پدر
می خواهم امروز از تو سخن بگویم تو که هرگز غرورت را مضحکه دست سختیها و ناآلامی ها نکردی و تو که آرزوهایت را هر چند دوست داشتنی نادیده انگاشتی و تو که آلام و دردهایت را هر چند سخت در قلبت مدفون کردی؛
تو را می گویم پدر، تو را که در برابر امواج سخت طوفان سینه سپر کردی تا
کشتی زندگانی ات مصون بماند.
تو را می گویم که همچون باغبانی هر روز و هر شب، لحظه به لحظه نگران در امان ماندن نونهالانت بودی.
و هر چند دستانت رنجور و خسته اما همیشه در تداوم آسایشی از بهترین برای فرزندانت بودی.
و شانه هایت هر چند آرام حتی در سکوت و خلوت نلرزید.
و پاهایت هر چند کم رمق؛ در تکاپوی زندگانی لحظه ای نایستاد.
دوستت دارم پدر
- کاش می شد آرزوهایت را تحقق بخشم و نگاهت را وسعت؛
تا شاهد باشی به ثمر رسیدن زحماتت را و شکوفایی و بهار آرزوهایت را
و فخر فروشی بر آن، بر مشقاتت
- کاش می شد آرزوهایت را رونق بخشم و برق خوشحالی را در چشمانت نظاره گر باشم
اما افسوس! پدر که تو را چیزی جز رنج از من نرسید و مرا چیزی جز ناکامی از تلاشهایم
که رنج ها و تلاشهایم را بی ثمر نکن و نفس های پدر را جان ده تا روزی ببیند به بار نشستن نهالش را
خداوندا تو را بر هستی ات قسم !
که غرور پدر را حفظ کن در برابر دیدگان همه
آه! ای خدا کسی او را رنجانده آیا؟
یا که غرورش را شکسته تکه تکه بر زمینُ وانهاده....
چه کسی چنین بی محابا بر تو تازیده؟
چه کسی تو را آزرده و قامتت خم نموده؟
چه کسی تو را نا امید از آرزوهایت ساخته؟
پدر جان چه کسی بر تو چنین جسارت کرده؟
لعنت و نفرین بر او
تمام ننگهای عالم بر او
که چنین بی محابا بر پدر تاخته
نا امید مباش پدر که فرزندت از تلاش ننشیند و آرام نگیرد از تلاطم
و تنها نگذارد تو را تا که نکند وانهی ما را
تکه تکه های غرورت را جمع می کنم و بر دیده منت می نهم
و در کارخانه وجود بدان الماس فخر می سازم و بر تاج سر می نهم و بر عالم فخر می فروشم...
و هرگز نمی گذارم که در وانفسای غربت زندگانی تنها بمانی
و در آماج زهر گستاخان بی کس بمانی
.
.
.
پدرجان!
غرورت را دوست می دارم
و تو را آنگونه که هستی عزیز می دارم.
و تو را حتی با لغزشهایت دوست می دارم و می پرستم.
کلمات کلیدی: