چقدردلم برایت تنگ شده
انقدر که فقط نام زیبای تودران جای می گیرد
عزیز من ، قلب من
ای کاش می شد اشکهای طوفانی ام
را قطره قطره جمع کرد
تا تو در دریای غم الود ان غروب چشمانم را
نظاره کنی
ای کاش می شد فقط یکبار فریاد بزنم
دوستت دارم
و تو صدایم را می شنیدی
نمی دانم چطور،کجا وچگونه باید به تو برسم
ای کاش بجای عکس زیبایت
وجود نازنینت پیش رویم بود
و حرف های نا گفته ام را می شنیدی
به راستی که تو اولین عشق راستینم هستی
شاید در گذشته هرگز
این چنین عاشق نشده بودم
اما حال خوب می دانم که فقط با شنیدن نام زیبایت
چشمانم بی اختیار می بارد
ای امید اخرینم
بدان که هر روز هر ساعت و هر لحظه
به درگاه افریدگار تو دعا می کنم
تا فقط یکباربتوانم
چشمانم را زندانی نگاهت کنم
کلمات کلیدی:
***
افسانه های زندگی
***
آنچــنان سـوزم که روشن باشد از من خانه ها
گــرد من خوبان ازآن گــردند چون پروانه ها
گــرچه بر افســــانه های زندگی دل بســته ایم
خـُفت بایــد پیـش ازآن کآخر شوند افســانه ها
زندگی شـــیرین بوَد لیکن چو پیری دررســــد
می خلـــد بر دل تورا چون خــارها ریحانه ها
در ره ما بی سبــب دام اجل گـــسترده نیـــست
چیده ایم ای دوست بیش ازقســمت خود دانه ها
گرچه آزادی خوشست امّا خوش آنعهدی که بود
از کهــن پیوندهــــــــــــــا بر پای دل زولانه ها
روزگار آویــــز? گردن کنــــــــــد خرمُهره اش
آنکه آســـــان یابد و از کف دهد دُردانـــــــه ها
نعر? دیوانه ها بشــــــــنیده ای، نشــــــــنیده ای
شــــــــــیون زنجیرها از زحمت دیوانـــــــه ها
هست تدبیری اگر پیمـــــــــــــانه پُر گردد زمی
عمر را تدبیــــــــــر کو؟ گر پُر شود پیمانه هـــا
گرچه سرگرم تمیز از خود و بیـــگانه ایـــــــــم
خان? خویشان پُر است امروز از بیگانه هــــــــا
ناتوانی بین که بــــــاید بود ممـــــنــــــون اجــل
بس که سـنگین است بار زندگی بر شــــــانه ها
کاش فکرت پرکشـــــــــــیدی زودتر زین آشیان
تا نمی دیدی تهی از دوســتان کاشـــــــــــانه ها
اتاوا، 30 اپریل 2008- آصف فکرت
کلمات کلیدی:
زلیخا بر بلندای قصه رفت و گفت رونق این قصه همه از من است
این قصه بوی زلیخا می دهد کجاست زنی که چون من شایسته عشق
پیامبری باشد ، تا بار دیگر قصه ای این چنین زیبا شود؟
قصه دیگر نازیدن زلیخا را تاب نیاورد و گفت: بس است زلیخا ! بس
است .از قصه پایین بیا ، که این قصه اگر زیباست ، نه به خاطر تو ، که
.زیبایی همه از یوسف است
زلیخا گفت: من عاشقم و عشق رنگ و بوی هر قصه ای است . عمریست که
.نامم را در حلقه عاشقان برده اندقصه گفت : نامت را به خطا برده اند ، که تو عشق نمی دانی
تو همانی که بر عشق چنگ انداختی . تو آنی که پیرهن عاشقی را به نامردی
دریدی. تو آمدی و قصه ، بوی خیانت گرفت . بوی خدعه و نیرنگ. از قصه ام
بیرون برو تا یوسف بماند و راستی
.و زلیخا از قصه بیرون رفت
خدا گفت: زلیخا برگرد که قصه جهان ، قصه پر زلیخاست و هر روز هزارها
پیرهن پاره می شود از پشت . اما زلیخایی باید، تا یوسف ، زندان را بر او برگزیند.و
.قصه را و یوسف را ، زیبایی همه این بود
!زلیخا برگرد
نویسنده:عرفان نظر آهاری
نقاشی: اثر دوست خوبم سرکار خانم ملیحه سلیمی-عنوان تابلو : یوسف و زلیخا
< lang=js>document.write(CommAr[CC++]);>
کلمات کلیدی:
مهرداد فلاح
و زبانم میسوزد
نمیشود که شکستن چیزی را ببینی و دم نزنی
البته کسی را بدنام نمیکنم
و به هر که بخواهد راست بگوید گوش میدهم
و زبانم میسوزد به حالِ کسی که میخواسته و نگفته
و نگاهم از بگو مگوی دهانها و لیوانها
زخم برداشته...
میدانم!
این لقمه
گلوگیر است
2) مسلخ
چه آسان
چه بی خیال
تو را از پا میاندازند
چالههایی که دهان به دهان
عمیقتر و
خیابانی که چراغ به چراغ
پیچ به پیچ
میدان به میدان
بیشتر کج میشود
نق نق نان و تیک تاک دم به دم کوب ثانیهها
حباب واژهها و تیلهی درون چشمها
و زبانی که دروغ است اما
تیغه ای برّا دارد
آری
چه ساده
چه تلخ تورا پوست میکنند
3) حالا که نمی توانید...
حالا که نمیتوانید آسمان را پایین بیاورید
نمیگویم دست بردارید
لطف کنید کمی آرامتر
آن بالا
پژواکِ عجیبی دارد
و در این جا
میدانید که
کافیست یکی به خشم بیاید
عربدهای بکشد
و زبانم لال
این نردبان بلند را
بیاندازد
4) همین است
سر آخر باید بپذیریم که فرشتهی مطرود
همان تبعیدی قدیمی ست
کافیست بگذاریم آینه هم حرفش را بزند
همین است
کسی برای عقده گشایی
شعر اساطیری زیبایی سروده
که کوهها
دهان به دهان
تکرارش میکنند
یک شعر
گیرم چنین بلند
برای یک شاعر کافی نیست
باید سیب تازهای بسرایم
کلمات کلیدی:
دارها برپا شده اند -با اشکال هندسی گوناکون – دختران در چهار فصل حنا بندان بر پای دار ها می رقصند -دست به دست – دست ها دارها را به چهار فصل گره می زنند گره ها -گروه گروه –ثبت می شوند شناسنامه می گیرند برلب تاقچه وکیل الدوله قاب می شوند درقهوه خانه فضول الدوله قلیان می کشند دختران درچهار فصل دار دارند دختران درکدام نسل بیدار می شوند . 9/10/1386 |
کلمات کلیدی:
بزرگان در باره عشق چنین گفته اند.....
عشق در نگاه بزرگان
عشق میوه تمام فصل هاست و دست همه کس به شاخسارش می رسد. (مادر ترزا)
عشق نخستین سبب وجود انسانیست . (وونارگ)
عشق همچون توفان سرزمین غبار گرفته وجود را پاک می کند و انگیزه رشد و باروری روزافزون می گردد. (ارد بزرگ)
عشق ما را می کشد تا دوباره حیاتمان بخشد . (شکسپیر)
عشق مانند بیماری مسری است که هر چه بیشتر از آن بهراسی زودتر به آن مبتلا میشوی. (شانفور)
عشق برای روح عادی یک پیروزی و برای روح بلند یک فداکاریست. (کوستین)
عشق هنگامی که شما را می پرورد شاخ و برگ فاسد شده را هرس می کند . (جبران خلیل جبران)
عشق برای مرد از احساسات عمیق و غیر ارادی نیست ، بلکه قصد و عقیده است. (مادام دوژیرادرن)
عشق هوس محبوب شدن نزد معشوق است. (زابوتن)
عشق نخستین بخش از کتاب مفصل بیوفائی است. (ژرژسان)
عشق معجزه ایست . (امیل زولا)
عشق شیرینی زندگیست. ( مارسل تینر)
عشق مزیت دو فردیست که دائم سبب رنج و اندوه یکدیگر می شوند. (سنت بوو)
عشق یکنوع تب و حرارت شدید است. (استاندال)
عشق گل کمیابی است. ( آندره توریه)
عشق حادثه ایست. (کولارن)
عشق چیزیست که به هیچ چیز دیگر شباهت ندارد.(ریشله)
عشق ما را میکشد تا دوباره حیاتمان ببخشد . (بوبن)
عشق شاه کلیدی است که تمام دهلیزهای قلب را میگشاید . (ایوانز)
عشق این توانائی را می دهد که بگوئید ، پوزش می خوا هم. (کن بلانچارد)
عشق یعنی ترس از دست دادن تو . (مثل ایتالیائی)
عشق تاریخچه زندگی است.... اما در زندگی مرد واقعه ای بیش نیست . (مادام دواستال)
عشق همیشگی است این ما هستیم که ناپایداریم ،عشق متعهد است مردم عهد شکن، عشق همیشه قابل اعتماد است اما مردم نیستند. (لئوبوسکالیا)
عشق عبارت است از وجود یک روح در دو کالبد. عاملیست که دو تن را مبدل بفرشته ی واحدی می کند. (ویکتور هوگو)
عشق رمز بزرگیست. (افلاطون)
عشق تجارت خطرناکیست که همواره به ورشکستگی می انجامد. ( شانفور)
عشق نبوغ عقل است. (توسنل)
عشق دردیست که فقط سه دارو دارد: گرسنگی ، انتظار ، انتحار (کراتس)
عشق نمی دانم چیست و نمی دانم چگونه سپری می شود. ( مادموازل دوسگوری)
عشق دردیست شدیدتر از تمام دردهای دیگر ، زیرا در عین حال روح و قلب و کالبد را رنج می دهد. (ولتر)
عشق حیات عاشق را تشکیل می دهد و الا معشوق بهانه است . (آلفونس کار)
عشق ظالمی است که به احدی رحم نمی کند. (کرنی)
عشق ، خطای فاحش فرد در تمایز یک آدم معمولی از بقیه ی آدم های معمولی است. (برنارد شاو)
عشق چیزیست که بیعقلان را عاقل می کند و عاقلان را عاقلتر می نماید و آن ها را که بیش از اندازه عاقلند را کمی بی قید می سازد. (......)
عشق چیزیست که نخست به شما پرو بال می دهد تا بعد بهتر بتواند بدامتان بیندازد. (د. اسمیت)
عشق ، عشق می آفریند . عشق ، زندگی می بخشد . زندگی ، رنج به همراه دارد . رنج ، دلشوره می آفریند . دلشوره ، جرات می بخشد . جرات ، اعتماد می آورد . اعتماد ، امید می آفریند . امید ، زندگی می بخشد . زندگی ، عشق به همراه دارد . عشق ، عشق می آفریند. (مارکوس بیکل)
عشق خوشبختی است که دو طرف برای هم ایجاد می کنند. (ژرژسان)
کلمات کلیدی:
غزل ناز
میان چشم تو و قلب من ترانهء ناز
نوای نازو نی و نای شاعرانهء ناز
دوباره کن نظری و سخاوتی بر ما
که ما فقیر و تو هم صاحب خزانهء ناز
پریده باد به آفاق بی کرانهء عشق
کبوتران نگاهت ز آشیانهء ناز
دو مصرع غزل چشم تو مرا آموخت
سرودن غزل ناب عاشقانهء ناز
نکرده یک مژه هم سوی من ز ناز نظر
مزن به سینه ام از خنجر بهانهء ناز
زمن بگیرد، اگر ناز تو نباشد، عمر
خدا ترا بدهد عمر جاودانهء ناز
جهان، جهان صفا و مکان مکان وفا
زمان زمان نیاز و زمان زمانهء ناز
فشان ز اشک دل و دیده بر سرش "شاکر"
بر گرفته از کهکشان خیال
کلمات کلیدی: