آمو خرام ناز تو زیبا و دیدنی ست
آهنگ راز های نهانت شنیدنی ست
هر بامداد خسرو سیاره گان شرق
صد جویبار نور به راهت کشیدنی ست
زردشت در کتاب? «گاهان» ترا سرود
هر بند آن سروده که مهر آفریدنی ست
آذر گشسپ بلخ به نوروز بار بار
در مقدم تو آتش گل آوریدنی ست
رامشگرانه می رود امواج مست تو
آخر خیال وخواب تو کی آرمیدنی ست؟
یک صبح گر سپیده نروید ز چشمه هات
شب را شکوه خلوت ماهت دریدنی ست
از کوچه باغ سیب بدخشان چو بگذری
بویت ز یار پار سراپا شمیدنی ست
شاهان باژگیر دل از دست داده اند
تا دیده اند خشم و خروشت دمیدنی ست
بس دیدنیست رامش آن ماهیان مهر
در سینه ات هزار دل اینک تپیدنی ست
ای گنج شاهوار ، شتابنده می روی
یک لحظه باش سود? لعل تو چیدنی ست
آنگونه تلخ و تیره فرا می رسی زراه
گویی هجوم خیل نهنگان رسیدنی ست
همزاد سربلند تو پامیر برفپوش
همواره نام یاد ترا برکشیدنی ست
دانم غزال صد غزل شاعران کوی
بر پرنیان ریگ تو آمو ! چمیدنی ست
گر نیست رودکی و دقیقی و رابعه
رامشگران ساحل عشقت رسیدنی ست
آیینه دار حادثه ها بوده ای بسی
برگو ! دگر چه بار غمی سر کشیدنی ست؟
آرامتر بران که نه هموار می رود
این پیر پرفسون که کمانش کشیدنی ست
بالی اگر کنون نگشاید غمین مباش
آن شاهباز کوه ، فراوان پریدنی ست
رخش زمین که روز و شبان رام شست تست
پروا مکن که اژدر گردون گزیدنی ست
ای مرزبان خاک خراسان به هوش باش
مار زمانه سوی تو روزی خزیدنی ست
فردا که عشق می وزد از کوی یارما
جیحون جهنده باش خراسان جهیدنی ست
مازندران بیش? استوره را بگوی
رستم نمرده ! کابل و زابل رهیدنی ست.
تیر گَزین تراست که سیمرغ روزگار
زخمی به چشم بد کنشان آوریدنی ست
دریابخوان تران? رفتن ،که خامشی
خار اهانتیست که بر جان خلیدنی ست
امشب زبان خام? رویین ترا سرود
آمو ! هوای یاد تو عشق آفریدنی ست.
آخراسفندماه 1386
کلمات کلیدی:
تشنه
نورالله وثوق
شبـــی افســــــانه را پایان نبینــــــم
به درد نا له هـــــا درمـــان نبینـــــم
دل مــــن تشنه روشن ضمــــیری است
کسی را همـــزبان جــــان نبینـــــم
کلمات کلیدی:
دست لاله شهر رستاق تخار
دور گردون
صدیق ساعی
لاله از خون جگر رمز حـــکایت میـــــکند
داغ این صحرا نشین عرض شکایت میکند
کلفت آسوده گی این ساز مارا می ســرود
مــــی نداند حــــــــــال ما را نادلالت میکند
این جهان صحرای مسطور است در مینای غم
تا بنوشـــــی جرعه ی در نشه غارت میکند
کلمات کلیدی:
محمد زرگرپور
خیانت
بذری کاشتند،
از وهمی ابلهانه
تا نگاهم را
به اسارت کشند
و تخمی کاشتند، از خیالی پوچ
تا هوسی بروید...ادامه.
کلمات کلیدی:
*************************** |
|
ازســروده های: خلیـل روًوفـی اهـدا به شاعـرفرهیختهً کشورم پرتو نادری هـنوز شب است شب است و من همـه شب، زپشت پنجره های غـریب و درد آلود نگاه خود به تماشـای فجـر دوخته ام ولی هـنـوز نویدی زبامـدادان نیسـت هـنـوزشب است...ادامه...
|
|
*************************** |
کلمات کلیدی:
شد آنوقتی که یاد آریم آلام غریبان را ** زنقل کربلا داغی بدلها ماند یاران را
بدلهای محبان حسین تا عرصهء محشر ** نگردد این جراحت به نگیرد درد درمان را
بنای هستی وممکن از این اندوه نامحکم ** زبیل کفر برکندند بنا و رکن ایمان را
نه تنهاعیسی مریم به گردون جامه زددرخم ** هم ازسرچشمهءحیوان خضرگمکرده سامان را
زغوغای محرم هفت سکان سما در هم ** ملک در عرش میدارد عزای شهریاران را
خلاصی نیست افلاک وعناصر را در این ماتم ** دو چشم اشکباری هست دایم ابروباران را
مدام ار دامن گردون شفق خوناب میریزد ** زخون سیراب میسازد مزار گلعذاران را
نه تنها اندرین ماتم بنی آدم عزادار است ** عجب شوریست اندر سر درین بستان هزاران را
درین غم حضرت آدم به هجران مبتلا گشته ** زاشک چشم جاری دید چندین نوح طوفان را
به یعقوب ومحمد آب کوثر تیره رنگ گردید ** چو داده یوسف ثاتنی زتاب تشنگی جان را
به قلب شیر یزدان رفت آندم غنچهء پیکان ** که بر لعل علی اصغر کشیدند تیر پرّان را
زاندوه همین ماتم قد خیرالنساء خم شد ** بخون خویش غلطان دید سلطان غریبان را
خدیوابسمل زارت نه لایق بر جنایت بود ** مگر نشنیده باشی قصهء موروسلیمان را
من آن مورم که شعرم کمترازران ملخ باشد ** قبول از لطف میباید نیاز خسته نالان را
کلمات کلیدی:
باز زسنک اِلم روزگار ** جام شکیبای عزیزان شکست
زخم کهن باردگرشدجدید ** از اثرش قلب محبان شکست
شادی دوران گذشت ** درد زدرمان گذشت ** دجله زعمان گذشت
از غم بی یاری شاه شهید ** حضرت یعقوب به احزان خزید
گرگ اجل یوسف دین رادرید ** رونق آبادی کنعان گذشت
گل به گلستان گریست ** شمع شبستان گریست ** نی به نیستان گریست
بازنشسته به عزابوالبشر ** یونس وادریس شده نوحه گر
نوح به طوفان بلا در خطر ** زورقش از لطمهءطوفان شکست
شد زکریا کباب ** خانهء دین شد خراب ** کرد خسوف آفتاب
بازنگین رفت ازاین انجمن ** ملک سلیمان به کف اهرمن
بسته کلیم ازیدبیضاسخن ** کوکبهء موسی عمران شکست
عیسی گردون نشین ** بر فلک چارمین ** با غم و محنت قرین
سروردین کردچوآهنگ جنگ ** کرده زخون روی زمین لاله رنگ
عرصه میدان شده برخصم تنگ ** طنطنهء لشکر عدوان شکست
خسرو گلگون عذار ** مظهر پروردگار ** داده زکف اختیار
رفت چو عباس علی ناگهان ** مشک به کف از پی آب روان
گشت نگون از سر زین آن زمان ** از المش ضشت غریبان شکست
با بدن چاک چاک ** از غم آن روح پاک ** مادر او شد هلاک
چونکه یزید از عمل ناصواب ** راس حسین شست به دُردشراب
نایب عثمان شده اندر عقاب ** رفته زدین حرمت قرآن شکست
نایب عثمان یزید ** مظهر طغیان یزید ** طاغی دوران یزید
بسمل آزاده وش خاکسار ** قصه زاطناب نما اختصار
شعر غم انگیز تو در روزگار ** دفتر خاقانی خاقان شکست
بر ورق روزگار ** قصهءچندی نگار ** تا که شود یادگار
باز زسنگ الم روزگار ** جام شکیبای عزیزان شکست
زخم کهن بار دگر شد جدید ** از اثرش قلب محبان شکست
(الم=دردورنج)**(طنطنه=آوازه-شوکت)**(درد شراب=ته ماندهء شراب)**(طاغی=سرکش-یاغی)**(اطناب= بسیار گفتن)
کلمات کلیدی:
لطفا ترجمه این بیت از صائب را برای من بنویسید :
از بر روضه حسن تو زنبور عسل گردم ****گلاب از ابر می بارد ز دود شمع تا محشر
با تشکر
با عرض سلام خدمت شما دوست عزیز :
از بر روضه حسن تو زنبور عسل گردم / گلاب از ابر می بارد ز دود شمع تا محشر
روضه حسن : اضافه تشبیهی است . عاشق زیبایی چهره و خوبی یار خود را به باغ و خود را به زنبور عسلی تشبیه کرده است که از گل های این باغ بهره می برد .
در مصرع دوم بیان می کند : با وجود تو ای محبوب من ، جهان ایده آل می شود به گونه ای که دود شمع با وجود ذات آزار دهنده اش درهنگام رفتن به آسمان به ابری تبدیل می شود و محصول این ابربارانی است از جنس گلاب و جهان تا روز قیامت همین سان است .
آن هم برای همیشه .
پیروز باشید و پایدار
کلمات کلیدی:
دستتون درد نکنه این یک قصیده هستش نه یک غزل اگر لطف کنید واضح تر و بیت به بیت توضیح بدید متشکر می شوم و ادامه شعر را لطف کنید معنی کنید ممنون می شم :
پنهان هرگز مینتوان کردن...................از چشم عقل قصهی پیدا را
دیدار تیرهروزی نابینا.......................... عبرت بس است مردم بینا را
ای دوست، تا که دسترسی داری...........حاجت بر آر اهل تمنا را
زیراک جستن دل مسکینان...................شایان سعادتی است توانا را
از بس بخفتی، این تن آلوده...................آلود این روان مصفا را
از رفعت از چه با تو سخن گویند...............نشناختی تو پستی و بالا را
مریم بسی بنام بود لکن......................رتبت یکی است مریم عذرا را
بشناس ایکه راهنوردستی....................پیش از روش، درازی و پهنا را
خود رای مینباش که خودرایی................راند از بهشت، آدم و حوا را
پاکی گزین که راستی و پاکی..................بر چرخ بر فراشت مسیحا را
آنکس ببرد سود که بی انده....................آماج گشت فتنهی دریا را
اول بدیده روشنی آموز..........................زان پس بپوی این ره ظلما را
پروانه پیش از آنکه بسوزندش...................خرمن بسوخت وحشت و پروا را
چشم عقل (بصیرت) عبرت های اشکار را می بیند و نمی توان آنها را مخفی کرد .( از جمله این عبرتها :)
وقتی زندگی مشقت بار نابینایی را انسانهای بینای باطنی (عاقل و خردمند) میبینند برایشان کافیست تا قدر نعمت را بدانند.
(و قدر نعمت را این گونه پاس میداریم که ) هرکجا اهل دردی را دیدی تا وقتی فرصت خدمت داری سعی بر بر طرف کردن نیازش کن .
چراکه دلجویی از مسکینان برای انکه توان کمک دارد سعادتی بزرگ است.
از بس حرکتی نکردی و تن اسایی کردی تن آلوده ات جان پاکت را هم آلوده کرد.
و برای چنین فردی چرا باید از بزرگی و عظمت سخن گفت وقتی خودش پستی و بلندی شخصیت را تشخیص نمی دهد؟
حضرت مریم بسیار مشهور بود اما در فقط او آنچنان رتبه بالایی داشت و در آن رتبه همتایی نداشت ( شاید منظور این باشد که همگان او را می شناسند اما کسانی که بدانند چه میزان جلالت مقام داشت بسیار کمند.)
ای کسی که راه را می خواهی بپیمایی قبل از حرکت مختصات حرکت را بدان.( بی گدار به اب نزن )
خود رای نباش چراکه اعتماد به رای شخصی خود بود که ادم و حوا را راند.
پاکی را انتخاب کن که پاک بودن عیسی او را به اسمان چهارم برد.
کسی که در دریا ها گنج می یابد و سود زیاد می کند ازین روست که با اغوش باز به استقبال حوادث سخت رفته است.
اول به چشمانت خوب و درست دیدن را بیاموز و سپس راه تاریک زندگی را بپیمای.
پروانه قبل از انکه دیگران او را بسوزانند خود خرمن ترس و احتیاط زیاد را سوزاند.
موفق باشید
کلمات کلیدی: