وسواس یک ایده، فکر، تصور، احساس یا حرکت مکرر یا مضر که با نوعی احساس اجبار و ناچاری ذهنی و علاقه به مقاومت در
برابر آن همراه است. بیمار متوجه بیگانه بودن حادثه نسبتبه شخصیتخود بوده از غیر عادی و نابهنجار بودن رفتار خودآگاه است.روانشناسان وسواس را نوعی بیماری از سری نوروزهای شدید میدانند که تعادل روانی و رفتاری را از بیمار سلب و او را در سازگاری با محیط دچار اشکال میسازد و این عدم تعادل و اختلال دارای صورتی آشکار است.
روانکاوان نیز وسواس را نوعی غریزه واخورده و ناخودآگاه معرفی میکنند و آن را حالتی میدانند که در آن، فکر، میل، یا عقیدهای خاص، که اغلب وهمآمیز و اشتباه است آدمی را در بند خود میگیرد، آنچنان که حتی اختیار و اراده را از او سلب کرده و بیمار را وامیدارد که حتی رفتاری را برخلاف میل و خواستهاش انجام دهد و بیمار هرچند به بیهودگی کار یا افکار خودآگاه است اما نمیتواند از قید آن رهایی یابد.
وسواس به صورتهای مختلف بروز میکند و در بیمار مبتلای به آن این موارد ملاحظه میشود :
اجتناب؛ تکرار و مداومت؛تردید؛شک در عبادت؛ترس؛دقت و نظم افراطی؛اجبار و الزام؛احساس بن بست؛عناد و لجاجت.
علائم دیگر:در مواردی وسواس بصورت، خود را در معرض تماشا گذاردن، دله دزدی، آتش زدن جایی، درآوردن جامه خود، بیقراری، بهانهگیری، بیخوابی، بدخوابی، بیاشتهایی،... متجلی میشود آنچنانکه به اطرافیانش این احساس دست میدهد که نکند دیوانه شده باشد.
انواع وسواس:وسواسهایی که تمام فکر و اندیشه افراد را تحت تاثیر قرار داده و احاطهشان میکند معمولا بصورتهای زیر است:
وسواس فکری:
این وسواس بصورتهای مختلف خود را نشان میدهد که برخی از نمونههای آن بشرح زیر است:
اندیشه درباره بدن:
بدین گونه که بخشی مهم از اشتغالات ذهنی و فکری بیمار متوجه بدن اوست. او دائما به پزشک مراجعه میکند و در صدد بهدست آوردن دارویی جدید برای سلامتبدن است.
رفتار حال یا گذشته:
مثلا در این رابطه میاندیشد که چرا در گذشته چنین و چنان کرده؟ آیا حق داشته است فلان کار را انجام دهد یا نه؟ و یا آیا امروز که مرتکب فلان عملی میشود آیا درست میاندیشد یا نه؟ تصمیمات او رواستیا ناروا ؟
در رابطه با اعتقادات: زمانی فکر وسواسی زمینه را برای تضادها و مغایرتهای اعتقادی فراهم میسازد. مسایلی در زمینه حیات و ممات، خیر و شر، وجود خدا و پذیرش یا طرد مذهب ذهن او را بخود مشغول میدارد.
اندیشه افراطی:
زمانی وسواس در مورد امری بصورت افراط در قبول یا رد آن استبا اینکه بیمار خلاف آن را در نظر دارد ولی بصورتی است که گویی اندیشه مزاحمی بر او مسلط است که او را ناگزیر به دفاع از یک اندیشه غلط میسازد، از آن دفاع و یا آن را طرد میکند بدون اینکه آن مساله کوچکترین ارتباطی با زندگی او داشته باشد; مثلا در رابطه با دارویی عقیدهای افراطی پیدا میکند بگونهای که طول عمر، بقای زندگی و رشد خود را در گرو مصرف آن دارو میداند، اگرچه در اثر مصرف به چنان نتیجهای دست نیابد.
2- وسواس عملی:
وسواس عملی به شکلهای گوناگون خود را بروز میدهد که ما به نمونهها و مواردی از آن اشاره میکنیم :
شستشوی مکرر: مردم بر حسب عادت تنها همین امر را وسواس میدانند و این بیماری در نزد زنان رایجتر است.
رفتار منحرفانه:
جلوه آن در مواردی بصورت دزدی است و این امر حتی در افرادی دیده میشود که هیچگونه نیاز مادی ندارند.
دقت وسواسی:
نمونهاش را در منظم کردن دگمه لباس و... میبینیم و وضعیت فرد بگونهای است که گویی از این امر احساس آرامش میکند.
شمردن:
شمردن و شمارشها در مواردی میتواند از همین قبیل بحساب آید مثل شمردن نردهها با اصرار بر این که اشتباهی در این امر صورت نگیرد.
راه رفتن:
گاهی وسواسها بصورت راه رفتن اجباری است. شخص از این سو به آن سو راه میرود و اصرار دارد که تعداد قدمها معین و طبق ضابطه باشد. مثلا فاصله بین دو نقطه از ده قدم تجاوز نکند و هم از آن کمتر نباشد.
3- وسواس ترس:
صورتهای ترس وسواسی عبارت است از: ترس از آلودگی - ترس از مرگ - ترس از دفع - ترس از محیط محدود - ترس از امری خلاف اخلاق - ترس از تحقق آرزو.
4- وسواس الزام:
در این نوع وسواس نمیتواند خود را از انجام عمل و یا فکری بیرون آورد و در صورت رهایی از آن فکر و خودداری از آن عمل موجبات تنش در او پدید خواهد آمد.
معرفی هنروران متاخر افغان، در کتاب "رنگ و رنج"
| ||||||||||||||||
"رنگ و رنج" چنانچه میتوان از نامش دریافت، کتابی است در حوزه هنرهای تجسمی، منبعی نسبتاً جامع از اطلاعاتی درباره هنرآوران متأخر افغانستان، به ویژه در هرات.
نویسنده کتاب، محمدرفیع اصیل یوسفی روزنامهنگار و پژوهشگر فعال مهاجر در ایران است. او این کتاب را به مدد ارتباطهایی که در این سالها با هنرمندان افغانستان داشته، گردآورده است. کتاب رنگ و رنج در دو بخش کلی تدوین شده است: بخش اول، حاوی سه یادنامه مفصل است برای سه هنرمند فقید افغانستان یعنی استادان محمدسعید مشعل، محمدعلی عطار و امینالله پیرزاد. در هر یک از این یادوارهها، به تناسب موضوع، مقالهها و گفتگوهایی درباره هنرهای تجسمی، بهویژه خوشنویسی و نگارگری (مینیاتور) میتوان یافت. همچنین از زندگی، آثار و فعالیتهای این هنرمندان هم اطلاعات سودمندی در این بخش گرد آمده است. به نظر میرسد که این یادوارهها، تنها منابع مکتوب درباره این هنرمندان باشد که در آنها، هم از زندگی، هم از آثار و هم از نظریات آنان درباره هنرشان، سخن رفتهاست، گذشته از خاطراتی که در لابلای گفتگوهای این بخشها میتوان یافت. در این بخش، مقالات و گفتگوهایی از صاحبنظران هنرهای تجسمی و بعضی ادبای معاصر افغانستان و ایران چاپ شده است. هنرمندانی همچون نظری آریانا، آیدین آغداشلو (ایرانی)، محمدرفیع اصیل یوسفی، نجیبالله انوری، سعادتملوک تابش، بصیراحمد حسینزاده، میرویس رضازاده، براتعلی فدایی هروی، محمدآصف فکرت، سیدابوطالب مظفری، دکتر سیدعبدالحمید معصومی، دکتر محمدسرور مولایی و عبدالغنی نیکسیر. به همین ترتیب، در سایه معرفی این هنرمندان شهیر در یادوارههایشان، مطالبی نظری درباره هنرهای نگارگری و خوشنویسی هم به چاپ رسیده است که به کیفیت محتوایی رنگ و رنج میافزاید.
نگارنده با تلاشی ستودنی، در این بخش، زندگینامه حدود سیصد هنرمند معاصر افغانستان را فراهم آورده است، همراه با تصویر حدود دوصد و پنجاه تن از آنان. رنگ و رنجرا میتوان کاملترین نمایه خوشنویسان، نگارگران، تذهیبکاران و دیگر هنرمندان هنرهای ظریف در افغانستان دانست که البته با تلاش دیگر پژوهشگران این عرصه، در آینده میتواند از این هم کاملتر شود. به هر حال، با توجه به محدودیت امکانات و ارتباطات در سالهای جنگ و آوارگی، باید تلاش رفیع اصیل را بهراستی قدر نهاد. دیگر برجستگیهای کتاب رنگ و رنج، پیراستگی متن، طرح جلد زیبا، ترتیب منطقی مطالب، پیشگفتار خواندنی سیدابوطالب مظفری و تصویرهای متنوع آن است. در این کتاب، در مجموع حدود صد اثر هنری یا عکسهای تاریخی چاپ شده است و این جدا از دوصد و چند تصویری است که از خود هنرمندان میبینیم. اهل فن میدانند که فراهمآوردن این همه تصویر مرتبط با موضوع کتاب، جد و جهدی ویژه میطلبد. با اینهمه، کتاب رنگ و رنج را نمیتوان یک اثر عاری از نقص دانست. مسلماً مقالاتی که در آن گرد آمده است، یکدست نیست و اعتبار علمی یکسانی ندارد. به نظر میرسد گردآورنده کتاب، کوشیده است همه مطالبی را که به نحوی مرتبط با موضوع کتاب و نیز شخصیتهای مطرح در آن بودهاند، از گزند حوادث نگه دارد و در کتاب درج کند. ولی بعضی از این مطالب، تاحدی موازی است و گاهی حرفهایی مکرر در آنها میتوان یافت.
به احتمال قوی، گردآورنده کوشیده است که نمایه، برای هنرمندان نوپا، اثر تشویقی داشته باشد، ولی به این ترتیب، از یکدستی کتاب کاسته است. شاید هم به دلیل همین ناهمگونی است که مثلاً استاد عبدالغفور برشنا، فقط در حد یک نام و تصویر در این کتاب حضور دارد، ولی بعضی از هنرمندان جوان افغان با تفصیلی در حد یکی دو صفحه معرفی شدهاند. در این بخش، تناقضی کمرنگ هم به چشم میخورد، یعنی بر روی جلد کتاب، به صورت عنوانی فرعی، عبارت "هنرآوران هری" نقش بسته است، ولی کتاب، بهویژه در بخش نمایه، از محدوده این شهر فراتر میرود. با این ملاحظه، به نظر میرسد که قید "هنرآوران هری" بر روی جلد، چندان ضروری نبوده است. با اینهمه، به نظر میرسد که رنگ و رنج کاملترین کتابی است که در این سالها، درباره هنرهای تجسمی افغانستان و هنرمندان آن انتشار یافته است و این امر، به رنگ و رنج موقعیتی ویژه میدهد. رنگ و رنج به وسیله یک موسسه خیر مهاجر به نام امام جواد و با سرمایه یک خانواده خیر افغان (قناویزیان) چاپ شده است و این، حکایتگر حرکتی است در جامعه افغانستان، که در آن فعالیتهای خیرخواهانه، به سوی انتشار کتاب نیز سوق مییابند و کسانی یاد درگذشتگان خویش را بدین ترتیب زنده نگهمیدارند. شناسنامه کتاب
نام کتاب: رنگ و رنج گردآورنده: محمد رفیع اصیل یوسفی شمار برگها: ??? قطع: رقعی شمارگان: ???? نسخه طراح جلد: وحید عباسی ویراستار: محمدکاظم کاظمی ناشر: کانون هنرهای زیبای موسسه خیریه افغانی امام جواد محل چاپ: مشهد - ایران |
کلمات کلیدی:
تاریخچه نام افغانستان
در کتاب افغانستان در مسیر تاریخ اثر میر غلام محمد غبار از کلمه? «آریانا» به عنوان نام تاریخی افغانستان نام برده شدهاست.اما از آنجا که در آن زمان افغانستان دارای هویت یک کشور نبوده این نام را نمیتوان بعنوان نام قدیمی افغانستان قلمداد کرد و حتی میتوان آریانا را همان کلمه? ایران دانست.
دکتر ذبیح الله صفا باور دارد: (ائیرین همان نامی است که در زبان پهلوی به «اِران» (ایران با یاء مجهول) مبدل گشت و در دورة اسلامی ایران (با یاء معلوم) خوانده شد... که میتوان آن را سرزمین اصلی آریا نامید.رک به : حماسه سرایی در ایران ، ص ??
شادروان احمد علی کهزاد را نیز باور براین بود که : (همین نام ایریانا و آریانا بود که بعدها در پارس «پارسه» با تغیری اندک «ایران» قبول شد.)رک به : رسالة آریانا
استرابون (Strobo – ?? ق م – ?? م) ، جغرافیدان معروف عهد قدیم یونان ، که اندکی بعد از سقوط دولت یونانی باختر میزیست ، از محدوده? جغرافیایی افغانستان امروزی با نام آریانا یاد کرده ، باختر و بلخ و سند را هم جزئی از آریانا بشمار آوردهاست. رک به: تاریخ افغانستان / مهدیزاده کابلی
کلمه دیگری که به عنوان نام قدیم افغانستان استفاده میشود «خراسان» است که نام بخشی از «ایران تاریخی» است. خراسان بزرگ به بخش شرقی ایران تاریخی گفته میشده. ?
احمد شاه درانی از شاهان پشتون افغانستان، در سال ???? میلادی، رسما به عنوان شاه خراسان تاجگذاری نمود
واژه? افغانستان نخستین بار در زمان شاه شجاع و پس از نیمه? قرن ?? توسط انگلیسها در برخی معاهدهها استفاده شد.
افغان اگرچه در لغت به معنای ناله و فغان است اما در حقیقت مستعرب واژه? اوغان است که به اقوام پشتون گفته میشود اما قانون اساسی افغانستان هر تبعه? کشور افغانستان را صرفنظر از قومی که بدان تعلق دارد «افغان» اطلاق میکند.
کلمات کلیدی:
غذا های عاجل افغانی
وقتی کار های خانه زیاد می باشد و زنان خانه دار خانه تکانی و یا کالا شوئی می داشته باشند، غذا های عاجل برای فامیل تهیه می دارند که بعضی از آنها را نام می بریم
نان تر کرده دوغ
در بین کاسه مقداری دوغ را انداخته نان را بالای آن ریزه کرده همراه چمچه و یا قاشق صرف می کنند
نان تر کردهء ماست
در بین ماست قدری نمک و مرچ انداخته بعد نان را در آن تر کرده همراه قاشق و یا چمچه صرف می دارند
نان سیر و آب
مقداری سیر را کوبیده به همراه مرچ و نمک مخلوط نموده مقداری آب علاوه می دارند، بعداً نان را میده کرده و نوش جان می کنند.
نان پودینه
پودینهء خشک را همراه مرچ و نمک مخلوط نموده بعد هر نوع نانیکه به دسترس ایشان قرار داشته باشد به آ« مالیده و صرف میدارند
نان کندنه
مقداری گندنه را پاک شسته بعداً در بین یک ظرف نمک و مرچ سرخ انداخته لقمهء نان را بدور گندنهء مذکور پیچ داده بعد به همراه مرچ و نمک نوش جان می کنند.
تخم با رواش
رواش در بهار پیدا می شود. وقتی باران های شدید بهاری شروع می شود در کوه ها مردم رفته و رواش را جمع می کنند. خوراک تخم و رواش بسیار مزه دار بوده و عاجل آماده می گردد، طوریکه رواش را اولاً در روغن نرم ساخته و بعداً در پهلوی آن تخم را انداخته با نعنا و نمک صرف می دارندد
تخم و گندنه
گندنهء میده شد را پاک شسته به همراه سیر در روغن سرخ میدارند، بعداً تخم را با آن علاوه نموده شور می دهند تا پخته شود. این غذا را همه دوست دارند، حتی برای مهمانان عاجل نیز آنرا تیار می کنند
اشکنه یا پیاوه
این غذای عاجل از پیاز، سیر، روغن و تخم مرغ تهیه می شود. طوریکه اولاً پیاز و سیر را سرخ کرده در آن آب علاوه میدارند، بعد از جوش خوردن تخم ها را دانه، دانه به آن می اندازند و بعد از آماده شدن نان را میده کرده و تناول می فرمایند
اشکنه کچالو
کچالو را ورق، ورق کرده در روغن سرخ می کنند. بعداً پیاز، سیر و بادنجان رومی را لعاب ساخته در بین آن آب انداخته و کچالو را نیز علاوه اشته جوش می دهند. سپس نان را میده کرده به همراه پیاز تازه و یا مزچ سرخ نوش جان می کنند
قروتی
اولاً قروت سائیده شد را آب انداخته و گرم میدارند. پیاز را در روغن گلابی نموده در هوای آزاد می گذارند تا قاق گردد. بعداً نان را میده کرده و بالای آن روغن و پیاز را علاوه کرده صرف می دارند
کلمات کلیدی:
غذاهای مشهور افغانستان
بولانی
بولانی یکی از غذا های مشهور و مزه دار افغانی می باشد که خمیر ذغاله شده را گندنه و یا کچالو پر نموده به شکل نیم دایره بالای تابه انداخته در روغن سرخ می کنند. بولانی را در تندور .نیز پخته می کنند که بنام بولانی تندوری یاد می شود
منتو
یکی از خوراکه های لذیز افغانی می باشد که در بخار آب پخته می شود. خمیر منتو را به شکل دایره های کوچک قطع نموده از گوشت سرخی، دنبه، پیاز، سیر، گشنیز و مرچ سیاه پر نموده در ظرف مخصوص می چینند
قابلی پلو
قابلی پلو افغانی بسیار مشهور می باشد و تقریباً اکثر کشور های جهان و کشور های همسایه به نام آن آشنا هستند که از برنج باریک، گوشت یخنی گوسفند، زردک، کشمش، خسته و پسته تهیه می .گردد
شولهء غوربندی
در ولسوالی غوربند شولهء پخته می کنند که به نام شولهء غوربندی یاد می شود. این شوله را از برنج، ماش و قورمهء دال نخود دار گوشت گوسفند تهیه میکنند
کچری قروت
چیستان: از در آمد حیدری قباء سفید لنگی زری
جواب چیستان فوق کچری قروت یکی از غذاهای مشهور و مزه دار افغانی می باشد که اکثراً در زمستان پخته می شود. روز اول زمستان مردم صندلی و یا بخاری می گذارند، کچری قروت پخته می نمایند. کچری قروت از برنج لک، قروت و کوفته تهیه می شود
سمنک
سمنک را در میله های بهاری پخته می کنند و یکی از غذا های هوسانهء مردم افغانستان می باشد که گندم را در ظرفی انداخته در روز های بارانی در زیر باران می گذارند. وقتی سمنک سبز شد آنرا کوبیده و جوش میدهند. در دیگ آن هفت بار آب میاندازند و با تبخیر شدن آن، چارمغز های زنده را با قدری خسته و پسته علاوه کرده بعد از آماده شدن بالای آن خشخاش را انداخته نوش جان می کنند
برانی بادنجان
بادنجان سیاه را ورق، ورق بریده در روغن سرخ می کنند، بعداً با لعاب تهیه شده یکجا دم داده با قروت و نعنای خشک آن را تزئین می کنند. برانی بادنجان یکی از غذا های بسیار لذیذ و مزه دار افغانی می باشد که همه فامیل ها آنرا خوش دارند
شوربای کله
شوربای کله یکی از غذا های مخصوص زمستان مردم با ذوق افغانستان می باشد که کله گوسفند را پاک کرده خوب می شویند، بعداً در دیگ انداخته جوش میدهند تا کف آن گرفته شود. پس گندم نخود، پیاز، زردچوبه با قدری دنبه را به آن علاوه می کنند، وقی پخته شد در کاسه ها کشیده و در آن نان را میده کرده تناول می کنند
شوربای دیگ سنگی
شوربای سنگی یکی از غذا های محلی افغانستان بوده که در دیگ سنگی پخته می شود. این شوربا دارای لذت خاصی می باشد که همراه گوشت گوسفند، دنبه، دالنخود، مرچ و سیر را علاوه داشته مقداری آلوبخارا را به آب آن می اندازند. سپس قدری آتش در گوشهء تندور انداخته دیگ را در پهلوی آن قرار میدهند. بعد از آماده شدن نان را در کاسه ها میده کرده و صرف میدارند
دلمهء برگ تاک انگور
این غذای مزه دار را طوری آماده می کنند که برگ های تازهء تاک انگور را میده در بین آن کوفته قبلاً تهیه شده را گذاشته و با تار می بندند و در بین لعاب بادنجان رومی، سیر و پیاز می گذارند تا پخته شود
آشک
خمیر را سخت آماده نموده و به شکل دایره های کوچک قطعه می کنند، سپس در بین آن گندنهء میده شده را پر نموده جوش میدهند. بعد از صاف نمودن، قروت، نعنا و قورمهء دالنخود را بالای آن علاوه نموده نوش جان می کنند
کباب تندوری
مردم افغانستان مردمان مهمان نواز و بسیار خراج هستند. در مناطق مرکزی افغانستان وقتی مهمان زیاد تر از پنج نفر میداشته باشند، یک راءس گوسفند کلان را ذبح کرده و خوب پاک می شویند، بعداً مقداری سیر و نمک را آماده ساخته تمام گوسفند را خوب سیر و نمک می زنند. بعداً آتش کافی در تنور می افروزند و یک کاسه مسی را در روی آتش گذاشته گوسفند را مکمل توسط سیخ تندور در تندور پائین می کنند، طوریکه دنبهء گوسفند آهسته، آهسته در بین همان کاسه آب شده و بعد از دو الی چهار ساعت گوسفند پخته می شود. البته پخته شدن آن مربوط به چاقی و کلانی گوسفند می باشد
چپلی کباب
چپلی کباب یکی از غذا های بسیار مشهور و لذیذ افغانی می باشد که از گوشت سرخی، پیاز، دنبه، سیر، مرچ و نمک تهیه شده و در روغن سرخ می گردد
کباب شینواری
یک راءس گوسفند یا برهء کلان را توته، توته کرده در سیخ می کشند و سیر زیاد می زنند، بعداً آنرا در منقل که اتش ذغال دارد پخته می کنند
کباب جگر
سیاهی جگررا که داغ و خال نداشته باشد توته، توته کرده سیر و نمک زده در سیخ می کشند و بالای آتش آن را پخته نموده نوش جان می کنند
کلمات کلیدی:
دولت ابدالی و تشکیل مجدد افغانستان
احمد شاه ابدالی
(????-????)
سیر تکامل فیودالیزم در بین اهالی قندهار و مبارزه دوام دار مردم علیه استیلای خارجی، زمینه تشکیل یک دولت مرکزی قوی را در افغانستان مهیا کرده بود. این است که دولت ابدالی بقیادت احمد شاه تاسیس شد. احمد شاه در سال مرگ پدرش زمان خان در شهرِ هرات متولد شد (????). چون محمد خان ابدالی رقیب پدرش بحکومت هرات منتخب گردید، مادر احمد شاه با طفل خود به شهر فراه نقل مکان نمود. از آن بعد تا استیلای نادرشاه خراسانی در هرات و فراه، احمد شاه در هیچ گونه فعالیت سیاسی و نظامی برادرش ذوالفقار خان شرکت نداشت. از آن بعد او با برادرش به دربار پادشاه غلجائی قندهار (شاه حسین) پناهنده شده و در آن جا محبوس سیاسی گردید. وقتیکه نادرشاه در سال ???? شهر قندهار را فتح نمود، ذوالفقار خان را در مازندران ایران تبعید و در آن جا مسموم کرد. احمد شاه در مازندران باقیماند و این وقت ?? ساله بود که به دربار نادرشاه رسید. نادر اورا در زمره افسران نظامی افغانی خود قبول کرد و بعد از آنکه اخلاق و کفایت اورا بدید، قوماندانی قطعات ابدالی و ازبکی را به او داد. پس از این احمد شاه تا زمان مرگ نادر در دربار و اردوی او باقیماند.
در طی این مدت رفتار و گفتار احمد شاه طرف اعتماد نادرشاه و سپاه افغانی او قرار گرفت. در وقت کشته شدن نادرشاه، احمد شاه ?? سال عمر داشت و در این مدت او صفحات مختلف حیات را دیده و با ذلت تبعید و اسارت و هم با عزت و فرمان دهی بسر برد او با طبقات مختلف اجتماعی محشور گردید و عروج و سقوط دولت افغانی و نادری را در هرات و قندهار و خراسان و ایران به چشم دید. تمام این حادثه ها در هوش و قضاوت او تاثیر برانگیزند? نموده و در طبع و اخلاقش توازن و پخته گی ایجاد کرد. در عین زمان احمد شاه از تحصیل دریغ ننمود و در زبان های دری و پشتو صاحب سواد گردید. حتی در پشتو شعر میسرائید. او از نظر فزیکی قوی و متناسب الاعضا و سوار مقاوم و سپه کش دلیری بود.
همینکه نادرشاه خراسانی کشته شد و اختلال در اردوی بزرگ او پدید آمد، قشون افغانی که مرکب از چهار هزار غلجائی و دوازده هزار ابدالی و ازبک بود، بصوابدید قوماندان عمومی نورمحمد غلجائی و احمد خان ابدالی بطرف قندهار حرکت کردند. در قندهار که مرکز بین الاقوامی افغانستان بود، نورمحمد خان به خان های غلجائی و ازبک و ابدالی و هزاره و بلوچ و تاجیک پیشنهاد کرد که جرگه ئی تشکیل و پادشاهی انتخاب شود. این جرگه در اکتوبر سال ???? در عمارت «مزار شیر سرخ» در داخل قلعه نظامی نادر آباد منعقد گردید و نه روز دوام نمود. در طی این جلسات اتفاق آرا ممکن نمیشد، زیرا موضوع مهم و هر خان مقتدر طالب سلطنت بود، در حالیکه خانهای رقیب (از قبیل نورمحمد خان غلجائی، محبت خان پوپلزائی، موسی خان اسحق زائی، نصرالله خان نورزائی و غیره) همدیگر را رد میکردند. تنها کسیکه دراین جرگه راجع بخود حرف نمیزد احمدخان ابدالی بود، زیرا عشیر? او سدوزائی، از حیث کمیت خوردترین از سایر عشایر بود. گرچه جد او دولت خان وقتی رئیس ابدالی های ارغستان و پدرش زمان خان رئیس حکومت ابدالی هرات بودند، ولی اختلاف خانهای غلجائی و ابدالی که همدیگر را نفی میکردند، خلائی تولید کرد که بایستی حتماً پُر میشد. پس در روز نهم جرگه، طرفین یکنفر عضو جرگه را حکم تعین کردند که هرکه را او به سلطنت انتخاب کند، همه بوی بیعت نمایند. شخص حکم یکمرد روحانی بود که به هیچ قبیله، حتی قندهار، تعلق نداشت و او همان صابر شاه نام کابلی پسر متصوف استاد «لایخوار» از اهل کابل بود که طبقات مختلف قندهار به او ارادت و اعتماد داشتند. این صوفی سیاستمدار برخاست و احمد ابدالی را به حیث پادشاه معرفی کرد و هم خوشه گندمی را در عوض تاج به کلاه او نصب نمود. فیودالهای بزرگ اگر خواستند یا نخواستند، مجبور به بیعت و تصدیق سلطنت این مرد جوان گردیدند. این است که احمد خان ابدالی به عنوان «احمد شاه» به پادشاهی کشور اعلان شد.
احمد شاه بعد از پادشاه شدن، ثابت کرد که آگاه از اوضاع داخلی کشور و همچنان مطلع از اوضاع سیاسی و نظامی ممالک همجوار افغانستان است، و هم قادر است که ازاین اوضاع بنفع افغانستان عملاً استفاده کند. شرایط داخلی و اوضاع ممالک همجوار نیز برای تشکیل یک دولت مستقل در افغانستان مساعد بود. در داخل کشور طبقه دهقان و مالدار یعنی اکثریت ملت با طبقه شهری و پیشه ور، همه سالهای متمادی در زیر اداره ملوک الطوایف و لشکر کشی های داخلی و خارجی و مالیات و عوارض و گمرکات گوناگون، کوفته شده و طالب یکدولت مقتدر مرکزی و امنیت بودند. در غرب و شرق و جنوب کشور نیز، سالها مردم برضد استیلای خارجی و برای حصول آزادی ملی مبارزه کرده و اینک برای حفظ و تقوی? یکدولت ملی در برابر خارجی ها آماده و حاضر بودند. قسمت مرکزی کشور، هزاره جات بیشتر از هرجای دیگر تحت نظام فیودالی و مطلق العنانی ملوک طوایف سائیده میشد و فیودالهای مقتدر این منطقه نسبت به دهقان و مالدار و رعیت دارای اختیارات نامحدود بودند. لهذا بیشتر از یک ملیون نفوس زحمتکش و کارکن هزاره- که از هجوم چنگیزخان به این طرف زیر ضربات خارجی و داخلی واقع شده بودند- برای اعاشه و تفریح عد? انگشت شمار ارباب و میر و بیگ و روحانی، جان میکندند. فیودالهای مسلط این منطقه، با اطاعت و تادیه مالیات بدولت های مرکزی افغانستان برای حفظ قدرت منطقوی خود تا اواخر قرن نزدهم در مقابل تسلط مستقیم دولت مرکزی مقاومت سرسختی نشان دادند و هم مردم خود را از سیر متوازی با انکشاف بطی سایر حصص کشور باز داشتند. بعدها عوامل دیگر اقتصادی و فقر و فشار سیاسی دولت مرکزی، عمر این توقف و انجماد را تا اوایل قرن بیستم بدرازا کشاند. در حالیکه همین مردم سرسخت و کاری افغانستان بودند که قوت بشری چنگیزخان را در خود فرو برده و با وجود جذب خون مغل، دیگر از مغل خالص و زبان مغلی در مرکز افغانستان اثری نگذاشتند. همچنین بدرجه دوم مردم ولایات شمالی افغانستان نیز در مضیقه نظام فیودالی سخت فشرده میشدند.
و اما در جوار افغانستان ایران بعد از مرگ نادرشاه خراسانی، در گرداب هرج و مرج داخلی و ملوک الطوایفی فرورفته، دیگر قادر به تجاوز در ممالک همسایه نبود. در بخارا و ماورالنهر نیز دولت جنیدی روبه انحطاط نهاده و اشراف فیودال در مناطق مختلفه کشور حتی پایتخت بخارا مستقل شده بودند، دربار جنیدی بخارا با مدعیان تاز? تاج و تخت دست و گریبان بود، تا جائیکه شش سال از جلوس احمدشاه نگذشته بود که محمد رحیم خان مدعی در جای عبدالله خان ثانی جنیدی نشست و پنجسال بعد عبدالعزیز آخرین پادشاه جنیدی توانست که پادشاهی سلسله خودرا اعاده کند. اوضاع سیاسی خوارزم بدتر از ماورالنهر و بازیچه اغراض اشراف بود و تا قبل از ظهور احمدشاه، خان ها یکی پی دیگری می آمد و میرفت و در مدت کمتر از چهل سال، ده پادشاه در خوارزم کشته و یا تبدیل شده بودند، لهذا فرصت حمله به کشور دیگری را نداشتند. در هندوستان جنوبی، در عهد سلطنت اورنگزیب «حکومت مرتهه» برهبری «سیواجی» تأسیس شده بود، که بعد از مرگ اورنگزیب قوی شده و در ?? سال مالک تقریباً تمام شبهه جزیره جنوبی هند گردیده بود. ازاین رو دولت بابری هند دیگر قادر نبود که در افغانستان مثل سابق فشار وارد کند. خصوصاً که در جبهه شمال هم یک قوه جدیدالظهور و مخالف بنام «سکهه» بوجود آمده بود. ممحد شاه برای نام شهنشاه هندوستان بود، والیان بزرگ او در اوده و بنگال و حیدرآباد دکن و کرناتک و غیره همه مستقل بوده و تنها خراجی به پایتخت میپرداختند. نواب ها نیز اسما خودرا مادون والیان بزرگ (صوبه دار) میدانستند و بس.
در هند در عمق این اوضاع یک قوه نهانی و خطرناک دیگر وجود داشت که مثل اختاپوتی (هشت پا) از ماورای بحار غوطه زده و در سواحل هند سرکشیده بود. این قوت ناآشنا که با اسلحه علم و فن و تخنیک عالیتری و هم با حرص و خشونت مجهز بود، بشکل تدریجی، اما عمیقاً در عروق و شرائین هند جسیم و غنی سیر میکرد، در حالیکه هندی ها ایشان را از سوداگری هنوز بیشتر نمیدانستند، و افغانها آنان را «بساری و دکاندار» مینامیدند، و این همان استعمارگران غربی بودند که تجزیه و تقسیم و نفاق تمام قوتهای ملی هند را با ثروت آن میخواستند.
همچنین یک قوت دیگری هم در هند وجود داشت که عبارت بود از نفوذ سیاسی و نظامی افغانها در دربار هند و در ولایت هند. در دربار دهلی مثل نجیب الدوله افغان (نجیب خان یوسفزائی) افسر مقتدری، و در ولایت کترا و فرخ آباد و ملتان سلسله های حکمران روهیله و بنگش و ابدالی افغان (سعدالله خان روهیله احمدخان بنگش و زائد خان ابدالی) با قوای زیادی قرار داشتند. تمام این اوضاع احمدشاه را از طرف هنوستان مطمئن میساخت، و در تأسیس و تحکیم دولت سرتاسری افغانستان، زمینه مساعد بدست میداد. این است که احمدشاه در اندک مدتی به آسانی توانست از جیخون تا عمان و از ولایات خراسان و سیستان تا رودبار سند، افغانستان را وحدت سیاسی بخشد.
در طی ?? سال سلطنت احمدشاه، مرکزیت دولت و امنیت عمومی، طوری قائم شد که فیودال و ملاک در رفتار خود نسبت بدهقان، مسؤلیت خودرا در برابر دولت احساس کرد. طبقه متوسط و شهری و تاجر نیز ساح? آزادتر فعالیت بدست آوردند. این اوضاع در داخل سیستم فیودالی متمرکز اسباب استحکام دولت را فراهم نمود. از دیگر طرف احمدشاه، فیودالهای مقتدر را بواسطه اشتراک در امور مسلکی و نظامی ارضا نمود، و بنظریات آنان در جرگه های موقوت اعتنا نمود، و هم آنان را بیشتر در سفر های جنگی مشغول نگهداشت. این است که بدون یکی دوبار، با عصیان آنها دچار نگردید. شدیدترین این مخالفت ها از طرف مقتدر ترین فیودالهای قندهار (چون نورمحمدخان میرافغان، عثمان خان توپچی باشی، کدوخان و محبت خان پوپلزائی و غیره) بعمل آمد. این ها که در روز انتخاب احمدشاه به پادشاهی، تصور میکردند تنهائی احمدشاه و ضعف قبیله اش مانع مطلق العنانی ایشان نخواهد شد، وقتیکه دیدند احمدشاه سیطره دولت را در تمام شئون اجتماعی پهن کرده و در دهن فیودالهای قوی و قدیم لگام زده است، برآشفتند و هنگامیکه احمدشاه در سال ???? مشغول سفر بخارج بود، توطئه قتل او و انهدام دولت مرکزی نمودند. ولی احمدشاه که استخبارات مفصلی داشت، تمام آن دسته بزرگ را در قندهار اعدام نمود. این حرکت احمدشاه حساب آینده دولت را با فیودالهای بزرگ روشن نمود. از آن بعد گرچه احمدشاه فیودالهای طرفدار دولت را آرام نگهمیداشت و عناوین و منصب و گاهی هم اقطاعی به آنها میداد، و حتی بعد از مرگ فیودال، پسرش را بجای او میشناخت، معذا فیودالهای بزرگ قبایل را دور از قبیله شان، در دربار نگهمیداشت و در جنگ ها سوق مینمود، اما نمیگذاشت که در پایتخت قطعات مسلح قبیلوی داشته باشند. احمدشاه فوج های قبایلی را از مرکز دور کرد، و جای شانرا به سپاه تنخواه خوار داد. این سپاه که معاش معین از دولت میگرفت، نمیتوانست که مثل عساکر قبیلوی با مردم و رعایا در تماس باشد. همچنین احمدشاه حتی المقدور فیودال را در منطقه قبیلوی او به حکومت مقرر نمیکرد، بلکه حکام تنخواه خوار دولت را که از طبقه متوسط بودند، در علاقه های قبایلی میگماشت. قشر روحانی هم از احمدشاه راضی بود، زیرا احمدشاه به آنها احترام میگذاشت، و تمام محاکم قضائی و مساجد در دست آنان بود.
احمدشاه را بواسطه خدمات و اخلاق و تقوای شخصی او پدر میخواندند و غازی خطاب میکردند. زیرا احمدشاه تنها پادشاهی بود که در افغانستان تاج بر سر نمینهاد، دستار میبست و چپن و موزه میپوشید و در عوض تخت بر زمین مفروش می نشست. او مستقیماً با مردم در تماس میشد، با تواضح و پیشانی گشاده سخن میزد، در حل و فصل قضایا انصاف را مدنظر میگرفت، و در عین حال از قوانینی که خود گذاشته بود، جداً پیروی مینمود. احمدشاه در طول سلطنت خود به عیاشی و تجمل نپرداخت و حریص نبود. او در هیچ جنگی از مقابل دشمن فرار نکرده بود، و در برابر اهالی کشور متواضع و ملایم بود. مثله (قطع اعضای انسانی) را در مجازات، و خشوع و خمیدن را در تشریفات، تحریم نمود. او خانواده و اقارب خودرا از مداخله و اشتراک در امور دولت دور نگهداشت، تنها تیمور ولیعهد خودرا در زیر هدایت جهان خان پوپلزائی، در حواشی غربی و شرقی مملکت در حالت مشق و تمرین امور سیاسی و نظامی میگذاشت. این تجرید خانواده او تا جائی بود که تاریخ و مردم، غیر از تیمور و سلیمان، دیگر اولاد احمدشاه را پوره نمیشناختند، درحالیکه او هشت پسر داشت (چون سلیمان، تیمور، شهاب، سنجر، یزدان بخش، سکندر، داراب و پرویز).
کلمات کلیدی:
تاریخچه ء مختصر بامیان:-
نام بامیان در زبان پهلوی به اسم بامیگان آمدهاست.در دوره? اسلامی بامیان یکی از شهرهای مهم و آباد خراسان و مرکز شیران بامیان محسوب میشد.بامیان یکی از ساحاتی است که در سابق راه ابریشم آن عبور می کرده و مفیدیت های زیادی به منطقه به وجود می آورده. کاروانهای با عبور از این ساحه مناطق چون امپراتوری روم، چین و آسیای میانه و آسیای جنوبی را به هم وصل می نمود و اکثراً توقفگاه شان این منطقه به شمار می آمد. در بامیان، هنرهای چون هنر فارسی، بودایی و یونانی باهم آمیخته شده که منحصراً به نوع بودایییهای یونانی شباهت دارد. مجسمه های بودا در مقابل شهر بامیان روی صخره ها و کوه ها حک شده .و دو بزرگترین بتهای که هرکدام آن به 55 متر و 37 متر می رسد وبزرگترین بتهای ایستاده درجهان به شمار میرود که این بتها در ماه مارچ سال 2001 میلادی توسط طالبان تخریب گردید .
بامیان یک ولایت کوهستانی است. سلسله کوهای بابا که توسط کوهای هندوکش غربی از شرق به غرب ادامه پیدا می کند نیز در این منطقه قرار دارد. کوه بابا متشکل از قله و لبه های بلند پوشیده از برف که تقریباً 5200 متر از سطح بحر ارتفاع دارند که منبع آبی بسیاری از دریاهای افغانستان را به خود اختصاص داده است.
ولایت بامیان در مرکز افغانستان موقعیت داشته که از طرف شمال شرق به ولایت بغلان و پروان، به ولایات غزنی و وردک از طرف جنوب شرق، به ولایت دایکندی از طرف جنوب غرب، به ولایت غور از طرف غرب، به ولایت سری پل از طرف شمال غرب و به ولایت سمنگان از طرف شمال محدود شده است.ولایت بامیان با مساحت حدود 18029 کیلومتر مربع حدود 2.76 فیصد مساحت کشور را تشکیل می دهد واکثریت قاطع نفوس بامیان را مردم هزاره تشکیل میدهد. این ولایت دارای شش ولسوالی بوده که شامل ولسوالی های شیبر – کهمرد – سیغان – یکاولنگ – پنجاب - ورس وقریه جات مرکز بامیان میباشند حدود 2500 متر از سطح بحر ارتفاع دارد.
(( افغانستان )) به معنای(( دولت و کشور افغانان ))و یا (( کشوری که تحت سلطنت سلاطین افغانی متحد شده باشد))(1)از واژه ی (( افغان )) که معر?ب (( اوغان )) است (2)مشتق شده است.برخی معتقدند:(( افغان )) در ابتدا (( اغوان )) از ریشه ی آریایی بوده است و به مرور زمان (( اوغان )) و سپس (( افغان )) شده است.(3)
کلمه ی (( افغان )) نخستین بار در قرن چهارم هجری درباره ی برخی از قبایل پشتون منطقه ی شرق خلافت اسلامی در آثار نویسندگان مسلمان استعمال شد.(4) این استعمال ابتدا در (( حدود العالم ))(5) سپس در (( تاریخ یمینی ))(6) و (( تاریخ بیهقی ))(7) به چشم خورد.
به تدریج نویسندگان دیگر نیز این اسم را ثبت و ضبط کردند و بر دایره ی نفوذش افزوده شد تا جایی که در قرن دهم هجری نام قسمت بزرگی از قبایل پشتون این منطقه شد و تمام قبایل ابدالی ان را در بر گرفت.در قرن دوازدهم اسم تمام قبایل پشتانه ی (( افغانستان )) اعم از (( ابدالی )) و (( غلجائی )) گردید. و در سده ی سیزدهم،وسعت معنایی ان به اندازه ای شد که عنوانی برای تمامی ملت افغانستان اعم از پشتون،تاجیک،بلوچ،هزاره و غیر آن گشت و جایگزین نام پیشین (( خراسانی )) گردید.(8) کلمه ی (( افغانستان )) که یک اسم مرکب فارسی است،از ترکیب اسم (( افغان )) و پسوند مکانی (( ستان )) ساخته شده است.این لغت که به معنای (( سرزمین افغان ها )) ست،سیر تاریخی مشابهی همچون لفظ (( افغان )) را پیموده است.(9)
نخستین بار (( تاریخنامه ی هرات )) در اواخر قرن هشتم این نام را در معنای مکان و سکونت قبایل افغان استعمال کرد که با بر قراین،محدوده ی آن از حوالی قندهار تا رودخانه ی سند بود .(10)
با فروپاشی صفویه و به دنبال ان قتل نادرشاه در ایران(در غرب خراسان)،همراه با اضمحلال گورکانیان هند(در شرق خراسان)و قدرت گیری افغانان،قلمرو معنایی واژه ی (( افغانستان )) گسترش یافت و نام سرزمینی شد که پیش از آن خراسان نام داشت و بسیار وسیع تر از افغانستان امروز بود،گرچه مرزهای آن بارها تغییر کرده بود.این لغت در معنای کنونی و با حدود تقریبی امروز از اوایل قرن سیزدهم معمول شد.(11)
اول بار در شعبان سال 1215هجری،ضمن معاهده ی مکتوب میان انگلستان و ایران درباره ی دولت درانی بود که این اصطلاح به عنوان نام رسمی این قسمت از سرزمین های اسلامی به کار رفت.(12) تا چند سال پس از انعقاد این پیمان،مردمان و حاکمان افغان،از پذیرش نام (( افغانستان )) به جای (( خراسان )) اکراه داشتند.(( مونت استوارت الفنستون )) انگلیسی که چند سال پس از انعقاد معاهده ی مذکور به کابل سفر کرده است می نویسد:(( افغانان نام عمومی برای کشورشان ندارند؛اما (( افغانستان )) که محتملاً نخست در ایران به کار برده شده،مکرر در کتاب ها آمده است و اگر به کار رود برای مردم آن سرزمین ناآشنا نیست...نامی که توسط ساکنان سرزمین بر تمامی کشور اطلاق می شود،خراسان است. )).(13)
در دوره های تاریخی پیش از آن،حد اقل از ظهور اسلام تا اوایل سده ی سیزدهم هجری،افغانستان کنونی بخشی از خراسان بزرگیبود که در معنای گسترده اش سیستان و کابلستان را نیز شامل می شد.(14) به همین سبب،بسیاری از نویسندگان و تاریخ نگاران افغان و غیر افغان خراسان را نام مشهور دوره ی اسلامی تا اواسط قرن سیزدهم این سرزمین تلقی کرده اند.(15)
اسم(( افغانستان )) برای نخستین بار در تاریخ این کشور در مکاتبات و معاهدات رسمی پادشاه ابدالی آن با دولت انگلستان در جمادی الاولی سال 1254هجری استعمال شد.(16)
کلمات کلیدی:
الف) در رابطه با سن
تجارب حیات عادی افراد نشان میدهد که وسواس همگام با بلوغ و در غلیان شهوت در افراد پایه گرفته و تدریجا رشد میکند. اگر در آن ایام شرایط برای درمان مساعد باشد بهبودهای نسبی و دورهای پدید میآید وگرنه بیماری سیر مداوم و رو به رشد خود را خواهد داشت تا جایی که خود بیمار به ستوه میآید.
ب) در رابطه باهوش:
بررسیهای علمی نشان دادهاند که وضع هوشی آنها در سطحی متوسط و حتی بالاتر از حد متوسط است. وسواسیهایی که دارای هوش اندک و یا با درجه ضعیف باشند بسیار کمند بر این اساس رفتار آنها نباید حمل بر کمهوشی شان شود.
ج) در رابطه با اعتقاد:
د) در رابطه با شخصیت و محیط:
تجارب نشان دادهاند آنهایی که در زندگی شخصی حساسترند امکان ابتلایشان به بیماری وسواس بیشتر است و غلبه وسواس بر آنها زیادتر است. در بین فرزندانی که والدینشان معمولا محکومشان میکنند این بیماری بیشتر دیده میشود.
پارهای از تحقیقات نشان دادهاند که شخصیت والدین و حتی صفات ژنتیکی، روابط همگن خویی و محیطی در این امور مؤثرند بهمین نظر وسواس در بین دوقلوهای یکسان بیشتر دیده میشود تا در دیگران، اگر چه ریشههای اساسی و کلی این امر کاملا مشهود نیست.
مساله شخصیت را اگر با دامنهای وسیعتر مورد توجه قرار دهیم خواهیم دید که این امر حتی در برگیرنده افراد و اشخاص از نظر جوامع هم خواهد بود. وسواس بر خلاف بیماری هیستری است که اغلب در جوامع عقب نگهداشته شده دیده میشود، در جوامع بظاهر متمدن و پیشرفته و حتی در بین افراد هوشمند هم بمیزانی قابل توجه دیده میشود.
ریشههای خانوادگی وسواس
در مورد ریشه و سبب این بیماری مطالب بسیاری ذکر شده که اهم آنها عبارتند از وراثت، شخصیت زیر ساز یا الحاقی، وضع هوشی، عوامل اجتماعی، عوامل خانوادگی، عوامل اتفاقی، رقابتها، منعها و... که ما ذیلا به مواردی از آن اشاره میکنیم.
الف) وراثت:
تحقیقات برخی از صاحبنظران نشان داده است که حدود چهل درصد وسواسیها، این بیماری را از والدین خود به ارث بردهاند، اگرچه گروهی دیگر از محققان جنبه ارثی بودن آن را محتمل دانسته و قایل شدهاند، انتقال زمینههای عصبی میتواند ریشه و عاملی در این راه باشد.
ب) تربیت :
در این مورد مباحثی قابل ذکرند که اهم آنها عبارتند از:
1- دوران کودکی:اعتقاد گروهی از محققان این است که پنجاه درصد وسواسهای افراد در سنین جوانی و پس از آن از دوران کودکی پایهگذاری شده و تاریخچه زندگی آنها حاکی از دوران کودکی ویژهای است که در آن کشمکشها و مقاومتها و سرسختیهای فوق العاده وجود داشته و کودک در برابر خواستههای بزرگتران تاب مقاومت نداشته است.
2- شیوه تربیت:در پیدایش گسترش وسواس برای شیوه تربیت والدین نقش فوق العادهای را باید قایل شد. بررسیها نشان میدهد مادران حساس و کمال جو بصورتی ناخودآگاه زمینه را برای وسواسی شدن فرزندان فراهم میکنند و مخصوصا والدینی که رفتار طفل را بر اساس ضابطه خود بصورت دقیق میخواهند و انعطاف پذیری کمتری دارند در این رابطه مقصرند. تربیتخشک و مقرراتی در پیدایش و گسترش این بیماری زیاد مؤثر است. نحوه از شیر گرفتن کودک بصورت ناگهانی، گسترش آموزش مربوط به نظافت و طهارت و کنترل کودک در رفتار مربوط به نظم و تربیت و دقت او هم در این امر مؤثر است.
3- تحقیر کودک:عدهای از بیماران وسواسی کسانی هستند که دائما این عبارت به گوششان خورده است که: آدم بی عرضهای هستی، لیاقت نداری، در خور آدم نیستی، بدرد زندگی نمیخوری... و از بابت عدم لیاقتخود توسط والدین، مربیان، خواهران، و برادران ارشد رکوفتشنیده و تنبیه شدهاند. این گونه برخوردها بعدا زمینه را برای ناراحتی عصبی و یا وسواس آنها فراهم کرده است.
4- ناامنیها:پارهای از تحقیقات نشان دادهاند برخی از آنها که دوران حیات کودکی آشفتهای داشته و با ترس و نا امنی همساز بودهاند بعدها به چنین بیماری دچار شدهاند. آنها در مرحله کودکی وحشت از آن داشتهاند که نکند کار و رفتارشان مورد تایید والدین و مربیان قرار نگیرد. اینان در دوران کودکی برای راضی کردن مربیان خود میکوشیدند و سعی داشتهاند که دقتی افراطی درباره کارهای خود روا دارند و در همه مسائل، با باریکبینی و موشکافی وارد شوند.
5- منعها:گاهی وسواس فردی بزرگسال نشات گرفته از منعهای شدید دوران کودکی و حتی نوجوانی و جوانی است. مته بر خشخاش گذاردن والدین و مربیان، ایرادگیریهای بسیار، توقعات فوق العاده از زیر دستان، اگر چه ممکن است کار را برطبق مذاق خواستاران پدید آورد معلوم نیست عاقبتخوش و میمونی داشته باشد.
6- خانواده افراد وسواسی: بررسیها نشان دادهاند:
- اغلب وسواسیها والدین لجوج داشتهاند که در وظیفه خواهی از فرزندان سماجتبسیار نشان میدادهاند.
- ایرادگیر و عیبجو بودهاند اگر مختصر لغزشی از فرزندان خود میدیدند، آن را به رخ فرزندان میکشیدند.
- خسیس و ممسک بودهاند به طوری که کودک برای دستیابی به هدفی ناگزیر به شیوهای اصرارآمیز بوده است و بالاخره افرادی کم گذشت، طعنه زن، ملامتگر، بودهاند و کودک سعی میکرده خود را در حضور آنها دائما جمع و جور کند تا سرزنش نشود. (6)
درمان :
برای درمان میتوان از راه و رسمها و وسایل و ابزاری استفاده کرد که یکی از آنها تغییر محیطی است که بیمار در آن زندگی میکند.
1- تغییر آب و هوا: دور ساختن بیمار از محیط خانواده و اقامت او در یک آسایشگاه و واداشتن او به زندگی در یک منطقه خوش آب و هوا برای تخفیف اضطراب و درمان بیمار اثری آرامش بخش دارد و این امری است که اولیای بیمار میتوانند به آن اقدام کنند.
2- تغییر شرایط زندگی:از شیوههای درمان این است که زندگی بیمار را در محیطی دیگر بکشانیم و وضع او را تغییر دهیم. او را باید به محیطی کشاند که در آن مساله حیات سالم و دور از اغتشاش و اضطراب مطرح باشد و بنای اصلی شخصیت او از دستبردها دور و در امان باشد بررسیهای تجربی نشان میدهند که در مواردی با تغییر شرایط زندگی و حتی تغییر خانه و محل کار و زندگی بهبود کامل حاصل میشود.
3- ایجاد اشتغال و سرگرمی:تطهیرهای مکرر و دوبارهکاریها بدان خاطر است که بیمار وقت و فرصتی کافی برای انجام آن در خود احساس میکند و وقت و زمانی فراخ در اختیار دارد. بدین سبب ضروری است در حدود امکان سرگرمی او زیادتر گردد تا وقت اضافی نداشته باشد. اشتغالات یکی پس از دیگری او را وادار خواهد کرد که نسبتبه برخی از امور بیاعتماد گردد، از جمله وسواس.
4- زندگی در جمع:فرد وسواسی را باید از گوشهگیری و تنهایی بیرون کشاند. زندگی در میان جمع خود میتواند عاملی و سببی برای رفع این التباشد. ترتیب دادن مسافرتهای دستجمعی که در آن همه افراد ناگزیر شوند شیوه واحدی را در زندگی پذیرا شوند، در تخفیف و حتی درمان این بیماری مخصوصا در افرا کمرو مؤثر است.
5- شیوههای اخلاقی:رودربایستیها و ملاحظات فیمابین که هر انسانی بنحوی با آن مواجه است تا حدود زیادی سبب تخفیف این بیماری میشود. طرح سؤالات انتقادی توام با لطف و شیرینی، بویژه از سوی کسانی که محبوب و مورد علاقه بیمارند در امر سازندگی بیمار بسیار مؤثر است و میتواند موجب پیدایش تخفیف هایی در این رابطه شوند و البته باید سعی بر این باشد که انتقاد به ملامت منجر نشود روح بیمار را نیازارد. احیای غرور بیمار در مواردی بسیار سبب درمان و نجات او از عوامل آزار دهنده و خفت و خواری ناشی از پذیرش رفتارهای ناموزون وسواسی است و به بیمار قدرت میدهد. باید گاهی غرور فرد را با انتقادی ملایم زیر سؤال برد و با کنایه به او تفهیم کرد که عرضه اداره و نجات خویش را ندارد تا او بر سر غرور آید و خود را بسازد. باید به او القا کرد که میتواند خود را از این وضع نجات دهد. همچنین باید به بیمار اجازه داد که درباره افکار خود اگر چه بی معنی است صحبت کند و از انتقاد ناراحت نباشد.
6- تنگ کردن وقت:بیش از این هم گفتهایم که گاهی تن دادن به تردیدها ناشی از این است که بیمار خود را در فراخی وقت و فرصتببیند و برای درمان ضروری است که در مواردی وقت را بر فرد وسواسی تنگ کنند. در چنین مواردی لازم استبا استفاده از متون و شیوههایی او را به کاری مشغول دارید به امر و وظیفهای او را وادار نمایید تا حدی که وقتش تنگ گردد و ناگزیر شود با سر هم کردن عمل و وظیفه کار و برنامه خود را اگرچه نادرست استسریعا انجام دهد. تکرار و مداومت در چنین برنامهای در مواردی میتواند بصورت جدی در درمان مؤثر باشد.
7- زیرپاگذاردن موضوع وسواس:در مواردی برای درمان بیمار چارهای نداریم جز اینکه به او القا کنیم به قول معروف به سیم آخر بزند، حتی با پیراهنی که آن را او نجس میداند و یا با دست و بدنی که او تطهیر نکرده میشمارد و به نماز بایستد و وظیفهاش را انجام دهد. به عبارت دیگر بیمار را وا داریم تا همان کاری را که از آن میترسد انجام دهد. تنها در چنین صورت است که در مییابد هیچ واقعهای اتفاق نمیافتد.
شیوههای اصولی در درمان وسواس:
الف) روانپزشکی:اگر رفتار و یا عمل وسواسی شدید شود نیاز به متخصص روانی و درمانگری است که در این زمینه اقدام کند. کسی که تعلیمات تخصصی و تحصیلیاش در روان پزشکی او به او اجازه میدهد که برای شناخت ریشه بیماری و درمان بیمار اقدام نماید. علاوه بر اینکه در زمینه ریشهیابیها کار و تلاش کرده و دائما در رابطه با خود هم اقداماتی بعمل آورده و لااقل حدود 300-200 ساعتی هم در رابطه با شناختخویش گام برداشته است. اینان اجازه دارند که در موارد لازم نسخه بنویسند و یا داروهایی تجویز کنند و یا شیوههای دیگری را برای درمان لازم میبینند بکار گیرند.
بیماران را گاهی لازم است که در مؤسسات روانپزشکی و گاهی هم در بیمارستانها به طرق روانکاوی و رواندرمانی درمان نمایند و در موارد ضرور باید آنها را بستری نمود. درمان بیماری برای برخی از افراد بسیار ساده و آسان و برای برخی دیگر بسیار سخت است ; بویژه که شرایط اقتصادی و اجتماعی بیمار هم در این امر مؤثر است.
ب) روان درمانی:این هم نوعی درمان است که توسط روانکاو یا روانشناس صورت میگیرد و آن یک همکاری آزاد بین بیمار و درمان کننده مبتنی بر اعمال متقابل است که بر اساس روابطی نسبتا طولانی و طبق هدف و برنامه ریزی مشخصی به پیش میرود. درمان اختلال بهصورت مکالمه و صحبت و یا هر شیوه مفیدی که قادر به اصلاح زندگی روانی فرد باشد انجام میگیرد. در این درمان گاهی هم ممکن است دارو مورد استفاده قرار گیرد. البته اصل بر این است که بر اساس شیوه مصاحبه و گفتگو زمینه برای یک تحول درونی فراهم شود.
اصولی در روان درمانی: در روان درمانی افراد، همواره سه اصل مورد نظر است و مادام که به این جنبهها توجه نشود امکان اصلاح و درمان نخواهد بود:
الف - اصلاح محیط: و غرض محیط زندگی بیمار، توجه به امنیت آن، بررسی اصول حاکم بر جنبههای محبتی و انضباطی، نوع روابط و معاشرتها، فعالیتهای تفریحی، گردشها، تلاشهای جمعی، مشارکتها در امور،... است.
ب - ارتباط خوب و مناسب:در روان درمانی آنچه مهم است داشتن و یا ایجاد روابط خوب و مناسب همدردی و همراهی، کمک کردن، دادن اعتبار و رعایت احترام، وانمود کردن حق بجانبی برای بیمار، تقویت قدرت استدلال، بیان خوب، خودداری از سرزنش و... .
ج - روانکاوی و روان درمانی:که در آن تلاشی برای ریشهیابی، ایجاد زمینه برای دفاع خود بیمار از وضع و حالات خود گشودن عقدهها، توجه دادن بیمار به ریشه و منشا اختلال خود، القائات لازم و...
کلمات کلیدی:
خدایا!
به من کمک کن،
به من کمک کن تا عشق او را برای همیشه حفظ کنم،
خدایا!
به من کمک کن تا عاشقانه ترین نگاه ها را در چشمانش
بریزم لطیف ترین کلمات را نثار قلب جوانش کنم.
خدایا به من کمک کن تا در معبد عشق او بهترین و
شیرین ترین دعاگر باشم.
خدایا به من کمک کن تا سرود عشق را به هنگام طلوع
آفتاب هر بامداد بر لبانش جاری سازم ،آواز عشق را در
گوشش سر دهم ،
خدایا ! بگذار او نیز مرا همچون بتی در معبد عشق
بگذارد و پذیرا شود
صدف جان دوستت دارم
کلمات کلیدی:
اگر میدانی در این جهان کسی هست که با دیدنش رنگ رخسارت تغییر میکند و صدای قلبت آبرویت را به تاراج میبرد، مهم نیست که او مال تو باشد، مهم این است که فقط باشد: زندگی کند، لذّت ببرد و نفس بکشد .
و تو هستی که با دیدنت رنگ رخسارم تغییر می کند و صدای قلبم آبرویم را به تاراج می برد . پس دوستت دارم ای بهترینم . مهم این است که تو فقط باشی ، زندگی کنی ، و نفس بکشی حتی اگر مال من نباشی .
همه آرزویم این است
نتراود اشک از چشمانت
مگر از شوق زیاد
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز
و به اندازه هر روز تو عاشق باشی
عاشق آنکه تو را می خواهد
و به لبخند تو از خویش رها می گردد
و تو را دوست بدارد به همان اندازه ......
دوستت دارم عشق من
نویسنده: پیمان جهانی(دوشنبه 5/9/1386 ساعت 12:14 عصر)
کلمات کلیدی: