سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه کاردان باشد، فرمانروایش او را دوست خواهد داشت . [امام علی علیه السلام]
یادداشتها و برداشتها
 
رباعیات حضرت خیام قسمت سوم
3

ایـام زمـانه از کسی دارد ننگ

کــو در غـم ایـام نـشیند دلتـنگ

می خور تو در آبگینه با ناله چنگ

ز آن پیش که آبگینه آید بر سنگ
 

*********

 

صبح است دمی بر می گلرنگ زنیم

وین شیشه نام و ننگ بر سنگ زنیم

دست از امل دراز خـود بـاز کشیم

در زلف دراز و دامن چنگ زنیم

 

*********


من بی می ناب زیستن نـتـوانم

بی باده کشید بار تن نـتـوانم

من بنده آن دمم که ســاقی گـوید

یک جام دگر بگیر و من نتوانم

 

*********


در پای اجل چو من سرافکنده شوم

وز بیخ امید عمر بـرکنده شوم

زینهار گلم بجز صراحی نـکنید

باشد که ز بوی می دمی زنده شوم

 

*********


ای صاحب فتوا ز تو پر کارتریم

با این همه مستی ز تو هُشیار تریم

تو خون کسان خوری و ما خون رزان

انصاف بـده کـدام خونخوار تریم؟

 

*********


چـون نیست مـقام ما درین دهـر مـقیم

پس بی می و معشوق خطایی است عظیم

تـا کـی ز قدیـم و مـحدث امـیدم و بیـم

چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم

 

*********


گــر مــن ز می مغانه مـستم هستم

گر کافر و گبر و بت پرستم هستم

هر طایفه ای بمن گــمـانی دارد

من زان خودم چنان که هستم هستم

 

*********


این چرخ فلک که ما در او حیرانیم

فانوس خـیال از او مـثالی دانیم

خورشید چراغ دان و عالم فانوس

ما چـون صوریم کاندر او گردانیم

 

*********


تا دست به اتفاق بر هم نزنیم

پایی ز نشاط بر سر هم نزنیم

خیزیم و دمی زنیم پیش از دم صبح

کاین صبح بسی دمد که ما دم نزنیم

 

*********


من ظاهر نیستی و هستی دانم

من باطن هر فراز و پستی دانم

با این هـمه از دانش خود شرمم باد

گـر مرتبه ای ورای مستی دانم
 

*********


یک چند به کودکی به استاد شدیم

یک چند ز استادی خود شاد شدیم

پایان سخن شنو که ما را چه رسید

چون آب بر آمدیم و چون باد شدیم
 

*********


بر مفرش خاک خفتگان می بینم

در زیر زمین نهفتگان می بینم

چندان که به صحرای عدم می نگرم

ناآمدگان و رفتگان می بینم

 

*********


ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم

وین یکدم عمر را غنیمت شمریم

فردا که ازین دیر کهن در گذریم

با هفت هزار سالگان سر بسریم

 

*********


اسرار ازل را نه تو دانی و نه من

وین حرف معما نه تو خوانی ونه من

هست از پس پرده گفتگوی من و تو

چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من
 

*********


گاویست بر آسمان قرین پروین

گاویست دگر نهفته در زیر زمین

گر بینایی چشم حقیقت بگشا

زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین

 

*********


گر بر فلکم دست بدی چون یزدان

برداشتمی من این فلک را ز میان

از نو فلک دگر چنان ساختمی

کازاده بکام دل رسیدی آسان

 

*********


رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین

نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین

نی حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین

اندر دو جهان کرا بود زهره این

 

*********


بر خیز و مخور غم جهان گذران

خوش باش و دمی به شادمانی گذران

در طـبع جـهان اگــر وفـایی بودی

نوبت بـه تو خود نیامدی از دگـران

 

*********


از تن چو برفت جان پاک من و تو

خشـتی دو نـهند بر مغـاک مـن و تو

و آنــگه برای خشت گــور دگران

در کـالبدی کـشند خـاک من و تو
 

*********

از آمدن و رفتن ما سودی کو

وز تار وجود عمر ما پودی کو

در چنبر چرخ جان چندین پاکان

می سوزد و خاک می شود دودی کو

 

*********


می خور که فلک بهر هلاک من و تو

قصدی دارد به جان پاک من و تو

در سبزه نشین و مــی روشن می خور

کاین سبزه بسی دمد ز خاک من و تو

 

*********


بردار پیاله و سبو ای دل جو

برگرد بگرد سبزه زار و لب جو

کاین چرخ بسی قد بتان مهرو

صـد بار پیاله کرد و صـد بار سبو
 

*********


آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو

بر درگه او شهان نهادندی رو

دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای

بنشسته همی گفت که کوکو کوکو؟

 

*********


از درس عـلوم جمله بـگریزی به

وانـدر سـر زلف دلـبر آویزی به

زآن پیش که روزگار خونت ریزد

تو خون قنینه در قدح ریزی به

 

*********


تا کی غم آن خورم که دارم یا نه

وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه

پر کن قدح باده که معلومم نیست

کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
 

*********


دنیا بـمراد رانـده گیر آخــر چه

وین نامه عمر خوانده گیر آخر چه

گیرم که بکام دل بماندی صد سال

صد سال دگر بمانده گیر آخر چه
 

*********


بنـگر ز صـبـا دامن گل چاک شده

بلبل ز جـمال گــل طـربناک شده

در سایه گل نشین که بسیار این گل

از خاک بر آمده است و در خاک شده
 

*********


از آمـدن بـهار و از رفـتن دی

اوراق وجــود مـا هـمی گــردد طی

می خور، مخور اندوه که گفته است حکیم

غم های جهان چو زهر و تریاقش می

 

*********


تن زن چو بزیر فلک بـی باکی

می نوش چو در جهان آفـت ناکی

چون اول و آخرت به جز خاکی نیست

انگار که بر خاک نه ای در خاکی


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/7/28:: 10:36 عصر     |     () نظر
 
رباعیات حضرت خیام قسمت دوم

بنگر ز جهان چه طرف بر بستم ؟ هیچ

وز حاصل عمر چیست در دستم ؟ هیچ

شـمع طـربم ولی چـو بنـشستم هیچ

من جام جمم ولی چو بشکستم هیچ

 

*********


چون عمر بسر رسد چه بغداد و چه بلخ

پیمانه چو پر شود چه شیرین و چه تلخ

خوش باش که بعد از من و تو ماه بسی

از سـلخ بـغره آیــد از غـره بـسلخ

 

*********


هـر گـه کـه بـنـفشه جامه در رنگ زند

در دامـن گـل بـاد صبا چـنگ زند

هُشیار کـسی بــود کــه بــا سیمبری

می نوشد و جــام باده بـر سنگ زند

 

*********


زان پیش که نام تو ز عالم برود

می خور که چو می بدل رسد غم برود

بگشای سر زلف بتی بند به بند

زان پیش که بند بندت از هم برود

 

*********


اکنون که ز خوشدلی بجز نام نماند

یک همدم پخته جز می خام نماند

دست طرب از ساغر می باز مگیر

امروز که در دست بجز جام نماند
 

*********


افسوس که نامه جوانی طی شد

وان تازه بهار زندگانی طی شد

حالی که ورا نام جوانی گفتند

معلوم نشد که او کی آمد کی شد
 

*********


افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد

در پای اجل بسی جگر ها خون شد

کس نامد از آن جهان که پرسم از وی

کاحوال مسافران دنیا چون شد
 

*********


چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد

خود را به کم و بیش دژم نتوان کرد

کار من و تو چنان که رای من و توست

از موم بدست خویش هم نتوان کرد
 

*********

فردا علم نفاق طی خواهم کرد

با موی سپید قصد می خواهم کرد

پیمانه عمر من به هفتاد رسید

این دم نکنم نشاط کی خواهم کرد
 

*********

عمرت تــا کـی بـه خودپرستی گــذرد

یا در پـی نـیستی و هستی گــذرد

می خور که چنین عمر که غم در پی اوست

آن بـه کـه بخواب یا به مستی گذرد
 

*********

ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود

نی نام ز ما و نه نشان خواهد بود

زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل

زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
 

*********


تا زهره و مه در آسمان گـشت پدید

بـهتر ز می ناب کـسی هـیچ ندید

من در عجبم ز می فروشان کایشان

زین به که فروشند چه خواهند خرید
 

*********

آن کس که زمین و چرخ افلاک نهاد

بس داغ که او بر دل غمناک نهاد

بسیار لب چو لعل و زلفین چو مشک

در طبل زمین و حقه خاک نهاد
 

*********

تا خاک مرا به قالب آمیخته اند

بس فتنه که از خاک بر انگیخته اند

من بهتر از این نمی توانم بودن

کز بوته مرا چنین برون ریخته اند
 

*********

امشب می جام یـک منی خواهم کرد

خود را به دو جام می غنی خواهم کرد

اول سه طلاق عقل و دین خواهم کرد

پس دختر رز را به زنـی خواهم کرد

 

*********


چون مرده شوم خاک مرا گم سازید

احوال مــرا عبرت مــردم سازید

خاک تن من به باده آغشته کنید

وز کـالبدم خشت سر خم سازید
 

*********


آورد به اضطرارم اول به وجود

جز حیرتم از حیات چیزی نفزود

رفتیم به اکراه و ندانیم چه بود

زین آمدن و بودن و رفتن مقصود
 

*********


دیدم بــســر عــمارتی مـــردی فـــرد

کو گِل بلگد می زد و خوارش می کرد

وان گِل بــه زبان حال با او می گفت

ساکن، که چو من بسی لگد خواهی خورد
 

*********


این قـافـله عـمر عجب می گذرد

دریاب دمی که با طرب می گذرد

ساقی غم فردای حریفان چه خوری

پیش آر پیاله را کـه شب می گذرد
 

*********


روزیست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد

ابــر از رخ گـلـزار هـمـی شـوید گـرد

بـلـبـل بــه زبـان پـهلوی بـا گـل زرد

فــریـاد هـمی زنـد کــه مـی بـایـد خـورد
 

*********


گویند بهشت و و حور عین خواهد بود

وآنجا می ناب و انگبین خواهد بود

گر ما می و معشوقه گزیدیم چه باک

آخر نه به عاقبت همین خواهد بود

 

*********


گویند بهشت و حور و کوثر باشد

جوی می و شیر و شهد و شکر باشد

پر کــن قـدح بـاده و بـر دستم نِه

نـقدی ز هزار نـسیه بـهتـر باشد

 

*********


یـاران بموافقت چو دیــدار کـنید

بـاید کــه ز دوست یـاد بسیار کنید

چون باده خوشگوار نوشید به هم

نوبت چو به ما رسد نگون سار کنید

 

*********


روزی که نهال عمر من کنده شود

و اجــزام یـکـدگر پــراکنده شـود

گر زانکه صراحئی کنند از گل من

حالی که ز بــاده پراکنی زنده شود

 

*********


آنان که اسیر عقل و تمییز شدند

در حسرت هست و نیست ناچیز شدند

رو باخبرا تو آب انــگور گـُـزین

کان بـی خـبران بغوره میویز شدند

 

*********


عالم اگر از بهر تو می آرایند

مگر ای بدان که عاقلان نگرایند

بسیار چو تو روند و بسیار آیند

بربای نصیب خویش کت بربایند

 

*********


یاران موافق همه از دست شدند

در پای اجل یکان یکان پست شدند

بودیم به یک شراب در مجلس عمر

یک دور ز ما پیشترَک مست شدند

 

*********


یک قطره آب بود و با دریا شد

یک ذره خاک و با زمین یکتا شد

آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟

آمد مگسی پدید و ناپیدا شد

 

*********


آن بی خبران که در معنی سفتند

در چرخ به انواع سخن ها گفتند

آگه چو نگشتند بر اسرار جهان

اول ز نخی زدند و آخر خفتند

 

*********


اجرام که ساکنان این ایوانند

اسباب تردد خردمندانند

هان تا سررشته خرد گم نکنی

کانان که مدبرند سرگردانند

 

*********


آنان که محیط فضل و آداب شدند

در جمع کمال شمع اصحاب شدند

ره زین شب تاریک نبردند به روز

گفتند فسانه ای و در خواب شدند

 

*********


از آمدنم نبود گردون را سود

وز رفتن من جاه و جلالش نفزود

وز هیچکسی نیز دو گوشم نشنود

کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود

 

*********


افلاک که جز غم نفزایند دگر

ننهند به جا تا نربایند دگر

ناآمدگان اگر بدانند که ما

از دهر چه می کشیم نایند دگر

 

*********


چون حاصل آدمی در این جای دو در

جز درد دل و دادن جان نیست دگر

خرم دل آن که یک نفس زنده نبود

و آسوده کسی که خود نزاد از مادر

 

*********


با یار چو آرمیده باشی همه عمر

لذات جهان چشیده باشی همه عمر

هم آخر کار رحلتت خواهد بود

خوابی باشد که دیده باشی همه عمر

 

*********


در دایـره ســپـهر نــاپیدا غــور

می نوش به خوشدلی که دوراست بجور

نوبت چـــو بدور تو رسد آه مکن

جامی است که جمله را چشانند به دور

 

*********


وقـت سحر است خیز ای مایـه ناز

نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز

کانها کـه بجـایند نــپایند کسی

و آن ها که شدند کس نمیآید باز

 

*********


ای دل چو حقیقت جهان هست مجاز

چندین چه بری خواری ازین رنج دراز

تن را به قضا سپار و با درد بساز

کاین رفته قلم ز بهر تو ناید باز

 

*********


ما لعبتگانیم و فلک لعبت باز

از روی حقیقتی نه از روی مجاز

یک چند درین بساط بازی کردیم

رفتیم به صندوق عدم یک یک باز

 

*********


از جمله رفتگان این راه دراز

باز آمده ای کو که به ما گوید باز

هان بر سر این دو راهه از سوی نیاز

چیزی نگذاری که نمی آیی باز

 

*********


می پرسیدی که چیست این نقش مجاز

گر بر گویم حقیقتش هست دراز

نقشی است پدید آمده از دریایی

و آنگاه شده به قعر آن دریا باز

 

*********


ای پیر خـردمند پگه تر بـر خیز

وان کودک خـاک بیز را بـنـگر تیز

پندش ده و گو کخ نرم نرمک می بیز

مـغـز ســر کــیقباد و چـشم پــرویز

 

*********


لب بر لب کوزه بردم از غایت آز

تا زو طلبم واسطه عمر دراز

لب بر لب من نهاد و می گفت به راز

می خور که بدین جهان نمی آیی باز

 

*********


مرغی دیدم نشسته بر باره توس

در چنگ گرفته کله کیکاوس

با کله همی گفت که افسوس افسوس

کو بانگ جرس ها و کجا نال ه کوس
 

*********


جامی است که عقل آفرین می زندش

صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش

این کوزه گر دهر چنین جام لطیف

می سازد و باز بر زمین می زندش

 

*********


در کـارگـه کـوزه گـری بــودم دوش

دیـدم دو هزار کـوزه گـویا و خـموش

هــر یک به زبان حــال با مـن گفتند

کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش

 

*********


رباعیات حضرت خیام قسمت دوم

خیام اگر ز باده مستی خوش باش

با لاله رخی اگر نشستی خوش باش

چون عاقبت کار جهان نیستی است

انگار که نیستی چو هستی خوش باش

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/7/28:: 10:32 عصر     |     () نظر
 
رباعیات حضرت خیام قسمت اول
رباعیات حضرت خیام قسمت اول

هر چند که رنگ و روی زیباست مرا

چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا

معلوم نشد که در طربخانه خاک

نقاش ازل بهر چه آراست مرا

*********


چون عهده نمی شود کسی فردا را

حـالی خوش دار این دل پر سودا را

می نوش به ماهتاب ای ماه که ما

بـسیار بـــگردد و نــیـابد ما را

*********


چون در گذرم به باده شویید مرا

تلقین ز شراب ناب گویید مرا

خواهید به روز حشر یابید مرا

از خاک در میکده جویید مرا

*********


چندان بخورم شراب کاین بوی شراب

آید ز تراب چون روم زیر تراب

گر بر سر خـاک من رسد مخموری

از بوی شراب من شود مست و خراب

*********


بر لوح نشان بودنی ها بوده است

پیوسته قلم ز نیک و بد فرسوده است

در روز ازل هر آن چه بایست بداد

غم خوردن و کوشیدن ما بیهوده است
 

*********


ای چرخ فلک خرابی از کینه تست

بیدادگری پیشه دیرینه تست

وی خاک اگر سینه تو بشکافند

بس گوهر قیمتی که در سینه تست

*********

 

چون چرخ بکام یک خردمند نگشت

خواهی تو فلک هفت شمُر خواهی هشت

چون باید مرد و آرزوها همه هِشت

چو مور خورد به گور و چه گرگ به دشت

*********

اجزای پیاله ای که در هم پیوست

بشکستن آن روا نمی دارد مست

چندین سر و ساق نازنین و کف دست

از مهر که پیوست و به کین که شکست

*********

می خور که به زیر گل بسی خواهی خفت

بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت

زنهار به کس مگو تو این راز نهفت

هر لاله که پژمرد نخواهد بشکفت
 

*********


می خوردن و شاد بودن آیین منست

فارغ بودن ز کفر و دین؛ دین منست

گفتم به عروس دهر کابین تو چیست

گفتــا دل خـرم تـو کابین مـن است
 

*********


مهـتاب بــه نـور دامـن شـب بـشکافت

می نوش دمی خوش تر از این نتوان یافت

خوش بــاش و بـیندیش که مـهتاب بسی

اندر سر گور یک به یک خـواهد تافت
 

*********


از منزل کفر تا به دین یک نفس است

وز عالم شک تا به یقین یک نفس است

ایـن یـک نفس عـزیز را خـوش مـیدار

کز حاصل عمر ما همین یک نفس است
 

*********


شادی بطلب که حاصل عمر دمی است

هر ذره ز خاک کیقبادی و جمی است

احوال جهان و اصل این عمر که هست

خوابی و خیالی و فریبی و دمی است
 

*********


این کهنه رباط را که عالم نام است

آرامگه ابلق صبح و شام است

بزمی است که وامانده صد جمشید است

گوریست که خوابگاه صد بهرام است
 

*********


آن قصر که بهرام درو جام گرفت

آهو بچه کرد و رو به آرام رفت

بهرام که گور می گرفتی همه عمر

دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟
 

*********


هر ذره که بر روی زمینی بوده است

خورشید رخی زهره جبینی بوده است

گـرد از رخ آستین بـه آزرم افشان

کـان هم رخ خوب نازنینی بـوده است
 

 

*********


امروز که نوبت جوانی من است

می نوشم از آن که کامرانی من است

عیبم نکنید گرچه تلخ است خوش است

تلخ است از آن که زندگانی من است

 

*********


بسیار بگشتیم به گرد در و دشت

اندر همه آفاق بگشتیم بگشت

کس را نشنیدیم که آمد زین راه

راهی که برفت ، راهرو باز نگشت

 

*********


ای بی خبران شکل مجسم هیچ است

وین طارم نه سپهر ارقم هیچ است

خوش باش که در نشیمن کون و فساد

وابسته یک دمیم و آن هم هیچ است

 

*********


دنیا دیدی و هر چه دیدی هیچ است

و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است

سـرتاسـر آفـاق دویـدی هیـچ است

و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است

 

*********


چون نیست ز هر چه هست جز بـاد بدست

چون هست ز هر چـه هست نقصان و شکست

انـگار که هســت هـر چه در عـالم نیست

پندار کــه نـیست هــر چـه در عـالم هــست

 

*********


تا کی ز چراغ مسجد و دود کنشت؟

تا کی ز زیان دوزخ و سود بهشت؟

رو بر سر لوح بین که استاد قضا

اندر ازل آن چه بودنی است ، نوشت

 

*********


دوری که در آمدن و رفتن ماست

او را نه نهایت نه بدایت پیداست

کس می نزند دمی درین معنی راست

کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست

 

*********


تا چند زنم به روی دریا ها خشت

بیزار شدم ز بت پرستان و کنشت

خیام که گفت دوزخی خواهد بود

که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت

 

*********


نیکی و بدی که در نهاد بشر است

شادی و غمی که در قضا و قدر است

با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل

چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است

 

*********


ابر آمد و زار بر سر سبزه گریست

بی باده گلرنگ نمی شاید زیست

این سبزه که امروز تماشاگه ماست

تا سبزه خــاک ما تماشاگه کیست

 

*********


گویند بهشت عدن با حور خوش است

من می گویم که آب انگور خوش است

این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار

کاواز دهل برادر از دور خوش است

 

*********


چون آمدنم به من نبد روز نخست

وین رفتن بی مراد عزمی ست درست

بر خیز و میان ببند ای ساقی چست

کاندوه جهان به می فرو خواهم شست

 

*********


ساقـی غـم مـن بلند آوازه شده است

سرمستی مـن برون ز اندازه شده است

با مـوی سپید سـر خوشم کـز می تو

پیرانه سرم بهار دل تازه شده است

 

*********


از مـن رمقی بـسعی سـاقی مانده است

وز صحبت خلق بی وفایی مانده است

از بـاده دوشــین قــدحی بـیش نــمـاند

از عـمر نـدانم که چه باقی مانده است

 

*********


مـن هیچ ندانم که مرا آن که سرشت

از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت

جامی و بتی و بربطی بر لب کشت

این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت

 

*********


چون ابر به نوروز رخ لاله بشست

برخیز و به جام باده کن عزم درست

کاین سبزه که امروز تماشاگــــه تست

فردا همه از خاک تو بر خواه د رست
 

*********


هر سبزه که بر کنار جویی رسته است

گویی ز لب فرشته خویی رسته است

پا بر سر هر سبزه به خــواری ننهی

کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است

 

*********


گویند که دوزخی بود عاشق و مست

قولی است خلاف دل در آن نتوان بست

گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود

فردا باشد بهشـت همچون کف دست

 

*********


این کوزه چو من عاشق زاری بوده است

در بند ســر زلف نــگاری بــوده است

ایــن دسته کــه بر گردن او می بـینی

دستی است که بر گردن یاری بوده است
 

*********



دارنده چو ترکیب طبایع آراست

از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست

گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود

ور نیک نیامد این صور ، عیب کراست

 

*********


این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت

کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت

هر کس سخنی از سر سودا گفته است

زان روی که هست کس نمی داند گفت

 

*********


دل سر حیات اگر کماهی دانست

در مرگ هم اسرار الهی دانست

امروز که با خودی ندانستی هیچ

فردا که ز خود روی چه خواهی دانست

 

*********


گردون نگری ز قد فرسوده ماست

جیحون اثری ز اشک آلوده ماست

دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست

فردوس دمی ز وقت آسوده ماست
 

*********


فصل گل و طرف جویبار و لب کشت

بــا یـک دو سـه دلبـری حــور سـرشت

پیش آر قــدح که بـاده نــوشان صــبوح

آسوده ز مسجدند و فــارغ ز بـهشت

 

*********


بر چـهره گـل نـسیم نـوروز خـوش است

در صحن چمن روی دل افروز خوش است

از دی که گذشـت هر چه گویی خوش نیست

خوش باش و زدی مگو که امروز خوش است

 

*********


ساقی ، گل و سبزه بس طربناک شده است

دریـاب که هفته دگـر خـاک شده است

می نـوش و گـلی بچـین کـه تـا در نـگری

گل خاک شده است سبزه خاشاک شده است

 

*********

 

چون لاله به نوروز قدح گیر به دست

با لاله رخی اگـر ترا فرصت هست

می نـوش به خـرمی که این چـرخ کـبود

ناگـاه تـرا چـو خـاک گـرداند پَست

 

*********


دوران جهان بی می و ساقی هیچ است

بی زمزمـه نـای عـراقی هیـچ است

هر چند در احــوال جــهان می نگرم

حاصل همه عشرت است و باقی هیچ است
 

*********


امروز ترا دسترس فردا نیست

و اندیشه فردات به جز سودا نیست

ضایع مکن این دم ار دلت بیدار است

کاین باقی عمر را بقا پیدا نیست
 

*********


می در کف من نه که دلم در تابست

وین عمر گریز پای چون سیمابست

دریاب کــه آتـش جوانـی آبـست

هُش دار که بیداری دولت خواب است
 

*********


می نوش که عمر جاودانی این است

خود حاصلت از دور جوانی این است

هنگام گل و مل است و یاران سرمست

خوش باش دمی که زندگانی اینست
 

*********


با باده نشین که ملک محمود این است

وز چنگ شنو که لحن داود این است

از آمــده و رفتـه دگـر یاد مـکـن

حالی خوش باش زانکه مقصود این است


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/7/28:: 10:27 عصر     |     () نظر
 
شعری از مایا کوفسکی

دو ساعت از نیمه شب گذشته


باید خوابیده باشی.


در شب کهکشان راه شیری با چشمان سیمینش.


شتاب ندارم و با تیلیگرامی در نیمه شب


بیدار و ناراحتت نمی کنم.


آنسان که می گویند اتفاق افتاد:


زورق عشق در روزمرگی شکست.


حساب مان تسویه است. و نیازی به شکنجه، به ملامت و گناهکار دانستن همدیگر نیست


ببین، چه سکوتی بر دنیا فرمان می راند.


شب بر آسمان خراج گذاشته است


و در چنین لحظاتی بر می خیزی و سخن می گویی


به سده ها، به تاریخ و به کاینات.



 
 
 

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/6/30:: 4:45 عصر     |     () نظر
 
گریه
گریه(چهارشنبه 5 تیر 1387 ساعت 2:0 عصر )

» مرتضی

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/6/18:: 9:58 عصر     |     () نظر
 
غزلی از عشقری صاحب

جان من گر بدلت میل شکار افتاده
بدرت مرغ دلم نقد و تیار افتاده

ز کجا سوی من گمشده افتد نظرت
که چو من بر سر کوی تو هزار افتاده

من نه تنها بسر کوی تو بسمل شده ام
کشتگان تو بهر کنج و کنار افتاده

دل خودرا بچه امید تسلی بدهم
کز عدم دورتر از یار و دیار افتاده

یار را در بر اغیار که دیدم گفتم
خرمن گل بسر تودهء خار افتاده

از فغان دل من گوش جهانی کر شد
تا که مینای می از دست نگار افتاده

بچه اوضاع جهان شاد شود خاطر من
هر طرف می نگرم مرده قطار افتاده

عشقری کیست که در بزم تو آید به حساب
همچو خاکستر مجمر ز شمار افتاده


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/6/14:: 3:6 عصر     |     () نظر
 
غزلی چند از جناب صوفی عشقری

لایق وصلی نگردیدم به هجران ساختم
خنده نامد بر لبم با چشم گریان ساختم

صید دام الفت شان گشته بودم بی طمع
بر جفا و جور و بیداد نکویان ساختم

ای مهء دیر آشنا روزی بخوان اشعار من
خون دل خورده به اوصاف تو دیوان ساختم

همچو تیغون از غم و سودای عشق گلرخی
سالها در گلخنی سر در گریبان ساختم

چون سویدا بد گمانی از دل دلبر نرفت
گرچه پیراهن بخود از پوش قران ساختم

سالها بی وعده در راهش نشستم منتظر
پرده های چشم پا انداز جانان ساختم

عشقری از خوان  دونان جهان  تیر آمدم
در اتاق بینوایی با لب نان ساختم

             

داری خبر که هرقدر اشعار ساختم
سر تا بپا بوصف قد یار ساختم

بهر تسلی دل خود ساختم غزل
نی از برای  صفحهء اخبار ساختم

تشخیص درد من چو نکردند داکتران
مجبور و زار با تن بیمار ساختم

مرد خدا پرست نشد سردچار من
از ترس جان به مردم اشرار ساختم

چون لقمهء حلال میسر نشد مرا
چون کرگسان بجیفهء مردار ساختم

دادند چون دو بسوه زمین از برای من
یک سر پناه بی در و دیوار ساختم

یک خر خریدنم بجهان باقی مانده بود
پالان و تنگ و توپره و افسار ساختم

جائی نیافتم که در آن معتکف شوم
با یاوه گویی در سر بازار ساختم

مجبور بودم عشقری چون چاره ام نبود
با ناز و با کرشمهء دلدار ساختم

         

ای شعله خوی سنگدل پر غرور من
رحمی بکن بحال دل نا صبور من

آن ساعتی که رفته ای از بزم عشرتم
خاک غم است بر سر ساز و سرور من

عمرم گذشت شیوهء یاری ندیده ام
آیا که چیست نزد نکویان قصور من

واقف نیم چه جامه برایم  بریده اند
آیا چه رفته است به یوم النشور من

ای صدر کائنات چراغ دلم تویی
از پرتو جمال شما هست نور من

از جلوهء رخ تو چرا سوخت پیکرم
ایدلربا اگر تو نه ای شمع طور من

بد نام نام یار شدم عشقری بس است
دیگر به لب میار تو اسم غفور من

          

عشق میخواهد بحدی پاس دلبر داشتن
کز ادب دور است بر رویش مژه برداشتن

بی جگر در بیشه های عشق نگذاری قدم
در نیستان بایدت خوی غضنفر داشتن

با پلاس کهنه میسازو خدارا یاد کن
رنجها دارد قبای مشک و زعفر داشتن

یکدمی  از خواب گاه مرگ خود هم یاد کن
تابکی از ابره و کمخاب بستر داشتن

چون نداری جرئت و مردانگی های مصاف
پس چه لازم در کمر شمشیر و خنجر داشتن

بر همه گردن کشان روی عالم لازم است
پاس کلبان در ساقی کوثر داشتن

عشقری داری حضور شاه مردان آرزو
آشنایی بایدت همراه قمبر داشتن

                 

الا جان من و جانانهء من
نباشد بی غمت غمخانهء من

الهی تا ابد لبریز با دا
ز عشقت ساغر و پیمانهء من

دل من روی بیدردی نبیند
حدیث عشق باد افسانهء من

زمن تا آن صنم شد رنجه خاطر
شکست افتاد در بتخانهء من

دوی اول به نرد عشقبازی
گرو شد خانهء بارانهء من

نمیاید ز چشمم اشک رنگین
بشد گم عشقری دردانهء من


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/6/14:: 3:3 عصر     |     () نظر
 
دو شعر از عزیزالله نهفته

دو شعر از عزیزالله نهفته

من‌

 

 

کسی که حادثه را در طنین تنهایی‌

کشف نمود

من بود

 

حادثه از جنس دیگر بود

و سرخ می‌نمود

ـ زخماموج تاریخ دیگری از وقاحت بوزینه انسان‌

که هیچ تعریف نپذیرد به خود ـ

 

و

حادثه در باغ بود

 

«سراغ باغ مرو

سراغ پنجره هرگز!»

 

آنجا

روبه‌روی پنجره‌

نعش به خون افتیدة

من بود.

 

 

 

 

بیا شعری بسراییم‌

 

 

بیا شعری بسراییم‌

نه خیال‌انگیز و رؤیایی‌

پر از رنگ الفاظ

شعری با کلمات معمولی و جملات ساده‌

عین حرف زدن یک کودک‌

وقتی بادبادکش را

باد برده است‌

شعر متفاوتی‌

که نگرش دیگری از جهان‌

ـ از همین جهان دور و بر خودمان ـ

به دست دهد

شعری از زبان تو

برای من‌

شعری از برای تو

از زبان من‌

شعری که از التقای بالهای پروانه و نسیم‌

آغاز شود

شعری که مرا

از پشت کامپیوتر و

صفحه‌های اینترنت‌

بَکَند

آهسته و آرام‌

ببرد

به آغوش باز و خلوت جاده‌

که در انتظار ازدحام یک روز دیگر

تمام لحظه‌های شب را بیداری می‌کشد

شعری از واژة شبنم سبک‌تر

با ترکیبهای ساده‌

برای پیرمردی که از سر گور سه پسر جوانش‌

تازه برگشته است‌


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/6/13:: 7:37 عصر     |     () نظر
 
سروده های از دکتر رازق رویین

از سالهای توت و
ا                      ابریشم

سالهای توتِ مروارید
سالهای خوبِ ابریشم

خانه در پیوار شهرکوچک انخوی *ا
شهرکی با نامهای مردمانش : شنبه – آدینه
ریگزاری چون شط نارام ِ زر در باد
اا- هر یک آیینه
کوچه های خاکیش بی دزد ، بی شبگرد
بوی شبدرهای شیرین باعبور عطر گلهای زغر ، در باد
ترکمانانی همه آزرمگین خوشقلب!ا


در میان شهر
رَسـته های تنگ ِ
ا- بازارگانیان شاد
میوه هاشان نور
ا- بس خوشبوی
رُسته در مهرابه های خاک ِ بی انبار


در میان شهر
مزکت « بابا ولی » با حوض
ا- آبش از کاریز
وندرونش ماهیان کوچکی درگشت
ریزاریز
دستهای کودکی مان
کوزه های شادی مان راسحر یا شب
یا تهی یا پر
ا- از آن می کرد


بر فرازبامهای آفتابی رنگ ِ پیتو گیر ِ
ماه تیر
روز ها کاغذ پرانها مان
آسمانهای بلند شهر را همچون صدای آرزوهامان
با غریو خنده می آکند


سور های سال ِ نو ، نوروز
یاد می آرم:ا پهلوانانی بلند آوازه ازقیصار
یا المار
در هوای ناب عطر آگین فروردین
پنجه در دور کمر هاشان چنان پولاد
گرد گرد ِ هم دوان چون شیر
تایکی پیروز برخیزاند از حلقوم مردم
شادی و فریاد


ما چه خوش در حسرت دیدار فردا خواب می دیدیم:ا
صبح شاید ؛
پیش چشم یار یا اغیار
پهلوان « فیروز » را یکروز
پشت بر خاکش نهادن بود و
زانپس
شاد و بی پروا
رفتن و باز آمدن آزاد
کوزه نشکستن به زخم غولکش
ا-بی داد.ا


آری اینگونه
ما چه خوش در حسرت دیدار فردا خواب می دیدیم:ا
زنده گی اینگونه ما را برد خواهد تا به فرجامین!ا

بیتو و دور از تو ای انخوی!ا
حالیا دیریست در خود خفته ام غمناک
بی حضور پرتو «فیروز»ا
بی حضور یار بلخستان
کام تلخی دارم اینک در کنار بیشه های سبز غربستان
ا- غربتبار!ا
گاه میپندارم ای افسوس
زندگانی؛
بازی کودک طرازی بود!ا


نیسوارانی که می آیند اینجا باز
از دیارم بلخ یا درواز
خسته میپرسند : بی تو تا کجا ها رفت
روز های بازی و پیروزی و پرواز؟

من چه پاسخ آرم ایشان را؟
شاید این پادافره یی باشد!ا
نان خشکی را که از خوان زمین خوردیم

***                          
…………………………….
نوشتاری: اندخوی


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/6/12:: 4:53 صبح     |     () نظر
 
سروده های از دکتر رازق رویین

شـعر قـرن

شعر ناموزون یا موزون
حرفی ازاین نیست
راز غربتبار یک تردید
گریه ً اندوهگین کودک محزون
لحظهً بدورد با مادر
شور شادیبخش یک نجوا
خنده یی از شوق یک دیدار
گریه یی در سوگ یک پندار
انهدام زنده گی در مرز یک احساس
خواهش یک لحظه تنهایی
آیه های شعر قرن ماست

***             

کسوتی سد رنگ از نیرنگ
همچو برق رنگ رنگ از دور
مشتری را سوی خود خواندن
وآن اصالت های پیرا رین محکم را
یک طرف راندن
وزهیاهو های گند آلود
سینه آگندن
نسخه های شعر قرن ماست

***             

لیک شعری هم
تا کنون نا گفته بر لب هاست
من نمی دانم ولی شاید
کاروانی زادهً دیگر
از تخار، از سیستان، از بلخ
از سمنگان، از بدخشان، از هریوا
میتند این حله را یک روز

***             

کار شعر و شاعری اکنون
وصف کردن نیست
داغگاه بوالمظفر را
یا که پیراهن بریدن بر قد آن فاقد هر چیز
شعر ناموزون یا موزون
حرفی ازاین نیست
وزن را بایست در فریاد آهنگ دل هر واژه پیدا کرد


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/6/12:: 4:48 صبح     |     () نظر
<      1   2   3   4   5      >
درباره
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
EMOZIONANTE
یا امیر المومنین روحی فداک
حاج آقاشون
همفکری
خورشید تابنده عشق
پرسه زن بیتوته های خیال
((( لــبــخــنــد قـــلـــم (((
در انتظار آفتاب
.:: بوستان نماز ::.
لنگه کفش
ای لاله ی خوشبو
شین مثل شعور
upturn یعنی تغییر مطلوب
عاشقان
به سوی فردا
عشق و شکوفه های زندگی
اگه باحالی بیاتو
دیار عاشقان
فرزانگان امیدوار
(( همیشه با تو ))
آیینه های ناگهان
تمیشه
***جزین***
همنشین
به وبلاگ بیداران خوش آمدید
گل رازقی
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی
وبلاگ شخصی محمدعلی مقامی
مذهبی فرهنگی سیاسی عاطفی اکبریان
آخرالزمان و منتظران ظهور
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
لیلای بی مجنون
به سوی آینده
عشق سرخ من
نگاهی به اسم او
ایران
آموزه ـ AMOOZEH.IR
و رها می شوم آخر...؟!!
جلوه
بی نشانه
PARSTIN ... MUSIC
رهایی
قعله
دارالقران الکریم جرقویه علیا
alone
منتظر ظهور
علی اصغربامری
پارمیدای عاشق
دلبری
نظرمن
هو اللطیف
افســـــــــــونگــــر

جاده های مه آلود
جوان ایرانی
hamidsportcars
پوکه(با شهدا باشیم)
*پرواز روح*
عصر پادشاهان
جمعه های انتظار
سپیده خانم
هادرباد شناسی (روستایی در شرق شهرستان بیرجند) HADERBAD SHENASI
بندیر
شقایقهای کالپوش
د نـیـــای جـــوانـی
قلمدون
نهان خانه ی دل
مهندسی مکانیک ( حرارت و سیالات)-محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
یه گفتگوی رودر رو
پرواز تا یکی شدن
بچه مرشد!
سکوت ابدی
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
*تنهایی من*
سرای اندیشه
SIAH POOSH
بلوچستان
خاکستر سرد
شجره طیبه صالحین ،حلقه ریحانه
شوالیه سیاه
خندون
هم نفس
آسمون آبی چهاربرج
محفل آشنایان((IMAN))
ای نام توبهترین سر آغاز
هه هه هه.....
سه ثانیه سکوت
►▌ استان قدس ▌ ◄
بهترین آرزو هایم تقدیم تو باد.

مهر بر لب زده
نغمه ی عاشقی
امُل جا مونده
هفت خط
محمد جهانی
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
ارتش دلاور
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
فانوسهای خاموش
گروه تک تاز
مقاله،پایان نامه،پرو‍ژه،کتاب الکترونیک،تحقیق،جزوه،نمونه سوال و..
سیب سبز
دانشگاه آزاد الیگودرز
فریاد بی صدا
اکبر پایندان
کانون فرهنگی شهدای شهریار
پژواک
تخریبچی ...
عاشقانه
geleh.....
بــــــــــــــهــــــــــــار
****شهرستان بجنورد****
وبلاگ آموزش آرایشگری
یک کلمه حرف حساب
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
«حبیبی حسین»
..:.:.سانازیا..:.:.
+
یــــــــــــــــاســــــــــــــــــــمـــــــنــــ
حوض سلطون
شب و تنهایی عشق
داستانهای واقعی روابط عمومی Dr.Rahmat Sokhani
دلدارا
پناه خیال
مجله اینترنتی شهر طلائی
جوک بی ادبی
عاطفانه
آقاشیر
امامزاده میر عبداله بزناباد
قرآن
دریـــچـــه
بـــــاغ آرزوهــــا = Garden of Dreams
صراط مستقیم
من بی تو باز هم منم ...
عشق در کائنات
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سروش دل
تنهایی
روانشناسی آیناز
کـــــلام نـــو
جبهه مقاومت وبیداری اسلامی
بصیرت مطهر
سایت جامع اطلاع رسانی برای جوانان ایرانی
آوای قلبها...
اَللهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
تنهایی افتاب
نمایندگی دوربین های مداربسته
کوسالان
امام مهدی (عج)
@@@گل گندم@@@
سفیر دوستی
کافه محلی است برای جمع شدن وسرچشمه آغاز زایش هرچشمه است
کلبه عشق
تنهایی......!!!!!!
دریــــــــای نـــور
کربلا
جوکستان بی تربیتی
کلبهء ابابیل
وبسایت رسمی مهندس امیر مرتضی سعیدی ایلخچی
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
جـــیرفـــت زیـبا

سارا احمدی
مهندسی عمران آبادانی توسعه
ققنوس...
حزب الله
««« آنچه شما خواسته اید...»»»
ashegh
طاقانک
تک درخت
تراوشات یک ذهن زیبا
سکوت سبز
هر چی بخوای
پیامنمای جامع
پرنسس زیبایی
بوی سیب BOUYE SIB
@@@این نیزبگذرد@@@
بادصبا
ಌಌتنهاترین عشق یه عاشق دل شکستهಌ᠐
راز رسیدن به شادی و سلامتی
معارف _ ادبیات
پوست مو زیبایی
تنهای تنها
آخرین صاحب لوا
جاده مه گرفته
دخترانی بـرتر از فــرشته
دلـتنگـ هشـیگـــــــــی
تبسمـــــــــــــــی به ناچار
ماتاآخرایستاده ایم
سایت روستای چشام (Chesham.ir)
مستانه
وبلاگ گروهیِ تَیسیر
ناز آهو
گیسو کمند
جــــــــــــــــوک نـــــــت
عکس سرا- فقط عکس
عکس های عاشقانه
حقوق دانشگاه پیام نور ایلام
تیشه های اشک
فقط خدا رو عشقه
پاتوق دوستان
بنده ی ناچیز خدا
آزاد
ارمغان تنهایی
فقط عشقو لانه ها وارید شوند(منامن)
سلام آقاجان
ردِ پای خط خطی های من
منطقه آزاد
علی پیشتاز
تنهاترم
محمدمبین احسانی نیا
یادداشتهای فانوس
دوست یابی و ویژگی های دوست
کد تقلب و ترینر بازی ها
ستاره سهیل
داستان های جذاب و خواندنی
عاشقانه
گدایی در جانان به سلطنت مفروش
یادداشتهای من
شــــــهدای روستای مـــکـــی کوهسرخ
سرافرازان
*bad boy*
سرزمین رویا
برای اولین بار ...
خاطرات و دل نوشته های دو عاشق
چون میگذرد غمی نیست
بازگشت نیما
دهیاری روستای آبینه(آبنیه)
روستای زیارتی وسیاحتی آبینه(آبنیه)باخرز
سایه سیاه
رازهای موفقیت زندگی
دوره گرد...طبیب دوار بطبه...
* ^ــ^ * تسنیم * ^ــ^ *
بچه های خدایی
مرام و معرفت
خوش آمدید
The best of the best
بوستان گل و دوستان
صفیر چشم انداز ایران
من.تو.خدا
۞ آموزش برنامه نویسی ۞
شبستان
دل شکســــته
یکی هست تو قلبم....
برادران شهید هاشمی
شهداشرمنده ایم _شهرستان بجنورد
یامهدی
تنها هنر
دل نوشته
صوفی نامه
har an che az del barayad
منتظر نباش تا پرنده ای بیاید و پروازت دهد در پرنده شدن خویش بکوش
شجره طیّبه

دانلود هر چی بخوایی...
نور
Dark Future
مجله مدیران
S&N 0511
**عاشقانه ها**
پنجره چهارمی ها
AminA
نسیم یاران
تبیان
صدای سکوت
(بنفشه ی صحرا)
اندکی صبر سحر نزدیک است....
ابهر شهر خانه های سفید
عشق
ترانه ی زندگیم (Loyal)
توشه آخرت
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
جزتو
ترخون
عشق پنهان
@@@باران@@@
شروق
Manna
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
پرسش مهر 8
دریایی از غم
طره آشفتگی
...ترنم...
Deltangi
زیبا ترین وبلاگ
ارواحنا فداک یا زینب
علمدار بصیر
کرمان

عشق الهی: نگاه به دین با عینک محبت، اخلاق، عرفان، وحدت مسلمین
عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
قمه‏زنی سنت یا بدعت؟
سلام
عطش
حضرت فاطمه(س)
♀ ㋡ JusT fOr fuN ㋡ ♀
اواز قطره
محمد قدرتی Mohammad Ghodrati
آرشیو یادداشت‌ها
دینی
گلچینی از جغرافیای طبیعی و تاریخی افغانستان
آثارتأریخی افغانستان
گلچینی از تاریخ جهان و افغانستان
میراث گرانبهای گذ شتگان چراغی است برآیند گان
کابل و ولایات افغاانستان عزیز
زبان شرین پارسی
وازه نامهء هم زبانان
ادبیات و هنر
پرواز خیال
شعر و ادب
اى الهه عشق مادر!
عاشقانه ها
موزیک و اشعار آهنگهای بهترین اوازخوان افغان احمد ظاهر و دیگران
سیاسی
جامعه شناسی -مردم شناسی
دانستنیهای جالب
طب ورزش صحت وسلامتی
مسائل جنسی خانه و خانواده
آموزش زیبایی
روانشناسی
طب سنتی و نسخه های پزشکی با گیاهان دارویی
غذا موادغذائی و اشامیدنیها
خواص میوه ها و سبزیجات
اخبار
زندگینا مه
داستانهای کوتاه و آموزنده
نجوم فضا وفضانورد ی
کمپیوتر انترنیت و وب نویسی
لطیفه ها اندرز ها و پیامهای کوتاه خواندنی و عالی
طنز
تقویم هجری شمسی اوج درایت فرهنگی ما
سرگرمی ها
معرفی کتاب
تصویر عکس ویدئو فلم
بهترین های خط
جالبترین کارتونها
طالع بیی
یادداشتها
قوانین خواب و رویا وتعبیرخواب
تبریکی و تسلیت
داغ غربت
علمی
تاریخی و اجتماعی
خانهء مشترک ما زمین
اشعار میهنی رزمی و سیاسی
هوا و هوانوردی
آموزش و پرورش
معانی اصطلاحات و تعاریف
دنیای عجاء‏بات