جانم بسوختی و به جان دوست دارمت
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست زدامن بدارمت
خواهم که پیش میرمت ای بی وفا طبیب
بیمار باز پرس که در انتظارمت
می گریم و مرادم از این سیل اشکبار
تخم محبت است که در دل بکارمت
کلمات کلیدی:
که تا نا گه زیکدیگر نمانیم
غرض ها تیره دارد دوستی را
غرض ها را چرا از دل نرانیم
کریمان جان فدای دوست کردند
سگی بگذار ما هم مردمانیم
گهی خوشدل شوی از من که میرم
چرا مرده پرست و خصم جانیم
چو بعد مرگ خواهی اشتی کرد
همه عمر از غمت در امتحانیم
کنون پندار مردم اشتی کن
که در تسلیم ما چون مردگانیم
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن
رخم را بوسه ده اکنون هانیم
کلمات کلیدی:
بــرنـخـــا ســــــت
گـوش غـربـت را صـــدای آشـــنـائـی بـرنـخـاســـت زیـن بـیـابـان بـهـر قـد خـم عـصــائـی بـرنـخـاســت
خـلـق را بـر ســرهــوای سـبـقـت یـکـدیـگـر اســـت لـیـک در فـصـل ســخـن طـبع آزمـائی بـرنـخـاسـت
هـرچه ازفـضـل وهـنـرکـرده اسـت ایـنـجا قـد عــلـم عـمـر هـا بـرحـال مـظـلـوم آه و وائـی بـر نـخـاسـت
از ضــمــیـر پـاک مـا افــســـوس کـــس آ گـه نـشــد زین دکان هــرگـز مـتاعـی را بـهـائی بـرنـخاســــت
هـــردو عــالـم گـشــتـه از خـون شـهـیـدان لالـه زار ایـن چه سـحـر از تـیـغ اورنگ حـنـائی بـرنـخـاست
بـسـکـه دردل هـیـچـکـس غـمـخـواری دیگـرنداشت اشـک هـا مـیـریـخـت از چـشـم و صدائی برنخاست
هـــر چـه ازآه و فــغــان مـاســت دردل مــیـکــنـیـم کـاروانـم را جـــز ایـن مـنـزل درائـی بـرنـخـاســـت
غـــنـچـه تـانــشـگــفــت زیـبائی درون پـرده مـــانـد تـازلــب حـرفـی نـزد ســرمـدعـائی بـرنـخـا ســـــت
درنـظـرهـا هـر چـه هـست آرایـش این گـلشن اسـت شـد یـقـیـن زین بـرگ گـل بـوی وفـائی بـرنـخاســت
گـرچـه سـیـلاب حـوادث عـالــمـی را بـربـاد کـــرد خـلـق را باسـوی حـق دســت دعـائی بـرنـخـاســــت
نـاتـوانـی هــــر رگ مـارا ز بـس مــاوی گــرفـــت جـسـم مـا چـون سـنـگ از جـائی بجائی بـرنـخاسـت
عـالـمی را چاره گـشـت ولـیـک از، این کـوهــسـار
بـرعـلاج درد قــربــت مـومـیـایی بــرنـخـــا ســـت
کلمات کلیدی:
تو ای بال و پر من رفیق سفر من
می میرم اگه سایه ت نباشه رو سر من
تویی خود خود عشق که بی تو نفسم نیست
کجا تو خونه داری که هر جا می رسم نیست
اهل کدوم دیاری کجا تو خونه داری
که قبله گاهم اونجاست هر جا که پا می ذاری
اهل کدوم دیاری گل کدوم بهاری
که حتی فصل پاییز باغ ترانه داری
ای دلبرم ای دلبر ای از همه عزیزتر
ای تو مرا همه کس داشتن تو مرا بس
تو دوره ی شبابم تو اومدی به خوابم
گفتی نیاز من باش ترانه ساز من باش
یه روزی راستی راستی همون شدم که خواستی
شدی تو سر نوشتم برای تو نوشتم
خسته ی دین و دنیا ملحد و بت پرستم
تویی تو مذهب من من تو رو می پرستم
ای دلبرم ای دلبر ای از همه عزیزتر
کلمات کلیدی: