به مردم بیاموز و دانش دیگران را فراگیر، تا دانش خود را استوار کرده و آنچه را که ندانسته ای بدانی . [امام حسن علیه السلام]
یادداشتها و برداشتها
 
دانستنیها

ابن ادهم

ابن ادهم، که خاندانش فزون باد،

شبی از رؤیایی ژرف که عالم صلح و سلام بود بیدار شد

و در نور مهتاب،

که اطاقش را چون خرمنی از سمن نقره‌ فام کرده بود،

فرشته‌ای دید

که در یک دفتر زرّین چیزی می‌نوشت

آرامش ژرف اطاق ابن ادهم را گستاخ کرد که بپرسد

چیست که در این دفتر می‌نویسی

فرشته سربلند کرد و با نگاهی شیرین و مهربان گفت:

نام آنان که خدا را دوست دارند.

ادهم مشتاقانه پرسید آیا نام من هم در شمار آنان هست

فرشته گفت نه، نامت را در این میان نمی‌بینم

ادهم با صدایی همچنان مشتاق اما آهسته‌تر گفت

پس نام مرا در شمار آنان بنگار که بندگان خدا را دوست دارند

فرشته این بنوشت و ناپدید شد

شب دیگر باز فرشته، با آن فروغ شکوهمند و بیدار کننده پدیدار شد

و نام آنان را که از عشق خداوند سعادت ابد یافته بودند

در یک طومار طلایی به ابن ادهم نشان داد

و ادهم با حیرت و شعف دید که نامش سرآغاز نامهاست.

ابراهیم‌بن ادهم از صوفیان به نام است که پاره‌ای احوال و اقوال او در تذکرة ‌الاولیای شیخ عطار آمده و در ادبیات عرفانی ما اشارات و تملیحات بسیار به داستان زندگی او شده است. بخصوص افسانه‌های مربوط به علت گریختن او از تخت پادشاهی و پیوستن به حلقه درویشان سخت معروف است.

از جمله قصه آن درویش که نیم شب بر بام قصر وی می‌دوید قراولان او را گرفتند و نزد سلطان آوردند. پرسید نیمه شب بر بام ما چه می‌کردی؟ گفت در بیابان شتری گم کرده‌ام گمان بردم که شاید بر بام قصر سلطان آمده باشد. ابراهیم با حیرت گفت چنین گمان باطل ا ست چگونه ؟ آخر شتر گمشده در بیابان را بر بام قصر سلطان به چه امید می‌جویی؟ گفت به همان امید که تو از تخت شاهی شادی و سعادت می‌طلبی. ادهم نعره‌ای بزد و با درویش راه بیابان را در پیش گرفت.

پـادشـاهان جـهـان از بــدرگی .................... بـو نبــردنــد از شــراب زنـدگی

ورنه ادهم وار سرگردان و دنگ ................ ملک را بر هم زدندی بی‌درنگ

مثنوی معنوی

افسانه دیگر آنکه روزی ابن ادهم به دنبال آهویی می‌تافت آهو گشت  و گفت: آیا تو را برای آن آفریده‌اند که مرا شکار کنی؟

روزی پـــســـر ادهــم انـــــدر پـــی آهـــــو .................... مــانـنـــد فـلــک مــرکب شبــدیــز بــر‌افکند

دادیــش یـکــی شــربـــت کــز لذت بویش .................... مستیش به سر برشد و از اسب درافکند

گـفـتــنــد هــمــه کــس ز ســـر کوی تحیر .................... مـسکیــن پــسر ادهـم تـــاج و کــمر افکند

دیوان شمس

یا چـون پســر ادهــم آید ز پی آهو .................... تا صید کند آهو، خود صید دگر یابد

پیامی که در داستان ابن ادهم و فرشته آمده نیز در ادب پارسی نکته‌ای مکرر است که چون قند تکرار آن از ملازمت دور است.

کوتاه ‌ترین و زیباترین بیان بیان این نکته در بوستان سعدی چنین آمده است:

طــریقت بجــز خدمت خلق نیست .................... به تسبیح و سجاده و دلق نیست

در تذکرةالاولیاء عطار در ذکر ابراهیم ادهم آمده است که : نقل است که سه تن در مسجدی خراب عبادت می‌کردند، چون بخفتند ابراهیم بر در مسجد ایستاد تا صبح او را گفتند: چرا چنین کردی؟ گفت: هوا عظیم سرد بود و باد سرد، خویشتن را به جای در ساختم تا شما را رنج کمتر بُوَد، و هر چه بُوَد برمن بُوَ

چند قانون آداب معاشرت

کافیست نگاهی به دور و اطراف خود بیانـدازیـد تـا مـتوجه شوید شمار اندکی از افراد متشـخـص و با نزاکت بجای مانده است. در روزگـاران پیـشـیـن به آداب ,و نزاکت اجتماعی بهای بیشتری داده می شد. اما افسوس که جامعه مهاجر هموطنان ما امروز دستخوش تحولات گوناگونی گشته است. مقصود آن نیست کـه مـردم بـاید هـمـانـنـد ربـات آداب معاشرت را یک به یک و مـو بـه مـو، بـرده وار رعایت و اجـرا کنند بلکه رعایت برخی آداب پسندیده بشما کمک خواهد کرد تا شان و منزلت اجتماعیتان ارتقا یابد. نـکاتـی گرداوری شده است که می تواند شما را از یک فرد عامی به یک انسان متشخص و جتلمن تبدیل کند. با رعایت این نکات ساده به شما اطمینان میدهم که دیگران شما را در زمره افراد با اصل و نسب و فرهیخته قرار خواهند داد.شخصی که دیگران آرزوی معاشرت و شراکت با وی را دارند.

 1- همیشه مودب باشید اگـر هـم از کـسی خوشتان نمی آید نیازی نیست که شان و منزلت خودتان را تا سطح اجـتمـاعی آن فرد تنزل دهید. مودب و با نزاکت بـاشید تـا بـرتـری خـود را نـسـبـت بـه آن شخص ثابت کنید.

 2- هیچگاه دشنام ندهید دشنام و ناسزاگویی مطلقا ممنوع می باشد. چون نشان دهنده آن است که شما قادر نیستید برای بـیـان عقاید خودتان از واژه ها ولغات مناسبتری بهره بگیریـد. از آن گذشته لاابالیگری همیشه دور از نزاکت و ادب می باشد.

 3- با صدای بلند صحبت نکنید هنگامی که با صدای بلند صحبت میکنید، بـاعث بالا بردن سطح استرس میان اطرافیان خود میگردید. بـلند صحبت کردن بیانگر آن است که شما قادر به بحث منطقی با دیگران نـیـستید و عجز شما را در استدلال معقولانه نشان می دهد و آنکه می خـواهـیـد حرف خودتان را با توسل به زور وخشونت به کرسی بنشانید . هـمـچـنـیـن بلند صحبت کردن سبب جلب توجه اطرافیان میگردد البته توجه منفی.

 4- کنترل خود را از دست ندهید زمانی که شما کنترل اعصاب خود را از دست میدهید و از کوره در میروید به همه نشان می دهید قادر به کنترل احساسات و هیجانات خود نمی باشید. وقـتـی هم که شما از کنترل رفتار خودتان عاجز می بـاشیـد، چـگونـه قـادر بـه کـنـترل چیز دیگری خواهید بود؟ همواره خونسردی خود را حفظ کنید (کار آسانی نخواهد بود اما به زحمتش می ارزد).

 5- به دیگران خیره نشوید زل زدن به دیگران و چـشـم چـرانـی نوعی تعرض به دیگران محسوب می گردد. شما که نمی خواهید بی جهت دیگران را مرعوب خود سازید؟

 6-صحبت کسی را قطع نکنید پیش از آنکه اظهار عقیده ای بکنید، اجـازه دهـیـد صـحـبت دیگـران بـه پایان برسد. میان صحبت کسی پریدن نشانه بی نزاکتی و عدم برخورداری از مـهـارتـهای اجـتـمـاعـی فرد می باشد. اگر نمی خواهید خودبین و از خود راضی بنظر آیید، هیچگاه صحبت کسی را قطع نکنید و هرگاه که ناچار بـه انـجـام ایـن کـار شـدیـد حتـما بـا گـفـتـن جـمله \"معذرت می خواهم\"، اقـدام بـه انـجام آن کار کنید. مـودب بـودن بـه مـفـهـوم آن اسـت کـه بـرای موقعیت، عقاید و احساسات دیگران احترام قائل شویم.

7- همیشه وقت شناس باشید مهم است که به وقت دیگران احترام بگذارید.سـر مـوقـع در جـلسات، قـرار مـلاقـات هـا، موقعیت های شغلی و اجتماعی حضور یابید. هـمچـنـین یک فرد متشخص می داند چه زمانی باید میهمانی را ترک کند.

 8- اسرار زندگی خصوصی خود را فاش نسازید آبرو، شرافت، صداقت و بصیرت بـزرگـتـریـن و مـهـمـتـرین عـامـل برای حفظ اعتبار یک فرد متشخص می باشد. جزئیات زندگی شخصی شما باید محرمانه باقی بمانند. بـنـابـراین هرگاه شخصی در مـهـمـانی شـروع بـه سـخن چیـنـی کرد، از صحبتی در رابطه به زندگیتان به میان نیاورید.

 9- آب دهان نیاندازید اغلب مـردها ایـن کـار را بطور ناآگاهانه انجام می دهند. آب دهـان انداختن بسیار زننده بوده و بی شخصیتی فرد را میرساند. هیچگاه آب دهان نیندازید مگر آنکه بخواهید ثابت کنید انسان بی نزاکتی هستید.

 10- حرمت بزرگترها را نگاه دارید در واقع شما باید همانطور که دوست دارید مورد احترام دیگران باشید خود نیز به دیگران احترام بگذارید. امروزه جوانان خیال می کنند همه چیز را می دانند و از همه چیز سر در میاورند و در واقـع خـود را عـقـل کل میدانند اما اینطور نیست. کافیست به 5 سال پیش خود بیاندیشید.....یقینا شما امروز بسیار باهوش تر و با تجربه تر شده اید. اینطور نیست؟ بـا آنـکـه 5 سـال پـیـش نـیـز فکر میکردید همه چیز را میدانید.

 11- به اشتباهات دیگران نخندید این یکی از پست ترین کارهای است که کسی ممکن است انجام دهد. هـنـگـامـی کـه شما اشتباهی مرتکب میشوید و یا خراب کاری میکنید تنها انتظاری که از دیـگران دارید آن است که اشتباهات و خطاهای شما را برویتان نیاورند و از آنها چشم پوشی کنند. از آن مهمتر شما را بواسطه آنها مورد تمسخر قرار ندهند. 12- کلاه خود را از سر بردارید شاید امروزه این رسم دیگر هوادار نداشته باشد. شما می بـاید کـلاه و هـر آنـچه بر سر دارید را به هنگام داخل شدن به منزل از سر خود بردارید. از آن گـذشـتـه هیچگاه با کلاه بر سر میز شام ننشینید چون اینکار نشانه بی نزاکتی مفرط می باشد. 13- پیش از صرف غذا منتظر بمانید همه میهمانان سر جایشان بنشینند زمانی که برای صرف غذا سر میز نشسته اید، باید منتظر بمانید تا تمام میهمانان کاملا سـر جایشان بنشینند و آماده صرف غذا گردند. هـمـه افـراد بـاید در یک زمـان شـروع بــه صـرف غذا کنند. این نکته اگرچه مـوشـکـافـانـه بـنـظـر مـی رسد، اما بسیار حائز اهمیت میباشد.

14- فخر فروشی نکنید هیچ کس از آدم لاف زن خوشش نمی آید. در هنـگام گـفـتـگو دربـاره مـسایـل مـالی به دارایی های خود اشاره نکرده و ثروت خود را به رخ نکشید. 15- به ساعتتان نگاه نکنید هنگامی که در یک جمع و محفلی می باشید، مدام به ساعت خود نگاه نکنید مگر آنکه بـلافـاصله قصد ترک آن محل را داشته باشید. وقتی به ساعتتان نگاه می کـنـیـد دیـگران اینگونه برداشت میکنند که شما خسته و بی حوصله گشته اید. آیـیـن جوانمردی : علاوه بر دستورات فوق مردان متشخص باید در حضور یک خانم محترم از قـوانین ذیل نیز پیروی کنند. شـاید دوران جـوانمردی بـسر رسـیده بـاشـد امـا هـنـوز کـاملا از میان نرفته است. شمـا جـزء مـعدود افرادی باشید که ایـن رسوم را هـمـچـنـان زنـده و پابـرجـا نـگاه میدارند. 1- همیشه در را برایش باز کنید این شـایـد مـهـمتـرین قـانون آداب مـعـاشرت برای مردان باشد. خواه او در حـین ورود بـه موتر شما، رستوران، باشگاه و یا هر جای دروازه دار باشد، دروازه را هـمـیـشه باید برایش باز نگاه دارید تا او عبور کند.هرگاه چندین دروازه وجود داشت یک به یک آنها را برایش بگشایید.

2- کمک کنید کرتی را بپوشد همواره به همسر خود در تـن کـردن بالاپوش و یـا کرتی کـمک کنـید. این عمل ساده و در عین حال موثر می باشد. 3- کمکش کنید بنشیند 4- جای خود را به او بدهید هرگاه خانمی نزدیک میز غذا آمد و یا در اماکن و وسائط نـقـلیـه عـمـومـی وارد گـشـت و چوکی خالی موجود نبود، شما باید برخیزید و جای خود را وی تقدیم کنید.

 5- از جای خود برخیزید همیشه هنگامی که خانمی به اطاق وارد و یا از آن خارج می گردد از جای خود برخیزید و یا حداقل هنگام ورود از جای خود برخیزید.

 6-دستان او را بگیرید در میهمانی ها و موقعیتهای اجتماعی باید دست خود را به همسرتان تـقدیـم کنـید که نشانه صمیمیت بیشتر می باشد اما وقتی بروی سطح ناهمـوار قدم میزنید باعث کمک به وی می شود خصوصا زمانی که او کفش پاشنه بلند به پا کرده باشد.

 7- نیازهای او را جویا شوید با آنکه این کار را اکثر مردان انجام می دهند، امـا بـاز کـمـک زیـادی به متشخص بودن ما می کند. هنگامی که در موقیتهای اجتماعی می باشید، هـمـواره از وی بـپرسید که آیا نـوشیـدنـی و یـا غـذا میل دارد که برایش بیاورید. به او نـشـان دهـیـد کـه بـه آسـایـش و نیازهای وی اهمیت قائل هستید.

 8- اگر چیزی از دستش به زمین افتاد به وی باز گردانید هـنگامـی کـه خـانمی چیزی از دستانش به زمین افتاد آن را از روی زمین برداشته و بـه وی بـدهیـد. خـواه آن چـیز دستکش باشد و یا یک اسکناس. الـبـتـه حتما از ناحیه زانو خم شوید و نه از کمر.

 9- در راه پله کنار، خانم راه بروید هیچگاه در راه پله پشت یک خانم حرکت نکنید. خصوصا وقتی دامن کوتاه پوشیده باشد. کنار و یا اندکی جلوتر از وی حرکت کنید. ایـن قـانـون در هنـگـام عبـور از پیاده رو نیز باید رعایت گردد. همچنین هیچگاه یک خانم را از فاصله نزدیک تعقیب نکنید.

 10- از قسمت بیرونی پیاده رو حرکت کنید این به خانـم هـمراه شـما اجـازه می دهـد که از رفـت و آمـد خـودروها دور گـردد. هـرگاه خـودرویی نـاگهان از کنـار شـما عبور کرد و آب کنار خیابان را بسمت شما پاشـیـد، ایـن شما هستید که خیس خواهید شد و نه خانمتان. میدانم..میدانم.اما این بهایی است که شما برای متشخص بودن باید بپردازید.

 11- در حضور یک خانم سگرت نکشید هیچگاه در حضور یک خانم سگرت نکشید مگر آنکه پیش از آن از وی اجازه گرفته باشید.

 12- هرگاه بسته ای به همراه داشت برایش حمل کنید ایـن کـار به او نشان میدهد که شما برایش احترام قائل هستید و آسایش و راحتی وی را خواستارید


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/6/20:: 3:4 صبح     |     () نظر
 
دانستنیها

خگرفته شده از سایت مشعل

:چاناکیا
.بخشایش، نیروی ضعفا و زینت نیرومندان است
:گوته
.عاقل‌ترین فرد کسی است که قدر زمان را می‌داند
.قضاوت کنید، همانگونه که می‌خواهید در مورد شما قضاوت کنند
.احترام بگذارید، همانگونه که می‌خواهید به شما احترام بگذارند
.عشق بورزید، همانگونه که می‌خواهید به شما عشق بورزند
.ببخشید، همانگونه که می‌خواهید شما را ببخشند اعتماد کنید، همانگونه که می‌خواهید به شما اعتماد کنند
.خوبی کنید، همانگونه که می‌خواهید به شما خوبی کنند

 :نوشته‌‌های بودایی
.در گردش‌هایم از پرستشگاه‌های زیادی دیدن کرده‌ام اما پرستشکده‌ای نیافتم که چون بدن خودم فرخنده حال باشد
:سوامی برهماناندا
,دنیا چنان ساخته شده که اگر از شادکامی‌هایش بهره برید
.بایست رنج‌هایش را هم تاب آورید
,خوشتان بیاید یا نیاید
.نمی‌توانید از این دو یکی را بی‌دیگری داشته باشید

:کتاب: نیمه تاریک وجود
گر عظمتی مشاهده می‌کنید، درواقع عظمت خودتان را می‌بینید چشمانتان را ببندید و به این نکته بیندیشید. اگر عظمت فرد دیگری را تحسین م.ی‌کنید، آنچه می‌بینید عظمت خودتان است
ا.گر شما این ویژگی را نداشتید جذب آن نمی‌شدید
هرکس مردم را به گونه‌ای متفاوت می‌بیند، زیرا هرکس ویژگی‌های خود را به آنها فرا می‌افکند وظیفه ما اینست که آنچه را در دیگران الهام‌بخش خود .می‌بینم، شناسایی کنیم و آنگاه ویژگی‌هایی را که از خود دور کرده‌ایم باز پس بگیریم
جبران خلیل جبران
.توان زندگی، به چگونگی نگریستن ما به زندگی بسته است
شو
.اگر هر نسلی با عشق و احترام نسبت به کودکان رفتار کند، به آنها آزادی بدهد تا رشد کنند، همه جفنگیات مربوط به شکاف نسل‌‌ها محو خواهد
.شد اگر شما به فرزندانتان احترام بگذارید و با آنها رفیق باشید، امکان ندارد شکاف بین نسلی ایجاد شود

 :پیام‌های زندگی:هابارد
.شکست، تنها زمانی رخ می‌دهد که تلاشی در کار نباشد
.بریها دارانیاکا اوپانیشاد همان آرزوی ژرفی هستید که شما را به پیش می‌راند
.آرزویتان هرگونه که باشد، اراده‌تان همانگونه است اراده‌تان هرگونه که باشد، کردارتان همانگونه است
.کردارتان هرگونه که باشد، تقدیرتان همانگونه است

سخن های جاودانه

 1آنچه دانستم فقط از دولت عشق بود . لیف تولستوی

2. عشق؛ خرد نادان و بی خردی فرزانه است.  ساموئل جانسون

  3. سکس اپرای انسان فقیر است.  ایتالیایی

4.  می گویی محبت تو را پاس بدارم تمنایم آنکه مرا اندکی دوست بداری بدان سان که دیری دوست می داشتی .

رابرت هریک

5.  در محبت خوف نیست، که کمال محبت، خوف را بیرون می کند . یوحنا

6.  در عشق، جان را آرامشی نیست چراکه هرچه به چنگ آوری در آرزوی بیشتری . مارسل پروست

7. اگر مرا دوست می داری بگذار برای هیچ باشد،

دوست داشتن فقط برای عشق. الیزابت بارت برونینگ

8. همیشه عاشق،عاشقی است که در نخستین نگاه عاشق نشد . کریستوفر مارلو

9. تو را به مهری پاک باخته دوست می دارم به جانم دوست می دارم خنده ها و گریه هایم از توست،تو را من دوست می دارم حتی زمانی که زنده نباشم. الیزابت بارت برونینگ

10. دلدار را بگو زندگی کوتاه اما عشق ابدی است. آلفرد لرد تنیسون

11. عشق را یارای مغلوب کردن مرگ است. آلفرد لرد تنیسون

12. شبانگاه به رؤیایت راه می یابم؛ کسی مرا نخواهد دید، در را باز بگذار.  ناشناس جاپانی.

13. بزرگترین پند زند گی این است که گاهی احمق ها درست می گویند.! چرچیل .

. 14بدترین روزگار روزگاری است که نادانان یاوه ببافند و دانایان خاموش بنشینند ، فرانس آن کمپل

برای سرگرمی باید در بازی زندگی وارد بود اما اگر روزگار اسباب بازی را از دست ما گرفت باید مثل آدم بزرگی که در بازی کودکان شرکت داشته لبخند زنان از جرگه اطفال بیرون آمد، سن پیر

15.برای آنکه خوب زند گی کنی باید خود را بالای زندگی نگاه داری پس بیاموز که همیشه بالا روی ، بیاموز که همیشه بپائین نگاه کنی ، نیچه

.16برخیزید و دامن همت به کمر زنید بکوشید و بجوشید ، غوغای زندگی بر پا دارید، تا زنده اید زندگی کنید و از اندیشه پوچ دوری کنید ، مانند زنده بگوران خود را در کنج عزلت دفن نکنید امام علی(ک).

عشق

(عشق هدف حیات و محرک زندگی من استو زیباتر از عشق چیزی ندیده ام و بالاتر از عشق چیزی نخواسته امعشق است که روح مرا به تموج وامیدارد? قلب مرا به جوش می آورد?استعدادهای نهفته مرا ظاهر میکند? مرا از خودخواهی و خودبینی میراند دنیای دیگری را حس میکنم.در عالم وجود محو میشوم.

احساس لطیف و قلبی حساس و دیده ای زیبابین پیدا میکنم.

لرزش یک برگ? نور یک ستاره دور? موریانه کوچک? نسیم ملایم سحر?

موج دریاو غروب آفتاب همه احساس مرا می ربایند

و از این عالم مرا به دنیای دیگری می برند......

اینها همه و همه از تجلیات عشق است....

به خاطر عشق است که فداکاری میکنم.

به خاطر عشق است که به دنیا با بی اعتنایی می نگرم و ابعاد دیگری را می یابم.

به خاطر عشق است که دنیا را زیبا می بینم و زیبایی را می پرستم.(


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/6/20:: 3:3 صبح     |     () نظر
 
ادامهء شعر کشتزار سوختته و تداوم شب

((ما برتریم و جمله بـــود بردگان مــــا            درجنگ  هیچ قوم به افـــغان نمیرسد))

فرهنگ  جنگ نیست ستم نیست، خشم نیست            ملت  به شهر صلح  وصفا زان نمیرسد

بادار جــز خدا نــــــبود مــــــا برادریم            جابر  به هیچ  وضع به حرمان نمیرسد

برهرکی قوم وشهر وزبانش مقدس است           تثبیت  هویت  است  و به جزآن نمیرسد

بی حرمتی به هویــت و تاریخ همدیــگر            چیزی  بـه جز نفاق به مـــایان نمیرسد

با غ بهشت و هرچه در او هست نزد من           بر پاره لــــعل کــــوه  بدخشان نمیرسد

انسان وبعد تاجک و فرزند شهر نــــور            نیکو  تـــرم زنـــام خــــراسان نمیرسد

این تاجک و هزاره و افغان وترک وچی           بــــــی عدل  و  اتحاد  به سامان نمیرسد

پندار و کرد و گفت نیــــکو آدمیت است           کا وای  دیــــگریم  ز وجــــدان نمیرسد

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/6/20:: 2:58 صبح     |     () نظر
 
کشتزار سوخته و تداوم شب

اسماعیل خراسا نپور

کالگری کانادا

 

 کشتزار سوخته و تداوم شب

 

این شب گمان کنم که به پایـان  نمیرسد            دوزخ  به روزگـــار  خراسان  نمیرسد

در کام اژدهــــاست  ویا خفته  آفــــتاب            حتی خیال نــور بـه اذهــــــان نمیرسد

همکاسه  گشت گرچه وکیل و وزیروشاه            د ست  معلم است کـه بر نـــان نمیرسد

پایین  تر از سگ است مقام  وطنفروش            حرف  رسا به گـوش غلامــان نمیرسد

حــــکام آسمان و رعیــت شـــده  زمین            دست  گدا بــــه دامن ســلطان نمیرسد

دیوار های چــین  نفاق آنــقدر رساست            کاواز نی  بــــه گــوش نیستان نمیرسد

هـــر روز شاخهء  دیگری قد کشد  ولی            دست  درخت بــر گل خنـــــدان نمیرسد

پاییز  پیهم است  وزمستان و فصل گرم             تا گل کـــند شگوفــــه بـهاران نمیرسد

ابراست ورعد وبرق وسیاهی ولی دریغ            بر کشتزار سوخـــته بـــــاران نمیرسد

از ساختن مگوی سخن زانکه پیش جغد            صد  شهرنو  بـه یک ده ویران نمیرسد

آزادگــی غم است  کــه هی نعره میزنند            وابستگی کنید  کـــــــه نقصان نمیرسد

بنهند چـــوب ســــرو سپیدار زیر بــام            آزادگان  بـــه موقـــــف پستان نمیرسد

پایین  ترازسگ است مقام وطـن فروش            حـــرف  رسا به  گوش غلامان نمیرسد

میهن  ز ظلم مشت ستمگر چـنان فسرد             گویــا   دیگر بـه مسند عمران نمیرسد

بگشود شـــهردار  در نیمه بســــته را            زانروست   جزخرابه به چشمان نمیرسد

کفتار و گرگ و مار ملخ بود و شهر ما            پاداش غـیر  از این  زامیـران  نمیرسد

بابر دهن گشود چو افعی و گفت  چون؟            دستم  به گنج این ده   ویــران نمیرسد

صد ها هزار د خت وطن گشت نــــاپدید            درگوش  ما نـــــوای عزیــزان نمیرسد

صد ها  هزار  طفلک  معصوم غیب شد            جز  صبر چاره ء  دیـگری زان نمیرسد   

مادر خدای ماست که ما زاده ایــم از او           فرزند  بی رضاش  به رضوان  نمیرسد

دیدیم آه سینه بریدنـــــد و دست و پای            خشم خــدا چگونه بــــه غلیان نمیرسد

این قاتلان یقین که بشرنیست اژدهاست           بل  اژدها  بــــــه وحشت اینان نمیرسد

دزدند و قاتلند و شــریر و وطن فروش            جز  جهل از قبیله  پـــر سـتان نمیرسد

تا دزد پاسبان و اجــیر است حکــمران            این  مـــا جرای تلخ بــه پایان نمیرسد

تا اژدها طبیب بـــود لاشخور حبـــــیب           (بیمار)  هیچگاه بـــه درمــــان نمیرسد

از آسمان طبیب زنـــد از زمین حبـــیب           رگبـــار و انتحار بــه پــــایان  نمیرسد

خمپاره است تـــحفهء او انتحار ازایــن            چیزی  دگـــر بــه مـا زمحبان نمیرسد

این قاتلان یقین که بشرنیست اژدهاست           بل  اژدهـا  به وحشت ایـــــنان نمیرسد

جغدان  از این تداوم شب بهره میبرنــد            جزخون خوری به فکرحریصان نمیرسد

مال غنیمت است و غزاوات و انتــــحار           چیــزی  د گر به  فکر مسلمان نمیرسد

فتوای قـــتل مـــردم آزاده میـــــــدهند            زیرا کـــه فتح، تــا بود اینان، نمیرسد

تشویق میکنند کــــه غازی ویـــا شهید            باغ بهشت  جــز بـــه شهیدان نمیرسد

دانند  شهرماست که درخاک وخون طپد            گردی  ازاین غبـــاربه  شیخان نمیرسد

دانند  شهرماست که درخاک وخون طپد            گردی   ازاین غبـــاربه شیخان نمیرسد

بهر رضـــــأ خاطر الله ست یــــا شیوخ            ای  مـغز شسته، درد بــه آنان نمیرسد

اسلام  دیـن وحدت و صلح و برابریست            تحلیل  مـــا به زبــــده ء قران نمیرسد

مــــا آگه نیستیم ز اوج مـــــقام خویش            ورنه  ملـک بــــه عزت انسان نمیرسد

آدم بــــــود حقیقت ذاتیی نــــور حـــق           این  ضعف درک ماست که برآن نمیرسد

دربحر جان ماست روان کشــتی  نجات            مــا  منتظر کـــه مهدیی دوران  نمیرسد

با هر نژاد گـــــوهر انسان بود یکــــی            جز شـــرم برنــــــژاد پرستان نمیرسد

تحمیل برتریت قوم و زبــــان و کــــیش           بر دیــگران یقین که به امکان نمیرسد


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/6/20:: 2:56 صبح     |     () نظر
 
یکتعداد واحدات اندازه گیری

یکتعداد واحدات دیگری که از واحدات اساسی اشتقاق یافته اند و منحیث واحدات فرعی اند نیز در سیستم بین المللی SI طور ستندرد تعین گردیده اند که در جدول ذیل نشان داده شده است :  

____________________________________________________________

   کمیت                                              واحد                                       سمبول  

____________________________________________________________

  ظرفیت خاذن برقی                              فاراد                                             F

  فرکانس                                            هرتز                                            Hz

  انرژی                                              ژول                                                J

  قوه                                                  نیوتن                                             N

  مقاومت الکتریکی هادی                        اوم                                                                

  فشار                                               پاسکال                                          pa

  پتانسیل الکتریکی                                ولت                                               V

  توان                                                وات                                               W

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/6/20:: 2:42 صبح     |     () نظر
 
جوکهای خنده دار

روزی ملا نصر ا لد ین با یکی از د وستش از جا ئی عبور میکر دند وبرای رفع خستگی کنار رود خانه  ای نشستند د ر همین میان  بادی  با صد ای بلنــد از د وستش خارج شــد فــوراً د وستش سنگی برد اشت و د ر جایی که نشسته بــــود محکم کـــوبید  ـ ملا نصر الد ین  گفت  صدا را از بین بـــردی حالا د ر فــکر از بین بــرد ن بوی هم باش ـ

از غلام حسین چی کم د اری

معلم به حسین گفت ـ  تو چــرا  این قــد ر تنبل استی مگــر از غلام حسین  که همیشه شاگرد اول است  چی کـــم د اری ؟  حسن گفت ـ خوب این که معلو م  است یک غلام را ـ

حاضر جــوابی

شخصی میگفت ـ به خانه یکی از د وستان رفته بود م ـ بچه ای د اشت چهار ساله از او پرسید م  تو دختر استی یا پسر ؟ ناگهان د ید م که پطلو نش را پائین کشیـــــد ـ

گرفتن ریش شیطان

شخصی شیطان را د رخواب د ید  ریش او را محکم گــرفته و چند سیلی بروی زد ه و گفت ـ ای ملعون  برای فریب د اد ن مــرد م  ریش خود را د راز کــرد ه ای ؟ من تورا به جــزای خود میرسانم ـ

این بگفت و خواست سیلی د یگری بزند که ناگهان از خواب بید ار شد و ریش خـــود را د ر دست خویش د یـــد و خجل شــد ـ

فیل و مورچه

روزی یک مورچه با  یک فیل ازد واج کــرد چند ماه گذشت یکروز فیل و مورچه  با هم اختلا ف پید ا کــر د ند ـ فیل خواست پایش را روی مورچه بگذاردکه ناگهان مورچه فریا د زد ـ اگــر به من رحــم نمی کنی  به بچــه  فیل د اخــــل شکمم رحـــــم کـــن ـ

تربیت سگ

یک روز د و آد م لاف زن به هم می رسنــد ـ

اولی ـــ من سگ خانه ام را طــوری تــربیت کــرد ه ام که وقتی میخوا هد  وارد اطاق شود  د ر میزنــد ـ

د ومــی ـــ این که چیــــزی نیست سگ خــا نه مــا کلید د ارد ـ

شکر کــرد ن

شخصی الا غش را کم کرد ه ود و گــرد شهر مگشت و شکر میکرد ـ گفتند چرا شکر میکنی ؟

گفت ـ برای اینکه اگر من روی خر  ام  نشسته بود م امروز چهار مین روز گم شد ن من و الاغم می بود ـ

گد ا وثروتمند

گــد ائی د ر خانه یکــی از ثروتمند ان  که غلامانی د اشت رفت وچیزی خواست او شنید که صاحب خانه میگو ید ـ

ای مبارک به قنبر بگو به جوهر بگوید و جوهر به یاقوت بگوید  و یاقوت به سائل بگوید  که خد ا بد هد ـ

گد اچون چنین شنید د ست خود را بلند کــرد و گفت ـ

خــدایا به جبرائیل بگو   به اسرافیل و میکا ئیل بگــوید  تا اوهم به عزرائیل بگوید که جان این ثروتمند بخیل را بگــیرد ـ

فقیر و ثروتمند

فقیر به ثروتمند ـ سلا م علیکم کجاتشریف میبرید ؟

ثروتمند گفت ـ قد م میزنم  تا اشتها پید ا کنم ـ شما کجا میروید ؟

فقیر گفت  من اشتها د ارم قد م میزنم تا خوراکی پید ا کنم ـ

آرزو سخت

 از یک آد م سختی پر سید ن ـ تو د ر دنیا چی آرزو د اری ؟

او جواب د اد ـ آرزو د ارم  کل شوم تا د یگر  پول سلما نی ند هم ـ

صفر

 ما د رــ احمد جا ن اگر گفتی  چی فرقی میا ن د ما سنج و  پار چه ای امتحان است ؟

احمـــد ــ   هیچ ما در  جان چون هــر کد ام که  صفر نشان بد هند تن آد م میلر زد ـ

سیب

باغبا ن ـــ  ای بچه بالا ی د رخت چی کــار میکنی ؟

بچــه ـــ خیلی معذ رت میخواهم  یکی از سیب ها   از د رخت افتا ده بود  آمد م تا آن را سر جا یش بگــذ ارم ـ

 د ر شیشه

د اکتر ــــ چــرا د وا ها یتان را نمی خــور ید ؟

مر یض ــــ آخــر چیکار کنم د اکتر ؟ روی شیشه د وا نوشته است مواضب باشید د ر شیشه همیشه بسته با شد ـ

 آ دم قحطی

روزی مرد ی خند ان د وستش را د ید ـ دوستش از او پرسید چرا می خنــــد ی ؟

 مــر د گفت ــــ امروز که از خا نه بیرون می آمد م د ختر چها ر ساله ام از من پول خواست  گفتم ند ارم ـ  او خیلی عصبا نی شد ه  وپیش ما د ر ش رفت وگفت ـــ آ د م قحطی بود که تو زن این گـــد ا شد ی ـ

ا صلا ح ســـر

روزی د وتا د وست باهم صحبت میکر د ند ـ اولی گفت ــ من هیچ وقت پول سلمانی نمید هم ـ

د ومی با تعجب گفت ـ  به نظر من چنین چیزی غیر ممکن است ـ

اولی با خند ه گفت ـ تعجب ند ارد ـ هـــر وقت موی های سرم بلند میشود با زنم جنگ میکنم  آن وقت او همه موهای سرم را میکند

نوشته شده توسط عصمت احمدزاده |

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/6/20:: 2:12 صبح     |     () نظر
 
جوکهای خنده دار

پــد ر ـــ پسرم برو پارچــه امتحان ات را بیارتا ببینم ـ

احمــــد ــــ بابا پارچه امتحانم را یخ زد ه بود گذاشتم کنار بخاری

پـــد ر ـــ چـــرا پارچه امتحانت یخ زد ه ؟

احمــــد ـــ چون تمام نمره هایم صفر است ـ

د نیا بی وفـــا

بیماری را از معاینه خانه داکتر بخانه آورد ه بود ند د ر حالیکه د اکتر او را جــواب د اده بود بیمار با ناله گفت ـــــ زن بلاخره د اکتر د رد مـرانگفت ؟

زنش گفت ـــ چیزی مهمی نیست کمی ضعیف شد ی باید تقــــویت شوی ـ

بیمار گفت ــــ خوب همان گوسفند ی که د ر حولی نگهد اری میکنی کباب کن تا بخورم وقوت گیرم ـ

زنش گفت ـــ نی بابا آن گــوسفند مال مـــراسم فاتحه تو است ـ

یـــا علی

د زد ی به خانه روضه خوانی  رفته و تمام اثاثیه اورا جمع کـــرد وقتی خواست آنها را از زمین بر د ارد گفت یا علـــی ـــ

روضه خــوان از صد ای او بید ار شد و دست د زد را گــرفت و گفت ـــــ هـــرچه که من د ر مــد ت عمــر خویش با یــا حسین جمع کـــرد ه ام تو می خـــواهی با یک یا علـــی گفتن همه را ببری ؟ این بی انصافـــی نیست ؟

چنـــد ان نـــر هم نبود

مرد ی د رکاروانی الا غش را گــم کـــرد د رعوض الا غ د یگــری را گـــرفته و بار کـــرد ـ

صاحبش آمـــد و گـــرد ن الا غش را گـــرفت و بار را بر زمین انداخت ـ

مـــرد شــروع به سر وصــد ا کـــرد ـ  مـــرد م گفتند چــرا سر و صد امیکنی ؟

 گفت این الا غ من است ـ

گفتند اگــر راست می گــو یی الاغت نر بــود یا ماد ه ؟

گفت نــــر ـ

گفتنــد این الاغ که مـــا ده است ـ

جــواب د اد چنـــد ان نـــر هم نبود ـ

شکر از شوق

شخصی زنی بد اخلا ق و پیری د اشت ـ روزی نزد د وستانش گله کرد که گــرفتار این چنین زنی شد ه ام و نمی د انم چی کنم ؟

گفتند ـــ مایل استی خــد ا او را بکشـــد ؟

گفت نی ـ

گفتنـــد چـــرا ؟

گفت ـــ چونکه می تــرسم اگـــر کسی بیا ئید خبــر د هـــد که زنت مــرد ه از شوق سکته کنــم ـ

زمـــــــان

معلم خطاب به شاگــرد ــــ بهــروز بگو وقتی می گــوئیم من حمام مــیروم  تو حمام می روی او حمام میرود مــا حمام می رویم این چی زمانی است ؟

معلم صاحب اجــازه ـــ اینکه سوال نــد ارد  روز جمعــه است دیــــــگه ـ

معلم و شاگـــرد

شاگــرد ی از معلمش سوال کـــرد ــــ سعــد ی د ر چی سالی وفات کـــرد ـ

معلـــم گفت ــــ مــرگ سعــد ی د ر سالهای 690 تا 694 هجری قمــری اتفاق افتاد ـ

شاگــد گفت ـــ معلوم میشود آن بیچاره چهــار سال تمام جــا ن میــد اد ه ـ

آرزو هـــا

بزرگتــرین آرزویت چیست ؟

د لــم مــی خواست جــای چراغ ترافیکی باشم ـ

چـــرا چــراغ تــرافیکــی ؟

چــون مــی خــواستم بی د غد غه هـــر د قیقه رنک عـــوض کنم ـ

علت د ستگیــری

د ر اد اره پولیس ــــ قاضی رو به متهم کــرد و گفت ـــ این د فعه برای چی تو را دستگیر کـــرد ن ـ

متهم با قیافه مظلومانه ای جواب د اد ـــــ قاضی صاحب  براینکه پیر شد ه ام و د یگــر مثل سابق نمی توانم فـــرار کنم ـ

د ر معاینه خانه د اکتر

د اکتر بعــد از معاینه مشغول نوشتن نسخه بو د  چنــد لحظه بعد متوجه شد که بیمار هم چیزی می نویسد ـ داکتر پر سید ــــ خوب جانم تو چی مینویسی ؟

مر یض گفت ــــ د اکتر جان بعد از نسخه نوشتن شما منم وصیت نامه خود م را می نویسم ـ

باز پرس

شخصی به باز پرس  محکم مراجعه نمود و گفت ـــ خواهش میکنم خیلی زود مــرا تحویل زند ان بد هید ـ

باز پر س گفت ــ چــــرا جــانم ؟

مـــر د گفت ــــ من با خشت  به سر زنم زد م

بازپرس گفت ـــ یعنی  تو او را کشتی ؟

مـــرد گفت ـــ بلی ولی میتر سم کـــه نمرد ه باشـــد ـ

آشنا ئی کـــامل

د رویشی از بیابان می گذشت جمعی را د ید کــه سخت مشغول خــورد ن غــذ ا هستند بــد ون تعارف بر سفره آنها نشست و شروع به خــورد ن کـــردا ـ

یکــی از آن جمع پر سید ــــ د رویش با کــد ام یک از ما آشنا ئی د اری ؟

د رویش د رحــالیکه ظرف طعام را نشان می د اد گفت ـــــ با ایشان آشنا ئی کــامل د ارم ـ


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/6/20:: 2:11 صبح     |     () نظر
 
جوکهای خنده دار

امیری گذ رش به آسیابی افتاد الاغی را د ید  که آسیاب می چرخاند و زنگی به گـــرد ن د ارد از آسیابان پــرسید ـــاین زنگ را برای چی به گــرد ن الا غ بسته ای ؟

آسیابان گفت ــــ براینکه اگـــر ایستاد فوری بفهمم ـ

امیر گفت ــــ ا گـــر الاغ بایستد و سر خود را مانند من بجنباند چی خــواهی کـــر د ـ

آسیابان گفت ـــ اگــر خـــری پید اشود کــه عقلش مانند عقل شما باشد آن وقت تــد بیر د یگــری به کــار خــواهم بست ـ

پسر مــا گل نیست

معلمی د ید از شاگرد ی بــوی بــد می آید نامه ای به مــاد رش نوشت و از اوخواست تا د ر نظافتش د قت کنــد ـ روز بعــد نامه ای به این مضمون بایش ر سید ــــ پسر ما گل نیست که او را بوی کنید ـ

بنــد ه شــاکــر

و قتی پد ر پار چه امتحان پسرش را د ید و ملا حظه کــرد که بین 42 شاگرد نفر چهل و یکم شــد ه د ست هایش را به طــرف آسمان بلــند کــرد ه و گفت ــــ خــد ایا شکــر که فــرد کود ن تری هم د ر این د نیا بعـد از پسر من وجــود دارد

کـــلا ه

کلی از حمــام بیرون آ مـــد د ید کلاه اش را دزد ید ه اند ـ با حمامــی به بحث پر د اخت ـ حمامی گفت تو اینجا آمد ی کلا ه ند اشتی ـ

کل د اد زد ه گفت ـــ ای مـسلمان انصاف بــد ه آخـــر این سر از آن سر هاست که بتوا ن بی کلا ه ر فت ـ

نصیحت

پــد ری به فرزند خورد سال خود نصیحت می کــرد ــ که بلا خــره روزی همه مــا خــواهیم مــرد ـ

پسر گفت ـــــ پد ر پس یاد تان باشد کــه حتماً کلید الماری شیرینی هارا به من بــد هید ـ

نـــا راحتی

پسری نزد پزشک رفت ــ

پزشک از او پرسید ـــ پسرم د ر کجا احساس نا راحتی مــی کنی ؟

پسر گفت ـــ د اکتر جان د ر مکتب ـ

آزمایش

د اکتــر ـــ آزمایش خون شما نشان مید ه کــه چــربی خون شما خیلی زیاد است ـ

مــریض ـــ راست میگو ئید حالا چربی اش حیوانی است یا نباتی ـــ

نوکر خسته ناپذ یر

نوکر تازه وارد به خانم و آقا خانه روی کرد ه گفت ـــ من هیچ وقت از کار خسته نمی شوم چون د ر د ه کــه بود م از شش تا الا غ نگهــد اری می کــرد م  د ر حالیکه شما د و تا هستیـــد ـ

شـــا گــرد

معلم ـــ تو چقد ر کود ن استی ـــ اسکنــد ر وقتی اند ازه تو بود نصف د نیا را میشناخت ـ

شاگـــرد ـــ آخه آقا ــــ معلم او ارسطو بود نی شما ــ

خورشت زبان

مشتری ـــ غذ ا چی د اری ؟

گار سون ـــ خورشت زبان ـ

مشتری ـــــ خورشت زبان نی من اصلاً هیچوقت  چیز یکه  از د هان حیوان خارج میشود نمخورم ـــ

گــارسون ـــ خوب پس تخم مــرغ میل می فـــرما ئید ـ

خــروس عاقبت اند یش

خــروس روی به ماکیان کرد ه وگفت روی تخم هــا نخواب ـ

ماکیان ـــ برای چی؟

خـــروس ـــــ براینکه خیلی زود است ما بچه د ار بشو یم ـ

نــام مبارک

شخصی به د ید ن یکی از د وستان نزد یک خود رفت  اتفاقاً د وستش د ر خانه نبود لذا بر د ر خانه نوشت خـــر و رفت ـ روز بعــد د وستش را د ید به او گفت ـــ دیروز برای د ید ن شما آمــد م نبو د ید ــ

د وستش گفت ــــ بلی از تشریف فــرمائی شما مطلع شد م ـ

گفت ـــاز کجا فهمیــد ی ؟

گفت ـــ نام مبارک شما بـــر د روازه خانه نوشته شد ه بــود ـ

ســـر برید ه

روزی مـــردی به آرایشگاه رفته سلمان ناگهان دستش لرزید و سر مشتری را بــرید ـ مشتری فــریاد زد که واخ سر م را برید ی ـ

سلمان گفت ــــ خــاموش باش که سر برید ه حـــرف نمی زنـــد ـ

ریش بـــز

ملا نصرالد ین بر روی منبر موعظه می کــرد ـزنی د رپای منبر سخت می گریست ـ

مــلا گفت ـــ ای مرد م از این زن یاد بگیر ید کـــه چگونه گــریه از سر سوز می کند ـ

زن از جای بر خــواست وگفت ـــ ای ملا بزی د اشتم که ریشش شبیه ریش تو بود و د و روز پیش مــرد اکنون که تو ریش خود را می جنبانی به یاد بزم می افتم  و بی اختیار گــریه ام می گیرد ـ

یک هفتـــه

قـــاضی ـــــ چـــرا پول این شخــص را نمی دهی ؟

متهم ــــــ به خد ا یک سال است که به او التماس می کنم که یک هفته مهلت بـــــد ه نمی د هـــد ـ

سا عت طــلا

قــاضی ـــ راستی موقع که ساعت طــلای این آقارا د زدی کــردی هیچ نتر سید ی ـ

د زد ـــــ چــرا جناب قــاضی تر سیــد م که نکند ساعت طــلا نبا شد ـ

بیمـــــه

د انش آموز ــــ آقا من آمد ه ام خود م را بیمه کنـــم ـ

کارمنـــد بیمه ــــــ بسیار خــوب د رمقابل چی حــوادثی ؟

د انش آمــوز ــــ د ر مقابل عوارض نــاشی از لـــت وکوب معلـــم


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/6/20:: 2:9 صبح     |     () نظر
 
جوکهای خنده دار

معلمی جهت ا هد ای خون به بیمارستان ر فت و 250 سی سی خون از او گـــرفتند از هـــوش رفت ــ 500 سی سی خون به او تزریق کـــر د ند به هــوش آمد برخاست روی تخت نشست و با غـــرور گفت ــــ هـــر وقت خــواستید من آما د ه اهـــداء خـــون هستم ـ

خـــواستگار باستان شناس

د ختری هـــر کس به خواستگاری اش می رفت جواب رد مید اد تا اینکه روزی جــوا نی باستان شناس به خــواستگاری اش رفت  او فوراً قبــول کـــرد ـ علت را پر سید ند گفت ــــــ بــراین پذ یرفتم که هــر چه سن من با لا تر رود ارزش من نزد او بیشتر  خــواهد شــد ـ

غمگین بــود ن شوهـــر

شخصی د ر مــراسم تد فین همسر یکــی از همسایگان حضور یافت وقتی به خانه آمـــد سخت متا ثر و اند وهنــاک بود ـ زنش علت را پرسیــد ـ گفت ـــــ چــرا متاثر نباشم ـ د وست من تا کنــون سه بار مــرا د ر چنین مــراسمی د عــوت کــرد ه ومن هنــوز نتوانسته ام یک بار از او چنین د عـــوتی به عمل آورم ـ

ا عتراض پیر زن

پــیر زنی نــزد د اکتر رفت ـ د اکتــر گفت ـــ دهنت را باز کـــن ـ داکـتــر خــواست چــوب را د اخل دهان پیر زن کند  کــــه یک د فعـــه پیرزن ناراحت شد ه و دست داکتر راگـــرفت و گفت ـ آیس کــریم را خــود ش مــی خــورد و چوب آن را بــه د هــن من مــــی د هـــد ـ

عــــینک

مــلا نصر الــد ین  شبــی زنش را از خــواب بیــد ار کرد و گفت ـــ عینک مـــرا فـــوراً بیــاور ـ او پرسیــد ــــ این وقت شب عینک مــی  خــواهی چی کنــی ؟

ملا گفت ـــ خــواب خــوشی میــد یــد م بعـضــی جـــا هـــای آن تــاریــک بــود و خوب نمی د یــد م ـ خـــواستم عیـنـــک بــزنم تــا خــوب هـمــه جــا را ببیــنــم ـ

ز یـنــــه

کســـی بــه مــرد عـــربی کــه به جهت کسب روزی بسیار جزع وفزع مــی کـــرد گفت ــــ مـگـــر آیــه  که روزی شما د ر آسمان است  را نخــواند ه ای ؟

عــرب گفت ــــ خـــوانــد ه ام امـــا زیــنــه ای به آن بــلــنـــد ی از کـجـــا بیاورم ـ

جنگ بین فیل وگنجشک

روزی گنجشکی کـــه اد عـــا مــی کـــرد زورش بیشتر از فیل است  تصمیم گـــرفت با فیل دعـــواکــنـــد ــ پس بــه فیـــل گفت ـــــ بیا باهـــم جنگ کنیم ـ

فیـــل قــبــول کـــرد بعــد د ستش را بالا بـــرد و به سر گنجشک کـــوبید و گفت د یـــد ی راست مــی گفتم ؟

گنجشک کـــه تمام پــر هایش ریختــه بــود گفت ـــ حالا کجـــا را د ید ی  مــن تازه لباسم را بیرون کـــرد م ـ

خـــود کشــی

شخصی طنــابی را بر کـمـــر بستــه بود پـــرسیــد ن چـــرا طنابی بــر کـمـــر بسته ای ؟

گفت ــــ مــی خـــواهم خــود کشــی کنــم ـ

گفتــنـد ــــ پس با یــــد بــه گـــرد ن ببنـــد ی ـ

گفــت ــــــ بستــــه بــود م د یـــد م خـفـــه مـــی شــوم بر کمـــر بستــم ـ

مــــر د ه بی ســواد

مـــرد تهید ست و ســاد ه انــد یشی وارد د وکان سنگ تــراش شد ه پــرسید ـ آ قا مــاد رم مــرد ه سنگ قبــر د ست د وم د ارید ؟

سنگ تــراش نگاهــی به سرو پای او اند اخت و گفت ــــ نی ند ارم چون اسم د یگری روی سنگ د ست د وم نــوشته شد ه ـ

مــرد ساد ه لــوح گفت ـــ فرقی ند اره چــون مــاد ر مــرحــوم من بی سواد است ـ

جــــایــزه پــد ر سخت

پــد ر سختی رو به پسرش کـــرد و گفت ــــ اگـــر امسال اول نمــره شــوی تو را پارک مــی بــرم تا آیس کـــریم خـــورد ن بچـــه ها را خــوب تما شا کنی ـ

اخراجـــی

د زدی وارد خــانه ای شد و تــلویزیون را خــواست ببرد ولـــی اول آنرا  روشن کـــرد ـ از قضا تلویزیون مسابقه فـــوتبال نشان مید اد  او سر گـــرم تماشا شد ه بــود که صــاحب خــانه بیــد ار شد وازاو پــرسیــد ــــ تــو کــی استــی و این جـــا چی میــکنــی ـ

د زد گفت ــــ مــن بــازی کـــن فــوتبال بــود م و رفری مـــرا اخـــراج کــــــر د ـ

نایابی د رستکار

قــاضی از د زد ی پـــرسیــد ـــــ ایــن همـــه د زد ی را تنها میکـــرد ی یا شــریک هــم د اشتی ـ

گفت ــــ تنهـــا بـــود م مـگـــر د ر این زمانه آد م د رستکار هـــم پید ا میشه که به شراکت گـــرفت ـ

خـــرید اران کتــاب

از یک کتاب فــروشی پرسیــد ند ـــ وضع کسب وکــار شما چطور است ـ

گفت ــــ بسیار بــد چــون آنهانی که پــول د ارند سواد نــد ارند و آنهاایکه ســواد د ارند پول نـــد ارند ـ

فیل و مـــورچه

فیل و مــورچه ای به سینما رفتند ـ مــورچه چالا کی کـــرد و زود روی چــوکی نشست ـ اما فیل مــاند ه بــود کـــه چی کند ـ مــورچه وقتی اورا بــه این حــال د یــد گفت ــ ناراحت نباش  بیــا روی زانو های من بنشین ـ

ا دعــای پیامبری

شخصی نــزد پاد شا هی ا دعا کــرد که پیغمبرم و به مــن ایمان آورید ـ پا د شاه گفت ـــ معجزه تــو چیست ؟  گفت آن چــه خـــواهی ـ

پــاد شاه قفلی به او د اد و گفت ـــ ا گــر راست می گــویی این قفل را بــد ون استفاد ه از کلید باز کــن ـ

مــرد گفت ــــ مــن ادعـــای پیـــآ مبـــری کـــر د م نی اد عــــای آهنـــگــری ـ

د اکتــر د ند ان

بیمار گفت ـــ آقــای د اکتـــر این آن دنــد انی نیست کـــه مــی خــواهم آن را بکشید ـ

د اکتــر گفت ـــ صبــر د اشتــه با شیــد جــانم کــم کـــم بــه آن هــم میرسیــم ـ

نوشته شده توسط عصمت احمدزاده < type=text/java>GetBC(11);

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/6/20:: 2:6 صبح     |     () نظر
 
تصویر زیبا

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/6/20:: 2:2 صبح     |     () نظر
<   <<   96   97   98   99   100   >>   >
درباره
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
همفکری
EMOZIONANTE
دیار عاشقان
در انتظار آفتاب
حاج آقاشون
به سوی فردا
اگه باحالی بیاتو
ای لاله ی خوشبو
خورشید تابنده عشق
آیینه های ناگهان
(( همیشه با تو ))
حوض سلطون
عاشقان
کانون فرهنگی شهدای شهریار
یا امیر المومنین روحی فداک
پرسه زن بیتوته های خیال
((( لــبــخــنــد قـــلـــم (((
.:: بوستان نماز ::.
لنگه کفش
شین مثل شعور
upturn یعنی تغییر مطلوب
عشق و شکوفه های زندگی
فرزانگان امیدوار
تمیشه
***جزین***
همنشین
به وبلاگ بیداران خوش آمدید
گل رازقی
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی
وبلاگ شخصی محمدعلی مقامی
مذهبی فرهنگی سیاسی عاطفی اکبریان
آخرالزمان و منتظران ظهور
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
لیلای بی مجنون
به سوی آینده
عشق سرخ من
نگاهی به اسم او
ایران
آموزه ـ AMOOZEH.IR
و رها می شوم آخر...؟!!
جلوه
بی نشانه
PARSTIN ... MUSIC
رهایی
قعله
دارالقران الکریم جرقویه علیا
alone
منتظر ظهور
علی اصغربامری
پارمیدای عاشق
دلبری
نظرمن
هو اللطیف
افســـــــــــونگــــر

جاده های مه آلود
جوان ایرانی
hamidsportcars
پوکه(با شهدا باشیم)
*پرواز روح*
عصر پادشاهان
جمعه های انتظار
سپیده خانم
هادرباد شناسی (روستایی در شرق شهرستان بیرجند) HADERBAD SHENASI
بندیر
شقایقهای کالپوش
د نـیـــای جـــوانـی
قلمدون
نهان خانه ی دل
مهندسی مکانیک ( حرارت و سیالات)-محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
یه گفتگوی رودر رو
پرواز تا یکی شدن
بچه مرشد!
سکوت ابدی
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
*تنهایی من*
سرای اندیشه
SIAH POOSH
بلوچستان
خاکستر سرد
شجره طیبه صالحین ،حلقه ریحانه
شوالیه سیاه
خندون
هم نفس
آسمون آبی چهاربرج
محفل آشنایان((IMAN))
ای نام توبهترین سر آغاز
هه هه هه.....
سه ثانیه سکوت
►▌ استان قدس ▌ ◄
بهترین آرزو هایم تقدیم تو باد.

مهر بر لب زده
نغمه ی عاشقی
امُل جا مونده
هفت خط
محمد جهانی
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
ارتش دلاور
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
فانوسهای خاموش
گروه تک تاز
مقاله،پایان نامه،پرو‍ژه،کتاب الکترونیک،تحقیق،جزوه،نمونه سوال و..
سیب سبز
دانشگاه آزاد الیگودرز
فریاد بی صدا
اکبر پایندان
پژواک
تخریبچی ...
عاشقانه
geleh.....
بــــــــــــــهــــــــــــار
****شهرستان بجنورد****
وبلاگ آموزش آرایشگری
یک کلمه حرف حساب
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
«حبیبی حسین»
..:.:.سانازیا..:.:.
+
یــــــــــــــــاســــــــــــــــــــمـــــــنــــ
شب و تنهایی عشق
داستانهای واقعی روابط عمومی Dr.Rahmat Sokhani
دلدارا
پناه خیال
مجله اینترنتی شهر طلائی
جوک بی ادبی
عاطفانه
آقاشیر
امامزاده میر عبداله بزناباد
قرآن
دریـــچـــه
بـــــاغ آرزوهــــا = Garden of Dreams
صراط مستقیم
من بی تو باز هم منم ...
عشق در کائنات
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سروش دل
تنهایی
روانشناسی آیناز
کـــــلام نـــو
جبهه مقاومت وبیداری اسلامی
بصیرت مطهر
سایت جامع اطلاع رسانی برای جوانان ایرانی
آوای قلبها...
اَللهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
تنهایی افتاب
نمایندگی دوربین های مداربسته
کوسالان
امام مهدی (عج)
@@@گل گندم@@@
سفیر دوستی
کافه محلی است برای جمع شدن وسرچشمه آغاز زایش هرچشمه است
کلبه عشق
تنهایی......!!!!!!
دریــــــــای نـــور
کربلا
جوکستان بی تربیتی
کلبهء ابابیل
وبسایت رسمی مهندس امیر مرتضی سعیدی ایلخچی
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
جـــیرفـــت زیـبا

سارا احمدی
مهندسی عمران آبادانی توسعه
ققنوس...
حزب الله
««« آنچه شما خواسته اید...»»»
ashegh
طاقانک
تک درخت
تراوشات یک ذهن زیبا
سکوت سبز
هر چی بخوای
پیامنمای جامع
پرنسس زیبایی
بوی سیب BOUYE SIB
@@@این نیزبگذرد@@@
بادصبا
ಌಌتنهاترین عشق یه عاشق دل شکستهಌ᠐
راز رسیدن به شادی و سلامتی
معارف _ ادبیات
پوست مو زیبایی
تنهای تنها
آخرین صاحب لوا
جاده مه گرفته
دخترانی بـرتر از فــرشته
دلـتنگـ هشـیگـــــــــی
تبسمـــــــــــــــی به ناچار
ماتاآخرایستاده ایم
سایت روستای چشام (Chesham.ir)
مستانه
وبلاگ گروهیِ تَیسیر
ناز آهو
گیسو کمند
جــــــــــــــــوک نـــــــت
عکس سرا- فقط عکس
عکس های عاشقانه
حقوق دانشگاه پیام نور ایلام
تیشه های اشک
فقط خدا رو عشقه
پاتوق دوستان
بنده ی ناچیز خدا
آزاد
ارمغان تنهایی
فقط عشقو لانه ها وارید شوند(منامن)
سلام آقاجان
ردِ پای خط خطی های من
منطقه آزاد
علی پیشتاز
تنهاترم
محمدمبین احسانی نیا
یادداشتهای فانوس
دوست یابی و ویژگی های دوست
کد تقلب و ترینر بازی ها
ستاره سهیل
داستان های جذاب و خواندنی
عاشقانه
گدایی در جانان به سلطنت مفروش
یادداشتهای من
شــــــهدای روستای مـــکـــی کوهسرخ
سرافرازان
*bad boy*
سرزمین رویا
برای اولین بار ...
خاطرات و دل نوشته های دو عاشق
چون میگذرد غمی نیست
بازگشت نیما
دهیاری روستای آبینه(آبنیه)
روستای زیارتی وسیاحتی آبینه(آبنیه)باخرز
سایه سیاه
رازهای موفقیت زندگی
دوره گرد...طبیب دوار بطبه...
* ^ــ^ * تسنیم * ^ــ^ *
بچه های خدایی
مرام و معرفت
خوش آمدید
The best of the best
بوستان گل و دوستان
صفیر چشم انداز ایران
من.تو.خدا
۞ آموزش برنامه نویسی ۞
شبستان
دل شکســــته
یکی هست تو قلبم....
برادران شهید هاشمی
شهداشرمنده ایم _شهرستان بجنورد
یامهدی
تنها هنر
دل نوشته
صوفی نامه
har an che az del barayad
منتظر نباش تا پرنده ای بیاید و پروازت دهد در پرنده شدن خویش بکوش
شجره طیّبه

دانلود هر چی بخوایی...
نور
Dark Future
مجله مدیران
S&N 0511
**عاشقانه ها**
پنجره چهارمی ها
AminA
نسیم یاران
تبیان
صدای سکوت
(بنفشه ی صحرا)
اندکی صبر سحر نزدیک است....
ابهر شهر خانه های سفید
عشق
ترانه ی زندگیم (Loyal)
توشه آخرت
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
جزتو
ترخون
عشق پنهان
@@@باران@@@
شروق
Manna
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
پرسش مهر 8
دریایی از غم
طره آشفتگی
...ترنم...
Deltangi
زیبا ترین وبلاگ
ارواحنا فداک یا زینب
علمدار بصیر
کرمان

عشق الهی: نگاه به دین با عینک محبت، اخلاق، عرفان، وحدت مسلمین
عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
قمه‏زنی سنت یا بدعت؟
سلام
عطش
حضرت فاطمه(س)
♀ ㋡ JusT fOr fuN ㋡ ♀
اواز قطره
محمد قدرتی Mohammad Ghodrati
آرشیو یادداشت‌ها
دینی
گلچینی از جغرافیای طبیعی و تاریخی افغانستان
آثارتأریخی افغانستان
گلچینی از تاریخ جهان و افغانستان
میراث گرانبهای گذ شتگان چراغی است برآیند گان
کابل و ولایات افغاانستان عزیز
زبان شرین پارسی
وازه نامهء هم زبانان
ادبیات و هنر
پرواز خیال
شعر و ادب
اى الهه عشق مادر!
عاشقانه ها
موزیک و اشعار آهنگهای بهترین اوازخوان افغان احمد ظاهر و دیگران
سیاسی
جامعه شناسی -مردم شناسی
دانستنیهای جالب
طب ورزش صحت وسلامتی
مسائل جنسی خانه و خانواده
آموزش زیبایی
روانشناسی
طب سنتی و نسخه های پزشکی با گیاهان دارویی
غذا موادغذائی و اشامیدنیها
خواص میوه ها و سبزیجات
اخبار
زندگینا مه
داستانهای کوتاه و آموزنده
نجوم فضا وفضانورد ی
کمپیوتر انترنیت و وب نویسی
لطیفه ها اندرز ها و پیامهای کوتاه خواندنی و عالی
طنز
تقویم هجری شمسی اوج درایت فرهنگی ما
سرگرمی ها
معرفی کتاب
تصویر عکس ویدئو فلم
بهترین های خط
جالبترین کارتونها
طالع بیی
یادداشتها
قوانین خواب و رویا وتعبیرخواب
تبریکی و تسلیت
داغ غربت
علمی
تاریخی و اجتماعی
خانهء مشترک ما زمین
اشعار میهنی رزمی و سیاسی
هوا و هوانوردی
آموزش و پرورش
معانی اصطلاحات و تعاریف
دنیای عجاء‏بات