سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ستمکار را سه نشان است : بر آنکه برتر از اوست ستم کند به نافرمانى ، و بر آن که فروتر از اوست به چیرگى و آزار رسانى ، و ستمکاران را یارى کند و پشتیبانى . [نهج البلاغه]
یادداشتها و برداشتها
 
انتخاب داریوش ازاشعار فردوسی

انتخاب داریوش ازاشعار

فردوسی

داریوش نسیمی 9 ساله

بناهای آباد گردد خراب

ز توفان واز تابش آفتاب

 

پی افگندم از نظم کاخی بلند

که از باد و باران نیابد گزند

 

بسی رنج بردم در این سال سی

عجم زنده کردم بدین پارسی

 

نمیرم از این پس که من زنده ام

که تخم سخن را پراگنده ام

 

هر آن کس که دارد هش و راه دین

پس از مرگ گوید به من آفرین

 

داریوش نسیمی 9 ساله

لندن


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/4/1:: 4:39 صبح     |     () نظر
 
الغرض...

الغرض...

 

سید ضیاء الحق سخا

 

عشق یارب به کجا رفته فراری شده است ؟

که فضا خالی ز آواز قناری شده است

تاکه خاموش شد آوازی قناری به چمن

گفت زاغی به کلاغی : چه قراری شده است ؟!

***

این چه بیماری ِ شومیست ؟ خدایا ! که چنین

بار ا فگنده به هر سینه و ساری شده است

مثل یک لخته ی یخ گشته دل ِ ما، ای وای

چه شده ؟ در دل ما آه، چه جاری شده است ؟

دشنه ی کیست که زخمش به دل خسته ی ما

اینهــمه پُر اثر و اینــهمه کاری شده است ؟

چشمه آیا به کجا شُسته لب ِ زمزمه را

که همه روز و شبش ، گریه و زار ی شده است ؟

 

پنجـــه ی سبــز بهاری زقـلم ا فـــتاده

کلک پاییز پی ِ نامه نگاری شده است

آسمان را مگر این خشم چرا پیدا شد ؟

که فقط بارش او ، صاعقه بار ی شده است

 

دیده ها بین به هوای که ندانم زکجاست

چقدر اشک فشان ، سرخ ِ ا ناری شده است

وبه یاد قدح ِ سرخ کدا میـــن ساقی

چشمهای همگی تنگ ِ خماری شده است .؟

از که پرسم که طلسمات ِ پریخانه ی ما

باطل از دست ِ چسان دیو ِ فراری شده است ؟

 

الغرض ، آنکه لبش بوی مسیحا دارد

به کجا رفته ازاینجا متواری شده است ؟

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/3/30:: 8:23 صبح     |     () نظر
 
شعر فانی عطر گل نسترن، یک پیراهن یاسمن

شعر فانی عطر گل نسترن، یک پیراهن یاسمن

 

 

ما قـالب و قـانون زبـان را نشنــــاسیم

هر ناله که جانسوز برآید سخن ماست

فانی

 

باز، با ماتم دیگر در جگر، جلو? زیبایی در نظر « خالی از هر چه بود »، میگردد.

 

با دریغ و درد، رازق فانی شاعر انسان گرای ما که در سال1322 آفتابی در شهر کابل دیده به گیتی گشوده بود، به روز یکشنبه 22 اپریل 2007 در شهر سن دیه گوی امریکا بدرود هستی گفت.

 

پنجه های بیرحم مرگ با فشردن گلوی شاعر توانای فقیر مشرب در فصل سبز بهاران، برگهای زرد پاییزی را فرش دل خانواده، دوستان، خاطر خواهان فانی و  شیفته گان شعر وی میسازد.

 

رازق فانی تحصیلاتش را در رشت? اقتصاد در کشور بلغاریا به پایان رسانده و کارکرد ها و آفریده های ارزشمند پیرامون سخن و سخنوری، طنز و طنز نویسی داشته است. گزین? طنز های وی زیر نام « آمر بی صلاحیت » گواه بر این مدعاست.

از آن جاست که در بسیاری از سروده های شاعر حقایق کنایه آمیز با برون خنده آور و درون اندوه آفرین که ویژ? طنز است، به روشنی نمایان است.

 

دسـت من بـگرفـت و بـا دسـت دگـــر                      کـیسه ام می جسـت تـــا یـابد مــگر

من به این فکر این که او مرد خداست                     او در این سودا که جیبم در کجاست

 

در اشعار فانی همه گونه های شعر غنایی یا لیریک را میتوان یافت، طبع آزمایی شاعر بی دریغ است: از غزل تا مثنوی عرفانی. بدون شک، در واپسین آفریده های وی بیشتر گرایش آن روان شاد به سوی مثنویهای عرفانی بوده است.

 نامدار ترین مثنوی فانی همانا مثنوی « بوزینه و داروین » است که گزنده و کنایه آمیز، حقیقت تلخی را در خود نهفته دارد.

 

در هم? گزینه های شعری فانی: در « ارمغان جوانی » یا « پیامبر باران » در « ابر و آفتاب » یا « شکست شب » و یا در « دشت آیینه و تصویر » سروده هایی ماندگار و جاودان بسیار به چشم میخورند.

درون مای? اشعار ناب فانی که با تیر فورم از کمان عاطفه رها میگردد، قلب یکی را درست نشانه میگیرد:

 

با هر دلی که شاد شود شاد میشوم

آباد هر که گشت من آباد میشوم

در بند هر که رفت شریک غمش منم

از بند هر که رست من آزاد میشوم

 

که توسط هنرمند توانا محترم شادکام در قالب آهنگ زیبایی به اجرا در آمده است.

 

چه کسی میتواند با خواندن و شنیدن غزل ماندگار وی که هنرمند حنجره طلایی، ظاهر هویدا آن را بس دلپذیر در قالب آهنگ تنظیم و اجرا نموده، بی اعتنا به استادی شاعر بماند:

 

همه جا دکان رنگ است همه رنگ میفروشند

دل من به شیشه سوزد همه سنـــگ میفروشند

 

همه جا دکان رنگ رنگ رنگ است

همــــــه رنگ رنگ رنگ میفروشند

دل من به شیشه شیشه شیشه ســـوزد

همـــــه سنگ سنگ سنگ میفروشند

 

و یا به این شعر ریا ستیزان? وی که توسط هنرمند خوب و پرکار وحید قاسمی همچنان زیبا به اجرا در آمده و مطلع و مقطع آن چنین است:

 

طعنه بر خسته رهروان نزنید

بوسه بر دست رهزنان نزنید

...

باده با دوست در عیان چو خورید

لقمه با غیر در دهـــــان نزنیــــــد.

 

شعر با مشخصات برونی و درونی خاص سبک فردی فانی پا از نازک خیالی، تصویر پردازی، وا سوخت سرایی ( ویژ? آخر دور? سبک عراقی و آغاز دور? سرایش شعر وقوعی) فرا تر مینهد. 

 

ویژه گی دیگر در شعر فانی همانا ارج گذاری به مقام والای زن است. فانی از روزن? فراخ بدین مبحث مینگرد و آن را روشنگرانه در شعر بلند آزاد  « چراغ شریعت » که در شکل و محتوا بیمانند است، مطرح میسازد.

 « چراغ شریعت » در حساس ترین مقطع زمانی، گاهی که زن افغان محکوم به سنگسار میگردد، متولد میگردد. زن ستیزانی چون طالبان و دیگران به آتش کشیدن، سنگسار نمودن و در بند کشیدن زن به چشم یک سرگرمی میبینند، بیگانه با الفبای که واژ? ناب « انسان » از آن میتراود. در « چراغ شریعت » حضرت عیسی مردان و " یاران " را که زنی را زیر نام " بد کاره"  محکوم به سنگسار میکنند، با " موافقت " پرسش گونه از گفته و کرده پشیمان میسازد :

...

ولیکن سنگ اول را

به سوی این زن آلوده در عصیان

کسی باید بیاندازد

که خود عاری ز عصیان است

و دامانش رها از چنگ شیطان است

و میپرسم

که مردی با چنین اوصاف

اندر جمع یاران است؟

مسیحا حرف خود را گفت و سر را در گریبان کرد

و همراهان خود را زان قضاوتها پشیمان کرد...

 

و اما، من کلام فانی را زندگی کرده و با خواندنش به دنیایی رسیده ام که شاعر خواهان رساندن شیفته گان شعرش بدان جا بوده است.

اشعار فانی برایم عطر گل نسترن است؛ یک پیراهن یاسمن است.

اشعار وی برایم هماغوشی امواج بیکران روشناییست، در بستر دریای فراخ اندیشی.

اشعار او برایم حقیقت است, واقعیت است؛ واقعیت تلخ و شیرین زندگی است.

اشعارش ریالیزم است، گه ناب، گه جادویی.

 

رازق فانی، سپاس فراوان از قسمت نمودن اندیشه های نابت با ما!

 روانت شاد و بهشت برین جایت باد!

 

25.04.2007


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/3/29:: 5:34 صبح     |     () نظر
 
شعر فانی گیرا تر از ترنم باران

نیلاب سلام

شعر فانی گیرا تر از ترنم باران

خواهد به چشم خویش ببیند شکست شب

بیدار چون ستار? شبهاست قلب من

فانی

 

 

نزدیک به یک سال از خاموشی رازق فانی شاعر آزاده گیها میگذرد.

فانی در میان مان نیست ولی ما را همراه است. فانی شاعر روشنگر عصر ما، با تزویر و ریا هماره در ستیز بوده است:

 

«...

ایا خمیده قامتان!

ایا به چاه سرنوشت شوم بنده گی فتاده گان،

شبی نماز خویش را،

      به پشت کاج سبز جنگل امید،

                                    اقتدا کنید

...»

 

شعر فانی با من است و مرا بخاطر از یاد نبردن هنر بلند پروازیدن مورال میبخشد.

شعر فانی درد انسان را فریاد میکند، درد انسانی که همت والایش را با زبونی و پستی آشنایی نیست.

شعر فانی ویرانگر است، ویرانگر پلیدی و پلشتی.

شعر فانی است که دامن میگسترد و ستاره میباراند؛ اوه، این ستاره های درخشان ... چه زیبا میدرخشند...

شعر فانی سبد سبد سبزی و تازه گی می آرد: از ترنم باران گیرا تر است و از جلوه های بهاران فریبا تر.

 شعر فانی قلبم، روانم، آرمانم را باز میتاباند.

شعر فانی نیرویم در برابر آنانی را که « آیه های ذهن شیطان » خوانده و با شیطان پیمان بسته اند، دوچندان میسازد.

 

« همدست ما گر میشوی، پای کسی دیگر مگیر

با دوست چون پیمان کنی، با غیر هم پیمان مباش »

 

شعر فانی یعنی رقص امواج یکرنگی و انسان دوستی در بحر بیکران زنده گی.

میشود، حین خواندن آن دل به گیسوان آفتاب بست؛ سرشار از عطر گل نسترن شد و پیراهن یاسمن به بر کرد:

 

«  باد بهاران شو که تا در مقدمت گل بشگفند

چون گرد باد هرزه گرد، در دشت سر گردان مباش ».

 

 

17 اپریل 2008

 

 

 

یاددهانی:

مقال « شعر فانی عطر گل نسترن، یک پیراهن یاسمن» را یک شب پس از اطلاع از وفات زنده یاد رازق فانی در اوج اندوه نبشتم. اکنون، بار دیگر ویرایشش نمودم و پاره یی را از آن حذف، چه در آن اشتباها شعری از سخنور و پژوهند? گران ارج داکتررازق رویین را به نام فانی روان شاد آورده بودم. از محترم داکتر رازق رویین سپاسگزارم که مرا متوجه لغزشم ساختند.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/3/29:: 5:32 صبح     |     () نظر
 
نقد شعر نو

نقد شعر نو ؟

گژتابی زبان ما سبب میشود از « نقد شعر نو » به این مفاهیم برسیم:

1-     نقد نو در گسترهء شعر

2-     نقد شعر نو به مفهموم شعر معاصر

3-      شعر نو به مفهموم ویژهء شعر نو  یعنی تمامی شعر هایی که در  تنواره هایی غیر از  قالب های کلاسیک و ترانه های مردمی پرداخته شده اند.

4-     شعر نو به مفهوم ویژهء شعر نیمایی

حالا نمیدانم دیدگاهم را در بارهء کدام یک از این گزینه ها بنویسم. شاید بهتر است در پیوند به همپیچی این مفاهیم بنویسم تا بستر بحث روشن شود.

 

  1. نقد نو :

نخست باید حساب خود را با برگردان  زبانزد فرنگی New Criticism که از کتابی به همین نام اثر  منتقد امریکایی John Crowe Ransom  بر گرفته شده است ، روش کنیم . این زبانزد در زبان ما هم به « نقد نو » ترجمه شده است هم به « نقد جدید» . این درست نیست ...شاید نقد جدید برابرنهادهء کنونی خوبی برای Modern Criticism  باشد که نقد نو یا همان New Criticism را نیز در برمیگیرد. ( من مایلم Modern Criticism را نقد مدرن بخوانم زیرا جدید از دیدگاه من پیچیده گی مفهموم مدرن را بازتاب نمیدهد)...

به هر گذار، نقد نو شاخه یی از نقد مدرن است که ریشهء مکتبی آن به سال 1930 میرسد و از دیدگاه روش شناختی به نقد عینی نزدیک است...نقد نو به متن زنده و قایم به ذات باور دارد و در حقیقت متن را اهورایی میداند که به چیزی بیرون از خود وابسته نیست و برای شناخت آن خودش را باید بازگشایی کرد.

نقد نو نقد ادبیت است ...نقدی که ساختار متن را علت غایی متن میداند و بر خوانش دقیق استوار است...به همین سبب است گه گاه به کنایه میگویند که برای نقد یک شعر جز به یک واژه نامهء بسیار دقیق به چیز دیگری نیاز نیست...

اگر ما هم نقد نو را به همین مفهموم به کار بریم ، در افغانستان تا کنون چنین نقدی نداشته ایم...

شیوه ءنقد معمول ما در افغانستان بیشتر نقد ادیبانه بوده است یعنی نمایش کاستی ها و راستی های متعارف بدیعی و بیانی و ...

شیوه یی دیگر نیز نقد التقاطی یا Eclectic Criticism  بوده است که به گونهء خام از سوی ما تجربه شده است...

از دیدگاه من بهتر است ما به جای نقد کردن  بربنیاد «مکتب های نقد» در افغانستان از « شیوه های نقد» بهره بگیریم تا به نقدی که بر بستر ویژهء شعر ما شکل بگیرد برسیم...در هر مکتبی شیوه یی یا شیوه هایی برجسته گی بیشتر یا غالب دارند...از دیدگاه من « متن » خود شیوهء نقد خود را برمیگزیند...شاید دلیل نیازمودن نقد نو در افغانستان نبود متن هایی چند لایه بوده است...متن های ما بیشترینه محتواگرا بوده اند...در یک متن ادبی ناب جدا کردن مغز و پوست ناممکن است ...اما در افغانستان بیشترینه متن هایی داشته ایم که شکل و درونمایهء شان جدایی پذیر بوده اند...حتا در نمونه هایی از شعر های ساختارمند  ما مثل شعرهایی استاد واصف باختری میتوان تصویر ها را عوض یا جا به جا کرد...حتا امکان جابه جایی خانواده گی تصویر ها – تشبیه به جای استعاره و استعاره به جای کنایه- هست...

 

اما جایگاه شعر نو در افغانستان:

 

شعر نو در تمامی تفسیر های بالایی در افغانستان تجربه شده است...نو صفتی چند ضلعی است...به گونهء نمونه غزل نو گونه یی از غزل معاصر است که در آن نیولوژیم زبانی ، توصیف ، انعطاف وزنی ، قافیه های غریب و هماهنگی عمودی شگرد های برجسته اند...

 

...اما یک سخن فرآویزی : شعر خوب نمیتواند نو نباشد...کلاسیک بودن و معاصر بودن بیانگر چهرهء تاریخی شعرند...تا کسی سخن نو نیارد، شاعر - به مفهوم عمیق واژه - نیست...چهره های ادبی بر بنیاد نو بودن مطرح میشوند...

 

میدانم دوست من نعمان شایق نادری نیز با من همباورند...( پرسش و نظر شان پیش از این آمده بود)

 

 

 


+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و یکم خرداد 1387ساعت 20:54  توسط سمیع حامد  |  < type=text/java>GetBC(25); نظر بدهید

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/3/23:: 5:14 عصر     |     () نظر
 
سروده هایی ازبیرنگ کوهدامنی
 

سروده هایی ازبیرنگ کوهدامنی


 

 

شب ساکت است، پیک سواران ما چه شد؟

پیغـــــــــــــــام کس نیامد، یاران ما چه شد

ای آسمـــــــــــــــان تیره و ای ابر سوگوار

خورشید پر طلیعـــــــه و باران ما چه شد؟

باریده گـــــــــــــــرد ماتم پاییز، روی شهر

سبزینه برگ های چنــــــــاران ما چه شد؟

مردان دیو بند خراســــــــــــان کجا شدند؟

یاران سر به دار و عیـــــاران ما چه شد؟

دست زمـــــــــــــانه برگ اوستا به باد داد

از آن کتیبه نقش نگـــــــــاران ما چه شد؟

آزرده ام ز شیــــــــــــــون مرموز جغدها

رنگین سرود گرم هزاران مـــــــا چه شد؟

دیوار و بام یکـــــــــــــــسره فریاد می کند

دردی کشان و باده گســــــاران ما چه شد؟

از هیچ سو سپــــــــــیده ی صبحی نمی دمد

آن چلچراغ این شــــــــب تاران ما چه شد؟

تا عمـــــر جاودانه به سر آید به دست شان

تیر افکنان و نیزه گــــــــزاران ما چه شد؟

دیری است کاسمـــــــــان خدا گریه می کند

آن خضر سبز پوش دیاران ما چــــــه شد؟

از پهــــــــــــنه ی نبرد، نمی خیزد هیچ گرد

جنگ آوران و شیرشــــــــکاران ما چه شد؟

سرما چــــــــــه بی دریغ وزد در دریچه ها

آن آفتاب گرم بهـــــــــــــــــاران ما چه شد؟

تا سوی صبـــــــــــــحدم بکشد کاروان شب

روشنگران و آیینـــــــــــه داران ما چه شد؟

نی دفتر شهـــید، نه دیـــــــوان رودکـــــــی

از کاخ نظــــــــم نادره کاران ما چه شــــد؟

در این شب سیاه یکی رهنــــــــــورد نیست

خط عروج راهسپــــــــاران ما چه شد؟

 

اشک تهمینه

به هنگامی که می آید بهــــــــاران

به هنگــامی که گل روید به بستان

بمـــــــــوید ابر در مرگ سیاوش

بنالد باد همــــــــچون سوگواران

بسان قصه ی سهـــراب تلخ است

سرود مرغـــــکان بر شاخساران

به مرگ آن عـزیز رفته از دست

خروشد رعد همچون پور دستان

نموده ســـــــوگ رستم، ابر تیره

نشان اشک تهمـــینه است باران

سراید داستـــــــــــــان کین ایرج

هزارآوا،اگر گردد غزلخـــــوان

ز خون رابعه رویـــد گل سرخ

بنفشه سر زند زان زلف افشان

 

مرگِ برگ

در صبحدم ملولم و در شام خسته ام

چنگِ ز یاد رفته و تارِ گسسته ام

امید باز دیدن یار و دیار نیست

هم در قفس اسیرم و هم، پر شکسته ام

باد آمد و درخت سپیدار خم گرفت

در مرگِ برگ باز به ماتم نشسته ام

در متن این کتاب، من آن خط سومم

بیهوده می کنی به خدا، باز و بسته ام

خارم، مرا بسوز و به باد هوا بده

گل نیستم، چرا بنمایی تو دسته ام؟

خطاط سرنوشت مرا زشت تر نوشت

بر لوح ِ روزگار خطِ ناخجسته ام

 

24 دسامبر 2000، لندن

 

کوچ خونین

 

گریه دارد باغ و شیون شاخسار

دیگر اینجا، گل نمی آید به بار 

کوچ ِ خونین ِ قناری ها ببین

سبزه ماتم دار و گلشن سوگوار

از که باید با که باید شکوه کردن

با خدا؟ از آسمان؟ از روزگار؟ 

تیره و خاموش و غمگین و ملول

ابر و باد و ماه و موج و رودبار 

سالها شد، بر نمی گردد سُرور

با پرستو، با شکوفه، با بهار

آیدم در دیده خنجر برگِ کاج

شاخه های لاله ها، چون چوبِ دار

بعد از این ایستاده می میرد درخت

باد می گفت این سخن را با چنار

 

22 دسامبر 2000، لندن

 

رنج زمین

ای شام سنگین سحر نداری

ای آه شبگیر اثر نداری

قسم به خورشید که ظلمتم سوخت

سوگند ما را باور نداری؟

سنگ سیاهم ارجی ندارم

از خاک راهم، تو بر نداری

مرگ عزیزی جانت نسوزد

خواهر نداری، مادر نداری

کردی چرا؟ گو! شیطان تو پیدا

ریگی به کفش ات اگر نداری؟

هر دم بسازی فردوس و دوزخ

بر سر هوایی دیگر نداری

رنج زمین را بردی تو از یاد

بر تیره روزان، نظر نداری

هرچند نالیم، هر چند موییم

اندوه ما را کمتر نداری

 

30 دسامبر 2000، لندن

 

خورجین پُر از خورشید

 

از آ سمان ملولم، از نقش و از نگارش
از اختران نحسش، از ابر ِ شعله بارش

این گُل قشنگ باشد، با آ ب و رنگ باشد
همخانه کرده یی تو، افسوس، با که خارش

نامش همیشه ماند، آ ن مردِ حق که هر دم
دل میکشد به اوجش، سر، تا به پای دارش

آن باغ ِ سبز ِ عاشق، ماتم گرفته اکنون
آتش زند به جانم، گل های سوگوارش

گردون همیشه باشد، آبستن ِ حوادث
غیر از ستم نزاید، از لیل و از نهارش

یکساله هم نباشم، آمد اگر چه پنجاه
عمر ِ سگانه ی من، آری چه در شمارش

هرگز دگر نگردد، آ ن سرو ِ سبز قامت
آید اگر خزانش، آید اگر بهارش

این باغ را چه آمد بر سر، که رخت بستند؟
مرغان نغمه خوانش، از گوشه و کنارش

زال زمانه هرگز، مردانگی ندارد
من آ زمون نمودم، چندین هزار بارش

بیهوده دانه ها را، پنهان به خاک کردی
زین خاک بر نیامد، یک دانه از هزارش

آ ن تکسوار آ رد، خورجین ِ پُر ز خورشید
در دیده می نماید، از دور ها، غبارش

                   25 اکتوبر 2002 , لندن

 

 

از ارغنون جان

 

 خواهد دلِ ملولم، بر یاد ِ یار گریه
بر یاد ِ یار گریه، دور از دیار گریه

چندین بهار بگذشت، دور از دیار و یارم
یخ بسته در گلویم، یک جویبار گریه

از ارغنون ِ جانم آهنگ ِ گریه خیزد
وقتیکه میکنه سر، ابر ِ بهار گریه

مرغ ِ شبانه و من، داریم هردو، شب ها
او بیشمار ناله، من بیشمار گریه

بر یاد ِ رفته یاری، مانند ِ سوگواری
با باد ناله دارم، با آبشار گریه

تا کی کنم ندانم، از دست ِ درد ِ غربت
در صبحگاه روشن، در شام ِ تار گریه

ای  سر زمین دورم، دیوانه ام غمت کرد
خواهد دلم بیادت، دیوانه وار گریه

یارب! کدام دارد، تأثیر بر دل ِ تو ـ
زاری کنم به پیشت، یا زار زار گریه؟

 30 سپتامبر 2002 , لند  


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/3/23:: 8:28 صبح     |     () نظر
 
برخی از سروده های ظهورالله ظهوری


 

                     برخی از سروده های ظهورالله ظهوری

  فشردة زنده گینامه : ظهورالله فرزند مرحوم محمد واصل خان ساعت 8 صبح یکشنبه 23حوت 1323هجری خورشیدی دریک خانوادة روشنفکر در روستای “ نوا”ی جرم بدخشان چشم به جهان کشوده است. مکتب ابتدایی را در زادگاهش به پایان رسانیده و در سال 1337 خورشیدی شامل مکتب متوسطة ابن سینا در کابل شده است . پس ازان ازدارالمعلمین کابل فارغ گردیده و به رشتة زبان و ادبیات فارسی دانشکدة ادبیاتِ دانشگاه کابل شامل شده است . با فراغت از دانشگاه در 1346 هجری خورشیدی یکسال را درخدمت نظام سپری وبااخذ ترخیص در لیسة کوکچة بدخشان به حیث معلم خدمت کرده است .

  پس ازان به وقفه ها  بحیث معلم ؛کارمند و مدیردر مدیریت ارزاق بدخشان ؛ مجلة عرفان ؛عضوعلمی ریاست تألیف و ترجمه ؛ مدیر در مجلة هنر ، و دیگر ادارات دولتی خدمت نموده است. آخرین بار در شورای دورة چارده هم بحیث وکیل مرکز ولایت بدخشان ازجانب (سازا )به پارلمـان راه یافته و به صفـت معـاون درمجـلس نماینده گان( ولسی جرگه )از جانب وکلا برگزیده شده است که تافروپاشی دولت جمهوری افغانستان درین شغل بوده است.در شوری سخنگوی سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان و مسوؤل فریکسیون پارلمانی این سازمان نیز بوده است. در رژیمهای مختلف شاهی ، جمهوری سردار محمد داود و رژیم طرازفاشیستی حفظ الله امین جمعاً سه سال زندانهای سیاسی را سپری کرده است.           

   او 31 سال پیش ازدواج نموده است که دارای4پسر و یک دخترمیباشد.از سال 1997 به هالند پناهنده شده و تاکنون درین کشور بسر میبرد.در نشرات مختلف کشور اشعار ونوشته هایش به نشر رسیده است . پس از مهاجرت در نشرات برونمرزی نیز همکاریهای قلمی خودرا دوام داده است.

       اینک برخی از سروده هایش راکه در سالهای مختلف و در اشکال موزون عروضی ونیمایی میباشند؛ باهم میخوانیم :

جنگلبانِ شب

                         و روزی روزگاری بود،

                         شبی در جنگلِ تاریک ،

                         که مرغان بر بلندِ کاجها بودند هرجا در نشستنگاه

                         و جنگلبانِ شب از دور با چشمانِ خون آلود

                         هزاران سوزنِ پر سوزِ سرما را                             

                         به جانِ آشیان گمکرده ها ، هرجا فرو میکرد

                         و با دستانِ پولادین و وحشتزا ؛

                         قبای پیرجغدِ پارة شب را رفو میکرد0 

                              *********************      

                          به پای نارون مرغی درخشان شعله ها را دید

                         زبرجِ کاجِ سوزنبرگها فریاد را سرداد

                         که آنجا شعله ها برپاست !

                         هیاهو هر کجا بر خاست

                         و مرغان هیمه آوردند

                         به گِردِ آن درخشان شعله ها چیدند

                         مگر هرچند دم کردند؛

                                             مزامیرِ دمیدن را

                          نشد دودی ازان بالا

                          و نه زان آتشی افروخت ”تا بار آورد گرما ( 1 )

                          و آن “شبتابها ” از بیمِ جان ، هرسو فرا رفتند

                          و مرغان بیمناک از سوزِ سرما هرکجا رفتند

    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ     

1 ـ این تعبیر برگرفته از یک داستان “ کلیله و دمنه ” میباشد که دران عده ای؛ شبتابها راخیالِ آتش نمودند و برگردشان هیزم چیدند؛ مگر هرچند بر آنهادمیدند، هیزمها نیفروخت             

                        و جنگلبانِ شب با دستهای مفرغینِ خویش

                       فراوان سوزنِ پر سوزِ سرمارا

                       به جانِ خفته گانِ تیره بختِ شب رهامیکرد

                       و جنگل از غریو ساکنانِ پر هراسِ خویش

                       چو دریا موجها میزد

                           ***************************        

                       شما ای ساکنانِ جنگلِ شبها به یاد آرید!

                       به سوزِ آتشِ اتشگة دیرینه سوگند است

                      به زردشت آن ابرمردِ پیام آور؛

                      که جاویدانه از خورشید پیغامِ سحردارد

                      به آن آتشگهی کاز باختر تا خاوران داغ و برومند است؛

                      به نامِ نوبهارِ بلخ ؛

                      به آمو کاز هزاران سال دارد قصٌه ها در خویش

                     چه از زند است و پازند است

                      به اوجِ قلٌة الماسی پامیر ؛

                      به مرزِ سرزمینِ خاوران دیریست دربند است

                      که روزی جنگل افروزد

                      و اینجا هیمه ها سوزد

                      و جنگلبانِ شب با چشمِ خون آلود

                      زبیمِ آتشِ سوزندة والا

                      گریزد پرهراس از جنگلِ شبها

                      به برجِ قلٌه های قطبیی آنسوی “ استپها ”

                     و اینجا جنگل افروزد ؛

                      و گیرد شعله سرتاپا

             ***************************************       

    کوته قفلی منزل دوم بلاک دوم زندانِ پلچرخی کابل، پانزده هم دلو1357هجری،ش

                             

  


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/3/23:: 6:21 صبح     |     () نظر
 
سروده های همایون بهاء

سروده های همایون بهاء

 

 

تو ای دهقان

 

تو ای دهقـــــان چه مرد نازنینی                          تو مرد کشت و کــار اندر زمینی

به کـــــــارت آبله ریزد ز دسـتت                          ززحمت پر عرق انــــدر جبینی

چو الماس درخشــان می درخشی                          میان خاتم دل ها نگینـــــــــــــی

همه مردم بود محتاج کــــــــارت                          عزیــــــــز مهرمان دل دلنشینی

همیشه صــــــــــادق خدمتگزاری                           صداقت پیشه و پــــاک و امینی

تعصب با کسی هــــــر گز نداری                          بسی ساده دل عـــــاری ز کینی

زآب و خاک کشی با کار خود نان                         ازاین رو بر تر از عرش برینی

تو فخر و افتـــــــــخار نوع انسان                          سزاوار هزاران آفــــــــــــرینی

بهاء از صدق  می داردت دوست

که تو خدمتــــــــــگزار راستینی

 

اسلام آباد 01 ـ 01 ـ 2993

 

 

تاکی

 

عنـــــــاد و دشمنی و جنگ تاکی ؟               دریــــــــــــدن همدگر با چنگ تاکی؟

برای قتل عـــــــــــــــام بی گناهان                نمودن دل به ســـــــــان سنگ تاکی؟

غـــــــم و اندوه و ماتم  آورد جنگ               زغم بر چهره ها آژنــــــــگ تا کی ؟

زجنگ جز وحشــت و نفرت نخیزد             ازین وحشت همــــــــه دل تنگ تاکی؟

ز بهر قدرت و سرمایه و ســــــــود              به قتل و کـُشت و خون آهنگ تا کی ؟

صدای شیون مرگ و تباهــــــــــــی             شنیدن چون صـــــــدای زنگ تا کی ؟

گریزان شو چو تیر از وحشت جنگ            به گل ماندن چو اسپ لنـــــــگ تاکی؟

ز فرهنگ دور باشد جنــگ وحشی             گزیدن دوری از فــــــــرهنگ تا کی ؟

بدار دستت ز جنگ و خــون ریزی             به خون کردن دو دستت رنگ تا کی ؟

زصدق دل برای صلـــح می کوش             فــــــــــــریب و حیله و نیرنگ تا کی ؟

بهاء ننگین بود جنگ و تجـــــــاوز

تحمل کردن این ننگ تا کـــــــــی؟

 

اسلام آباد  29 ـ 12 ـ 99

 

دیده بینا

 

نیمه شب اندر خیال آن قد و بالا شـــــــــدم                  تا سحر در یاد چشم نرگس شهــــــــلا شدم

درفروغ مهر تابــــــان رخش چون ذره یی                 جلوه یی کردم دمی  نابــــــــود و ناپیدا شدم

درحـــــریم شمع رویش پر زدم پروانه وار                سوختم از سوختــن بی ترس و بی پروا شدم

همـچو شمع سرتا بپا آتش گرفت جان و تنم                مشت خـــــــــــاکستر شدم آیینه را کیمیا شدم

همچو بلبل گز فراق گل همـــــــی نالد بباغ                طالب داغ جگر از لالــــــــــه ی صحرا شدم

همچو فرهاد تیشه عشق شیرین بر سر زدم                همچو مجنون در بدر آواره ی لیــــــــلا شدم

عشق یوسف را ستودم از زلیخـــــا دم زدم                عــــــــــــاشق مهر ووفای وامق و عذرا شدم

غرق گشتم در ته گرداب عشقی بی کـران                 قطره بودم موج بیتاب دل دریـــــــــــــــا شدم

خانه شد همچون قفس در خلـوت تنهایی ام                چون نیامد دلبر من بی کس و تنها شـــــــــــدم

طی نمودم دشت و صحرا و بیابان جنــون                سرگران و خسته جان وواله و شیـــــــــدا شدم

خواستم تا موقفی یابم میان عاشقـــــــــــان                چون نشد حاصل هدف در کوچه ها رسوا شدم

بسکه بشنیدم بهاء در مورد عشق بتــــــان                صاحب فــــــــــــکری رسا و دیده یی بینا شدم

 

اسلام آباد  24 ـ 08 ـ 98

 

 

زجر هجران وطن

 

خانه ام ویران شد و من خانه ویران وطــن                با چه زجری می کشم این زجر هجران وطن

گریــــــــه می آید مرا تا یاد میهن مــی کنم                دیـــــــده ام  گریان شد و من دیده گریان وطن

قلب من از آتش عشق وطـــــن آتش گرفت                 سینه ام بریان شد و مـــــــن سینه بریان وطن

جذبه ی حب وطن دارد به چشمم جلوه هـا                 ای فــــــــــــــــدای دره و دشت و بیابان وطن

دوست میدارم وطن را با همه ویرانه هاش                گـــــــــــــرچه استم مبتلای  درد حرمان وطن

زادگاهم کابل است و میهنم افغانستـــــــان                 همچو گل اندر دلم خار مغیـــــــــــــــلان وطن

همچو بلبل می سرایم نغمه ی ســوز فراق                 تا بپیچد ناله ام در کوهساران وطــــــــــــــــن

همچو مجنون می نهم سر در بیابان جنون                 این منم شوریده حال نابسامــــــــــــــــان وطن

طالبانند کرگس و خیل مجاهد لاشـــــخوار                 مرده باد این کرگسان و لاشــــــــخواران وطن

ارزو دارم وطنداران همه یکجا شویــــــد                  بشکنید دندان این میهن فــــــــــــروشان وطن

اتحــاد و همدلی و صدق  بی ریب و ریا                  لازم آزاده گــــــــــیست و شرط عمران وطن

دست دشمن تا بگردد زین گلستان منقطع                  دست بدست هـــــــم دهید ای راد مردان وطن

ای وطن آزاد می خواهم ترا تا جــاودان                   بگسلم زنجـــــــــــــــــیر پای پای بندان وطن

آه سردی از نهادم سوی گـــردون میرود                  تا کند طــــــــــوفان به پا بهـــــر طوفان وطن

میهن آزرده ی ما زخم خونین شد بهــاء                  چـــــــاره باید جســـت آخر چاره جویان وطن !

 

اسلام آباد

09 ـ 06 ـ 98

 

کودک بیمار

 

دردل تـــــــاریـــــک آن شب های تار                      ناله ی طفلی به گوشــــم می رسید

آن سکوت گنگ شب را می شکست                        خواب از چشمان من هـم می پرید

ناله یی بد پر زدرد و روح شـــــــکن                      کز نهاد طفل بیمــــــــــار می جهید

همچو ناقوس هراس انگــــــیز مرگ                       می شنید آن را هران کس می شنید

ناله هـــــــا فریاد می گشـــــتند و باز                      مــــــــی نشستند روی دوش باده ها

جــــــــــــــنبش باد و غم و افسردگی                       می پراگند ناله ها را در فضـــــــــا

درطنــــــــــین ناله ی طقل یتـــــــیم                        شور عشق زندگـــــــــــــی آمیخته

لیک صد افسوس دردی آتشیــــــــن                        تار و پــــــــــــود جان او بگسیخته

درمیان جنگ مرگ و زنـــــــــدگی                        او به پای  زنــــــــدگی چسپیده بود

شبح مرگی گردنـــــش را می فشرد                       خون او اندر رگــــــش خشکیده بود

او به جز مــــــــادر بزرگی بی نوا                        یار دلســـــــــوزی درین دنیا نداشت

مــــــــــــــــادر او با پدر کیها بمرد                        بهر درمـــــــانش کسی پروا نداشت

هــــــرگز ازحالش کسی آگه نه شد                        کــــس ندانست درد آن بیمار چیست

جده ی او می تپید بهــــــــر طبیب                         آن طبیب حاذق و بیدار کیــــــــست

تابیاید بر ســــــــــــــــــــر بالین او                        از دل پــــــــــــر درد او پرسان کند

دست لطــــــــــفی بر سر او برکشد                        درد بی درمــــــــــان او درمان کند

یک دو بــاری رفته نزد طبیــــــــب                        بــــــــا روان خسته یی برگشته بود

چون که پول اجرت درمان نداشــت                        بی دوا و نسخه یی برگشـــــــته بود

از در بیمارستــــــــــــــانش راندنـد                        چون فقیر و بی کـــــس و نا دار بود

التفاتی بهر خود از کــس ندیـــــــــد                       زان ســــــــبب از جملگی بیزار بود

نا امــــــید و خسته جان آشفته حـــال                      حرف خوشی از کسی نه شنــیده بود

عقده ها برداشته بود از بی کــســی                       بغض یاسش در گلو پیچیـــــــده بود

بعد چندی در سکوت نیمـــــــه شب                       برنیامد آن صــــــــــــــــــــدای آشنا

کودک بی کس همان شب مرده بود                        کس نبود بر مرگ او اندر عــــــزا

این نظام ظالم بیــــــــــــــــــداد گر                        تا نگردد با قیامی سرنـــــــــــــگون

مردم بیچاره و خـــــــــوار و فقیر                        دایما از غم بود دل پر ز خـــــــــون

 

فیض آباد ، بدخشان

21 ــ 3 ــ 1356

در هجران

بارخ زیبای خود ما را پریشــــان کرد و رفت          با قـــد رعنای خود صــد خانه ویران کردو رفت

زلف مشکینش چو سنبل گشته است در باغ دل         بی سبب این بیشه را چـون سنلسـتان کرد و رفت

آفرین باد برجبین ماه تابـــــــــــــــانش به شب          تابشی بر سقف ظلمتبار آسمـــــــــان کرد و رفت

بانگاه گــــــــــــــــرم خود جانم ربوده از بدن          این تن بیمار ما را فاقــــــــــــــد جان کرد و رفت

با تبسم از لب یاقـــــــــــــــوت نمود دندان در          حیرت افزون جمله ی گوهر شناسان کرد و رفت

با چنان رفتار موزون لرزه در دل ها فــــگند          کوسراپا رخنه در بازار خـــــــــوبان کرد و رفت

از شرار آتش رخســار گلگونــــــــــش بسی           خوبرویان را زخود هر جا هراسان کـــرد و رفت

با ادا و ناز خود دیدی بهاء آن مـــاه چه شد؟           عاقبت ما را دچار درد هــــــــــجران کرد و رفت

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/3/23:: 6:0 صبح     |     () نظر
 
بهار وحــــدت
خانم عزیزه عنایت
 
** بهار وحــــدت **
 

آنانکه ره زدنــد به امــــید اتفــاق
ظلمت دریده اند زخورشید اتفــاق
گر دست هم دهید ,وبا عزم راستـین
لرزد زاتفاق شما کــوه در زمیــــن
از اتحاد, نخل سعات شــود بلنــــد
دشمن فتدزوحدت تان هرکجـا ببند
ای ملتی که عمر,ستم ها کشیده ایــم
زهرنفاق وشهد دورنگی چشیده ایــم
دیگرنه آن زمانهء باشد که بار غـم
بر دوش ما فتیده و با شیم حقیروکم
یا حرف نا سزای حقارت زدشمنا ن
بشنوده و خمــوش ببینیم به این و آن
با ید که حق خویش به حلقوم شیرجست
تا آنکه بگذریم از این راه نا در ســـــت
ای قوم سر فراز و ای مردم شریــف
گردد خجل زوحدت تان دایماحریــف
از احتزاز پرچم صلح و صفای خو یــش
حیران کنیم جهان و حریفان برای خویش
رنگین شود ( عزیزه ) زو حدت بهار ما
آید فضای صلح و سعادت کنــــار مـــــا



کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/3/22:: 4:26 صبح     |     () نظر
<      1   2   3   4   5      
درباره
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
EMOZIONANTE
یا امیر المومنین روحی فداک
حاج آقاشون
همفکری
خورشید تابنده عشق
پرسه زن بیتوته های خیال
((( لــبــخــنــد قـــلـــم (((
در انتظار آفتاب
.:: بوستان نماز ::.
لنگه کفش
ای لاله ی خوشبو
شین مثل شعور
upturn یعنی تغییر مطلوب
عاشقان
به سوی فردا
عشق و شکوفه های زندگی
اگه باحالی بیاتو
دیار عاشقان
فرزانگان امیدوار
(( همیشه با تو ))
آیینه های ناگهان
تمیشه
***جزین***
همنشین
به وبلاگ بیداران خوش آمدید
گل رازقی
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی
وبلاگ شخصی محمدعلی مقامی
مذهبی فرهنگی سیاسی عاطفی اکبریان
آخرالزمان و منتظران ظهور
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
لیلای بی مجنون
به سوی آینده
عشق سرخ من
نگاهی به اسم او
ایران
آموزه ـ AMOOZEH.IR
و رها می شوم آخر...؟!!
جلوه
بی نشانه
PARSTIN ... MUSIC
رهایی
قعله
دارالقران الکریم جرقویه علیا
alone
منتظر ظهور
علی اصغربامری
پارمیدای عاشق
دلبری
نظرمن
هو اللطیف
افســـــــــــونگــــر

جاده های مه آلود
جوان ایرانی
hamidsportcars
پوکه(با شهدا باشیم)
*پرواز روح*
عصر پادشاهان
جمعه های انتظار
سپیده خانم
هادرباد شناسی (روستایی در شرق شهرستان بیرجند) HADERBAD SHENASI
بندیر
شقایقهای کالپوش
د نـیـــای جـــوانـی
قلمدون
نهان خانه ی دل
مهندسی مکانیک ( حرارت و سیالات)-محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
یه گفتگوی رودر رو
پرواز تا یکی شدن
بچه مرشد!
سکوت ابدی
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
*تنهایی من*
سرای اندیشه
SIAH POOSH
بلوچستان
خاکستر سرد
شجره طیبه صالحین ،حلقه ریحانه
شوالیه سیاه
خندون
هم نفس
آسمون آبی چهاربرج
محفل آشنایان((IMAN))
ای نام توبهترین سر آغاز
هه هه هه.....
سه ثانیه سکوت
►▌ استان قدس ▌ ◄
بهترین آرزو هایم تقدیم تو باد.

مهر بر لب زده
نغمه ی عاشقی
امُل جا مونده
هفت خط
محمد جهانی
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
ارتش دلاور
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
فانوسهای خاموش
گروه تک تاز
مقاله،پایان نامه،پرو‍ژه،کتاب الکترونیک،تحقیق،جزوه،نمونه سوال و..
سیب سبز
دانشگاه آزاد الیگودرز
فریاد بی صدا
اکبر پایندان
کانون فرهنگی شهدای شهریار
پژواک
تخریبچی ...
عاشقانه
geleh.....
بــــــــــــــهــــــــــــار
****شهرستان بجنورد****
وبلاگ آموزش آرایشگری
یک کلمه حرف حساب
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
«حبیبی حسین»
..:.:.سانازیا..:.:.
+
یــــــــــــــــاســــــــــــــــــــمـــــــنــــ
حوض سلطون
شب و تنهایی عشق
داستانهای واقعی روابط عمومی Dr.Rahmat Sokhani
دلدارا
پناه خیال
مجله اینترنتی شهر طلائی
جوک بی ادبی
عاطفانه
آقاشیر
امامزاده میر عبداله بزناباد
قرآن
دریـــچـــه
بـــــاغ آرزوهــــا = Garden of Dreams
صراط مستقیم
من بی تو باز هم منم ...
عشق در کائنات
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سروش دل
تنهایی
روانشناسی آیناز
کـــــلام نـــو
جبهه مقاومت وبیداری اسلامی
بصیرت مطهر
سایت جامع اطلاع رسانی برای جوانان ایرانی
آوای قلبها...
اَللهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
تنهایی افتاب
نمایندگی دوربین های مداربسته
کوسالان
امام مهدی (عج)
@@@گل گندم@@@
سفیر دوستی
کافه محلی است برای جمع شدن وسرچشمه آغاز زایش هرچشمه است
کلبه عشق
تنهایی......!!!!!!
دریــــــــای نـــور
کربلا
جوکستان بی تربیتی
کلبهء ابابیل
وبسایت رسمی مهندس امیر مرتضی سعیدی ایلخچی
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
جـــیرفـــت زیـبا

سارا احمدی
مهندسی عمران آبادانی توسعه
ققنوس...
حزب الله
««« آنچه شما خواسته اید...»»»
ashegh
طاقانک
تک درخت
تراوشات یک ذهن زیبا
سکوت سبز
هر چی بخوای
پیامنمای جامع
پرنسس زیبایی
بوی سیب BOUYE SIB
@@@این نیزبگذرد@@@
بادصبا
ಌಌتنهاترین عشق یه عاشق دل شکستهಌ᠐
راز رسیدن به شادی و سلامتی
معارف _ ادبیات
پوست مو زیبایی
تنهای تنها
آخرین صاحب لوا
جاده مه گرفته
دخترانی بـرتر از فــرشته
دلـتنگـ هشـیگـــــــــی
تبسمـــــــــــــــی به ناچار
ماتاآخرایستاده ایم
سایت روستای چشام (Chesham.ir)
مستانه
وبلاگ گروهیِ تَیسیر
ناز آهو
گیسو کمند
جــــــــــــــــوک نـــــــت
عکس سرا- فقط عکس
عکس های عاشقانه
حقوق دانشگاه پیام نور ایلام
تیشه های اشک
فقط خدا رو عشقه
پاتوق دوستان
بنده ی ناچیز خدا
آزاد
ارمغان تنهایی
فقط عشقو لانه ها وارید شوند(منامن)
سلام آقاجان
ردِ پای خط خطی های من
منطقه آزاد
علی پیشتاز
تنهاترم
محمدمبین احسانی نیا
یادداشتهای فانوس
دوست یابی و ویژگی های دوست
کد تقلب و ترینر بازی ها
ستاره سهیل
داستان های جذاب و خواندنی
عاشقانه
گدایی در جانان به سلطنت مفروش
یادداشتهای من
شــــــهدای روستای مـــکـــی کوهسرخ
سرافرازان
*bad boy*
سرزمین رویا
برای اولین بار ...
خاطرات و دل نوشته های دو عاشق
چون میگذرد غمی نیست
بازگشت نیما
دهیاری روستای آبینه(آبنیه)
روستای زیارتی وسیاحتی آبینه(آبنیه)باخرز
سایه سیاه
رازهای موفقیت زندگی
دوره گرد...طبیب دوار بطبه...
* ^ــ^ * تسنیم * ^ــ^ *
بچه های خدایی
مرام و معرفت
خوش آمدید
The best of the best
بوستان گل و دوستان
صفیر چشم انداز ایران
من.تو.خدا
۞ آموزش برنامه نویسی ۞
شبستان
دل شکســــته
یکی هست تو قلبم....
برادران شهید هاشمی
شهداشرمنده ایم _شهرستان بجنورد
یامهدی
تنها هنر
دل نوشته
صوفی نامه
har an che az del barayad
منتظر نباش تا پرنده ای بیاید و پروازت دهد در پرنده شدن خویش بکوش
شجره طیّبه

دانلود هر چی بخوایی...
نور
Dark Future
مجله مدیران
S&N 0511
**عاشقانه ها**
پنجره چهارمی ها
AminA
نسیم یاران
تبیان
صدای سکوت
(بنفشه ی صحرا)
اندکی صبر سحر نزدیک است....
ابهر شهر خانه های سفید
عشق
ترانه ی زندگیم (Loyal)
توشه آخرت
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
جزتو
ترخون
عشق پنهان
@@@باران@@@
شروق
Manna
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
پرسش مهر 8
دریایی از غم
طره آشفتگی
...ترنم...
Deltangi
زیبا ترین وبلاگ
ارواحنا فداک یا زینب
علمدار بصیر
کرمان

عشق الهی: نگاه به دین با عینک محبت، اخلاق، عرفان، وحدت مسلمین
عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
قمه‏زنی سنت یا بدعت؟
سلام
عطش
حضرت فاطمه(س)
♀ ㋡ JusT fOr fuN ㋡ ♀
اواز قطره
محمد قدرتی Mohammad Ghodrati
آرشیو یادداشت‌ها
دینی
گلچینی از جغرافیای طبیعی و تاریخی افغانستان
آثارتأریخی افغانستان
گلچینی از تاریخ جهان و افغانستان
میراث گرانبهای گذ شتگان چراغی است برآیند گان
کابل و ولایات افغاانستان عزیز
زبان شرین پارسی
وازه نامهء هم زبانان
ادبیات و هنر
پرواز خیال
شعر و ادب
اى الهه عشق مادر!
عاشقانه ها
موزیک و اشعار آهنگهای بهترین اوازخوان افغان احمد ظاهر و دیگران
سیاسی
جامعه شناسی -مردم شناسی
دانستنیهای جالب
طب ورزش صحت وسلامتی
مسائل جنسی خانه و خانواده
آموزش زیبایی
روانشناسی
طب سنتی و نسخه های پزشکی با گیاهان دارویی
غذا موادغذائی و اشامیدنیها
خواص میوه ها و سبزیجات
اخبار
زندگینا مه
داستانهای کوتاه و آموزنده
نجوم فضا وفضانورد ی
کمپیوتر انترنیت و وب نویسی
لطیفه ها اندرز ها و پیامهای کوتاه خواندنی و عالی
طنز
تقویم هجری شمسی اوج درایت فرهنگی ما
سرگرمی ها
معرفی کتاب
تصویر عکس ویدئو فلم
بهترین های خط
جالبترین کارتونها
طالع بیی
یادداشتها
قوانین خواب و رویا وتعبیرخواب
تبریکی و تسلیت
داغ غربت
علمی
تاریخی و اجتماعی
خانهء مشترک ما زمین
اشعار میهنی رزمی و سیاسی
هوا و هوانوردی
آموزش و پرورش
معانی اصطلاحات و تعاریف
دنیای عجاء‏بات