از طالبان تا اسلام سیاسى
6عملیات آمریکا و انگلستان در افغانستان، حتى اگر به سقوط طالبان و مرگ بن لادن منجر شود، نه فقط تهدید تروریسم اسلامى علیه غرب را کاهش نمیدهد، بلکه بر ابعاد این تروریسم مى افزاید. این را سران دول غربى میدانند و رسما در مورد آن به اهالى غرب هشدار میدهند. اما انتخاب افغانستان بعنوان اولین صحنه و میدان "تلافى" آمریکا در برابر جنایت 11 سپتامبر، براى آنها دو خاصیت اساسى دارد:
7
اولا، حتى اگر بپذیرند که تروریسم اسلامى و نفرت ضد غربى اى که این تروریسم از آن تغذیه میکند، یک واقعیت سیاسى است و راه حل سیاسى دارد، صرف یک عکس العمل سیاسى به یک حمله فیزیکى و نظامى عظیم در داخل خاک آمریکا را کافى و مناسب نمیدانند. میلیتاریسم یک رکن ایدئولوژى رسمى در آمریکا و سنگ بناى تعریف هویت آن بعنوان یک ابر قدرت است. حمله به آمریکا از این دیدگاه فقط میتواند با حمله به کس دیگر و جاى دیگرى پاسخ بگیرد. براى آمریکا تلافى 11 سپتامبر، مستقل از ماهیت و زمینه ها و خصلتهاى اسلام سیاسى و تروریسم اسلامى، فقط میتواند اقدامى نظامى باشد. این اقدام نظامى باید بزرگ باشد، باید "خشم و قدرت آمریکا"، خشونت آمریکا، را نمایندگى کند. اما اقدام نظامى بزرگ نیازمند صحنه است. جنگ به میدان جنگ احتیاج دارد. انتخاب افغانستان بخاطر حضور بن لادن نیست، بر عکس انتخاب بن لادن بخاطر حضورش در افغانستان است. کم نیستند از امثال بن لادن، از سران تروریسم اسلامى که علنى و مخفى در ایران، انگلستان، فرانسه، مصر، پاکستان، لبنان و فلسطین، چچنى و بوسنى زندگى میکنند. این تصویر که تروریسم اسلامى یک شبکه هرمى با سلسله مراتب تعریف شده است که بن لادن در راس آن قرار دارد، مسخره است. بعید است خامنه اى در این سلسله مراتب تحت ریاست بن لادن بوده باشد. کلید، افغانستان است. سرزمینى که میتواند صحنه یک عملیات بزرگ نظامى باشد. افغانستان تنها میدان ممکن براى "انتقام آمریکا" در ابعاد نظامى وسیع و مهیبى است که هیات حاکمه این کشور وعده میدهد. بیرون افغانستان چنین هدف نظامى قابل تعریف و قابل تعرضى وجود ندارد. و تازه اینجا هم سران غرب از نبود ساختمانهاى به اندازه کافى مرتفع و پلهاى به اندازه کافى بزرگ براى نابود کردن شکوه میکنند.
8
ثانیا، همانطور که در بخش قبل گفتم، آنچه در پس کشمکش با طالبان و بن لادن در افغانستان قرار است تعیین تکلیف شود، رابطه و تناسب قواى آمریکا و غرب با اسلام سیاسى است. "جنگ طولانى علیه تروریسم" اسم رمز یک زورآزمایى با اسلام سیاسى است. یک جنگ قدرت که از نظر آمریکا باید براى تعریف مشخصات پابرجاتر یک نظم نوین جهانى پس از سقوط شوروى دیر یا زود انجام بشود. اسلام سیاسى، یک محصول فرعى جنگ سرد، پس از سقوط شوروى بعنوان یک کمپ بورژوایى مدعى قدرت در کشورهاى خاورمیانه و در محیطهاى "اسلامى" در خود جوامع غربى قد علم کرده است. این جریان در بخشى از جهان و در کشورهاى فوق العاده مهمى نظیر ایران و پاکستان، یا رسما در قدرت است و یا اهرم هاى سیاسى زیادى دارد. یک گوشه جدال بر سر آینده فلسطین و اسرائیل است. در جمهورى هاى پیشین شوروى، در یک قدمى زرداخانه هاى اتمى، موش میدواند. در خود غرب، به لطف پول عربستان و سوبسید دولتى و ایدئولوژى منحط نسبیت فرهنگى، جوانان در محیطهاى اسلام زده را کرور کرور عضو میگیرد. از نظر غرب این اسلام سیاسى دیگر جریان دست نشانده و عروسکى اى نیست که قرار بود در محاصره شوروى نقش داشته باشد، جلوى قدرت چپ در انقلاب ضد سلطنتى ایران را بگیرد و براى عرفات و ناسیونالسیم عرب مزاحمت درست کند. اکنون این پدیده داعیه هاى بیشترى دارد. از زیر سایه غرب بیرون آمده است. و در 11 سپتامبر، از نظر آمریکا، اسلام سیاسى یک گام زیادى برداشت. حمله تروریستى در این ابعاد در قلب آمریکا، کلید این زورآزمایى اجتناب ناپذیر را زد. این رویدادها در اساس دقایق و مراحلى از یک جنگ قدرت میان آمریکا و غرب با اسلام سیاسى است. از نظر آمریکا این نبردى است با دولتهاى اسلامى، احزاب اسلامى و کل جنبش اسلام سیاسى. طالبان، ضعیف ترین و ضربه پذیرترین و پوک ترین نماد قدرت اسلام سیاسى در خاورمیانه و لاجرم از نظر آمریکا مناسب ترین نقطه ورود به این جنگ قدرت همه جانبه است. پیروزى آمریکا در افغانستان از نظر نظامى و عملى، دست به بنیادهاى قدرت اسلام سیاسى نمیزند. این را میدانند. کانونهاى اصلى قدرت در درجه اول در ایران، عربستان، و در سازمانهاى اسلامى در مصر و لبنان و فلسطین است. اما این جنگ قدرت است، جنگ مرگ و زندگى نیست. افغانستان تنها میدانى است که بطور واقعى، لااقل در چهارچوب کنونى جهان، یک تقابل نظامى میان آمریکا و اسلام سیاسى ممکن است. تنها میدانى است که "جنگ طولانى علیه تروریسم" میتواند با یک اقدام نظامى چشمگیر و زودفرجام آغاز شود بى آنکه همه چیز بیکباره بهم بریزد.
کلمات کلیدی:
این کشمکشى سیاسى است
10"جنگ طولانى با تروریسم"، یعنى جنگ قدرت آمریکا با اسلام سیاسى، پس از افغانستان ماهیتا کشمکشى سیاسى خواهد بود، حاى اگر طرفین در مقاطعى دست به اقدامات نظامى موضعى و عملیات تروریستى علیه یکدیگر بزنند. هدف این جنگ از جانب آمریکا حذف اسلام سیاسى نیست. برخلاف احسنت گویى هاى تبلیغى دوم خردادى ها این جناب خاتمى و سیاست مدبرانه اش نبود که "ایران را از بمباران نجات داد". حمله به ایران و چنین بمبارانى اساسا در دستور غرب نیست. این تصور که پس از افغانستان آمریکا یکى پس از دیگرى با کشورهایى که زمانى تروریست خوانده است وارد جنگ میشود فوق العاده سطحى است. هدف غرب در این زورآزمایى نه نابودى اسلام سیاسى و یا حتى لزوما سرنگونى دول اسلامى، بلکه قبولاندن هژمونى سیاسى اش به جنبش اسلامى و تعیین مقررات بازى است. از نظر آمریکا این جنبش باید حدود خود را بشناسد. باید قلمرو عملیاتى خودش را به منطقه محدود کند، مکان خویش و جایگاه ویژه آمریکا را بفهمد. نه فقط دولتهاى اسلامى میتوانند سر کار باشند، بلکه حتى تروریسم هم مجاز است، مشروط بر اینکه قربانى این تروریسم کمونیستها و چپها در ایران و افغانستان و پاکستان و ترکیه باشند. اما حمله در خاک خود آمریکا دیگر غلط زیادى است. آمریکا میخواهد این درس و این موازنه را به خاورمیانه ببرد.
11
این یک جنگ قدرت است و نه یک کشمکش بر سر اسلام، لیبرالیسم، دموکراسى غربى، آزادى، مدنیت، امنیت یا تروریسم. این نبردى است میان ابر قدرت آمریکا با یک جنبش سیاسى مدعى قدرت در خاورمیانه، با یک دامنه عمل جهانى، براى تعریف یک موازنه سیاسى و ترسیم قلمروهاى نفوذ و هژمونى خویش. غرب در پى ایجاد دموکراسى هاى غربى در خاورمیانه نیست. آمریکا و پاکستان و ایران و طیف وسیع مرتجعین در منطقه دارند از هم اکنون براى تحمیل یک حکومت استبدادى و عقب مانده دیگر بر مردم افغانستان با هم بند و بست میکنند. ایران و عربستان و پاکستان و شیخ نشین هاى خلیج، این مرتجع ترین رژیمهاى جهان امروز، متحدین رسمى و عملى غرب در این کشمکش اند. حتى در صورت سقوط دولتهاى اسلامى، آلترناتیو حکومتى مورد نظر غرب در منطقه احزاب راست ارتجاعى و نظامهاى پلیسى و نظامى خواهد بود.
کلمات کلیدی:
آمریکا تاریخ را نمیسازد
13اما غرب آینده این روند را تعیین نمیکند. سیاست کنونى و اقدامات آمریکا چهارچوبهاى سیاسى موجود در خاورمیانه را خواه ناخواه بهم میریزد، اما مناسبات آلترناتیوى که شکل خواهد گرفت را نیروهاى دیگرى تعیین خواهند کرد. در این شک نیست که رویارویى غرب با اسلام سیاسى به تضعیف جنبش اسلامى و احزاب و دولتهاى این جنبش منجر میشود. اما این کشمکش در یک صحنه خالى صورت نمیگیرد. خاورمیانه، همچنان که خود غرب، صحنه جدال جنبشهاى اجتماعى اى است که مقدم بر این کشمکش بورژوازى غرب با اسلام سیاسى وجود داشته اند و روند سیاسى در جوامع مختلف را شکل داده اند. جدال غرب با اسلام سیاسى، با همه اهمیتى که دارد، نیروى محرکه و موتور پیشبرنده تاریخ در این جوامع نیست، برعکس، خود در متن این تاریخ قرار میگیرد و معنى میشود. جدال بر سر تعیین نظم نوین جهانى بازیگران مهم ترى دارد. طبقات اجتماعى و جنبشهاى سیاسى آنها چه در غرب و چه در خاورمیانه، بر سر آینده سیاسى و اقتصادى و فرهنگى جهان صفبندى کرده اند. این جنبشها هستند که مستقل از خواست سران و سیاستمداران غربى و زعماى اسلام سیاسى، جهت نهایى این روندها را تعیین خواهند کرد.
14
بطور مشخص، تا آنجا که به خاورمیانه مربوط میشود، حتى اگر غرب خواهان عقب نشینى جزئى اسلام سیاسى و تعریف مبانى یک همزیستى جدید با آن باشد، جنبشهاى سوسیالیستى و آزادیخواهانه و سکولاریستى در منطقه در این شرایط جدید مستقل از طرحهاى غرب به جلوى صحنه میایند. براى مثال بنظر من اسلام سیاسى در ایران سرنگون میشود، نه از آن رو که غرب در این رویارویى اخیر چنین تمایل یا جهتى دارد، بلکه از آنجا که در متن و به موازات این کشمکش جدید مردم ایران و در راس آنها کمونیسم کارگرى حکومت اسلامى را بزیر میشکند. شکست جمهورى اسلامى بزگترین ضربه بر پیکر اسلام سیاسى خواهد بود. اگر حل مساله فلسطین شرط از بین رفتن زمینه هاى سیاسى و فکرى و فرهنگى رشد اسلام سیاسى در خاورمیانه و در سطح جهانى است، شکست جمهورى اسلامى شرط در هم کوبیده شدن آن بعنوان یک جنبش مدعى قدرت در خاورمیانه است. بدون جمهورى اسلامى ایران، اسلام سیاسى در مقیاس خاورمیانه به یک جریان اپوزیسیون بى افق و بى آینده تبدیل میشود.
کلمات کلیدی:
هرگز بر نمیگردم
سروده ی شهید مینا رهبر بنیانگذار "جمعیت انقلابی زنان افغانستان"
من زنم که دیگر بیدار گشته ام
از خاکستر اجساد سوختهی کودکانم برخاستم و توفان گشتهام
از جویبار خون برادرانم سر بلند کرده ام
از توفان خشم ملتم نیرو گرفته ام
از دیوارها و دهکدههای سوخته کشورم نفرت به دشمن برداشتهام
حالا دگر مرا زار و ناتوان مپندارهموطن،
من زنم که دیگر بیدار گشتهام
راه خود را یافتهام و هرگز بر نمیگردم
من دیگر آن زنجیر ها را از پا گسستهام
من درهای بستهی بیخبری ها را گشودهام
من از همه چوری های زر وداع کردهام
هموطن وای برادر، دیگر آن نیستم که بودم
من زنم که دیگر بیدار گشته ام
من راه خود را یافته ام و هرگز برنمیگردم
با نگاه تیز بینم همه چیز را در شب سیاه کشورم دیدهام
فریاد های نیمه شبی مادران بیفرزند در گوشهایم غوغا کرده اند
من کودکان پا برهنه، آواره و بیلانه را دیدهام
من عروسانی را دیدهام که با دستان حنا بسته،
لباس سیاه بیوگی بر تن نمودهاند
من دیوار های قد کشیدهی زندان ها را دیدهام
که آزادی را در شکم های گرسنهی خود بلعیده اند
من در میان مقاومت ها، دلیری ها و حماسه ها دوباره زاده شدم
من در آخرین نفس ها در میان امواج خون و در فتح و پیروزی
سرود آزادی را آموختهام
حالا دیگر مرا زار و ناتوان مپندار
هموطن وای برادر،
من در کنار تو و با تو در راه نجات وطنم همنوا و همصدا گشتهام
صدایم با فریاد هزاران زن برپا گشته پیوند خورده است
مشتم با مشت هزاران هموطنم گره خورده است
من در کنار تو و در راه ملتم قدم گذاشتهام
تا یکجا بشکنیم این همه رنج زندگی و همه بند بندگی
من آن نیستم که بودم
هموطن وای برادر،
من زنم که دیگر بیدار گشتهام
من راه خود را یافتهام و هرگز بر نمیگردم
کلمات کلیدی:
پادشاه مومیاییشده? کردستان
فریبگری تازه? جاعلان تاریخ و فرهنگ
رضا مرادی غیاث آبادی
مدتی است که مسافران شاهراه ساوه به سلفچگان در حاشیه راست جاده، پرچمهای سبزرنگی را میبینند که در اطراف یک صندوق بزرگ پول برافراشته شدهاند. میگویند که فلان کسی خواب دیده و بعد پیکر سالم امامزادهای را در تابوتی سبز پیدا کردهاند. میگویند اگر کسی شکّ بکند، حتماً و یقیناً سنگ میشود. الحمدالله که ما شکّ نکردیم و سنگ نشدیم.
از دیروز نامههای فراوانی به دستم میرسد که کسانی با شوق و ذوق خبر کشف جسد سالم و مومیاییشده? یک پادشاه باستانی در شهر سنندج کردستان را بازگو میکنند و یا در باره آن پرسشهایی را پیش میکشند.
میگویند که پادشاه با زیورافزار و اشیای زرین و جواهرات فراوان در تابوتی از جنس سرب و طلا، صحیح و سالم دراز کشیده و کتیبههایی طلایی «به زبان میخی» بر سینه و شرمگاه او نهاده شده است. همچنین میگویند که «کارشناسان» قدمت آنرا سه هزار سال برآورد کردهاند اما میخواهند خبر این کشف بزرگ را درز بگیرند تا بتوانند یواشکی آنرا «آب» کنند. در این اخبار هیچ اشارهای به نام آن «کارشناسان» و نیز منبعِ معتبرِ منتشرکننده? خبر نشده است. احتمالاً در آینده هم خواهند گفت که اگر کسی شکّ بکند، حتماً و یقیناً دشمن ایران و همدست کسانی است که میخواهند پادشاه را «آب» بکنند.
فیلمی نیز از این کشف بزرگ در اینترنت منتشر شده است. آنچه که در این فیلم دیده میشود، «پیکر صحیح و سالم» نوجوان زندهای را نشان میدهد که او را همچون شاخ شمشاد در نقش پادشاه باستانی در جعبهای چوبی خواباندهاند. هیچ اثر و نشانهای از عناصر مومیایی یا حتی مومیایی خشک و بازماندهای جانبی آن دیده نمیشود. همچنین هیچ اثری از تحلیل عضلات، شکاف و بخیه، فراگشت پوستی، حفرههای غدد، اندودهای منخرین و منافذ به دیده نمیآید.
بدن پسرک نگونبخت را برهنه کرده و سپس پوستش را رنگمالی کردهاند. سپس چند ورق حلبی همراه با خطخطیهایی بیمعنا و ناخوانا را بر سینه و شرمگاهش گذاشتهاند. با چند تکه کاموا برای بدن بدون موی پسرک، سبیل چخماقی و ریش انبوه شاخدار درست کردهاند و یک نیمتاج پلاستیکی که در جشن تولدها بر سر بچهها میگذارند و فیلم میگیرند، بر سرش نهادهاند و فیلم گرفتهاند. مقداری تیله و منجوق پلاستیکی هم در دوروبرش چسبانده و ریختهاند تا گنجینه همراه پادشاه تکمیلتر و پرارزشتر شود. البته جای شکرش باقیست که به پسرک معصوم اجازه دادهاند لااقل تُنُکهاش را از پایش در نیاورد.
سی- چهل سال پیش در باغ وحش تهران دعوایی شده بود میان دو نفر از کسانی که با ورقهای بازی شگردی را اجرا میکردند و پولی از شرطبندی به دست میآوردند. دعوا بر سر این بود که یکی از آن دو نفر، تازهکار و ناشی بود و مهارت کافی برای پنهانکردن اسرار و شگردها نداشت. ناشیگری او، خشم و خروش طرف حرفهایتر را به همراه داشت که ادعا میکرد دستش لو رفته و بازارش کساد شده است.
در اینجا نیز جاعلان حرفهای آثار باستانی که پیش از این نمونههایی بسیار حرفهای و شگفتانگیز (همچون مومیایی «رودوگونه» دختر خشیارشا) را همراه با کتیبهای از طلای واقعی ساخته بودهاند، حق دارند به دعوا با سازندگان چنین تابوت و پادشاه مسخره و ناشیانهای بپردازند که بازارشان را کساد خواهد کرد.
ما امروزه اگر از خیلی جهات عقبافتاده باشیم، دستکم از نظر جعل و تاریخسازی یکی از پیشرفتهترینها هستیم. اشیای جعلی باستانی که ما میسازیم- الحق و الاتصاف- هیچ کمبودی در قیاس با نمونههای خارجی ندارند. حیف است که به این سادگی اعتبار و سابقه درخشان صنف محترم جاعلان و تاریخسازان در میان همکاران عزیزشان از بین برود.
در زمینه تاریخسازی و مناسبتسازی، نه تنها کمبودی نداریم که پیشتاز جهانیان هستیم. از این جهت میتوانیم به خود ببالیم. چرا که هیچ ملتی تاکنون نتوانسته است تاریخ پیامبرش را حتی یک روز به عقب ببرد، ما توانستهایم تاریخ زرتشت را نه یک روز، که چند هزار سال به عقب ببریم. هیچ ملتی نتوانسته است کتیبه بزرگترین و مشهورترین پادشاهش را جعل کند، ما توانستهایم منشور کوروش بزرگ را جعل کنیم و آنرا در خیال عوام بر سردر سازمان ملل هم بچسبانیم. هیچ ملتی نتوانسته است تاریخ هیچیک از پادشاهانش را تبدیل به روزی جهانی کند، ما توانستهایم روز جهانی کوروش را به نمایندگی از یونسکو و تمام مردم جهان جعل کنیم و خود را مسخره نهادهای بینالمللی و تاریخدانان و ایرانشناسان کنیم؛ چنانکه همین کار را با دانشنامه? دانشگاهی زنده و معتبر هم کردیم. هیچ ملتی نتوانسته است اشیای جعلی خود را به موزههای معتبر منسوب کند، ما توانستهایم دهها اثر مجعول همچون وصیتنامههای کوروش و داریوش و نامههای یزدگرد و عمر را برای مخاطبان سادهدل و ناآگاه خود در قفسههای خیالی موزههای مشهور جهان قرار دهیم و جوانِ جستجوگر هویت ملی را به نام میهنپرستی و به نام حقوق بشر فریب دهیم و گمراه سازیم. از این نمونهها چه فراوان.
اما در این میان یک پرسش بدون پاسخ میماند. جاعلان تاریخ و مناسبتهای قلابی و نیز سازندگان اشیای باستانی تقلبی- بنا به روحیه? حیلهگرانه و سوداگرایانه? خود- میتوانند به قیمت فریب مردم و به قیمت تباهی فرهنگ دیرین یک کشور بزرگ و کهنسال، برای خود کلاه و قبایی دست و پا کنند؛ اما چرا روحیه شکّ و پرسشگری تا این اندازه در میان ما افول کرده که هر عوامفریب شیاد و حتی ناشی و تازهکاری میتواند به سادگی و با انگشت نهادن بر روی احساسات مذهبی یا ملی مردم، ما را بفریبد؟ تا چه زمان ما باید آسیبهای ناشی از جهل و روحیه احساساتی و تحریک پذیر خود را تحمل کنیم؟
شاید هم «شکّ نمیکنیم تا سنگ نشویم».
کلمات کلیدی:
یه روز یه دانشمند یه آزمایش جالب انجام داد... اون یه آکواریم شیشه ای ساخت و اونو با یه دیوار شیشه ای دو قسمت کرد. تو یه قسمت یه ماهی بزرگتر انداخت و در قسمت دیگه یه ماهی کوچیکتر که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگه بود.
ماهی کوچیکه تنها غذای ماهی بزرگه بود و دانشمند به اون غذای دیگه ای نمی داد... او برای خوردن ماهی کوچیکه بارها و بارها به طرفش حمله می کرد، اما هر بار به یه دیوار نامرئی می خورد. همون دیوار شیشه ای که اونو از غذای مورد علاقش جدا می کرد. بالاخره بعد از مدتی از حمله به ماهی کوچیک منصرف شد. او باور کرده بود که رفتن به اون طرف اکواریوم و خوردن ماهی کوچیکه کار غیر ممکنیه.
دانشمند شیشه ی وسط رو برداشت و راه ماهی بزرگه رو باز کرد اما ماهی بزرگه هرگز به سمت ماهی کوچیکه حمله نکرد. اون هرگز قدم به سمت دیگر اکواریوم نگذاشت.
میدانید چرا؟
اون دیوار شیشه ای دیگه وجود نداشت، اما ماهی بزرگه تو ذهنش یه دیوار شیشه ای ساخته بود. یه دیوار که شکستنش از شکستن هر دیوار واقعی سخت تر بود اون دیوار باور خودش بود. باورش به محدودیت. باورش به وجود دیوار. باورش به ناتوانی.
ما هم اگه خوب تو اعتقادات خودمون جستجو کنیم، کلی دیوار شیشه ای پیدا می کنیم که نتیجه ی مشاهدات و تجربیاتمونه و خیلی هاشون هم اون بیرون نیستن و فقط تو ذهن خود ما وجود دارند.
کلمات کلیدی:
آمریکا
by Mohammad Reza Tavakoli Saberi18-Nov-2008
آمریکا،
اى گسترده پهندشت قدرت و مکنت جهان
وى بیشه سبز سبزینه دلار،
اى که جنگل شیشه و پولاد افراشته اى
وز اوج بلند آن
سینه سپهر خراشیده اى.
اى که آبى آسمان و سپیدى ستاره را
با رنگ سرخ خون آمیخته اى،
و نقش آن
برپرچم خویش انگاشته اى.
از مشعل آزادیت
دود و بوى استخوان سوخته پراکنده است،
و چون عنکبوت هزار بازو
تار نامرئى سلطه خویش
بر خاک و آب و آسمان عالم تنیده اى
و در کنج کنج گیتى
خواب وآرام از چشم آزادگان ربوده اى.
آمریکا،
دیرى نبود شنیدم در کوچه پس کوچه هاى شهر
فریاد انبود مردمان را
مردان خشمگین
خروشان زنان را.
فریاد، فریاد:
".بگذار و بگذر
ایران ما را.
این سرزمین
آزادگان را.
نابود شاید
تسخیر نشاید."
مادر آرش و بومسلم و بابک و ستار
هرگز نخوابد.
بیهوده در کمینگاه
به انتظار مباش .
آمریکا،
از خاطر مبر آن دعاى چند هزار ساله را
آن را که گفت:
"هرگز مباد
دست دشمن و دروغ و خشکسالى
بر این سرزمین."
هرگز مباد، هرگز مباد.
زیراک، هر بیگانه اى پاى بر این خاک نهاد
چه به زور و زر و یا تزویر
پیشانى و زانو
سر انجام بر خاک نهاد.
آمریکا،
خواهى بدانى که پایان روز کامکاران چونان به سررسید؟
رم را بیاد آر و پارس را
و سلحشوران تازى تبار را.
کلمات کلیدی:
ای زن !
ای زن ، چه دلفریب و چه زیبایی !
گویی گل شکفته ی دنیایی .
گل گفتمت ، ز گفته خجل ماندم :
گل را کجاست چون تو دلارایی ؟
گل چون تو کی ، به لطف ، سخن گوید ؟
تنها تویی که نو گل گویایی .
گر نو بهار ، غنچه و گل زاید ،
ای زن ، تو نو بهار همی زایی .
چون روی نغز طفل تو ، آیا کس
کی دیده نو بهار تماشایی ؟
ای مادر خجسته ی فرخ پی !
در جمع کودکان به چه مانایی ؟
آن ماه سیمگون دل افروزی
کاندر میان عقد ثریایی
آن شمع شعله بر سر خود سوزی
بزمی به نور خویش بیارایی
از جسم و جان و راحت خود کاهی
تا بر کسان نشاط بیفزایی
تا جان کودکان تو آساید ،
خود لحظه یی ز رنج نیاسایی
گفتم ز لطف و مرحمتت ، اما
آراسته به لطف ، نه تنهایی
در عین مهر ، مظهر پیکاری :
شمشیری و نهفته به دیبایی
از خصم کینه توز ، نیندیشی
وز تیغ سینه سوز ، نپروایی
از کینه و ستیزه ی پی گیرت
دشمن ، شکسته جام شکیبایی
بر دوستان خود ، سرو جان بخشی
بر دشمنان ، گناه نبخشایی
چون چنگ نغمه ساز ، فرو خواندی
در گوش مرد ، نغمه ی همتایی
گفتی که : " جفت و یار توام ، اما
نی بهر عاشقی و نه شیدایی –
ما هر دوایم رهرو یک مقصد
بگذر ز خودپرستی و خود رایی
دستم بگیر ، از سر همراهی
جورم بکش ، به خاطر همپایی "
زینت فزای مجمع تو ، امروز
هر سو ، زنی است شهره به دانایی
دارد طبیب راد خردمندت
تقوای مریمی ، دم عیسایی
چونان سخن سرای هنرمندت ،
طوطی ندیده کس شکرخایی
استاد تو ، به دانش همچون آب
ره جسته در ضمایر خارایی
بشکسته اند نغمه سرایانت
بازار بلبلان ز خوش آوایی
امروز ، سر بلندی و از امروز
صد ره فزون به موسم فردایی
اینسان که در جبین تو می بینم ،
کرسی نشین خانه ی شورایی
بر سرنوشت خویش خداوندی
در کار خویش ، آگه و دانایی
ای زن ! به اتفاق ، کنون می کوش
کز تنگنای جهل برون آیی
بند نفاق پای تو می بندد
این بند را بکوش که بگشایی
ننگ است در صف تو جدایی ، هان !
نام نکو ، به ننگ ، نیالایی !
تا خود ز خواهشم چه بیندیشی
تا خود به پاسخم چه بفرمایی .
سیمین بهبهانی
کلمات کلیدی:
گزارشى از زندگى دردناک یک دختر 13 ساله افغانى در کویته پاکستان
باورتان نمیشود! اما واقعى است
سولماز سعیدى
یک روز برای تمدید برگه یو ان به دفتر سازمانه ملل رفته بودم و در اتاق انتظار نشسته بودم. یک طرف اتاق زنی جوان که بنظر میومد 25 یا 26 سال داشته باشد در گوشه ای روی نیمکت چهار زانو نشسته بود و نوزادی در بقل داشت.
پرسیدم: اهل کجا هستی؟
جواب داد: افغانستان
پرسیدم: اسمت چیه
گفت: عاطفه
پرسیدم: این بچه خودته؟
عاطفه: بله
پرسیدم: اینجا چکار داری؟
عاطفه: کمک میخوام
با گفتن این جمله چشماش پر از اشک شد و دستی به سر نوزادش کشید و پرسید: اینجا واقعاً کمک می کنن؟
ازش پرسیدم مشکلت چیه؟
با همون لهجه شیرین دری گفت:
بابام منو فروخت. شوهرم منو به این جا اورد. شوهرم از من خیلی بزرگتره، از زن قبلیش 3 تا دختر داره.چند ماه بعد از ازدواج، مادر شوهرم و شوهرم فکر کردن که نازام. در اون خونه بجای عروس کارگر همه افراد خونه بودم
پرسیدم اون موقع چند سالت بود؟
به من نگاهی کرد و گفت: درست نمی دانم، اما گمان کنم 10 سال داشتم.
از او پرسیدم: الان چند سال داری؟
گفت:فکر کنم 3 سال میگذره از عروسیم
تعجب کردم اخه چهرش بیشتر از 13 سال میخورد
بهش گفتم: خوب تعریف کن بعدش چی شد؟
گفت: وقتی حامله شدم شوهرم مرا میزد که اگر بچه پسر نباشه می کشمت. وقتی این بچه به دنیا امد دختر بود. شوهرم مرا با همان حال خراب به باد کتک کشید که تو شوم هستی. به من غذا نمیدادن، شیر کافی نداشتم. مادر شوهرم نمیگذاشت به بچه شیر بدهم. تا این که بعد از 40 روز مرا دوباره به افغانستان برد و به پدرم گفت که می خواهد مرا طلاق بدهد. پدرم با شنیدن این حرف دستم را گرفت و به طرف در پرتاب کرد و گفت من 5 دختر دیگر هم دارم که هنوز شوهر ندادم .من اینجا به این دختر نه نان دارم بدهم و نه جا. این را ببر در خانه ات کلفتى کند اما به من پس نده
عاطفه همین طور که تعریف می کرد لبهاش میلرزید. درد بی کسی رو به آسانی میشد از چشماش خوند. از گوشه چشمش یه قطره اشک چکید و با گوشه چادرش اشکاش رو پاک کرد که من نبینمشون. پاشدم و از آب سردکن کنار اتاق یه کم آب بهش دادم. بهش گفتم: اگه تکرار اون ماجرا ها عذابت میده ولش کن، نمیخواد تعریف کنی.
بهم گفت: تا حالا احساس کردی مرده ای اما داری راه میری؟ بعدش بدون این که منتظر جوابش بشه شروع به تعریف باقی ماجرا شد
می گفت:شوهرم من را به خانه خودش برگرداند. اما 5 روز پیش طلاقم داد و مرا از خانه بیرون انداخت. این چند روز را در خانه یکی از همسایه هایم گذروندم . آنه یوان را به من معرفی کردند. بعد ادامه داد: خیلی تنهام. با یه بچه کوچک کجا بروم نمی دانم!؟ من حتی پولی ندارم که برای بچه ام شیر تهیه کنم. شیر من خودم اصلاً کافی نیست، دخترم با شیره من سیر نمیشود. مدام گریه میکنه.
راست میگفت بچه بغلش خیلی گریه میکرد. چشمانش پر از اشک شده بود و خیره به دخترش نگاه میکرد
پرسیدم : خوب حالا چیکار می خواهی بکنی؟
گفت: نمی دانم اینجا کسی را ندارم و پدرم هم در افغانستان مرا قبول نمی کند.
پرسیدم: خوب آنجا دوستی اشناییی که دلش بسوزد و تو را قبول کند نداری؟
گفت: نه. کی در این فقر حاضر می شه نان خورهایش را زیاد کنه؟ تازه من کسی را ندارم. وقتی پدرم مرا در خانه اش راه ندهد کی به من با داشتن یک بچّه اطمینان میکنه؟.
پرسیدم : تا وقتی که از اینجا جواب بگیری می خواهی چه کار کنی؟ اینجا که همین امروز جوابتو نمیدن
گفت : نمیدانم. در خانه همسایه هم ماندنم مناسب نیست، شوهرش هی به زنش نق می زنه که چرا من را راه داده.
میخواستم بیشتر باعاطفه حرف بزنم. اما مرا صدا کردن که داخل بروم. داخل که میرفتم از او خواستم اگر وقتش اجازه می داد منتظر من بماند و او هم قبول کرد.
خیلی دلم میخواست میتوانستم حداقل کمک کوچکی به او بکنم امّا موقعیتم به من این اجازه را نمیداد.
وقتی برگشتم آنجا نبود . از نگهبان در پرسیدم که عاطفه کجاست؟
گفت: که چون وقت قبول درخواست ها تمام شده بود برگه ای از او نگرفتند و او را برای رد کردن برگه درخواست کمکش فردا وقت دادند.
وقتی شنیدم که فردا قرار است دوباره بیاید با این که میدانستم شاید نتوانم به او هیچ کمکی کنم خوشحال شدم. چون احساس میکردم وقتی با من حرف می زد آرام تر می شد. دوست داشتم حرف هایش را بشنوم هنوز دلم میخواست سوالی که از من پرسیده بود که تا حالا احساس کردی مرده ای اما داری راه میری؟ را جواب دهم.
برای همین فردای آن روز صبح خیلی زودتر از وقت از خانه خارج شدم، چون باید نصف راه را پیاده می رفتم، زیرا راستش پولم برای رفت و برگشت کافی نبود برای همین این تصمیم را گرفتم. به آنجا که رسیدم هنوز وقت اداری شروع نشده بود و هنوز هیچکس آنجا نیامده بود.
خیلی منتظرش ماندم آن روز هم وقت قبول در خواست ها گذشت امّا عاطفه نیامد. نمی دانم چرا اینقدر دل میخواست که او را دوباره ببینم، با این که فقط یک بار اورا دیده بودم. دل هره ای برای او در دلم بود و هنوز هست، نمی دانم او کجا رفت و چه کرد؟! اما مطمئن هستم شرایط سختی خواهد داشت. من حتی برایش پیغام گذاشتم اما هیچ خبری تا امروز از او نشد.
بار ها پیش خودم فکر کردم که عاطفه تنها دختر افغانی نبود که این بر سرش آمده بود. شاید هزاران دختر افغان دیگر نیز طعمه این نادانی های خانواده قرار می گیرند . بر سر انها چه خواهد آمد؟
زیاد شنیده ام که در این شهر (پاکستان، کوئته) اکثر دختران خود فروش، یا دختران ایرانی هستند که آنها را با نشان دادن هزار امید و آرزو برای فردا به انجا آورده و می فروشند ویا دختران افغانی هستند که یا خانواده آنها، آنها را به خاطر قرض های که ادا کردنش ممکن نبوده ،فروخته اند به آدم های که برای در امد خود از فروش جسم این دخترا استفاده می کنند.
گناه این دختران چیست؟ یعنی شمع زندگی این بی گناهان باید در همین گنداب ها بسوزد تا خاموش شود... و ما این سوختنها را ببینیم و هیچ نکنیم؟
می ترسم که عاطفه نیز به این گنداب کشیده شود فقط برای این که دخترش گشنه نماند.
چه باید کرد؟
کلمات کلیدی:
برمیگردم به زندگی !
آره بر میگردم به زندگی
چار ه ای نیست !
آره واقعا چاره ای نیست ، اما از بیچارگی نیست که میخواهم برگردم به زندگی
بر میگردم به زندگی ، چون هنوز زندگی کردن رو دوست دارم
چون هنوز از دیدن صبحهای آفتابی لذت می برم ،
چون هنوز از بوییدن یک گل زیبا لذت می برم و ....
پیش ازاین بارها خواستم که بمیرم ، بارها تصورکردم که مرده ام ،
اما انگارهنوز درمن نیرویی هست که مرا به زیستن مشتاق می کند ...
زیستن هر لحظه ... می خواهم که زنده بمانم و به سوی رویاهایم بروم
اینبار اشتباه نخواهم کرد !
اینبار خودم را دوست خواهم داشت !
دیگر با غریبه ها حرف نخواهم زد ، برایشان شعر نخواهم خواند،خودم را فریب نخواهم داد،
سال نو آمد....
سال نو.... هنوز خودمو برات آماده نکرده بودم!
عجله کردی .... !
مثل پارسال....
گیج بودم که اومدی..... پارسال تا آخرش هم گیج موندم....
اما امسال می خوام..... می خوام....
اما
تو ... تو سبد لحظه هات برام چی داری ... ؟!
دوستی میگفت : با تموم شدن فروردین سال تموم میشه !
راست میگفت
کلمات کلیدی: