تعریف سیاست بین الملل، سیاست خارجی و روابط بین الملل
در مورد اصطلاحات مزبور تعریفهای گوناگونی وجود دارند، اما در مورد اینکه مناسبترین تعریفها کدامند ویاتمایزات میان آنها کجاقراردارند، توافق اندک است. این فقدان اجماع بی تردید به مسئله طرحهای نظم بخشنده مربوط میشود. چگونگی تعریف این اصطلاحات عمدتاً متأثیر از چیزی است که بررسی کننده درپی آن است وآنچه که وی مورد بررسی قرار میدهد تا اندازه زیاد نیز تابع برداشت، مدل یا نظریه ویژه اوست.
اکثر مطالعات به عمل آمده در زمینه (سیاست جهان) یا (سیاست بین الملل) در واقع مطالعه سیاست خارجی بوده و هسته اصلی این مطالعات به توضح منافع، اقدامات و عناصر قدرت دولتهای بزرگ پرداختهاست. ازکجا، اگرچنین جایی وجود داشته باشد، سیاست خارجی به سیاست بین الملل مبدل میشود؟
تمایز میان اصطلاحات مزبور ممکن است بیش از اینکه واقعی باشد درسطح دانشگاهی مطرح گردد، اما این تمایز به طورکلی به تفاوت میان هدفها و اقدامات (تصمیمات وخط مشیهای) یک دولت یا دولتها، واکنشهای متقابل میان دو یا چند دولت ارتباط پیدا میکند. دانش پژوهی که در تحلیل خود به اقدامات یک دولت در قبال محیط خارج و شرایط معمولاً داخلی موثر در تعیین اقدامات مزبور میپردازد اساساً به سیاست خارجی توجه دارد. اما شخصی که آن اقدامات را فقط به منزله جنبهای از الگوی اقدامات یک دولت و دواکنشها یا پاسخهای دیگران میپندارد، به سیاست بین الملل یا روندهای کنش متقابل دو یا چند دولت مینگرد. تمایز مزبور در نمودار زیر نشان داده میشود.
در این منوگراف، بسته به مسئله مورد تحلیل هر دو دید به کار خواهد رفت. بحث در مورد هدفهای دولت، متغیرهای موثر در گزینش آنها، رابطه بسیار نزدیک با مطالعه سیاست خارجی دارند. در حالیکه بررسی سیستمهای بین المللی، بازدارندگی و رفتار در وضعیت برخورد، به مفهوم کنش متقابل دولتها نزدیکتر میشود.
اصطلاح روابط بین الملل به صورت متمایز از سیاست بین الملل و سیاست خارجی، میتواند به همه شکلهای دولتی و غیر دولتی کنش متقا بل اعضای جوامع مختلف ا طلاق میشود.
مطالعه روابط بین الملل دربرگیرنده تحلیل سیاستهای خارجی یا روندهای سیاسی میان ملتها نیز هست، هر چند به علت توجه به همه جنبههای روابط میان جوامع مختلف، مطالعه مربوط به اتحادیههای بین المللی کارگری، صلیب سرخ بین المللی، جهانگردی، تجارت بین الملل، حمل و نقل، ارتباطات و گسترش اخلاق و ارزشهای بین المللی را هم شامل میگردد. دانش پژوهان سیاست بین المللی توجهی به این روابط یا پدیدهها ندارند. مگر آنجائکه با هدفهای رسمی حکومت ارتباط پیدا میکنند یا توسط حکومتها به عنوان وسایل کمک به حصول هدفهای نظامی یا سیاسی به کار گر فته شوند. یک مسا بقه بین المللی فوتبال رابطهای بین المللی یا فرا ملی است. کنگره جهانی انجمن بین المللی علوم سیاسی نیز چنین است، اما دانش پژوهان سیاست بین الملل تنها زمانی به این وقایع توجه میکند که اثری مستقیم مقولی بر روابط بین الدولی داشته باشند. حد فاصل این دو هرگز به طورکامل روشن نیست. «دیپلماسی پینگ پنگ» بدا ن سبب جلب توجه کرد که وسیله جدیدی برای برقراری پیوندهای دیپلماتیک مهمتر میان چین و ایالات متحده شمرده میشد. در حالیکه یک مسابقه معمولی پینگ پنگ میان استرالیا و زلاند نو ارزش اشاره هم ندارد. همچنین دانش پژوه روابط بین الملل به همه جنبههای تجارت بین الملل توجه، دارد در حالکه در سیاست بین الملل، به تجارت بین الملل تنها تا آنجا توجه میشود که حکومتها تحدید و تشویقها یا مجازتهای ا قتصادی را برای مقاصد سیاسی به کار میگیرند ! مثلاٌ هنگامی که قول میدهند در مقابل حق ایجا د یک پایگا ه نظامی در کشورهای دیگر، تعرفههای گمرکی را برای آن کشور پایین آورند.
[برخی گرایشها در مطالعه سیاست روابط بین الملل
هیچ ناظری در رشتهای این چنین مشحون از پیچیدگیها، مسائل اخلاقی و نتایج تاریخی نمیتواند در تحلیل خود گرایش معینی را منعکس نکند. حتی عینی ترین دانش پوژه تا حدی زندانی تجارب خویش، ارزشهای حاکم بر جامعه او افسانهها، سنتها و قالبهای ذهنی است که ملت و محیطش را فرا گرفتهاند. تحلیلی کلی که یک نویسنده هندی یا مصری از سیاست بین الملل ارائه میدهد، حتی اگر طرح نظم بخشنده یا مبنای ارجاع مشابهی را به کار گرفته باشند، احتمالاً بسیار متفاوت از آن تحلیلی خواهد بود که در فصلهای، ارائه میگردد. نمیتوان از برخی سوء تعبیرها ناشی از دیدهای فرهنگی مختلف اجتناب ورزید. به هر حال، انواع دیگری از گرایشها نیز در رشته مزبور متداول هستند و دانش پژوه باید از آنها آگاه باشد.
نخست، بسیاری از تحلیلهای متداول سیاست خارجی وسیاست بین الملل منعکس کننده توجه بیش از اندازه به مسائل اساساً ملی هستند. این امر بیش از آنکه مربوط به نویسندگانی باشد که با ایجاد قضاوتهای ارزشی حقانیت دیگر کشورها رانشان میدهند، ناشی از این گرایش است که مسا ئل و اختلافات مربوط به کشورشان را به عنوان مهمترین مسائل و اختلافات مطرح در جهان تلقی میکنند. نمیتوان منکر اهمیت رقابت پس ازجنگ شوروی وآمریکا شد، اما در بسیاری از کتابهای آمریکایی این گرایش وجود دارد که تقریباًّ همه مسائل سیاسی بین المللی در چارچوب رقابت مزبور نگریسته شوند در چینن صورتی، سیاست بین الملل تقریباً مترادف با جنگ سرد میگردد، و راه حلها از طریق بازدارندگی هستهای کارآمد، انسجام ناتو و برنامههای موثرکمک خارجی، مشخص میشوند. بر این پایه همواره به نظر میرسدکه تهدیدها ازدولتهای کمونیستی ناشی میشوند و همه اقدامات غرب پاسخی به آن تهدیدها تلقی میگردند. با استفاده از مفاهیمی مانند هدفها، تواناییها، تهدیدها، تنبیهات و پاداشها که تمامی دولتها دارند، یا به کار میگرند، میتوان از قسمت اعظم لفاظیهای گمراه کننده جنگ سرد مانند (امپریالیسم کمونیستی)، جهان آزاد و تجاوز اجتناب ورزند. لفاظیهایی که تنها میتوانند مانع درک فنون دولتمداری رایج میان دولتها، صرف نظر از تعلقات ایدئولوژیکی شان شوند. میتوان بستگی شدید به ارزشهای رادیکال، لیبرال یا محافظه کارانه داشت و در عین حال پذیرفت که تهدیدهای هستهای از جانب واشنگتن یا لندن به همان اندازه خطرناک اند که از جانب پکن یا مسکو. همچنین تنها به این خاطر که کشورهای غربی در مورد ارائه تحلیل منطقاً متعادلی از وضعیت سیاست خارجی در مقایسه با کشورهای کمونیستی دقت بیشتری نشان میدهند، نمیتوان گفت برنامههای اطلاعاتی آنها جنبه تبلیغاتی کمتری دارند.
دومین گرایش غالب، از توجه عموم به امور غیر عادی، چشمگیر و همراه با خشونت ناشی میشود. کسی که مرتب روزنامه میخواند میتواند تحریف بسیار زیاد واقعیت را از جهت خشونت و بر انگیختن احساسات مشاهده کند. رسانههای خبری توجه ما را به بحرانهای بزرگ بین المللی معطوف میدارند، در حالکه معمولاً از اشاره به روابط مسالمت آمیز میان دولتها خوداری میکنند. در واقع، اکثر مراودات میان دولتها مسالمت آمیز، آرام پایدار و قابل پیش بینی بوده و با رعایت دقت الزامات مبتنی معاهده جریان پیدا میکنند این مراودات خبر ساز نیستند. یک شهروند متوسط آمریکای شمالی نقطه نظرهای فراوانی در مورد بحران خاور میانه، کوبایاآسیای جنوب شرقی دارد، گرچه سطح دانش او ازاین مسائل مهم غالباً به طوری حیرت انگیزی پایین است. اما زمانی که در باره ماهیت روابط بین دولتهای اسکاندیناوی یا شکلهای همکاری میان دولتهای آمریکای لاتین واقع درحوزه سلسله جبال آند چیزی میدانند، چه تعدادند؟ تأکید بلاانقطاع بر خشونت واختلاف طبعأ به دیدگاهایی منجر میشود که (سیاست قدرت) و جنگ سرد رابه عنوان هنجارهای رفتار میان دولتها میپذیرند، در حالی که آنها واقعأ استیثناء هستند
کلمات کلیدی:
محمد محسن نظری
بیت الله محسود کلید پایان جنگ را به امریکا می دهد
ما علاقه حضور دراز مدت در افغانستان نداریم ؛زیرا تاریخ این کشور نشان داده است که افغان ها نسبت به حرکت های اشغالگرانه حساس هستند. این آخرین اظهارات بارک اوباما رییس جمهور امریکا است که در یک مصاحبه اختصاصی با شبکه تلویزیونی (پی بی اس ) انجام داده است.
رییس جمهور آمریکا از سیاست گذاران آنکشور خواسته است تا این نکته را در استراتیژی های آینده خود در نظر گیرند ،اوباما درحالیکه جدول زمانی مشخصی را برای خروج نیرو های امریکایی وناتو از کشور ارائه نکرد، گفت:" تا زمانی که استراتژی روشنی نداشته باشیم، تصمیمی برای خروج نیز نداریم."
اینکه چه رمز و معمای در اظهارات اخیر رییس جمهور امریکا نهفته است، تلاش های اخیر مقامات امریکایی در رابطه به وضعیت افغانستان ،دید و ادید های مقامات بلند پایه ی ناتو، ملل متحد و برخی از کشور های غربی از افغانستان و همچنان سفر های برخی از چهره های شناخته شده سیاسی کشور به امریکا ،تا حدی می تواند به آن پاسخ گوید.
احتمالأ مقامات قصر سفید برای دریافت سر نخی به منظور کنترول وضعیت در کشور و بالاتر از آن برای اعتبار ناتو ، تلاش های تازه را روی دست گرفته است، قسمی که "استیفن" هارپر نخست وزیر کانادا در گفتگو با روزنامه وال استریت ژورنال گفت که ناتو باید در ماموریت خود پیروز شود، در غیر آن آینده ای مجهولی را در پیشرو خواهد داشت.
"هارپر" اخیرأ از تصمیم باراک اوباما، برای اعزام 17 هزار نیروی تازه نفس به کشور استقبال نموده گفت که 26 کشور عضو ناتو، باید همکاری قابل ملاحظه با هم داشته باشند، در غیر این صورت ، ناتو نخواهد توانست ،ماموریت های این دست را در آینده بر عهده گیرد.
از جانب دیگر، یک تن از مقامات بلند پایه وزارت دفاع امریکا اخیرأ اظهار داشت که، آمریکا در تلاش توسعه همکاری با چین در خصوص افغانستان و دیگر مسایل بین المللی است ، این اولین مذاکرات دفاعی چین و آمریکا پس از روی کار آمدن دولت بارک اوباماست. که بدون شک امریکا در منطقه و به خصوص در افغانستان به همکاری چین نیاز دارد.
بدیهی است که چین در بخش نظامی مایل به همکاری با امریکا نباشد ؛ولی کمک های چین دردیگر بخش های عمرانی و بازسازی (صحت، معارف، تجارت)از مواردی است که امریکا در شرایط موجود به آن نیاز دارد. شاید از لحاظ مادی کمک چین به امریکا و متحدان اش اهمیتی نداشته باشد؛ ولی در هر صورت کمک و مساعدت چین به افغانستان ولو در هر بخش و به هر پیمانه ی باشد نماینده گی از حسن نیت و تعهد چین در مساله افغانستان دارد که این برای امریکا و متحدانش اهمیت ویژه ی خواهد داشت.
برنامه های هسته یی ایران که از دیر زمانی، مناسبات این کشور با امریکا را سرد ساخته است، اکنون کمک ایران شاید به پیمانه تعهد پاکستان در مساله افغانستان، برای امریکا و متحدانش اهمیت داشته باشد؛ زیرا اخیرأ تلاش های از جانب متحدان امریکا برای جلب حمایت ایران در مساله افغانستان راه اندازی گردیده است.
به اساس اظهارات وزیر خارجه ایتالیا، امریکا از روم خواسته است درمورد افغانستان با ایران صحبت کند ، وزیر امور خارجه ایتالیا پیش از دیداربا وزیر خارجه امریکا نیز گفته بود که ایتالیا وامریکا مشارکت ایران را دربرقراری اوضاع در افغانستان و پاکستان موضوعی مهم و مثبت تلقی می کنند.
قبلأ نیز مقامات امریکایی تماس های را با کرملین بر قرار نموده و توافقاتی نیز حاصل شده است ،توافق روسیه مبنی بر عبور قطار های اکمالاتی قوت های ایساف و ناتو از مسیر آنکشور برخی از این توافقات است ولی این توافق با جانب روسیه تحت چه شرایطی صورت گرفته است، گذشت زمان به آن پاسخ خواهد گفت ،از یک نگاه وضعیت دشوار اقتصادی روسیه می تواند یک از عواملی توافق آن کشور به این در خواست امریکا بوده باشد. در غیر آن حسن نیت روسیه با امریکا که زمانی در اثر حمایت امریکا از مجاهدین مجبور به عقب نشینی از افغانستان شد، بعید به نظر می رسد.
همزمان با دیپلوماسی های اخیر امریکا در رابطه به وضعیت افغانستان، حملات هواپیماهای امریکایی در مناطق مرزی پاکستان، بالای مواضع شورشیان و تند روان، با وجود مخالفت های شدید مقامات دولت پاکستان و اعلام ادامه حملات دراین مناطق ازجانب مقامات دولت امریکا ، از جمله تلاش های دیگر ایالات متحده می باشد که بدون شک بیشتر از همه بر حیثیت و اعتبار ماموریت ناتو در کشور متمرکز است.تا وضعیت افغانستان.
نیویارک تایمز نشریه ی امریکایی که تا کنون این مورد را به نحو محافظه کارانه ی انعکاس می داد. برای اولین بار در مورد برخورد دوپهلوی پاکستان با طالبان نوشته است، نیو یارک تایمز از زبان ، استاد مطالعات امنیتی دانشگاه جورج تاون آمریکا می نویسد، از سال ???? میلادی تاکنون، سرنخ شش حمله بزرگ تروریستی علیه آمریکا و اروپا ( از جمله حملات انتحاری به شبکه حمل و نقل لندن در ماه جنوری ????) به پاکستان میرسد.
به تعبیر روزنامه، نظامیان حاکم و دولت غیرنظامی کنونی پاکستان، بازی دوگانه ای را در پیش گرفته اند. آنها با زنده نگه داشتن گروه طالبان، کاری می کنندکه پولهای سرشار و کمک های تسلیحاتی غرب به پاکستان همچنان ادامه داشته باشد و از سوی دیگر، هر از گاهی، حملاتی به مناطق قبایلی انجام می دهند تا آمریکا را خشنود کنند.
اما در چنین وضعیتی حملات هوایی قوت های ناتو به مناطق سرحدی پاکستان بجا و موثریتی در پی خواهد داشت، بدون شک با توجه به سیاست بازی های دولت پاکستان در قضیه افغانستان و آتش بس طالبان پاکستان با دولت آن کشور همزمان با اعلام جهاد آنها با قوت های خارجی در خاک افغانستان، به ساده گی می رساند تا زمانیکه طالبان پاکستانی که شورشیان در داخل کشور را حمایت می نمایند در خانه و سنگر های خود شان تهدید نشوند، به هیج صورت از مخالفت با دولت افغانستان و قوت های خارجی مستقر در کشور دست نخواهند کشید.
قسمی که بیت الله محسود، از فرماندهان بلند پایه طالبان پاکستانی ، درکنفرانسی به خبر نگاران گفته است که آتش بس نیروهای تحت فرمانش با دولت اسلام آباد همچنان پا برجاست. زیرا جنگ بین طالبان و پاکستان و اسلام و پاکستان ضربه می زند؛ اما از آنجائیکه اسلام و جهاد مرز نمی شناسد، ما به جهاد خود در برابر نیروهای خارجی در افغانستان ادامه می دهیم .
این اظهارات بیت الله محسود به ساده گی سر نخ حل مشکلات در افغانستان و منطقه را به دست امریکا می دهد به این معنی ،تا زمانیکه القاعده و طالبان در مناطق مرزی پاکستان موقعیت گرفته و به خاطر آرام زنده گی نمایند هر گونه توافق و کنار آمدن با آنها غیر منطقی به نظر میرسد.
از یک طرف آنها نبرد شان با نیرو های خارجی مستقر در افغانستان را ادامه می دهند ،حتا در صورت هر گونه توافق با دولت پاکستان و از جانب دیگر حضور آنها بدون شک برای شورشیان در داخل کشور روحیه داده و پناهگاهی برای آنها تلقی می شود که در صورت فشار نیرو های خارجی و قوت های نظامی کشور آنها به مناطق مرزی پاکستان پناه برده و بعد از برنامه ریزی مجدد، دوباره وارد خاک افغانستان می شوند .
از طرف دیگر دولت پاکستان که در سی دهه اخیر سیاست دو پهلو را در قضیه افغانستان بکار گرفته ، هدف آن صرف امتیاز طلبی از غرب و ایجاد یک دولت ضعیف در افغانستان است در این صورت امریکا و متحدان اش به هر طریق ممکن بر پاکستان فشار وارد نموده و یا امتیازی به دولت آن کشور در رابطه به تامین امنیت در کشور قایل شود .
با آنکه این موارد بار ها از جانب حلقات سیاسی در داخل و خارج کشور عنوان شده است ولی امریکا و حامیان غربی اش هیچگاه سیاست دو پهلوی پاکستان در مساله افغانستان را جدی نگرفته است. باآنهم اگر این بار امریکا پاکستان را به همکاری صادقانه در قضیه افغانستان تشویق و ترغیب نماید، بدون شک که ناتو و امریکا نیاز به دیپلوماسی های دیگر نخواهد داشت. آنهم در صورتیکه پاکستان امتیازی را که از مدرک تقویت طالبان و جنگ دوامدار در کشور نصیب می شود ، بدست آرد .
کلمات کلیدی:
روهراباکر: دولت متمرکز در افغانستان یک ستراتیژی ناکام است
نویسنده: دانا روهراباکر
واشنگتن تایمز-3 مارچ 2009
برگردان از:هارون امیرزاده
بازنگری ستراتیژی برای افغانستان در حال حاضر در کانون سیاست خارجی دولت اوباما قرار گرفته است. بسیاری سیاست مداران، کارشناسان سیاسی و نظامی که تا چندی قبل به واقعیت های افغانستان برخورد سطحی و ابزاری می نمودند به نظر می رسد که با نگاه های ژرفتر تر به مسائل افغانستان برخورد میکنند. در سلسله ابراز نظر ها پیرامون رویکرد جدید واشنگتن دانا روهرا باکر که یکی از کهنه کارترین بازیگران سیاست خارجی امریکا در دهه هشتاد در افغانستان به حساب می آید اخیراً در روزنامه واشنگتن تایمز مقال? را به چاپ رسانیده است.(1)
قبل ازینکه ترجمه فارسی مقاله روهرا باکر را از نظر بگذرانیم، تذکر چند نکته حیاتی را که وی برای ستراتیژی سازان حکومت اوباما پیشنهاد می نماید ضروری می شمارم:
1. آقای روهرا باکر برخلاف بسیاری سیاست مداران امریکا اعتراف می کند که امریکا بدون اتکاء به جبهه شمال(جبهه متحد ملی سابق) نمی توانست به آسانی صرف با حملات هوایی حکومت طالبان را شکست بدهد؛
2. عامل ناکامی امریکا در افغانستان به عقیده باکر از تصور نادرست در مورد جبهه شمال منشاء می گیرد که جبهه مذکور بدون دلیل خلع سلاح شد و در عوض ملیشه های قبیلوی که هیچ انگیزه جنگیدن با طالبان و القاعده ندارند، مسلح ساخته میشوند. به نظر وی این یکی از بزرگترین اشتباهات دولت بوش در افغانستان بود؛
3. اشتباه دیگر امریکای تلاش در جهت ساختن دولت مرکزی ناشی میشود. به نظر وی باید ساختار سیاسی افغانستان را نا متمرکز ساخت و قدرت و صلاحیت را عادلانه با محلات تقسیم نمود؛
4. وی برخلاف بسیاری امریکاییها شکست شوروی سابق در افغانستان و پایان جنگ سرد را مدیون شهامت و قربانی های مردم افغانستان می شمارد و واشنگتن را انتقاد می کند که مردم افغانستان را در تمام بدختی ها و میراثهای جنگ تنها رها نمود. وی ستراتیژی جدید اوباما را فرصت جدید می شمارد که باید امریکا از آن برای ثبات و بازسازی افغانستان استفاده نماید و این بار امریکا دین خود را در برابر مردم افغانستان بگونه شایسته انجام دهد.
باید گفت اگر واقعاً سیاست مداران جدید امریکا از گذشته درس گرفته نیاز های حیاتی افغانستان را در نظر بگیرند، بجای تبدیل افغانستان به تخته خیز بر همسایگان ستراتیژی شفاف مقابله با تروریسم را در پیش گیرند در آنصورت دوستی میان امریکا و افغانستان پایدار خواهد ماند و توصیه های آقای روها باکر جنبه عملی بخود خواهد گرفت.
برای پیروز شدن در افغانستان ما باید نیروهای بومی را تقویت کنیم طوریکه در دهه هشتاد در شکست شوروی سابق و پایان جنگ سرد در نتیجه حمایت مالی یک مقاومت بزرگ را ساخته بودیم.
ما هفت سال پیش صرف با 150"بوت بر زمین" توانستیم طالبان را از کابل بیرون برانیم. در عراق برخلاف ادعاهای خبرگان نظامی ما در فقدان سیاست معقول نه در نبود قدرت انسانی پیروزی ما را در چهار سال گذشته فلج ساخت. برخلاف عراق موفقیت بزرگ ما در افغانستان با اتکاء به جبهه متحد ملی(جبهه شمال) بمثابه یک نیروی محلی متشکل بدست آمد. حالا نیز جبهه متحد ملی می تواند بحیث یک نیروی قدرتمند ضد طالبان و القاعده تبارز کند.
در دهه 90 رییس کمیته روابط خارجی بین گیلمن و من همراه سابقه داران مجاهدین ضد شوروی این ائتلاف اپوزیسیون را حمایت کردیم. اداره کلنتن بطور مخفی مصروف سرکوب حکومت طالبان شدند.
بعد از حوادث سپتمبر 2001 نیروهای رزمنده جبهه متحد متشکل از اقوام مختلف افغانستان مسلح ساخته شده و به کمک حملات هوایی آمریکا تروریستان القاعده و میزبانان طالبی آن از افغانستان بیرون رانده شدند. این پیروزی به کمترین ضایعات جان امریکایی ها و ً با چند"بوت امریکایی بر زمین" بدست آمد.
در عراق سربازان ما صدام حسین را بطور بسیار عالی نابود کردند و به عمر رژیم عوام کش وی پایان بخشیدند. چون جنگ را ما با توانایی خود به تنهایی انجام داده بودیم در آنجا کدام نیروی محلی موجود نبود که خلاء قدرت را پُر کند. اما ما بعد از آزاد سازی عراق در نتیجه به نمایش گذاشتن خام فکری هزاران مشکلات را برای خود خلق کردیم.
بصورت مختصر باید گفت رییس جمهور بوش با انتخاب خود پاول هولمر بحیث حاکم عراق اشغالی یک فاجعه را برای ما بوجود آورد. تکبر و خود خواهی نخبگرایی وی در اداره امور عراق بیش از حد بود.
عراقی ها بحیث صاحبان اصلی خانه را که باید متحد ما میبودند، از خانه شان بیگانه ساختیم. اما حالا دیوید پتروس طرح استفاده از نیروهای محلی را در عراق بکار گرفته است. او دلایل زیادی برای خوشبینی و موفقیت دارد.
افغانستان بر خلاف عراق که با داستان موفق آغاز یافته بود، اما حالا روبه سقوط است. شکست ما در افغانستان ازتصور نادرست ما در مورد جبهه متحد شمال آغاز میابد. مشکلات ازینجا منشاء می گیرد که جبهه متحد را خلع سلاح نموده و بجای آنها ملیشه های قبایلی را مسلح ساخته وارد جنگ با گروه طالبان که در مرز پاکستان با افغانستان مسلح میشوند، بجنگانند.
بعد از خلع سلاح جبهه متحد امریکاییها تمام تلاشهای شانرا بر سر ایجاد دولت متمرکز در کابل بحیث قدرت مسلط بر افغانستان معطوف ساختند. این در حالیست که درین کشور نه افغانها و نه قدرت های خارجی در طول سده ه ها نتوانسته اند یک دولت مرکزی بسازند.
تاکید برای ساختن دولت مر کزی پیروزی بدست آمده"بوت بر زمین" را به شکست مواجه ساخت. برای ساختن حکومت مرکزی یک آرتش 135 هزار نفری را در بر میگیرد که باید مسلح و تربیت نمایند. من با تاًسف برای یک جنرال امریکایی در افغانستان گفتم که این برنامه شما ناکام و بازگشت به عقب است.
جنرال موصوف اصلاً درک کرده نمی توانست که تمام تلاشهای آنها در راستای دولت تمرکز گرای کابل بی حاصل است. من پیشبینی میکنم آن گروه های قومی، ملیشه های محلی و دلالان قدرت در محلات که شامل برنامه جنرال برای حکومت مرکزی نمی شوند، روزی توسط کارتلهای مواد مخدر و طالبان اجیر خواهند شد. من معتقد هستم که وضعیت ازین هم بدتر خواهد شد، نه بهتر.
تعهد واقعی در جهت نا متمرکز سازی قدرت و اختیارات صرف یک بخشی از راه حل در افغانستان است ولی با مشکل همراه خواهد بود. درک جامع این مشکل برای یک جنرالیکه مکتب سلسله مراتب قومانده را از بالا تا پایین خوانده دشوار است.
افغانستان به انتخابات ارگانهای محلی ضرورت دارد. آموزش و پرورش، پولیس و خدمات محلی باید توسط برندگان انتخابات محلی مدیریت شود.
افغانستان به یک ارتش قوی ملی نیاز دارد که ملیشه های محلی، قوت های قبیلوی و گروه های موسوم به "جنگسالار" باید بخشی ازآن باشند. این نیروهای جنگ پخته باید یکی از عناصر گارد ملی باشند. والی منتخب مردم باید بحیث سر قوماندان ولایتی باشد. اما "گارد ولایتی" باید عنصر اساسی ارتش افغانستان بحیث گاردملی باشند. این نیروها ستیزه جویان طالبان را از پایین تا بالا زیر ضربات قرار خواهند داد طوریکه "قبایل بیدار شده" سنی در جنگ بر علیه القاعده در عراق نمودند. هرچند این تاکتیک در افغانستان نقش مختل کننده را بازی میکند، نه نجات دهنده.
بدون شک تولید تریاک بحیث چالش خیلی بزرگ باقی می ماند. استفاده از مواد سمی خفیف ضد تریاک ممکنست یک راه حل باشد. دولت امریکا برای سالیان زیاد است که استفاده از آن را صرف نظر نموده است. هرچند تا جاییکه من می دانم پول های زیاد را به این منظور تخصیص داده است.
اگر ما شجاعت استفاده از آن را داشته باشیم، می توانیم برای سالها از شر تریاک نجات یافته بدون اینکه کدام ضرری به دیگر نباتات برساند. البته این کار نیز مستلزم پول برای کشت جاگزین نیز است.
بازنگری ساختار سیاسی جامعه افغانستان تنها کفایت نمی کند. شامل ساختن نیروهای مختلف محلی افغانستان در جنگ بر علیه تروریسم نیر به تنهایی خود کافی نیست. صرف نابودی کوکنار کفایت نمی کند. ما بحیث یک ملت طوریکه وعده داده بودیم باید این کشور را آباد کنیم. ما پس از آنکه مردم شجاع افغانستان با قربانیهای عظیم شان شوروی سابق را شکست دادند و به جنگ سرد نقطه پایان گذاشتند، تعهداتی راکه به این مردم نموده بودیم، شکستیم.
ما باری دیگر پس از شکست طالبان به وعده خود وفا نکردیم. امریکا به عراق رفت و یک تریلیون دالر را مصرف کرد، در حالیکه با هزینه کمی می توان افغانستان را آباد نمود. حالا ما[در تحت رهبری اوباما] باری دیگر فرصت یافته ایم که باید احترام به نمک شناسی به مردم افغانستان را به اثبات برسانیم و بقول خویش وفا کنیم.
راه برنده شدن در افغانستان این است که در اعمار این کشور از پایین تا بالا کمک کنیم. با انجام این کار برای تمام جهان اسلام نشان خواهیم داد که داشتن دوستی مثل امریکا بسیار خوبست.
رویکرد ها:
(1)دانا روهراباکر از حزب جمهوری خواه و یکی از اعضای ارشد کمیته روابط خارجی شورای نمایندگان امریکا است و تازه از سفری از افغانستان برگشته است.
روهرا یکی از سیاست مداران دولت امریکا در سالهای هشتاد دوران جهاد بود که در پیشبرد راهبرد امریکا در افغانستان فعالیت می نمود. وی یکی از هواخواهان پروژه طالبان در همکاری با شرکت یونیکال به حساب می رفت. اما وی بعد از حملات راکتی حکومت کلنتن بر پایگاه های القاعده در افغانستان در سال 1998 تغییر عقیده داده و روحیه ضد طالبان را در پیش گرفت. وی در سال 2001 با مولوی متوکل بعد از تخریب مجسمه های بودا در قطر ملاقات نا کام داشت. وی بعد از حوادث 11 سپتمبر 2001 در آستانه حمله امریکا بر پایگاه های طالبان، در جبهه جهانی ضد طالبان پیوست.
کلمات کلیدی:
افغانستان ، جامعه جهانی ، بیم وامیدها
به باورتحلیلگران حکومت بوش دوران پر تنش را پشت سرگذاشته است وهنوزآمریکا درمنطقه ازجمله افغانستان عراق و دیگر نقاط جهان چالشهای زیادی سرراه خود دارد که میتوان گفت این میراث به یقین برای حکومت آینده اوباما بجا مانده است. درآستانه شروع حکومت باراک اوباما رئیس جمهورجدید آمریکا وهمچنین پس از ورود آن به کاخ سفید رسانه های غربی چالشهای بیشرو را نقد و برسی کردند. ازهمین جهت دراین نوشتاربطورمختصرنیزبه آن میپردازیم
بوش: با گذشت زمان یعنی پس یازده سپتامبر آمریکایی ها توانستند به زندگی عادی شان برگردند اما من هچگاه نتوانستم.
این روزهای آنچه که از رسانه های جمعی دنیا دیده و شنیده میشود حاکی ازتعغییردرارکان حکومتی ایالات متحده آمریکا را خبر می دهند. درحالیکه بارک اوباما یعنی رئیس جمهورمنتخب آمریکا خود را برای ورود به کاخ سفید آماده میکند. جرج بوش رئیس جمهور پیشین آمریکا در آخرین هفته ای کاری خود و آخرین سخنانش طی نطقی از گذشته ای حکومت خویش یاد آوری نمود و نظری هم به آینده کرد. وی گفت "با گذشت زمان یعنی پس یازده سپتامبرآمریکایی ها توانستند به زندگی عادی شان برگردند اما من هچگاه نتوانستم." بوش در آخرین خطابه اش از کار کرد دوره ریاست جمهوریش یاد آوری کرد و ازآن دفاع نمود و گفته وی طی هفت سال گذشته حمله دیگری تروریستی به آمریکا صورت نگرفته و از آن جلو گیری شده است. این روزها رسانه های خبری وتصویری عملکرد بوش را به برسی میگیرند و نشان میدهد که بوش پس حادثه یازدهم سپتامبر در کنار خرابه های دو برج فروریخته حادثه یازده سپتامبر بلند گوی در دست دارد خطاب به این خرابه ها میگوید من صدایت را میشنوم و همه مردم دنیا هم میشنود.آنهایکه این ساختمانها را سرنگون کرد بزودی صدای همه ما را خواهند شنید.و پس از آن از پشت میزش در کاخ سفید میگوید به امر من اردوی ایالات متحده حملاتی هوایی را به کمپ های آموزشی القایده و تاسیسات اردوی رژیم طالبان آغاز کردند.وبدینسان وقوع جنگ دیگردرافغانستان و به واقعیت پیوست. درحالیکه آخرین روزهای ریاست جمهوری بوش سپری می شد که با اتمام آن بارک اوباما آمریکایی آفریقایی اصل ریاست جمهوری دور جدید این کشوررا به عهده میگیرد. بوش همچنین نظری به انتقال قدرت انداخت و چنین میگوید درپله های دروازه ای کنگرس کسی ایستاده خواهند شد که تهداد پایداری نسبت به کشورخواهد داشت و این لعظه امید و افتخار برای ملت ما خواهد بود. اوکه با غرورش کمتر بخود اجازه میداد که احساساتش را آشکار سازد در روز های آخرین در دفترکارش درکاخ سفید دلتنگ و غمگین بنظر میرسید. روزنام? واشنگتن پُست به نقل از یک مطالع? جدیدی توسط یک مؤسس? مستقل مینگارد که ایالات متحده و شرکای آن برعطف توجه بر اهداف کوتاه مدت بدون یک ستراتیژی مرتبط و یا درک واضحی ازجریان امور دراین کشورغریب و غیر مرکزی تغیرات کوتاه مدتی را بر این کشور وارد کرده اند.الکزاندر تیرعضو این انسنتیتیوت صلح ایالات متحده و نویسند? این ارزیابی میگوید، و یکی از اولویت های عمد? سیاست خارجی برای حکومت اوباما، ثبات بخشیدن به افغانستان است.اما نویسند? این گزارش تمام مسؤلیت را بدوش حکومت رئیس جمهور بوش نداخته و مینویسد، سایر کشور ها و سازمانهای بین المللی نیز اکثراً اهداف غیر واقعی و یا کوتاه نظران? را برای افغانستان داشته اند.
نیویورک تایمز: اوباما قصد دارد در برابر حامد کرزی رئیس جمهور افغانستان موقف سختی را در پیش گیرد این بخشی از پالیسی جدیدی خواهد.
نیویورک تایمزدر شماره 28 جنوری خویش می نویسد که اوباما قصد دارد در برابر حامد کرزی رئیس جمهور افغانستان موقف سختی را در پیش گیرد. این بخشی از پالیسی جدیدی خواهد بود . که اهداف نظامی را بر اهداف انکشافی درین کشور برتری خواهد بخشید. این مطالب را مقامات بلند پایه اداره اوباما بیان داشته اند. در حال حاضر به حامد کرزی به دیده یک مانع در رسیدن اهداف امریکا در افغانستان نگریسته می شود، زیرا در کشور فساد اداری به اوج خود رسیده، تجارت مواد مخدره ازیاد یافته و زمینه اوج گیری طالبان فراهم گردیده است.
سخفرسرمنشی ناتو: ما میتوانستیم در افغانستان بهتر عمل کنیم.
یاپ دیهوپ سخفر سر منشی ناتو در ما جنوری به واشنگتن پوست میگوید که ما میتوانستم در افغانستان بهتر عمل نماییم وی میگوید یک تخمین صادقانه از اوضاع افغانستان ما را خواهد واداشت که بگوئیم ما امروز در حالتی قرار نداریم که خواستار آن بودیم. اما درحقیقت به اساس همه پرسی های اخیر ?? فیصد اتباع افغانستان خواستار ادامه ماموریت ناتو در کشور شان اند. آقای سخفر میگوید این آزمونها برخورد تازه، جرئت سیاسی و منابع جدید تمویلی را ایجاب مینماید. اما بهای ناکامی که بی ثباتی در یک منطق? بی ثبات، پناه گاه برای دهشت افگنی بین المللی و غذاب کشیدن جمعی ملت افغان است، بی نهایت گزاف ترخواهد بود. جهان نباید در افغانستان به ناکامی مواجه گردد. سازمان دفاعی ناتو و جامع? بین المللی دست بهم داده جهت پیشرفت به آینده، از تجارب گذشته مستفید گردند." درهمین حال آقای هدلی، مشاور امنیت ملی رئیس جمهور بوش درمصاحب? خود در ماه جنوری با وال ستریت ژورنال میگوید، مسال? افغانستان را نمی توان بدون حل مسال? پاکستان حل نمود و روی همین دلیل است که فکر میکند پاکستان در مرکز چالشها برای حکومت بارک اوباما قرار دارد. هدلی به این باور است که اگر افراطگرایان در بی ثبات ساختن پاکستان مؤفق شوند، فاجع? ناشی از آن تمام منطقه را تهدید میکند. درحالیکه این گزارش برتوجه بیشتر ایالات متحده بر افغانستان تاکید میدارد، یستیفن هدلی، مشاور امنیت ملی رئیس جمهوربوش درمصاحب? که وال ستریت ژورنال ابرازعقیده کرده است که بزرگترین چالش سیاست خارجی که درانتظار حکومت براک اوبامااست، عراق و یا افغانستان نه بلکه پاکستان است"
ستیفن هدلی، مشاور امنیت ملی بوش: افغانستان را نمی توان بدون مسال? پاکستان حل نمود و روی همین دلیل است که فکر میکند پاکستان در مرکز چالشها برای حکومت بارک اوباما قرار دارد.
سخن آخر اینکه با توجه نکات یاد شده پاکستان امروزی تبدیل به یک عنصر بهرانزا در منطقه شده و از سوی دیگر پاکستان به عنوان بزرگترین کشور همسای? افغانستان که با موقعیت در دو سوی مرزهای جنوبی میباشد و همواره این کشور در تحولات جاری دهه های اخیر در افغانستان تاثیر گزار و نقش آفرین بوده است. به خصوص با گذشت دهه ها افغانستان و پاکستان در بند گرد آب منازع? دیورند در خود می پیچند. البته دیورند از سوی افغانستان از نظر تاریخی تعریف مشخصی در رابطه با این مناقشه صورت گرفته است.و بازهم همزیستی و همجواری میان دوکشور ریشه در روابط مشترک فرهنگی، نژادی، تاریخی، مذهبی و زبانی دارد. از این رو منازعه و دشمنی و همچنان تفاهم و دوستی با پاکستان در چگونگی تحولات مختلف سیاسی، اجتماعی و اقتصادی افغانستان اثر غیر قابل انکار بجا میگذارد. و سایه ای خود را در روابط دو کشور همواره نمایان کرده است.تجارب دهه های گذشته بخصوص 14 سال دوران جهاد مردم افغانستان با اشغالگران روس نشان میدهد که برخی کشور های همسایه افغانسان در آن زمان به روند این مبارزه کمک نموده اند. اما این مسعله باعث شده است که آنان ازپس پیروزی مردم افغانستان براشغالگران این کشورها هر کدام منافع متضاد خویش را در افغانستان دنبال کرده و نمایند. این مسعله باعث شده که این کشور ها تعاریف خاص خود را با در نظر داشت منافع ملی خویش خود ارایه نمایند.
کلمات کلیدی:
دنیا پس از 11 سپتامبر
بخش اول: جنگ تروریستها
دو قطب ارتجاعى
جنایت تروریستى هولناک 11 سپتامبر 2001 علیه بشریت و کشتار هزاران نفر از مردم بیدفاع در آمریکا، جهان را در آستانه یکى از تاریک ترین و خونبار ترین دوره هاى تاریخ معاصر قرار داده است. آنچه هیات حاکمه آمریکا به آن جنگ جهانى علیه تروریسم اطلاق میکند، در حقیقت ورود دنیا به فاز جدید و ویرانسازى در جنگ جهانى تروریستهاست.5
در دو سوى این کشمکش ضد بشرى، دو ارودى اصلى تروریسم بین المللى قرار گرفته اند که مهر خونین خود را به زندگى دو نسل از مردم جهان ما کوبیده اند. در یک قطب، عظیم ترین ماشین تروریسم دولتى و ارعاب و باج خورى بین المللى ایستاده است. متشکل از هیات حاکمه و دولت آمریکا، تنها نیرویى که سلاح اتمى علیه انسان بکار برده و صدها هزار مردم بیخبر و بیگناه هیروشیما و ناکازاکى را در ظرف چند ثانیه خاکستر کرده است، میلیونها نفر را در ویتنام بقتل رسانده و سرزمینشان را با بمباران شیمیایى براى سالها سوزانده و بیمصرف کرده است. ناتو و ائتلافهاى دولتهاى غربى که از عراق تا یوگسلاوى خانه و مدرسه و بیمارستان مردم را بر سرشان خراب کرده اند و نان و داروى میلیونها کودک را گروگان گرفته اند. بورژوازى و دولت اسرائیل، که اشغال میکند، تصرف میکند، کشتار میکند، محروم میکند. اینها به اردوگاههاى آوارگان بمب و راکت میزنند و به کودکان دهساله پناه گرفته در آغوش پدر و در صف مدرسه شلیک میکنند. از هیروشیما و ویتنام تا گرانادا و عراق، از میدانهاى تیرباران در اندونزى و شیلى تا قتلگاههاى فلسطین، کارنامه و پرونده این قطب جهانى تروریسم دولتى و قدر قدرتى امپریالیستى، عیان و غیر قابل انکار جلوى چشم جهانیان است.
6
در قطب مقابل، تروریسم اسلامى و جنبش ارتجاعى و کثیف اسلام سیاسى قرار گرفته است. اینها که زمانى خود دست پرورده و مخلوق آمریکا و غرب در جنگ سرد و ابزار سازماندهى ارتجاع بومى علیه چپ در جوامع خاورمیانه بوده اند، اکنون به یک قطب فعال تروریسم بین المللى و یک پاى جنگ قدرت بورژوایى در خاورمیانه بدل شده اند. تاریخ ضد انسانى اسلام سیاسى، از ایران و افغانستان و پاکستان، تا الجزایر و فلسطین لیست طویلى از نسل کشى ها و جنایات تکان دهنده را در بر میگیرد. از کشتارهاى دولتى و شبه دولتى در ایران و افغانستان، تا جنایات روزمره گروههاى ترور اسلامى در اسرائیل و الجزایر و قلب اروپا و آمریکا، از سرکوب خونین مخالفان فکرى و سیاسى، تا حاکم کردن قوانین ارتجاعى و ضد بشرى اسلامى بر مردم و بویژه بر زنان، از سر بریدن ها و دست بریدنهاى شرعى، تا بمبگذارى و قتل عام در اتوبوسها و کافه ها و دیسکوتک ها، اقلام کارنامه این مرتجعین است.
7
اکنون، قرار است این جدال صدها هزار و چه بسا میلیونها نفر دیگر را، فردا در افغانستان و پس فردا در هر گوشه دیگر جهان، قربانى بگیرد. باید جلوى این ایستاد.
8
پروپاگاند جنگى:
9به موازات این صفبندى نظامى، صفبندى ایدئولوژیکى و تبلیغاتى دو اردوگاه را شاهدیم. شکافتن و در هم کوبیدن این دیوار تبلیغاتى و بیرون کشیدن حقیقت از پس موج عظیم ریاکارى و دروغ که که جهان را در کام خود فرو خواهد برد شرط اول سازماندهى یک صف مستقل، از بشریت آزادیخواه، در برابر جنگ جهانى تروریستهاست. پرچم افراطیون در دو اردوگاه از دور پیدا و قابل تشخیص است. دنیاى پیچیده امروز دیگر اقبال چندانى به این افکار نخراشیده نشان نمیدهد. پرچم چرخانى و جینگوئیسم آمریکایى و غربى، راسیسم، چرندیات "نبرد تمدنها" و نظایر اینها تنها در حاشیه اى در جامعه غربى نفوذ پیدا میکند. سران آمریکا و دولتها و مدیاى غربى خود واقفند که این افکار و مواضع خام و بدوى نمیتواند چهارچوب ایدئولوژیک و تبلیغاتى جدالى را بسازد که به آن پاى گذاشته اند. در قطب مقابل نیز ایده جهاد اسلامى، خون ریختن بلاتبعیض چه در راه خدا و مکتب، چه براى "آزادى قدس" و رهایى سرزمین اسلام از چنگال صهیونیسم و امپریالیسم خونخوار جهانى، عمدتا فقط در صفوف خود افراطیون و فعالین اسلام سیاسى برد دارد و توده مردم در جامعه امروزى در پهنه خاورمیانه را بسیج نمیکند. جدال تبلیغاتى و نبرد ایدئولوژیکى ناظر به کشمکش نظامى خونینى که در راه است نمیتواند بر این تبیین هاى آشکارا افراطى، سکتاریستى و خام متکى شود. آنچه نهایتا میتواند توده هاى وسیع مردم در غرب و در خاورمیانه را به کام این جنگ بکشد و در کنار طرفین این مخاصمه ارتجاعى قرار بدهد، این افکار بدوى نیست، بلکه تبیینها و توجیهات به مراتب ظریف ترى است که تا همینجا شاهد رشد سریع آن بوده ایم.
10
در فرمول غربى ها، علیرغم ژستهاى ششلول بندانه بوش، "بشریت متمدن" در برابر آفت تروریسم قرار گرفته است. آمریکا رهبر این صف مدنیت تصویر میشود. هدف خنثى کردن تروریسم و به عدالت سپردن تروریستهاست. مساله ظاهرا به مراتب از حمله به عراق و بمباران بلگراد سر راست تر است. چه کسى میتواند بر "آمریکا" در سیاست نظامى اش خرده بگیرد وقتى 6000 نفر از "مردمش" را با چنان قساوتى کشتند؟ چه چیز بدیهى تر اقدام نظامى دولت آمریکا براى کوبیدن این تروریسم و مصون کردن "شهروندانش"، و بلکه مردم جهان، از جنایات بعدى اى است که میتواند در راه باشد؟ براى حضور در باشگاه "بشریت متمدن" شرط قومى و نژادى و مذهبى نگذاشته اند. متقاضیان کافیست با هر رنگ و قیافه و دین و سابقه اى فقط فرم حمایت از آمریکا را پر کنند. پروپاگاند جنگى این بار قرار نیست نژادى، قومى، مذهبى، و حتى سیاسى باشد. بحث حفظ جریان نفت، دفاع از دموکراسى در عربستان سعودى و پس دادن کویت به شیوخش نیست. اگر ارتش آمریکا بار دیگر براى تکرار آنچه پیش از این بارها کرده است زره به تن میکند، گویا براى دفاع از حق حیات است، دفاع از حق سفر، از حق منفجر نشدن انسانها در گوشه خانه و خیابانشان. جنایت 11 سپتامبر، قوى ترین چهارچوب ایدئولوژیکى و تبلیغاتى تاکنونى را براى دخالتگرى نظامى آمریکا و ناتو در گوشه هاى دوردست جهان فراهم کرده است. در این لحظه جدا کردن توده وسیع مردم در غرب از سیاست نظامى هیات حاکمه این کشورها به یک کار هرکولى آگاهگرانه نیاز دارد. این موازنه فکرى ممکن است با تحولات جدیدى بسرعت دگرگون شود، اما در این لحظه تز "جدال مدنیت با تروریسم"، کنترل افکار عمومى در غرب را کاملا در دست سیاستمداران و مدیاى غربى گذاشته است.
11
در قطب مقابل نیز چهارچوب نظرى پیچیده و نسبتا موثرى در دفاع از اسلام سیاسى و تروریسم اسلامى در حال شکل گیرى است. کمتر کسى بخود جرات میدهد از بخون کشیده شدن هزاران نفر در این جنایت آشکار دفاع کند. حتى جانوران حاکم بر ایران و افغانستان ناگزیرند کلامشان را تعدیل کنند. دفاع آشکار از اسلام سیاسى و تروریسم اسلامى پرچم تبلیغاتى این قطب نخواهد بود. طرف اسلامى در جنگ تروریستها به یک تبیین و توجیه کارساز اما قدیمى از تروریسم متکى خواهد شد که یک رکن "ضد-امیریالیسم" خرده بورژوایى در جهان سوم و بویژه در خاورمیانه بوده است. ما 7 سال قبل، در پى موجى از آدمکشى هاى اسلامى در اسرائیل و مصر و الجزایر، در ستون اول نشریه انترناسیونال صراحتا این دفاع ارتجاعى از تروریسم را افشاء و محکوم کردیم. بیفایده نیست اگر آن نوشته کوتاه را اینجا نقل کنیم:
12
" موجى از آدمکشى هاى اسلامى، خاورمیانه و شمال آفریقا را فرا گرفته است، قربانیان این موج، عادى ترین مردم عادى اند. در مصر و الجزایر اتباع خارجى را اعم از کارگر و توریست و بازنشسته به گلوله میبندند و سر میبرند، صف کودکان دبستانى را با بمب کشتار میکنند، دختران جوانى را که از ازدواج اجبارى سر باز زده باشند بخون میکشند. در تل آویو عابران بیخبر را از کودک و پیر و جوان در خیابان و اتوبوس به قتل میرسانند. و قهرمانانه، از اسرائیل تا الجزایر، به بشریت متحیر اطمینان خاطر میدهند که این "مبارزه مسلحانه" ادامه خواهد یافت.
13
زمانى بود که چپ سنتى و "ضد امپریالیست" خشونتهاى کور و تروریسم عنان گسیخته جریانات جهان سومى و ضد غربى را اگر نه به دیده تحسین، لااقل به دیده اغماض مینگریست. ظلمى که به ملتهاى محروم و خلقهاى تحت ستم روا داشته میشد به زعم اینان این تروریسم را بعنوان عکس العملى مشروع توجیه میکرد. تروریسم گروههاى فلسطینى، جریانات مسلمان و یا ارتش جمهوریخواه ایرلند، که قربانیانشان را بطرز روزافزونى مردم بیدفاع و بى خبر غیر نظامى تشکیل میدادند، نمونه هاى برجسته این تروریسم "مجاز" در دوره هاى قبل بودند. تروریسمى که ظاهرا به ظلمهاى گذشته و حال پاسخ میداد، تروریسمى که ظاهرا در عکس العمل به خشونت و سیاستهاى ضد انسانى دولتها و قدرتهاى سرکوبگر پیدار شده بود. جالب اینجاست که دولت اسرائیل نیز در طول سالها دقیقا با عین همین استدلال، یعنى با استناد و نسل کشى هاى غیر قابل توصیف فاشیسم هیتلرى و جریانات ضد یهود در کشورهاى مختلف علیه مردم یهود، سرکوب خشن مردم محروم فلسطین و کشتار هرروزه جوانان فلسطینى را توجیه کرده است.این نوع استدلال، و تروریسم کورى که به استناد به آن در خاورمیانه، چه از طرف سازمانهاى عرب و فلسطینى و چه از طرف دولت اسرائیل، جریان یافته است، همواره از نظر کمونیسم و طبقه کارگر ورشکسته و محکوم بوده و هست. کوچکترین ارتباط واقعى و مشروعى میان مصائب هولناکى که در قرن اخیر بر مردم یهود رفته است با سرگوبگرى ها و جنایات دولت راست افراطى در اسرائیل علیه فلسطینیان وجود نداشته و ندارد. کوچکترین ارتباط واقعى و مشروعى میان مشقاتى که مردم محروم فلسطین کشیده اند با تروریسم سازمانهاى منتسب به این مردم، اعم از اسلامى و غیر اسلامى، وجود نداشته و ندارد. این سوء استفاده و سرمایه ساختن جریانات و جناحهاى بورژوایى، اعم از دولتى و غیر دولتى، از مصائب مردم محروم است. محکوم کردن و از میدان بدر کردن این تروریسم توسط طبقه کارگر بویژه در کشورهاى منطقه یک شرط حیاتى قرار گرفتن کارگر در راس مبارزه اجتماعى براى پایان دادن به این مصائب است.
14
موج جدید آدمکشى اسلامى، بخصوص در شمال آفریقا، دیگر ظاهرا حتى از این قبیل توجیهات سیاسى هم بى نیاز است. یک عمامه و یک تفنگ تمام چیزى است که براى شروع این جهاد کثیف علیه انسانیت کفایت میکند. این گانگستریسم اسلامى است و سرمنشاء آن رژیم حاکم در ایران است. تکلیف این جریان نیز در ایران یکسره خواهد شد." (م. حکمت، انترناسیونال 16 نوامبر1994)
15
با بالا گرفتن این کشمکش و بویژه با حمله محتمل ارتش آمریکا و متحدینش به افغانستان، "دفاع ضد امیریالیستى" از جریان اسلامى و حتى توجیه اقدامات تروریستى آن با استناد به جنایات و سرکوبگرى هاى آمریکا و اسرائیل میتواند بار دیگر در میان مردم و احزاب سیاسى خاورمیانه و همینطور در میان بخشهایى از چپ رادیکال سنتى و روشنفکرى جوامع غربى جا باز کند. پناهگاه عقیدتى اصلى گانگستریسم و ارتجاع اسلامى در این جنگ قدرت، نه شعارهاى پوسیده و آشکارا ضد بشرى مذهبى و اسلامى، بلکه این به اصطلاح "ضد امپریالیسم" ملى -مذهبى و خرده بورژوایى خواهد بود.
16
هیچ جنبش مردمى در برابر جنگ تروریستها نمیتواند بدون افشاء کردن و در هم شکستن این چهارچوبهاى عقیدتى و پروپاگاند جنگى ریاکارانه در هر دوسوى این جدال ارتجاعى موفق شود.
17
جدال بر سر چیست
18این از هر دو سو یک جنگ قدرت است. تروریسم یک واقعیت این کشمکش هست، اما این جدال، و جنگى که میرود شعله ور شود، بر سر تروریسم نیست. همه میدانند که ورود آمریکا به افغانستان و حتى دستگیرى بن لادن سر سوزنى کمپین تروریستى اى را که از سوى جریان اسلامى غرب را تهدید میکند کاهش نخواهد داد و امنیت بیشترى براى ساکنین اروپا و آمریکا ببار نمیاورد. برعکس، حتى خطر را تشدید میکند. مساله فلسطین آن قلمرویى است که آمریکا و جنبش اسلامى مستقیما با هم رو در رو میشوند. اما این جدال به معنى اخص کلمه بر سر حل و فصل مساله فلسطین نیز نیست. سیاست اعلام شده آمریکا، یعنى یک جنگ نظامى "وسیع، ادامه دار و همه جانبه" آشکارا بر حدت هردو مساله، مساله فلسطین و مساله تروریسم اسلامى، مى افزاید. نه فقط این، بلکه جنگ داخلى احتمالى در پاکستان با عواقب بسیار زیر و روکننده در منطقه و در سطح جهانى، و بحرانهاى عمیق حکومتى در کشورهاى فعلا بظاهر باثبات خاورمیانه، میتواند از نتایج مقدماتى این سیاست نظامى باشد. این را خودشان بخوبى میدانند. اما براى آمریکا، مساله اصلى در این میان تثبیت و گسترش هژمونى و سلطه سیاسى و نظامى اش بر جهان بعنوان تنها ابرقدرت است. حل مساله فلسطین یا مبارزه با تروریسم اسلامى هدف این سیاست نیست. تحکیم و گسترش موقعیت جهانى آمریکا، در متن فشارها و نیز فرصتهایى که جنایت 11 سپتامبر ایجاد کرده است هدف اصلى این سیاست است. براى اسلامیون نیز این یک جنگ قدرت است. نه مشقات مردم فلسطین، و نه ظلمهاى تاریخى غرب به شرق، منشاء این تروریسم نیست. جریان اسلامى براى بقاء و حفظ موقعیت رو به افول خود و نهایتا براى گسترش موقعیت خود در ساختار قدرت بورژوایى در خاورمیانه تلاش میکند. تروریسم و دشمنى کور با هرچه رنگى از غرب و غربگرایى دارد سرمایه سیاسى اینها در جامعه و در میان مردمى است که آمریکا و اسرائیل را بدرست بعنوان عاملین اصلى بیحقوقى و محرومیتهاى خود میشناسد. صلح در خاورمیانه، تشکیل کشور فلسطین، تخفیف مشقات ملى و قومى و رفع تبعیضاتى که بر مردم فلسطین روا داشته میشود، ناقوس مرگ جنبش اسلامى در خاورمیانه را به صدا در میاورد. تروریسم ابزار اصلى جریان اسلامى براى عمیق تر کردن شکاف هاى ملى و قومى و مذهبى در خاورمیانه و زنده نگاهداشتن این کشمکش بعنوان سرمایه سیاسى و منشاء قدرتگیرى خویش است. اسلامیست ها، علیرغم فشار نظامى اى که از جانب آمریکا بر آنها وارد خواهد شد به استقبال این مواجهه خواهند رفت. براى شکل دادن یک جنبش مردمى مستقل در برابر این تقابل بیسابقه و مرگبار قطبهاى نظامى و تروریستى بین المللى، باید حقایق این تحولات را از پس تبلیغات جنگى و توجیهات ارودگاههاى متخاصم بیرون کشید و به میان مردم برد. این رویداد و سیاستى که آمریکا در پیش گرفته است، عواقب جهانى و منطقه اى مهمى دارد. سیماى سیاسى و فکرى جهان را دستخوش تغییرات عمیقى میکند. سیاست در ایران از این تحولات بشدت تاثیر میپذیرد. لازم است به گره گاههاى اصلى در این تحولات و رئوس یک سیاست اصولى کمونیستى بپردازیم.
(ادامه دارد)
منصور حکمت
کلمات کلیدی:
دنیا پس از 11 سپتامبر
بخش دوم: "جهان متمدن" کجاست
بربریت محتوم نیست
جنگ تروریستها میتواند آغاز یکى از خونبار ترین دوره هاى تاریخ معاصر باشد. تا همینجا نفس در سینه صدها میلیون انسان حبس شده است. اما این دورنما محتوم نیست. صحنه به دو سوى این جدال محدود نیست. یک نیروى سوم، یک غول خفته، وجود دارد که میتواند ورق را برگرداند. این دوره میتواند، اگر این غول بیدار شود، سر آغاز تحولات مثبت و تحقق آرمانهایى در جهان باشد که بشریت در دهه هاى آخر قرن بیستم دیگر از آن قطع امید کرده بود. بوش و بلر و خامنه اى، آمریکا و ناتو و اسلام سیاسى، نمیدانند که واقعا یک بشریت متمدن، یک جهان متمدن، وجود دارد که ممکن است در این میان برخیزد و در مقابل جنگ تروریستها از خود دفاع کند. علیرغم همه این تاریکى و وحشتى که در برابر ما مردم گرفته اند. قرن بیست و یکم میتواند قرن بربریت کاپیتالیستى نباشد. این روزهاى تعیین کننده اى است. 5
رسانه ها سیماى ایدئولوژیکى و معنوى واقعى جهان را منعکس نمیکنند. روایت خود را میگویند، روایت حاکم، روایت طبقه حاکم. روایتى که بدردشان میخورد. میلیتاریسم، تروریسم، راسیسم، قوم پرستى، فناتیسم مذهبى و سودپرستى، در صدر اخبارند، اما در عمق ذهن اکثریت مردم دوران ما جاى محکمى ندارند. یک نگاه ساده به دنیا، نشان میدهد که توده هاى وسیع مردم جهان از دولتها و رسانه ها چپ ترند، نوعدوست ترند، صلح دوست ترند، مساوات طلب ترند، آزاد ترند، آزادیخواه ترند. مردم در دو سوى این کشمکش ننگین، تمایلى به سوارى دادن به سران بورژوازى ندارند. هیات حاکمه ششلول بند آمریکا فورا متوجه میشود که علیرغم یکى از عظیم ترین جنایات تروریستى، علیرغم نمایش زنده و لحظه به لحظه از طپش افتادن یکباره قلب هزاران انسان، علیرغم ماتم و خشمى که به هرکس که وجدانش را به منفعتى نفروخته باشد دست میدهد، باز همین جامعه غربى، همین مردم هرروز مغز شویى شده، همین ها که از بام تا شام با راسیسم و بیگانه گریزى طبقه حاکمه "آموزش" میبینند، خواهان احتیاط، انصاف، عدالت و عکس العمل سنجیده میشوند. مردم خاورمیانه که چه در دنیاى کثیف درون جمجمه خامنه اى ها و خاتمى ها و ملامحمد عمر ها و شیوخ ریز و درشت جنبش اسلامى، و چه در استودیوهاى دولوکس سى ان ان و بى بى سى امت متعصب مسلمان و اعضاى "تمدن اسلامى" تصویر میشوند، دوشادوش مردم آمریکا ماتم زده میشوند و به اعتراض بلند میشوند. فهمیدن اینکه اکثریت مردم خاورمیانه، از اسلام سیاسى متنفرند، فهمیدن اینکه بخش بسیار وسیعى از مردم اروپاى غربى و آمریکا از دست اجحافات دولت اسرائیل به تنگ آمده اند و با مردم محروم فلسطین سمپاتى حس میکنند، فهمیدن اینکه اکثریت این مردم خواهان لغو تحریم اقتصادى عراقند و قادرند خود را جاى پدر و مادرهاى دلسوخته عراقى بگذارند که کودکانشان را بیدارویى بکام مرگ میبرد، فهمیدن اینکه این توده وسیع مردم با شرف و با وجدان جهان در جنگ بوش و بن لادن، دوستان قدیمى و رقباى امروزى، با هیچیک نیستند، هوش زیادى نمیخواهد. این بشریت متمدن زیر آوار پروپاگاند و مغزشویى و ارعاب در غرب و شرق به سکوت کشیده شده، اما بروشنى میشود دید که این مزخرفات را نپذیرفته است. این یک نیروى عظیم است. میتواند به میدان بیاید. بخاطر آینده بشریت، باید به میدان بیاید.
6
تمام دشوارى کار اینجاست. به میدان آوردن این نیروى عظیم. در جنگ تروریستها خطوط نبرد تعریف شده است، صفوف تفکیک شده، منابع و نیروها بسیج شده اند، این یک رویارویى نظامى و سیاسى و دیپلوماتیک وسیع است، اما علیرغم همه ابهامات، چهارچوب فکرى و سیاسى این جنگ براى سردمداران هر دو اردوگاه روشن است. اما در ارودى ما، در اردوى بشریتى که باید جلوى این دورنماى هولناک بایستد، همه چیز مبهم است.
7
در این شک نیست که صف مقاومت در برابر جنگ تروریستها هم اکنون در کشورهاى مختلف وسیعا شکل گرفته و فعال شده است. اما همانقدر که اسلامیست ها و آمریکا به یک تئورى و استراتژى روشن، به یک تبیین واحد و کارساز، نیاز دارند، این جنبش مردمى هم به یک پرچم فکرى و سیاسى و یک سلسه اصول استراتژیکى کار ساز احتیاج دارد. جنبشهاى سیاسى مختلف، بویژه در جناح چپ، خواهند کوشید به این مقاومت خط بدهند و رهبرى آن را بدست بگیرند. سوال اینجاست که چه خطى به خود این "چپ "حاکم است.
8
در بخش قبل گفتیم که در کنار عقابهاى هر دو قطب، میلیتاریستهاى آمریکا و فاشیستهاى اسلامى، دو روایت پیچیده تر و پخته تر و "محترمانه تر" نیز در دفاع از طرفین این کشمکش وجود دارد. در کنار میلیتاریسم آمریکا کسانى هستند که فرمول جنگ مدنیت با تروریسم را جار میزنند. در کنار آدمکشهاى جنش اسلامى، کسانى هستند که تروریسم اسلامى را با "ضد-امیریالیسم" ملى-مذهبى و جهان سومى رایج دهه هفتاد توجیه میکنند. هیچیک از این تبیین ها در جنبش مقاومت مردمى نفوذ جدى اى نخواهد یافت. احزاب و گروههاى راست مرکز در غرب و تتمه چپ سنتى دانشجویى-روشنفکرى دهه هاى قبل در غرب و شرق مشترى اصلى این فرمولهاى رندانه تر در تبلیغات جنگى دو طرف خواهند بود. آنچه که در سطح نظرى و سیاسى میتواند جنبش بالقوه مردم پیشرو جهان را به بیراهه بکشد، بنظر من موضع پاسیفیستى و تلاش عبث لیبرالى براى حفظ وضع موجود (صرف ممانعت از حمله آمریکا به افغانستان) و یا برگرداندن اوضاع به وضع موجود سابق (قبل از 11 سپتامبر) است.
9
واقعه 11 سپتامبر یک عمل جنون آمیز بیمقدمه انسانهایى بریده از متن جامعه نبود. همچنانکه اقدام نظامى قریب الوقوع آمریکا چنین نیست. جهان قبل از 11 سپتامبر در یک نقطه تعادل نبود، بلکه در یک سیر تحول قهقرایى قرار داشت. معضلات اقتصادى و اجتماعى و سیاسى مهمى در پس این رویدادها قرار دارد. این معضلات جهان را به این سو سوق داده است. این معضلات باید پاسخ بگیرد. 11 سپتامبر گوشه اى از پاسخ اسلام سیاسى به این وضع است. همچنانکه سر کار گذاشتن طالبان، تخریب بغداد، گرسنگى دادن مردم عراق، خفه کردن مردم فلسطین، بمباران بلگراد و اکنون "جنگ طولانى با تروریسم" گوشه اى از پاسخ سران سرمایه در آمریکا و اروپا به این تضادهاست. جنبش مردمى در برابر چنین اوضاعى نمیتواند یک جنبش دعوت به آرامش و "حمله به افغانستان ممنوع" باشد. آرامش و حفظ وضع موجود نه فقط عملى نیست، نه فقط تخیلى است، بلکه عادلانه نیست، آزادیخواهانه نیست، کارساز نیست. جنبش مقاومت مردمى در برابر جنگ تروریستها فقط میتواند حول پاسخهاى اثباتى براى معضلات سیاسى و اقتصادى گرهى عصر ما و حول یک موضع فعال نه براى حفظ وضع موجود، بلکه براى تغییر وضع موجود، سازمان یابد. ما در قبال تمام معضلاتى که با این رویدادها به جلوى چشم آمده، مساله شمال و جنوب، مساله فلسطین، مساله عراق، مساله اسلام سیاسى، مساله افغانستان و ایران، مساله میلیتاریسم و قدر قدرتى آمریکا و ناتو در نظم نوین جهانى، مساله راسیسم، مساله قلعه اروپا و غیره دستور کار مستقل و پاسخهاى مستقل خود را داشته ایم. این باید به دستور کار و پاسخهاى جنبش مقاومت مردمى در برابر جنگ تروریستها تبدیل بشود. این فرق ماست با آرامش طلبان و پاسیفیستهایى که شکافها و تضادها و بى ثباتى دنیاى قبل از 11 سپتامبر را نمیبینند یا به آن بى تفاوتند. اگر ما قبل از همه این ماجراها دستورى براى تغییر جهان داشته ایم، مبناى یک موضعگیرى اصولى در شرایط حاضر نیز باید دنبال کردن همان دستور کار در این شرایط جدید باشد. ما قصد نداریم افغانستان را زیر دست باند آدمکش طالبان باقى بگذاریم، ما قصد نداریم زیر حاکمیت آمریکاى دست به موشک زندگى کنیم، ما قصد نداریم اسلام سیاسى و حکومتهاى اسلامى را در خاورمیانه تحمل کنیم، ما قصد نداریم به بى کشورى مردم فلسطین و سرکوب هرروزه شان رضایت بدهیم. ما تروریسم چه اسلامى و انتحارى و چه ارتشى و پاگونى نمیخواستیم، ما این فقر را در نیمى از جهان نمیپذیریم، ما برج و بارو گرداگرد اروپا نمیخواهیم، ما به راسیسم و قومپرستى گردن نمیگذاریم. نه جنایت 11 سپتامبر و نه مجاهدات قریب الوقوع ناتو در هندوکش نباید از یک جنبش فعال براى تغییر جهان یک صف سلیم النفس و آرامش طلب بى انتقاد و بى وظیفه بسازد.
10
جنبش "انساندوستانه" و صلح طلبانه پاسخ شرایط امروز نیست. اما نفوذ این جنبش بویژه بر مردم عادى جامعه غربى، بدلیل خشونت گریزى و نوعدوستى و همچنین محافظه کارى خودبخودى مردم، بسیار وسیع است. چنین موضعى دخالت آمریکا در افغانستان را محکوم میکند، اما در قبال حاکمیت طالبان از خود سلب مسئولیت میکند. تحریک علیه مسلمانان و راسیسم را محکوم میکند، اما دلیلى براى اعمال فشار به اسرائیل و آمریکا به نفع مردم فلسطین نمیبیند. این موضع براى جک استرا در سفرش آرزوى موفقیت میکند تا شاید این قطب تروریسم اسلامى را آرام و رام کند، هرچند حاکمیت این گرگها بر مردم ایران را تحکیم میکند، این موضع از حقوق مدنى مردم مسلمان در کشورهاى غربى دفاع میکند، اما براى رفع تشنج، انتقاد به حجاب اسلامى و بیحقوقى زنان در اسلامى و محیط اسلامى را مردود میشمرد و مانع میشود. این موضع همه را به ترک صحنه و رها کردن اوضاع به همانصورت که قبلا بود فرا میخواند. اگر این جنبش بر ذهنیت و عمل مردم ناراضى غلیه پیدا کند بشریت متمدن صحنه را براى تروریستهاى غربى و شرقى خالى خواهد گذاشت. اگر آینده اى بخواهد وجود داشته باشد، پیدایش یک خط مشى فعال، آزادیخواهانه و پیشرو در جلوى صف مردم است. این کار کمونیستهاست. کمونیستهاى نوین، کمونیستهاى مارکس. این کار ماست.در بخش بعد به رئوس اصلى یک خط مشى فعال در برابر جنگ تروریستها خواهم پرداخت. اما لازم است به اختصار به فورى ترین مساله اى که این روزها مطرح است یعنى حمله قریب الوقوع آمریکا به افغانستان اشاره اى بکنم. 99 درصد مردم جهان میدانند و میتوانند بروشنى توضیح بدهند که چرا حمله نظامى آمریکا به افغانستان و حتى دستگیرى و یا کشتن بن لادن، که هدف اعلام شده این عملیات است و از نظر فنى بنظر بسیار نامحتمل میرسد، نه فقط خطرات تروریسم اسلامى علیه آمریکا و انگلستان را کاهش نمیدهد، بلکه ریسک عملیات بعدى را بشدت افزایش میدهد. کاملا مشهود است که خود دولتهاى آمریکا و انگلستان به این مساله واقفند. تبیین رسمى غرب از مساله در چهارچوب تبیین هاى هالیوودى و جیمزباندى اى قرار میگیرد که ظاهرا اینها خوراندن آن به مردم را ساده تر و سریع تر ارزیابى میکنند. میلیونر و یا گانگستر دیوانه اى در گوشه پرتى از جهان قصد نابودى مدنیت را دارد، صدام، میلوسویچ، بن لادن، و قهرمانهاى آمریکایى براى نجات بشریت عازم میشوند. اما تحلیلهاى خودشان نشان میدهد که اسلام سیاسى و تروریسم اسلامى یک مقر مرکزى و یک فرماندهى واحد و یک سازمان هرمى ندارد، یک حرکت بین المللى متشکل از سلولها و سازمانها و شبکه ها و محافل دولتى است که در یک سلسله روابط رسمى و غیر رسمى، بصورت یک جنبش زیر زمینى، با ابتکارات وسیع در سطح محلى، بهم بافته شده است. ورود به افغانستان براى غرب شروع یک کمپین نظامى و سیاسى وسیعتر است . دستگیرى یا قتل بن لادن تبعا این نتیجه را دارد که در صحنه داخلى آمریکا از فوریت اقدامات نظامى بعدى کم کند و مصداقى براى "انتقام آمریکا" باشد که میتواند فضاى داخلى آمریکا را تا حمله تروریستى بعدى اسلامیون، و فقط تا آنموقع، آرام کند. اما، این قدم کوچکى در یک حرکت سیاسى و نظامى وسیع تر در خاورمیانه است که دامنه نهایى آن هنوز اعلام نشده است. در تحلیل نهایى این یک زورآزمایى با اسلام سیاسى است. یعنى جنبش ارتجاعى اى که غرب خود در حاشیه جوامع خاورمیانه پیدا کرد و براى مقابله با چپ در سرمایه دارى هاى نوظهور این کشورها و فشار به بلوک شرق به جلوى صحنه کشید. این زورآزمایى میتواند محدود بماند، اما بخصوص بدلیل خصلت غیر متمرکز و افراطى اسلام سیاسى و تروریسم اسلامى، به احتمال قوى به یک تعیین تکلیف بنیادى تر خواهد کشید. اسلام سیاسى بدون حمایت غرب در خاورمیانه ماندنى نیست. تا همینجا بالاگرفتن نبرد سکولاریستها و اسلامیون در پاکستان و حال آمدن پیکر نیمه جان خاتمیون در ایران و اوجگیرى مجدد کشمکش جناحها، حاکى از این است که نبرد غرب با اسلام سیاسى میتواند چاشنى تغییرات جدى اى در تناسب قواى فراکسیونهاى بورژوایى در این کشورها به زیان اسلامیون باشد. در قبال نفس حمله آمریکا به افغانستان چه میتوان گفت. آیا "دستها از افغانستان کوتاه!" یک موضع اصولى و پیشروست؟ مردم افغانستان و اپوزیسیون آن جز این بشما خواهند گفت. افق سقوط طالبان، یک باند آدمکش و دلال بزرگ مواد مخدر نیروهاى سیاسى افغانستان را به تحرک خوشبیانه اى کشانده است. خواست سرنگونى طالبان یک خواست انسانى و پیشروست. نباید اجازه داد مخالفت درست و اصولى با میلیتاریسم آمریکا به رها کردن افغانستان زیر دست طالبان معنى شود. این یکى از نمونه هاى زنده ناکافى بودن و نادرست بودن آرامش طلبى و دفاع از وضع موجود است. مردم افغانستان یک عمر منتظر روز سقوط طالبان بوده اند. واقعیت اینست که آمریکا براى رهایى افغانستان وارد این کشور نمیشود. اینها طالبان را سرکار آورده اند. اینبار ممکن است تضعیفش کنند، اما بطور دوفاکتو موجودیتش را بپذیرند. به مشرف قول داده اند حکومت بعدى افغانستان همچنان باب میل پاکستان باشد. قرار است جانورانى را بردارند و از همان قماش کسان دیگرى را بگذارند. موضع اصولى شرکت دوشادوش اپوزیسیون پیشرو و مردم افغانستان براى سرنگونى طالبان در متن شرایط کنونى و برقرارى یک دولت منتخب مردم در این کشور است. باید این را به غرب و آمریکا و سازمان ملل تحمیل کرد. هرنوع حمله نیروهاى آمریکا و موئتلفین آن و به مردم غیر نظامى افغانستان و تخریب شهرها و روستا ها و زیرساختها و وسائل مادى زندگى شان باید محکوم بشود. هرنوع بند و بست میان آمریکا و پاکستان و ایران و سایر دول براى حقنه کردن یک دارو دسته دیگر بر مردم افغانستان محکوم است. اما سرنگونى طالبان توسط ارتشهاى خارجى بخودى خود محکوم نیست. طالبان یک دولت مشروع در افغانستان نیست. باید سرنگون بشود. مساله بر سر دولتى است که بجاى آن مینشیند و تضمین آزادى و امکان عملى دخالت مردم افغانستان در تعیین نظام سیاسى این کشور.
( ادامه دارد)
منصور حکمت
کلمات کلیدی:
دنیا پس از 11 سپتامبر
بخش سوم: افول اسلام سیاسى
در بیرون دو قطب تخاصم ارتجاعى امروز، میلیتاریسم آمریکا و دولتهاى غربى در یکسو و اردوى اسلام سیاسى و گروههاى ترور اسلامى در سوى دیگر، فضاى حاکم بر اکثریت انسان دوست و صلح دوست جهان یک فضاى هراس و نگرانى است. فضاى استیصال است. همه نگران وخیم تر شدن اوضاعند: بالا گرفتن مسابقه جنون و ترور. آوارگى و مرگ صدها هزار مردم بیگناه افغانستان، حملات شیمیایى و میکروبى در غرب، انفجار سیاسى در پاکستان، افتادن بمبهاى اتمى "جیبى" و "لپ تاپ" بدست ماجراجویان سیاسى و متعصبین دینى و تبهکاران بین المللى. "جنگ جدید آمریکا" و فاز جدیدى از یک خونریزى جهانى در مقیاسى که فقط آمریکا قادر به آن بوده و هست. شعارها و اعتراضات مردم شرافتمند جهان عمدتا معطوف به حفظ وضع موجود و رجعت به موازنه قبلى است. این بشریتى است که امیدى به یک آینده بهتر ندارد. در بهترین حالت تقاضاى آرامش میکند. از بمب و جنگ و خشونت میگریزد. بشریتى که علیرغم ظاهر خام اندیش و خام شده و مطیع روزمره اش، ظرفیتهاى ضد انسانى هیولاهایى که پا به میدان این جنگ گذاشته اند، اسلام سیاسى و میلتاریسم آمریکا، را میشناسد و میخواهد به هر قیمت از فجایع بعدى اجتناب کند. در میان طیف وسیع نیروهایى که در مخالفت با این کشمکش پا به میدان گذشته اند، و از جمله در میان تتمه گروههاى چپ حاشیه اى در اروپا که تا 10 سپتامبر به چیزى کمتر از "انقلاب جهانى" رضایت نمیدادند، آرامش طلبى، تلاش براى ترمز گذاشتن بر روندى که در جریان است، تلاش براى حفظ وضع موجود و برگرداندن تعادلى که پیش از 11 سپتامبر وجود داشت، به سیاست حاکم تبدیل شده است. پاسیفیسم خط حاکم بر جنبش مقاومت است. و این سیاستى فوق العاده زیانبار است که نه فقط مصائب و فجایع بعدى را مانع نمیشود، بلکه حتى وقوع آنها را تضمین میکند.سیاست پاسیفیستى، و خیره شدن به وجه نظامى و مسلحانه این تقابل و خشونت فیزیکى اى که میتواند بر سر جهان نازل شود، دقیقا این زیان را دارد که مردم را به یک فلج سیاسى دچار میکند. شرط جلوگیرى از این مسابقه تروریستى و این موج انفجار و تخریب و کشتار جمعى که برایمان تدارک دیده اند دخالت توده وسیع مردم، هم در اروپا و آمریکا و هم در خاورمیانه و کشورهاى به اصطلاح جهان سوم در روندهاى سیاسى اى است که در پس این رویدادها قرار دارد. دخالتى بر مبناى یک دستور کار فعال و اثباتى. در چنین صورتى، افق آینده مجبور نیست تیره باشد.
3
لازم است این روندها و واقعیات سیاسى را از زیر آوار تبلیغات جنگى بیرون بکشیم.
4
در پس تبلیغات رسمى: تروریسم و اسلام سیاسى
گمان نمیکنم هیچکس، حتى در خود ارتش آمریکا، این روایت را بپذیرد که جنایت 11 سپتامبر کار گروهى فناتیک بود که از فردى بنام اسامه بن لادن در افغانستان خط میگیرند که دشمنى شخصى و کورى با آمریکا و "روش زندگى" آمریکایى و "دموکراسى" دارد. رسانه هاى غربى مصرند که این حرکت "کار مسلمانان" نبود، که از "تعالیم قرآن" برنخاسته بود. ژورنالیستهاى کهنه کار کوشش میکنند که حتى المقدور پاى مساله فلسطین و اسرائیل به میان کشیده نشود. میگویند هرنوع مرتبط کردن مساله فلسطین به این حمله تروریستى به معناى اذعان به اینست که این عمل در جلب توجه غرب به وضع فلسطینیان موثر واقع شده است. در نتیجه بجاى اسلام سیاسى و اسرائیل، ما را به بن لادن و افغانستان حواله میدهند. جنگ آمریکا با طالبان در افغانستان یک واقعه بسیار مهم با نتایج دیرپایى در سطح منطقه و جهان است. این جنگ قطعا بر سرنوشت اسلام سیاسى و حتى مساله فلسطین تاثیر میگذارد. اما ربطى به یافتن و مجازات عاملان 11 سپتامبر ندارد و حتى احتمال اقدامات تروریستى علیه غرب را بسیار تشدید میکند. (به این بر میگردم.)تروریسم اسلامى یک واقعیت دوران ماست. این تروریسم یک رکن اصلى استراتژى اسلام سیاسى است. اسلام سیاسى یک جنبش ارتجاعى در منطقه و اکنون در سطح جهانى است که از ظلم تاریخى اسرائیل و غرب علیه مردم عرب زبان و بطور مشخص علیه مردم فلسطین تغذیه میکند. بى کشورى مردم فلسطین و ستم دولت اسرائیل و متحدان غربى اش بر فلسطینیان یک منشاء اصلى انزجار از غرب و از آمریکا در خاورمیانه است. مهم تر از این، وجود مساله فلسطین و پشتیبانى همیشگى آمریکا و غرب از اسرائیل در برابر اعراب چه در دوران جنگ سرد و چه پس از آن، یک شکاف عظیم اقتصادى، فرهنگى و روانشناسانه میان غرب با مردم خاورمیانه ایجاد کرده است. اما اینکه اسلام سیاسى بعنوان یک جنبش امکان پیدا میکند از این نارضایتى و شکاف سرمایه بسازد و از حاشیه جوامع خاورمیانه به متن جدال بر سر قدرت سیاسى پا بگذارد، دیگر مستقیما محصول خود آمریکا و غرب است. اسلام سیاسى بعنوان جنبش تبهکارانه اى با این دامنه وسیع قدرت، مخلوق آمریکا و غرب است. این هیولا را خود اینها ساختند و بجان مردم منطقه و امروز سراسر جهان انداختند. اسلام سیاسى ابزار غرب در جنگ سرد علیه شوروى و ابزار در هم شکستن جنبشها و انقلابات چپ و کارگرى در کل کشورهاى منطقه بود. این ابزارى بود که پس از بن بست حکومتهاى ناسیونالیستى در خاورمیانه براى جلوگیرى از قدرتگیرى چپ به میدان آوردند. مساله فلسطین و وجود حکومتهاى اسلامى در خاورمیانه ارکان تروریسم اسلامى است. و هر سیاست فعال و پیشرو مردمى براى مقابله با تروریسم اسلامى باید از همینجا شروع کند:1) حل مساله فلسطین. باید این معضل تاریخى حل بشود. مردم فلسطین باید کشور مستقل خود را داشته باشند. باید آمریکا و دولتهاى غربى را ناگزیر کرد از حمایت یکجانبه خود از اسرائیل دست بردارند. باید اسرائیل را وادار کنند صلح و استقلال فلسطین را بپذیرد. حل مساله فلسطین مهم ترین رکن مقابله با اسلام سیاسى و تروریسم اسلامى است و جزء اصلى یک دستور کار پیشرو و فعال در قبال اوضاع کنونى است.
2) غرب باید از حمایت ارتجاعى اش از دولتهاى اسلامى و واپسگرا و از احزاب جنبش اسلامى در خاورمیانه دست بردارد. بدون حمایت غرب رژیم اسلامى ایران سرکار نمیامد و سر کار نمیماند. بدون حمایت غرب نظامهاى برده دارى و شیوخ متفرقه در عربستان و امیرنشین هاى ریز و درشت سر کار نمیماندند. بدون حمایت غرب نه فقط طالبان، بلکه دستجات قبلى مجاهدین مسلمان، نمیتوانستند افغانستان را به صحنه یک تراژدى انسانى عظیم تبدیل کنند. همین امروز نیز در صورت قطع این حمایت سیاسى و نظامى و دیپلوماتیک غرب از جنبش اسلامى، مردم منطقه بسرعت این حکومتها را بزیر میکشند. خواست سرنگونى حکومتهاى اسلامى و جلوگیرى از بند و بست آمریکا و دولتهاى غربى با این حکومتها باید یک جزء مهم دیگر در پلاتفرم ضد تروریستى هر جنبش پیشرو مردمى باشد.
3) محاصره اقتصادى عراق باید خاتمه یابد. مشقات مردم عراق در اذهان مردم منطقه به یک مساله فلسطین دوم تبدیل شده است. سند زنده تروریسم آمریکایى و غربى در خاورمیانه. این محاصره اقتصادى بعلاوه بر عمر حکومت ارتجاعى عراق افزوده است و مردم محروم عراق را از صحنه مبارزه سیاسى به یک جنگ هر روزه براى بقاى فیزیکى عقب رانده است. مبارزه براى لغو محاصره اقتصادى عراق یک رکن دیگر پلاتفرم پیشرو علیه تروریسم اسلامى است.
4) باید فعالانه به دفاع از سکولاریسم در کشورهاى مسلمان نشین و در محیطهاى اجتماعى اسلامى و اسلام زده در خود کشورهاى غربى برخاست. تفکر عقب مانده نسبیت فرهنگى و کوتاهى در دفاع از حقوق مدنى و انسانى مردم و بویژه زنان در این کشورها و محیطها، دست اسلام سیاسى را براى ارعاب مردم و تحریک جوانان باز گذاشته است. باید جهانشمولى حقوق بشر و حقوق مدنى انسانها اصل قرار بگیرد و هر نوع سازش با دین و حاکمیت ارتجاعى دین به زیان حقوق بشر محکوم شود.
5
تروریسم اسلامى یک واقعیت است. تروریسم کار مسلمانها نیست، اما سیاست رسمى یک جنبش اسلامى هست. این یک جنبش توخالى و ساخته دست غرب در متن جنگ سرد و در جدال آنتى کمونیستى با کارگران و آزادیخواهان خاورمیانه است. این جنبش سست و ضعیف است. نفوذ سیاسى و معنوى جدى اى در کشورهاى بزرگتر در منطقه ندارد. از واقعیات اجتماعى منطقه عقب است. بدون حمایت غرب، اسلام سیاسى از سوسیالیسم و سکولاریسم در منطقه شکست میخورد. در ایران، که نظیر فلسطین، یکى از مهم ترین عرصه هاى تعیین تکلیف با اسلام سیاسى است، افول و سرنگونى اسلام سیاسى هم اکنون آغاز شده است.
6
در بخش بعد:
? جنگ آمریکا در منطقه، که اکنون از افغانستان شروع شده است، جنگى علیه تروریسم نیست، زیرا نه فقط به هیچیک از ملزومات مبارزه با تروریسم اسلامى که فوقا شمردم پاسخ نمیدهد بلکه حتى بر بخشى از خود جریان اسلامى تکیه میکند. با اینحال بنظر من آمریکا وارد جدال با اسلام سیاسى شده است. این یک جنگ قدرت است. این کشمکش منطقا به تضعیف اسلام سیاسى منجر میشود. اما هدف غرب حذف اسلام سیاسى نیست، بلکه تضعیف آن، مطیع کردن آن و ایجاد یک تجدید آرایش در صفوف آن براى ساختن یک نقطه تعادل جدید است. جنگ در افغانستان بر سر تجدید تعریف رابطه غرب با اسلام سیاسى است. ما باید این چهارچوب و این سازش جدید را بشکنیم و سیاست مستقل خود را براى خلاصى منطقه از این نیروى ارتجاعى را در این شرایط جدید فعالانه تر دنبال کنیم.
? موضع پاسیفیستى، این کشمکش جدید میان غرب با اسلام سیاسى را نمیبیند، اهمیت آن را چه براى مردمى که قربانى این جنبش ارتجاعى بوده اند و چه در سیر تحولات سیاسى آتى جهان برسمیت نمیشناسد و خود را نسبت به آن بى وظیفه میداند. باید نقد این موضع آرامش طلبانه و محافظه کارانه را بدرون جنبش مقاومت مردمى علیه ترور و میلیتاریسم برد.
? بدلیل ابعاد و جوانب جهانى و تاریخى این کشمکش، مشخصات ایدئولوژیکى و روحى مردم جهان امروز بویژه در غرب بسیار با دوران حمله به عراق و حتى دوران حمله به یوگسلاوى متفاوت است. با روى آورى وسیعتر مردم به سیاست و مبارزه مدنى، میلیتاریسم آمریکا از این کشمکش از نظر سیاسى ضعیف تر بیرون خواهد آمد. کشمکش جارى، که خود بر سر گوشه هایى از نظم نوین جهانى پس از سقوط شوروى است، میتواند در صورت دخالت عنصر پیشرو، کل این مبحث و نفس مساله ابرقدرتى و قلدرى نظامى آمریکا را در سطح اجتماعى به نقد بکشد. و این از نقطه نظر امر آزادى و برابرى در یک مقیاس جهانى مبحثى به مراتب مهم تر از سرنوشت اسلام سیاسى است.
7
(ادامه دارد)
منصور حکمت
کلمات کلیدی:
دنیا پس از 11 سپتامبر
بخش چهارم: پس از افغانستان
افغانستان: جنگ یا تروریسم هوایى؟
در افغانستان جنگى در جریان نیست. منطقا جنگ حداقل به دو طرف نیاز دارد. آنچه فعلا در جریان است، بمباران افغانستان توسط آمریکاست. در این تاکتیک نویافته تک ابر قدرت جهان و کلانتر خود گمارده بین المللى، ترور و ارعاب در یک مقیاس میلیونى رسما جاى جنگ نشسته است. پس از ویتنام، دیگر قرار شده است جامعه آمریکا شاهد بازگشت کیسه هاى حاوى جنازه سربازان اعزامى به جبهه هاى دوردست نباشد. و بهاى این را اکنون باید غیر نظامیان در آن کشورى بپردازند که از بخت بد در تزهاى دکتر استرنج لاو هاى شوراى امنیت ملى و وزارت خارجه آمریکا عجالتا پایگاه و مامن دشمن شریر آمریکا و رهبر جدید "امپراطورى شر" تعریف شده است. تلفاتى که ارتش آمریکا نمیدهد را صد باره از مردم غیر نظامى بیخبرى میگیرند که در یک کشور معمولا فقیر و حاشیه اى جهان دارند بزور نانشان را در میاورند. یک روز قرعه بنام مردم عراق میخورد، یک روز یوگسلاوى، یک روز لیبى و یک روز افغانستان. در تاریکى شب از ارتفاعات چند ده هزار مترى و از کشتى ها و زیردریایى ها در پس امواج اقیانوسهاى دور، دهها هزار تن بمب و موشک بر شهرهاى مردم میریزند. با افتخار اعلام میکنند که کشور مقابل را "با بمب به عصر حجر برمیگردانیم"، با اینحال مصرند که بمبهاى "تیزهوش" آمریکایى فقط به گناهکاران اصابت میکند. هدف ارعاب است. ارعاب کل جامعه. حاکم کردن ترس، ترس از مرگ، از آوارگى، از انهدام هر نشانى از مدنیت، تا جایى که جامعه فلج شود. مقاومت غیر ممکن شود. ارتش زمینى آمریکا، اکنون فقط یک سگ شکارى است که باید پس از ختم تیراندازى ها و فروکش کردن گرد و خاک ها و همهمه ها برود و شکار بیجان را بیاورد.4
اعلام جنگ هیچکس، حتى آمریکا و غرب، به طالبان را نمیتوان محکوم کرد. طالبان باید برود و نهایتا باید با قهر و با عمل نظامى برود. دشمنى غرب با طالبان به دوستى تاکنونى شان ترجیح دارد. کسى جلوى برچیده شدن بساط آدمکشهایى که خود غرب سر کار آورده است را نمیگیرد. اما میان جنگ و ترور تفاوت هست. اعمال آمریکا و انگلستان در افغانستان تروریستى است. بمباران شهرها و مناطق مسکونى افغانستان باید محکوم و متوقف بشود. اساطیر بى سر و ته پیرامون توان نظامى طالبان و تاریخ به زانو درآمدن ابرقدرتها در افغانستان به تداوم این شیوه تروریستى خدمت میکند. مجاهدین افغان در جنگ با شوروى نیروى جلوى صحنه آمریکا و غرب بودند. طالبان یک باند گانگسترى جنایت و تولید و توزیع مواد مخدر است که خود غرب به کمک پاکستان و عربستان ساخته است. میتوانند کلیدش را خاموش کنند و چند هفته اى برچنندش. اما تروریسم هوایى امن تر است، چشمگیر تر است، براى مردم ناخوشنود جهان عبرت آموز تر است، ابرقدرتانه تر است. جلوى این شیوه ضد انسانى باید ایستاد.
کلمات کلیدی:
از طالبان تا اسلام سیاسى
6عملیات آمریکا و انگلستان در افغانستان، حتى اگر به سقوط طالبان و مرگ بن لادن منجر شود، نه فقط تهدید تروریسم اسلامى علیه غرب را کاهش نمیدهد، بلکه بر ابعاد این تروریسم مى افزاید. این را سران دول غربى میدانند و رسما در مورد آن به اهالى غرب هشدار میدهند. اما انتخاب افغانستان بعنوان اولین صحنه و میدان "تلافى" آمریکا در برابر جنایت 11 سپتامبر، براى آنها دو خاصیت اساسى دارد:
7
اولا، حتى اگر بپذیرند که تروریسم اسلامى و نفرت ضد غربى اى که این تروریسم از آن تغذیه میکند، یک واقعیت سیاسى است و راه حل سیاسى دارد، صرف یک عکس العمل سیاسى به یک حمله فیزیکى و نظامى عظیم در داخل خاک آمریکا را کافى و مناسب نمیدانند. میلیتاریسم یک رکن ایدئولوژى رسمى در آمریکا و سنگ بناى تعریف هویت آن بعنوان یک ابر قدرت است. حمله به آمریکا از این دیدگاه فقط میتواند با حمله به کس دیگر و جاى دیگرى پاسخ بگیرد. براى آمریکا تلافى 11 سپتامبر، مستقل از ماهیت و زمینه ها و خصلتهاى اسلام سیاسى و تروریسم اسلامى، فقط میتواند اقدامى نظامى باشد. این اقدام نظامى باید بزرگ باشد، باید "خشم و قدرت آمریکا"، خشونت آمریکا، را نمایندگى کند. اما اقدام نظامى بزرگ نیازمند صحنه است. جنگ به میدان جنگ احتیاج دارد. انتخاب افغانستان بخاطر حضور بن لادن نیست، بر عکس انتخاب بن لادن بخاطر حضورش در افغانستان است. کم نیستند از امثال بن لادن، از سران تروریسم اسلامى که علنى و مخفى در ایران، انگلستان، فرانسه، مصر، پاکستان، لبنان و فلسطین، چچنى و بوسنى زندگى میکنند. این تصویر که تروریسم اسلامى یک شبکه هرمى با سلسله مراتب تعریف شده است که بن لادن در راس آن قرار دارد، مسخره است. بعید است خامنه اى در این سلسله مراتب تحت ریاست بن لادن بوده باشد. کلید، افغانستان است. سرزمینى که میتواند صحنه یک عملیات بزرگ نظامى باشد. افغانستان تنها میدان ممکن براى "انتقام آمریکا" در ابعاد نظامى وسیع و مهیبى است که هیات حاکمه این کشور وعده میدهد. بیرون افغانستان چنین هدف نظامى قابل تعریف و قابل تعرضى وجود ندارد. و تازه اینجا هم سران غرب از نبود ساختمانهاى به اندازه کافى مرتفع و پلهاى به اندازه کافى بزرگ براى نابود کردن شکوه میکنند.
8
ثانیا، همانطور که در بخش قبل گفتم، آنچه در پس کشمکش با طالبان و بن لادن در افغانستان قرار است تعیین تکلیف شود، رابطه و تناسب قواى آمریکا و غرب با اسلام سیاسى است. "جنگ طولانى علیه تروریسم" اسم رمز یک زورآزمایى با اسلام سیاسى است. یک جنگ قدرت که از نظر آمریکا باید براى تعریف مشخصات پابرجاتر یک نظم نوین جهانى پس از سقوط شوروى دیر یا زود انجام بشود. اسلام سیاسى، یک محصول فرعى جنگ سرد، پس از سقوط شوروى بعنوان یک کمپ بورژوایى مدعى قدرت در کشورهاى خاورمیانه و در محیطهاى "اسلامى" در خود جوامع غربى قد علم کرده است. این جریان در بخشى از جهان و در کشورهاى فوق العاده مهمى نظیر ایران و پاکستان، یا رسما در قدرت است و یا اهرم هاى سیاسى زیادى دارد. یک گوشه جدال بر سر آینده فلسطین و اسرائیل است. در جمهورى هاى پیشین شوروى، در یک قدمى زرداخانه هاى اتمى، موش میدواند. در خود غرب، به لطف پول عربستان و سوبسید دولتى و ایدئولوژى منحط نسبیت فرهنگى، جوانان در محیطهاى اسلام زده را کرور کرور عضو میگیرد. از نظر غرب این اسلام سیاسى دیگر جریان دست نشانده و عروسکى اى نیست که قرار بود در محاصره شوروى نقش داشته باشد، جلوى قدرت چپ در انقلاب ضد سلطنتى ایران را بگیرد و براى عرفات و ناسیونالسیم عرب مزاحمت درست کند. اکنون این پدیده داعیه هاى بیشترى دارد. از زیر سایه غرب بیرون آمده است. و در 11 سپتامبر، از نظر آمریکا، اسلام سیاسى یک گام زیادى برداشت. حمله تروریستى در این ابعاد در قلب آمریکا، کلید این زورآزمایى اجتناب ناپذیر را زد. این رویدادها در اساس دقایق و مراحلى از یک جنگ قدرت میان آمریکا و غرب با اسلام سیاسى است. از نظر آمریکا این نبردى است با دولتهاى اسلامى، احزاب اسلامى و کل جنبش اسلام سیاسى. طالبان، ضعیف ترین و ضربه پذیرترین و پوک ترین نماد قدرت اسلام سیاسى در خاورمیانه و لاجرم از نظر آمریکا مناسب ترین نقطه ورود به این جنگ قدرت همه جانبه است. پیروزى آمریکا در افغانستان از نظر نظامى و عملى، دست به بنیادهاى قدرت اسلام سیاسى نمیزند. این را میدانند. کانونهاى اصلى قدرت در درجه اول در ایران، عربستان، و در سازمانهاى اسلامى در مصر و لبنان و فلسطین است. اما این جنگ قدرت است، جنگ مرگ و زندگى نیست. افغانستان تنها میدانى است که بطور واقعى، لااقل در چهارچوب کنونى جهان، یک تقابل نظامى میان آمریکا و اسلام سیاسى ممکن است. تنها میدانى است که "جنگ طولانى علیه تروریسم" میتواند با یک اقدام نظامى چشمگیر و زودفرجام آغاز شود بى آنکه همه چیز بیکباره بهم بریزد.
کلمات کلیدی:
این کشمکشى سیاسى است
10"جنگ طولانى با تروریسم"، یعنى جنگ قدرت آمریکا با اسلام سیاسى، پس از افغانستان ماهیتا کشمکشى سیاسى خواهد بود، حاى اگر طرفین در مقاطعى دست به اقدامات نظامى موضعى و عملیات تروریستى علیه یکدیگر بزنند. هدف این جنگ از جانب آمریکا حذف اسلام سیاسى نیست. برخلاف احسنت گویى هاى تبلیغى دوم خردادى ها این جناب خاتمى و سیاست مدبرانه اش نبود که "ایران را از بمباران نجات داد". حمله به ایران و چنین بمبارانى اساسا در دستور غرب نیست. این تصور که پس از افغانستان آمریکا یکى پس از دیگرى با کشورهایى که زمانى تروریست خوانده است وارد جنگ میشود فوق العاده سطحى است. هدف غرب در این زورآزمایى نه نابودى اسلام سیاسى و یا حتى لزوما سرنگونى دول اسلامى، بلکه قبولاندن هژمونى سیاسى اش به جنبش اسلامى و تعیین مقررات بازى است. از نظر آمریکا این جنبش باید حدود خود را بشناسد. باید قلمرو عملیاتى خودش را به منطقه محدود کند، مکان خویش و جایگاه ویژه آمریکا را بفهمد. نه فقط دولتهاى اسلامى میتوانند سر کار باشند، بلکه حتى تروریسم هم مجاز است، مشروط بر اینکه قربانى این تروریسم کمونیستها و چپها در ایران و افغانستان و پاکستان و ترکیه باشند. اما حمله در خاک خود آمریکا دیگر غلط زیادى است. آمریکا میخواهد این درس و این موازنه را به خاورمیانه ببرد.
11
این یک جنگ قدرت است و نه یک کشمکش بر سر اسلام، لیبرالیسم، دموکراسى غربى، آزادى، مدنیت، امنیت یا تروریسم. این نبردى است میان ابر قدرت آمریکا با یک جنبش سیاسى مدعى قدرت در خاورمیانه، با یک دامنه عمل جهانى، براى تعریف یک موازنه سیاسى و ترسیم قلمروهاى نفوذ و هژمونى خویش. غرب در پى ایجاد دموکراسى هاى غربى در خاورمیانه نیست. آمریکا و پاکستان و ایران و طیف وسیع مرتجعین در منطقه دارند از هم اکنون براى تحمیل یک حکومت استبدادى و عقب مانده دیگر بر مردم افغانستان با هم بند و بست میکنند. ایران و عربستان و پاکستان و شیخ نشین هاى خلیج، این مرتجع ترین رژیمهاى جهان امروز، متحدین رسمى و عملى غرب در این کشمکش اند. حتى در صورت سقوط دولتهاى اسلامى، آلترناتیو حکومتى مورد نظر غرب در منطقه احزاب راست ارتجاعى و نظامهاى پلیسى و نظامى خواهد بود.
کلمات کلیدی: