنر
    دل نوشته
    صوفی نامه
    har an che az del barayad
    منتظر نباش تا پرنده ای بیاید و پروازت دهد در پرنده شدن خویش بکوش
    شجره طیّبه

    دانلود هر چی بخوایی...
    نور
    Dark Future
    مجله مدیران
    S&N 0511
    **عاشقانه ها**
    پنجره چهارمی ها
    AminA
    نسیم یاران
    تبیان
    صدای سکوت
    (بنفشه ی صحرا)
    اندکی صبر سحر نزدیک است....
    ابهر شهر خانه های سفید
    عشق
    ترانه ی زندگیم (Loyal)
    توشه آخرت
    قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
    جزتو
    ترخون
    عشق پنهان
    @@@باران@@@
    شروق
    Manna
    السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
    پرسش مهر 8
    دریایی از غم
    طره آشفتگی
    ...ترنم...
    Deltangi
    زیبا ترین وبلاگ
    ارواحنا فداک یا زینب
    علمدار بصیر
    کرمان

    عشق الهی: نگاه به دین با عینک محبت، اخلاق، عرفان، وحدت مسلمین
    عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
    قمه‏زنی سنت یا بدعت؟
    سلام
    عطش
    حضرت فاطمه(س)
    ♀ ㋡ JusT fOr fuN ㋡ ♀
    اواز قطره
    محمد قدرتی Mohammad Ghodrati
    آرشیو یادداشت‌ها
    دینی
    گلچینی از جغرافیای طبیعی و تاریخی افغانستان
    آثارتأریخی افغانستان
    گلچینی از تاریخ جهان و افغانستان
    میراث گرانبهای گذ شتگان چراغی است برآیند گان
    کابل و ولایات افغاانستان عزیز
    زبان شرین پارسی
    وازه نامهء هم زبانان
    ادبیات و هنر
    پرواز خیال
    شعر و ادب
    اى الهه عشق مادر!
    عاشقانه ها
    موزیک و اشعار آهنگهای بهترین اوازخوان افغان احمد ظاهر و دیگران
    سیاسی
    جامعه شناسی -مردم شناسی
    دانستنیهای جالب
    طب ورزش صحت وسلامتی
    مسائل جنسی خانه و خانواده
    آموزش زیبایی
    روانشناسی
    طب سنتی و نسخه های پزشکی با گیاهان دارویی
    غذا موادغذائی و اشامیدنیها
    خواص میوه ها و سبزیجات
    اخبار
    زندگینا مه
    داستانهای کوتاه و آموزنده
    نجوم فضا وفضانورد ی
    کمپیوتر انترنیت و وب نویسی
    لطیفه ها اندرز ها و پیامهای کوتاه خواندنی و عالی
    طنز
    تقویم هجری شمسی اوج درایت فرهنگی ما
    سرگرمی ها
    معرفی کتاب
    تصویر عکس ویدئو فلم
    بهترین های خط
    جالبترین کارتونها
    طالع بیی
    یادداشتها
    قوانین خواب و رویا وتعبیرخواب
    تبریکی و تسلیت
    داغ غربت
    علمی
    تاریخی و اجتماعی
    خانهء مشترک ما زمین
    اشعار میهنی رزمی و سیاسی
    هوا و هوانوردی
    آموزش و پرورش
    معانی اصطلاحات و تعاریف
    دنیای عجاء‏بات