صداقت کودکانه و صراحت مردانه
اشاره
عامل فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی چه بود ؟ آیا این میخائیل گورباچف بود که با شلیک به قلب این امپراتوری عظیم ، طومار موجودیت آن را درهم پیچید ؟
به باور این نگارنده و با استشهاد و استناد به بسیاری از رویدادهای سرنوشت ساز تاریخ ، هیچ شخص و شخصیتی هر چند بزرگ به تنهایی و بدون بستر و زمینه های مساعد نمی تواند مسیر محتوم تاریخ و نظام حاکم بر آن را دگرگون سازد . بنابراین می توان کفت «گورباچف» های تاریخ ، زمان شناسانی هستند ، که حرف هایی می زنند و واقعیت هایی – تلخ یا شیرین – را بیان می کنند که چه بسیار ژرف اندیشان دیگری هم قبلا آن واقعیت ها را درک کرده اند ، اما جرات و شهامت مطرح کردن آن ها را نداشته اند .
نظام سوسیالیستی شوروی در عرصه های اجتماعی ، اقتصادی و علمی و....توانست گام هایی موفقیت آمیز بر دارد ، اما از آنجا که نتوانست هویت و شخصیت فطری و الهی انسان را درک کند ، ارکان پولادینش درهم شکست و زنجیر انسجامش از هم گسست . دیر زمانی بود که نارسایی ها و ضعف هایی، اندرون نظام را دچار آشفتگی و نابسامانی کرده بود ، اما ایدئولوگ های متعصب و دگماتیسم حاکم و نظریه پردازانی که موجودیت خود و اندیشه خود را در گروی بقای این نظام می دانستند ، در حقیقت چشمان مصلحت بین خود را به روی واقعیت های تلخ می بستند .
گورباچف حقیقتی را فریاد کرد که خیلی ها در خفا و در محافل خصوصی می گفتند . او شهامتی کودکانه و ساده انگارانه داشت که نمی توانست چیزی را که همه باور داشتند ، پنهان سازد . گورباچف یک باور همگانی ، اما پنهانی را آشکار کرد . پنهان ماندن باور عامه مردم ، مسئله ای خاص زمان و مکان فوق نیست ، بلکه در سطوح مختلف و در همه عرصه های گوناگون اجتماعی و در همه جوامع و در همه ادوار تاریخ دیده می شود . گاه حتی یک فرد خودخواه و خودپسند با تمسک و توسل به عادت خودستایی افراطی می کوشد عقده های حقارت و ذلت خود را بپوشاند . در حالی که همه یا اکثر اطرافیان و مخاطبان او ، پوچی و بی محتوایی سخنان و ادعاهای واهی او را می دانند ، اما کمتر کسی شهامت رد کردن یا تکذیب سخنان او را دارد . همه مخاطبان نوعا ادعاهای واهی او را می شنوند و ظاهرا سری به علامت تایید می جنبانند ، اما باطنا با پوزخندی او را مسخره می کنند . چون هیچ کس با شهامت ایثارگرانه رو در روی او نمی ایستد و او را از خواب غفلت بیدارنمی کند ، او همچنان بت واره ، شخصیت کاذب خود را می پرستد و روز به روز در باور اراجیف خود راسخ تر می شود . عموم خودکامگان خودفریفته از این نوع اند .
چه زیبا می فرمایند رسول گرامی اسلام(ص) : « صدیقک من صدقک لا من صدقک ».
دوست واقعی تو کسی است که با تو راست بگوید ، نه این که تو را تصدیق کند .
بیاییم این شهامت و صراحت و صداقت را از نزدیک ترین دوستان و اطرافیان خود دریغ نکنیم . فضای مدیریت خود را ، چه در سطح یک مدرسه وچه در سطح یک جامعه به گونه ای شفاف ، صریح و روشن سازیم که هیچ نقدی و نقلی به حاشیه تاریکی و خفا رانده نشود . نقدها را با آغوش باز بپذیریم و منتقدان را گرامی بداریم .
« هانس کریستین آندرسن» داستان نویس مشهور دانمارکی(1875-1805) برای تبیین این حقیقت داستانی زیبا و عمیق نگاشته است . قهرمان داستان این نویسنده نیز یکی از شاهان خودفریفته شهر هرت است .
با این امید که همه صداقتی کودکانه و صراحتی مردانه داشته باشیم .
صداقت کودکانه و صراحت مردانه
دو خیاط به شهری وارد شدند و پادشاه را فریفتند که ما در فن خیاطی استادیم و بهترین لباس ها را که برازنده قامت بزرگان باشد، می دوزیم . اما از همه مهم تر ، هنر ما این است که می توانیم لباسی برای پادشاه بدوزیم ، که فقط حلال زاده ها قادر به دیدن آن باشند و هیچ حرام زاده ای آن را نبیند .اگر اجازه فرماییدچنین لباسی برای شما نیز بدوزیم . پادشاه با خوشحالی موافقت کرد و دستور داد مقادیر هنگفتی طلا و نقره در اختیار دو خیاط گذاشتند ، تا لباسی با همان خاصیت سحرآمیز بدوزند ، که تارش از طلا و پودش از نقره باشد .
خیاط ها پول و زر و سیم را گرفتند و کارگاهی عریض و طویل دایر کردند و دوک و چرخ و قیچی و سوزن را به راه انداختند و بدون آن که پارچه و نخ و طلا و نقره ای صرف کنند، دست های خود را چنان استادانه در هوا تکان می دادند ، که گویی مشغول دوختن لباس اند .
روزی پادشاه ، نخست وزیر خود را به دیدن لباس نیمه کاره فرستاد . اما صدراعظم هر چه نگاه کرد چیزی ندید . از ترس آن که مبادا دیگران بفهمند که او حلال زاده نیست ، با جدیت تمام زبان به تعریف و تمجید از هنر خیاطان گشود و به پادشاه گزارش داد که کار لباس به خوبی رو به پیشرفت است . ماموران عالی رتبه دیگر هم به تدریج از کارگاه خیاطی دیدن کردند و همه پس از آن که با ندیدن لباس به حرام زادگی خود پی می بردند ، این حقیقت تلخ را پنهان می کردند و در تایید کار خیاطان و توصیف لباس بر یکدیگر سبقت می گرفتند .
تا بالاخره نوبت به خود پادشاه رسید و به خیاطخانه سلطنتی رفت ، تا لباس زربفت عجیب خود را به تن کند . البته او هم چیزی ندید و پیش خود گفت : معلوم می شود فقط من یکی در میان این همه ، حلال زاده نیستم . او هم با کمال دبرباوری و ناراحتی ، ناچار وجود لباس و زیبایی و ظرافت آن را تصدیق کرد و در مقابل آیینه ایستاد ، تا آن را به تن او اندازه کنند . خیاطان حقه باز پس می رفتند و پیش می امدند و لباس موهوم را به تن پادشاه راست و درست می کردند و آن بیچاره لخت ایستاده بود و از ترس سخن نمی گفت و ناچار دائما از داشتن چنین لباسی اظهار مسرت نیز می کرد .
سرانجام قرار شد جشنی عظیم در شهر برپا شود ، تا پادشاه جامه تازه را بپوشد و خلایق همه او را در این لباس ببینند . مردم به عادت معمول در دو سمت خیابان ایستادند و پادشاه لخت با آداب تمام ، با آرامش و وقار از برابر آن ها عبور می کرد و دو نفر از خدمه دربار دنباله لباس را در دست داشتند ، تا به زمین مالیده نشود و درباریان ، رجال ، امیران و وزیران نیز با احترام و حیرت و تحسین پشت سر پادشاه در حرکت بودند و مردم نیز با آن که هیچ کدامشان لباسی بر تن پادشاه نمی دیدند ، از ترس تهمت حرام زادگی غریو شادی سر داده بودند و لباس جدید را به پادشاه تبریک می گفتند .
ناگاه کودکی از میان مردم فریاد زد :
« این که لباس به تن ندارد ! این چرا لخت است؟!» هر چه مادر بیچاره اش سعی کرد او را از تکرار این حرف منصرف کند ، نتوانست . کودک دوباره به سماجت گفت : « چرا پادشاه برهنه است؟»
کم کم یکی دو بچه دیگر هم همین حرف را تکرار کردند و بعضی از تماشاچیان با تردید این حرف را برای هم نقل کردند و دیری نگذشت که جمعیت یک پارچه فریاد زد : « چرا پادشاه لخت است ؟ و چرا.... و چرا....؟»
< type=text/java>GetBC(902);>
کلمات کلیدی:
حرفهای شیرین
همواره به خاطر بیاور که در اوجی معین دیگر ابری نیست. اگر زندگیت ابری است به این دلیل است که روحت آن قدر که باید بالا نرفته است.
* هر روز صبح در آفریقا وقتی خورشید طلوع می کند ، یک غزال شروع به دویدن می کند و می داند سرعتش باید از یک شیر بیشتر باشد تا کشته نشود. هر روز صبح در آفریقا وقتی خورشید طلوع می کند ، یک شیر شروع به دویدن می کند و می داند که باید سریع تر از آن غزال بدود تا از گرسنگی نمیرد. مهم نیست ، غزال هستی یا شیر با طلوع خورشید دویدن را آغاز کن . آنتونی رابینز
* کبوتری با نیرو و خویشتن دار از جایگاه بلند به سوی تو فرود آمد ،گمان می کنم عهدهایی را که درقرقگاه بسته بود و منازلی را که راضی به جدایی از آن نبود ، فراموش کرده است.ابن سینا
* رمز موفقیت من در این است که در مورد هیچ کاری امتناع و بی اعتنایی روا نداشته ام. میکلانژ
* اگر برای یک موضوع غلط هزار دلیل بیاوریم ، می شود هزار و یک غلط . ابن سینا
* سعی کن آنچه را که دوست داری به دست بیاوری وگرنه مجبوری هر آنچه را که داری ، دوست داشته باشی . ویلیام شکسپیر
* خیر وشری نیست ، جز اینکه ساخته وپرداخته ذهن باشد. ویلیام شکسپیر
* موفقیّت هایی که نصیب بشر شده عمدتاً در سایه ی تحمل و شکیبایی بوده است. ویلیام شکسپیر
* به دنبال قطعه ای از این آسمان پهناور هستم که از تراکم اندیشه های پست تهی باشد. فروغ فرخزاد
* این جهان پراز صدای پاهای مردمی است که همچنان که تو را میبوسند درذهن خود طناب دارتورا می بافند. فروغ فرخزاد
* هیچ آدمی نمی تواند به عشق فرمان دهد. ژرژ ساند
* مادام که کسی بتواند عشق بورزد ولذت ببرد ، جوان خواهد ماند. پابلو کازالز
* عشق ورزیدن را فقط با عشق ورزیدن می توان آموخت. ایریس مردوخ
* عقل به هیچ وجه بر دل حکم نمی راند ، فقط همدست او می شود. مانین مک لافلین
* کاش در دنیا سه چیز وجود نداشت: غرور ، دروغ ، عشق ___ انسان با غرور می خشکد ، با دروغ می بازد ، با عشق می میرد. دکتر علی شریعتی
* من هرگز پایین ترین قله های محبت را تا بالاترین قله های عشق ، پایین نمی آورم. دکتر علی شریعتی
* اخلاق و ادب قوانینی هستند که ملاقات های تکراری را قابل تحمل می کنند. م.سابوته
* ساختار زیستی ما انسان بودن ما را تضمین نمی کند. افسانه ادریسی
* با داشتن اراده قوی مالک همه چیز هستید . گوته
* به جای هدیه دادن گل مرده به یکدگر ، قدری لبخند زنده به همدیگر هدیه کنیم. رامکو
* در زمستان امید ، انتظار شکوفه نمودن غنچه آرزوها بی مورد است. رامکو
* کدامین طوفان تا کنون سازنده بوده که چنین هر روزه طوفانی می شویم. رامکو
* دل تنها جایی است که نباید دربش را بست ، بگزاریم حتی رقیبان هم واردش شوند. رامکو
* راه رفته ی شکست از راه نرفته موفقیّت ارزشمندتر است. رامکو
* آن جا که عشق نمی یابید ، عشق ارزانی کنید ، عشق خواهید یافت. یوحنای صلیبی
* چیزی ارزشمندتر از همین امروز نیست. یوهان ولفگانگ
* تمدنی که منکر مرگ باشد ، عاقبت منکر زندگی خواهد شد. اکتاویوپاز
* حقیقت آنقدر ساده است که پیش پا افتاده اش می پندارند. داگ هامرشکولد
* ما باید در زندگی روزمره خود نیرویی برای تغذیه کردن جنبه های خلاق خود بیاموزیم. مارک
* خشم وغضب را به درگاه مردان با اراده راهی نیست. سقراط
* آدمی آفریننده ی سرنوشت خویش است. زردتشت
* برای بهره مند شدن از آزادی باید خود را مهار کنیم. ویرجینیا وولف
* بر این باورم که نخستین نشان انسانهای حقیقتاً بزرگ ، فروتنی است. جان راسکین
* آنجا که فرصت به پایان می رسد ، عشق آغاز می شود. توماس آکونیاس
* ذکر خداوندی یعنی یک معلم و مربی الهی که شب و روز در همه لحظات عمر با انسان است. علامه جعفری
* غنی ترین شخص کسی است که به آنچه که دارد قانع باشد. رابرت سی سویچ
* انسان همیشه بیش از آنچه تصور می کند ، می تواند انجام دهد. هنری فورد
* تحسین شدن حتی توسط یک نفر ، بسیار اثربخش است. ساموِِئل جانسون
* اگر به آینده عشق می ورزی ، به مطالع? گذشته ها بپرداز. م.سابوته
* اخلاص در اندیشه و گفتار و عمل ، عامل لایروبی چشمه سارهای درونی است. علامه جعفری
* فضیلت انسان ناشی از سرسپردگی او به امر قدرشناسی است. روت بندیکت
* از آن نترس که زندگانییت پایان پذیرد ، از آن بترس که هرگز آغاز نشود. گریس هانسن
* تنها راه گفتن حقیقت ، عاشقانه حرف زدن است. هنری دیوید تورو
* ساده ترین درس زندگی این است که هرگز کسی را میازار. ژان ژاک روسو
* کدام خرد بالاتر از مهربانی است. ژان ژاک روسو
* همیشه با زیر دستان خود با مهربانی رفتار کن زیرا قلبی رئوف ومهربان سرمایه آدمی است. ویکتور هوگو
* برای کامیاب شدن باید خود را برای کامیابی تربیت کرد. مهرداد مهرین
* همت اگر پای به میدان نهد گوی فلک در خم چوگان نهد وحشی بافقی
* تا نکنی جای قدم استوار پای منه در طلب هیچ کار نظامی
* دلیل اثبات توانایی تنها یک چیز است وآن هم نتیجه گرفتن می باشد. هری بنکس
* تحمل و بردباری ، بالاترین جرأت و جسارت است لوئی پاستور
* بادا که هم? روزهای عمرتان را زندگی کنید. جاناتان سویفت
* آزادی چیزی نیست مگر مجال بهتر شدن. آلبر کامو
* موفقیت شخص ، رابطه ی تنگاتنگی با چگونگی اندیشه و افکارش دارد. جامس آلن
* عشق آتشی می افروزد که بیزاری نمی تواند آن راخاموش کند. الاویلر ویلکالس
* یگانه سعادت ، حقیقتی ناشی از آن است که خویش را تسلیم غایتی کنیم. ویلیام کوپر
* شکستی نیست ، مگر دست کشیدن از تلاش. آلبرت هابارد
* هیچ چیز بزرگی در جهان بدون رنج حاصل نشده است. ویلهلم هگل
* تنها گذشته نامیراست. دلمور شوارتز
* انسان همان است که خود باور می کند. آنتون چخوف
* کسی به حساب می آید که دیگران را به حساب آورد. مالکم س.فوربس
* بذر عشق را باید همواره کشت و باز کشت. ان مورو لیندبرگ
* آدمی را باور او نسبت به چیزی زنده نگه می دارد. تامس کارلایل
* عاشق بودن یعنی خوشبختی خود را با خوشبختی دیگری توأم کردن. گوتفرید ویلهلم
* آدم ها فقط در یک چیز مشترک اند : متفاوت بودن. رابرت زند
* کار مایه ی سعادت و نیکبختی است. سقراط
* مهار زندگی خود را ، خود به دست بگیرید. اریکا یانگ
* هیچ چیز در کسب و کار ضروری تر از عامل سرعت نیست. ادیسون
* ترقیات بشر زاده ی عمل و کار انسان است. ناپلئون بناپارت
* نبردهای زندگی همیشه به نفع قویترین ها وسریع ترین ها پایان نمی پزیرد ، دیر یا زود برد با کسانی است که بردن را باور دارند. ناپلئون بناپارت
* آدمی را هیجان به سوی خرد رهنمون شده است. مارکی دوونارگ
* زنده ماندن در دلها ، یعنی نمردن. تامس کمپبل
* دردنیا جای کافی برای همه هست،پس به جای اینکه جای کسی رابگیری سعی کن جای خودت راپیداکنی. چارلی چاپلین
* دنیا را بدساخته اند... کسی را که دوست داری ،تو را دوست نمی دارد . کسی که تو را دوست دارد ، تو دوستش نمی داری اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آیین هرگزبه هم نمی رسند واین رنج است. زندگی یعنی این ... دکتر علی شریعتی
*وقتی این همه اشتباهات جدید وجود دارد که می توان مرتکب شد، چرا باید همان قدیمی ها را تکرار کرد. برتراند راسل
* وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها میکند پرهایش سفید میماند، ولی قلبش سیاه میشود.... دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است- دکتر علی شریعتی
* فقط یک ستاره درخشان در سرنوشت تو تأ ثیر دارد وآنهم اراده توست . لرد آ ویبوری
*دعای انسان پشت سر برادر دینی اش ، نزدیکترین وسریعترین دعا به اجابت است.امام محمد باقر (ع)
* هیچ کس نمی تواندچیزی رابه شما بیاموزد جز آنچه که درافق دیدو خرد شما وجود داشته وشما ازآن غافل بوده اید. جبران خلیل جبران
* من نمیگویم هرگز نباید در نگاه اول عاشق شد اما اعتقاد دارم باید برای بار دوم هم نگاه کرد . (( ویکتور هوگو ))
* بهترین افراد کسانی هستند که از نیکی وسعادت دیگران شاد شوند. کنفوسیوس
*بخاطر بسپاریم که تنها راه تامین خوشبختی این نیست که متوقع حق شناسی از دیگران باشیم بلکه خوبیهائی که به آنها می کنیم باید فقط بمنظور تامین مسرت باطن خودمان باشد. دیل کارنگی
*دنیای امروز به کسی حق حیات می دهد که بتواند روی پای خودش بایستد و هر دم در برابر اراده این و آن سر تعظیم فرود نیاورد . امرسون
*خونسردی بزرگترین صفتی است که برای فرمانروایی برگزیده شده . ناپلئون
*آنروز که همه به دنبال چشمان زیبا هستند تو به دنبال نگاه زیبا باش. دکتر علی شریعتی
* قبل از ازدواج چشمان خود را خوب باز کنید و بعد از آن کمی ببندید. بنیامین فرانگین
* عشق رمانتیک توهمی بیش نیست. توماس مور
کلمات کلیدی:
|
با مُغان بادهء مُغــانه خوریم تا بِکِی غُصّه زمانـــه خوریم |
|
عقـــل با روح خودسِتــــایی کرد |
|
عشــق با هردو پادشاهــی کرد |
از پَـــسِ پَرده حُسن با صـــدناز |
|
چهره بنمــود و دلــــربایی کرد |
ناگَهان اِلتفــاتِ عِشــــــق بدید |
|
غرّه شد دَعــویِ خـــدایی کرد |
کار دریــافــت رندِ فـــــــرزانه |
|
رفت و با عشــق آشنـــایی کرد |
صــــوفی افزوده بود مایهء خویش |
|
در سرِ زُهــد و پارســــایی کرد |
هِـــــــجر بر مادر طَرَب در بست |
|
وصلش آمــــد گِره گُشایی کرد |
خیــــز تا چون ارادتــــش ما را |
|
سویِ مِیخــــــانه رهنمایی کرد |
|
با مغان بادهء مُغــانه خوریم تا بِکِی غصّه زمانـــه خوریم |
|
کلمات کلیدی:
زنان شاد مقاومترند | ![]() |
![]() |
![]() |
نگارش یافته توسط زهرا باقری | |
19 آذر 1387 ساعت 13:08 | |
در حالی که امید به آینده یکی از نتایج رضایت از زندگی است، به طوری که وقتی شخصی از زندگی خود کاملا راضی باشد به آینده خویش (نسبت به کسی که رضایت نسبی به زندگی دارد) امیدوارتر است. . البته بحث قانع بودن و تسلیم شرایط شدن و «جبرگرایی»نیز با رضایت از زندگی متفاوت است. و این تفاوت از آنجا ناشی میشود که رضایت از زندگی یعنی تمام شرایط، محدودیتها، آزادیها را دیدن و برای رسیدن به هدف متناسب با امکانات موجود تلاش کردن، اما جبرگرایی یعنی زندگی را همینطور با همین شرایط قبول کردن و به همین وضع راضی شدن. در اولی تحول و تلاش و کوشش وجود دارد اما در دومی رخوت و درجا زدن! تصور کنید زمانی که فردی از زندگی خود راضی باشد، تمام مش کلات و تهدیدها برای او فرصتی میشوند برای نیل به اهدافش و همان چیزی که در ادبیات کهن ما به آن اشاره شده است «شکست پلی به سوی پیروزی است» اما زمانی که فرد از اوضاع زندگی خود ناراضی باشد حتی از موفقیتهای خود نیز نمیتواند لذت ببرد و پیشرفت کند، حتما بارها شنیدهاید که «توانستن و انجام دادن هرگز بدون خواستن امکانپذیر نیست» کسی که از زندگی خود ناراضی است و نمیداند از زندگی چه میخواهد، نمیتواند حتی موفقیتهای خود را ببیند، چگونه میتواند از فرصت به وجود آمده برای پیشرفت استفاده کند. زن، مرد و فرزندان اضلاع مثلث زندگی را تشکیل میدهند به همین نسبت نیز رضایت یا نارضایتی هر یک از آنان از زندگی میتواند به دو ضلع دیگر و یا حتی کل زندگی سرایت کند. اما در این میان زنان به دلیل نقشهای چندگانهای که در زندگی ایفا میکنند پل ارتباطی بین اضلاع خانواده هستند و رضایت یا عدم رضایت آنها میتواند ابعاد مختلف زندگی را متاثر کند. در یک تقسیمبندی کلی، زنان در جامعه فعلی به دو دسته تقسیم میشوند، زنان خانهدار و زنان شاغل؛ زنانی که به مفهوم عام، حداقل نیمی از روز در خارج از منزل در محلی مشغول به کار هستند و در پایان ماه دستمزد میگیرند و دارای زندگی شغلیاند و زنانی که با همان مفهوم سنتی به شغل خانهداری مشغولند، آنها شاید به فعالیتهای متنوع علمی، فرهنگی نظیر شرکت در کلاسهای آموزشی و هنری بپردازند و یا در گروههای دوستی در فعالیتهای متنوع اجتماعی شرکت کنند، اما نسبت به گروه اول، زمان بیشتری را در خانه صرف میکنند و دستمزدی هم از بابت کار درون خانه دریافت نمیکنند. در بحث رضایت از زندگی عوامل مختلفی موثر است، اما توجه به نگرش کلی جامعه نسبت به زنان و توقع و انتظار از آنان میتواند جزء عوامل کلیدی در این قضیه باشد، چرا که در جامعه کنونی با تغییر در نگاه نسبت به اشتغال زنان، دیگر زن خانهدار بودن به عنوان مزیت محسوب نمیشود، موضوعی که شاید حتی تا چند سال قبل نیز جزو محاسن یک دختر جوان محسوب میشد، امروز به عنوان یکی از معایب او به حساب میآید! موید این صحبت نتایج منتشر شده از پژوهش پیمایش ملی ارزشها و نگرشهای ایرانیان در کتاب جنسیت و نگرش اجتماعی است. نتایج این پژوهش نشانگر آن است که باور به کار کردن زنان بیرون از خانواده در حال افزایش است. در دو سال 79 و 82 که پژوهشگران این پیمایش از شهروندان پرسیدهاند نظر شما راجع به خانهداری زنان چیست؟ 5/63درصد مردان و 6/80درصد زنان مخالف این مسئله بودهاند یعنی در حالی که 1/60درصد مردان و 4/77درصد زنان در سال 1379 با خانهداری زنان مخالف بودهاند. در سال 74 این نسبت به 3/46 درصد در مردان و 6/32 درصد در زنان میرسد، یعنی نگرش منفی جامعه نسبت به خانهداری زنان رو به افزایش است. با بیان این مطلب نمیتوان نتیجه نهایی گرفت و گفت که زنان خانهدار نسبت به زنان شاغل رضایت از زندگی کمتری دارند، چرا که عوامل مختلف دیگری نیز در این زمینه موثر است و چه بسا از عامل نگرش جامعه نسبت به اشتغال قویتر عمل کنند. برخی از آنها را چنین میتوان فهرست کرد: |
کلمات کلیدی:
افراد زیردیپلم 9/96 و بیسوادها 5/95 درصد است.
پایگاه اجتماعی – هرچند بعضی از صاحبنظران جامعهشناسی براین باورند که «طبقه در جوامع امروزی نسبتا بیاهمیت شده است و عموما پذیرفته شده است که یک قرن و نیم پیش، در دوران اولیه توسعه سرمایهداری صنعتی، اختلافات طبقاتی عمدهای وجود داشت و ادعا میشود که از آن زمان تاکنون، نابرابریهای مادی در کشورهای صنعتی تا حد زیادی کاهش یافته است.» اما یکی از جامعهشناسان صاحبنظر در این زمینه میگوید: «تاثیر طبقه ممکن است کمتر از آن باشد که مارکس تصور میکرد، اما کمتر حوزهای از زندگی اجتماعی است که اختلافات طبقاتی در آن تاثیر نداشته باشد، حتی اختلافات فیزیکی با عضویت طبقاتی همبستهاند.» با این توصیفات، میزان رضایت از زندگی هم متاثر از سطح پایگاه فرد است. به عبارت دیگر افراد دارای پایگاههای اجتماعی مختلف میزان متفاوتی از رضایت از زندگی را خواهند داشت.
گروه همالان- یکی دیگر از عوامل مهم در زمینه رضایت از زندگی ، نوع نگرش دوست صمیمی فرد در این زمینه است. گروههای دوستی (همالان) اغلب در سراسر زندگی شخصی اثر و اهمیت خود را حفظ میکنند، به ویژه در جوامعی که تحرک اجتماعی زیاد نیست، اما حتی در جایی که اینگونه نباشد نیز باز احتمال دارد که روابط گروه همالان در محل کار یا در حوزههای دیگر بر نگرشها و رفتار افراد تاثیر مهم و پایداری داشته باشد.
اعتقادات مذهبی _ میزان اعتقادات مذهبی نیز نقش مهمی در میزان رضایت زنان از زندگی دارد. لوئیس، با انجام دادن یک مطالعه در مورد «اثرات دین بر سلامت روانی»، دریافت که افراد دارای نگرش دینی بالا، نسبت به افرادی که سطح نگرش دینی پایینتری داشتند، در عین وسواس بیشتر، میزان روان رنجوری کمتری نشان دادهاند. مطالعه لوئیس، با مطالعات مالتبی نیز هماهنگ است.
رضایت از زندگی مفهوم بسیار نزدیکی با شادکامی دارد. کسی که از زندگی خود راضی است احساس شادی بیشتری نسبت به کسی که از زندگی خود ناراضی است دارد. مرور نتایج بررسیهایی که به بحث شادکامی و دینداری پرداخته با عنوان«تعیین میزان شادکامی دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی تهران و رابطه آن با عمل به باورهای دینی و برونگرایی» نشان میدهد که بین شادکامی، با نگرش عمل به باورهای دینی، رابطه مثبت و معنیداری وجود دارد. همچنین این بررسی نشان میدهد جوانان دارای سطح نگرش دینی بالاتر، از شادکامی، خلق مثبت، کارآمدی، عزتنفس و خشنودی از زندگی بیشتری برخوردارند.
از سوی دیگر نتایج تحقیقات فراوان در رابطه با رضایت از زندگی زناشویی و سلامت روانی که خود جزو عوامل تعیینکننده در میزان رضایت از زندگی است، نشان داد که بین این دو، رابطه وجود دارد و فشارهای زندگی مشترک با آسیبهای روانی، مخصوصا افسردگی، اختلالات اضطرابی و بیماریهای جسمی مرتبط است.
در کنار عوامل بالا نمیتوان نقش رضایت شغلی را درضایت از زندگی از نظر دور داشت. پژوهشها نشان میدهند میزان رضایت از زندگی افراد شاغل، بیشتر از افراد بیکار است و همچنین اشخاصی که به کارهای تخصصی مشغولند، نسبت به کسانی که دارای مشاغل تخصصی نیستند، احساس رضایت از زندگی بالاتری را گزارش کردهاند. در بحث رضایت شغلی و رضایت از زندگی، بررسیهای فراوان، نشان دادهاند که وقتی کارکنان، کنترل بیشتری بر کار خود دارند و به آنها اجازه داده میشود که درباره هدفها و ساعات کار خود تصمیم بگیرند و در تصمیمگیریها دخالت داده شوند، رضایت شغلی و در نهایت، رضایت از زندگیشان بیشتر میشود
کلمات کلیدی:
تفاوت ازدواج دائم با ازدواج موقت | ![]() |
![]() |
![]() |
نگارش یافته توسط ابوالفضل قوچانی | |
25 آذر 1387 ساعت 12:15 | |
(1ذکر دقیق مدت زمان عقدموقت الزامی است در غیر این صورت یا حکم به بطلان عقد و یا بنا به مصالحی حکم به ازدواج دائم داده می شود 2)در ازدواج موقت ازادی بیشتری جهت تصمیم گیری برای ادامه زندگی وجود دارد 3) در ازدواج دائم خواه نا خواه مرد عهده داره مخارج زندگی است ولی در ازدواج موقت بستگی به پیمان طرفین دارد و الزامی در این زمینه نیست 4)در ازدواج دائم مرد به خودی خود رئیس خانواده است اما در ازدواج موقت بستگی به قرار داد زن و مرد دارد 5)در ازدواج دائم زن و مرد از یکدیگر ارث می برند در حالی که در ازدواج موقت این چنین نیست 6)عدم وجود مهریه در ازدواج موقت موجب بطلان عقد است ولی در ازدواج دائم اجباری به مهرنیست و فقط مهرالمثل تعیین می شود (7خواستگاری از زوجه موقت همانند زوجه دائم حرام است (8زوجه موقت همانند زوجه دائم باید عده نگه دارد .عده زوجه موقت45 روز است. (9در ازدواج موقت اگر مقاربتی صورت نگرفته باشد زن می توانذ بلا فاصله با مرد دیگری ازدواج کند و در صورت ایجاد مقاربت می تواند بلا فاصله با مرد قبلی و با عده نگه داشتن با مرد دیگری ازدواج کند. (10در ازدواج موقت همانند ازدواج دائم جمع بین دو خواهر جایز نیست (11در ازدواج دائم هیچکدام از زوجین بدون جلب رضایت دیگری حق ندارد از بچه دار شدن جلوگیری کند ولی در ازدواج موقت جلب رضایت دیگری ضرورتی ندارد .فرزند حاصل ازازدواج موقت همانند فرزند حاصل از ازدواج دائم است (12در ازدواج دائم تعیین محل مسکن با شوهر است اما در ازدواج موقت ملاک قرارداد بین زن وشوهر است و اگر قراردادی نداشته باشند زن اجباری به ماندن در محل معین شده توسط شوهر را ندارد . (13در ازدواج دائم بر زن واجب است از همسرش تمکین کند ولی در ازدواج موقت الزامی نیست در ضمن در ازدواج موقت هر دو طرف می توانند زمان مراودات خود را از قبل تعیین کنند. (14برای بر هم زدن ازدواج دائم طلاق نیاز است اما در ازدواج موقت با پایان مدت زمان عقد پیمان عقد باطل می شود حتی شوهر می تواند همه یا بخشی از مدت زمان را به زن ببخشد واز هم جدا شوند. (15در ازدواج دائم مرد حق ندارد بیش از چهار زن دائمی داشته باشد اما در ازدواج موقت می تواند تعداد زن بیشتری اختیار کند . (16در ازدواج دائم با ایجاد سه بار فسخ نیاز به محلل پیدا می شود و فرد نمی تواند با همسر قبلی اش ازدواج کند اما در ازدواج موقت تعدد عقد ایرادی ندارد و محلل نمی خواهد. |
کلمات کلیدی:
دنیا پس از 11 سپتامبر
بخش اول: جنگ تروریستها
دو قطب ارتجاعى
جنایت تروریستى هولناک 11 سپتامبر 2001 علیه بشریت و کشتار هزاران نفر از مردم بیدفاع در آمریکا، جهان را در آستانه یکى از تاریک ترین و خونبار ترین دوره هاى تاریخ معاصر قرار داده است. آنچه هیات حاکمه آمریکا به آن جنگ جهانى علیه تروریسم اطلاق میکند، در حقیقت ورود دنیا به فاز جدید و ویرانسازى در جنگ جهانى تروریستهاست.5
در دو سوى این کشمکش ضد بشرى، دو ارودى اصلى تروریسم بین المللى قرار گرفته اند که مهر خونین خود را به زندگى دو نسل از مردم جهان ما کوبیده اند. در یک قطب، عظیم ترین ماشین تروریسم دولتى و ارعاب و باج خورى بین المللى ایستاده است. متشکل از هیات حاکمه و دولت آمریکا، تنها نیرویى که سلاح اتمى علیه انسان بکار برده و صدها هزار مردم بیخبر و بیگناه هیروشیما و ناکازاکى را در ظرف چند ثانیه خاکستر کرده است، میلیونها نفر را در ویتنام بقتل رسانده و سرزمینشان را با بمباران شیمیایى براى سالها سوزانده و بیمصرف کرده است. ناتو و ائتلافهاى دولتهاى غربى که از عراق تا یوگسلاوى خانه و مدرسه و بیمارستان مردم را بر سرشان خراب کرده اند و نان و داروى میلیونها کودک را گروگان گرفته اند. بورژوازى و دولت اسرائیل، که اشغال میکند، تصرف میکند، کشتار میکند، محروم میکند. اینها به اردوگاههاى آوارگان بمب و راکت میزنند و به کودکان دهساله پناه گرفته در آغوش پدر و در صف مدرسه شلیک میکنند. از هیروشیما و ویتنام تا گرانادا و عراق، از میدانهاى تیرباران در اندونزى و شیلى تا قتلگاههاى فلسطین، کارنامه و پرونده این قطب جهانى تروریسم دولتى و قدر قدرتى امپریالیستى، عیان و غیر قابل انکار جلوى چشم جهانیان است.
6
در قطب مقابل، تروریسم اسلامى و جنبش ارتجاعى و کثیف اسلام سیاسى قرار گرفته است. اینها که زمانى خود دست پرورده و مخلوق آمریکا و غرب در جنگ سرد و ابزار سازماندهى ارتجاع بومى علیه چپ در جوامع خاورمیانه بوده اند، اکنون به یک قطب فعال تروریسم بین المللى و یک پاى جنگ قدرت بورژوایى در خاورمیانه بدل شده اند. تاریخ ضد انسانى اسلام سیاسى، از ایران و افغانستان و پاکستان، تا الجزایر و فلسطین لیست طویلى از نسل کشى ها و جنایات تکان دهنده را در بر میگیرد. از کشتارهاى دولتى و شبه دولتى در ایران و افغانستان، تا جنایات روزمره گروههاى ترور اسلامى در اسرائیل و الجزایر و قلب اروپا و آمریکا، از سرکوب خونین مخالفان فکرى و سیاسى، تا حاکم کردن قوانین ارتجاعى و ضد بشرى اسلامى بر مردم و بویژه بر زنان، از سر بریدن ها و دست بریدنهاى شرعى، تا بمبگذارى و قتل عام در اتوبوسها و کافه ها و دیسکوتک ها، اقلام کارنامه این مرتجعین است.
7
اکنون، قرار است این جدال صدها هزار و چه بسا میلیونها نفر دیگر را، فردا در افغانستان و پس فردا در هر گوشه دیگر جهان، قربانى بگیرد. باید جلوى این ایستاد.
8
پروپاگاند جنگى:
9به موازات این صفبندى نظامى، صفبندى ایدئولوژیکى و تبلیغاتى دو اردوگاه را شاهدیم. شکافتن و در هم کوبیدن این دیوار تبلیغاتى و بیرون کشیدن حقیقت از پس موج عظیم ریاکارى و دروغ که که جهان را در کام خود فرو خواهد برد شرط اول سازماندهى یک صف مستقل، از بشریت آزادیخواه، در برابر جنگ جهانى تروریستهاست. پرچم افراطیون در دو اردوگاه از دور پیدا و قابل تشخیص است. دنیاى پیچیده امروز دیگر اقبال چندانى به این افکار نخراشیده نشان نمیدهد. پرچم چرخانى و جینگوئیسم آمریکایى و غربى، راسیسم، چرندیات "نبرد تمدنها" و نظایر اینها تنها در حاشیه اى در جامعه غربى نفوذ پیدا میکند. سران آمریکا و دولتها و مدیاى غربى خود واقفند که این افکار و مواضع خام و بدوى نمیتواند چهارچوب ایدئولوژیک و تبلیغاتى جدالى را بسازد که به آن پاى گذاشته اند. در قطب مقابل نیز ایده جهاد اسلامى، خون ریختن بلاتبعیض چه در راه خدا و مکتب، چه براى "آزادى قدس" و رهایى سرزمین اسلام از چنگال صهیونیسم و امپریالیسم خونخوار جهانى، عمدتا فقط در صفوف خود افراطیون و فعالین اسلام سیاسى برد دارد و توده مردم در جامعه امروزى در پهنه خاورمیانه را بسیج نمیکند. جدال تبلیغاتى و نبرد ایدئولوژیکى ناظر به کشمکش نظامى خونینى که در راه است نمیتواند بر این تبیین هاى آشکارا افراطى، سکتاریستى و خام متکى شود. آنچه نهایتا میتواند توده هاى وسیع مردم در غرب و در خاورمیانه را به کام این جنگ بکشد و در کنار طرفین این مخاصمه ارتجاعى قرار بدهد، این افکار بدوى نیست، بلکه تبیینها و توجیهات به مراتب ظریف ترى است که تا همینجا شاهد رشد سریع آن بوده ایم.
10
در فرمول غربى ها، علیرغم ژستهاى ششلول بندانه بوش، "بشریت متمدن" در برابر آفت تروریسم قرار گرفته است. آمریکا رهبر این صف مدنیت تصویر میشود. هدف خنثى کردن تروریسم و به عدالت سپردن تروریستهاست. مساله ظاهرا به مراتب از حمله به عراق و بمباران بلگراد سر راست تر است. چه کسى میتواند بر "آمریکا" در سیاست نظامى اش خرده بگیرد وقتى 6000 نفر از "مردمش" را با چنان قساوتى کشتند؟ چه چیز بدیهى تر اقدام نظامى دولت آمریکا براى کوبیدن این تروریسم و مصون کردن "شهروندانش"، و بلکه مردم جهان، از جنایات بعدى اى است که میتواند در راه باشد؟ براى حضور در باشگاه "بشریت متمدن" شرط قومى و نژادى و مذهبى نگذاشته اند. متقاضیان کافیست با هر رنگ و قیافه و دین و سابقه اى فقط فرم حمایت از آمریکا را پر کنند. پروپاگاند جنگى این بار قرار نیست نژادى، قومى، مذهبى، و حتى سیاسى باشد. بحث حفظ جریان نفت، دفاع از دموکراسى در عربستان سعودى و پس دادن کویت به شیوخش نیست. اگر ارتش آمریکا بار دیگر براى تکرار آنچه پیش از این بارها کرده است زره به تن میکند، گویا براى دفاع از حق حیات است، دفاع از حق سفر، از حق منفجر نشدن انسانها در گوشه خانه و خیابانشان. جنایت 11 سپتامبر، قوى ترین چهارچوب ایدئولوژیکى و تبلیغاتى تاکنونى را براى دخالتگرى نظامى آمریکا و ناتو در گوشه هاى دوردست جهان فراهم کرده است. در این لحظه جدا کردن توده وسیع مردم در غرب از سیاست نظامى هیات حاکمه این کشورها به یک کار هرکولى آگاهگرانه نیاز دارد. این موازنه فکرى ممکن است با تحولات جدیدى بسرعت دگرگون شود، اما در این لحظه تز "جدال مدنیت با تروریسم"، کنترل افکار عمومى در غرب را کاملا در دست سیاستمداران و مدیاى غربى گذاشته است.
11
در قطب مقابل نیز چهارچوب نظرى پیچیده و نسبتا موثرى در دفاع از اسلام سیاسى و تروریسم اسلامى در حال شکل گیرى است. کمتر کسى بخود جرات میدهد از بخون کشیده شدن هزاران نفر در این جنایت آشکار دفاع کند. حتى جانوران حاکم بر ایران و افغانستان ناگزیرند کلامشان را تعدیل کنند. دفاع آشکار از اسلام سیاسى و تروریسم اسلامى پرچم تبلیغاتى این قطب نخواهد بود. طرف اسلامى در جنگ تروریستها به یک تبیین و توجیه کارساز اما قدیمى از تروریسم متکى خواهد شد که یک رکن "ضد-امیریالیسم" خرده بورژوایى در جهان سوم و بویژه در خاورمیانه بوده است. ما 7 سال قبل، در پى موجى از آدمکشى هاى اسلامى در اسرائیل و مصر و الجزایر، در ستون اول نشریه انترناسیونال صراحتا این دفاع ارتجاعى از تروریسم را افشاء و محکوم کردیم. بیفایده نیست اگر آن نوشته کوتاه را اینجا نقل کنیم:
12
" موجى از آدمکشى هاى اسلامى، خاورمیانه و شمال آفریقا را فرا گرفته است، قربانیان این موج، عادى ترین مردم عادى اند. در مصر و الجزایر اتباع خارجى را اعم از کارگر و توریست و بازنشسته به گلوله میبندند و سر میبرند، صف کودکان دبستانى را با بمب کشتار میکنند، دختران جوانى را که از ازدواج اجبارى سر باز زده باشند بخون میکشند. در تل آویو عابران بیخبر را از کودک و پیر و جوان در خیابان و اتوبوس به قتل میرسانند. و قهرمانانه، از اسرائیل تا الجزایر، به بشریت متحیر اطمینان خاطر میدهند که این "مبارزه مسلحانه" ادامه خواهد یافت.
13
زمانى بود که چپ سنتى و "ضد امپریالیست" خشونتهاى کور و تروریسم عنان گسیخته جریانات جهان سومى و ضد غربى را اگر نه به دیده تحسین، لااقل به دیده اغماض مینگریست. ظلمى که به ملتهاى محروم و خلقهاى تحت ستم روا داشته میشد به زعم اینان این تروریسم را بعنوان عکس العملى مشروع توجیه میکرد. تروریسم گروههاى فلسطینى، جریانات مسلمان و یا ارتش جمهوریخواه ایرلند، که قربانیانشان را بطرز روزافزونى مردم بیدفاع و بى خبر غیر نظامى تشکیل میدادند، نمونه هاى برجسته این تروریسم "مجاز" در دوره هاى قبل بودند. تروریسمى که ظاهرا به ظلمهاى گذشته و حال پاسخ میداد، تروریسمى که ظاهرا در عکس العمل به خشونت و سیاستهاى ضد انسانى دولتها و قدرتهاى سرکوبگر پیدار شده بود. جالب اینجاست که دولت اسرائیل نیز در طول سالها دقیقا با عین همین استدلال، یعنى با استناد و نسل کشى هاى غیر قابل توصیف فاشیسم هیتلرى و جریانات ضد یهود در کشورهاى مختلف علیه مردم یهود، سرکوب خشن مردم محروم فلسطین و کشتار هرروزه جوانان فلسطینى را توجیه کرده است.این نوع استدلال، و تروریسم کورى که به استناد به آن در خاورمیانه، چه از طرف سازمانهاى عرب و فلسطینى و چه از طرف دولت اسرائیل، جریان یافته است، همواره از نظر کمونیسم و طبقه کارگر ورشکسته و محکوم بوده و هست. کوچکترین ارتباط واقعى و مشروعى میان مصائب هولناکى که در قرن اخیر بر مردم یهود رفته است با سرگوبگرى ها و جنایات دولت راست افراطى در اسرائیل علیه فلسطینیان وجود نداشته و ندارد. کوچکترین ارتباط واقعى و مشروعى میان مشقاتى که مردم محروم فلسطین کشیده اند با تروریسم سازمانهاى منتسب به این مردم، اعم از اسلامى و غیر اسلامى، وجود نداشته و ندارد. این سوء استفاده و سرمایه ساختن جریانات و جناحهاى بورژوایى، اعم از دولتى و غیر دولتى، از مصائب مردم محروم است. محکوم کردن و از میدان بدر کردن این تروریسم توسط طبقه کارگر بویژه در کشورهاى منطقه یک شرط حیاتى قرار گرفتن کارگر در راس مبارزه اجتماعى براى پایان دادن به این مصائب است.
14
موج جدید آدمکشى اسلامى، بخصوص در شمال آفریقا، دیگر ظاهرا حتى از این قبیل توجیهات سیاسى هم بى نیاز است. یک عمامه و یک تفنگ تمام چیزى است که براى شروع این جهاد کثیف علیه انسانیت کفایت میکند. این گانگستریسم اسلامى است و سرمنشاء آن رژیم حاکم در ایران است. تکلیف این جریان نیز در ایران یکسره خواهد شد." (م. حکمت، انترناسیونال 16 نوامبر1994)
15
با بالا گرفتن این کشمکش و بویژه با حمله محتمل ارتش آمریکا و متحدینش به افغانستان، "دفاع ضد امیریالیستى" از جریان اسلامى و حتى توجیه اقدامات تروریستى آن با استناد به جنایات و سرکوبگرى هاى آمریکا و اسرائیل میتواند بار دیگر در میان مردم و احزاب سیاسى خاورمیانه و همینطور در میان بخشهایى از چپ رادیکال سنتى و روشنفکرى جوامع غربى جا باز کند. پناهگاه عقیدتى اصلى گانگستریسم و ارتجاع اسلامى در این جنگ قدرت، نه شعارهاى پوسیده و آشکارا ضد بشرى مذهبى و اسلامى، بلکه این به اصطلاح "ضد امپریالیسم" ملى -مذهبى و خرده بورژوایى خواهد بود.
16
هیچ جنبش مردمى در برابر جنگ تروریستها نمیتواند بدون افشاء کردن و در هم شکستن این چهارچوبهاى عقیدتى و پروپاگاند جنگى ریاکارانه در هر دوسوى این جدال ارتجاعى موفق شود.
17
جدال بر سر چیست
18این از هر دو سو یک جنگ قدرت است. تروریسم یک واقعیت این کشمکش هست، اما این جدال، و جنگى که میرود شعله ور شود، بر سر تروریسم نیست. همه میدانند که ورود آمریکا به افغانستان و حتى دستگیرى بن لادن سر سوزنى کمپین تروریستى اى را که از سوى جریان اسلامى غرب را تهدید میکند کاهش نخواهد داد و امنیت بیشترى براى ساکنین اروپا و آمریکا ببار نمیاورد. برعکس، حتى خطر را تشدید میکند. مساله فلسطین آن قلمرویى است که آمریکا و جنبش اسلامى مستقیما با هم رو در رو میشوند. اما این جدال به معنى اخص کلمه بر سر حل و فصل مساله فلسطین نیز نیست. سیاست اعلام شده آمریکا، یعنى یک جنگ نظامى "وسیع، ادامه دار و همه جانبه" آشکارا بر حدت هردو مساله، مساله فلسطین و مساله تروریسم اسلامى، مى افزاید. نه فقط این، بلکه جنگ داخلى احتمالى در پاکستان با عواقب بسیار زیر و روکننده در منطقه و در سطح جهانى، و بحرانهاى عمیق حکومتى در کشورهاى فعلا بظاهر باثبات خاورمیانه، میتواند از نتایج مقدماتى این سیاست نظامى باشد. این را خودشان بخوبى میدانند. اما براى آمریکا، مساله اصلى در این میان تثبیت و گسترش هژمونى و سلطه سیاسى و نظامى اش بر جهان بعنوان تنها ابرقدرت است. حل مساله فلسطین یا مبارزه با تروریسم اسلامى هدف این سیاست نیست. تحکیم و گسترش موقعیت جهانى آمریکا، در متن فشارها و نیز فرصتهایى که جنایت 11 سپتامبر ایجاد کرده است هدف اصلى این سیاست است. براى اسلامیون نیز این یک جنگ قدرت است. نه مشقات مردم فلسطین، و نه ظلمهاى تاریخى غرب به شرق، منشاء این تروریسم نیست. جریان اسلامى براى بقاء و حفظ موقعیت رو به افول خود و نهایتا براى گسترش موقعیت خود در ساختار قدرت بورژوایى در خاورمیانه تلاش میکند. تروریسم و دشمنى کور با هرچه رنگى از غرب و غربگرایى دارد سرمایه سیاسى اینها در جامعه و در میان مردمى است که آمریکا و اسرائیل را بدرست بعنوان عاملین اصلى بیحقوقى و محرومیتهاى خود میشناسد. صلح در خاورمیانه، تشکیل کشور فلسطین، تخفیف مشقات ملى و قومى و رفع تبعیضاتى که بر مردم فلسطین روا داشته میشود، ناقوس مرگ جنبش اسلامى در خاورمیانه را به صدا در میاورد. تروریسم ابزار اصلى جریان اسلامى براى عمیق تر کردن شکاف هاى ملى و قومى و مذهبى در خاورمیانه و زنده نگاهداشتن این کشمکش بعنوان سرمایه سیاسى و منشاء قدرتگیرى خویش است. اسلامیست ها، علیرغم فشار نظامى اى که از جانب آمریکا بر آنها وارد خواهد شد به استقبال این مواجهه خواهند رفت. براى شکل دادن یک جنبش مردمى مستقل در برابر این تقابل بیسابقه و مرگبار قطبهاى نظامى و تروریستى بین المللى، باید حقایق این تحولات را از پس تبلیغات جنگى و توجیهات ارودگاههاى متخاصم بیرون کشید و به میان مردم برد. این رویداد و سیاستى که آمریکا در پیش گرفته است، عواقب جهانى و منطقه اى مهمى دارد. سیماى سیاسى و فکرى جهان را دستخوش تغییرات عمیقى میکند. سیاست در ایران از این تحولات بشدت تاثیر میپذیرد. لازم است به گره گاههاى اصلى در این تحولات و رئوس یک سیاست اصولى کمونیستى بپردازیم.
(ادامه دارد)
منصور حکمت
کلمات کلیدی:
دنیا پس از 11 سپتامبر
بخش دوم: "جهان متمدن" کجاست
بربریت محتوم نیست
جنگ تروریستها میتواند آغاز یکى از خونبار ترین دوره هاى تاریخ معاصر باشد. تا همینجا نفس در سینه صدها میلیون انسان حبس شده است. اما این دورنما محتوم نیست. صحنه به دو سوى این جدال محدود نیست. یک نیروى سوم، یک غول خفته، وجود دارد که میتواند ورق را برگرداند. این دوره میتواند، اگر این غول بیدار شود، سر آغاز تحولات مثبت و تحقق آرمانهایى در جهان باشد که بشریت در دهه هاى آخر قرن بیستم دیگر از آن قطع امید کرده بود. بوش و بلر و خامنه اى، آمریکا و ناتو و اسلام سیاسى، نمیدانند که واقعا یک بشریت متمدن، یک جهان متمدن، وجود دارد که ممکن است در این میان برخیزد و در مقابل جنگ تروریستها از خود دفاع کند. علیرغم همه این تاریکى و وحشتى که در برابر ما مردم گرفته اند. قرن بیست و یکم میتواند قرن بربریت کاپیتالیستى نباشد. این روزهاى تعیین کننده اى است. 5
رسانه ها سیماى ایدئولوژیکى و معنوى واقعى جهان را منعکس نمیکنند. روایت خود را میگویند، روایت حاکم، روایت طبقه حاکم. روایتى که بدردشان میخورد. میلیتاریسم، تروریسم، راسیسم، قوم پرستى، فناتیسم مذهبى و سودپرستى، در صدر اخبارند، اما در عمق ذهن اکثریت مردم دوران ما جاى محکمى ندارند. یک نگاه ساده به دنیا، نشان میدهد که توده هاى وسیع مردم جهان از دولتها و رسانه ها چپ ترند، نوعدوست ترند، صلح دوست ترند، مساوات طلب ترند، آزاد ترند، آزادیخواه ترند. مردم در دو سوى این کشمکش ننگین، تمایلى به سوارى دادن به سران بورژوازى ندارند. هیات حاکمه ششلول بند آمریکا فورا متوجه میشود که علیرغم یکى از عظیم ترین جنایات تروریستى، علیرغم نمایش زنده و لحظه به لحظه از طپش افتادن یکباره قلب هزاران انسان، علیرغم ماتم و خشمى که به هرکس که وجدانش را به منفعتى نفروخته باشد دست میدهد، باز همین جامعه غربى، همین مردم هرروز مغز شویى شده، همین ها که از بام تا شام با راسیسم و بیگانه گریزى طبقه حاکمه "آموزش" میبینند، خواهان احتیاط، انصاف، عدالت و عکس العمل سنجیده میشوند. مردم خاورمیانه که چه در دنیاى کثیف درون جمجمه خامنه اى ها و خاتمى ها و ملامحمد عمر ها و شیوخ ریز و درشت جنبش اسلامى، و چه در استودیوهاى دولوکس سى ان ان و بى بى سى امت متعصب مسلمان و اعضاى "تمدن اسلامى" تصویر میشوند، دوشادوش مردم آمریکا ماتم زده میشوند و به اعتراض بلند میشوند. فهمیدن اینکه اکثریت مردم خاورمیانه، از اسلام سیاسى متنفرند، فهمیدن اینکه بخش بسیار وسیعى از مردم اروپاى غربى و آمریکا از دست اجحافات دولت اسرائیل به تنگ آمده اند و با مردم محروم فلسطین سمپاتى حس میکنند، فهمیدن اینکه اکثریت این مردم خواهان لغو تحریم اقتصادى عراقند و قادرند خود را جاى پدر و مادرهاى دلسوخته عراقى بگذارند که کودکانشان را بیدارویى بکام مرگ میبرد، فهمیدن اینکه این توده وسیع مردم با شرف و با وجدان جهان در جنگ بوش و بن لادن، دوستان قدیمى و رقباى امروزى، با هیچیک نیستند، هوش زیادى نمیخواهد. این بشریت متمدن زیر آوار پروپاگاند و مغزشویى و ارعاب در غرب و شرق به سکوت کشیده شده، اما بروشنى میشود دید که این مزخرفات را نپذیرفته است. این یک نیروى عظیم است. میتواند به میدان بیاید. بخاطر آینده بشریت، باید به میدان بیاید.
6
تمام دشوارى کار اینجاست. به میدان آوردن این نیروى عظیم. در جنگ تروریستها خطوط نبرد تعریف شده است، صفوف تفکیک شده، منابع و نیروها بسیج شده اند، این یک رویارویى نظامى و سیاسى و دیپلوماتیک وسیع است، اما علیرغم همه ابهامات، چهارچوب فکرى و سیاسى این جنگ براى سردمداران هر دو اردوگاه روشن است. اما در ارودى ما، در اردوى بشریتى که باید جلوى این دورنماى هولناک بایستد، همه چیز مبهم است.
7
در این شک نیست که صف مقاومت در برابر جنگ تروریستها هم اکنون در کشورهاى مختلف وسیعا شکل گرفته و فعال شده است. اما همانقدر که اسلامیست ها و آمریکا به یک تئورى و استراتژى روشن، به یک تبیین واحد و کارساز، نیاز دارند، این جنبش مردمى هم به یک پرچم فکرى و سیاسى و یک سلسه اصول استراتژیکى کار ساز احتیاج دارد. جنبشهاى سیاسى مختلف، بویژه در جناح چپ، خواهند کوشید به این مقاومت خط بدهند و رهبرى آن را بدست بگیرند. سوال اینجاست که چه خطى به خود این "چپ "حاکم است.
8
در بخش قبل گفتیم که در کنار عقابهاى هر دو قطب، میلیتاریستهاى آمریکا و فاشیستهاى اسلامى، دو روایت پیچیده تر و پخته تر و "محترمانه تر" نیز در دفاع از طرفین این کشمکش وجود دارد. در کنار میلیتاریسم آمریکا کسانى هستند که فرمول جنگ مدنیت با تروریسم را جار میزنند. در کنار آدمکشهاى جنش اسلامى، کسانى هستند که تروریسم اسلامى را با "ضد-امیریالیسم" ملى-مذهبى و جهان سومى رایج دهه هفتاد توجیه میکنند. هیچیک از این تبیین ها در جنبش مقاومت مردمى نفوذ جدى اى نخواهد یافت. احزاب و گروههاى راست مرکز در غرب و تتمه چپ سنتى دانشجویى-روشنفکرى دهه هاى قبل در غرب و شرق مشترى اصلى این فرمولهاى رندانه تر در تبلیغات جنگى دو طرف خواهند بود. آنچه که در سطح نظرى و سیاسى میتواند جنبش بالقوه مردم پیشرو جهان را به بیراهه بکشد، بنظر من موضع پاسیفیستى و تلاش عبث لیبرالى براى حفظ وضع موجود (صرف ممانعت از حمله آمریکا به افغانستان) و یا برگرداندن اوضاع به وضع موجود سابق (قبل از 11 سپتامبر) است.
9
واقعه 11 سپتامبر یک عمل جنون آمیز بیمقدمه انسانهایى بریده از متن جامعه نبود. همچنانکه اقدام نظامى قریب الوقوع آمریکا چنین نیست. جهان قبل از 11 سپتامبر در یک نقطه تعادل نبود، بلکه در یک سیر تحول قهقرایى قرار داشت. معضلات اقتصادى و اجتماعى و سیاسى مهمى در پس این رویدادها قرار دارد. این معضلات جهان را به این سو سوق داده است. این معضلات باید پاسخ بگیرد. 11 سپتامبر گوشه اى از پاسخ اسلام سیاسى به این وضع است. همچنانکه سر کار گذاشتن طالبان، تخریب بغداد، گرسنگى دادن مردم عراق، خفه کردن مردم فلسطین، بمباران بلگراد و اکنون "جنگ طولانى با تروریسم" گوشه اى از پاسخ سران سرمایه در آمریکا و اروپا به این تضادهاست. جنبش مردمى در برابر چنین اوضاعى نمیتواند یک جنبش دعوت به آرامش و "حمله به افغانستان ممنوع" باشد. آرامش و حفظ وضع موجود نه فقط عملى نیست، نه فقط تخیلى است، بلکه عادلانه نیست، آزادیخواهانه نیست، کارساز نیست. جنبش مقاومت مردمى در برابر جنگ تروریستها فقط میتواند حول پاسخهاى اثباتى براى معضلات سیاسى و اقتصادى گرهى عصر ما و حول یک موضع فعال نه براى حفظ وضع موجود، بلکه براى تغییر وضع موجود، سازمان یابد. ما در قبال تمام معضلاتى که با این رویدادها به جلوى چشم آمده، مساله شمال و جنوب، مساله فلسطین، مساله عراق، مساله اسلام سیاسى، مساله افغانستان و ایران، مساله میلیتاریسم و قدر قدرتى آمریکا و ناتو در نظم نوین جهانى، مساله راسیسم، مساله قلعه اروپا و غیره دستور کار مستقل و پاسخهاى مستقل خود را داشته ایم. این باید به دستور کار و پاسخهاى جنبش مقاومت مردمى در برابر جنگ تروریستها تبدیل بشود. این فرق ماست با آرامش طلبان و پاسیفیستهایى که شکافها و تضادها و بى ثباتى دنیاى قبل از 11 سپتامبر را نمیبینند یا به آن بى تفاوتند. اگر ما قبل از همه این ماجراها دستورى براى تغییر جهان داشته ایم، مبناى یک موضعگیرى اصولى در شرایط حاضر نیز باید دنبال کردن همان دستور کار در این شرایط جدید باشد. ما قصد نداریم افغانستان را زیر دست باند آدمکش طالبان باقى بگذاریم، ما قصد نداریم زیر حاکمیت آمریکاى دست به موشک زندگى کنیم، ما قصد نداریم اسلام سیاسى و حکومتهاى اسلامى را در خاورمیانه تحمل کنیم، ما قصد نداریم به بى کشورى مردم فلسطین و سرکوب هرروزه شان رضایت بدهیم. ما تروریسم چه اسلامى و انتحارى و چه ارتشى و پاگونى نمیخواستیم، ما این فقر را در نیمى از جهان نمیپذیریم، ما برج و بارو گرداگرد اروپا نمیخواهیم، ما به راسیسم و قومپرستى گردن نمیگذاریم. نه جنایت 11 سپتامبر و نه مجاهدات قریب الوقوع ناتو در هندوکش نباید از یک جنبش فعال براى تغییر جهان یک صف سلیم النفس و آرامش طلب بى انتقاد و بى وظیفه بسازد.
10
جنبش "انساندوستانه" و صلح طلبانه پاسخ شرایط امروز نیست. اما نفوذ این جنبش بویژه بر مردم عادى جامعه غربى، بدلیل خشونت گریزى و نوعدوستى و همچنین محافظه کارى خودبخودى مردم، بسیار وسیع است. چنین موضعى دخالت آمریکا در افغانستان را محکوم میکند، اما در قبال حاکمیت طالبان از خود سلب مسئولیت میکند. تحریک علیه مسلمانان و راسیسم را محکوم میکند، اما دلیلى براى اعمال فشار به اسرائیل و آمریکا به نفع مردم فلسطین نمیبیند. این موضع براى جک استرا در سفرش آرزوى موفقیت میکند تا شاید این قطب تروریسم اسلامى را آرام و رام کند، هرچند حاکمیت این گرگها بر مردم ایران را تحکیم میکند، این موضع از حقوق مدنى مردم مسلمان در کشورهاى غربى دفاع میکند، اما براى رفع تشنج، انتقاد به حجاب اسلامى و بیحقوقى زنان در اسلامى و محیط اسلامى را مردود میشمرد و مانع میشود. این موضع همه را به ترک صحنه و رها کردن اوضاع به همانصورت که قبلا بود فرا میخواند. اگر این جنبش بر ذهنیت و عمل مردم ناراضى غلیه پیدا کند بشریت متمدن صحنه را براى تروریستهاى غربى و شرقى خالى خواهد گذاشت. اگر آینده اى بخواهد وجود داشته باشد، پیدایش یک خط مشى فعال، آزادیخواهانه و پیشرو در جلوى صف مردم است. این کار کمونیستهاست. کمونیستهاى نوین، کمونیستهاى مارکس. این کار ماست.در بخش بعد به رئوس اصلى یک خط مشى فعال در برابر جنگ تروریستها خواهم پرداخت. اما لازم است به اختصار به فورى ترین مساله اى که این روزها مطرح است یعنى حمله قریب الوقوع آمریکا به افغانستان اشاره اى بکنم. 99 درصد مردم جهان میدانند و میتوانند بروشنى توضیح بدهند که چرا حمله نظامى آمریکا به افغانستان و حتى دستگیرى و یا کشتن بن لادن، که هدف اعلام شده این عملیات است و از نظر فنى بنظر بسیار نامحتمل میرسد، نه فقط خطرات تروریسم اسلامى علیه آمریکا و انگلستان را کاهش نمیدهد، بلکه ریسک عملیات بعدى را بشدت افزایش میدهد. کاملا مشهود است که خود دولتهاى آمریکا و انگلستان به این مساله واقفند. تبیین رسمى غرب از مساله در چهارچوب تبیین هاى هالیوودى و جیمزباندى اى قرار میگیرد که ظاهرا اینها خوراندن آن به مردم را ساده تر و سریع تر ارزیابى میکنند. میلیونر و یا گانگستر دیوانه اى در گوشه پرتى از جهان قصد نابودى مدنیت را دارد، صدام، میلوسویچ، بن لادن، و قهرمانهاى آمریکایى براى نجات بشریت عازم میشوند. اما تحلیلهاى خودشان نشان میدهد که اسلام سیاسى و تروریسم اسلامى یک مقر مرکزى و یک فرماندهى واحد و یک سازمان هرمى ندارد، یک حرکت بین المللى متشکل از سلولها و سازمانها و شبکه ها و محافل دولتى است که در یک سلسله روابط رسمى و غیر رسمى، بصورت یک جنبش زیر زمینى، با ابتکارات وسیع در سطح محلى، بهم بافته شده است. ورود به افغانستان براى غرب شروع یک کمپین نظامى و سیاسى وسیعتر است . دستگیرى یا قتل بن لادن تبعا این نتیجه را دارد که در صحنه داخلى آمریکا از فوریت اقدامات نظامى بعدى کم کند و مصداقى براى "انتقام آمریکا" باشد که میتواند فضاى داخلى آمریکا را تا حمله تروریستى بعدى اسلامیون، و فقط تا آنموقع، آرام کند. اما، این قدم کوچکى در یک حرکت سیاسى و نظامى وسیع تر در خاورمیانه است که دامنه نهایى آن هنوز اعلام نشده است. در تحلیل نهایى این یک زورآزمایى با اسلام سیاسى است. یعنى جنبش ارتجاعى اى که غرب خود در حاشیه جوامع خاورمیانه پیدا کرد و براى مقابله با چپ در سرمایه دارى هاى نوظهور این کشورها و فشار به بلوک شرق به جلوى صحنه کشید. این زورآزمایى میتواند محدود بماند، اما بخصوص بدلیل خصلت غیر متمرکز و افراطى اسلام سیاسى و تروریسم اسلامى، به احتمال قوى به یک تعیین تکلیف بنیادى تر خواهد کشید. اسلام سیاسى بدون حمایت غرب در خاورمیانه ماندنى نیست. تا همینجا بالاگرفتن نبرد سکولاریستها و اسلامیون در پاکستان و حال آمدن پیکر نیمه جان خاتمیون در ایران و اوجگیرى مجدد کشمکش جناحها، حاکى از این است که نبرد غرب با اسلام سیاسى میتواند چاشنى تغییرات جدى اى در تناسب قواى فراکسیونهاى بورژوایى در این کشورها به زیان اسلامیون باشد. در قبال نفس حمله آمریکا به افغانستان چه میتوان گفت. آیا "دستها از افغانستان کوتاه!" یک موضع اصولى و پیشروست؟ مردم افغانستان و اپوزیسیون آن جز این بشما خواهند گفت. افق سقوط طالبان، یک باند آدمکش و دلال بزرگ مواد مخدر نیروهاى سیاسى افغانستان را به تحرک خوشبیانه اى کشانده است. خواست سرنگونى طالبان یک خواست انسانى و پیشروست. نباید اجازه داد مخالفت درست و اصولى با میلیتاریسم آمریکا به رها کردن افغانستان زیر دست طالبان معنى شود. این یکى از نمونه هاى زنده ناکافى بودن و نادرست بودن آرامش طلبى و دفاع از وضع موجود است. مردم افغانستان یک عمر منتظر روز سقوط طالبان بوده اند. واقعیت اینست که آمریکا براى رهایى افغانستان وارد این کشور نمیشود. اینها طالبان را سرکار آورده اند. اینبار ممکن است تضعیفش کنند، اما بطور دوفاکتو موجودیتش را بپذیرند. به مشرف قول داده اند حکومت بعدى افغانستان همچنان باب میل پاکستان باشد. قرار است جانورانى را بردارند و از همان قماش کسان دیگرى را بگذارند. موضع اصولى شرکت دوشادوش اپوزیسیون پیشرو و مردم افغانستان براى سرنگونى طالبان در متن شرایط کنونى و برقرارى یک دولت منتخب مردم در این کشور است. باید این را به غرب و آمریکا و سازمان ملل تحمیل کرد. هرنوع حمله نیروهاى آمریکا و موئتلفین آن و به مردم غیر نظامى افغانستان و تخریب شهرها و روستا ها و زیرساختها و وسائل مادى زندگى شان باید محکوم بشود. هرنوع بند و بست میان آمریکا و پاکستان و ایران و سایر دول براى حقنه کردن یک دارو دسته دیگر بر مردم افغانستان محکوم است. اما سرنگونى طالبان توسط ارتشهاى خارجى بخودى خود محکوم نیست. طالبان یک دولت مشروع در افغانستان نیست. باید سرنگون بشود. مساله بر سر دولتى است که بجاى آن مینشیند و تضمین آزادى و امکان عملى دخالت مردم افغانستان در تعیین نظام سیاسى این کشور.
( ادامه دارد)
منصور حکمت
کلمات کلیدی:
دنیا پس از 11 سپتامبر
بخش سوم: افول اسلام سیاسى
در بیرون دو قطب تخاصم ارتجاعى امروز، میلیتاریسم آمریکا و دولتهاى غربى در یکسو و اردوى اسلام سیاسى و گروههاى ترور اسلامى در سوى دیگر، فضاى حاکم بر اکثریت انسان دوست و صلح دوست جهان یک فضاى هراس و نگرانى است. فضاى استیصال است. همه نگران وخیم تر شدن اوضاعند: بالا گرفتن مسابقه جنون و ترور. آوارگى و مرگ صدها هزار مردم بیگناه افغانستان، حملات شیمیایى و میکروبى در غرب، انفجار سیاسى در پاکستان، افتادن بمبهاى اتمى "جیبى" و "لپ تاپ" بدست ماجراجویان سیاسى و متعصبین دینى و تبهکاران بین المللى. "جنگ جدید آمریکا" و فاز جدیدى از یک خونریزى جهانى در مقیاسى که فقط آمریکا قادر به آن بوده و هست. شعارها و اعتراضات مردم شرافتمند جهان عمدتا معطوف به حفظ وضع موجود و رجعت به موازنه قبلى است. این بشریتى است که امیدى به یک آینده بهتر ندارد. در بهترین حالت تقاضاى آرامش میکند. از بمب و جنگ و خشونت میگریزد. بشریتى که علیرغم ظاهر خام اندیش و خام شده و مطیع روزمره اش، ظرفیتهاى ضد انسانى هیولاهایى که پا به میدان این جنگ گذاشته اند، اسلام سیاسى و میلتاریسم آمریکا، را میشناسد و میخواهد به هر قیمت از فجایع بعدى اجتناب کند. در میان طیف وسیع نیروهایى که در مخالفت با این کشمکش پا به میدان گذشته اند، و از جمله در میان تتمه گروههاى چپ حاشیه اى در اروپا که تا 10 سپتامبر به چیزى کمتر از "انقلاب جهانى" رضایت نمیدادند، آرامش طلبى، تلاش براى ترمز گذاشتن بر روندى که در جریان است، تلاش براى حفظ وضع موجود و برگرداندن تعادلى که پیش از 11 سپتامبر وجود داشت، به سیاست حاکم تبدیل شده است. پاسیفیسم خط حاکم بر جنبش مقاومت است. و این سیاستى فوق العاده زیانبار است که نه فقط مصائب و فجایع بعدى را مانع نمیشود، بلکه حتى وقوع آنها را تضمین میکند.سیاست پاسیفیستى، و خیره شدن به وجه نظامى و مسلحانه این تقابل و خشونت فیزیکى اى که میتواند بر سر جهان نازل شود، دقیقا این زیان را دارد که مردم را به یک فلج سیاسى دچار میکند. شرط جلوگیرى از این مسابقه تروریستى و این موج انفجار و تخریب و کشتار جمعى که برایمان تدارک دیده اند دخالت توده وسیع مردم، هم در اروپا و آمریکا و هم در خاورمیانه و کشورهاى به اصطلاح جهان سوم در روندهاى سیاسى اى است که در پس این رویدادها قرار دارد. دخالتى بر مبناى یک دستور کار فعال و اثباتى. در چنین صورتى، افق آینده مجبور نیست تیره باشد.
3
لازم است این روندها و واقعیات سیاسى را از زیر آوار تبلیغات جنگى بیرون بکشیم.
4
در پس تبلیغات رسمى: تروریسم و اسلام سیاسى
گمان نمیکنم هیچکس، حتى در خود ارتش آمریکا، این روایت را بپذیرد که جنایت 11 سپتامبر کار گروهى فناتیک بود که از فردى بنام اسامه بن لادن در افغانستان خط میگیرند که دشمنى شخصى و کورى با آمریکا و "روش زندگى" آمریکایى و "دموکراسى" دارد. رسانه هاى غربى مصرند که این حرکت "کار مسلمانان" نبود، که از "تعالیم قرآن" برنخاسته بود. ژورنالیستهاى کهنه کار کوشش میکنند که حتى المقدور پاى مساله فلسطین و اسرائیل به میان کشیده نشود. میگویند هرنوع مرتبط کردن مساله فلسطین به این حمله تروریستى به معناى اذعان به اینست که این عمل در جلب توجه غرب به وضع فلسطینیان موثر واقع شده است. در نتیجه بجاى اسلام سیاسى و اسرائیل، ما را به بن لادن و افغانستان حواله میدهند. جنگ آمریکا با طالبان در افغانستان یک واقعه بسیار مهم با نتایج دیرپایى در سطح منطقه و جهان است. این جنگ قطعا بر سرنوشت اسلام سیاسى و حتى مساله فلسطین تاثیر میگذارد. اما ربطى به یافتن و مجازات عاملان 11 سپتامبر ندارد و حتى احتمال اقدامات تروریستى علیه غرب را بسیار تشدید میکند. (به این بر میگردم.)تروریسم اسلامى یک واقعیت دوران ماست. این تروریسم یک رکن اصلى استراتژى اسلام سیاسى است. اسلام سیاسى یک جنبش ارتجاعى در منطقه و اکنون در سطح جهانى است که از ظلم تاریخى اسرائیل و غرب علیه مردم عرب زبان و بطور مشخص علیه مردم فلسطین تغذیه میکند. بى کشورى مردم فلسطین و ستم دولت اسرائیل و متحدان غربى اش بر فلسطینیان یک منشاء اصلى انزجار از غرب و از آمریکا در خاورمیانه است. مهم تر از این، وجود مساله فلسطین و پشتیبانى همیشگى آمریکا و غرب از اسرائیل در برابر اعراب چه در دوران جنگ سرد و چه پس از آن، یک شکاف عظیم اقتصادى، فرهنگى و روانشناسانه میان غرب با مردم خاورمیانه ایجاد کرده است. اما اینکه اسلام سیاسى بعنوان یک جنبش امکان پیدا میکند از این نارضایتى و شکاف سرمایه بسازد و از حاشیه جوامع خاورمیانه به متن جدال بر سر قدرت سیاسى پا بگذارد، دیگر مستقیما محصول خود آمریکا و غرب است. اسلام سیاسى بعنوان جنبش تبهکارانه اى با این دامنه وسیع قدرت، مخلوق آمریکا و غرب است. این هیولا را خود اینها ساختند و بجان مردم منطقه و امروز سراسر جهان انداختند. اسلام سیاسى ابزار غرب در جنگ سرد علیه شوروى و ابزار در هم شکستن جنبشها و انقلابات چپ و کارگرى در کل کشورهاى منطقه بود. این ابزارى بود که پس از بن بست حکومتهاى ناسیونالیستى در خاورمیانه براى جلوگیرى از قدرتگیرى چپ به میدان آوردند. مساله فلسطین و وجود حکومتهاى اسلامى در خاورمیانه ارکان تروریسم اسلامى است. و هر سیاست فعال و پیشرو مردمى براى مقابله با تروریسم اسلامى باید از همینجا شروع کند:1) حل مساله فلسطین. باید این معضل تاریخى حل بشود. مردم فلسطین باید کشور مستقل خود را داشته باشند. باید آمریکا و دولتهاى غربى را ناگزیر کرد از حمایت یکجانبه خود از اسرائیل دست بردارند. باید اسرائیل را وادار کنند صلح و استقلال فلسطین را بپذیرد. حل مساله فلسطین مهم ترین رکن مقابله با اسلام سیاسى و تروریسم اسلامى است و جزء اصلى یک دستور کار پیشرو و فعال در قبال اوضاع کنونى است.
2) غرب باید از حمایت ارتجاعى اش از دولتهاى اسلامى و واپسگرا و از احزاب جنبش اسلامى در خاورمیانه دست بردارد. بدون حمایت غرب رژیم اسلامى ایران سرکار نمیامد و سر کار نمیماند. بدون حمایت غرب نظامهاى برده دارى و شیوخ متفرقه در عربستان و امیرنشین هاى ریز و درشت سر کار نمیماندند. بدون حمایت غرب نه فقط طالبان، بلکه دستجات قبلى مجاهدین مسلمان، نمیتوانستند افغانستان را به صحنه یک تراژدى انسانى عظیم تبدیل کنند. همین امروز نیز در صورت قطع این حمایت سیاسى و نظامى و دیپلوماتیک غرب از جنبش اسلامى، مردم منطقه بسرعت این حکومتها را بزیر میکشند. خواست سرنگونى حکومتهاى اسلامى و جلوگیرى از بند و بست آمریکا و دولتهاى غربى با این حکومتها باید یک جزء مهم دیگر در پلاتفرم ضد تروریستى هر جنبش پیشرو مردمى باشد.
3) محاصره اقتصادى عراق باید خاتمه یابد. مشقات مردم عراق در اذهان مردم منطقه به یک مساله فلسطین دوم تبدیل شده است. سند زنده تروریسم آمریکایى و غربى در خاورمیانه. این محاصره اقتصادى بعلاوه بر عمر حکومت ارتجاعى عراق افزوده است و مردم محروم عراق را از صحنه مبارزه سیاسى به یک جنگ هر روزه براى بقاى فیزیکى عقب رانده است. مبارزه براى لغو محاصره اقتصادى عراق یک رکن دیگر پلاتفرم پیشرو علیه تروریسم اسلامى است.
4) باید فعالانه به دفاع از سکولاریسم در کشورهاى مسلمان نشین و در محیطهاى اجتماعى اسلامى و اسلام زده در خود کشورهاى غربى برخاست. تفکر عقب مانده نسبیت فرهنگى و کوتاهى در دفاع از حقوق مدنى و انسانى مردم و بویژه زنان در این کشورها و محیطها، دست اسلام سیاسى را براى ارعاب مردم و تحریک جوانان باز گذاشته است. باید جهانشمولى حقوق بشر و حقوق مدنى انسانها اصل قرار بگیرد و هر نوع سازش با دین و حاکمیت ارتجاعى دین به زیان حقوق بشر محکوم شود.
5
تروریسم اسلامى یک واقعیت است. تروریسم کار مسلمانها نیست، اما سیاست رسمى یک جنبش اسلامى هست. این یک جنبش توخالى و ساخته دست غرب در متن جنگ سرد و در جدال آنتى کمونیستى با کارگران و آزادیخواهان خاورمیانه است. این جنبش سست و ضعیف است. نفوذ سیاسى و معنوى جدى اى در کشورهاى بزرگتر در منطقه ندارد. از واقعیات اجتماعى منطقه عقب است. بدون حمایت غرب، اسلام سیاسى از سوسیالیسم و سکولاریسم در منطقه شکست میخورد. در ایران، که نظیر فلسطین، یکى از مهم ترین عرصه هاى تعیین تکلیف با اسلام سیاسى است، افول و سرنگونى اسلام سیاسى هم اکنون آغاز شده است.
6
در بخش بعد:
? جنگ آمریکا در منطقه، که اکنون از افغانستان شروع شده است، جنگى علیه تروریسم نیست، زیرا نه فقط به هیچیک از ملزومات مبارزه با تروریسم اسلامى که فوقا شمردم پاسخ نمیدهد بلکه حتى بر بخشى از خود جریان اسلامى تکیه میکند. با اینحال بنظر من آمریکا وارد جدال با اسلام سیاسى شده است. این یک جنگ قدرت است. این کشمکش منطقا به تضعیف اسلام سیاسى منجر میشود. اما هدف غرب حذف اسلام سیاسى نیست، بلکه تضعیف آن، مطیع کردن آن و ایجاد یک تجدید آرایش در صفوف آن براى ساختن یک نقطه تعادل جدید است. جنگ در افغانستان بر سر تجدید تعریف رابطه غرب با اسلام سیاسى است. ما باید این چهارچوب و این سازش جدید را بشکنیم و سیاست مستقل خود را براى خلاصى منطقه از این نیروى ارتجاعى را در این شرایط جدید فعالانه تر دنبال کنیم.
? موضع پاسیفیستى، این کشمکش جدید میان غرب با اسلام سیاسى را نمیبیند، اهمیت آن را چه براى مردمى که قربانى این جنبش ارتجاعى بوده اند و چه در سیر تحولات سیاسى آتى جهان برسمیت نمیشناسد و خود را نسبت به آن بى وظیفه میداند. باید نقد این موضع آرامش طلبانه و محافظه کارانه را بدرون جنبش مقاومت مردمى علیه ترور و میلیتاریسم برد.
? بدلیل ابعاد و جوانب جهانى و تاریخى این کشمکش، مشخصات ایدئولوژیکى و روحى مردم جهان امروز بویژه در غرب بسیار با دوران حمله به عراق و حتى دوران حمله به یوگسلاوى متفاوت است. با روى آورى وسیعتر مردم به سیاست و مبارزه مدنى، میلیتاریسم آمریکا از این کشمکش از نظر سیاسى ضعیف تر بیرون خواهد آمد. کشمکش جارى، که خود بر سر گوشه هایى از نظم نوین جهانى پس از سقوط شوروى است، میتواند در صورت دخالت عنصر پیشرو، کل این مبحث و نفس مساله ابرقدرتى و قلدرى نظامى آمریکا را در سطح اجتماعى به نقد بکشد. و این از نقطه نظر امر آزادى و برابرى در یک مقیاس جهانى مبحثى به مراتب مهم تر از سرنوشت اسلام سیاسى است.
7
(ادامه دارد)
منصور حکمت
کلمات کلیدی:
دنیا پس از 11 سپتامبر
بخش چهارم: پس از افغانستان
افغانستان: جنگ یا تروریسم هوایى؟
در افغانستان جنگى در جریان نیست. منطقا جنگ حداقل به دو طرف نیاز دارد. آنچه فعلا در جریان است، بمباران افغانستان توسط آمریکاست. در این تاکتیک نویافته تک ابر قدرت جهان و کلانتر خود گمارده بین المللى، ترور و ارعاب در یک مقیاس میلیونى رسما جاى جنگ نشسته است. پس از ویتنام، دیگر قرار شده است جامعه آمریکا شاهد بازگشت کیسه هاى حاوى جنازه سربازان اعزامى به جبهه هاى دوردست نباشد. و بهاى این را اکنون باید غیر نظامیان در آن کشورى بپردازند که از بخت بد در تزهاى دکتر استرنج لاو هاى شوراى امنیت ملى و وزارت خارجه آمریکا عجالتا پایگاه و مامن دشمن شریر آمریکا و رهبر جدید "امپراطورى شر" تعریف شده است. تلفاتى که ارتش آمریکا نمیدهد را صد باره از مردم غیر نظامى بیخبرى میگیرند که در یک کشور معمولا فقیر و حاشیه اى جهان دارند بزور نانشان را در میاورند. یک روز قرعه بنام مردم عراق میخورد، یک روز یوگسلاوى، یک روز لیبى و یک روز افغانستان. در تاریکى شب از ارتفاعات چند ده هزار مترى و از کشتى ها و زیردریایى ها در پس امواج اقیانوسهاى دور، دهها هزار تن بمب و موشک بر شهرهاى مردم میریزند. با افتخار اعلام میکنند که کشور مقابل را "با بمب به عصر حجر برمیگردانیم"، با اینحال مصرند که بمبهاى "تیزهوش" آمریکایى فقط به گناهکاران اصابت میکند. هدف ارعاب است. ارعاب کل جامعه. حاکم کردن ترس، ترس از مرگ، از آوارگى، از انهدام هر نشانى از مدنیت، تا جایى که جامعه فلج شود. مقاومت غیر ممکن شود. ارتش زمینى آمریکا، اکنون فقط یک سگ شکارى است که باید پس از ختم تیراندازى ها و فروکش کردن گرد و خاک ها و همهمه ها برود و شکار بیجان را بیاورد.4
اعلام جنگ هیچکس، حتى آمریکا و غرب، به طالبان را نمیتوان محکوم کرد. طالبان باید برود و نهایتا باید با قهر و با عمل نظامى برود. دشمنى غرب با طالبان به دوستى تاکنونى شان ترجیح دارد. کسى جلوى برچیده شدن بساط آدمکشهایى که خود غرب سر کار آورده است را نمیگیرد. اما میان جنگ و ترور تفاوت هست. اعمال آمریکا و انگلستان در افغانستان تروریستى است. بمباران شهرها و مناطق مسکونى افغانستان باید محکوم و متوقف بشود. اساطیر بى سر و ته پیرامون توان نظامى طالبان و تاریخ به زانو درآمدن ابرقدرتها در افغانستان به تداوم این شیوه تروریستى خدمت میکند. مجاهدین افغان در جنگ با شوروى نیروى جلوى صحنه آمریکا و غرب بودند. طالبان یک باند گانگسترى جنایت و تولید و توزیع مواد مخدر است که خود غرب به کمک پاکستان و عربستان ساخته است. میتوانند کلیدش را خاموش کنند و چند هفته اى برچنندش. اما تروریسم هوایى امن تر است، چشمگیر تر است، براى مردم ناخوشنود جهان عبرت آموز تر است، ابرقدرتانه تر است. جلوى این شیوه ضد انسانى باید ایستاد.
کلمات کلیدی: