سرگذشت شگفت انگیز پل تاریخی مالان در هرات
| |||||||||||||||
پل مالان یکی از بناهای تاریخی هرات و از پلهای زیبا و تاریخی افغانستان است که بر روی رودخانه هریرود در منطقه مالان ساخته شده است.
این پل در مسیر جاده قدیمی هرات - قندهار واقع شده و در گذشته های دور، کاروان هایی که از هرات به مقصد سیستان، قندهار و هند سفر می کردند، از این پل عبور می کردند. پل مالان، در شکوفایی اقتصاد و درآمد مردم هرات نقش مهمی داشته و از همین رو در طول تاریخ، بارها بازسازی شده است. در بیشتر کتاب های تاریخی که نامی از هرات در آنها آمده، در مورد پل شگفت انگیز مالان نیز سخن گفته شده است. این پل در سال ??? هجری قمری (برابر با ???? میلادی) و در زمان سلطان سنجر سلجوقی به همین شکلی که اکنون هست، با اندک تفاوت، ساخته شد. ولی از روی داستان هایی که در مورد پل مالان حکایت می کنند و بنا به اهمیت تجارتی و موقعیت جغرافیایی هرات، گمان می رود که تاریخ ساخت این پل خیلی نزدیک به تاریخ ساخت شهر هرات باشد. در برخی از این حکایت ها، تاریخ ساخت پل مالان تا پیش از ظهور اسلام نیز ذکر شده است. "تخم مرغ"؟
مالان روستای کوچکی است که در کنار هریرود قرار دارد. به گفته برخی مورخان، پیش از اسلام در این روستا آتشکده ای بوده که اهالی شهر هرات در این آتشکده عبادت می کردند. در زمانی که بر روی رودخانه هریرود پلی وجود نداشت، مردم به سختی از آب عبور می کردند و خود را به آتشکده می رساندند. این روایت می گوید یک موبد آتشکده مالان به نام برزو - که فرزند نداشت و از بی فرزندی همواره رنج می برد - روزی دست به دامان اهورامزدا شد و گفت اگر مرا فرزندی باشد، به شکرانه آن، بر روی هریرود پلی خواهم ساخت که مردم بتوانند به آسانی از آب عبور کنند و به آتشکده بیایند، خداوند فرزندی به برزو ارزانی کرد و برزو نام او را فریدون گذاشت و سپس به وعده خود عمل کرد و این پل را ساخت . مثنوی زهره و فریدون
فکری سلجوقی از شاعران و تاریخ نگاران هرات، این داستان را در یک مثنوی به نام فریدون و زهره به نظم در آورده است که در بحر مثنوی یوسف و زلیخای جامی است. سروده معروف "سر پل مالان" با لهجه هراتی، از روی مثنوی "زهره و فریدون" ساخته شده است: سر پل مالان دختری دیدم
راست میگی ؟ موهایش چنگ بود راست می گی ؟ باما به جنگ بود راست می گی ؟ چه کنم وفا نداره نظری به ما نداره چه کنم وفا نداره نظری به ما نداره نمی یایه، نمی یایه ، نمی یایه ای (این) دختر خوب خوبان هراته ای دختر ماه تابان هراته الهی کم مبادا سایهء او ای دختر سرو بوستان هراته پل مالان در حال حاضر دارای ?? دهنه یا طاق است. اما الکساندر همیلتون جهانگرد انگلیسی در اواخر قرن نوزدهم میلادی زمانی که از هرات دیدن می کرد در مورد پل مالان نوشته است که این پل، دارای ?? دهنه است. این جهانگرد همچنین نوشته که در آن زمان آب رودخانه هریرود تغییر مسیر داده و از داخل پستهزار کنار پل می گذشته و راه را مسدود کرده بود. گزارشی که الکساندر همیلتون در مورد هرات نوشته، در سال ???? میلادی در بریتانیا به چاپ رسیده است نیدرمایر، جهانگرد آلمانی نیز در سال ???? میلادی که در هرات بسر می برد، از پل مالان عکس هایی تهیه کرده که مشخصات پل را نشان می دهد. در سالهای جنگ در افغانستان، پل تاریخی مالان قسماً از بین رفته بود ولی در سالهای ???? و ???? توسط مو سسه داکار مجدداً بازسازی شد. |
کلمات کلیدی:
بحث هشتم:
آیا مردمان مناطق ماوراء دیورند افغانی هستند یا پاکستانی؟
شواهد و مدارک تاریخی ذیل به اثبات میرساند، که آنها برادران ما هستند، ولی کشورشان پاکستان است نه افغانستان.
1ـ چون اثبات کردیم که سرحد دیورند،سرحد بینالمللی است، لذا این برادران ما پاکستانی هستند.
2ـ در جرگة بزرگ «بنو» 21 جون 1947 م که هنوز دولت پاکستان تشکیل نگردیده اما تجزیه هند به دو کشور در اول جون 1947 م به وسیله «کنت اتلی» صدراعظم انگلستان، اعلام گردیده بود، تمام احزاب کوچک و بزرگ به شمول رهبران و رؤسای قبایل فیصله نمودند که «ما نه هند میخواهیم نه پاکستان (نه افغانستان) بلکه جمهوری اسلامی میخواهیم.»(32)
3ـ باز هم در همهپرسی که از 3 ـ 17 جون 1947 م یعنی قبل از تشکیل دولت پاکستان (14 اگست 1947 م) برگزار شد باز هم مردمان آن طرف سرحد دیورند،در مقابل دو انتخاب یعنی قرآن کریم و دیگری کتاب هندوها به قرآن کریم یعنی دولت اسلامی پاکستان رأی دادند. در حالی که میتوانستند، همهپرسی را به کلی تحریم کنند. اما چنین نکردند.
4ـ خان عبدالولی خان وقتی در سال 1963 م (1442 خورشیدی) به کابل آمد بعد از برگشت به پشاور طی مقالهیی نوشت، که تمام محصلین دانشگاه کابل (اعم از دختر و پسر) از دو هزار نفر تجاوز نمیکند. در حالی که در دانشگاه دخترانة پشاور 9 هزار دختر مصروف تحصیل بودند، نوشته است، آیا ما مربوط پاکستان باشیم بهتر است، یا مربوط افغانستان.(33)
5ـ در انتخابات 1973 م (1352 خورشیدی) مردمان مناطق ماوراء دیورند، منحیث تبعة پاکستانی، در انتخابات شرکت و خود را جز لاینفک پاکستان خواندند.
6ـ اگر مردمان ماوراء دیورند نمیخواستند یا نمیخواهند پاکستانی باشند، طی 60 سال چرا جبهه آزادیبخش تشکیل نداده و در شرایط بسیار مساعد (حاکمیتهای استبدادی محمد داوود خان و حضور ارتش سرخ در افغانستان که همه امکانات را در اختیارشان گذاشته و میگذاشت اقدامی ننمودند) اساساً ضرورتی به چنین اقدامی وجود ندارد، چون پاکستان دولت اسلامی است.
7ـ امیر عبدالرحمن خان گفته است: «سران قبایل آن طرف دیورند نه طرف هندوستان هستند،نه طرف افغانستان بلکه طرف خلعت، پول و امتیاز هستند.»(34)
8ـ به نوشته محترم محمد اسحق نگارگر: «از عبدالغفار خان تا عبدالولی خان، اجمل ختک و دیگران هیچ وقت نگفتهاندکه ما میخواهیم به افغانستان ملحق شویم، خواست آنها خودمختاری است و یا از نام افغانستان علیه سندیها و پنجابیها برای گرفتن امتیاز، چانهزنی میکنند» طوری که دیده میشود در افغانستان نیز گروهها و محافل تجارتپیشه سیاسی هستند که، از پشتونهای آن طرف سرحد علیه دیگر ملیتها سوءاستفاده مینمایند و همیشه کلمة «پشتونخواه» را به کار میبرند.(35)
9ـ در شماره مورخ 9 دلو 1385 خورشیدی خبر کوتاهی نشر گردیده بود، که یکی از رهبران پشتون خواستار صوبة جدید در فدریشن پاکستان گردیده است. این آخرین سندی است، از پاکستانی بودن مردمان آن طرف سرحد دیورند.(36)
بحث نهم:
در معاهدة 7 مادهیی «دیورند» منطقهیی به نام «قبایل آزاد» وجود ندارد. در معاهده یک طرف افغانستان بود. طرف دیگر هند برتانوی.
حالا یک طرف سرحد افغانستان است، طرف دیگر دولت پاکستان. برای اثبات دلایل ذیل ارائه میشود:
1ـ این که اسناد اصلی معاهدة دیورند کجاست، من اطلاعی ندارم، چون به اختیار محققان هیچ وقت گذاشته نشده است. در اعلامیهای که امیر عبدالرحمان به اثر تقاضای نمایندة خاص انگلستان در کابل و غرض معلومات مردمان سرحدی، از چترال تا کوه ملکسیاه به نشر سپرده شده از تمام مناطق سرحدی، که در مسیر خط دیورند آمدهاند، به طور مشخص نام برده شده و نشاندهندة آن است که سرحد دیورند یک خط کشیده شده، به حالت دو خط موازی نیست، که در بین آن مناطقی به نام «قبایل آزاد» باشد.
2ـ از نظر جغرافیای سیاسی نیز معمولاً سرحدات بینالمللی در یک خط تمدید میشوند، که خط سرحدی دیورند نیز از آن جمله است.
اما در بعضی از کشورها به طور استثنایی سرحد توسط دو خط موازی معین گردیده است، مانند سرحد میان عربستان سعودی و عراق منطقه، «سیوتا» در افریقای شمالی و یا منطقه «جبل الطارق» میان اسپانیا و مراکش، که به وسیله دو خط موازی از هم جدا شده منطقة حایل مربوط کشور انگلستان است.(37)
3ـ طوری که اسناد تاریخی نشان میدهد، بعد از تشیکل دولت پاکستان، ایجاد اسم «قبایل آزاد» و حفظ این عنوان، ساخته و پرداخته زمامداران متعصب افغانستان، غرض مداخله در امور داخلی پاکستان بوده چنان که نسبت حمایت دولتهای گذشته افغانستان از این قبایل، سبب عصبانیت رهبران پاکستان گردیده، زیرا آن ها تاکنون نتوانستهاند، در قلمرو خودشان (از سرحد دیورند به آن طرف) حاکم گردند.
یکی از عوامل اصلی مداخلة 32 ساله دولت پاکستان، در امور داخلی افغانستان همین ادعای زمامداران افغانستان است. اکنون ضرورت است دولت افغانستان رسماً از عدم مداخله خویش به دولت پاکستان اطمینان بدهد، تا وقتی پاکستان به این هدفش نایل نگردد، جنگ و بدامنی در کشور ما ادامه خواهد یافت.
بحث دهم:
افواهات صدساله و میعاددار بودن معاهدة دیورند،طوری که شواهد و مدارک تاریخی و حقوقی نشان میدهد، یک ادعای بیمورد و غلط محض است.
1ـ در کتابهای معتبر تاریخ افغانستان، منجمله ص 690 جلد اول «افغانستان در مسیر تاریخ» اثر مرحوم میر غلام محمد غبار ص 946 الی 950 «سراج التواریخ» اثر مرحوم فیض محمد کاتب، ص 300 «تاریخ مختصر افغانستان» اثر مرحوم حبیبی و صفحات 416 الی 423 «تاج التواریخ» نوشت? شخص امیر عبدالرحمن خان، میعاد ذکر نگردیده، سرحد دیورند دایمی و ابدی است.
2ـ به استناد «اصل ثبات مرزهای بینالمللی» یکی از مواد «منشور جامعه جهانی»، سرحدات بینالمللی، دایمی و تفسیرناپذیر بوده، هرگونه بازنگری و ادعای ارضی در سرحدات بینالمللی خلاف اصل ثبات مزرهاست.
بٌعد حقوقی سرحد دیورند:
به سبب جلوگیری از حجیم شدن این مقال و به جهت این که رشته تحصیلی بنده (نویسنده این سطور) تاریخ است، نه حقوق، به مقاله آقای عیدمحمد عزیزپور و تعدادی دانشمندان بزرگوار دیگر مراجعه میکنیم، که با بسیار صراحت به طور عالمانه و واقعبینانه موضوع را به بررسی گرفته، که فشرده نظریات موصوف قرار ذیل است:
1ـ رد شناسایی سرحد دیورند ـ منبع اصلی تنش میان افغانستان و پاکستان است.
2ـ رد پذیرش بعد از قبول، یا ممنوعیت انکار پس از اقرار.
3ـ رد پذیرش معاهده دیورند و اصول بنیادین حقوق بینالمللی.
4ـ جانشینی کشورها در معاهدات استعماری.
5ـ شناسایی خط سرحدی و دیورند منطبق با منطق و عقل سلیم است.(38)
1ـ رد معاهده دیورند،منبع اصلی تنش میان افغانستان و پاکستان:
با یک نگاه سطحی بر روابط دو کشور دیده میشود که در طول تاریخ مناسبات این دو کشور غرضآلود، مداخلهگرانه وغیردوستانه بوده است. این که پاکستان حاضر نشده است، با هیچ حکومتی در افغانستان بر اساس تساوی حقوق و احترام متقابل رابطه برقرار کند، نه تنها دولت پاکستان مقصر است بلکه سرنخ این فتنه زیر پای زمامداران افغانستان نیز بوده است و دولتهای افغانستان بیتقصیر و طفل معصوم نبوده و نیستند. طرح و ادامة سیاست مبتنی بر عدم شناسایی سرحد دیورند، در واقع تبدیل به اژدهای دوسر گردیده است، که با هر دو سر افغانستان را هدف قرار داده و دارد میبلعد.
افغانستان با نشناختن سرحد دیورند، در اعماق خاک پاکستان دستدرازی میکند. قبول نداشتن سرحد دیورند به این معنی است، که سرزمینهای آن سوی سرحد دیورند، [از معاهدة سه جانبه لاهور تا معاهده گندمک و سپس به اثر معاهده دیورند] از کشمیر تا سند، پشاور، بلوچستان همه متعلق به افغانستان است.
یا به کلام سادهتر، پاکستان تجزیه شود و از چهار ایالت، سه ایالت آن به افغانستان تعلق بگیرد. آیا چنین کاری ممکن، عاقلانه و قابل قبول است؟
هرگز، نه.
زیرا به خاطر همین ادعای بیجاست که پاکستان در امور داخلی افغانستان مداخله میکند. لازم است این سوء تفاهم برطرف شود تا مداخله قطع گردد.
2ـ رد پذیرش، بعد از قبول، یا ممنوعیت انکار پس از اقرار:
افغانستان قبل از نیم قرن (ظهور داوود خان در صحنة سیاسی و نظامی) مشکلی به نام سرحد دیورند نداشت، زیرا دولتهای افغانستان یکی بعد دیگر (امیر عبدالرحمن خان، امیر حبیبالله خان، امیر امانالله خان (در دو معاهده) محمد نادرخان و محمدظاهر شاه بعد از تشکیل دولت پاکستان) معاهدة دیورند را به رسمیت شناختهاند و ضمناً در تمام این معاهدات تأکید شده است که، معاهدة «دیورند» کماکان به قوت خود باقی است. شناسایی سرحد دیورند مطابقت کامل با حقوق بینالملل دارد و مرزها، در صورت جانشینی کشورها، نیز خللناپذیرند.
در قانون بینالملل مطابق قاعدة «ممنوعیت انکار پس از اقرار» شناسایی پس گرفته نمیشود. یعنی دولتی یا نهادی، به یک وضعیت، یا تعهد وقتی اقرار کرد و رضایت خویش را اعلام نمود، سپس نمیتواند، موضع خویش را تغییر بدهد.
تغییر موضع یا انکار، خلاف اصول بینالمللی و خلاف نظم حقوقی جهان است. در صورتی که قضیة دیورند، به یکی از ارگانهای بیطرف بینالمللی سپرده شود،مواضع سیاسی افغانستان منطبق با حقوق بینالمللی نبوده بر
کلمات کلیدی:
بحث پنجم:
تنها معاهدة دیورند، مناطقی از افغانستان را جدا نکرده، بلکه قبل و بعد از آن جمعاً حدود 11 معاهده و توافقنامة سرحدی به ویژه با انگلستان از مدت 169 سال به این طرف، امضا گردیده اما آخرین تجزیه به وسیله معاهدة دیورند صورت گرفته است. ولی از دیگران زیاد اسم برده نمیشود.
بحث ششم:
امیر عبدالربحث پنجمحمن خان میگوید: «من در امضاء معاهده دیورند، خطا و اشتباه نکردهام.» یعنی امیر در امضای این معاهده دلایلی دارد که قابل دقت و بعضی قابل قبول است، یعنی آن طوری که تا کنون به مردم افغانستان تلقین گردیده است، مبنی بر این که عبدالرحمن خان تحت فشار معاهده دیورند را امضا نموده است، یک اطلاع غلط است، اگر در تحمیل و فشار درجه را معیار قرار دهیم از ده الی پانزده درجه بیشتر فشار نبوده است. چون امیر در امضای این معاهده دلایل ذیل را ارایه کرده است:
1ـ در صورت نداشتن سرحد معین و مشخص، ملل قوی و غالب، روزی میرسد، که ادعای بیشتر میکنند، من با واگذاری این مناطق، بقیه خاک افغانستان را نجات دادم.(23)
2ـ کشورهای غاصب هنگام تعیین سرحدات، بعضی مناطق را به نام ((منطقة آزاد)) باقی میگذارند، ولی بعداً به بهانه دوستی با سران قبایل و یا با فتنهانگیزی، بالاخره به اشغال مناطق بیشتر میپردازند، مثل این که روسها مناطق آسیای مرکزی و بخارا و انگلیسها مناطق قلمرو رنجیت سنگ و بخشی از قلمرو ما را گرفتند.
3ـ روسای قبایل آن طرف سرحد [دیورند] قرار عادت در هوای گرم تابستان به افغانستان آمده، به حکمرانهای آن میگویند، ما دوست شما و افغان هستیم، نقد و خلعت میگیرند. در زمستان نزد حکمرانهای هند و انگلستان رفته میگویند ما با شما هستیم، از آنها وجه نقد و خلعت میگیرند. در واقع این سران اقوام، طرف هیچ کسی نیستند، فقط طرف پول، امتیاز و خلعت هستند.(24)
4ـ دلایل دیگر امیر این است که، میگوید: «انگلیسها میخواستند کوه «خوجک» را سوراخ کرده راهآهن را به داخل مملکت من، تا قندهار بیاورند،با این کار مثل این که، با کارد به جگر من میزدند.(25)
5ـ سرحدات کشور خود را بستم تا نظم برقرار گردیده، مردم کشورم، آسوده خاطر گردیده، در امن و امان زندگی کنند.(26)
6ـ امیر عبدالرحمن خان میگوید: «امضای این معاملات مناقشات سرحدی را ختم، امنیت و اتفاق را برقرار کرد، از خداوند(ج) مسئلت مینمایم که این دوستی و امینت، مستدام باشد.(27)
7ـ موضوع ناگفته پول مستمری و کمکی است که امیر از آن برای سرکوب مردم افغانستان استفاده نموده، موصوف از سال 1259 خورشیدی (1880 م الی 1901 م) جمعاً مبلغ 300 لک روپیه و پسرش امیر حبیبالله خان طی 18 سال پادشاهی، حدود 324 لک روپیه پول نقد دریافت نموده اند.
مسئله اساسیتر دیگر حفظ تاج و تخت در خانواده محمدزایی به استثنای عدة انگشتشماری که وطندوست و استقلالطلب بودند، بقیه حاضر بودند، ماوراء دیورند چه، که به خاطر حفظ سلطنت پست و مقام عیش و عشرت، کل افغانستان را بفروشند. چنان که هنگام امضای معاهده گندمک 28 تن سرداران محمدزایی به شمول محمد یعقوب خان (جمعاً 29 نفر) حاضر بودند ولی هیچ کدام اعتراض ننمودند. به استثنای سه نفر (سپهسالار داوودشاه خان، حبیبالله خان مستوفی و میرزا محمدنبی خان دبیر) که از جلسه خارج کرده شدند، بقیه سرداران همه راضی بودهاند.(28)
8ـ امیر از امضای این معاهده خیلی خرسند و راضی بوده به هیأت همراه دیورند،تحایف، نشانها و هدیهها داده است و بهترین تمنیات نیک خویش را به وسیله سلطان محمدخان منشی دربار به آنها تقدیم نموده است، تفصیل بیشتر در ص 421-423 کتاب تاج التواریخ درج است.(29)
دلایل امیر عبدالرحمن خان در امضای این معاهده به جواب آنهایی است که بسیار پافشاری دارند، معاهده دیورند به زور یا فشار شدید امضا گردیده است.
امیر میدانست که فشار انگلیسها یک نوع مانور است، وگرنه این امیر بود که سپاه باقی مانده انگلیس را از دست افغانها نجات داده بود آنها دیگر جرأت حمله به افغانستان را نداشتند.
بحث هفتم:
این که زمامداران پاکستان سالهاست در امور داخلی افغانستان مداخله میکنند، یک واقعیت انکارناپذیر است، ولی زمامداران گذشته افغانستان نیز طفل معصوم نبودهاند، آنها نیز خلاف اصول بنیادین سازمان ملل متحد و خلاف اراده مردم افغانستان در امور داخلی کشور پاکستان (از سرحد دیورند به آن طرف) مداخله نمودهاند، که امروز مردم مظلوم افغانستان تاوان آن را میپردازند.
1ـ قبل از سال 1947 م (1326 خورشیدی) که انگلیسیها در منطقه حضور داشتند، زمامداران افغانستان مانند موم در پنجة آنها بوده 8 بار مناطق ماورای دیورند (امروزی) به انگلیس واگذار گردیده و شکایتی هم نداشتند.
2ـ به قول دو مورخ بزرگ مرحوم «غبار» و حق نظر ((نظر اوف)) قبل از تشکیل پاکستان در جریان جنگ دوم جهانی از سال 1943 م (1322 خورشیدی) میان شاه محمود خان صدراعظم (عموی پادشاه) وایسرای هند و جداییطلبان پاکستان (محمد علی جناح و دیگران) ارتباط برقرار بوده بعد از تجزیه هند بر سر یک ریفراندم ولو قلابی به تفاهم رسیده بودند، تا شر قضیة پشتونستان و دیورند را از سر خود کم کنند.(30)
3ـ قبل از تجزیه هند برادران محمد نادر خان مانند موم در چنگال انگلیس بودند. وقتی پای انگلیس عملاً بیرون کشیده شد،مخالفتها علیه پاکستان آغاز گردیده، در 3 سپتامبر 1947 م نمایندة افغانستان به شمولیت پاکستان در سازمان ملل متحد مخالفت کرد. هر چند مدتی بعد پاکستان را در محدودة جغرافیایی موجود (از خط دیورند به آن طرف) به رسمیت شناخت.
4ـ تحریکات اصلی علیه پاکستان از زمانی شدت گرفت که محمد داوود خان به طور فعال وارد عرصة سیاسی و نظامی افغانستان گردیده، به همراهی برخی عناصر قومگرا و متعصب به نام «داعیة پشتونستان» در صدد برکناری شاه محمود خان و به قدرت رساندن داوود خان برآمدند. صدراعظم را مجبور ساختند تا در اول نوروز 1327 خورشیدی به بهانه زندانی شدن خان عبدالغفار خان و گویا اعادةحقوق پشتونها در جلالآباد سخنرانی تحریکآمیز نماید.
5ـ تحت فشار همین متعصبین و قومگرایان به رهبری و تحریک محمد داوود خان بر ضد پاکستان در 1949 م (1328 خورشیدی) در کابل جرگهیی به نام «پشتونستان آزاد» برگزار و در جرگه، روز نهم سنبله به نام ((روز پشتونستان)) مسمی، میدان و جادهیی به نام پشتونستان نام گذاری و بیرقی دایماً در اهتزاز بر آن نصب، ریاستی به نام اقوام و قبایل (دو طرف دیورند) تشکیل، کنفرانسها سیمینارها، شبنشینیها ونشر مقالات و سخنرانیها بر ضد پاکستان سازماندهی گردید. هوتلهای متعدد به نام قبایل (مخالفان دولت پاکستان) ریزرف، تجارت سیاسی و مفتخواری آغاز، خانه، معاش کافی، موتر و تحصیل رایگان در داخل و خارج افغانستان برای سران قبایل از جیب مردم مظلوم افغانستان مهیا گردید.
در حالی که بعد از سالهای، 1950 م (1329 خورشیدی) هزاران انسان از گرسنگی، امراض و قحطی در شمال، مرکز و غرب کشور جان باخته حتی اطفالشان را فروختند. ضمناً صدها هزار مردان مظلوم ملیت برادر پشتون از تحصیل سواد و امکانات زندگی در قرن 21 محرومند.
متأسفانه علاوه بر ایجاد دشمنی میان دو کشور اسلامی، طی مدت بیش از پنجاه سال کسی، نهادی و گروهی نپرسیده است که، چندین میلیارد افغانی از کیسه خالی مردم افغانستان به جیب تاجران سیاسی افغانی و سران قبایل بر ضد پاکستان ریختانده شده است.
6ـ در زمان صدارت و ریاست جمهوری داوودخان و بعداً در دوران حکومت ببرک کارمل و دکتور نجیبالله، انواع تسلیحات و امکانات مالی در اختیار برخی از سران قبایل بر ضد پاکستان گذاشته است به قول مورخ تاجیکی حق نظر ((نظر اوف)) تنها پاچا خان به قیمت حدود 179 میلیون افغانی از افغانستان پول نقد و دیگر امکانات برده است.(31)
7ـ مهمتر از همه شعار دا پشتونستان زمونژ یک شعار سیاسی (ولو میانتهی) است که آن را رهبران پاکستان مداخله در عمق خاک خویش به حساب میآورند
کلمات کلیدی:
«قهرمان رخدادهای مزار»: رویدادهای «ترکستان افغانی» در اواخر
سال 1929– اوایل سال های دهه 1930 و هنگامه [استاد] خلیل الله [خلیلی][16]
پیش درآمد[17] :
[در مقاله دست داشته، کوشیده شده تا به ابعاد فردی و شخصیتی استاد خلیل الله خلیلی در متن کشاکش های افغانستان در اواخر سال های 1920 و آغاز 1930 پرداخته شود. در تاریخ نگاری افغانستان، این کشاکش ها، به «انقلاب» شهرت دارد. موضوع پژوهش این بحث، پرداختن به سیما و شخصیت خلیل الله خلیلی است. او در آن هنگام، نماینده نسل جوانی از سیاسیون کشورش به شمار می رفت، که پسان ها به شخصیت برجسته اندیشمند (انتلکتوئل) و دولتی مبدل گردید. در مقاله، سخن بر سر رویدادهایی است که زایشگر آغاز زندگینامه سیاسی خلیل الله شدند].
[در پی کشته شدن امیر حبیب الله در سال 1919، در افغانستان «پادشاه گردشی» گردید. امان الله- شاه جدید، به زودی کشور را به سوی استقلال رهبری کرد. او تصمیم گرفت تا جامعهء سنتی افغانستان را اصلاح نماید. در روند پیاده ساختن اصلاحات، بسا اتفاق افتاد که به سنت ها و شرایط عینی جامعه بی پروایی شود و خواست مردم نادیده گرفته شود. امان الله، مالیات را افزایش داد و در سرانجام هم میهنانش را در برابر خویش برانگیخت. بحران عمیق اجتماعی و سیاسی اواخر سال های 1928 و آغاز 1929، به جنگ داخلی و تضعیف بیش از حد حاکمیت مرکزی کشور تا مرز از هم پاشی شیرازه حاکمیت آن انجامید. در کشور تنش های ملی، عشیره یی و گرایش های منطقه یی نیرومند شد. در جریان سال 1929 و حتا آغاز سال های دهه 1930 شمار بسیاری از شبه دولت های نیمه خودگردان در افغانستان پدید آمدند، که بیشتر متمایل به منطقه گرایی بودند، تا استقلال کامل.
امان الله، پس از واژگونی پاد شاهی اش در میانه های جنوری سال 1929 کوشید تا حکومت ملی را با تکیه بر خویشاوندی های عشیره یی پشتونی خویش در قندهار که به آنجا گریخته بود، سر و سامان دهد. مگر به زودی با شکست رو به رو شد. او عملا خود را از بسیاری از همکارانش، که ناگزیر هم در پایتخت و هم در شمال مستقلانه پویایی هایی داشتند، تجرید ساخت و سر انجام، در اواخر ماه می 1929 کشور را برای همیشه ترک گفت.
در جریان سال 1929 میلادی، نقش مرکزی در سیاست افغانستان به نیروهایی که بر کابل چیره بودند، انتقال یافت. آن ها کسانی بودند که بچه سقاو- نماینده گروه های پایینی جامعه را به قدرت رساندند. سپس او را امیر غازی (در واقع امر حبیب الله دوم) اعلام کردند و کشورش را که در بر گیرنده کابل، اطراف و برخی از مناطق ولایت شمالی (ترکستان افغانستان، قطغن، بدخشان و ...) می گردید، متفاوت از حکومات پیشین پشتون ها، به «کابلستان» نام دادند.
در میان سقاویان هم شمار بسیاری از نمایندگان نخبگان مذهبی (بیشتر تاجیک تبار یا تاجیکی شدهء زمینداران ناحیه کابل (کوهستان و کوهدامن) حضور داشتند و هم بوروکرات های پیشین امان الله و مذهبی های واپسگرای [عصر او]. آن ها نتوانستند نه مدیریت اقتصادی را انجام دهند و نه ماشین دولتی را احیا نمایند.
تا تابستان سال 1929، در کشاکش های تباری- سیاسی درونی افغانستان، رزمجویان قبایل پشتون نیرومند گردیدند. نادرخان- وزیر دفاع و سپهسالار امان الله [خان] و یکی از چهره های برجسته اشرافیت افغان (سردار) توانست که همهء آن ها را زیر درفش خود متحد سازد].
مقارن با آغاز پاییز 1929، روشن گردید، که هواداران بچه سقاو در افغانستان به زودی شکست خواهند خورد. تنش ها هم در کابل و هم در استان ها به شمول استان هایی در ظاهر متمایل به رژیم نو، رو به فزونی داشت. یکی از رهبران هزاره به نام اکلیل خان، برای گفتگو با سید حسین- وزیر دفاع «کابلستان» به شهر مزارشریف آمد. عبدالقیوم- نائب الحکومه مزار، که یکی از هواداران پنهانی نادر خان که برجسته ترین مدعی بالاترین مقام دولتی در اواخر 1929 به شمار می رفت، نتوانست جلو سید حسین را که شهر را با خزانهء محلی (که نزدیک به نیم میلیون افغانی دارایی داشت)، ترک می گفت، بگیرد. در27 اکتبر، حکومت مزار به دست مستوفی- خلیل الله خلیلی افتاد، که در برابر عبدالقیوم مستقلانه قیام نموده، نیروهای هزاره ها را سرکوب، و پس از آن، خود را نائب الحکومه ترکستان افغانی اعلام کرد.
خلیل الله که بعدها در کشور و فراتر از مرزهای آن به نام خلیل الله خلیلی (استاد خلیلی) نامور شد، در سپهر سیاسی زمان جنگ داخلی 1929 تصادفی ندرخشید. پدرش- محمد حسین خان از عشیره صافی، از رجال پرقدرت عصر امیر حبیب الله خان و مستوفی الممالک وی بود که به فرمان امیر جدید- امان الله خان، متهم به فساد و دیگر تبهکاری ها گردیده و در سال 1919 محکوم به اعدام شد و خانهء وی در کابل مصادره و به عنوان اقامتگاه نماینده سیاسی شوروی داده شد. بنا به وصیت محکوم، خانواده اش را بخشوده، امان دادند، اما به استان چاریکار تبعید نمودند که با درآمد اندکی از مدرک جایدادهای محدود شان می زیستند.
به گونه یی که عبدالغنی می نویسد: محمد حسین خان در آستانه اعدام، از امان الله خواهش کرد تا به فرزندانش امکان ادامه آموزش بدهد که در پاسخ [به مصداق: «عاقبت، گرگ زاده گرگ شود»]، شنید: آموزش دادن به آن ها به معنای پرورش گرگ های درنده است. هر چه کنی، آن ها آدم نمی شوند». [18] خلیل الله با آن که پدر و مادر (مادرش دختر یکی از خان های روستای کوهستان پروان، بود که پیش از رویدادهای 1919 درگذشته بود) را از آوان کودکی از دست داده بود، آموزش دید: به روایتی وی دبستان روستایی را به پایان رسانید و بنا به روایت دیگر، در لیسه با پرستیژ حبیبیه کابل دانش فراگرفت و سپس، چندی هم در آنجا به آموزگاری پرداخت. در بیست و اند سالگی، او، که در میان شمالی ها (تاجیک ها و پشتون های تاجیکی شده شمال منطقه کابل) نمو یافته بود، به جنبش بچه سقاو گروید و یکی از بی آلایش ترین و تحصیل یافته ترین هواداران این جنبش شد. در زمستان سال 1929 جزء بلندپایگان محلی سقاوی گردید و به کرسی مستوفی ترکستان افغانستان گماشته شد.
سقوط کابلستان، نه تنها او را سرخورده نساخت، بل[انگیزهءآن گردید] که برعکس، سرسختی، صلابت و شگردهای شگفتی برانگیزی را به نمایش بگذارد. او نادر خان را دست نشانده انگلیسی ها خواند و طرح ایجاد دولت جدیدی را در شمال با پیشگامی باشندگان ازبیک، تاجیک و ترکمن پیش کشید[19]. این طرح، نه تنها برای مخالفان وی، بل نیز برای محافل معین سیاسی و نظامی- دیپلوماتیک شوروی غیر منتظره بود. جدایی از آن که به پندار خلیل الله، عامل مهم توانایی زیستن این «دولت» می بایستی در حمایت همسایه شمالی ـ شوروی و دوستی با جمهوری های شوروی نهفته باشد.
خلیلی که در گذشته به عنوان یکی از سرسخت ترین دشمنان شوروی بنام بود، برای اثبات حسن نیت خود، دستور داد تا پناهجویان آسیای میانه آزادانه، به میهن شان بازگردند.در این سند، که در نامه های دیپلوماتیک شوروی به «فراخوان خلیلی- معاون گورنر جنرال ترکستان) نام داده شده است (مستوفی مزار نزدیک به سه هفته یعنی از آخر اکتبر تا 19 نوامبر 1929، در منطقه فرمانروایی کرد. با آن که در اسناد یا از نام نائب الحکومه و یا معاون وی امضا می کرد- ولادیمیر بویکو) آمده است: «با توجه به مناسبات نهایت دوستانه موجود میان حکومت اسلامی حبیب الله با حکومت معظم شوروی، مهاجران مقیم در سرزمین افغانستان، هرگاه خواسته باشند به وطن اصلی شان برگردند، بهتر است خود در این باره تصمیم بگیرند، که کجا برای بود و باش آینده شان بهتر است. از جانب حکومت اسلامی حبیب الله در مزار شریف، برای بهبود رفاه این مردم، هیچ ممانعتی در زمینه نیست. دولت معظم اتحاد شوروی طبق اطلاعیه رسمی موجود در نزد ما،آماده است تا این مهاجران را پذیرفته و زمینه بازگشت و اسکان با عافیت آن ها را در میهن شان فراهم نماید»[20]. فرمانروای «خود گماشته» وعده سپرد تا در آیندهء نزدیک کنگره نمایندگان باشندگان محلی را برگزار نماید که در آن در نظر بود حکومت دایمی شمال افغانستان را برگزیند. او و هوادارانش، مطمئن بودند که ولایات قطغن ـ بدخشان و میمنه نیز به هسته دولت آینده شمال خواهند پیوست.
با فرا رسیدن هفته دوم ماه نوامبر، هیات هایی از بدخشان، آقچه، شبرغان و سراسر منطقه مزار، آغاز به آمدن به «مجلس نمایندگان با صلاحیت» به مزارشریف، نمودند. از دیدگاه بافتار تباری، در میان نمایندگان، ازبیک ها، ترکمن ها و تاجیک ها از نگاه شمار، بیشتر از دیگران بودند. این در حالی بود که در جمع آنان، نمایندگان هزاره ها و افغان ها (پشتون ها) اصلا به چشم نمی خوردند. دسته های بالادست تر، جنگاوران مسلح ترکمن ها به رهبری ایشان خلیفه بودند. مگر رهبری سیاسی را خلیل الله پیش می برد. مگر، جانب شوروی، با پیدایی یک چنین متحد ناخوانده و ناخواسته، به ویژه طرح های وی، با دلواپسی فوق العاده برخورد نمود. به پنداشت نمایندگان دیپلوماتیک شوروی در آسیای میانه، «پیاده شدن چنین طرح ها، پیش از همه به معنای تقسیم افغانستان به دو بخش خواهد بود: یکی جنوب خاوری به رهبری نادر خان، با نفوذ بیشتر انگلیسی ها و دیگر شمال باختری به رهبری خلیل الله، با عمدتا تاثیر شوروی. مگر ما چنین کاری را باید غیر ممکن بپنداریم. تقسیم افغانستان در اوضاع کنونی بیشتر به سود انگلیسی ها است. ما به افغانستان واحد، غیر قابل تجزیه و دارای تمامیت ارضی نیاز داریم. (تکیه از نویسنده- بویکو است) ...و به همین دلیل، اندیشه هایی که در سر پرشور و گرم خلیل الله پدید آمده اند، ناگزیر کنار گذاشته شوند. چون که هنوز کارهای شوروی ها علیه انگلیسی ها در افغانستان چندان بد پیش نمی رود»[21].
مگر، بسیار به زودی روشن شد که طراح ایجاد دولت شمال افغانستان، خود به اندیشه هایش باور ندارد. چون او و پیرامونیانش در عین زمان گفتگوها را با اس. وایتزاگر S.Weizeger - قونسل شوروی در مزارشریف برای گرفتن روادید یا ویزای شوروی (که عملا به معنای دادن درخواست پناهندگی بود) و گسیل اشیای گرانبها (پول و قره قل) به آن سوی مرز (که در نظر بود پول ها در یکی از بانک های شوروی واریز و پوست ها در گدام های آن انبارهای شود)، پیش می بردند. با همه شک وگمان ها در بارهء طرح های استراتیژیک خلیل الله، محافل سیاسی و نظامی ـ دیپلوماتیک شوروی نمی توانستند همکاری یکی از هواداران چندی پیش بچه سقاو- آن هم سرسخت ترین و پر و پا قرص ترین آن ها را، با سنجش به پشتیبانی از او و کسان همانند او که از توانایی حفظ توازن در برابر انگلیسی گرایی نادر خان- شاه جدید، برخوردار بودند؛ «به سان ابزار در بازی افغانستان، که انجام و فرجام آن تا هنوز روشن نبود»، چونان نیروی ذخیره؛ نادیده بگیرند.
در تاشکنت، اعضای گروه خلیل الله («که آخرین بقایای رژیم حبیب الله پنداشته می شدند») و پیش از همه، خود او، چونان شخصیت های هر چند هم متباین، مگر با آن هم بی تردید سیاسی، ارزیابی می شدند. آ. زنامینسکی- نماینده فوق العاده کمیساریای خلق در امور خارجی در ازبیکستان، ضمن گزارشدهی در باره این مساله به رهبری دفتر آسیای میانه یی کمیته مرکزی حزب کمونیست (بلشویک) سراسری شوروی، می پنداشت که: «سودمند است تا آن ها را در بازی افغانستان، که آغاز و انجام آن کاملا روشن نیست، به سان آله با خود داشته باشیم.»[22]
در 12 نوامبر توسط آن ها یک محموله 19 هزار جلدی پوست قره قل، از مزار شریف به ترمز، برای فروش به شوروی فرستاده شد. محموله کالا را خلیفه عبدالله- کارمند گمرکات و معتمد خلیل الله همراهی می کرد. یک روز بعد، بیشترینه اعضای گروه رجال های مزاری- 46 نفر، با پاسپورت های تجاری در قونسولگری شوروی روادید (ویزا) گرفته و در هر لحظه آماده گذر از بودند[23].
در شهر، در واپسین لحظات هواداران بازمانده نادرشاه تیرباران گردیدند. خلیل الله خود، با نگارش نامهء دوستانه و هشدار دهنده یی در باره تغییر محتمل اوضاع و بهتر بودن بیرون رفتن پرسونل دیپلوماتیک شوروی از مزار، رو آورد: « با توجه به این که ممکن است من و دیگر اشخاص متنفذ دیگر در این جا حضور نداشته باشیم، می خواهم شخصا به اطلاع شما برسانم، که با توجه به این که امکان به قدرت رسیدن هرکسانی از هر قماش و گروه- آدم های هرجایی و دشمنان دوستی افغانستان و اتحاد شوروی، هست، شاید آن ها با بهره گیری از فرصت، و به شما آسیب برسانند»[24].
در آستانه رفتن، او چند روز پیاپی و با پافشاری از ما می خواست تا هواپیمایی را برای گسیل هیأت مزار به کابل به دسترس وی بگذاریم. بایسته بود تا روشن نمایند که در پایتخت چه می گذرد و چه کسی بر اریکهء قدرت نشسته است و مانند آن. برای مصوونیت هیأت، فرستادگان نادر را گروگان نگه داشتند. پس از کاغذ پرانی ها و «راندمان» های بسیار جانب شوروی، سرانجام، هیات مزاری که تصمیم گرفته بود تا با اسپ راهی کابل گردد، موفق گردید یک فروند هواپیما را برای پرواز به کابل به کرایه بگیرند. هیأت متشکل بود از: محمد رفیق- نماینده نظامی، فقیر محمدـ حاکم مزار، عطاء محمد- نماینده روحانیون و خواجه عثمان ـ نماینده تاجران. آن ها را در کابل با گرمجوشی پذیرایی نمودند. نادر که دیگر اعلام پادشاهی کرده بود، خود آنان را بار داد. نمایندگان به شاه بیعت کردند و از وفاداری شان اطمینان دادند. اما یک روز پس از برگشت از کابل، یعنی به تاریخ 18 نوامبر، به مردمی که بی صبرانه در فرودگاه چشم به راه آنان بودند، گفتند که: «حبیب الله زنده است و در کابل فرمان می راند».[25]
در همان روز، به یاری گروه خلیل الله، برونبری کارکنان قونسلگری شوروی از مزارشریف آغاز گردید. پس از چندی، افراد وی نیز شهر را که بلافاصله از سوی دسته های کوهستانی به رهبری محمد عظیم خان اشغال گردید، ترک گفتند. حاکمان جدید فرمان دادند که هیچ کسی را نگذارند از شهر بیرون برود. مگر قنسول- وایزاگر و همکاران باقی ماندهِ نمایندگی شوروی توانستند با دادن رشوه به فرمانده «کوتوالی» (اداره پولیس) با دو فروند هواپیما، زیر رگبار مرمی کسانی که آنان را تعقیب می کردند، به شکل معجزه آسایی از مزار بپرند.
خلیل الله و همراهان را درست مانند هم میهنان امانی شان که چند ماه پیش آمده بودند، به تاشکنت فرستادند که در شرایط بس ناگوار دربندیان، روزگار به سر می بردند. خلیل الله که بی روزگار و بی سرپناه بود، با بود و باش در جای سرد، تنها با حمایت هم میهنانش توانست زنده بماند که به وی- به عنوان فرزند برخاسته از یک خاندان سرشناس، هرچند هم بینوا که طی سالیان دراز مورد بی مهری قرار گرفته- با کمال میل کمک می کردند، زیرا به سپاسگزاری و توانمندی بازپرداخت وی اطمینان داشتند.
شایان یادآوری است که این هوادار سر سپرده بچه سقاو، هیچگاه نتوانست با بلشویک ها زبان مشترک بیابد. حتا در تبعید هم برخورد انتقادی خود را در برابر متحدان مؤقت خویش پنهان نمی کرد. هرچه بود، جانب مقابل نیز با وی برخورد همانندی داشت. افزون بر آن، خلیل الله، میزبان خود را به غصب اموال متعلق به او یعنی محموله های پوست قره قل و اسپ ها متهم ساخت. به گونه یی که در بالا هم یادآوری گردید، به راستی که گروه یاد شده در آستانه گریز به آسیای میانه، در نوامبر 1929، محموله های پوست قره قل را به شوروی فرستاده بودند. اما کسان دیگری، از جمله برخی از بازرگانان افغانی نیز ادعای حق مالکیت بر آن ها را داشتند. اما به وضع، نه مساله قره قل متازع فیها، بل این امر که دولت شوروی رژیم نادرخان را به رسمیت شناخته بود و پناهجوی سیاسی با چهره مشکوک در چشم میزبانش- خلیلی، به هیچ رو در برپایی روابط با نادر شاه، مساعدت نمی کرد، به ویژه رنگ و بوی هنگامه برانگیز می داد. تسوکرمن Zuckermann - مسوول بخش آسیای میانه کمیساریای خلق در امور خارجی ضمن تبادل نظر با قره خان- معاون کمیساریای خلق در امور خارجی در باره مهاجران مزار نوشت: «شما حق به جانب هستید. ما نمی بایست در این موضوع مداخله می نمودیم»[26]. مسکو و تاشکنت با گذشت هر روز، از حضور خلیل الله در خاک شوروی بیشتر پریشان می شدند و آماده بودند از هر بهانه یی برای بازگشت او به افغانستان، بهره گیری کنند.
فرمان نادر خان، مبنی بر بخشایش خلیل الله و دعوت شخص شاه از وی برای برگشت به میهن، بن بست پدید آمده را شکست. مگر کوهستانی شورشگر و شوریده، چندی در صداقت رژیم نو کابل شک و تردید داشت: «نادر شاه مرا بخشوده است، مگر من تا کنون نه او را بخشوده ام و نه از او پوزش خواسته ام. او را در افغانستان، خوب می شناسند: او حرف خود را می زند؛ قرآن را می بوسد؛ مگر با آن هم فریب می دهد».[27] اما ناگزیری ها نیرومندتر از کار برآمدند. بی مهری های توانفرسای غربت، خلیل الله را واداشت تا پیشنهاد شاه را بپذیرد. در 17 فبروری 1930، «قهرمان رویدادهای مزار» (کودتای دوم سقاوی پاییز 1929) به آگاهی نادرشاه رساند که برای برگشت به میهن آماده است مگر به شرط این که به وی تضمین مصوونیت، هزینه راه و اجازهء بود و باش در هرات ـ جایی که عبدالرحیم خان- مامایش کار می کرد ـ داده شود. چنین اجازه یی به وی ارزانی گردید و گریزی مزاری به گستره زیر فرمان مامایش برگشت.
خلیل الله، بی آن که کرسی رسمی یی در اداره هرات گرفته باشد، تاثیر چشمگیری بر زندگی اجتماعی و سیاسی آن سرزمین برجا گذاشت. او با روحانیون- تکیه گاه اصلی[نایب سالار] عبدالرحیم خان[صافی] نزدیک شد و مبارزه شدیدی را در برابر گروه ترقیخواه سرور جویا به راه انداخت. این گروه که در گیر و دار رویدادهای 1929 ریخت یافته بود و بیشتر متشکل از جوانان بود، تا مدتی برای عبدالرحیم خان دردسر ساز نبود. چون پیکان اصلی نکوهش آن بیشتر متوجه ناسخته ترین مظاهر محافظه کاری (کنسرواتیسم) بود. مگر هنگامی که برخی از مهره های رسوخمند هرات، از جمله فرمانده ستاد پادگان هرات، فرمانده تأمینات ییگان های نظامی و بخشی از فرماندهی دسته های رزمی هزاره ها به گروه ترقیخواهان پیوستند، این گروه به یک گروه پر نفوذتر اداری ـ سیاسی مبدل گردید. شاید، عبدالرحیم خان به یاری خواهر زاده اش- خلیل الله، که هنوز از پیکارهای سال 1929 خسته نشده بود، تصمیم گرفت، پویایی های های ترقیخواهان را متوازن گرداند.
نقطه اوج این کشاکش ها- سؤ قصد به سرور جویا در دسامبر 1930 بود. جویای ژورنالیست به شدت زخم برداشت که در پشت پرده این حادثه، دست خلیل الله را دخیل می دانستند. جویا، در آستانهء حادثه، پس از تهدید های پیهم، ناگزیر شده بود تا از والی خواستار کمک گردد. مگر، عبدالرحیم خان در پاسخ، یک قبضه تفنگچه ناکارآمد را برای دفاع از خود به وی داد. چندی پس از حادثهء سؤ قصد، شبنامه یی در شهر پخش گردید و در آن هدف ماجرا چنین توضیح شده بود: «چند روز پیش، مسلمانان مؤمن و صادق گردآمده در یک دسته، با گروهی از افراد بی خدا و مفسدان فی الارض تصفیه حساب نمودند»[28].بر پایه اطلاعات قونسلگری شوروی در هرات، نویسندگان شبنامه، کسی جز خلیل الله با همدستی حاجی محمد عظیم خان- دوست والی و رییس پولیس، نبود.
کلمات کلیدی:
رازهای سر به مهر تاریخ دیپلماسی افغانستان
با گزینش و گزارش : عزیز آریانفر
داکتر ولادیمیر بویکو[1]
مبارزه سیاسی در افغانستان در اواخر سال های دهه دوم – آغاز دهه سوم سده بیستم و به قدرت رسیدن ظاهر شاه [از امان الله تا ظاهر شاه] ( بخش نخست)
تاریخ نوین افغانستان سرشار و آگنده از پیروزی ها و ناکامی ها است. مگر تجربه تاریخی تحول این کشور، بر توانمندی نخبگان و جامعه افغانی در زدایش پیچیده ترین و دشوارترین آزمون ها، چه؛ آفات (کاتاکلیزم های) طبیعی باشند یا چه،کشاکش های سیاسی- اجتماعی؛ گواهی می دهد.
همانا، دوره سال های (1920-1930) چنین بودند- هنگامی که در افغانستان خانه جنگی و مبارزه نیروهای گوناگون بر سر قدرت و ساختمان اجتماعی، مطابق پنداشت ها و آرمان های آن ها روان بود. خصلت این رخدادها، نقش شخصیت های جداگانه و کشورهای خارجی تا کنون میان دانشمندان و محافل گسترده اجتماعی، هم در درون افغانستان و هم در بیرون از مرزهای آن، جر و بحث هایی را بر می انگیزند.
در اوچرک[2]دست داشته، که بر مواد اروجینال بایگانی های شوروی و بریتانیایی استوار است، با توجه به کارهای انجام شده از سوی پژوهشگران دبستان های گوناگون علمی، تلاش به خرچ داده می شود، تا یکی از مراحلی که تاریخ معاصر افغانستان را برای چندین دهه از پیش تعیین کرد، تجزیه و تحلیل گردد.
1. به قدرت رسیدن خاندان یحیا خیل (آل یحیی)
سیاست داخلی و خارجی نادرشاه:
سرنوشت نظامی- سیاسی منازعه افغانی 1929 (انقلاب) مقارن با میانه های اکتبر بیخی تعیین گردید: دسته های قبایل پشتون به کابل نزدیک می شدند و رهبر آنان- نادرخان در آن برهه عملا یگانه مدعی راستین تاج و تخت در کشور بود. با توجه به غیر قابل پیش بینی بودن رفتارهای دسته های مردان مسلح و در واقع همچنان راونشناسی کوچی های جنگجو، مساله قدرت می بایستی همچنان در صورت امکان با رعایت سنت های محلی حل می گردید.
به این روند، می بایستی جرگه سراسری افغانی مشروعیت می داد که نماینده های آن نه تنها هواداران نادر، بل همچنان نمایندگان استان های شمالی– راهیان جنبش سقایی چندی پیش که بنا به دلایل آشکار در آن هنگام در کابل بودند، اعلام می گردیدند. افزون بر آن، برای بالا بردن شمار شمالیان در جرگه، پیروزمندان به شوروی ها با خواهشی مبنی بر آن که آنان را با هواپیماهای شوروی به کابل برسانند، رو آوردند.
مساله حاکمیت در دو مجلس، شب 14 بر 15 اکتبر 1929 حل و فصل گردید. در نیمه روز 15 اکتبر، ای. ریکس- سرپرست نمایندگی سیاسی شوروی در کابل یادداشتی (دعوت نامه یی) به دست آورد تا به گونه غیر رسمی [در مراسمی که] به مناسبت اشغال پایتخت از سوی نیروهای نادرخان (بدون کدامین اشاره یی به آن که در این مجلس در نظر است پادشاه معرفی گردد) برگزار می گردد، حضور یابد. سفیران ترکیه و پارس نیز این گونه دعوت نامه ها را به دست آوردند. به گواهی ریکس، این نمایشنامه تاریخی این گونه می نمود: نادرخان سخنرانی کوتاهی که کمتر کسی می توانست آن را از لابه لای سر و صدا ها و گیر و دارها و های و هوی حاکم بر مجلس بشنود، ایراد نمود و از هواداران خود، در گام نخست، قبایل وزیری و مسعود به خاطر پشتیبانی ایشان ابراز سپاسگزاری نمود. علی محمد خان- وزیر پیشین بازرگانی بی درنگ پیشنهاد کرد تا سخنران [نادر خان] را به عنوان پادشاه برگزینند و مولوی فضل ربی به حاضران از مشروعیت این گونه انتخاب اطمینان داد.[3]
با همین روحیه غلام محمد- وزیر داخله پیشین سخنرانی کرد.
نادرخان پس از رایزنی با برادران خود، ریکس را فراخواند و دیدگاه او را در زمینه جویا شد. نماینده شوروی بایسته دانست تا با همتایان ترکی و پارسی خود مشوره کند و تنها پس از مشاوره با آنان، فیصله اتخاذ شده از سوی مجلس و خود نادرخان را تایید کرد. حاضران سرازیر شدند تا به نادر خان انتخاب وی را به عنوان پادشاه را شادباش گویند. تاخیر فیصله مساله در باره حاکمیت بر مبنای فرمالیته یا واقعیت امر(برای مثال، پیش کردن مهره های دیگر به شمول پادشاه پیشین- امان الله) می توانست منجر به ادامه خانه جنگی و هرج و مرج .... در کشور گردد.
رهبران شوروی تقریبا بی درنگ و باز هم پس از هماهنگ ساختن مساله با ترک ها و پارس ها، رژیم نادر خان را به عنوان حاکمیت دولتی قانونی به رسمیت شناختند. به دشوار بتوان گفت که گسیل برادر نادر خان- محمد عزیز خان [پدر سردار داوود خان و سردار نعیم خان] که پسانتر در برلین به دست هواداران امان الله خان کشته شد، به عنوان سفیر جدید افغانستان، تصادفی بوده باشد. اقدامات اداره دیپلماتیک شوروی درست مانند سیاست افغانی آن، موجب برانگیخته شدن نکوهش هایی از سوی ساختارهای بین الحکومتی، در گام نخست، ساختارهای استخباراتی گردید. مگر، این اقدامات، بیشتر از همه، در کمینترن (انترناسیونال کمونیسیتی) که پیوسته از روند اتخاذ تصامیم سیاسی در عرصه جهانی کنار زده می شد، موجب ناخشنودی و سرزنش گردید.
نادرخان و حواریونش که در روند جنگ داخلی، به یاری جنگجویان پشتون و نیروهای خارجی(انگلیس و شوروی) به قدرت رسیده بودند، با نشستن به تخت پادشاهی، با دشواری های مالی و سیاسی بسیار جدی یی سردچار شده بودند. اعلامیه گردانندگان جدید افغانستان و مشی آنان بس احتیاط آمیز بود. این گونه مشی- با تیره بودن اوضاع افغانستان و ضعف مواضع رژیم، دیکته می شد. مهره های کلیدی نادریه (نادری ها) در تماس های خود با جانب شوروی، خاطرنشان ساختند که آن ها رفرم های امان الله را ادامه می دهند. مگر این اصلاحات را به تدریج پیاده خواهند کرد. نادریه با تلاش به توحید همه قبایل افغان و ساحات، در گام نخست بر مهربانی همسایه شمالی خود– شوروی می سنجید.
بار اصلاحی نظام و لحن نرم نخستین اعلامیه های رسمی کابل به آدرس شوروی پس از سرکوبی بچه سقاو، چنین پنداشت را ایجاد می کردند که نادریه– چیزی نمی ماند که ادامه دهنده راه امر امان الله باشد. تنها با آن تفاوت که همه سازندگی ها با «آهنگ کندتری» پیاده خواهد شد. نادرخان- شاه تازه بر تخت نشسته، در تلگرامی عنوانی شاه پیشین، خاطر نشان ساخت: عهد فرمانروایی شما در تاریخ افغانستان با خطوط زرین نگاشته خواهد شد و من هم به همان راهی خواهم رفت که شما پیموده بودید. [4]
دلیل تکیه یی که رهبری شوروی به نادر خان در اواخر 1929، و در جریان چندین سال بعدی کرده بود، نه اعلامیه هایی بودکه حکومت جدید کابل پخش کرده بود، بل این که یگانه نیروی واقعی نظامی– سیاسی در افغانستان، قبایل پشتون بودند که در میان آن ها بیشترین تاثیر را همو نادر خان – نماینده برجسته اریستوکراستی سنتی پشتونی (سرداران) داشت. فرمانروای نو، هرگونه تلاش به خرج می داد که بر تمایل پشتونگرایی خود را تاکید نماید. او حتا لقب «نادر افغان» را برگزید. مگر[در این کار] مناسبات ذات البینی نادر با قبایل بی اثر نبود. این در حالی بود که بیشترین تهدید از غلزایی ها- دقیق تر از بزرگترین عشایر این قبایل– سلیمان خیل بر می خاست. در دوره امانی، دسته های جنگی این قبیله به هواداری از بچه سقاو برخاسته بودند. یکی از دلایل پیروزی نادر در اشغال کابل در اکتبر 1929 این بود که کوچ زمستانی سلیمانخیل ها به هند بریتانیایی آغاز گردیده بود.
حکومت در زمینه جلب همکاری روحانیت مساعی بسیاری به خرچ داد.
شورای علما تشکیل گردید. به شخصیت های روحانی تا جایی این حق باز گردانیده شد تا قسما به عرصه قضا، آموزش و مانند آن باز گردند. مگر ائتلاف نادریه با روحانیت، به این معنا نبود که در افغانستان اسلامیزاسیون عمیق جامعه آغاز گردیده است و بنیادگرایان اسلامی به یکی از ستون های رژیم مبدل گردیده اند. [5]
شاه جدید، هنوز در ماه های نخست فرمانروایی خود، گام هایی برداشت در راستای باثبات سازی اوضاع در کشور.کار دستگاه اداری رو به بهبود گذاشت. در استان ها- کمیسیون های تنظیمیه یا کمیسیون های فوق العاده و تام الاختیار حکومتی به این کار پرداختند. این گونه، کمیسیون ها به ویژه به استان های خاوری و شمالی افغانستان گسیل شدند. در شمال، همراه با کمیسیون به رهبری یعقوب خان، یک هنگ تقویت شده توپچی سوق داده شد.
مگر، گردانندگان رژیم جدید کابل، انرژی خود را نه آن چنان در برابر آن هایی که از امیرحبیب الله کلکانی، بل در برابر آنانی که از امان الله خان پشتیبانی می کردند، متوجه ساختند. در این حال، عمده ترین اتهامی که بر آنان وارد می آمد، پیوندهای آن ها با شوروی بود. [همین بود که] بی درنگ، کرسی داران دوره امان الله، برکنار گردیدند و آن قبایل پشتون و هزاره که تکیه گاه اصلی پادشاه پیشین بودند، مورد ستم قرار گرفتند.[6] همراه با آن، رژیم نادرخان تلاش ورزید با آن نیروهایی که می توانستند برای وی مهربانی نواحی کامل و گروه های تباری را کمایی نمایند، پیوندهایی برپا نماید. این گونه، نادری هایی که به پیگرد هزاره ها در شمال می پرداختند، مستقیما با رهبران آنان در هزاره جات (هزارستان)– منطقه دشوار گذار کهستانی در مرکز افغانستان به توافق رسیدند. پیروزی در این مساله، ناشی از چندپارگی درونی هزاره ها بود. افزون برآن، خان های بومی از حق گردآوری مالیات برخوردار گردیدند و باشندگان عادی حق نگه داشتن سلاح های دست داشته خود را. در سرانجام، حکومت مرکزی از گسیل سپاهیان خود به هزارستان خودداری ورزید و راه تفاهم پیمود: همو هزاره ها- که بدنه ارتش منظم را می ساختند- به تکیه گاه اصلی رژیم مبدل گردیدند. نیروهای آنان را می توان بسیار زود بسیج ساخت و به یاری موقعیت مرکزی خاستگاه آن ها در برابر هر استان دلخواه کشور به پیکار کشانید.
پیشبرد اقدامات یک باره و یا پیوسته و مستمر و گسیل کمیسیون های مسلح ویژه به اکناف کشور در اوضاع افغانستان سال های 1920-1930 تا حدی مفهوم داشتند، مگر رژیم جدید می توانست تنها در گام نخست، با ایجاد روابط افقی و عمودی قدرت و سپس پیشگیری سیاست داخلی و خارجی بایسته زیستایی پیدا کند. مگر، همو وضعیت دستگاه اداری بیرون پایتخت یکی از گراننبارترین مسایل دولت جدید بود. بسنده است گفت که به خاطر تنگدستی دولت، بسیاری از کارمندان تنها نام شان در دفترهای دولتی بود و چنین پنداشته می شد که می توانند تنها سر از 1 اپریل 1930 آغاز به کار کنند.[7]
کلمات کلیدی:
کشوری که از سدهء نوزدهم به بعد به نام افغانستان شناخته شد، در دوره های جداگانهء تاریخ دراز مدت خـویش به نامهای مختلف یاد شـده است. بنابراین اگـر پژوهندگان در ضمن تفحص درآثار و مدارک مربوط به قرون اولی و وسطی وحتی قرون جد ید به این کلمه به عنوان نام دولت برنمی خورند نباید چنین نتیجه گیری کنند که سرزمین افغانستان سابقهء تـاریخی نـدارد یا اینکه درآن ازمنه ازتمدن و فرهنگ بی بهره بوده است، بلکه علت همان نو بودن اصطلاح افغانستان به عـنوان نـام کشور وکـاربرد کلمات دیگر دراین مورد درازمنهء قبلی می باشد.
راجع به اصطلاح آریانا که بعضأ به عنوان نام این سرزمین درعهد باستان ذکـر شـده، سـؤالاتی موجود است که چون تحقـیق آن ازموضوع کتاب حاضـر به دور می بـا شد واز وارد شـدن درآن صـرف نظر نموده وبه دوره های بعدی که با مبحث کتاب ارتـباط نزدیکـتر دارد می پـردازیم. چنانچه گفته شده، در دورهء اسلامی تا اواسط قرن نوزدهم افغانستان بیشتر به نام خـراسان یاد می شد. بعـضیها این کلمه را مـرکـب از دو جـزء شمـرده انـد : خـور در معنی آفـتاب و اسان در معنی جـای وبـرخـی گفـته انـد کـه ازصورتی ازخورایان بوده است یعنی محلی که آفتاب ازآن می آید ودر هر دو حال در معنی آفتاب برآمـد یا مطلق شرق را افاده می کند. رودکی در این باره گفته است :
مهـر دیـدم بامــدادان چـون بتافت از خراسان سوی خاور می شـتافت
از خراسان بـر وزد طاووس وش سوی خاور می شتابد شاد و خوش
همچنین فخرالدین گرگانی گفته است : « ازخوراسان آن بود کز وی خورآید »
راجع به حدود خراسان جغـرافی نـویسان نظـرهـای جداگانه اظـهار داشـته انـد . بعـضی آن را در معنی محدود گرفته اند. مثلأ دراین بیت منسوب به انوری :
چارشهراست خراسان را بر چـارطـرف که وسط شان به مسافت کم صد درصد نیست
وبعضی دیگـر درمعـنی گسترده تـر سیستان وکابلستان وبعضی حتـی ماوراء النهر راهـم جـزء خـراسان شـمرده انــد. چـنانچه رودکـی کـه در دربـار آل سامان می زیـست و شهـر بخــارا پـایتـخت آن دولــت در
ماوراء النهر واقع بود خودرا شاعر خراسان نامیده درآنجا که گوید :
شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنوشت شد آن زمانه که اوشاعـر خـراسان بود
همچنان عنصری بلخی ملک الشعرای سلطان محمود غزنوی ، سلطان مذ کور را که پایتختـش غزنـه در قسمت شرقی فلات ایران واقع بود، با عناوین خدایگان خراسان و خسرو مشرق یاد نموده گوید :
خـدایگان خـراسان به دشت پیشاور به حمـله ای بـپـراکـند جمـع آن لـشکر
و ایا شنیده هنرهای خسروان به خبر بیا زخسرو ومشرق عیان ببین تو هنر
علی رغم اختلاف روایات دربین مؤلفان چنین برمی آید که پس ازسقوط دولت ساسانی و گشوده شدن پشـتهء ایـران به دست عـرب هـا کـه در سدهء هفــتم میلادی آغــاز گـردیـد وبـرای چند سده ادامـه یافت، این سرزمین وسیع که عرب ها آن را عجـم خـوانـدنـد، به دو حصه تقسیم شد. اول، قسمت غربی ایران ساسانی شامل عـراق، فـارس، آذربایجان وولایات واقـع درکنارهء جـنوبی دریای خـزر که هستهء مرکزی آن را ولایات عراق تشکیل می داد وبه این مناسبت غـالبأ در زیر عنوان کلی عراق یاد می شد. د وم، بخش شرقی پشته، مشتمل برافغانستان کنونی به اضـافه ء بعضی قسمتهای شـرق ایـران امــروز وصحرای ترکمن تا کنار رود جیحون که هستهء مرکزی آن خراسان بود بنأ به نام خراسان شهرت یافت. گـرچه ایـن تقسیم هم به ذات خود امرتـقریبی بود، زیـرا درآن اعصار نفـوذ شاهان وخانواده های شاهی چنان زیاد بود که نام کشورها وحتی واحدهای جغرافیایی در زیر تأثیر نام ملوک، دودمانها وعشیره های حاکم قرار می گرفت وبه آن شهرت می یافـت. مثل دولت آل سامان و آل سبکتگین ودولـتهای سلجـوقی وصـفوی وابـدالی وامثال آن . معـذالک ازشواهـد متعـدد و من جمله از داستان زیـرکه ابـوالفضل بیهقی مؤرخ پادشاهان غزنوی درتاریخ آن خاندان آورده است واضح می شود که تقسیم واحد جغرافیایی فلات ایران به دوقسمت عمدهء عراق درغرب و
کشوری که از سدهء نوزدهم به بعد به نام افغانستان شناخته شد، در دوره های جداگانهء تاریخ دراز مدت خـویش به نامهای مختلف یاد شـده است. بنابراین اگـر پژوهندگان در ضمن تفحص درآثار و مدارک مربوط به قرون اولی و وسطی وحتی قرون جد ید به این کلمه به عنوان نام دولت برنمی خورند نباید چنین نتیجه گیری کنند که سرزمین افغانستان سابقهء تـاریخی نـدارد یا اینکه درآن ازمنه ازتمدن و فرهنگ بی بهره بوده است، بلکه علت همان نو بودن اصطلاح افغانستان به عـنوان نـام کشور وکـاربرد کلمات دیگر دراین مورد درازمنهء قبلی می باشد.راجع به اصطلاح آریانا که بعضأ به عنوان نام این سرزمین درعهد باستان ذکـر شـده، سـؤالاتی موجود است که چون تحقـیق آن ازموضوع کتاب حاضـر به دور می بـا شد واز وارد شـدن درآن صـرف نظر نموده وبه دوره های بعدی که با مبحث کتاب ارتـباط نزدیکـتر دارد می پـردازیم. چنانچه گفته شده، در دورهء اسلامی تا اواسط قرن نوزدهم افغانستان بیشتر به نام خـراسان یاد می شد. بعـضیها این کلمه را مـرکـب از دو جـزء شمـرده انـد : خـور در معنی آفـتاب و اسان در معنی جـای وبـرخـی گفـته انـد کـه ازصورتی ازخورایان بوده است یعنی محلی که آفتاب ازآن می آید ودر هر دو حال در معنی آفتاب برآمـد یا مطلق شرق را افاده می کند. رودکی در این باره گفته است :
مهـر دیـدم بامــدادان چـون بتافت از خراسان سوی خاور می شـتافت
از خراسان بـر وزد طاووس وش سوی خاور می شتابد شاد و خوش
همچنین فخرالدین گرگانی گفته است : « ازخوراسان آن بود کز وی خورآید »
راجع به حدود خراسان جغـرافی نـویسان نظـرهـای جداگانه اظـهار داشـته انـد . بعـضی آن را در معنی محدود گرفته اند. مثلأ دراین بیت منسوب به انوری :
چارشهراست خراسان را بر چـارطـرف که وسط شان به مسافت کم صد درصد نیست
وبعضی دیگـر درمعـنی گسترده تـر سیستان وکابلستان وبعضی حتـی ماوراء النهر راهـم جـزء خـراسان شـمرده انــد. چـنانچه رودکـی کـه در دربـار آل سامان می زیـست و شهـر بخــارا پـایتـخت آن دولــت در
ماوراء النهر واقع بود خودرا شاعر خراسان نامیده درآنجا که گوید :
شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنوشت شد آن زمانه که اوشاعـر خـراسان بود
همچنان عنصری بلخی ملک الشعرای سلطان محمود غزنوی ، سلطان مذ کور را که پایتختـش غزنـه در قسمت شرقی فلات ایران واقع بود، با عناوین خدایگان خراسان و خسرو مشرق یاد نموده گوید :
خـدایگان خـراسان به دشت پیشاور به حمـله ای بـپـراکـند جمـع آن لـشکر
و ایا شنیده هنرهای خسروان به خبر بیا زخسرو ومشرق عیان ببین تو هنر
کلمات کلیدی:
در قرن اول میلادی، قبایل صحراگرد یوئه-چی که از جانب شمال وارد باکتریا شده بودند یونانیها را تارومار کرده، باکتریا را تصرف نمودند و سلسلهی کوشان را بنا نهادند. کوشانیها که تجربهی حکومت نداشتند، امپراتوری خویش را بر ویرانههای امپرتوری یونانی بنا نهاده و دوباره سکههای یونانی و حتی الفبای یونانی را متداول ساختند.کوشانیها تا اواسط قرن اول میلادی شهرهای کابل و قندهار را نیز تسخیر کرده و امپراطوری خویش را وسعت بخشیدند. در این دوران دین بودایی نیز توسط آشوکا به این سرزمین وارد شد. در دوران حکمرانی کنشکا، مبلغان آئین بودایی از طریق آسیای مرکزی به چین سفر نموده و در پخش و اشاعهی این آیین تلاشهای زیادی کردند. دورهی کوشانیها را میتوان دورهی تمدن جدیدی برای افغانستان محسوب کرد: این خاندان در پیکرتراشی پیشرفتهای بسیاری کرد و بتهای ?? و ?? متری بامیان که توسط طالبان نابود شدند از یادگارهای همین دوره بودند. خاندان کوشان در حوالی سال ??? میلادی، زمانی که خاندانهای کوچکی اینجا و آنجا سر بلند کرده و برخی از نقاط را تصرف نمودند منقرض گشت. انقراض خاندان کوشانی پایان یک عصر یا دوره شکوفایی فرهنگی و هنری بود که دیگر هیچگاه در افغانستان تکرار نشد.
کلمات کلیدی:
پس از شکست پارسها از لشکریان اسکندر و فتح پایتخت هخامنشی، داریوش سوم به شرق متواری گشت و توسط بسوس، والی بلخ، کشته شد.در سال ??? قبل از میلاد.، اسکندر مقدونی پا به سرزمین هندوکش که تاریخنویسان یونانی آن را پاراپامیسوس (Parapomisus) گفتهاند نهاد. اسکندر هرات را تصرف و بعد از سپری نمودن زمستان در سیستان، وارد ناحیهای شد که به نامش اسکندریه (قندهار امروزی) نامیده شد. لشکریان اسکندر پس از اشغال غزنه و کابل، در شمال کابل (غوربند) شهرک دیگری را نیز به نام اسکندریهی قفقاز بنا نهادند. اسکندر با سپاهیان خود وارد مناطق حاصلخیز آسیای مرکزی شد و میگویند با دختر یکی از خانهای محلی نیز ازدواج کرد. اسکندر به مدت یک سال در دشتهای آسیای مرکزی سرگردان بود و با هجوم جنگجویان این مناطق مواجه میگشت و تعدادی از سپاهیانش را نیز به علت سرما و کمبود خواروبار از دست داد.پس از خروج اسکندر از باکتریا، برخی از سردارانش امپراتوری کوچکی تشکیل داده و مدت دوصد سال بر این سرزمین حکم راندند. از دو قرن سلطه یونانیها بر باکتریا چیزی به جز بعضی از سکههای آن زمان باقی نمانده است.
کلمات کلیدی:
تاریخ افغانستان
حدود دوهزار سال پیش از میلاد مسیح، سرزمین هندوکش (افغانستان) مورد هجوم اقوام آریایی که از دره های پامیر سرازیر شده بودند قرار گرفت و به تصرف این اقوام در آمد. روشن نیست پیش از تهاجم آریاییها چه کسانی در این سرزمین ساکن بودهاند. بطلمیوس و دیگر جغرافیه دانان باستان از سرزمینی که در جنوب هندوکش بین کویر نمک فارس (ایران امروز) در غرب و رود سند در شرق واقع بوده، به نام «آریانا» یاد کردهاند.قدیمیترین اثر مکتوبی که در آن از سرزمین هندوکش ذکر به عمل آمده، اوستا کتاب مقدس زرتشت است. نام باکتریا (بلخ امروزی) به عنوان زادگاه زرتشت یاد شده است
باکتریا در حدود ??? قبل از میلاد. توسط کورش هخامنشی فتح و به امپراتوری پارس پیوست. بعدها داریوش قسمتهای بیشتری از آن را فتح کرد. افغانستان کنونی در دوران داریوش هفت ساتراپی داشت و اهمیت استراتژیک زیادی داشت. در اواسط قرن چهارم قبل از میلاد فتوحات هخامنشی فروکش کرد و برخی از نواحی جنوب و شرق به تدریج از امپراتوری هخامنشی جدا شدند.
کلمات کلیدی: