سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بدترینِ برادرانت، کسی است که تو را به باطل، خشنود سازد . [امام علی علیه السلام]
یادداشتها و برداشتها
 
استاد صباح

استاد صباح

استاد صباح در سال 1335 در ولایت بغلان دیده بجهان گشوده پس از فراغت از لیسه شامل پوهنتون کابل شد و در سال 1357 ازفاکولتهً ادبیات فارغ گردید. وی در سال 1359 غرض تحصیلات عالی به اتحاد شوروی رهسپارمسکو شد و در آنجا تا سطح دوکتورا تحصیل نمود.

پس از بازگشت به کشور در جریدهً سمنگان ، روزنامه اتحاد بغلان ، حقیقت انقلاب ثور و پیام ، در اتحادیهً ژورنالستان و تعدادی دیگرادارات مطبوعاتی کشور اجرای وظیفه نموده است. وی از سال 1365 تا سال 1371 خورشیدی برعلاوه وظایف محوله ، در انستیتیوت علوم اجتماعی نیز تدریس می نمودند.

از 800 قطعه اشعارش آهنگ ساخته شده است. چهل اثر در زمینه های تاریخ ، پژوهش های ادبی ، تالان های قومی درافغانستان به رشته تحریر در آورده و پنج مجموعهً اشعارش تا کنون به چاپ رسیده است.

وی  به دریافت ده جایزهً مطبوعاتی مفتخر گردیده اند و از سال 1997 تا کنون در پاکستان مهاجر است.

 

تصویر               

دیشب چمن حسن تو مهـــتاب دگر داشت         مــــــوج نگهت درنظرم تاب دگر داشت

میخواستم آن شب که نهم سر به سجودت         دیدم خــــم ابروی تو محراب دگر داشت

درمحــــــفل مســـــــتانه خوبان خرابات          لعل لب مـــی نوش تو عناب دگر داشت

پیداست که با اینــــــهمه خوبی و لطافت         آیینه تصویر تـــــــــو سیماب دگر داشت

در مزرعــــــه شسته صحرای وجودت          سبزینــــه شعــــر تر من آب دگر داشت

بیهوده نشد خــــــون دلم صرف براهت          هرنالهً مـــــــــن آتش سیلاب دگر داشت

هرقطره اشکی که فروریخت زچشمم            توفـــــان دلی بود که خوناب دگر داشت

 

کـــــــــوهــــــکن بــــاقـــــــیست

مرا به عشق وطن صرف این ســخن باقیست

 بهــــــای خون شهادت زسوخــــــتن باقیست

نگــــین خـــــــون شهــــــــــــیدان راه آزادی

همیشه بر دل این کوه و این دمــــــن باقیست

دراین دیــار که آخــــر شکست ظـــلم فرنگ

چــــو آفتاب به تاریخ هـــــــــر زمن باقیست

سه بار جنگ بزرگ و سه بار فتح ســـترگ

بنام نامــــــی مــــردان این وطـــــن باقیست

ستیز خنجر و پیـــــــکار غازیـــان دلـــــــیر

هنوز در دل و در مغز اهریمـــــــن باقیست

شــــکوه جنــــــگل پر بار این دیـــار به بین

چه نخل ها که بدامــــــــان این چمن باقیست

چه مـــــغز هــــا که تراوید از دل این خاک

چه واژه ها که به مصداق این سخن باقیست

به برج و باره بالاحصـــــــــار چون نگری

هــــنوز لالــــهً کهســـــارخون کفن باقیست

وطن به خــــــاک تونازم تویی شکوه نیازم

سرم فـــــدای تو تا روح دربـــدن باقــیست

بهار قامت سبزت که جــــــان شیرین است

به رگ رگ دل و دامان کوهــــکن باقیست

 

فــــــــــریــــــــــــــاد

بگـــذار تا از خود روم در شهر دل غوغا کنم

در رستــــــــخیز زندگی شـــور دگر بـرپا کنم

دیگر به دریا ننـــــــگرم رویای گوهر نشمرم

خواهم که خود دریا شوم درخود گـهر پیدا کنم

بالی کشم بر آسمان ابری شـوم بر کهــــکشان

هرساحـــــــل خشکیده را هم بستر دریـا شوم

باشوروعشق آتشــین دستی بکـــارم در زمین

هـــردانه امروز را صد خرمن فردا کــــــــنم

خواهم که بر بال زمان فریاد من جــاری شود

تــــنواره اندیشه را تا آسمان بــــــــالا کـــــنم

باکــاروان همره شوم منزل به منزل ره  برم

شب خفتــــــگان شهر را درهر کجا افشا کنم

دیگر نمانـــــم بی اثر آبی زنم برخشـک و تر

نبض زمــــین خسته را نقــــش اثر احیـا کنم

خواهم که دیگر برکشم پا از بســـاط ناکسـان

درخلوت آزاده گان شعری دگر انشـــاء کنـم


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/3/23:: 6:45 صبح     |     () نظر
 
سرگذشت کوتاه میرزا عبدالقادر بیدل

سرگذشت کوتاه میرزا عبدالقادر بیدل

نوشتهً داکتر عارف پژمان

 

میرزا عبدالقادر بیدل ، فرزند عبدالخالق ، از عشیرهً جغتایی ارلاس و دودهً سپاهی ، در سال 1054 هجری قمری برابر با 1644 میلادی ، در محلهً پتن دیوی شهر پنته یا پتلی پوترای قدیم ( مرکز ایالت بهار ) دیده به دنیا گشود.

زادگاه بیدل که در ساحل جنوبی رودخانهً گنگ موقعیت دارد ، پس از روزگاری بوسیلهً نوادهً اورنگزیب ، شهزاده عظیم الشان ، به عظیم آباد ، مسما شد.

بیدل آوانی که به دنیا آمد ، شانزده سال از امپراطوری شاه جهان ، زمامدار پرآوازهً کورگانی هند گذشته بود. شاه فاتح که همه جا آرامش برقرار کرده بود ، میل مفرطی به تجمل و عمران داشت ، بنای تخت طاؤس در حدود یک کرور روپیه برای او هزینه برداشت و آبدات مرمرین آن یکسال پیش از تولد بیدل ساخته و پرداخته شد.

عبدالقادر ، اسمی بود که پدر بیدل به سابقهً ارادت واخلاص به مقام روحانی شیخ عبدالقادر گیلانی ، بر پسر نهاد و ابوالقاسم ترمذی ستاره شناس روشن بین ، واژگان « فیض قدس » و« انتخاب »  را ماده تاریخ ولادت شاعر گفت .

بیدل پنج سال داشت که سایه پدرش از سر رفت. مادر او را به « مکتب خانه » فرستاد ، طی هفت ماه نوشت و خوان را فراگرفت و پس از سالی قرا ئت قرآن پاک را به پایان برد و در پی تحصیل صرف و نحو عربی و نظم و نثر پارسی افتاد.

ده ساله بود که نخستین شگوفهً شاعری اش سبز شد. و آن یک رباعی بود که در چارعنصر از آن نام برده شده است :

یارم هرگاه در سخــــــــن می آید       بوی عجبش از دهن می آید     

این بوی قرنفل است یا نگهت گل     یا رایحهً مشک ختن می آید ( 1 )

درهمین دوران ، شاعر ناگزیر از ترک مدرسه شد. انگیزهً این ترک تحصیل ، چنان بود که عمویش ، میزاقلندر ،  که اکنون به جایگاه پدر شاعر ، نشسته بود و برادر زاده را زیر تربیت گرفته بود ، برمشاجره دو دانش آموز خرد سال ، نظارت داشت ، این جدال لفظی ، روی یک مسئله صرفی که به پیروزی یکی و شرمساری دیگری پایان یافت ، میزا قلندر را ، با طبع درویشانه ای که داشت ، از علم مدرسه روگردان ساخت ، وی به بیدل دستور داد از رفتن به مدرسه دست بردارد( 2 )

میزا قلندر ، مردی سپاهی پیشه ، دلیر و درهمانحال صوفی ، ریاضت کش بود ، گاه تا چهل روز به چله می نشست ، در حالیکه سواد نداشت ، سخن شناس و شعر دوست بود ، گاه نظم هایی نیز انشاء میکرد ، بیدل در چارعنصراین بیت ها را از قلندر نقل کرده است:

محرومی دیدار تو خون در جگر انداخت       چشمم چه کند چشم تو اش از نظر انداخت (3 )

بهرحال ، این میرزا قلندر نخستین مشوق بیدل در سخنوری بود ، بیدل میگوید : « قطع نظر از عرض دیگر ، فوائد لمعهً نظمی که امروز رونق افزای کانون تخیل است ، از پرتو اقتباس های اوست ... » و عمو بود که بیدل را واداشت از « قال » به «حال » بپردازد و « علم حقایق » را در « نسخه دل » بازجوید. بیدل به دستور عمش ، متون دلخواهی ، از نظم و نثر پارسی را نقل دفتر میکرد و برای وی میخواند.

رابنداس خوشگو می گوید : « روزی بیدل ، سیر دیباچهً گلستان می نمود ، چون به این مصرع رسید ، « بیدل از بی نشان چه جوید باز » ، اهتراز ورقتش روی داد ، از روی پرفتوح قبلهً شیراز استمداد جست و لفظ  « بیدل » را تخلص مبار قراد داد..... م ( 4 )

باری بیدل میگوید ، اغلب اشعار ابتدایی خویش را ، که به اسلوب شاعران کهن ، سروده بود ، از بیم انتقاد کسان ، بدست خویش از میان برداشته است.

در اثر الفت و مجالست با صوفیان ، درویشان و مجذوبان ، روزگاری بعد ، شاعر ، شعر خویش را « گشاینده اسرار نهان » دانست ، روی همین نگرش ، ابتدا « رمزی » تخلص میکرد. در زمرهً شاعران صوفی و مجذوبانی چند که بر نگرش ادبی وعرفانی بیدل ، اثری دیرپای نهاده اند ، میتوان چند کس را مشخص کرد:

شیخ کمال ، شاه ملوک ، شاه فاضل، شاه یکه آزاد ، شاه کابل ، شاه قاسم هواللهی و ....

از نفس گرم اینان بود که بیدل ، خود را نیز در سیر و سلسله عرفان ، از انقطاب و خداوندان کرامت می انگاشت و نظم خویش را واردهً غیبی یا الهامی از جهان برین می گفت :

فطرت دبیدل همان آیینهً معجز نماست             هر سخن کز خامه اش می جوشد الهام است و بس

باری ، میرزا ظریف ، دایی ( 5 )  بیدل ، که همانند عمویش ( 6 ) ، بر تهذیب و تربیت شاعر ، همت گماشته بود ، در فقه و حدیث و آموزش تفسیر ، دست داشت ، حلقهً دوستان روحانی وی ، برای شاعر آموزشگاه مغتنم بود . وقتی بیدل ترک مدرسه کرد ، دیگر در صدد آن افتاد که از هر کسی و هر حادثه ای چیزی بیاموزد ، و دانش و بینش خویش را ، فراختر سازد. بیدل به عموی خویش ، پارهً کرامت و خرق عادت نیز نسبت داده است ، در زمرهً آن اینکه ، عقرب در زیر پای وی نمی توانست حرکت کند و هرگاه به چشم درد مبتلا میشد فلفل قرمز را بمثابه دارو در چشم می افگند و هنگام تب شدید ، سیصد مثقال روغن گداخته را یک جرعه می بلعید.

بیدل  به « شاه یکه آزاد » و « شاه کابل » نیز کرامت های ، نسبت داده است ، شاه کابل در آثار بیدل اطوار شمس تبریزی و مولوی را بیاد میدهد.

درسال 1075 هـ ق ، شاعر ، سفری مشقت بار ، آشفته سر و برهنه پای ، از « پتنه » به « مهسی » کرد. این روستا بیست کرور از پتنه فاصله داشت.

یکسال بعد ، همراه دائی اش به « اوریسه » رفت و ظاهرا سه سال در مصاحبت شاه قاسم هو اللهی گذرانید.

باری سالهای 1075  و 1076 برای شاعر ، ناگوار و طاقت فرسا بود ، در همین سالها عمو و دائی اش از دنیا رفتند و از همه بدتر اینکه ، امپراتور ، شاه جهان ، نیز جامعه هستی از تن بدر کرد ( اول فبریه 1666 میلادی )

بیدل بخاطر مرگ شاه جهان قطعه سوزناک سرود.

بیدل جنگهای شهزادگان را بر سر تصاحب تاج و تخت می نگریست و چنان می انگاشت که روزگار آرامش بسر آمده است.

شاعر چند ماه در رکاب شهزاده شجاع بسر برد ، وی خود را امپراتور خوانده بود و با سپاه از بنگال ، سوی پایتخت در حرکت افتاده بود ، غزل زیر  بازتاب چنین هنگامه ایست :

هیچکس را دربساط آرمیدن جا نمـــــــــاند           گرد وحشت بال زد چـــــندان که نقش پا نماند

تیغ نومیـــــــــدی جهانی را زیکدیگر برید           رنگ بر رو حرف بر لب ربط دراعضاء نماند

آتش جرأت فسرد و گوهر غیرت گـــداخت           زانهمـــــه صولت به غیر رعب در دلها نماند

بسکه هر کس پیش رفت از عافیت گاه امید          درخیال آباد امروز کسی ، فردا نمــــــــــــــاند

اکنون که شاعر مضطر و بی یاور شده بود ، آمادهً سفری تاریخی به دهلی گشت ،  باوضعی درهم شکسته و اثاث البیتی ساده ، یک گلیم و یک کوزهً سفالین که آنرا بر اسبی بار بسته بود.

پریشانی نبردهای جانشینی و خاطره خیانت پسران با پدر ( شاه جهان ) تا شصت سالگی ، شاعر را رها نکرد ، در چار عنصر گوید :

« شاه شجاع بن شاه جهان ، بیماری پدر را سکته مضمون سلطنت اندیشید و جنیبت جنونی بی تأمل ، بعزم دارلاخلافهً دهلی کشید تا پایهً منبر هوس به خطبهً باد برده ، بلند گرداند » ( 7 )

 

بیدل در دهلی  :

هنگام رسیدن بیدل به دهلی ، به نظر میرسید ، صائب اصفهانی به ایران رفته بود ، غنی کشمیری زنده بود اما در زادگاه خویش بسر می برد ، افضل سرخوش  و ناصر علی سرهندی در پایتخت بسر می بردند. انگار بیدل در دهلی با طرز تازهً شاعری روبرو شد.

از مقدمه ای که شاعر ، برمثنوی « محیط اعظم » خویش نگاشته است ، وانمود میگردد که بیدل ، آثار شاعران همروزگار خویش را مطالعه می کرده است ، در همین اثر ، شاعر ، ازچندین سخنور دورهً بابر، جهانگیر ، شاه جهان و اورنگزیب ، نام گرفته است ، در زمرهً  آنان از ظهوری ، هلالی ، زلالی ، سالک ، طالب ، صامت ، شیدا ، سلیم و صائب.

اما بیدل از مراوده خویش با شاعران معاصر بویژه تازه گویان ، ذکری بمیان نیاورده است. بیدل در مقدمهً محیط اعظم به « نبوغ صائب » اعتراف کرده است.

ظاهرا بیدل ، مثنوی محیط اعظم را در سال 1078 هـ ق به اتمام رسانید و آنرا که تقلیدی از ساقینامهً ظهوری است به یکی از ندمای اورنگزیب ، عاقل خان رازی ، فرستاد .

عاقل خان رازی ، هم خود شاعر بود و هم از طرف دربار ، در کار شاعران دیگر نظارت داشت.

دراین آوان ، بیدل سخت مفلس و تهیدست بود ، ناگزیر به ریاضت تن در داد اما  دست به تگدی دراز نکرد. باری در خرابه ای سنگ ریزه ای ای یافت ، بعدا آشکار شد که گوهر گرانبهاست ، شکرانهً این نعمت را چنین گفت :

صد شکر که احتیاج کوشش تعلیم           آگاهم کرد آخر از فضل قدیم

هـــــرچند به دیوار رجوع آوردم           دستم نرسید جز بدامان کریم

سال 1079 هجری قمری ، سال ازدواج بیدل است. وی پس از ازدواج بود که در دهلی اقامت گزید ، خانه ای مزین و تماشایی یافت و کنیزی همدم.

درچار عنصر ، قبل از تمام شدن عنصر چارم ، می گوید ، باری کرامتی شگرف از شاعر ، سرزنده بود ، زنی که ظاهرا از دنیا رفته بود ، در اثر کوبیدن مشت بیدل به سینه گاهش زنده شد و آهنگ قدم زدن کرد ، این کرامت یکباره در کوی و برزن پیچیده و برای شاعر شوریده حال ، نام نیک باز آورد.

بیدل پس از ازدواج به جستجوی کسب معاش برآمد ، در خدمت شهزاده اعظم شاه پسر اورنگزیب ، پیوست و پیشه سپاهیگری نیاکان را تجدید کرد ، آنگار در نظر داشت موازنهً میان کار روحی و فعالیت جسمی ایجادکند.

وی در دستگاه اعظم شاه به منصب پنجصدی نایل آمد و درطباخ خانه شاهزاده بحیث ناظر گماشته شد.

در دهلی بود که بیدل ، برای سومین بار با شاه کابلی ، وارسته ای گمنام ، دیدار کرد. شاه کابلی، شاعر را به یک راز خانوادگی آشنا کرد ، یعنی اینکه وی ، هر گز صاحب فرزندی نخواهد شد.

به رغم پیش گویی های شاه ، بیدل در شصت و سه سالگی صاحب فرزندی شد ، اما این دولتی مستعجل بود ، کودک بیش از چهار سال زنده نماند. مرگ فرزند ، شاعر را در نومیدی جانگاه فروبرد ، مرثیهً زیر برای همین عزیز از دست رفته است :

هیهات چو برق پرفشان رفت         کاشوب قیامتـــم بجان رفت

گرتابی بود و گـــرتوان رفت        طفلم زین کهنه خاکدان رفت

بازی بازی به آسمان رفت

 

آهـــــــــوی غریبی از نظر جست           کز هربن موی من شرر جست

چون رنگ زچهره یی خبر جست          این آهی بود گز جــــــگر جست

یا تیری بود کز کمان رفت

 

هرگه دو قدم خرام می کاشت        از انگشتم عصــا به کف داشت

یارب علم وحشت افــــراشت         دست از دستم چگونه برداشت

بی من به ره عدم چسان رفت

این مرثیه که با تخلیص نقل شده ، همان است که غلام علی آزاد بلگرامی ، تذکره نگار صاحب نام و معاصر بیدل ، که تذکره اش را در سال 1164 هـ ق به پایان برده است ، پس از ستایش بیدل ، ترکیب « خرام کاشتن » را نه پسندیده و به برخی واژگان بدیع بیدل خرده گرفته است . ایراد آزد بلگرامی اینست که چنین ترکیباتی « خلاف محاوره » است :

« ... میزا عبدالقادر عظیم آبادی ، پیرمیکدهً سخندان و افلاتون خشم نشین یونان معانی است ، کرا قدرت که به طرز تراشی او تواند رسید و کرا طاقت که کمان بازوی او تواند کشید ، چنانچه خود جرس دعوی می جنباند :

مدعی درگذر از دعوی طرز بیدل               سحر مشکل که به کیفیت اعجار رسد

میرزا درزبان فارسی ، چیزهای غریب اختراع نموده که اهل محاوره قبول ندارند ، بلی قرآن که کلام خالق السنه است ، سررشته موافقت زبان در دست دارد و اگر اختراعی خلاف زبان میداشت فصحای عرب قبول نمی کردند. غیر فارسی که تقلید فارسی کند ، بی موافقت اصل ، چگونه مقبول اهل محاوره تواند شد.

مثلا میرزا مخمسی در مرثیه فرزند خود دارد ، در آنجا می گوید :

« هرگاه دو قدم خرام می کاشت »

« از انگشتم عصا به کف داشت »

« خرام کاشتن » عجب چیزی است ..... ( 8 )

 

زبان بیدل براساس عبارت نقل شده

 

آزاد بلگرامی ، بیدل را « فارسی زبان » نمی داند.

صدرالدین عینی ، محقق معروف تارجیک ، نیز زبان بیدل را بنگالی می پندارد و پارسی را زبان دوم او می داند.

داکتر اسدالله حبیب ، پژوهشگر افغانی ، زبان مادری بیدل را فارسی دانسته است ، وی براین مطلب و بیت « چار عنصر » ، استناد جسته است :

« ... در صفحهً یازده چار عنصر که بیدل در بارهً مشغول شدنش به آموزش متون نظم و نثر پارسی ذکر می کند ، قطعه ای نیز می آورد که با این بیت آغاز شده :

ای که از فهم حقایق دم زنی خاموش باش               عمر ها باید که دریابی زبان خویش را

براستناد این بیت می توان گفت که زبان پارسی ، زبان مادری بیدل بوده است ( 9 )

درسال 1080 هجری قمری ، بیدل منظومهً « طلسم حیرت » خویش را تدوین کرد ، گویا هنوز میانه او با رجال دربار ، چندان استواری نیافته بود ، بیدل در نامه ای به نواب شکرالله خان می نویسد ، طلسم حیرت به وی فرستاده است هرچند راجع به ( بزرگواری ) آن عالیشان خبرهای فراوان شنیده ، هنوز نتوانسته نزد وی باریابد .... (10)

بهرحال بیدل ، کوتاه زمانی در دستگاه شهزاده اعظم ، بسربرده است.

گویا شاعران دیگری نیز دردربار شهزاده بوده اند ، چون حسین شهرت ، ایجاد ، سلیم ، سعدالله گلشن و خواجه عبدالله ساقی.

« خوشگو » آورده است که بیدل ، مدت بیست سال در خدمت شاهزاده اعظم باقی مانده است » ، اما این نکته ، از احوال و آثار بیدل ، باز یافت نمی شود. شیرخان لودی ، مدت بود و باش شاعر را در دستگاه شهزاده « چند روز قلیل » می داند و عبدالغنی دانشمند پاکستانی نیز قول لودی را پذیرفتنی میداند. ( 12 )

اما کم از کم ، دوسال ملازمت شاعر با شهزاده از یاداشتهای بیدل بیرون می آید ، دراین آوان ، شاعر کمتر از سی سال داشته است.

 ادامه مطلب...

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/3/23:: 6:41 صبح     |     () نظر
 
داکتر عارف پژمان

 

 

 

 

 

داکتر عارف پژمان

محقق، شاعر ، داستان نویس ، بیدل شناس و ادبیات شناس مشهور کشور در سال 1328 خورشیدی در مرکز هرات زاده شد.

دررشتهً ژورنالیزم از دانشگاه کابل لیسانس گرفت ، دوره های تحصیلات عالی ماستری و دوکتورا را در رشتهً زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه تهران ( ایران ) بپایان برد.

عارف پژمان که سالیان متمادی در فاکولتهً ادبیات و زبان های دانشگاه کابل استاد بود ، در سال 1371 ، سال راکت باران شهر کابل ، ناچار به ترک وطن شد.

درایام مهاجرت به کشور ایران ، چند سال در دانشگاهای گونه گون این مرز و بوم به تدریس ادبیات فارسی ، همت گماشت.

واپسین اثرتحقیقی او ،  مجموعه مقالاتی است در شناخت هنرشاعری میزا عبدالقادر بیدل که بوسیله دانشگاه هرمزگان ( کشور ایران ) چاپ شده است.

مجموعه شعر پژمان بوسیله اتحادیه نویسندگان افغانستان ، درکابل ، اشاعه یافته است.

وی اکنون با خانواده اش در ایالت انتاریوی کانادا بسر می برد.

 

شبرنگ

                                                                                   
    نشسته ام چو غم روزگار در چشمت
  خموش و خسته برنگ غبار در چشمت  
    تو خنده چمنی کوره راه خاطره ای
   منم چو گریه بی اختیار درچشمت  
    سرود گمشته ام, میهنم, اوستایم
   هرات و غزنه و ری سوگوار در چشمت  
    به نی نی نگهت خفته بخت شبرنگم
   ویا شکست, شیشه شبهای تار در چشمت  
    شنیده ام که به همسایه قصه میگفتی
  از ان ستاره دنباله دار در چشمت
    ز بی نهایت شب, انجماد اسب و سوار
   زعمق فاجعه و بند و دار در چشمت  
    بدست حادثه مسپر, پرنده می طلبد
    سفر به ساحل صبح بهار درچشمت
    خراب میکده ام, تشنه ام,  پذیرا  شو
    یکی مسافر بی کوله بار در چشمت
    چه ناله ها که شکست و چه شعله ها که فسرد
     منم نشسته  چو شمع مزار در چشمت

                             

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/3/23:: 6:35 صبح     |     () نظر
 
حیدری وجودی

حیدری وجودی

 

 

فشرده شناس نامه

 

 

حیدری وجودی فرزند مولانا شفیع الله در سال ???? خورشیدی دریکی از دهکده های زیبای طبعیت در دره پنجشیر دیده به جهان گشود. نخست پاره بغدادی و قران مجید را در مسجد در محضر آموزگاران آن وقت فراگرفت و در سال ???? خورشیدی شامل مکتب ابتدایه رخه پنجشیر شده و در پهلوی درس های مکتب بطور خصوصی یک سلسله کتابهای فقهی مانند خلاصه، منیه ، قدوری ، کنز ، مختصر ، شرح لیاس و شرح وقایه و غیر ه را که همه به زبان عربی بودند نزد مدرسین مدرسه های وقت پنجشیر خواندند و چند کتاب عقاید را نیز از کتاب های فارسی دری گلستان و بوستان شیخ سعدی و دیگر کتابها مثل مثنوی مولانا بلخ ، حافظ ، غزلیات مولانا صاحب را همه در حد توان خویش مطالعه کرده بود. در صنف پنجم مکتب بود در رویا از اثر حادثه روحانی حالش دگرگون شد بعد از فراغت صنف ششم از اثرهمین دگرگونی حالش نتوانست به آموزش های رسمی ادامه بدهد. . در اوایل سال ???? خورشیدی به کابل آمد و در روز های نخست آمدنش به کابل به مناسب شعر و شاعری با حضرات چونان مولانا خسته صوفی عشقری ، وشایق جمال آشنا شد . خسته و شایق در نقد سرود ه هایش توجه لازم مبذول داشتند . هنوز مغلوب الحال بود که در لوگر شامل خدمت زیر بیرق شد . دوره عسکری اش شش سال دوام کرد.در سال ???? در چوکات وزارت معارف انجمنی بنام ( انجمن شعرای افغانستان) تاسیس شده بود ایشان در ان انجمن بحیث محرر موظف شد و انجمن سه ماه دوام کردو بس.
بعد از آنکه انجمن لغو شد از اول اسد
???? تا حال که ???? مسول بخش جراید، و مجله کتابخانه عامه می باشد. ناگفته ناند نخستین مصرع که در رویا ساخته شده چنین است.


چه بودی رو نمودی دلم بودی بیدلم کردی


کارهای فرهنگی :
?معاون کانون دوستداران مولانا.
?عضو موسسین بنیاد فرهنگ افغانستان.
?رییس بنیاد غزالی
?رییس کانون فرهنگی سیمرغ

مقالات متفرق:


تدوین غزلهای ناب از واصل کابلی تا واصف باختری
شرح اسرار خودی و رموز بی خودی محمدا قبال لاهوری که در اخبار مجاهد چاپ شده بود.
مقالات عرفانی در اخبار و مجلات چاپ شده.
تصحیح و مقدمه بر افلاک عشق، و دل نالان دفاتر شعر صوفی عشقری.
ترکیبات آثار نظامی گنجه ای
تدریس مثنوی ، و غزلیات بیدل ، به روز های دو شنبه و پنج شنبه

آثار چاپ شده

?- عشق و جوانی .. سال چاپ ????
? ـ رهنمای پنجشیر .. سال چاپ ????
? ـ نقش امید .. سال چاپ ????
? ـ با لحظه های سبز بهار سال چاپ ????
? ـ سالی در مدار نور که تا حال دو بار چاپ شده ????
? ـ سایه معرفت که تا حال چهار بار چاپ شده
? ـ صور سبز صدا سال چاپ ????
? ـ میقات تغزل سال چاپ ????
? ـ ارغنون عشق تا حال دو بار چاپ شده سال چاپ ????
?? ـ رباعیات و دوبیتی سال چاپ ????
?? ـ شکو قامت مقاومت سال چاپ ????
?? ـ غربت مهتاب سال چاپ ????
?? ـ لحظه های در آب و آتش سال چاپ ????
??- آوای کبود سال چاپ ????

 

 

 

معنی معنی

دست بدست من بده تا سیــــــــــنه ها روشــن شـــود

من تو شوم تو من شوی تن جان شود جـان تن شــود
با تو جهنم جنـت است بی توبهشــــــــت دوزخ است

آمیـــز در جـان و تنــــم ، تا گلخــــنم گلشـــن شـــود
ای آفتاب آفـــتاب ، در خـــــــــــــلوت جانــــم بتاب

تا چشمه های چشم من ، بر دیگـــران روزن شـــود
گردد بکانون دلــــــــم روشــن چراغ سبـــز جــــان

ای عشق خواهم شیر تو در سینــــه ام روغن شــود
هرگـــــــز نمـانـــد تیـــــرگی دلسردی افســــردگـی

آنجا که عشق مهـــربان یـک ذره نــور افگن شـــود
بشکن طلسم رنگهــــــــا در معـــنی معنی مــن درا

تا جــان الفــت پیــشه ات منظور مـرد و زن شـــود
مپسند ای عشق و وفا ای بحر نـــــــــــور و صفـــا

کز ظلمت چـــون و چرا گلـــزار ما گلـخـــن شـــود
با دیده گــان دیگـــری در ناز بتـــــــــان سیـــر کن

تا جان و تن روشن شوی تا دیدنـــت روشـن شـــود
عشق کشاند کش کشان آنســـوی بی سوی زمـــــان
هر عاشقی را کز راه جان در توی تــویی من شـود


 

 

محرمان

ای محرمان جان دل از خــــــــــویش بیرون گشته ام

بیرون زقــید آب و گل آنســــوی گـردون گشتـــــه ام
آیینه ها بشکسته ام با اصـــل خود پیـــــــــــوستـــه ام

ازدام و صــورت رسته ام از لفظ افــزون گشتــــه ام
مستـــــی صهـبای دلــــم معنــــــــــای معـــنای دلـــم

دیوانه گـی های دلـــــم مجـــنون مجــنون گشــــته ام
در دره هـای سینـــه ام دریــــــــــای عشـــق جاودان

جاریست ای ماهی و شان سیحون و جیـهون گشته ام
جانم نمی گنجد به تن مانــند معنــــــــــی در سخــــن

چون عطر گلـــهای چمن از رنگ بیرون گشتــــه ام
تاجــــان جانت دیــــده ام آن تــــــرا بگـــــزیــــده ام
بربیش و کم خندیـــده ام یکدم دگرگــــون گشتــــه ام

 

 


عنقای دام آموز

تــا بسوزد جان من خورشید عالمـسوز کـــو؟
تا شود روشن دلم روی جهان افـــروز کــــو؟
ســــوز و ساز عشق حســن زندگـی میبایـــدم
در جهــــان مرده امــروز ساز و سوز کـــــو
زخمهــــای کهنـــه ام را با نگاهـــــی نو کـند
فوج مـــژگان کســـــی را ناوک دلــــدوز کـو
شعـــــــله بیداد هجـــران راکُشد در سینـــه ام
از لــــب جان بخــش ساقی آب آتش سـوز کو
کهــنه شد شبهای عمر و فکـر موهوم وصـال
در جهــــان آرزو و احسر تا نوروز کــــــــو
رام خود خواهــی عقاب چشــم او را حیدری
در فــضای نیــــلگون عنقای دام آمـــــوز کو


 

 

شاهد حال

شاهد حال زار ما چهـــــره زرد و زار ماســت

داغ دل نگـــار ما شمــــع ســـر مزار ماســــت
دستگه جـــــلال تو جـــــــلوگـــــه وصال تـــــو

آییــنه جمـــال تو ایــــن دل بی غبــار ماســـــت
روضه عالــــــــــم صفا غنــچه گــــلشن وفـــــا

بـاغ و گل و بهار ها سیــنه داغــــدار ماســــت
روح امید و آرزو جــــــان و جهـان جستجـــــو

شـام و سحــر بیاد او خاطر بیقــــرار ماســــت
موجــــــــه رود بارهــا زمـــــزمه هزار هـــــا

نغمـه آبشــار ها دیــــده اشکبـــــار ماســـــــت
سد ره وفــای ما خار هــــوس نمـــــی شـــــود

مست الست میـــروم عشق و امیــد یار ماســت
راز جهــــــان زندگی سر نهــــــان زندگــــــی

عظمت و شان زندگی بر دل کوهسار ماســـت
زنگ درای کـــــاروان گرمی و سیر رهروان

مستی و حال عاشـقان ناله موجــدار ماســـــت
صلح و صفا ویـــاوری مهر و وفــای حیدری
با همه کس برادری در همه جا شعار ماست


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/3/23:: 6:25 صبح     |     () نظر
 
غلام محمد میمنه گی یا نقاش افسانوی

غلام محمد میمنه گی یا نقاش افسانوی




این نگارنده خیلی خوردسال بودم که میشنیدم پروفیسور غلام محمد میمنگی مناظری را ترسیم میکند که وحوش ، سباع و حشرات در داخل منظره درحال حرکت دیده میشوند . وقتی هم شنیده بودم که پروفیسور دختری را در یک باغ میبیند و آن دختر از حیای بسیار در یک چشم زدن خود را ناپدید میسازد ، چون نگاه اول پروفیسور به دختر می افتد ، حرکات و چهره زیبای دختر به مغز او تآثیر میکند و وقتیکه به خانه میآید چهره دختر را درحال پریشانی ، ترس و وحشت چنان ترسیم مینماید که گویی دختر خودش در صحنه وجود دارد و درحال گریز میباشد و تعجب دیگر به اینکه دامن دختر به خاری بند میماند ولی دختر به هرحالت درحال گریز است .
داستان « دختر خار » در تمام کابل اندر میان خواص و عوام شهرت یافته بود و هرکس این تابلو را به شکلی از اشکال ترسیم های خیالی میکرد .
محترم نجیب الله سرخابی به نقل قول از جناب آقای الحاج عبدالقدوس بارکزی می آورد که جناب بارکزی تابلو را دیده است و گفته است « تابلو به رنگ روغنی کار شده که رسم یک خانم زیبا و قشنگ با لباس بهاری حریر نازک کم رنگ گلابی در داخل یک باغچه و گل بین شب و سحر که حین عبور از باغچه نوک دامنش به یک خار بوته بند میشود . و این خانم با چنان نگاه و تبسم دلپذیر به خار مینگرد که گویا دامن پیراهنم را رها کن ! که واقعآ از دیدن آن رسم هر بیننده را به حیرت دست آفریننده که آن تابلو را رسم کرده می اندازد و در تحت تابلو یک فرد شعر بدین مضمون به خط درشت و زیبا چنین خطاطی شده :

شبی رفتم به گل چیدن گرفت از دامنم خاری ـ ـ ـ ـ ـ فغان از بلبلان برخاست گفت مگذارید دزد ماست «

(( مصرع دوم بیت بالا را نگارنده اینطور شنیده است : فغان بلبلان برخاست که این دزد است مگذارید )) .

آقای بارکزی اظهار داشت که این تابلو در حادثه ثور توسط کسی از ارگ بیرون کشیده شده و فعلآ بدست عمر جان یکی از خویشاوندان ماست که در کالیفورنیای امریکا حیات بسر میبرد . امیدواریم این تابلوی افسانوی بدست عمر جان ویا هر کس دیگری که باشد آنرا به افغانستان و موزه کابل مسترد نماید .

داستان دیگری را بیاد دارم که میگفتند در یک هوتل اروپا مدتی را پروفیسور سپری کرد و روزی در رستورانت هوتل بالای قاب چند دانه سکه پولی مروج آنوقت را به عوض پول اصلی نقاشی کرد و گارسون میخواست آنها را بردارد ، دید که نقش هستند ونه حقیقت ، چون موضوع به آمر هوتل میرسد ، آمر هوتل از نزدیک با پروفیسور آشنا میگردد و مدتی را بخاطر بودنش در آن هوتل تقاضا مینماید و مهمان هوتل میشود . تفصیل این حکایه را در مقاله آقای رضوانقل تمنا در همین کتاب مطالعه بفرمائید .

اما گمان میرود نقاشی های پروفیسور بالای بشقاب رستوران حقیقت داشته و شاید ده ها داستان دیگر او در وقت و زمانش در میان مردم پخش شده باشد ، لیکن همه آن عاری از حقیقت نخواهد بود و بدون تردید نقاشی های دوران پختگی او به حدی بلند است که قضاوت را نشاید . تابلو های او به حدی عالی ترسیم شده اند که منظره را متحرک نشان میدهد و البته اصلآ تابلو ها متحرک نمیباشند ولی اصول رنگ آمیزی او طوری بوده که پروفیسور میدانسته که کدام رنگ را در کنار کدام رنگ بگذارد و حقیقت اینست که در علم رنگ شناسی رنگ هایی وجود دارند که اگر در کنار رنگ های دیگر گذاشته شوند متحرک به چشم میخورند .

پروفیسور که واقعآ نبوغ داشت بی تردید شاید کارهایی را انجام داده باشد که مردم مان به حیرت رفته باشند و فرخی درین باره چه زیبا گفته است که در شآن پروفیسور صدق میکند : ای امیر هنر و ای ملک روز افروز ـ ـ ـ ـ ای بفرهنگ و هنر بر همه شاهان سالار
یعنی پروفیسور هرچه را که رسم کرده و هرچند مردمیکه در مقام والا و معجزه آسای او عقیدت یافته اند اگر صد در صد حقیقت نداشته باشد عاری از حقیقت هم نمی باشد . حضرت شیخ سعدی گوید :

هرچه خواهی کن که مارا با تو روی جنگ نیست ـ ـ ـ ـ ـ پنجه با زور آزما افگندن فرهنگ نیست


یعنی نقاش ازل به پروفیسور مصور میمنگی و صورت کشی او لطف هائی را روا داشته که بر دیگران آنرا نداده است .

خیاط ازل دوخته بر قامت زیبا ـ ـ ـ ـ ـ با قد تو این جامه سبز چمنی را

چون پروفیسور غلام محمد میمنگی از اولین و مشهور ترین نقاشان افغانستان است و از جانب دیگر شهرت فامیل او ، فعالیت های سیاسی او در میان مردم مشهود بوده است . از آنرو برعلاوه اینکه پروفیسور مقتدر در هنر بوده ، بعضی کار هایش شکل افسانوی را گرفته است .
راقم این سطور به صنف دوازدهم مکتب درس میخواندم که استاد مضمون رسم مان برایم گفت که پروفیسور میمنگی از بس که از شهرت نیک برخوردار بود ، یکتعداد از شهرت مشروع او رشک و حسد میبردند و وی علاوه کرد که پروفیسور میمنگی دو تابلوی بزرگ در میان شهر کابل ترسیم کرده بود که روزانه هزاران شخص آنرا مشاهده میکردند و تحسین ها و آفرین ها و شادباش ها نثارش مینمودند و همین هزاران تماشاچی به هزاران نفر دیگر توصیف تابلو ها را میکردند ، بالآخره شخصی از میان رسامان که خیال رقابت با پروفیسور میمنگی را داشت به دسیسه های خاص توسط دادن پول تابلو ها را بصورت مخفی به زمین انداخت و خراب ساخت ، حیف که در مملکت ما کور مغزان هم وجود دارد .

بیاد دارم روزی را که گفتند « کوتی لندنی » یکی از عمارات اولیه مکتب « صنایع نفیسه » را بخاطریکه نامش کوتی لندنی بود ویا اینکه لندنی ها آنرا آباد کرده بودند خراب کردند و جایش تاهنوز باقی مانده است و درکنار آن پلی بنام « پل آرتل » وجود دارد ، آنرا خراب نکردند .
یک داستان واقعی دیگر بنام « مرغ نجات » : طوریکه گفته شد غلام محمد در حدود هفت سالگی به کابل آورده شد ، تمام دروازه های بخت بر او بسته شد ، غلام محمد و مادر رنج کشیده و در حقیقت محبوس نظربندش هردو در قسمت قتل عبدالباقی مینگ باشی چنین شنیدند : در یکی از شام های ماه عقرب سال 1301 با بیست و هشت نفر از اشخاصیکه همه شخصیت های بانفوذ و سران اقوام ولایات بودند و برضد امیر عبدالرحمن قرار داشتند ، در عقب بالاحصار کابل بصورت دسته جمعی در یک شب به قتل رسیدند که جریان کشتار شان چنین است : در زیر بالاحصار قبلگ گودالی را حفر کرده بودند ، متهمین ویا به عباره دیگر مخالفین امیر را در لب گودال حفر شده قبل از سربریدن دستان شانرا از عقب میبستند و بدو زانو در لب گودال بصورت قطار توسط محافظین می نشاندند تا دست و پا نزنند بعدگ جلاد سر متهم را به بالا می کشاند و سرش را میان دوپای خود چنان محکم میگرفت که با کش کردن یک تیغ سر بریده میشد و بعداز بریدن سر های همه کشته شدگان را با اجساد شان در گودالی که قبلآ به این منظور حفر شده بود می انداختند و توسط محافظین خاص آنها را زیر خاک پنهان میکردند تا اثری از خون وغیره نشان از مقتولین بنظر نخورد و بعدآ محافظین بالای آن گور دسته جمعی چند روز موظف گذاشته میشدند تا کسی از اقارب ویا رهگذری از کشته شدن آنها چیزی نفهمند .

چون داستان کشته شدن عبدالباقی خان مینگ باشی ورد زبانها شد و غلام محمد در پی آن شد تا به هر وسیله ایکه امکان داشته باشد با مادرش به میمنه رفته به زندگانی غریبانه ادامه داده ولی آزاد زندگی کنند . بنآ سعی کرد تا راهی پیدا کند که یک عریضه به امیر عبدالرحمن پیش کند و امر رهائی خود و فامیلش را بدست آورد . بعدآ به فکر آن می افتد که باید در کنار عریضه موضوعی را دریابد که توجه امیر خشن و مستبد را جلب کند . او یک پرنده را در یک شاخه تاک انگور سیاه بصورت رنگه به یک پارچه کاغذ زردنما به اندازه چهار ونیم ویا پنج و نیم سانتی در شش و نیم سانتی نقش می بندد . در بالای سر پرنده میر غلام محمد را برنگ آبی و در حاشیه دست چپ کاغذ تاریخ (( 1301 هجری قمری )) را به قلم پنسل تحریر داشته و حالا که تابلو جهت جلب توجه امیر آماده شده باید راهی پیدا کند که به دربار امیر رفته ضم عریضه تابلوی پرنده را نیز ببرد . بعداز پرس و پال زیاد درمیآبد که یکی از کارمندان مقتدر دربار سردار عبدالقدوس خان همه روزه توسط گادی به دربار امیر از شهر روانه باغ بالا میباشد .

بنآ در فرصت مناسب وقت صبح در یکی از روز ها در مسیر راه مذکور بطرف باغ بالا خود را آماده میسازد و بطرف گادی سردار مذکور دست هایش را بالا میکند . سردار عبدالقدوس خان متوجه میشود که این پسر قیافه و لباس کابلیان را ندارد و بگونه دیگری نمایان است ، لذا گادی را امر میدهد که توقف نماید . غلام محمد با چپن و سله « لنگی ویا لنگوته » و پیراهن تنبان اوزبیکی بطرف سردار نزدیک شده و احترام مینماید و عریضه و رسم را برایش تقدیم میدارد . و میگوید که من پسر عبدالباقی مینگ باشی میباشم . سردار مذکور با خواندن عریضه و دیدن تابلو برایش میگوید که به گادی بالا شود . بعداز آن از او میپرسد ، بچیم این رسم را خودت کشیدی ؟ غلام محمد در جواب میگوید بلی ! و درین حال به باغ بالا در ارگ عمارت امیر عبدالرحمن میرسند .
واقعآ وقتیکه عبدالقدوس خان تابلو را میبیند تعجب میکند و سپس بعداز فرود آمدن عریضه و تابلوی کوچک پرنده را بحضور امیر عبدالرحمن پیش میکند و میگوید که این عریضه از پسر عبدالباقی مینگ باشی است و تقاضا دارد که میمنه برود .

امیر عبدالرحمن بعداز مشاهده رسم متحیر شده که اثری بدین ظرافت و زیبائی و تناسب چگونه میتواند کار پسر خوردسالی چون غلام محمد باشد ؟ فورآ امر میکند که غلام محمد را به حضورش حضار بدارند .

غلام محمد داخل اطاق امیر میشود و احترام را بجا آورده در مقابلش می ایستد . امیر سه بار برای آزمایش از غلام محمد می پرسد که این رسم را خودت کشیدی ویا کس دیگر ! او میگوید که بلی خودم کشیدم و رسم از من است .

امیر عبدالرحمن که شخص شکاک بود باور نمیکند و میگوید قلم ، کاغذ و پنسل بیآورند تا آن رسم را در پیش چشمش رسامی و تهیه بدارد ، غلام محمد در گوشه از اطاق نشسته بار دوم به همان ظرافت و تناسب عالی ترسیم نموده و به حضور امیر آنرا تقدیم میدارد ، آنگاه اطمینان امیر حاصل میشود و بیدرنگ دستور میدهد که بعداز آن دقیقه غلام محمد را در اوقات معینه برای نقاشی حاضر سازند .

مگر غلام محمد که از روش زمانه و از قیود و سختی های دربار بی خبر است ، موضوع را جدی نگرفته ازین امر که هر روز با طی مسافه دور پای پیاده از شهر کهنه الی باغ بالا بیاید سرپیچی میکند . این عدم علاقمندی او نسبت به دربار امیر سرانجام امیر را وامیدارد که برایش فرمان تحریری صادر کند و غلام محمد را نشان دهد که این امر ، امر امیر عبدالرحمن است و باید از اوامر وی تابعیت نماید . چنانچه که از جوابیه امیر به کارمندان دولت که درینجا آورده میشود غلام محمد خبر ندارد .

باری امیر در جواب عریضه کارمندانش بقلم خود اینطور تحریر کرده بود : » بر پدر همه شما میرزاهاییکه درین کاغذ مهر و دست خط کرده اید لعنت و بر شما ها هزار لعنت بر هر کدام شما باد . به برکت ارواح پاکان در راه خدا دل شما ها هرگز کار نمیخاهد (( نمیخواهد )) . همه شما مردار و پدرآزار و مادرآزار هستید . تمام مرداری دفتر ها از شمایان است . فقط امیر عبدالرحمن بقلم خد (( خود )) نوشتم فقط « ص 657 افغانستان در مسیر تاریخ » .

امریه و فرمان امیر عبدالرحمن بخاطر بی پروائی و سهل انگاری غلام محمد درین کتاب به شکل اصلی آورده شده است که نوشته است : « غلام محمد میمنگی بداند که شما به دروغ خود را از کارکوتی باغچه ارگ کشیده بهانه میکنید خورد اید که کار نقشه این قدر بود که شما یله گردی میکنید بزودی بالای کار خود بروید فقط دستخط کردم امیر عبدالرحمن فقط » .

از همین جاست که نقاش افسانوی مان مانی و بهزاد ثانی غلام محمد به دربار راه میآبد و با نقاشان دربار آشنا و با جان گری انگلیسی و راهنمائی های او به کار های مسلکی نقاشی آشنائی حاصل میکند و ازآن به بعد در قسمت یافتن شهرت با غلام محمد بخت یاری میکند ولی او را نمیگذارند که به زادگاهش میمنه برود و تا اینکه این اسطوره زمانه و نادره دوران وقت اساس یک حرکت بزرگ هنری را در افغانستان پایه گذاری میکند و خود با همه افسردگی ها و علالت ها و مآیوسیت ها بدار بقآ می شتابد و پیش از مرگ یگانه تسلی خاطرش همین فرد بیدل بود و بس : ـ

نشته آسودگی در ساغر یآس است و بس ـ ـ ـ ـ ـ راحت جاوید دارد ، هرکه بیدل میشود

دو داستان دیگر از غلام محمد میمنگی :
ـ
در متن این کتاب از فقر و تنگدستی غلام محمد در کابل حکایه شد ، دوستان و آشنایان در میمنه بوده و به داد شان نمیتوانند رسیدگی نمایند . کسانیکه در کابل تشریف دارند از واهمه و ترس امیر ظالم نمیتوانستند با فامیل عبدالباقی مینگ باشی تماس حاصل دارند . لذا غلام محمد بخاطر قوت ولایموت یگان یگان قلمدانی و سگرت دانی و آثار دیگر را در خانه ساخته و در بازار عرضه میکند . اما متاع هنر در نزد مردم چندان نبود که از آن عاید یک زنده گانی مرفه را بدست آورد . روزها و ماه ها مادر و پسر از آرامی هایشان در شهر میمنه حکایت میکردند و اشک های حسرت میریختند ، گاهگاهی هم از خوراک ها و نعمات وطنی یاد کرده از گوشت های گوسفندان محیط میمنه که دارای لذیذترین گوشت های وطن میباشد یاد نموده و ارمان رسیدن به آنرا می کردند .

غلام محمد که جوانک تیزهوش و بیدار بود یا اینکه میخواست مادر مهربانش را آزار و و خنده دهد ویا اینکه مادرش را امتحان نموده و انعکاس مشروط روانی را بر او تطبیق نماید . لذا در خفآ تابلوی یک ران گوسفند را طوری نقاشی و ترسیم نمود که گویی رسم نیست و اصل جنس بصورت برجسته است . سپس تابلو را در جایی قرار میدهد که چشم مادرش به آن بافتد ع همینکه مادر آنرا می بیند ، شکر خدا را بجا آورده به غلام محمد میگوید که اینک بچیم خیر ببینی که امشب یک خوراک خوب میمنگی ازآن برایت تهیه میدارم . همین کلمات را ادآ میکند میخواهد آن گوشت را بردارد که می بیند اصل گوشت نیست و رسم است و به تورکی میگوید « ای بلم بونی قندای توزت تینگ ؟ » یعنی ـ ای بچیم اینرا چطور ساختی ؟

حکایت دوم اینکه گفته بودیم که نقاش باید ذکاوت خوب داشته و درجه ذکاوت (( I Q آی کیو )) یک رسام بلندتر از اشخاص عادی باشد زیراکه ازین نعمت الهی برخوردار نباشد ، نمیتواند موضوعات و مسائل عاجل را بروی صفحه کاغذ انعکاس دهد ببینید که (( خدای هنر )) استاد میمنگی چه شهکاری را در جرمنی انجام میدهد . وی یکی از روزها از شهر برلین ، آهنگ شهر دیگر کرده و به ترین (( ریل یا پایزد )) می نشیند ، با خود یک بکس دستی دارد که پاسپورت و همه اسناد او بداخل آن است .

بداخل ریل دو جوان جرمن در چوکی مقابل غلام محمد میمنگی قرار دارند و غلام محمد تنها در مقابل شان نشسته و بکس خویش را در کنارش مانده است .
ساعتی بعد خواب بالای غلام محمد غلبه میکند و بعدازآنکه بیدار میشود میبیند که بکس مفقود شده و دو جوان هم در کدام ایستگاهی پایین شده اند . غلام محمد خان موضوع را به پولیس اطلاع میدهند و پولیس هم به آن دونفر جرمن که به مقابلش نشسته بودند اشتباه مینماید . از غلام محمد میپرسد که آیا میتوانی چهره های آنها را بیاد بیاوری ؟ در جواب میگوید که بلی حتی میتوانم که چهره هایشان را نقش بندم . فورآ از حافظه محیرالعقول خود کار گرفته هردو را از یاد رسم میکند و پولیس آنرا با خود برده بعداز چندی بکس را از دست آنها میگیرد و این موضوع در یکی از اخبار های مشهور آلمان به چاپ میرسد .


داکتر عنایت الله شهرانی


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/3/22:: 5:10 صبح     |     () نظر
 
استاد غلام علی آئین

استاد غلام علی آئین

 

جناب استاد غلام علی آئین در سال ????م در یک خانواده ی نسبتاً اشرافی دارای اقتصاد بهتر محلی در شهرک زیبا و خوش هوای ریزه کوهستان، کاپیسا بدنیا آمده است.  او در ناز و نعمت پدر کلان شدو مهمان نوازی، سخاوت را از پدر وسایر اعضای خانواده آموخت.

پدرش مرحوم غلام حیدر خان یکی از سر کرده های قومی کوهستان بود. او در  شورای بزرگ ملی (لویه جرگه) شاه امان الله در پغمان اشتراک داشت.  ونیز مدتی  وکیل کوهستان در مجلس مشورتی ولایت پروان بود. پدرش اکثراً غلام علی کوچک را در مجالس اجتماعی و قومی محل با خود میبرد و غلام علی راه و روش زندگی اجتماعی و زندگی با مردم را عملاً از پدر و مردم محل می آموخت.

جناب آئین در سال ????م از مکتب ابتدائیه قریه اشترگرام فارغ شد، سال بعد به دارالمعلمین واقع خواجه ملای چهاردهی کابل رفت. استادآئین قصه میکند که در دارالمعلمین "اکثر معلمین هندی بودند (از پاکستان فعلی) رئیس مولوی جمال الدین نام داشت و گفته میشد که محور سیاست وزارت معارف بود. چنین مینمود که اداره و بعض معلمان روزگذرانی میکنند. تقسیم اوقات قریباً هر هفته عوض میشد (بدون مو جبات قابل فهم) معلم فزیک به تدریس انگلیسی مؤظف میشد و معلم بیولوژی به تدریس ریاضی. سال تعلیمی بهمین وتیره میگذشت. از جمله قریباً هزار شاگرد که از اکثر ولایات نمایندگی میکردند قریـــباً چهل نفر را سه سال ترفیع دادند، بقیه را دوسال یا یک سال. آنانیکه دو یا سه سال ترفیع یافته بودند به دارالمعمین متوسطه گمارده شدند (برای آنکه معلمان مکاتب متوسطه شوند) شاگردان کلانسال را غرض تربیت مکاتب ابتدایی جدا کردند وبآن دارالمعلمین اساسی نام دادند. بالاتر از رشته متوسطه صنوف اعدادیه بود. ایشان متعلق به دارالمعلمین اساسی پغمان بودند که بادارالمعلمین کابل توحید شدند. چون معلم غیرحاضر یا کمبود میبود، شاگردان اعدادیه را مؤظف میکردند. آنان عمدتاً میکوشیدند دسپلین صنوف بی معلم را حفظ کنند."

در سال ????استاد آئین بعد ازفراغت  رشته ساینس، دارالمعلمین، معلم ریاضی صنوف متوسطه دارالمعلمین کابل مقرر شد. در سال ????بعد از یک سال تجربه معلمی به فاکولته ساینس راه یافت و این یگانه راه بسوی تحصیلات عالی برای فارغان دارالمعلمینها بود. زیرا در فاکولته های طب یا حقوق امکان شمول فارغان دارالمعلمین و مکاتب ولایات وجود نداشت. گفته میشد که فارغان دارالمعلمین حق ندارند جز به فاکولته های ساینس و ادبیات که معلم تربیت میکردند شامل شوند.

جناب استاد آئین که علاقه وافر به دانشکده حقوق و طب داشت با بی میلی در فاکولته ساینس درس خواندن گرفت. یک بار به چانس خارج نامزدشد، اما یک محصل دیگر اعمال نفوذ کرد و چانس استاد آئین را بخود گرفت. پالیسی خاندان حاکم هم همین بود که فارغان دارالمعلمین که جوانان ولایات بودند بخارج اعزام نمی گردیدند. بعداً این داکتر عبدالقیوم وزیر معارف و معاون صدارت وقت بود که اعمال نفوذ کرد و این فرصت را برای فارغان دارالمعلمین که مانند  فارغان لیسه های کابل بتوانند  برای ادامه تحصیل بخارج کشور اعزام شوند میسر ساخت.

استاد آئین در سال ????از دانشکده ساینس فارغ شد. اوبی وقفه  معلم ریاضی دارالمعلمین مقرر گردید. دو سال معلم بود وبعداً معاون دارالمعلمــــــــین متوسطه مقرر شد. در سال ????تیم تربیتی یونورستی کولمبیا وارد کابل شد و دارالمعلمین مرکز فعالیت آن تیم تعیین گردید. جناب آئین بحیث ترجمان رئیس تیم مقرر گردید. در سال ????جهت تحصیل عازم یونورستی کولمبیا (نیویارک) شد. در همان سال رئیس انجمن محصلان افغانستانی ایالات متحده امریکا گردید. او در سال ???7دوباره بوطن مراجعت کرد و مستقیماً بحیث مدیر دارالمعلمین کابل و مکتب سپورت مقرر گردید.

جناب غلام علی آئین در پایان سال تعلیمی ????و آغاز زمستان ????به یک کنفرانس تربیتی در دهلی وبه یک سمینار یونسکو در نیوزیلاند اشتراک کرد. چون درماه مارچ بوطن برگشت از وظیفه منفک شده بود.

در دوسال وظیفه داری خود جناب استاد آئین در دارالمعلمین بسی اصلاحات وارد آورد، از جمله:

کتابخانه دارالمعلمین از شکل تحویلخانه بیرون کشیده شد وقرائت خانه کتابخانه (شامل  مجلات و روزنامه های افغانستان) بروی متعلمان باز گردید. در کار تنظیم و ترتیب و اداره کتابخانه همکاری متعلمان ممتاز دارالمعلمین جلب گردید.

جناب آئین میگوید: " آقای سید سعدالدین هاشمی که معلم تاریخ بود از وی خواهش شد که ضمن درس تاریخ در صنف دهم وقایع جاری را هم موقع بدهد. موصوف بخوشی پذیرفت ویکی از شاگردان لایق درآن صنف که بیادم می آید داکتر ظاهر صدیق بود. هیأتی از شورای شاگردان که مسوولیت تنظیم و اداره قرائت خانه و نشاندادن فلمهای تربیتی را بدوش گرفته بود. لا لا جان، اکبر افضلی و داوودشاه از اعضای این گروپ بودند. شاگرد دیگری ازیــــــن گروپ و هم خیلی فعال ولایق، عبدالجبار نام داشت که مع الاسف چند سال پیش شنیدم دیگر با مانیست. داکتر عنایت الله شهرانی، پروفیسور قیام الدین راعی برلاس، پوهاند دکتور مجاور احمد نیز از جمله شاگردان آن دوره اند."

پروژه  "آزمایش های علمی با آلات ساده" یکی دیگر از پروژه های اداره استاد آئین بود. این پروژه  از طرف آقای محمد وزیر نظامی معلم بیولوژی و شیمی و آقای اسلم خان معلم فزیک آغاز و پیشبرده میشد.

پروژه های سرگرمیهای بیرون درسی،  تنظیم معیشت و استراحت شاگردان لیلیه، اصلاح غذای شاگردان لیلیه و تنظیم مکتب سپورت که سمت اداره و مدیرت آنرا نیز بدوش داشتند از کارهای برجسته شان بحساب می آید.

 

سایروظایف رسمی و اداری:

1)      ????استاد فاکولته تعلیم و تربیه

2)      ????آمر مرکز تحقیقات علمی دانشگاه کابل و استاد دانشکده تعلیم و تربیه

3)      ????رئیس تعلیمات ثانوی وزارت معارف

4)      ????رئیس دانشکده تعلیم و تربیه

5)      ????وزیر مشاور

6)      ????والی بدخشان

7)      ????والی کابل

8)      ????والی هرات

9)      ????– ????سکالرشیپ فلبرایت، پژوهشگر در مرکز افغانستان شناسی و مدرس  اسلام سیاسی و حقوق بشر در دانشگاه نبراسکا در اوماها، نبراسکا، ایالات متحده امریکا.

 

اشتراک در کنفرانسهای بین المللی:

1)      ????رئیس هیأت افغانستانی در کنفرانس وزرای معارف و پلان درحوزه ایکافی، سنگاپور.

2)      ????عضو هیأت افغانستانی در کنفرانس کشورهای غیر متعهد، منعقده لوساکا، زمبیا.

3)      ????رئیس هیأت افغانستانی در پانزدهمین کنفرانس عمومی یونسکو، جینوا.

 

آثار چاپ شده:

1)      علم و نظام اجتماعی. کابل، بیهقی، ????

2)      آزمایشهای علمی با آلات ساده (ترجمه) کابل، وزارت معارف، ????

3)      تاریخ سیاسی جهاد افغانستان؛ جلد اول به ویراستاری پوهاند رسول رهین. استوکهولم، سویدن، شورای فرهنگی افغانستان، ????هش

4)      فن اداره مجلس: دستور پارلمانی، کابل، بیهقی،????هش (برنده  عالیترین جایزه مطبوعاتی، ????)

5)      تحول اجتماعی: اقتضای عصر. کابل، دانشگاه کابل، ????(کتاب درسی جامعه شناسی)

6)      پرنسیپهای تعلیم و تربیه. کابل، دانشگاه کابل. ????(کتاب درسی)

7)      تدریس ساینس در مکاتب ثانوی. کابل، دانشگاه کابل، ????(کتاب درسی دانشکده ساینس، دانشگاه کابل)

 

آثار چاپ ناشده:

1)  تاریخ سیاسی جهاد افغانستان (جلد دوم) (تحت طبع از طرف شورای فرهنگی افغانستان، سویدن)

2)  علم در جهان معاصر. ????(برنده جایزه مطبوعاتی آریانا) (طبع ناشده)

3)  انفجار نفوس: ضرورت یک پالیسی دولتی برای کنترول افزایش جمعیت در افغانستان (با پشتیبانی اداره همکاری بین المللی امریکا، کابل، ????(طبع ناشده)

     جناب استاد آئین بیش از سه صد مقاله در رشته های مختلف از مسایل تربیتی گرفته تا اصلاحات اجتماعی و اداری و از نویسیندگی گرفته تا سیاست؛ و از رشد اقتصادی گرفته  تا محافظه محیط زیست، در مطبوعات قبل از رویداد کمونستی ، نشر شده ؛ و در سالهای غربت بیشتر هم انرژی استاد آئین متوجه مسایل جهاد و نظام سیاسی آینده افغانستان بوده است.

    جناب استاد غلام علی آئین در ایالت کلیفورنیای، امریکا با فامیل زندگی دارد.  جناب شان هرچند از بعض مریضیهای عارضی شکایت دارند ولی سر حــال میباشند. همیشه می نویسند.  یکی از همکاران دایمی و زبده نشریه آریانای برون مرزی و نشریه سیاسی فرهنگی "خاوران" میباشند. ویراستار برای این همکار برازنده و ممتاز جهان علم و فرهنگ افغانستان عمردراز آرزو کرده مقام شامخ علمی و فرهنگی شانرا در سکوی بلند شایسته های فرهنگ برون مرزی افغانستان درازتر میخواهد.

   نوت:  برای مطالعه زندگی نامه مفصل و کامل جناب استاد آئین بقلم خودشان، رجوع شود به ( شماره اول ، سال هفتم آریانای برون مرزی، حمل  ????هش)


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/3/22:: 4:21 صبح     |     () نظر
 
شادروان دکتورسید بهاء الدین مجروح

شادروان دکتورسید بهاء الدین

مجروح

 

       دکتور سید بهاء الدین مجروح  فرزند سید شمس الدین مجـــــروح در ســال ???? هش در دره کنــــر در شرق افغانستان بدنیا آمده اســـت. 

اودر خانواده فرهیخته زاده شــــد. از نخستین سالهای فراگیری نوشــت و خوان را نزد معلمان خصوصـــی بــا خواندن کتابهایی چــون گلســـتان، بوستان، اسکندرنامه و بهاردانش آغازکرد. پدر بهاء الدین  به هنگام تولد فرزند بسیار جوان بود وبنابر موقعیت شغلی درکابل به سر میبرد. برای او میسر نبود که فرزندش را تحت تربیت پدری بگیرد. اما محیط زنانه پیرامون فرزند با ادبیات، بیگانه نبود. شاهنامه خوانی های یکی از عمه های بهاءالدین برای  مادر بزرگش در وی کششی ژرف به دنیای اندیشه و ادبیات برانگیخت. سر انجام بهاء الدین به پایتخت نزد پدر رفت و تحصیلاتش را از کلاس چهارم در مدرسه استقلال پیگیری کرد. 

در سال ???? هش دوره دبیرستان را به پایان برد و در  ????هش از طرف دولت وقت برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت. بهاء الدین  نخست درپاریس و سپس در مون پلیه درس خواند و افزون بر زبان فرانسه  زبانهای انگلیسی و آلمانی را نیز فرا گرفت.  چند هفته ای نیز به لندن رفت وبا نویسنده بلند آوازه افغانستانی عبدالرحمن پژواک که دران سالها وابسته مطبوعاتی سفارت افغانستان در لندن بود، آشنا شد. در سال ???? هش از شعبه فلسفه و روانشناسی مون پلیه دانشنامه لیسانس گرفت و تحصیلاتش را تا  دوره فوق لیسانس در همان جا ادامه داد.

       مجروح پس از آنکه به میهنش باز گشت در دانشکده زبان و ادبیات دانشگاه کابل به تدریس پرداخت.  در سالهای تدریس نخست مسؤلیت های اداری و تنظیم درسها وبعد ها معاونیت و ریاست دانشکده را بعهده گرفت. درین سالها با بسیاری از فرهنگیان و فرهیختگان و نویسندگان کشور از جمله خلیل الله خلیلی که از دوستان پدرش بود، آشنا شد. خلیلی در دیوان خود از بهاء الدین یاد کرده است.

       در سال ???? هش به پیشنهاد حکومت وقت، مدتی تدریس را رها کرد ووالی کاپیسا شد. بدینگونه دامنه شناخت وی از زندگی مردمان کوهستانی گستر ده تر شد. سپس در ???? هش نماینده فرهنگی افغانستان در مونیخ شد وبا خانواده اش به اروپا رفت. به هنگام انجام وظیفه  از فرصت پیش آمده  بهره جست و تحصیلاتش را در دوره دکترا دنبال کرد.

       در سال ???? هش در رشته فلسفه دانشنامه دکتورا گرفت. موضوع رساله دکتورای وی "تربیت خود" بود. بهاء الدین پس از باز گشت به کشور باردیگر به تدریس در دانشکده ادبیات پرداخت. چندی نگذشت که به ریاست دانشکده زبان و ادبیات دانشگاه کابل بر گزیده شد و پیگیر تر از گذشته به تدریس روی آورد. در سال ???? هش در سانحه ای پایش شکست و دوره یک ساله درمان وی داخل و خارج از کشور اورا که دیگر حتی از خواندن دلتنگ شده بود به نوشتن کتابی بر انگیخت.

سر انجام با گرد آوری یادداشتهای پراگنده اش در زمینه روانشناسی خاطرات کودکی و نوجوانی اندیشه های زاده بردباری در برابر رنجوری ودرد جسمانی و پیکار با اژدهای نفس، کتابی شد که "اژدهای خودی" نام گرفت.

با نوشتن این کتاب مجروح باز به دنیای نویسندگی بازگشت. نه تنها دشواریهای دوره درمانش را به وادی فراموشی سپرد بلکه با تکاپوی بیشتری پژوهش های خودرا ادامه داد. از اینرو چندان دور از ذهن نبود که  وی امیدوارانه از خوانندگان کتابش بخواهد تا اژدهایی را که به باور وی  انسانها در درون شان می پرورانند، بشناسند و راه رهایی از افسون زهر آلودش  را یابند. دفترهای یکم و دوم "اژدهای خودی" نخستین بار در ???? هش به اهتمام غلام نبی کاوه از طرف انجمن تاریخ و ادب افغانستان منتشر شد. در سال ???? هش نیز به مناسبت بزرگداشت ازنهصدمین سالگرد تولد حکیم سنایی، این دو دفتر در قالب شعر آزاد پشتو وبه همت دانشکده ادبیات دانشگاه کابل دوباره منتشر شد. با به قدرت رسیدن مارکسیست هادر افغانستان دست نویس سومین دفتر "اژدهای خودی" از میان رفت، اما دفتر چهارم آن بنام "ترانه های آوارگی" در ???? هش منتشر شد.

       ژرژسوتر شاعر و نویسنده فرانسوی بخش هایی از این کتاب را به فرانسه بر گردانده و مقدمه ای بر آن نوشته که در ???? هش در مجله فرانسوی عصر جدید منتشر شده است.

       مجروح در میان سالهای ???? هش تا سال ???? هش در پشاور دفتر اطلاعات افغان را بنیاد کرد وبه انتشار حقیقت افغان به انگلیسی پرداخت. از دیگر آثار بهاء الدین مجروح جدا از مقاله های فراوانش در باره ادبیات و سیاست میتوان به ترجمه البیرونی اشاره کرد. این مجموعه که در بر دارنده مقاله هایی در باره ابوریحان بیرونی وبه مناسبت هزارمین سالگرد تولدی وی منتشر شده است به

همت بهاءالدین میر آصف هروی و تنی چند از دیگر مترجمان به پارسی برگردانده شده و در سال ???? هش ازطرف انجمن تاریخ و ادب افغانستان در کابل منتشر شده است.        

       حیف و درد این فیلسوف مشهور افغانستان و این فرهنگی بلند مرتبه افغانستان در سیر زمانه تحمل شده نتوانست و تنگ نظران بی مایه که نمیتوانستند الفاظ و ادبیات پر محتوای فلسفی و سیاسی این شا هنشاه فلسفه افغانستان را درک نمایند تیغ بر کشیدند و جهان فلسفه، جامعه شناسی و ادبیات و ژورنالیزم مدرن افغانستان را بی سر و تاج کردند.  مجروح در پشاور پاکستان از طرف یک عده مجاهد بی فرهنگ افغانستانی کشته شد.

       ویراستار که عمر درازی بااین شخصیت ممتاز فلسفی، ادبی، اجتماعی افغانستان در دانشکده زبان و ادبیات دانشگاه کابل سپری کرده، از کمک ها و همکاریهای بیشمار این فراخ نظر جهان شخصیت افغانستانی بهره مند بوده است مرگ این ستاره درخشان فلسفه را ضایعه جبران ناپذیر برای جوامع علمی و دانشگاهی افغانستان میداند. خداوند اورا بیامرزد و جایش خلد برین باد.

 

 

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/3/22:: 4:17 صبح     |     () نظر
 
زندگینامه شادروان پروفیسور دکتور عبدالظهور پروانی


پوهاند رسول رهین

 

 

 

       ســـعدیا مرد نیکو نام نمیرد هـــــرگز

                    مرده آنسـت که نامش به نکویی نبرند


دوستان عزیز:

       درست  72 سال  پیش از امروز  در قریه ماهیگیر بگرام از توابع ولایت پروان طفلی بدنیا آمد. پدرش عبدالواحد اورا عبدالظهور نام کرد. او در آب و هوای خوشگوار و پر طراوت گلباغهای پروان  به سن مکتب و مدرسه رسید. علوم دینی را در مسجد و علوم عصری را در مکتب ابتدایه قریه و ثانوی را درزادگاهش  پروان به پایان رساند.  استعداد خداداد و قدرت فکری عظیمش اورا در سلک شاگردان ممتاز لیسه نعمان درآورد و به فاکولته طب دانشگاه کابل معرفی کرد. او فاکولته و دروس اختصاصی طبی را با مؤفقیت کامل تکمیل نمود. از آنجائیکه صاحب استعداد قوی و نیروی فکری عظیم بود, بعد از فراغت از فاکولته در سال1963 از جانب شورای علمی فاکولته طب, بحیث استاد  در کدر علمی فاکولته طب دانشگاه کابل انتخاب گردید

       مرحوم دکتور عبدالظهور پروانی در جریان تدریس و دوره اسیستانتی  خوش درخشید و از خود سجایایی نشان داد که یک استاد دانشگاهی میداشته باشد. او بکرات از جانب استادان بالایی تقدیر و تشویق شد. رهبری فاکولته برای رشد بیشتر این دانشمند ارجمند در سال 1967م اورا به اکادمی علوم قضایی و حقوقی طبی انگلستان معرفی کردند. درسال 1972 از جانب  مؤسسه دواسازی برتانوی  دیپلوم قضایی وحقوق طبی را حاصل کرد.

       شادروان پروانی  بعد از مراجعت بوطن در 11 جون 1972 به صفت  آمر دیپارتمنت طب عدلی فاکولته طب دانشگاه کابل مقرر گردید. شادروان این وظیفه پر از مسؤلیت  را سر بلند انه به پیش برد, تا آنجا که ممکن بود در تحلیل و تجزیه و بررسی جرایم و قضایای مربوط بآن کوشید. شادروان همیشه تلاش میکرد مجرمین  حقیقی به پنجه قانون و عدالت سپرده شوند. جناب شان درین راستا ایمان ووجدان خودرا منزه و پاک حفظ کردند که برای افرادعادی کشور میسر نبود.  با کار پر ثمر و پر نتیجه شان رهبری انستیتوت طب کابل مکلفیت احساس کرد  تابار دیگر شادروان را به تحصیل بیشتر و حصول تخصص در رشته حقوق طبی و قضایی بخارج کشور بفرستد. چنانچه جناب شان در نوامبر سال 1974 دوباره عازم انگلستان گردیده  و در مدیکل کالج, یونورستی لندن به اکمال تخصص پرداختند.  شادروان در می 1975  کارتخصصی را در دیپارتمنت پتالوجی  شفاخانه شاهی لندن گذشتاندند.

       شادروان در  نوامبر   سال  1975 بوطن برگشت و بحیث پروفیسور طب عدلی در دیپارتمنت طب عدلی انستیتوت طب کابل و فاکولته حقوق دانشگاه کابل به وظیفه تدریس  مضامین طب عدلی و جرمشناسی آغازکردند.  استاد پروانی این وظیفه را تا فبروری 1989 به وجه احسن و شایسته پیش برد.

       شادروان پروانی در دهم فبروری سال 1989 مانند سایر هموطنان عزیز, مجبور به ترک وطن شد. او بعد از مدتی سرگردانی وارد لندن گردیده و تا  سال 1994 در لندن زندگی کرد. ولی بخاطر پیوستن به خانواده نتوانست تا آخر در لندن بماند, ناگزیر در سال 1994  بجانب سویدن عزیمت کرد و تا شب پانزدهم نوامبر سال 2005 در استوکهولم با خانواده به زندگی با عزت خود ادامه دادند.

       شادروان پروفیسور عبدالظهورپروانی در دوران  45 سال خدمت در در دانشگاه طبی کابل و اقامت در خارج کشور در پهلوی تقویه و انکشاف رشته تخصصی طبی بکارهای فرهنگی  نیز دست یازیدند. از ایشان چندین مقاله  در نشریه های داخلی و چندین مقاله تحقیقی در جورنالهای بین المللی بچاپ رسیده است.  شادروان  چندین کتاب درسی در رشته طب عدلی تألیف کرده اند که تا امروز بحیث متن درسی از جانب استادان  همردیفش در صنوف مختلف دانشگاه طبی کابل و دانشگاه طبی تاجیکستان تدریس میگردد.  بر علاوه  چند کتاب ممددرسی در باره طب حقوقی و جرمشناسی  دارند. این کتب در دیپارتمنتهای اختصاصی اکادمی پولیس افغانستان هواداران زیادی داشته و چند مرتبه زیر طبع دوباره رفته است.

       شادروان پروفیسور پروانی دردوران اقامت خود در لندن به تأسیس انجمن افغانهای لندن دست زد.  اولین شخصیت پیشتاز و پیشآهنگی بود که جامعه افغانهای برون مرزی را تأسیس کرد  و اولین شخصیتی بود که بحیث اولین رئیس انجمن افغانها در لندن انتخاب گردید.  انسان دوستی و میهن پرستی پروفیسور پروانی تنها به لندن  محدود نماند بلکه بمجرد قایم شدن ریشه اقامتش, در استوکهولم, سویدن نیزدست به جمع آوری و نزدیک سازی افغانان زد.  بزودی  وحدت ویگانگی افغانان را تأمین و انجمن افغانان شهر استو کهولم را تأسیس کرد. جناب شان باز بحیث مؤسس و بحیث اولین رئیس این انجمن انتخاب گردیدند.  شادروان در تأسیس و نشر و طبع نشریه تحقیقی, ادبی و فرهنگی آریانای برونمرزی نقش تعیین کننده داشته در تقویه نیروی مادی و معنوی آریانای برونمرزی وظیفه عمده و اساسی ایفا کردند. مصرانه باید گفت که تشویق, رهبری و رهنمایی های  پیگیر و دلسوزانه پروفیسور پروانی در قدمهای اولین و ناپخته نشریه آریانای برونمرزی بود که نشریه جان گرفت وبه شاهرای  انکشاف تدریجی سوق گردید.  شادروان با شوق و علاقه سر شار از صمیمیت, بیشترین بخش  کتاب "ضرب المثلهای فارسی دری افغانستان" را  ثبت کمپیوتر کردند. ایشان همیشه آخرین پروف شماره های آریانای برونمرزی را  میخواندند و نظر خردمندانه خودرا ارائه میکردند.

       پروفیسور پروانی چهره گندم گون, چشم های میشی, جبین گشاده روی خندان داشت. در هیچ زمان علایم کدورت  در چهره او مشاهده نمیشد. با دوستان خود دوست صمیمی و بر نامهربانان خود رحیم بود.  هر گز کینه ورز نبود و نمیتوانست چند روز پیهم درعین عصبانیت ازیاران و دوستان خود کناره باشد.  او همیشه حضوری ویا تلفونی از دوستان خبر گیری میکرد. بسیار علاقه داشت همه افغانان شهرخودرا یکجا ببیند و همه را دوست یکدیگر. شکر رنجیهای هموطنان اورا می رنجاند و سعی میکرد فاصله های ایجاد شده بین  افغانان را برطرف کند.

       شادروان پروانی یک غنیمت بزرگ یک برکت ویک شخصیت نمادین در حلقه های فرهنگی, اجتماعی و ادبی شهر استوکهولم بود.  هیچ محفل عروسی را درین شهر سراغ کرده نمیتوانیم که شاروان خطبه نکاح عروس و داماد را نخوانده باشد ویا وکیل یکی از جوانب معقدین نبوده باشد. هیج مراسم سواگواری را در شهر استو کهولم نمی شناسیم که شادروان پروانی در پهلوی  عزا داران نبوده باشد. بالاخره هیچ محل اجتماعی, ادبی و فرهنگی, مشاعره ها , سالگرد شخصیت های بزرگ ادبی, اجتماعی و فرهنگی را سراغ نداریم که شادروان بگونه ای در آن سهم فعال نگرفته و دین وطنی و ملی خودرا ادا نکرده باشند.

       حیفا و دردا که این شخصیت بزرگ,  این بابای جوان پسران و جوان دختران  افغان شهر استوکهم  در تند باد زندگی مانند  تمام بزرگ مردان و بزرگ  فرزندان افغانستان عزیز در امان  ابدی نماند.  باد خزانی  بر وجود شریفش وزید و بزودی  سرطان خانمانسوز جگر وسینه, ستونهای چوکات وجود اورا بوسید. نیروی قوی و توانمند اورا به تحلیل برد. تا آنکه  در آن شب عجیب, در حالیکه مهتاب و ستارگان با ابرهای سیا ی شرم و خجالت روی خودرا پوشیده بودند, کهکشان شهر زیبای استوکهولم از بیداد آشوبگران زمینیان در دورترها کارکردهای زمینیان رانظاره میکرد و نورافگنان شهر استوکهولم داشتند نورخودها را کمرنگتر سازند تاکه حادثه دلخراش در حال وقوع را درشهر پرهیجان شان نبینند. زیراآنها نمیتوانستند ضجه و ناله یکتعداد فرزندان آدم را در دهلیز ها و کوریدورهای  شفاخانه  شهر استوکهم که عمیقاً اندهناک نشسته بودند وبه یاد  عزیزی گریه و مویه میکردند ببینند. این عزیز فرزند آدم, داشت آخرین نفس های خودرا در دنیای بزرگ و کلان  ما میکشید. وآخرین پیام حیات خودرا به جهان ما میداد.  آمدآمد جوقه جوقه افغانان شهر استو کهولم  و تقدیم آخرین احترام به سیمای پر از شهامت و نمکین و گونه های  خوشریخت و مردانه استاد پروانی میفهماند که این افغانان خواهی نخواهی چیزی مـــــــیدانند. ایشان احساس کرده بودند که چیز بزرگی ازدست میدهند. همه خسته و ماتمزده می نشستند.  تا آنکه  تک تک  عقربه ساعت  گذشت سکون ناپذیر زمان را در هم شکست. در حالیکه چشمان بهم بسته  استادعبدالظهور پروانی از کنار پنجره مشرف به  بیرون  بیمارستان به کهکشانها دوخته شده بود, تک تک عقربه وقت نما, ساعت 9 و چهل هشت دقیقه شب را اعلان کرد. اما اینبار  زنگ ساعت تنها آمد آمد شب را اعلان نکرد بلکه پایان زندگی  پرآرزوی  یکی از فرزندان بلــــــند جایگاه  فرهنـــگی, اجتماعی و درمانی  میهـــن ما را اعلان داشــــت.  آری ساعت 9 و 48 دقیقه شب  15 نومبر,  طومار زندگی استاد عبدالظهور پروانی  پیچیده شد. محشر کبرا  در بین  نشستگان اطراف چپرکت او برپا شد.  دهلیز های بیمارستان شهر استوکهولم به نوا در آمد, پرستاران و شب زنده داران شفاخانه, فغانی باین سوز وساز هرگز ندیده و نه شنیده بودند. آری فغان بخاطری بود که افغانان  فرشته روح استاد عبدالظهور پروانی را دیدند که بآسمانها  وبه کهکشانهارفت و آنان را در سوگ  نشاند. یاد این شخصیت فرشته خو جاویدان باد و جایش خلد برین.

 

 

افسوس که زندگی دمی بود و غمی

قلبی و شکنجه ای و چشمی و نمی

یا جور ستمگری کشـــیدن هر روز

یا خود به ستمکشی رساندن ستمی

 

 

                                                                   وسلام


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/3/22:: 4:15 صبح     |     () نظر
 
عبـــدالرشـــــید بینش

برگی دیگر از وقایع دوران اختناق وستم در افغانســتان

 

عبـــدالرشـــــید بینش

 

       جناب عبدالرشید بیش 83 سال پیش از امروز در شهر کابل چشم بجهان کشوده است. در سن 6 سالگی به مکتب رفت  و هنوز در صنف چهارم بود که  در افغانستان انقلاب رخ داد و امیر حبیب الله کلکانی  به امارت افغانستان رسید. همینکه امیر حبیب الله کلکانی ساقط گردید در 29 اکتوبر 1929ع نادرخان قدرت افغانستان را تصاحب نمود.

       جناب بینش با تأثر می نویسد: "نادر شاه پس از یک مدت کوتاه به کشتار و زندانی ساختن شخصیت های سیاسی و مردمان پرشهرت و صاحب قدرت شروع کرد. باین  عمل ظالمانه  خواست تا به فکر خودش آدمهای روشن فکر و آزادیخواه و ملی گرا را محو یا باسارت کشد و خودرا روحاً از آسیبهای احتمالی آینده آرام سازد. او میگوید : از آنجمله یکی پدرم میرزا عبدالقیوم خان بود که بجرم خدمت بحیث مستوفی ولایت کابل در دوران پادشاهی امیر حبیب الله کلکانی زندانی شد. بعداً سردار محمدهاشم خان , صدراعظم قهار فرمان داد  تا تمام جایداد و هستی و ملک و مال پدر و خانواده پدرم ضبط و مصادره گردد. او با تأثر میگوید: حتی زیورات و ذخیره های نقدی زنها را در منزل ما جمع آوری کردند.

      او میگوید هرچند من خورد سال بودم اما بخاطر دارم که یک روز یک مرد شخ بروت که مسلح و مجهز با تفنگچه بود بایک زن زشت روی وبدخوی از  قوماندانی کابل به منزل ما آمدند و بوسیله این زن بدقیافه از هریک خانمها و دختران خانواده زیورات و حتی انگشتر های یادگاریرا که در انگشت های شان از زمان ازدواج شان بود, کشیدند.  او میگوید اتفاقاً در یک کلک خواهر بزرگم یک انگشتر یاقوت سرخ بودکه از زمان عروسی اش میدرخشید. انگشتردر گوشت وپوست او فرو رفته  بود. هرچند کوشید آنرا از کلک  خود بیرون کند نتوانست. زن پولیس دست بکار شد او هم نتوانست انگشتر را از کلک خواهرم بیرون کند. آن زن پولیس از جای خود بر خاست و گفت انتظار کشید تا از کرنیل مصطفی که در اتاق دیگر بود, هدایت بگیرم.  زن پس از چند دقیقه بر گشت وبه خواهرم گفت که فردا یک زرگر را کرنیل مصطفی باخود می آورد وبا قیچی زرگری انگشتر را قیچی می نمایند.  در این لحظه برادر بزرگم قادرجان داخل اتاق شد و از دیدن زن زشت صورت و موهای پریشان او وسیمای غم آلود و پریده خواهرم هراسان گردید وبا اضطراب ووارخطایی از خواهرم پرسید که: خواهر جان, چه گپ است؟ این خانم اینجا چه میکند؟ شما چرا اینقدر پریشان و متأثر معلوم میشوید؟ واقعه چیست؟ خواهرم با تأثر در حالیکه اشک در چشمانش  جمع بود به برادرم گفت که این همشیره یک پولیس زنانه است و همرای یک منصبدار مردانه از قوماندانی  برای تلاشی و جمع آوری زیورات زنهای خانه ما آمده اند. زیورات را از همه اعضای خانواده ما جمع آوری کرده اند. فقط این انگشتری لعنتی من که 25 سال است از شب نکاح خود در کلک خود دارم در انگشتم گور رفته بیرون نمیشود. میگویند که فردا یک زرگر را می آورند تا با قیچی زرگری انگشتر را در کلکم قیچی کند و از انگشتم بکشد. برادرم که یک جوان احساساتی  وپرشور بود ازاین سخن خواهرم بر آشفته شد و خطاب به زن پولیس گفت: همشیره جان, شما اززنهای خانواده ما چقدر زیور جمع کرده باشید؟ زن پولیس گفت که کرنیل مصطفی در خانه عقب نشسته است میتواند جواب سوال شمارا بگوید. برادرم با یک گام خودرا به خانه عقبی رسانید وبایک جرئت و شهامت فوق العاده از کرنیل مصطفی پرسید؟ در کلک خواهرم یک انگشتر محکم شده وشما میخواهید فردا زرگر بیاورید تا آنرا قیچی کند. آیا نمیشود که سنگ یاقوت آنرا از روی انگشتر بکشید و طلای آنرا در کلکش بگذاریم؟  زیرا آوردن زرگر و قیچی کردن در کوچه ما آوازه بد را می انــــــدازد.

      برعلاوه وقتی شما نگین را که قیمتی و پر ارزش است  بگیرید, باقی قیمت طلای کهنه آن آنقدر نیست که با خروج آن کلک, بیچاره خواهرم را آزارو آسیب برسانید. خواهش میکنم این خواسته مارا قبول کنید. کرنیل مصطفی به فکر رفت وپس از چند لحظه گفت بشرطیکه قیمت طلای انگشتر را بصورت نقد برایم بپردازید تا فردا مسؤل نشوم. برادرم این پیشنهاد کرنیل مصطفی را پذیرفت و دعوا به همین جا خاتمه یافت.

       مزید بر این واقعه جبارانه عمال نادرخان, او میگوید این تمامش نیست یک روز وقتی سر ساعت صبح به مکتب رفتم معلم زبان فارسی دری ما سید حبیب الله خان مرا اشارت کرد و بسوی خود خواست وقتی پیش رفتم آهسته بمن گفت که خودت یکبار به دفتر مکتب بروکه ترا خواسته اند. باشتاب دهلیز طویل عمارت را طی کرده داخل اداره مکتب شدم. معاون مکتب محمد ایوب خان که در لب بالایی خود یک چاک داشت از جایش بر خواست وبا لطف و محبت تمام به فرقم دست کشید و مرا درگوشه اتاق برد وباآواز بسیار ملایم بمن گفت: رشید جان پسرم تو پس بخانه برو و چند روز بمکتب نیا. من با همان روحیه کودکانه خود درک کردم که این حکم یقیناً به محبوس شدن پدر و برادرانم ارتباط دارد.  من با یک جهان عقده و نا امیدی  و اندوه بنابر حکم  ظالمانه نادری راهی خانه شدم. عقده گلویم را گرفته بود, اشک از چشمانم میریخت, نفس زنان با طبراق به پشت وارد منزل شدم.  یکه راست بسوی مطبخ خانه رفتم. میدانستم که مادرم در آنجا نان پخته میکند. داخل شدم, وقتی مادرم مرا دید فریادکشید وگفت: چرا زود آمدی؟ ناجورشدی؟ ووقتی اشک را در چشمانم دید که پیوسته برویم میغلطد وارخطا شد. وبایک جست مرا در بغل گرفت  , رویم را بوسید و باز پرسید که چرا از مکتب زود آمدم؟ بالاخره که عقده ام کمی باز شده بود با صدای گریه آلود, گفتم مادرجان: مرا از مکتب کشیدند. مدیرمکتب گفت که دیگر به مکتب نیا... مادرم با تعجب و اضطراب پرسید که نگفتند که چرا؟ گفتم نه... شاید بخاطر زندانی شدن پدرم. مادرم مرا بسیار نوازش داد و گفت غصه نخور , جانم همه کار ها را خدا آسان میکند.

       جناب بینش هنوز در صنف چهارم بود که در گیر و دار سیاسی و بجرم خدمت در دوران امیر حبیب الله کلکانی پدرش میرزا عبدالقیوم خان مستوفی ولایت کابل زندانی گردید وهاشم خان جابرمال و دارایی شان را ضبط کرد. او وسایر اطفال خانواده اش از مکتب و درس محروم گردانیده شدند.

       مادرش دیگر زندگانی را در خانه  میرزا عبدالقیوم خان  شوهرش در گذر سردارجانخان تنگ یافت و تصمیم گرفت با مال و منال باقیمانده بخانه مادری خود در کوچه قاضی فیض الله خان نقل مکان نماید. در آنجا تربیه و تعلیم شان را مامایش  عبدالرحیم رحیمی بدوش گرفت.  هنوز یک سال از زندگی شان در کوچه قاضی فیض الله خان نگذشته بود که محمد ابراهیم خلیل با خواهرش عقد ازدواج بست.

       محمد ابراهیم خلیل که شخص فرهنگی, ادیب و شاعر بود و در خطاطی دست بالا داشت اورا تعلیم خط و کتابت داد.  بعداً در مؤسسه بانک ملی که تازه در سال 1314 بوسیله عبدالمجید خان زابلی تأسیس یافته بود شامل وظیفه ساخت. او پله های پیشرفت و ترقی را در در بانک ملی پیمود تا که به سن وسال پختگی رسید. او در همان سالها مادر مهربان خود را نیز از دست داد و با برادرش  در همان کوچه با مامای خود زندگی داشتند.

       میرزا عبدالقیوم خان در صدارت شاه محمود خان از زندان آزاد گردید و  جناب بینش با پدر یکجا در همان کوچه قاضی فیض الله خان سکونت اختیار کردند. تا که در جولای سال 1943 ازدواج کرد . هنوز یک سال و نیم از ازدواج شان نگذشته بود که جناب بینش بحیث نماینده بانک ملی افغانستان در شهر کویته مقرر شد. بعد از دوسال ماموریت در کویته خانمش وفات یافت و در همان محل  مدفون گردید. او بعداً در 18 جنوری 1948 نماینده بانک ملی در بمبئی مقرر گردید. بعد از دوسال دوباره به کابل آمد و بحیث مدیر عمومی مامورین بانک ملی تقرر یافت. بعد از پنج سال خدمت درین پست بحیث معاون  شرکت صادراتی قره قل گماشته شد. بعد از پنج سال خدمت بحیث معاون در سال 1970 بــــرای یک سفر کوتاه  غرض اشترا ک در لیلام  پوست قره قل به نیو یارک رفت. ازین سفر مؤفقانه اش  شرکت یک هزار دالر امریکایی بوی پاداش داد.

       بعد از سفر نیو یارک در اپریل سال 1971 بحیث معاون شرکت  بیمه ملی افغانستان  مقرر گردید. اوبرای تکمیل معلومات در بیمه در 17  جون 1972 عازم لندن گردید. بعد تکمیل کورسها دوباره به وطن آمد و از طرف هیأت مدیره به صفت رئیس بیمه افغان مقرر گردید. محترم بینش این وظیفه را تا رویداد هفتم ثور 1357 بدوش داشتند.

       بعد از رویداد هفتم ثور مانند سایر افغانها او هم نتوانست در زیر فشار اربابان کمونستی به حیات خود در افغانستان ادامه بدهد مجبور شد کشور را ترک گوید.  او در ابتدا در ماه می 1981 به هندوستان آمده وسپس با تمام اعضای فامیل راهی ایالات متحده امریکا شده و در ایالت کلیفور نیا شهرک زیبای فریمونت مسکون گردید.

       از کارهای فرهنگی جناب عبدالرشید بینش در فریمونت, کلیفورنیا همکاری و نشر مجله خراسان بود که به سر دبیری محمد قوی کوشان و فریده جان انوری از مرکز کلتوری فریمونت به نشر میرسید میباشد. جناب بینش بعلاوه تهیه مضامین و مقالات بخش خطاطی  این نشریه وزین را نیز بدوش داشتند. بعلاوه جناب بینش بگفته خودش یاد مانده های زندگی خود را جمع  کرده کتابی تحت عنوان "بارقه های بینش" درسال 2002 به نشر رسانیده است. بگفته خودش این کتاب طرف استقبال افغانستانیهای ایالات متحده واقع شد و بزودی نایاب گردید.

       جناب بینش در حال حاضر در فریمونت کلیفورنیا با اعضای خانواده زندگی دارد. مصروف کارهای فرهنگی میباشد. برای این خادم فرهنگ اصیل افغانستان عمر دراز و پر بار آرزو کرده دوام حیات گرانمایه شانرا  از خداوند خواهانیم.

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/3/22:: 4:12 صبح     |     () نظر
 
زندگینامه محمد کریم کابلی

برگی دیگر از کارنامه های دوران اختناق و ستم حاکمان افغانستان

 

 

زندگینامه

محمد کریم کابلی

 

 

استاد محمد کریم متخلص به کابلی در سال 1299 هش در محله کوچه علی رضا خان کابل چشم بجهان کشود.

محمدکریم کابلی برادر زاده میرزا مهدی خان کابلی میباشد که در عهد شاه امان الله وظیفه میرزایی داشت. نادر خان  میرزا محمد مهدیخان را با محمد ولیخاخان دروازی یکجا اعدام کرد.

محمد کریم کابلی یکی از همصنفان عبدالخالق هزاره بود که نادرخان را به تفنگچه بست.  محمد کریم کابلی میگوید من در چند قدمی عبدالخالق ایساده بودم, فاصله من با عبدالخالق فقط دونفر در بین بود. من فیر های تفنگچه عبدالخالق و افتیدن محمد نادر را بچشم دیده ام. از آن بود که محمد کریم کابلی وسایر همصنفان او بخاطر قتل محمد نادر توسط عبدالخالق مدتها با وجود صغر سن زندانی شدند. نه تنها این فرزندان بیگناه و مظلوم افغانستانی از درس و تعلیم محروم گردیدند بلکه برادرها و اعضای فامیهای شان نیز به جرم ناکرده مجازات گردیدند.

هرچند بنابر خصلت دوران اختناق محمد کریم کابل و سایر همصنفان او از درس و تعلیم محروم گردیدند ولی  محمد کریم کابلی با اندوخته های دوران شاه امان الله  در مکتب صداقت وبعد ازآن در مکتب امانی سواد و نویسندگی را تکمیل کرده بود. او بدرستی مینوشت و میخواند و انشای خوب داشت. بعد از دوره اختناق نادری و دههای حکمرانی دوبرادر در دوران سلطه ظاهرشاهی او مؤفق شد علوم متداول عربی, منطق, حکمت, علوم دینی و ادبیات را فراگیرد.

جناب محمد کریم کابلی بعد از ختم حکومت دوبرادر به وظایف اداری و ترجمانی زبان آلمانی در کمپنی های خارجی آباک, یونیماک و زیمنس مصروف گردید. او این وظایف را تا چهل و پنج سال در افغانستان دوام داد.

جناب محمد کریم کابلی در پهلوی کارهای اداری و ترجمانی به کار نویسندگی پرداخت. اشعار ناب و سوزنده از دل پردرد می سرود و در نشرات موقوته  افغانستان نشر میکرد. اشعار او از احساس خاصی بر خورد میباشد که میتواند خوانند را به راز عقب مانیهای دوران گذشته افغانستان مطلع سازد.  او در پهلوی شعر پارچه های ادبی و نیز داستانهای کوتاه و مقاله های اجتماعی نیز دارد.

جناب محمد کریم کابلی در سال 1989 بعد از رویدا هفتم ثور روی به مهاجرت آورده  راهی آیالات متحده امریکا گردید.

استاد کابلی در ایالات متحده امریکا نیز آرام نه نشسته شروع به سرودن اشعار و نوشته های گوناگون اجتماعی اخلاقی و ادبی کرد.  او در امریکا به یکی از شعرای بزرگ  سراینده شعر های عرفانی افغانستان مبدل گشت. هرچند از اشعار عرفانی شاعرپیش از هجرت چیزی بدست نیست ولی دو دیوانیکه در هجرت سروده اند ممثل سرایش سوزناک و پر ارزش عرفانی او میباشد. کابلی بخش اول دیوان خودرا در سال  1998 و بخش دوم آنرا در سال 2002 در ایالات محده امریکا بچاپ رسانید که مایه غنی وپر ارزشی در ادبیات عرفانی برون مرزی افغانستان محسوب میشود.

جناب محمد کریم کابلی در حال حاضر در ایالت کلیفورنیای امریکا زندگی دارد. سن شان خیلی پیش رفته است. ایشان تاریخ زنده و غنیمت بزرگ تاریخ کشورمان میباشند.

 خداوند عمر نوح برایشان اعطا بفرماید.

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/3/22:: 4:9 صبح     |     () نظر
<      1   2   3   4   5      >
درباره
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
به سوی فردا
اگه باحالی بیاتو
حاج آقاشون
کانون فرهنگی شهدای شهریار
عاشقان
EMOZIONANTE
همفکری
یا امیر المومنین روحی فداک
خورشید تابنده عشق
پرسه زن بیتوته های خیال
((( لــبــخــنــد قـــلـــم (((
در انتظار آفتاب
.:: بوستان نماز ::.
لنگه کفش
ای لاله ی خوشبو
شین مثل شعور
upturn یعنی تغییر مطلوب
عشق و شکوفه های زندگی
دیار عاشقان
فرزانگان امیدوار
(( همیشه با تو ))
آیینه های ناگهان
تمیشه
***جزین***
همنشین
به وبلاگ بیداران خوش آمدید
گل رازقی
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی
وبلاگ شخصی محمدعلی مقامی
مذهبی فرهنگی سیاسی عاطفی اکبریان
آخرالزمان و منتظران ظهور
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
لیلای بی مجنون
به سوی آینده
عشق سرخ من
نگاهی به اسم او
ایران
آموزه ـ AMOOZEH.IR
و رها می شوم آخر...؟!!
جلوه
بی نشانه
PARSTIN ... MUSIC
رهایی
قعله
دارالقران الکریم جرقویه علیا
alone
منتظر ظهور
علی اصغربامری
پارمیدای عاشق
دلبری
نظرمن
هو اللطیف
افســـــــــــونگــــر

جاده های مه آلود
جوان ایرانی
hamidsportcars
پوکه(با شهدا باشیم)
*پرواز روح*
عصر پادشاهان
جمعه های انتظار
سپیده خانم
هادرباد شناسی (روستایی در شرق شهرستان بیرجند) HADERBAD SHENASI
بندیر
شقایقهای کالپوش
د نـیـــای جـــوانـی
قلمدون
نهان خانه ی دل
مهندسی مکانیک ( حرارت و سیالات)-محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
یه گفتگوی رودر رو
پرواز تا یکی شدن
بچه مرشد!
سکوت ابدی
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
*تنهایی من*
سرای اندیشه
SIAH POOSH
بلوچستان
خاکستر سرد
شجره طیبه صالحین ،حلقه ریحانه
شوالیه سیاه
خندون
هم نفس
آسمون آبی چهاربرج
محفل آشنایان((IMAN))
ای نام توبهترین سر آغاز
هه هه هه.....
سه ثانیه سکوت
►▌ استان قدس ▌ ◄
بهترین آرزو هایم تقدیم تو باد.

مهر بر لب زده
نغمه ی عاشقی
امُل جا مونده
هفت خط
محمد جهانی
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
ارتش دلاور
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
فانوسهای خاموش
گروه تک تاز
مقاله،پایان نامه،پرو‍ژه،کتاب الکترونیک،تحقیق،جزوه،نمونه سوال و..
سیب سبز
دانشگاه آزاد الیگودرز
فریاد بی صدا
اکبر پایندان
پژواک
تخریبچی ...
عاشقانه
geleh.....
بــــــــــــــهــــــــــــار
****شهرستان بجنورد****
وبلاگ آموزش آرایشگری
یک کلمه حرف حساب
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
«حبیبی حسین»
..:.:.سانازیا..:.:.
+
یــــــــــــــــاســــــــــــــــــــمـــــــنــــ
حوض سلطون
شب و تنهایی عشق
داستانهای واقعی روابط عمومی Dr.Rahmat Sokhani
دلدارا
پناه خیال
مجله اینترنتی شهر طلائی
جوک بی ادبی
عاطفانه
آقاشیر
امامزاده میر عبداله بزناباد
قرآن
دریـــچـــه
بـــــاغ آرزوهــــا = Garden of Dreams
صراط مستقیم
من بی تو باز هم منم ...
عشق در کائنات
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سروش دل
تنهایی
روانشناسی آیناز
کـــــلام نـــو
جبهه مقاومت وبیداری اسلامی
بصیرت مطهر
سایت جامع اطلاع رسانی برای جوانان ایرانی
آوای قلبها...
اَللهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
تنهایی افتاب
نمایندگی دوربین های مداربسته
کوسالان
امام مهدی (عج)
@@@گل گندم@@@
سفیر دوستی
کافه محلی است برای جمع شدن وسرچشمه آغاز زایش هرچشمه است
کلبه عشق
تنهایی......!!!!!!
دریــــــــای نـــور
کربلا
جوکستان بی تربیتی
کلبهء ابابیل
وبسایت رسمی مهندس امیر مرتضی سعیدی ایلخچی
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
جـــیرفـــت زیـبا

سارا احمدی
مهندسی عمران آبادانی توسعه
ققنوس...
حزب الله
««« آنچه شما خواسته اید...»»»
ashegh
طاقانک
تک درخت
تراوشات یک ذهن زیبا
سکوت سبز
هر چی بخوای
پیامنمای جامع
پرنسس زیبایی
بوی سیب BOUYE SIB
@@@این نیزبگذرد@@@
بادصبا
ಌಌتنهاترین عشق یه عاشق دل شکستهಌ᠐
راز رسیدن به شادی و سلامتی
معارف _ ادبیات
پوست مو زیبایی
تنهای تنها
آخرین صاحب لوا
جاده مه گرفته
دخترانی بـرتر از فــرشته
دلـتنگـ هشـیگـــــــــی
تبسمـــــــــــــــی به ناچار
ماتاآخرایستاده ایم
سایت روستای چشام (Chesham.ir)
مستانه
وبلاگ گروهیِ تَیسیر
ناز آهو
گیسو کمند
جــــــــــــــــوک نـــــــت
عکس سرا- فقط عکس
عکس های عاشقانه
حقوق دانشگاه پیام نور ایلام
تیشه های اشک
فقط خدا رو عشقه
پاتوق دوستان
بنده ی ناچیز خدا
آزاد
ارمغان تنهایی
فقط عشقو لانه ها وارید شوند(منامن)
سلام آقاجان
ردِ پای خط خطی های من
منطقه آزاد
علی پیشتاز
تنهاترم
محمدمبین احسانی نیا
یادداشتهای فانوس
دوست یابی و ویژگی های دوست
کد تقلب و ترینر بازی ها
ستاره سهیل
داستان های جذاب و خواندنی
عاشقانه
گدایی در جانان به سلطنت مفروش
یادداشتهای من
شــــــهدای روستای مـــکـــی کوهسرخ
سرافرازان
*bad boy*
سرزمین رویا
برای اولین بار ...
خاطرات و دل نوشته های دو عاشق
چون میگذرد غمی نیست
بازگشت نیما
دهیاری روستای آبینه(آبنیه)
روستای زیارتی وسیاحتی آبینه(آبنیه)باخرز
سایه سیاه
رازهای موفقیت زندگی
دوره گرد...طبیب دوار بطبه...
* ^ــ^ * تسنیم * ^ــ^ *
بچه های خدایی
مرام و معرفت
خوش آمدید
The best of the best
بوستان گل و دوستان
صفیر چشم انداز ایران
من.تو.خدا
۞ آموزش برنامه نویسی ۞
شبستان
دل شکســــته
یکی هست تو قلبم....
برادران شهید هاشمی
شهداشرمنده ایم _شهرستان بجنورد
یامهدی
تنها هنر
دل نوشته
صوفی نامه
har an che az del barayad
منتظر نباش تا پرنده ای بیاید و پروازت دهد در پرنده شدن خویش بکوش
شجره طیّبه

دانلود هر چی بخوایی...
نور
Dark Future
مجله مدیران
S&N 0511
**عاشقانه ها**
پنجره چهارمی ها
AminA
نسیم یاران
تبیان
صدای سکوت
(بنفشه ی صحرا)
اندکی صبر سحر نزدیک است....
ابهر شهر خانه های سفید
عشق
ترانه ی زندگیم (Loyal)
توشه آخرت
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
جزتو
ترخون
عشق پنهان
@@@باران@@@
شروق
Manna
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
پرسش مهر 8
دریایی از غم
طره آشفتگی
...ترنم...
Deltangi
زیبا ترین وبلاگ
ارواحنا فداک یا زینب
علمدار بصیر
کرمان

عشق الهی: نگاه به دین با عینک محبت، اخلاق، عرفان، وحدت مسلمین
عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
قمه‏زنی سنت یا بدعت؟
سلام
عطش
حضرت فاطمه(س)
♀ ㋡ JusT fOr fuN ㋡ ♀
اواز قطره
محمد قدرتی Mohammad Ghodrati
آرشیو یادداشت‌ها
دینی
گلچینی از جغرافیای طبیعی و تاریخی افغانستان
آثارتأریخی افغانستان
گلچینی از تاریخ جهان و افغانستان
میراث گرانبهای گذ شتگان چراغی است برآیند گان
کابل و ولایات افغاانستان عزیز
زبان شرین پارسی
وازه نامهء هم زبانان
ادبیات و هنر
پرواز خیال
شعر و ادب
اى الهه عشق مادر!
عاشقانه ها
موزیک و اشعار آهنگهای بهترین اوازخوان افغان احمد ظاهر و دیگران
سیاسی
جامعه شناسی -مردم شناسی
دانستنیهای جالب
طب ورزش صحت وسلامتی
مسائل جنسی خانه و خانواده
آموزش زیبایی
روانشناسی
طب سنتی و نسخه های پزشکی با گیاهان دارویی
غذا موادغذائی و اشامیدنیها
خواص میوه ها و سبزیجات
اخبار
زندگینا مه
داستانهای کوتاه و آموزنده
نجوم فضا وفضانورد ی
کمپیوتر انترنیت و وب نویسی
لطیفه ها اندرز ها و پیامهای کوتاه خواندنی و عالی
طنز
تقویم هجری شمسی اوج درایت فرهنگی ما
سرگرمی ها
معرفی کتاب
تصویر عکس ویدئو فلم
بهترین های خط
جالبترین کارتونها
طالع بیی
یادداشتها
قوانین خواب و رویا وتعبیرخواب
تبریکی و تسلیت
داغ غربت
علمی
تاریخی و اجتماعی
خانهء مشترک ما زمین
اشعار میهنی رزمی و سیاسی
هوا و هوانوردی
آموزش و پرورش
معانی اصطلاحات و تعاریف
دنیای عجاء‏بات