یادی ازامیر حبیب الله کلکانی در جشن استقلال
امیر حبیب الله کلکانی یکبار سالروز استرداد استقلال افغانستانرا جشن گرفته اما بزرگداشت ازین روز باشکوه نه در گذشته ونه بعد از آنروز آنگونه که عیار مرد خراسان یکجا با مردمش برگزار کرد تکرار نگردید.شاعربزله گوی وطنز پرداز دیار خواجه عبدالله وجامی ، اسمعیل مشهور به سیاه ومتخلص به گوزوک در آن دوران زیسته و رویداد روز جشنرا رادراین قصیده ستوده است:
دارای جهان حبیب الله
یارب که به نام دار ونامیش
با جمله ی آن سرو نظامیش
اسپهبد اعظم آن که او را
بستوده رعیت وجوانیش
تا هست جهان پناه او باد
تا باد خدای باد حامیش
آراست برای اهل اسلام
جشنی که فلک دهد سلامیش
جشنی همه سر به نور دستار
جشنی که در او کلاه ما فیش
جشنی که ملایک سموات
هر سو که دویده یافتی ریش
جشنی که زبان عیب جویان
بسته است چو دم عقرب از نیش
جشنی که کسی ازو نیازرد
جشنی که نگفت کس پس وپیش
جشنی نه شنیده ونه دیده
گوش نگران وچشم تفتیش
جشنی که ندیدم وشنیدم
یکسان به توانگران ودرویش
جشنی که چو من سیاه زشتی
مشهور بود به خوش کلامیش
از بهر صلاح عقد اخوت
دولایحه خواند وکرد معنیش
یک لایحه از شه نخستین
کورا به یوروپ فگند خامیش
بر خواند که فعل ناروایش
آواره نمود با تمامیش
کای خاین پاک دین اسلام
اینک تو وهند وشیر گاومیش
افغان وبه ملک فارس داداش
دران وبه روسیان تواریش
اسلام وهمیشه یار جرمن
ایمان ومحب اهل اطریش
بگریختن از پنای خالق
همت طلب از دعای کاشیش
یک لایحه ی دیگر زشاهی
کاقطاع جهان ندیده ثانیش
چون خلع امانت امان شد
جدوارد مند وکنده شد بیش
دارای جهان حبیب الله
کاسلام قوی است در ترقیش
در دوره ی این جناب عالی
کم گشت جدید عتیقه شد بیش
هر نقص که در کمال دین بود
این خادم او کند تمامیش
ای بار خدای عالم آرای
وی عیش رسان دفع تشویش
مارا به پناه این شهنشاه
می دار به حق چار درویش
یارب تو به حق پیر انصار
کاو را به ثنا ستوده جامیش
تاهست جهان بقای او باد
تا باد زمانه دار باقیش
حاجت به دعای دیگران نیست
آنرا که شده است شرع حامیش
در کتاب عیاری از خراسان نوشت? استاد خلیل الله خلیلی نیز ازین روز چنین یاد آوری شده که موقعیکه امیر حبیب الله به جایگاه خاص جشن قرار میگیرد بین امیر ومردم سیم خاردار را که از گذشته ها معمول بوده میبیند وبه آن بدیده ای نفرت نگریسته از بالای سیم جهیده چنین میگوید:«این سیم ها را بردارید من نمیخواهم میان من وبرادرانم خار حایل باشد».بعد از آن در کنار و در میان مردم ویکجا با مردم شهر وروستائیان به جشن آمده به شادی وسرور اوقات جشن را میگذراند.
تا جائیکه دیده میشود تا اکنون در جشنها زعیم کشور یکجا با مردم در جشنها دیده نشده وجشنها که باید روز شادی وسرور مردم باشد به یک رژه نظامی فرمایشی خاتمه می یابد.
ماخذ:
1.عیاری از خراسان نوشت? استاد خلیل الله خلیلی
2.سیاه سپید اندرون.سیری در آثار مولانا حاج محمد اسمعیل سیاه. به کوشش عبدالغفور آرزو
کلمات کلیدی:
وفی والله سمیعی ومیراکبرخیبر قربانی حزب غورزنگ ملی شدند نویسنده: سید موسی عثمان وفی الله سمیعی، سلام اعظمی وموسی شفیق از دوستان نزدیک من بودند، آن چه را در باره ء آنها می نویسم در حد توان از دقت کامل برخوردار است. وفی الله خان سمیعی اولاد نداشت به خانم اطرافی خود سخت احترام داشت. دوست و همراز نزدیکش مادرش بود، که با وفی الله خان یک جا زندگی می نمود...ادامه...
* چاکران نادر از زیر چادر مستعار نویسی |
|
*************************** |
کلمات کلیدی:
پیشینه حزب دمکراتیک خلق افغانستان
| ||||||||||||||||||
حزب دموکراتیک خلق افغانستان، تنها حزبی بود که توانست با یک کودتای نظامی، قدرت را در این کشور به دست بگیرد.
میرغلام محمد غبار، نورمحمد تره کی، ببرک کارمل، میراکبر خیبر، صدیق الله روهی و علی محمد زهما، از نخستین کسانی بودند که در کمیته تدارکات برای تشکیل حزب دموکراتیک خلق تلاش می کردند. بعد از مدت کوتاهی طاهر بدخشی نیز به این کمیته پیوست و لی غلام محمد غبار از این کمیته کنار رفت وعلی محمد زهما و وصدیق الله روهی نیز به خارج از افغانستان رفتند. این افراد که بعضی از آنها از طرف اعضای خاندان شاهی نیز حمایت می شدند، توانستند در سال ???? خورشیدی اولین هسته تشکیلاتی را که به "کمیته اول" معروف شد، به وجود آورند. با استفاده از فضای نسبتاً آزادی که در دهه چهل خورشیدی (دهه دموکراسی افغانستان) بوجود آمده بود، اعضای این کمیته در تاریخ ?? جدی ( دی) ???? خورشیدی، اولین گنگره حزب دموکراتیک خلق را به صورت غیرعلنی در منزل نور محمد تره کی، در کارته چهار شهر کابل دایر کردند. در این گنگره که بیش از ?? نفر از اعضای حزب شرکت داشتند، طاهر بدخشی نخست زندگینامه نورمحمد تره کی و ببرک کارمل را که از اعضای ارشد حزب بودند قرائت کرد و بعد یکی از کهنسال ترین افراد جلسه، آدم خان جاجی بعنوان رئیس موقت جلسه انتخاب شد. در این جلسه پس از سخنرانی هر یک از اعضا، اساسنامه حزب دمکراتیک خلق، به تصویب رسیده و گروه ?? نفره به عنوان "پلنیوم" حزب انتخاب شد. این پلنیوم، کمیته مرکزی حزب را که مرکب از ? عضو اصلی و چهار عضو علی البدل بود انتخاب کرد. نورمحمد تره کی، ببرک کارمل، صالح محمد زیری، طاهر بدخشی، سلطانعلی کشتمند، شهرالله شهپر و دستگیر پنجشیری از اعضای اصلی و دکتر شاه ولی، ظاهر افق، دکتر ظاهر و نوراحمد نور، به عنوان اعضای علی البدل انتخاب شدند. همچنین کمیته مرکزی حزب، نورمحمد تره کی را به سمت منشی (دبیرکل) و ببرک کارمل را بعنوان معاون منشی انتخاب کرد. فعالیت علنی
این حزب، در اولین حرکت جدی خود، توانست چند نفر از اعضای حزب را به عنوان نماینده در دور دوازدهم شورای ملی، وارد پارلمان افغانستان کند. در آن انتخابات، ببرک کارمل، آناهیتا راتبزاد، نوراحمد نور و فیضان الحق فیضان توانستند به شورا راه پیدا کنند ولی نورمحمد تره کی و حفیظ الله امین از راهیابی به شورا باز ماندند. هیچ یک از این نامزدها، در تبلیغات انتخاباتی، خود را طرفدار اندیشه های مارکسیستی معرفی نکردند. کارمل و راتبزاد، که از کابل به مجلس رفتند خود را طرفدار دموکراسی و نوراحمد نور که از پنجوایی قندهار رفته بود از نفوذ پدرش که ملاک بزرگی در آن منطقه بود استفاده کرد. پس از آغاز کار شورای ملی، ظاهر شاه، برای بار دوم محمد یوسف را به مقام صدارت پیشنهاد کرد. دکتر یوسف پس از رای اکثریت اعضای شورا، توانست این مقام را بدست آورد. اعضای حزب دموکراتیک خلق که می خواستند جلسات شورا، برای رای به اولین صدراعظم قانون اساسی علنی بر گزار شود در سوم عقرب سال ???? خورشیدی، دست به تظاهرات زدند. در نتیجه این تظاهرات، درگیری خونینی بوجود آمد و فضای سیاسی افغانستان متشنج شد و دکتر یوسف مجبور شد چهار روز پس از رای اعتماد استعفاء دهد. در?? حمل (فروردین) سال ???? خورشیدی، اولین نشریه حزب دموکراتیک به نام "خلق" به صاحب امتیازی نور محمد تره کی و مدیریت بارق شفیعی، در کابل آغاز به انتشار کرد. نشریه خلق بیشتر به دنبال تبیین اهداف سیاسی و ایدئولوژی حزب بود و به صورت غیرمستقیم اندیشه های مارکسیستی را نشر و تبلیغ می کرد. این نشریه در جوزا (خرداد) همان سال، به دلیل وجود مطالب یاد شده خشم مردم و پارلمان را برانگیخت و پس از تصویب پارلمان، در حالی که تنها شش شماره آن منتشر شده بود، از سوی دولت توقیف شد. ولی پس از توقیف به صورت غیر قانونی و پنهانی منتشر می شد. انشعاب حزب
هنوز از تشکیل حزب زمان زیادی نگذشته بود که در ماه ثور (اردیبهشت) ???? خورشیدی، این حزب دستخوش جدایی گردید و به دو گروه تقسیم شد. پس از انشعاب، هر یک از دو گروه خود را حزب واقعی دموکراتیک خلق می شمردند. در حوت (اسفند) سال ???? خورشیدی، نوراحمد اعتمادی نخست وزیر وقت، اجازه انتشار نشریه "پرچم" را به ببرک کارمل داد و این نشریه به صورت هفتگی، با صاحب امتیازی میراکبر خیبر و مدیر مسئولی سلیمان لایق منتشر می شد. بعد از انتشار نشریه پرچم، گروه تره کی به نام خلق و گروه کارمل به نام پرچم مشهور شد. اختلاف بین خلق و پرچم ، بیشتر به خاطر تضادهای قومی و محلی بود از این رو بیشتر اعضای پشتون زبان که دارای پایگاه قبیله ای و روستایی بودند درگروه خلق و بیشتر فارسی زبانان که دارای پایگاه شهری بودند در گروه پرچم جمع شدند. اختلافات در حزب دموکراتیک خلق فقط به جناح خلق و پرچم خلاصه نشد و عده ای نیز به رهبری طاهر بدخشی از شاخه پرچم جدا شده و حزب تازه ای را به نام "سازمان زحمتکشان افغانستان" که به "ستم ملی" معروف شد بوجود آوردند. طاهر بدخشی که از قوم تاجیک بود اعتقاد داشت که تضاد عمده و اساسی فعلا تضاد قومی و ملیتی است و بر سر مسایل قومی و زبانی با سران حزب دمکراتیک خلق اختلاف پیدا کرد. بعدها ستم ملی نیز به دو جناح انشعاب پیدا کرد، گروه سازا (سازمان زحمت کشان افغانستان) به رهبری طاهر بدخشی و گروه و "سفزا" (سازمان فدایی زحمت کشان افغانستان) به رهبری "باعث بدخشی" اعلام موجودیت کرد. نفوذ در نیروهای مسلح حزب دموکراتیک خلق افغانستان در سراسر دوره مشروطیت ظاهر شاه فعال ترین حزبی بود که برای نفوذ در میان دانشجویان، و نیروهای مسلح می کوشید. این حزب، با سرعت شگفت انگیزی در ارتش و پلیس افغانستان رخنه کرد و توانست در کودتای نظامی ?? سرطان (تیر) سال ???? خورشیدی، که سردار داوود خان را به قدرت رساند، نقش ایفا کند. محمد رفیع، عبدالقادر پیلوت، محمد اسلم وطنجار، عبدالحمید محتاط و سید محمد گلاب زوی از اعضای حزب دموکراتیک خلق بودند که در کودتا نقش داشتند.
داوود خان بعد از سفر به شوروی و بر خورد تندی که به خاطر دخالت آن کشور در امور افغانستان میان او و برژنف در هنگام مذاکرات رخ داد، موضع خود را تغییر داد. او سفر به کشورهای مصر، ایران، پاکستان و عربستان را که همه از هم پیمانان آمریکا بودند آغاز کرد و سیاست های خود را در قبال حزب دموکراتیک خلق و کشور شوروی تغییر داد. داوود خان در راه بازگشت از ایران در یک سخنرانی در شهر هرات "ایدئولوژی های وارداتی" را که اشاره مستقیمی به حزب خلق داشت، محکوم کرد و به دنبال آن اعضای حزب دموکراتیک خلق را از کابینه خود بیرون کرد. او ارتش را از وجود بیش از دوصد نفر از افسرانی که در شوروی تحصیل کرده بودند، پاکسازی کرد. دولت شوروی وقتی متوجه این کار شد، تلاش کرد که جناح خلق و پرچم را بر علیه داوود بشوراند و نخست از آنها خواست که دست به اتحاد بزنند. گروه خلق و پرچم با هم به گفتگو پرداختند و دو باره در کنار هم در حزب دموکراتیک خلق به فعالیت پرداختند. یک بار دیگر نورمحمد تره کی به عنوان منشی حزب انتخاب شد. با وجود اتحاد دو جناح خلق و پرچم، این دو گروه هنوزهم دسته بندی های خود را داشتند و تره کی و امین رهبران جناح خلق، و کارمل رهبر جناح پرچم به حساب می آمد. ترور خیبر
به دنبال این حادثه، داوود خان دستور داد تا هفت تن از سران حزب دموکراتیک خلق (نور محمد تره کی، ببرک کارمل، دکتر شاه ولی، دستگیر پنجشیری، عبدالحکیم شرعی و دکتر ضمیر صافی ) را بازداشت کنند. حفیظ الله امین نیز باید بازداشت می شد ولی برای چند ساعت بازداشت خود را با نفوذی که در دستگاه پلیس داشت به تاخیر انداخت تا زمینه کودتا را فراهم کند. کودتای خونین سرانجام در? ثور ???? خورشیدی، حزب دموکراتیک خلق با یک کودتای نظامی و خونین، داوود خان و اعضای خانواده او را به قتل رساند و قدرت را به دست گرفت. این حزب قانون اساسی داوود خان را لغو کرد و نظام جمهوری او را به جمهوری دموکراتیک خلق تغییر نام داد. اولین اعلامیه حزب دمکراتیک خلق بعد از رسیدن به قدرت، از رادیو کابل پخش شد: "سردار داوود خان آخرین فرد خاندان مستبد سلطنتی نادرخان، این عوام فریب بی نظیر تاریخ و خاین به اراده خلق افغنستان از میان رفت. حاکمیت ملی بعد از این به شما خلق نجیب افغانستان تعلق دارد. دفاع از دستاوردهای انقلاب، از بین بردن هواخواهان این سردار مستبد و ستمگر، وظیفه فرد فرد مردمان شرافتمند افغانستان است." حزب دموکراتیک خلق تنها حزب سیاسی افغانستان معرفی شد و تره کی رئیس جمهور، نخست وزیر و رئیس شورای انقلابی شد. مقامات دولتی نیز بین دو جناح خلق و پرچم تقسیم شد. |
کلمات کلیدی:
جمهوری افغانستان سی و پنج ساله شد
| |||||||||||||||||
?? سرطان (تیر) برابر با سی پنجمین سال سقوط حکومت شاهی در افغانستان و آغاز حکومت جمهوری به ریاست سردار محمد داوود خان است.
سردار محمد داوود پسر کاکا (پسرعموی) ظاهر شاه، که پیشتر دو دوره صدراعظم وی بود، در آن سال با استفاده از غیبت شاه و با همکاری شماری از افسران ارتش دست به یک کودتای بدون خونریزی زد و با پایان اعلام کردن نظام شاهی، نخستین نظام جمهوری افغانستان را بنیان گذاشت. آنگونه که حسن شرق از دست اندرکاران کودتا در خاطرات خود نوشته "دهم سرطان سال ???? سر گروه ها فیصله نمودند که تا ساعت یک شب جهت سرنگونی رژیم اقدام شود. در حالیکه همه آمادگی داشتند اطلاع رسید که یک لوا از قرغه امشب به بالا حصار می آید. جابجا شدن یک لوا آن هم به بالا حصار مشوش کننده بود. برای محترم عبدالحمید محتاط خبر داده شد تا به بگرام بروند و ساعت ? شب به حبیب الله خان تماس حاصل گردید و او با مشکلات زیاد توانسته بود تا مرمی های تانک ها را دوباره به ذخیره ارگ شاهی ببرند." و اینگونه بود که این عملیات متوقف شد، اما چند روز بعد ظاهر شاه برای درمان بیماری اش به اروپا رفت و کودتاگران فرصت مناسبی پیدا کردند تا طرح کودتا را اجرا کنند. به نوشته آقای شرق، "محمد داوود می گوید در غیاب او (شاه) کودتا نخواهم کرد زیرا این حرکت معقول و مردانه نمی باشد ولی روز بعد حیدر خان رسولی و محمد سرور نورستانی نزدم آمده گفتند که اگر محمد داوود با ما یکجا اشتراک نکند ما بدون او اقدام خواهیم کرد اما تو مجبور هستی با ما باشی". نقشه نیمه شب سرانجام گروه کودتاگران به رهبری سردار داوود خان در روز ?? سرطان تصمیم می گیرند که در ساعت یک شب ?شنبه ?? سرطان کودتای خود را برای سرنگونی رژیم شاهی آغاز کنند. عصر روز ?? سرطان ضیافتی در سفارت عراق در کابل به مناسبت روز ملی آن کشور برپا بود و تعدادی از دولتمردان و وزیر دفاع افغانستان در آن مراسم شرکت کرده بودند. شام آن روز نیز در منزل سفیر آمریکا مراسمی برگزار شده بود که وزیر دفاع و تعدادی دیگر از سران اردو (ارتش) درآن شرکت کرده بودند. در حالی که صاحب منصبان بلندپایه به کارهای تشریفاتی مشغول بودند، افسران اردو برای انجام کودتا در نیمه شب آمادگی می گرفتند.
تعدادی از افراد کودتا به دسته های سه و چهار نفری تقسیم شدند و هر گروه موظف شد تا یک نفر از مقامات را دستگیر کند و اگر از جانب او مقاومتی صورت گرفت به قتل برساند. تعدادی دیگر از کودتاچیان نیز وظیفه پیدا کردند تا همزمان مراکز تلفن و رادیو را در کنترل خود بگیرند و تماس تلفنی مقامات دولتی را قطع کنند. در اولین حرکت، یک دستگاه بی سیم اردو توسط حسن شرق به منزل محمد داوود انتقال پیدا کرد و در ساعت یک ونیم شب ?? سرطان، دستور کودتا توسط محمد داوود صادر شد. همزمان، در اولین اقدام مقامات دولتی بدون آنکه مقاومتی از طرف آنها صورت بگیرد دستگیر شدند. در ساعت دو نیمه شب، افسری به نام "پادشاه گل" خبر دستگیری سردار عبدالولی رئیس ارکان حرب قوای مرکز و داماد شاه را - که همه کاره اردو بود- به اطلاع محمد داوود رساند و در ساعت دو و بیست دقیقه، مخابرات مرکزی در سرتا سر افغانستان قطع شد و مرکز مخابرات به دست کودتاچیان افتاد. علاوه بر سردار ولی، خان محمد خان وزیر دفاع، گل بهار خان فرمانده نیروی هوایی، غلام محمد خان فرمانده قوای گارد، قمرالدین خان فرمانده لوای توپچی، رحمت الله خان فرمانده نیروهای کماندو، عبدالحکیم خان کتوازی فرمانده فرقه ریشخور، نوازخان فرمانده فرقه هشت قرغه، شیر محمد خان فرمانده نیروهای چهار زرهدار، محمد حسین خان فرمانده ?? زرهدار و همچنین فرمانده های نیروهای هوایی در فردوگاه های کابل، بگرام، شیندند، قندهار و مزار شریف نیز دستگیر شدند. سردار احمد شاه، شاه ولی خان و موسی شفیق صدراعظم نیز از مقامات غیرنظامی بودند که در آن شب دستگیر شدند. ملکه حمیرا همسر شاه هم با سایر افراد خانواده شاهی زیر نظر گرفته شدند و تا ساعت شش صبح نیروهای کودتا در تمامی نقاط کابل مسلط شدند. دستگیر شدگان نخست به خانه عبدالقدیر نورستانی یکی از نیروهای پایین رتبه پلیس کابل که بعد وزیر داخله شد، منتقل و بعد به صدارت انتقال پیدا کردند و چند روز بعد بیشتر آنها آزاد شدند و تعدادی نیز به زندان های کابل منتقل شدند. شاه ولی خان در خانه شخصی اش زیر نظر گرفته شد، پسرش جنرال عبدالولی در ارگ شاهی زندانی شد و موسی شفیق به زندان دهمزنگ انتقال پیدا کرد. بیانیه رادیویی رهبر کودتا
گوینده رادیو، مردم را به شنیدن بیانیه سردار محمد داوود دعوت کرد. رهبر کودتاچیان، بیانیه خود را با این عبارات آغاز کرد: "بسم الله الرحمن الرحیم، بنده در طول مدت مسئولیت های مختلف در خدمت وطنم همیشه در جستجوی هدفی بودم که برای مردم افغانستان، مخصوصاً طبقات محروم و نسل جوان مملکت ما، یک محیط مثبت و واقعی نشو و نمای مادی و معنوی، میسر گردد و در آن، همه افراد وطن ما بدون تبعیض و امتیاز، در راه تعالی و عمران وطن خود سهم گرفته و احساس مسئولیت نمایند... " داوود خان در این سخنرانی که از قبل آماده شده بود، اولین حکومت جمهوری در افغانستان را به مردم تبریک گفت و رژیم پادشاهی را رژیم مطلق العنان، و دموکراسی متکی بر قانوان اساسی را دموکراسی قلابی خواند و جمهوری و دمکراسی واقعی را به مردم وعده داد. استعفای ظاهرشاه در زمان کودتا، ظاهر شاه در شهر ناپل ایتالیا بود. او پس از شنیدن خبر کودتا به رم رفت و چند روز بعد نوراحمد اعتمادی سفیر افغانستان در ایتالیا که همواره نقش میانجی را بین او و داوود خان بازی می کرد، به شاه پشنهاد می کند که از سلطنت استعفا داده و کودتای داوود را بپذیرد و جمهوریت وی را به رسمیت بشناسد تا در عوض، داوود خان نیز خانواده اش را به رم بفرستد. ظاهر شاه نیز پشنهاد را می پذیرد و نامه ای برای داوود می فرستد: "برادرم جلالتماب رئیس جمهور!
مگر (اما) همین که دریافتم مردم افغانستان بغرض آینده امور ملی خود از رژیم جمهوریت با اکثریت کامل استقبال نموده اند، با احترام از اراده مردم وطنم، خود را از سلطنت افغانستان مستعفی می شمارم و بدین وسیله تصمیم خود را به شما ابلاغ می کنم. در حالی که آرزوی من سعادت و اعتلای وطن عزیز من است، خود را به حیث یک فرد در افغانستان زیر سایه بیرق افغانستان قرار می دهم. دعای من این است که خداوند بزرگ و توانا همواره حامی و مددگار وطن وطنداران من باشد. والسلام محمد ظاهرشاه سردار داوود با دریافت این نامه، سردار احمد شاه، ملکه حمیرا و سایر افراد خانواده شاهی را توسط هواپیما به رم فرستاد. اما سردارعبدالولی را که منتظر محاکمه بود اجازه نداد که همراه آنها برود، شاه ولی خان نیز که نخواست فرزندش را ترک کند در کابل ماند. برخی از صاحبنظران معتقدند که استعفای محمد ظاهر از پادشاهی و تایید کودتا، بزرگترین اشتباه زندگی او و ضربه محکمی بر بنیان مشروطیت بود، که به موجب قانون اساسی، شاه باید از آن پاسداری می کرد. نخستین رئیس جمهور روز ?? سرطان، محمد داوود به وزارت دفاع رفت و اولین جلسه کمیته مرکزی جمهوری، با حضور او بر گزار شد و در روز ?? سرطان، این کمیته محمد داوود را به عنوان رئیس جمهور و صدراعظم و حسن شرق را به معاونت صدراعظم برگزید.
سردار محمد داوود پسرکاکای ظاهر شاه که همواره در قدرت با شاه شریک بود، هیچگاه در زندگی به مقام دوم راضی نمی شد، اینک خود به بالاترین مقام در افغانستان رسیده بود. جمهوری داوود خان، پنج سال بعد در ماه ثور (اردیبهشت سال 1357 خورشیدی)، با کودتای دیگری توسط افسران چپگرای ارتش به پایان رسید. آن کودتا، که برخلاف کودتای داوود خان، سفید و بدون خونریزی نبود، با کشته شدن خود و اعضای خانواده اش، و شمار زیادی از طرفدارانش به پیروزی رسید. |
کلمات کلیدی:
تاریخچه نام افغانستان
در کتاب افغانستان در مسیر تاریخ اثر میر غلام محمد غبار از کلمه? «آریانا» به عنوان نام تاریخی افغانستان نام برده شدهاست.اما از آنجا که در آن زمان افغانستان دارای هویت یک کشور نبوده این نام را نمیتوان بعنوان نام قدیمی افغانستان قلمداد کرد و حتی میتوان آریانا را همان کلمه? ایران دانست.
دکتر ذبیح الله صفا باور دارد: (ائیرین همان نامی است که در زبان پهلوی به «اِران» (ایران با یاء مجهول) مبدل گشت و در دورة اسلامی ایران (با یاء معلوم) خوانده شد... که میتوان آن را سرزمین اصلی آریا نامید.رک به : حماسه سرایی در ایران ، ص ??
شادروان احمد علی کهزاد را نیز باور براین بود که : (همین نام ایریانا و آریانا بود که بعدها در پارس «پارسه» با تغیری اندک «ایران» قبول شد.)رک به : رسالة آریانا
استرابون (Strobo – ?? ق م – ?? م) ، جغرافیدان معروف عهد قدیم یونان ، که اندکی بعد از سقوط دولت یونانی باختر میزیست ، از محدوده? جغرافیایی افغانستان امروزی با نام آریانا یاد کرده ، باختر و بلخ و سند را هم جزئی از آریانا بشمار آوردهاست. رک به: تاریخ افغانستان / مهدیزاده کابلی
کلمه دیگری که به عنوان نام قدیم افغانستان استفاده میشود «خراسان» است که نام بخشی از «ایران تاریخی» است. خراسان بزرگ به بخش شرقی ایران تاریخی گفته میشده. ?
احمد شاه درانی از شاهان پشتون افغانستان، در سال ???? میلادی، رسما به عنوان شاه خراسان تاجگذاری نمود
واژه? افغانستان نخستین بار در زمان شاه شجاع و پس از نیمه? قرن ?? توسط انگلیسها در برخی معاهدهها استفاده شد.
افغان اگرچه در لغت به معنای ناله و فغان است اما در حقیقت مستعرب واژه? اوغان است که به اقوام پشتون گفته میشود اما قانون اساسی افغانستان هر تبعه? کشور افغانستان را صرفنظر از قومی که بدان تعلق دارد «افغان» اطلاق میکند.
کلمات کلیدی:
دولت ابدالی و تشکیل مجدد افغانستان
احمد شاه ابدالی
(????-????)
سیر تکامل فیودالیزم در بین اهالی قندهار و مبارزه دوام دار مردم علیه استیلای خارجی، زمینه تشکیل یک دولت مرکزی قوی را در افغانستان مهیا کرده بود. این است که دولت ابدالی بقیادت احمد شاه تاسیس شد. احمد شاه در سال مرگ پدرش زمان خان در شهرِ هرات متولد شد (????). چون محمد خان ابدالی رقیب پدرش بحکومت هرات منتخب گردید، مادر احمد شاه با طفل خود به شهر فراه نقل مکان نمود. از آن بعد تا استیلای نادرشاه خراسانی در هرات و فراه، احمد شاه در هیچ گونه فعالیت سیاسی و نظامی برادرش ذوالفقار خان شرکت نداشت. از آن بعد او با برادرش به دربار پادشاه غلجائی قندهار (شاه حسین) پناهنده شده و در آن جا محبوس سیاسی گردید. وقتیکه نادرشاه در سال ???? شهر قندهار را فتح نمود، ذوالفقار خان را در مازندران ایران تبعید و در آن جا مسموم کرد. احمد شاه در مازندران باقیماند و این وقت ?? ساله بود که به دربار نادرشاه رسید. نادر اورا در زمره افسران نظامی افغانی خود قبول کرد و بعد از آنکه اخلاق و کفایت اورا بدید، قوماندانی قطعات ابدالی و ازبکی را به او داد. پس از این احمد شاه تا زمان مرگ نادر در دربار و اردوی او باقیماند.
در طی این مدت رفتار و گفتار احمد شاه طرف اعتماد نادرشاه و سپاه افغانی او قرار گرفت. در وقت کشته شدن نادرشاه، احمد شاه ?? سال عمر داشت و در این مدت او صفحات مختلف حیات را دیده و با ذلت تبعید و اسارت و هم با عزت و فرمان دهی بسر برد او با طبقات مختلف اجتماعی محشور گردید و عروج و سقوط دولت افغانی و نادری را در هرات و قندهار و خراسان و ایران به چشم دید. تمام این حادثه ها در هوش و قضاوت او تاثیر برانگیزند? نموده و در طبع و اخلاقش توازن و پخته گی ایجاد کرد. در عین زمان احمد شاه از تحصیل دریغ ننمود و در زبان های دری و پشتو صاحب سواد گردید. حتی در پشتو شعر میسرائید. او از نظر فزیکی قوی و متناسب الاعضا و سوار مقاوم و سپه کش دلیری بود.
همینکه نادرشاه خراسانی کشته شد و اختلال در اردوی بزرگ او پدید آمد، قشون افغانی که مرکب از چهار هزار غلجائی و دوازده هزار ابدالی و ازبک بود، بصوابدید قوماندان عمومی نورمحمد غلجائی و احمد خان ابدالی بطرف قندهار حرکت کردند. در قندهار که مرکز بین الاقوامی افغانستان بود، نورمحمد خان به خان های غلجائی و ازبک و ابدالی و هزاره و بلوچ و تاجیک پیشنهاد کرد که جرگه ئی تشکیل و پادشاهی انتخاب شود. این جرگه در اکتوبر سال ???? در عمارت «مزار شیر سرخ» در داخل قلعه نظامی نادر آباد منعقد گردید و نه روز دوام نمود. در طی این جلسات اتفاق آرا ممکن نمیشد، زیرا موضوع مهم و هر خان مقتدر طالب سلطنت بود، در حالیکه خانهای رقیب (از قبیل نورمحمد خان غلجائی، محبت خان پوپلزائی، موسی خان اسحق زائی، نصرالله خان نورزائی و غیره) همدیگر را رد میکردند. تنها کسیکه دراین جرگه راجع بخود حرف نمیزد احمدخان ابدالی بود، زیرا عشیر? او سدوزائی، از حیث کمیت خوردترین از سایر عشایر بود. گرچه جد او دولت خان وقتی رئیس ابدالی های ارغستان و پدرش زمان خان رئیس حکومت ابدالی هرات بودند، ولی اختلاف خانهای غلجائی و ابدالی که همدیگر را نفی میکردند، خلائی تولید کرد که بایستی حتماً پُر میشد. پس در روز نهم جرگه، طرفین یکنفر عضو جرگه را حکم تعین کردند که هرکه را او به سلطنت انتخاب کند، همه بوی بیعت نمایند. شخص حکم یکمرد روحانی بود که به هیچ قبیله، حتی قندهار، تعلق نداشت و او همان صابر شاه نام کابلی پسر متصوف استاد «لایخوار» از اهل کابل بود که طبقات مختلف قندهار به او ارادت و اعتماد داشتند. این صوفی سیاستمدار برخاست و احمد ابدالی را به حیث پادشاه معرفی کرد و هم خوشه گندمی را در عوض تاج به کلاه او نصب نمود. فیودالهای بزرگ اگر خواستند یا نخواستند، مجبور به بیعت و تصدیق سلطنت این مرد جوان گردیدند. این است که احمد خان ابدالی به عنوان «احمد شاه» به پادشاهی کشور اعلان شد.
احمد شاه بعد از پادشاه شدن، ثابت کرد که آگاه از اوضاع داخلی کشور و همچنان مطلع از اوضاع سیاسی و نظامی ممالک همجوار افغانستان است، و هم قادر است که ازاین اوضاع بنفع افغانستان عملاً استفاده کند. شرایط داخلی و اوضاع ممالک همجوار نیز برای تشکیل یک دولت مستقل در افغانستان مساعد بود. در داخل کشور طبقه دهقان و مالدار یعنی اکثریت ملت با طبقه شهری و پیشه ور، همه سالهای متمادی در زیر اداره ملوک الطوایف و لشکر کشی های داخلی و خارجی و مالیات و عوارض و گمرکات گوناگون، کوفته شده و طالب یکدولت مقتدر مرکزی و امنیت بودند. در غرب و شرق و جنوب کشور نیز، سالها مردم برضد استیلای خارجی و برای حصول آزادی ملی مبارزه کرده و اینک برای حفظ و تقوی? یکدولت ملی در برابر خارجی ها آماده و حاضر بودند. قسمت مرکزی کشور، هزاره جات بیشتر از هرجای دیگر تحت نظام فیودالی و مطلق العنانی ملوک طوایف سائیده میشد و فیودالهای مقتدر این منطقه نسبت به دهقان و مالدار و رعیت دارای اختیارات نامحدود بودند. لهذا بیشتر از یک ملیون نفوس زحمتکش و کارکن هزاره- که از هجوم چنگیزخان به این طرف زیر ضربات خارجی و داخلی واقع شده بودند- برای اعاشه و تفریح عد? انگشت شمار ارباب و میر و بیگ و روحانی، جان میکندند. فیودالهای مسلط این منطقه، با اطاعت و تادیه مالیات بدولت های مرکزی افغانستان برای حفظ قدرت منطقوی خود تا اواخر قرن نزدهم در مقابل تسلط مستقیم دولت مرکزی مقاومت سرسختی نشان دادند و هم مردم خود را از سیر متوازی با انکشاف بطی سایر حصص کشور باز داشتند. بعدها عوامل دیگر اقتصادی و فقر و فشار سیاسی دولت مرکزی، عمر این توقف و انجماد را تا اوایل قرن بیستم بدرازا کشاند. در حالیکه همین مردم سرسخت و کاری افغانستان بودند که قوت بشری چنگیزخان را در خود فرو برده و با وجود جذب خون مغل، دیگر از مغل خالص و زبان مغلی در مرکز افغانستان اثری نگذاشتند. همچنین بدرجه دوم مردم ولایات شمالی افغانستان نیز در مضیقه نظام فیودالی سخت فشرده میشدند.
و اما در جوار افغانستان ایران بعد از مرگ نادرشاه خراسانی، در گرداب هرج و مرج داخلی و ملوک الطوایفی فرورفته، دیگر قادر به تجاوز در ممالک همسایه نبود. در بخارا و ماورالنهر نیز دولت جنیدی روبه انحطاط نهاده و اشراف فیودال در مناطق مختلفه کشور حتی پایتخت بخارا مستقل شده بودند، دربار جنیدی بخارا با مدعیان تاز? تاج و تخت دست و گریبان بود، تا جائیکه شش سال از جلوس احمدشاه نگذشته بود که محمد رحیم خان مدعی در جای عبدالله خان ثانی جنیدی نشست و پنجسال بعد عبدالعزیز آخرین پادشاه جنیدی توانست که پادشاهی سلسله خودرا اعاده کند. اوضاع سیاسی خوارزم بدتر از ماورالنهر و بازیچه اغراض اشراف بود و تا قبل از ظهور احمدشاه، خان ها یکی پی دیگری می آمد و میرفت و در مدت کمتر از چهل سال، ده پادشاه در خوارزم کشته و یا تبدیل شده بودند، لهذا فرصت حمله به کشور دیگری را نداشتند. در هندوستان جنوبی، در عهد سلطنت اورنگزیب «حکومت مرتهه» برهبری «سیواجی» تأسیس شده بود، که بعد از مرگ اورنگزیب قوی شده و در ?? سال مالک تقریباً تمام شبهه جزیره جنوبی هند گردیده بود. ازاین رو دولت بابری هند دیگر قادر نبود که در افغانستان مثل سابق فشار وارد کند. خصوصاً که در جبهه شمال هم یک قوه جدیدالظهور و مخالف بنام «سکهه» بوجود آمده بود. ممحد شاه برای نام شهنشاه هندوستان بود، والیان بزرگ او در اوده و بنگال و حیدرآباد دکن و کرناتک و غیره همه مستقل بوده و تنها خراجی به پایتخت میپرداختند. نواب ها نیز اسما خودرا مادون والیان بزرگ (صوبه دار) میدانستند و بس.
در هند در عمق این اوضاع یک قوه نهانی و خطرناک دیگر وجود داشت که مثل اختاپوتی (هشت پا) از ماورای بحار غوطه زده و در سواحل هند سرکشیده بود. این قوت ناآشنا که با اسلحه علم و فن و تخنیک عالیتری و هم با حرص و خشونت مجهز بود، بشکل تدریجی، اما عمیقاً در عروق و شرائین هند جسیم و غنی سیر میکرد، در حالیکه هندی ها ایشان را از سوداگری هنوز بیشتر نمیدانستند، و افغانها آنان را «بساری و دکاندار» مینامیدند، و این همان استعمارگران غربی بودند که تجزیه و تقسیم و نفاق تمام قوتهای ملی هند را با ثروت آن میخواستند.
همچنین یک قوت دیگری هم در هند وجود داشت که عبارت بود از نفوذ سیاسی و نظامی افغانها در دربار هند و در ولایت هند. در دربار دهلی مثل نجیب الدوله افغان (نجیب خان یوسفزائی) افسر مقتدری، و در ولایت کترا و فرخ آباد و ملتان سلسله های حکمران روهیله و بنگش و ابدالی افغان (سعدالله خان روهیله احمدخان بنگش و زائد خان ابدالی) با قوای زیادی قرار داشتند. تمام این اوضاع احمدشاه را از طرف هنوستان مطمئن میساخت، و در تأسیس و تحکیم دولت سرتاسری افغانستان، زمینه مساعد بدست میداد. این است که احمدشاه در اندک مدتی به آسانی توانست از جیخون تا عمان و از ولایات خراسان و سیستان تا رودبار سند، افغانستان را وحدت سیاسی بخشد.
در طی ?? سال سلطنت احمدشاه، مرکزیت دولت و امنیت عمومی، طوری قائم شد که فیودال و ملاک در رفتار خود نسبت بدهقان، مسؤلیت خودرا در برابر دولت احساس کرد. طبقه متوسط و شهری و تاجر نیز ساح? آزادتر فعالیت بدست آوردند. این اوضاع در داخل سیستم فیودالی متمرکز اسباب استحکام دولت را فراهم نمود. از دیگر طرف احمدشاه، فیودالهای مقتدر را بواسطه اشتراک در امور مسلکی و نظامی ارضا نمود، و بنظریات آنان در جرگه های موقوت اعتنا نمود، و هم آنان را بیشتر در سفر های جنگی مشغول نگهداشت. این است که بدون یکی دوبار، با عصیان آنها دچار نگردید. شدیدترین این مخالفت ها از طرف مقتدر ترین فیودالهای قندهار (چون نورمحمدخان میرافغان، عثمان خان توپچی باشی، کدوخان و محبت خان پوپلزائی و غیره) بعمل آمد. این ها که در روز انتخاب احمدشاه به پادشاهی، تصور میکردند تنهائی احمدشاه و ضعف قبیله اش مانع مطلق العنانی ایشان نخواهد شد، وقتیکه دیدند احمدشاه سیطره دولت را در تمام شئون اجتماعی پهن کرده و در دهن فیودالهای قوی و قدیم لگام زده است، برآشفتند و هنگامیکه احمدشاه در سال ???? مشغول سفر بخارج بود، توطئه قتل او و انهدام دولت مرکزی نمودند. ولی احمدشاه که استخبارات مفصلی داشت، تمام آن دسته بزرگ را در قندهار اعدام نمود. این حرکت احمدشاه حساب آینده دولت را با فیودالهای بزرگ روشن نمود. از آن بعد گرچه احمدشاه فیودالهای طرفدار دولت را آرام نگهمیداشت و عناوین و منصب و گاهی هم اقطاعی به آنها میداد، و حتی بعد از مرگ فیودال، پسرش را بجای او میشناخت، معذا فیودالهای بزرگ قبایل را دور از قبیله شان، در دربار نگهمیداشت و در جنگ ها سوق مینمود، اما نمیگذاشت که در پایتخت قطعات مسلح قبیلوی داشته باشند. احمدشاه فوج های قبایلی را از مرکز دور کرد، و جای شانرا به سپاه تنخواه خوار داد. این سپاه که معاش معین از دولت میگرفت، نمیتوانست که مثل عساکر قبیلوی با مردم و رعایا در تماس باشد. همچنین احمدشاه حتی المقدور فیودال را در منطقه قبیلوی او به حکومت مقرر نمیکرد، بلکه حکام تنخواه خوار دولت را که از طبقه متوسط بودند، در علاقه های قبایلی میگماشت. قشر روحانی هم از احمدشاه راضی بود، زیرا احمدشاه به آنها احترام میگذاشت، و تمام محاکم قضائی و مساجد در دست آنان بود.
احمدشاه را بواسطه خدمات و اخلاق و تقوای شخصی او پدر میخواندند و غازی خطاب میکردند. زیرا احمدشاه تنها پادشاهی بود که در افغانستان تاج بر سر نمینهاد، دستار میبست و چپن و موزه میپوشید و در عوض تخت بر زمین مفروش می نشست. او مستقیماً با مردم در تماس میشد، با تواضح و پیشانی گشاده سخن میزد، در حل و فصل قضایا انصاف را مدنظر میگرفت، و در عین حال از قوانینی که خود گذاشته بود، جداً پیروی مینمود. احمدشاه در طول سلطنت خود به عیاشی و تجمل نپرداخت و حریص نبود. او در هیچ جنگی از مقابل دشمن فرار نکرده بود، و در برابر اهالی کشور متواضع و ملایم بود. مثله (قطع اعضای انسانی) را در مجازات، و خشوع و خمیدن را در تشریفات، تحریم نمود. او خانواده و اقارب خودرا از مداخله و اشتراک در امور دولت دور نگهداشت، تنها تیمور ولیعهد خودرا در زیر هدایت جهان خان پوپلزائی، در حواشی غربی و شرقی مملکت در حالت مشق و تمرین امور سیاسی و نظامی میگذاشت. این تجرید خانواده او تا جائی بود که تاریخ و مردم، غیر از تیمور و سلیمان، دیگر اولاد احمدشاه را پوره نمیشناختند، درحالیکه او هشت پسر داشت (چون سلیمان، تیمور، شهاب، سنجر، یزدان بخش، سکندر، داراب و پرویز).
کلمات کلیدی:
تاریخچه ء مختصر بامیان:-
نام بامیان در زبان پهلوی به اسم بامیگان آمدهاست.در دوره? اسلامی بامیان یکی از شهرهای مهم و آباد خراسان و مرکز شیران بامیان محسوب میشد.بامیان یکی از ساحاتی است که در سابق راه ابریشم آن عبور می کرده و مفیدیت های زیادی به منطقه به وجود می آورده. کاروانهای با عبور از این ساحه مناطق چون امپراتوری روم، چین و آسیای میانه و آسیای جنوبی را به هم وصل می نمود و اکثراً توقفگاه شان این منطقه به شمار می آمد. در بامیان، هنرهای چون هنر فارسی، بودایی و یونانی باهم آمیخته شده که منحصراً به نوع بودایییهای یونانی شباهت دارد. مجسمه های بودا در مقابل شهر بامیان روی صخره ها و کوه ها حک شده .و دو بزرگترین بتهای که هرکدام آن به 55 متر و 37 متر می رسد وبزرگترین بتهای ایستاده درجهان به شمار میرود که این بتها در ماه مارچ سال 2001 میلادی توسط طالبان تخریب گردید .
بامیان یک ولایت کوهستانی است. سلسله کوهای بابا که توسط کوهای هندوکش غربی از شرق به غرب ادامه پیدا می کند نیز در این منطقه قرار دارد. کوه بابا متشکل از قله و لبه های بلند پوشیده از برف که تقریباً 5200 متر از سطح بحر ارتفاع دارند که منبع آبی بسیاری از دریاهای افغانستان را به خود اختصاص داده است.
ولایت بامیان در مرکز افغانستان موقعیت داشته که از طرف شمال شرق به ولایت بغلان و پروان، به ولایات غزنی و وردک از طرف جنوب شرق، به ولایت دایکندی از طرف جنوب غرب، به ولایت غور از طرف غرب، به ولایت سری پل از طرف شمال غرب و به ولایت سمنگان از طرف شمال محدود شده است.ولایت بامیان با مساحت حدود 18029 کیلومتر مربع حدود 2.76 فیصد مساحت کشور را تشکیل می دهد واکثریت قاطع نفوس بامیان را مردم هزاره تشکیل میدهد. این ولایت دارای شش ولسوالی بوده که شامل ولسوالی های شیبر – کهمرد – سیغان – یکاولنگ – پنجاب - ورس وقریه جات مرکز بامیان میباشند حدود 2500 متر از سطح بحر ارتفاع دارد.
(( افغانستان )) به معنای(( دولت و کشور افغانان ))و یا (( کشوری که تحت سلطنت سلاطین افغانی متحد شده باشد))(1)از واژه ی (( افغان )) که معر?ب (( اوغان )) است (2)مشتق شده است.برخی معتقدند:(( افغان )) در ابتدا (( اغوان )) از ریشه ی آریایی بوده است و به مرور زمان (( اوغان )) و سپس (( افغان )) شده است.(3)
کلمه ی (( افغان )) نخستین بار در قرن چهارم هجری درباره ی برخی از قبایل پشتون منطقه ی شرق خلافت اسلامی در آثار نویسندگان مسلمان استعمال شد.(4) این استعمال ابتدا در (( حدود العالم ))(5) سپس در (( تاریخ یمینی ))(6) و (( تاریخ بیهقی ))(7) به چشم خورد.
به تدریج نویسندگان دیگر نیز این اسم را ثبت و ضبط کردند و بر دایره ی نفوذش افزوده شد تا جایی که در قرن دهم هجری نام قسمت بزرگی از قبایل پشتون این منطقه شد و تمام قبایل ابدالی ان را در بر گرفت.در قرن دوازدهم اسم تمام قبایل پشتانه ی (( افغانستان )) اعم از (( ابدالی )) و (( غلجائی )) گردید. و در سده ی سیزدهم،وسعت معنایی ان به اندازه ای شد که عنوانی برای تمامی ملت افغانستان اعم از پشتون،تاجیک،بلوچ،هزاره و غیر آن گشت و جایگزین نام پیشین (( خراسانی )) گردید.(8) کلمه ی (( افغانستان )) که یک اسم مرکب فارسی است،از ترکیب اسم (( افغان )) و پسوند مکانی (( ستان )) ساخته شده است.این لغت که به معنای (( سرزمین افغان ها )) ست،سیر تاریخی مشابهی همچون لفظ (( افغان )) را پیموده است.(9)
نخستین بار (( تاریخنامه ی هرات )) در اواخر قرن هشتم این نام را در معنای مکان و سکونت قبایل افغان استعمال کرد که با بر قراین،محدوده ی آن از حوالی قندهار تا رودخانه ی سند بود .(10)
با فروپاشی صفویه و به دنبال ان قتل نادرشاه در ایران(در غرب خراسان)،همراه با اضمحلال گورکانیان هند(در شرق خراسان)و قدرت گیری افغانان،قلمرو معنایی واژه ی (( افغانستان )) گسترش یافت و نام سرزمینی شد که پیش از آن خراسان نام داشت و بسیار وسیع تر از افغانستان امروز بود،گرچه مرزهای آن بارها تغییر کرده بود.این لغت در معنای کنونی و با حدود تقریبی امروز از اوایل قرن سیزدهم معمول شد.(11)
اول بار در شعبان سال 1215هجری،ضمن معاهده ی مکتوب میان انگلستان و ایران درباره ی دولت درانی بود که این اصطلاح به عنوان نام رسمی این قسمت از سرزمین های اسلامی به کار رفت.(12) تا چند سال پس از انعقاد این پیمان،مردمان و حاکمان افغان،از پذیرش نام (( افغانستان )) به جای (( خراسان )) اکراه داشتند.(( مونت استوارت الفنستون )) انگلیسی که چند سال پس از انعقاد معاهده ی مذکور به کابل سفر کرده است می نویسد:(( افغانان نام عمومی برای کشورشان ندارند؛اما (( افغانستان )) که محتملاً نخست در ایران به کار برده شده،مکرر در کتاب ها آمده است و اگر به کار رود برای مردم آن سرزمین ناآشنا نیست...نامی که توسط ساکنان سرزمین بر تمامی کشور اطلاق می شود،خراسان است. )).(13)
در دوره های تاریخی پیش از آن،حد اقل از ظهور اسلام تا اوایل سده ی سیزدهم هجری،افغانستان کنونی بخشی از خراسان بزرگیبود که در معنای گسترده اش سیستان و کابلستان را نیز شامل می شد.(14) به همین سبب،بسیاری از نویسندگان و تاریخ نگاران افغان و غیر افغان خراسان را نام مشهور دوره ی اسلامی تا اواسط قرن سیزدهم این سرزمین تلقی کرده اند.(15)
اسم(( افغانستان )) برای نخستین بار در تاریخ این کشور در مکاتبات و معاهدات رسمی پادشاه ابدالی آن با دولت انگلستان در جمادی الاولی سال 1254هجری استعمال شد.(16)
کلمات کلیدی:
غزنی و ترکان افغانستان
کشور عزیز ما افغانستان که بعد از سقوط نظام عقب گرا ، فرهنگ ستیز و فرتوت طالبان به نقطه عطف و قابل توجه جامعه جهانی قرار گرفته است ، شاید هم برای سالیان متمادی به پایگاه نظامی و تخته خیز کشور های غربی و بخصوص ایالات متحده آمریکا در منطقه قرار گیرد امریست اجتناب ناپذیر .
جالب اینکه موقف دولت آقای حامد کرزی رئیس جمهور کنونی کشور در جامعه اسلامی نتنها از وجاهت سیاسی لازم و مطلوب برخوردار نیست بل حتی بین کشور های عربی متحد دائمی ایالات متحده آمریکا نیز درحالت انزوا و تجرید کامل قرار گرفته است .
سوال عمده و اساسی در این جاست در چنین اوضاع نامیمون و موقف ضعیف سیاسی افغانستان ، چگونه این کشور ها شهر غزنی را به صفت مرکز مدنیت جهان اسلام تصویب و فیصله نموده و جهت بزرگداشت از دست آورد های بی بدیل سلاطین با فرهنگ ، پر افتخار و غرور آفرین غزنه و جایگاه خاص شان ، کمسیون های ویژه ای را تعیین و مقرر کرده وجوه و هزینه قابل ملاحظه را نیز در این راستا تخصیص داده اند ؟ قرار معلوم از مدت ها است که کشور های اسلامی جهت شناخت دقیق و تثبیت تاریخ تمدن اسلامی ، سیر تمدن و فرهنگ اسلامی را در همه کشور های اسلامی جهان در عرصه های مختلف مورد بررسی دقیق و ارزیابی علمی قرار داده و بعداً شهر غزنی را به صفت مرکز مدنیت اسلامی جهان پذیرفته و انتخاب نموده اند ، زیرا تاریخ تنها شرح جنگ ها و سرگذشت سلاطین و فرمان روایان نیست ، بل تاریخ شناس نامه ملت هاست نه تقویمی از ویرانی ها و کشتار های ظالمانه انسانی . فرمان روایانی که در توسعه تمدن صوری و معنوی بشری مسولانه گام برداشته و زمینه های مناسب و مساعد تر حیات مدنی را برای بشریت و هموطنان خود به ارمغان آورده اند میتوان آنها را خدمت گذاران واقعی کشور نام برد و با غرور و افتخار از ایشان یاد آوری کرد نه از سلاطین ظالم و جابر که جز قتل ، غارت ، ویرانی و سر افگندگی ابدی تاریخی دست آورد دیگری نداشته اند . به عقیده این کمترین علت و موجبه اصلی انتخاب شهر غزنی افغانستان به صفت مرکز مدنی و فرهنگی جهان اسلام ، همانا دست آورد های بی نظیر و خدمات بس بزرگ و پر ابهت شاهنشاه بزرگ اسلام سلطان محمود غزنوی و دودمان با فرهنگ و غرور آفرین ترک تبار او و توده های زحمتکش و فرهنگ دوست آن دیار مرد خیز میباشد و بس .
غزنی اصلا کلمه ترکی است که از کلمات غز و نین گرفته شده است ، غز طائفه از ترکان است و کلمه نین به معنی محل اقامت و محل زیست نیز آمده است و بناً غزنین ترکیب از این دو کلمه میباشد . شهر غزنی به فاصله 140 کیلومتری جنوب غرب شهر کابل قرار دارد و طی قرون چهار تا شش هجری مطابق قرن یازده الی دوازدهم عیسوی دودمان بزرگ ترک تبار آل ناصر که مایه افتخار جهان اسلام و بشریت نیز میباشد حکمروایی داشته اند
به حق میتوان گفت بزرگترین شاعران و ادیبان زبان فارسی دری و همچنان بهترین دانشمندان نامدار در عرصه های مختلف علمی و فرهنگی ، بخصوص شعر و ادب ، علم هیئت و نجوم ، طب و تاریخ نویسی در این دوره پا به عرصه وجود گذاشته و آثار ماندگاری را تقدیم جامعه بشری نمود تا برای زمامداران ، سلاطین و نسل های آینده کشور های منطقه به الگو و سمبول از کار کرد های نیکو مبدل گردد
طی دو صد سال حکمروایی غزنویان در این منطقه نتنها زمینه رشد استعداد های علمی و فرهنگی فرزندان این مرز و بوم طور بی سابقه و چشمگیری مساعد ، رشد و محیا گردید بل در کنار آن صدها صنعت کار ماهر و هزاران اهل کسبه مبتکر وهنر آفرین نیز پا به عرصه وجود گذاشته آثار ماندگار ، و بی بدیلی تقدیم جامعه بشری نموده اند . طور مثال اعمار قصر ها ، قلعه های بزرگ جنگی ، بند های بزرگ آبگردان و حفر کانال ها ، توسعه زراعت و مالداری که نمونه آن اعمار قلعه تاریخی بست ، بند سلطان و بند سرده در غزنی و همچنان اعمار دارالعلوم ها مساجد و خانقا ها ، مسافرخانه ها ، دارالشفا ها ، کاروان سرای ها ، حمام ها و بخصوص تامین امنیت سرتاسری در قلمرو شان که از قلب هندوستان تا قلب فارس و از کاشغر تا بحیره عرب وسعت داشت تاریخ گواهی میدهد
مگر دردا و دریغا این شهر زیبا و تاریخی و این کانون علمی و فرهنگی آسیا در زمان حکمروایی سلطان بهرام شاه غزنوی ، توسط سلطان علاوالدین جهان سوز غوری به بهانه ای انتقام خون برادرش قطب الدین غوری که از ظلم آن فرمانروای سفاک و فرهنگ ستیز از غور فرار نموده و در شهر غزنه پناهنده شده بود به آتش کشیده شد ، همچنان قصرهای زیبا و بیمانندی که در کرانه های دریای هیرمند که در زمان حکمروایی سلاطین با فرهنگ غزنوی و بخصوص سلطان ابوالقاسم محمود و پسرش سلطان مسعود اول بنا یافته بود همه ویران و یکی از قرار گاه های بزرگ تاریخی و معروف اداری و نظامی غزنویان در جوار قلعه تاریخی بست نیز طعمه حریق گردید قابل یاد آوری است در زمان حکمروایی امیر دوست محمد خان یکی از قلعه های بزرگ و مستحکم دیگر شهر غزنی که تا حدی از گزند حوادث در امان مانده بود در ماه جولای 1839 توسط قوای اشغالگر انگلیس قسماً ویران گردید و امیر دوست محمد خان بعد از ویرانی این قلعه تاب مقاومت نیاورد ، تاج و تخت را کنار گذاشت و به جانب بخارا فرار و نزد شاه بخارا پناهنده شد . با کمال تاسف فرمان روایان تن پرور ، تنگ نظر، کور دل و فرهنگ ستیز بعدی در افغانستان که خود فاقد شایستگی ، اهلیت و جهان بینی بودند ، نه تنها از دست آورد های علمی و فرهنگی سلاطین و فرمانروایان ترک های افغانستان به نفع خود و ملت استفاده نکردند بلکه بر اساس اسناد و شواهد انکار نا پذیر تاریخی اکثر بنا ها و ساختمان های با ارزش تاریخی و ملی را یک سره نیز ویران نمودند . به گونه مثال هر آنچه که طی یک صد سال حکمروایی تیموریان ترکتبار در شهر تاریخی هرات این قلب پر تپش خراسان بنا یافته بود ، توسط سردار شهنواز خان پسر سردار سلطان احمد خان طلایی برادر زاده امیر دوست محمد خان و بعداً به اساس امر و فرامین رسمی و تحریری امیر عبدالرحمان خان با انفجار باروت و ضرب پی هم گلوله های توپ قسماً از پا در آمد ، متاسفانه در عصر حکمروایی بابای ملت نتنها آن ساختمان های تاریخی نیم ویران ترمیم و مراقبت نگردید بل از خشت ها و بقایای آن ساختمان های نیم ویران به منظور اعمار قشله عسکری زلمی کوت هرات استغاده شد و آن همه آثار با ارزش تاریخی کشور به امر و دستور اصیل خان فرقه مشر و سایر جنرالان و صاحب منصبان کور دل ، کوتاه نظر وفرهنگ ستیز بکلی منهدم و از بین برده شد . ظهیرالدین محمد بابر شاه بنیان گذار امپراطوری بزرگ مدنی و فرهنگی در سرزمین پهناور هندوستان که او و نواده هایش جایگاه خاص و شامخ در تاریخ بشریت دارند ، در زمان حکمروایی خویش در نیم قاره هندوستان با عمار ساختمان های بزرگ و تاریخی چون تاج محل ، لعل قلعه ، جامع مسجد صد ها و هزاران آثار تاریخی دیگر نام نامی خود را با غرور و افتخار ثبت تاریخ کردند ، کار نامه های چشم گیر تیموریان هند در حقیقت نمونه دیگری از فرهنگ پروری ترکان افغانستان میباشد . زیرا بابر شاه این ستاره پرفروغ دانش ، تقوا و شجاعت که مدت 26 سال در افغانستان حکمروایی نمود شهر زیبای کابل را مرکز حکمروایی خود انتخاب کرد ، او با اعمار قصر ها باغ ها و تفرج گاه ها و تامین نظم و رفاه اجتماعی خدمات قابل قدری را در کشور انجام داد ، ولی متاسفانه نتنها در گذشته ها بل همین اکنون نیز ذکری از نام او به صفت پادشاه در افغانستان نمیرود . قابل یاد آوری است که در زمان سلطتت ظاهر شاه بابای ملت ، علی احمد خان پوپل وزیر معارف مقتدر وقت دستور صادر نمود تا لیسه رحمان بابا و یا خوشحال خان ختک در باغ بابر شاه انتقال و جابجا گردد و از ساختمان های قصر باغ بابر شاه جهت لیلیه شاگردان نیز استفاده لازم صورت گیرد با کمال تاسف حکم عجولانه این وزیر متعصب بدون درنگ عملی گردید و یک تعداد استادان کور دل و فاشیست که در لاک اندیشه های خشک و خنک برتری جویی قومی و تبعیض نژادی به سختی فرو رفته بودند با تحریک احساسات جوانان لیسه در تخریب باغ بابر شاه و حتی تخریب حضیره آن مرد بزرگ تاریخ مبادرت ورزیدند . چنانکه ذاکر حسین رئیس جمهور هندوستان در سفر تاریخی که در افغانستان داشت تقاضا به عمل آورد تا زمینه دیدار از آرامگاه بابر شاه بنیان گذار مدنیت بزرگ فرهنگی هندوستان را برایش مساعد سازند ، ولی با وصف ارائه دلایل نا موجه تقاضای او پذیزفته شد .
حینکه رئیس جمهور فقید هندوستان آرامگاه بابر شاه امپراطور بزرگ جهان اسلام را به شکل محقر و مخروبه ملاحظه نمود ، پارچه سنگی از مرقد مطهر ویران شده او را برداشت و با ریختن چند قطره اشکی به روان پاک آن ابر مرد تاریخ اتحاف ادعیه نمود ، بعد از وقوع این حادثه تلخ و تکان دهنده مرقد بابر شاه که در زمان حکمروایی بابا ملت ویران گردیده بود ، دوباره ترمیم شد . چنانچه اثری از سنگ نوشته ها وکتیبه های زیبای اولی گذشته که در زمان نواده اش شاه جهان در مرقد او جابجا و تزئین یافته بود به چشم نمی خورد .
دردا و دریغا که این کار نامه های با ارزش و دست آورد های بی بدیل ، چشمگیر تاریخی و فرهنگی که از سوی سلاطین با فرهنگ و فرمانروایان مردم دوست ترک نژاد های افغانستان در این کشور صورت گرفته است ، همواره از سوی دشمنان رفاه و ترقی افغانستان و گروه های عقب گرا و عناصر ضد وحدت ملی به نظر حقارت نگریسته شده و حتی همین اکنون متاسفانه در زیر سقف شورای ملی کشور وکلای بی دانش و بی سواد کوچی ها وحامیان شان ترک ها و دیگر اقلیت های ملی و مذهبی افغانستان را بیگانه و مهاجر خطاب مینمایند . این گروه های کور دل و بیگانه پرست کسانی اند که به دستور دشمنان وطن عمل میکنند و هنوز هم سنت های خشک و خنک قبیلوی را رنگ و پوشش دینی و مذهبی میدهند و از ترک ارزش های فرتوت قبیلوی ، عشیروی و بدوی به فرهنگ همزیستی ، انسانیت ، عدالت و دموکراسی عاجز اند
و من الله التوفیق
محمد همایون سرخابی لندن
28 جون 2008
کلمات کلیدی: