3 | |
ایـام زمـانه از کسی دارد ننگ *********
صبح است دمی بر می گلرنگ زنیم *********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
********* از آمدن و رفتن ما سودی کو *********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
|
کلمات کلیدی:
بنگر ز جهان چه طرف بر بستم ؟ هیچ *********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
********* فردا علم نفاق طی خواهم کرد ********* عمرت تــا کـی بـه خودپرستی گــذرد ********* ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود *********
********* آن کس که زمین و چرخ افلاک نهاد ********* تا خاک مرا به قالب آمیخته اند ********* امشب می جام یـک منی خواهم کرد *********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
|
کلمات کلیدی:
رباعیات حضرت خیام قسمت اول |
هر چند که رنگ و روی زیباست مرا
*********
چون چرخ بکام یک خردمند نگشت *********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
*********
چون لاله به نوروز قدح گیر به دست *********
*********
*********
*********
*********
|
کلمات کلیدی:
دو ساعت از نیمه شب گذشته
باید خوابیده باشی.
در شب کهکشان راه شیری با چشمان سیمینش.
شتاب ندارم و با تیلیگرامی در نیمه شب
بیدار و ناراحتت نمی کنم.
آنسان که می گویند اتفاق افتاد:
زورق عشق در روزمرگی شکست.
حساب مان تسویه است. و نیازی به شکنجه، به ملامت و گناهکار دانستن همدیگر نیست
ببین، چه سکوتی بر دنیا فرمان می راند.
شب بر آسمان خراج گذاشته است
و در چنین لحظاتی بر می خیزی و سخن می گویی
به سده ها، به تاریخ و به کاینات.
کلمات کلیدی:
جان من گر بدلت میل شکار افتاده
بدرت مرغ دلم نقد و تیار افتاده
ز کجا سوی من گمشده افتد نظرت
که چو من بر سر کوی تو هزار افتاده
من نه تنها بسر کوی تو بسمل شده ام
کشتگان تو بهر کنج و کنار افتاده
دل خودرا بچه امید تسلی بدهم
کز عدم دورتر از یار و دیار افتاده
یار را در بر اغیار که دیدم گفتم
خرمن گل بسر تودهء خار افتاده
از فغان دل من گوش جهانی کر شد
تا که مینای می از دست نگار افتاده
بچه اوضاع جهان شاد شود خاطر من
هر طرف می نگرم مرده قطار افتاده
عشقری کیست که در بزم تو آید به حساب
همچو خاکستر مجمر ز شمار افتاده
کلمات کلیدی:
لایق وصلی نگردیدم به هجران ساختم
خنده نامد بر لبم با چشم گریان ساختم
صید دام الفت شان گشته بودم بی طمع
بر جفا و جور و بیداد نکویان ساختم
ای مهء دیر آشنا روزی بخوان اشعار من
خون دل خورده به اوصاف تو دیوان ساختم
همچو تیغون از غم و سودای عشق گلرخی
سالها در گلخنی سر در گریبان ساختم
چون سویدا بد گمانی از دل دلبر نرفت
گرچه پیراهن بخود از پوش قران ساختم
سالها بی وعده در راهش نشستم منتظر
پرده های چشم پا انداز جانان ساختم
عشقری از خوان دونان جهان تیر آمدم
در اتاق بینوایی با لب نان ساختم
داری خبر که هرقدر اشعار ساختم
سر تا بپا بوصف قد یار ساختم
بهر تسلی دل خود ساختم غزل
نی از برای صفحهء اخبار ساختم
تشخیص درد من چو نکردند داکتران
مجبور و زار با تن بیمار ساختم
مرد خدا پرست نشد سردچار من
از ترس جان به مردم اشرار ساختم
چون لقمهء حلال میسر نشد مرا
چون کرگسان بجیفهء مردار ساختم
دادند چون دو بسوه زمین از برای من
یک سر پناه بی در و دیوار ساختم
یک خر خریدنم بجهان باقی مانده بود
پالان و تنگ و توپره و افسار ساختم
جائی نیافتم که در آن معتکف شوم
با یاوه گویی در سر بازار ساختم
مجبور بودم عشقری چون چاره ام نبود
با ناز و با کرشمهء دلدار ساختم
ای شعله خوی سنگدل پر غرور من
رحمی بکن بحال دل نا صبور من
آن ساعتی که رفته ای از بزم عشرتم
خاک غم است بر سر ساز و سرور من
عمرم گذشت شیوهء یاری ندیده ام
آیا که چیست نزد نکویان قصور من
واقف نیم چه جامه برایم بریده اند
آیا چه رفته است به یوم النشور من
ای صدر کائنات چراغ دلم تویی
از پرتو جمال شما هست نور من
از جلوهء رخ تو چرا سوخت پیکرم
ایدلربا اگر تو نه ای شمع طور من
بد نام نام یار شدم عشقری بس است
دیگر به لب میار تو اسم غفور من
عشق میخواهد بحدی پاس دلبر داشتن
کز ادب دور است بر رویش مژه برداشتن
بی جگر در بیشه های عشق نگذاری قدم
در نیستان بایدت خوی غضنفر داشتن
با پلاس کهنه میسازو خدارا یاد کن
رنجها دارد قبای مشک و زعفر داشتن
یکدمی از خواب گاه مرگ خود هم یاد کن
تابکی از ابره و کمخاب بستر داشتن
چون نداری جرئت و مردانگی های مصاف
پس چه لازم در کمر شمشیر و خنجر داشتن
بر همه گردن کشان روی عالم لازم است
پاس کلبان در ساقی کوثر داشتن
عشقری داری حضور شاه مردان آرزو
آشنایی بایدت همراه قمبر داشتن
الا جان من و جانانهء من
نباشد بی غمت غمخانهء من
الهی تا ابد لبریز با دا
ز عشقت ساغر و پیمانهء من
دل من روی بیدردی نبیند
حدیث عشق باد افسانهء من
زمن تا آن صنم شد رنجه خاطر
شکست افتاد در بتخانهء من
دوی اول به نرد عشقبازی
گرو شد خانهء بارانهء من
نمیاید ز چشمم اشک رنگین
بشد گم عشقری دردانهء من
کلمات کلیدی:
دو شعر از عزیزالله نهفته
من
کسی که حادثه را در طنین تنهایی
کشف نمود
من بود
حادثه از جنس دیگر بود
و سرخ مینمود
ـ زخماموج تاریخ دیگری از وقاحت بوزینه انسان
که هیچ تعریف نپذیرد به خود ـ
و
حادثه در باغ بود
«سراغ باغ مرو
سراغ پنجره هرگز!»
آنجا
روبهروی پنجره
نعش به خون افتیدة
من بود.
بیا شعری بسراییم
بیا شعری بسراییم
نه خیالانگیز و رؤیایی
پر از رنگ الفاظ
شعری با کلمات معمولی و جملات ساده
عین حرف زدن یک کودک
وقتی بادبادکش را
باد برده است
شعر متفاوتی
که نگرش دیگری از جهان
ـ از همین جهان دور و بر خودمان ـ
به دست دهد
شعری از زبان تو
برای من
شعری از برای تو
از زبان من
شعری که از التقای بالهای پروانه و نسیم
آغاز شود
شعری که مرا
از پشت کامپیوتر و
صفحههای اینترنت
بَکَند
آهسته و آرام
ببرد
به آغوش باز و خلوت جاده
که در انتظار ازدحام یک روز دیگر
تمام لحظههای شب را بیداری میکشد
شعری از واژة شبنم سبکتر
با ترکیبهای ساده
برای پیرمردی که از سر گور سه پسر جوانش
تازه برگشته است
کلمات کلیدی:
از سالهای توت و
ا ابریشم
سالهای توتِ مروارید
سالهای خوبِ ابریشم
خانه در پیوار شهرکوچک انخوی *ا
شهرکی با نامهای مردمانش : شنبه – آدینه
ریگزاری چون شط نارام ِ زر در باد
اا- هر یک آیینه
کوچه های خاکیش بی دزد ، بی شبگرد
بوی شبدرهای شیرین باعبور عطر گلهای زغر ، در باد
ترکمانانی همه آزرمگین خوشقلب!ا
در میان شهر
رَسـته های تنگ ِ
ا- بازارگانیان شاد
میوه هاشان نور
ا- بس خوشبوی
رُسته در مهرابه های خاک ِ بی انبار
در میان شهر
مزکت « بابا ولی » با حوض
ا- آبش از کاریز
وندرونش ماهیان کوچکی درگشت
ریزاریز
دستهای کودکی مان
کوزه های شادی مان راسحر یا شب
یا تهی یا پر
ا- از آن می کرد
بر فرازبامهای آفتابی رنگ ِ پیتو گیر ِ
ماه تیر
روز ها کاغذ پرانها مان
آسمانهای بلند شهر را همچون صدای آرزوهامان
با غریو خنده می آکند
سور های سال ِ نو ، نوروز
یاد می آرم:ا پهلوانانی بلند آوازه ازقیصار
یا المار
در هوای ناب عطر آگین فروردین
پنجه در دور کمر هاشان چنان پولاد
گرد گرد ِ هم دوان چون شیر
تایکی پیروز برخیزاند از حلقوم مردم
شادی و فریاد
ما چه خوش در حسرت دیدار فردا خواب می دیدیم:ا
صبح شاید ؛
پیش چشم یار یا اغیار
پهلوان « فیروز » را یکروز
پشت بر خاکش نهادن بود و
زانپس
شاد و بی پروا
رفتن و باز آمدن آزاد
کوزه نشکستن به زخم غولکش
ا-بی داد.ا
آری اینگونه
ما چه خوش در حسرت دیدار فردا خواب می دیدیم:ا
زنده گی اینگونه ما را برد خواهد تا به فرجامین!ا
بیتو و دور از تو ای انخوی!ا
حالیا دیریست در خود خفته ام غمناک
بی حضور پرتو «فیروز»ا
بی حضور یار بلخستان
کام تلخی دارم اینک در کنار بیشه های سبز غربستان
ا- غربتبار!ا
گاه میپندارم ای افسوس
زندگانی؛
بازی کودک طرازی بود!ا
نیسوارانی که می آیند اینجا باز
از دیارم بلخ یا درواز
خسته میپرسند : بی تو تا کجا ها رفت
روز های بازی و پیروزی و پرواز؟
من چه پاسخ آرم ایشان را؟
شاید این پادافره یی باشد!ا
نان خشکی را که از خوان زمین خوردیم
***
…………………………….
نوشتاری: اندخوی
کلمات کلیدی:
شـعر قـرن
شعر ناموزون یا موزون
حرفی ازاین نیست
راز غربتبار یک تردید
گریه ً اندوهگین کودک محزون
لحظهً بدورد با مادر
شور شادیبخش یک نجوا
خنده یی از شوق یک دیدار
گریه یی در سوگ یک پندار
انهدام زنده گی در مرز یک احساس
خواهش یک لحظه تنهایی
آیه های شعر قرن ماست
***
کسوتی سد رنگ از نیرنگ
همچو برق رنگ رنگ از دور
مشتری را سوی خود خواندن
وآن اصالت های پیرا رین محکم را
یک طرف راندن
وزهیاهو های گند آلود
سینه آگندن
نسخه های شعر قرن ماست
***
لیک شعری هم
تا کنون نا گفته بر لب هاست
من نمی دانم ولی شاید
کاروانی زادهً دیگر
از تخار، از سیستان، از بلخ
از سمنگان، از بدخشان، از هریوا
میتند این حله را یک روز
***
کار شعر و شاعری اکنون
وصف کردن نیست
داغگاه بوالمظفر را
یا که پیراهن بریدن بر قد آن فاقد هر چیز
شعر ناموزون یا موزون
حرفی ازاین نیست
وزن را بایست در فریاد آهنگ دل هر واژه پیدا کرد
کلمات کلیدی: