سرواد واژه ی فارسی شعر است
چهار پاره (رباعی ) سروادی است که از چهار پاره تشکیل می شود
پاره های اول و دوم و چهارم هم سرواده هم قافیه هستند
سرواد = شعر
سرواده = قافیه
چهارپاره = رباعی
پاره =مصرع
دوپاره =بیت
کلمات کلیدی:
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
کلمات کلیدی:
تعریف دستور زبان، صرف و نحو در زبان فارسی
دانشی که به ما راه درست گفتن و درست نوشتن را می آموزد در زبان ما بنام دستور معروف شده است.
صرف (تجزیه)در زبان فارسی عبارت از شناخت نوع واژه بدون در نظر گرفتن آن در جمله است. یعنی تقسیم کلمه ها را بنابر نوع آنها در فارسی دستور صرفی نامند.
نحو (ترکیب)در زبان فارسی عبارت از شناخت عمل واژه ها در جمله و رابطه آنها با هم است و این را دستور نحوی نامند.
بنابر این فایده آموختن دستور زبان درست گفتن و درست نوشتن است و غرض از تعلیم و تعلم آن رسیدن به این مقصود است.
کلام، جمله، کلمه، هجا، حرف
آنچه بدان مقصود خود را بیان می کنند کلام نام دارد. کلام از جمله و جمله از کلمه و کلمه از هجا، و هجا از حرف درست شده است. از مجموع دو یا سه حرف، هجا درست می شود و از مجموع دو یا چند هجا، کلمه، مثلاً کلمه ی مردم دارای دو هجا است (مر+دم) و کلمه ی دانشگاه دارای سه هجا است (دا+نش+گاه). کلمه دارای معنی است مانند: خانه، ولی حرف هرگز معنی ندارد مانند: ج، ش و ک. از مجموع کلمه جمله درست می شود (که همیشه باید با معنی باشد) و از مجموع جمله کلام.
حرف های زبان فارسی
زبان فارسی دارای سی و دو حرف زیر است:
ا، ب، پ، ت، ث، ج، چ، ح، خ، د، ذ، ر، ز، ژ، س، ش، ص، ض، ط، ظ، ع، غ، ف، ق، ک، گ، ل، م، ن، و، ه، ی
پس از چندی از ورود اسلام به ایران، زبان فارسی را به خط عربی نوشتند. به این سبب الفبای عربی را برای نوشتن خط فارسی به کار بردند. برای این چهار حرف فارسی پ، چ، ژ، گ حرف های مشابه عربی را با کمی تغییر به کار برده اند. پس در هر کلمه ای که یکی از چهار حرف بالا به کار رفته باشد، آن کلمه عربی نیست.
مثال: پسر، چشم، ژاله و گرگ
هشت حرف ث، ح، ص، ض، ط، ظ، ع، ق ویژه زبان عربی است.
مثال: ثلث، حسن، صاحب، ضربه، طلب، ظهر، علی و قلم
پس هر کلمه ای که با این حرفها نوشته شود، یا عربی است یا فارسی تغییر یافته.
و باقی بیست حروف بالا که با رنگ سبز مشخص شده اند بین دو زبان مشترک می باشند.
بعضی از کلمه های فارسی را با حرف های عربی نوشته اند.
مثال: صد، شصت، غلطیدن، طپیدن، طپانچه، ...
که فارسی آنها به صورت زیر است:
سد، شَست، غلتیدن، تپیدن، طپانچه، ...
کلمات کلیدی:
فارسی زبانی است که در ایران، افغانستان، تاجیکستان، قسمتی از هندوستان، ترکستان، قفقاز و عراق بدان صحبت می کنند. زبان فارسی به جا مانده ی زبان های قدیمی ایران است. این زبان ها عبارتند از:
1- فارسی باستان
فارسی باستان (پارسی کهن) زبانی است که در زمان هخامنشیان بدان صحبت کرده اند و سنگ نبشته های بیستون، الوند و تخت جمشید بدان زبان است. خط این زبان را میخی نامند، زیرا شبیه به میخ است و از چپ به راست نوشته می شده است.
2- فارسی میانه
فارسی میانه که آن را پهلوی هم می خوانند، به خصوص در زمان اشکانیان معمول بوده است و به دو قسمت می شود، یکی پهلوی اشکانی (پارتی) و دیگری پهلوی ساسانی. خط این زبان را نیز پهلوی نامند. پهلوی در شمال شرق ایران معمول بوده است و از راست به چپ نوشته می شده.
3- فارسی دری
فارسی دری در زمان ساسانیان در مشرق و جنوب ایران به خصوص در پایتخت آنان مدائن معمول بوده است و پس از ورود اسلام به ایران به تدریج تغییراتی در آن داده شده است و به صورت زبان بعد از اسلام ایران در آمده و از نیمه دوم قرن سوم هجری تا به حال ادامه دارد.
چندی پس از ورود اسلام به ایران کم کم لغت های عربی به مقدار کم وارد زبان فارسی شدند، چنان که در قدیمی ترین کتاب های فارسی تعداد لغت های عربی از پنج درصد تجاوز نمی کند. ولی در دوره های بعد نویسندگان فارسی لغت های عربی فراوانی وارد زبان فارسی کردند، به حدی که در دوره های بعد در بعضی از کتاب های قدیمی تعداد آنها به بیش از شصد درصد رسید.
فارسی دری با اختلافات کمی همان زبان فرس قدیم و میانه است ولی خط بعللی که مهم تر از همه ارتباط با مذهب می باشد هنوز عربی است. به عبارت دیگر همان خصوصیاتی که در نوشتن یک آیه از قرآن کریم یا یک جمله عربی به کار می رود ما در نوشتن یک شعر یا یک جمله فارسی نیز بکار می بریم:
1- از راست به چپ می نویسیم.
2- متصل و منفصل است.
3- هر حرف نماینده چند صدا است.
4- حروف آن بعضی نقطه دار و بعضی بی نقطه است.
کلمات کلیدی:
زبان شناسان زبان های جهان را به سه دسته ی زیر تقسیم کرده اند:
1- زبان های یک هجائی (تک هجایی)
در این زبان ها کلمات فقط از یک هجای تغییر ناپذیر درست شده اند. یعنی نه ریشه ی کلمه تغییر میکند و نه بدان پیشوند یا پسوندی متصل می شود. این زبان ها در حالت ابتدایی باقی مانده اند، مثل: زبان های چینی، تبتی و سیامی
2- زبان های التصاقی (پیوندی)
در این زبان ها کلمات از یک یا چند هجای تغییرناپذیر درست شده اند، ولی میتواند به هم بچسبند یا پیشوند و پسوندی بگیرند تا معنی نوی به دست آید، مثل: زبان های فنلاندی، ترکی، مغولی، تاتاری، ژاپنی و کره ای
3- زبان های منصرف (صرفی)
در این زبان ها کلمات از یک یا چند هجای تغییرپذیر درست شده اند. یعنی ریشه ی کلمه ها برعکس زبان های بالا تغییر می کند و به صورت های مختلف درمیاید. علاوه بر این پیوند پیشوند و پسوند با کلمه ها در این زبان ها فراوان است. زبان های مهم دنیا از این نوعند، مثل زبان های هندی، ایرانی، یونانی، لاتین، ژرمنی، اسلاوی، ارمنی و سامی
الف- زبان های هندی و اروپاای
1- زبان های هندی: سانسکریت، ودا، ...
2- زبان های ایرانی: پارسی باستان (پارسی کهن – فرس قدیم)، اوستایی، پهلوی (زبان ساسانیان)، پارتی (زبان اشکانیان)، دری، سُغدی، خوارزمی، سکایی، ...
پارسی باستان با زبان اوستاای و سانسکرت از یک ریشه اند. اوستا زبانی است که برای نوشتن اوستا کتاب دینی زردشتیان ایران باستان به کار رفته است، به این سبب آن را زبان اوستاای نامند. پارسی باستان و اوستا فرزندان یک پدرند.
زبان های هند و ایرانی یکی از مهم ترین شاخه های زبان هند و اروپاای است و آریاای نامیده میشوند.
3- زبان یونانی
4- زبان لاتین
زبان لاتین زبان رومیان قدیم بوده است که امروزه جزو زبان های مرده ی دنیا محسوب میشود.
زبان های زیر مشتق از زبان لاتین هستند: فرانسه، ایتالیایی، اسپانیایی، پرتقالی و رومانی.
5- زبان های ژرمنی: آلمانی، انگلیسی، هلندی، سوئدی، نروژی، ...
6- زبان های اسلاوی: روسی، چکی، لهستانی، ...
ب- زبان های سامی
زبان های سامی عبارتند از: عربی، عبری، آشوری، فینیقی، کلدانی، سریانی، ...
زبان های سامی بالا با چند زبان نزدیک به آنها در شاخه ی بزرگ تری بنام زبان های سامی و حامی قرار می گیرند.
کلمات کلیدی:
زبان وسیله ی بیان تفکر است و غالباً برای انتقال فکر کسی به دیگری به کار میرود. این انتقال ممکن است به وسیله ی گفتن، نوشتن، اشاره و یا لمس انجام شود. پس هر چه وسیله ی انتقال فکر، یعنی زبان، از طرفی ساده و از طرف دیگر دقیق تر باشد، عمل انتقال فکر دقیق تر و راحت تر صورت خواهد گرفت.
انواع زبان زبان از لحاظ ارزش ادبی به سه قسمت میشود: 1- زبان ادبی: که زبان شاعران و نویسندگان است و در آن هنرنمایی های ادبی بسیار به کار میرود. نظم و نثر قدیم فارسی نمونه ی درخشانی از زبان ادبی است. 2- زبان گفتگو: که زبان صحبت افراد تحصیل کرده است و اگر چه فاقد هنرنمایی های ادبی است، ولی باید در حال سادگی بی غلط باشد. در زبان گفتگو همیشه صرفه جویی به کار میرود. نویسندگان معمولاً در نوشتن زبان ادبی به کار میبرند و در صحبت زبان گفتگو. 3- زبان عامیانه: که زبان مردم تحصیل نکرده و عامی است و شامل لغتهای غلط یا نیمه غلطی است که در دو زبان دیگر نباید دیده شود، علاوه بر این دارای غلط های صرفی و نحوی نیز هست. گاه در زبان عامیانه لغات بسیار اصییل نیز یافت میشود که باید آنها را با به کار بردن ادبی زنده کرد.
|
کلمات کلیدی:
بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل
توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد
نظام فکری حافظ:
حافظ از تفکر گسترده وعمیق برخوردار است. اواندیشه های بلندی راپرورش می دهد ودر شعر هایش متجلی می سازد. می گویند که حافظ قسمت اعظمی از شعرهایش را بدست خویش نابود کرده است. گرچه این سخن محل تامل است چون اسنادی در زمینه وجود ندارد ، اما اگر چنین فرضیه ی درست باشد، مسلماً که این شعرها به مهم ترین " اسرار حیات " ارتباط داشته که حافظ نمی توانسته از بیم روان مسلط اجتماعی دوران خویش، به حفظ و تبارز آنها، تن دردهد.حافظ دردوران حیات خویش بارها از جورزمانه، شیخ ومحتسب، ریا ودروغ، بهتان ودسیسه سخن گفته است.اینهاتاحدزیادی میتواند گویای از طرح های عصیانگرانه ای حافظ باشد که نسبت به هستی دید فراتراز قراردارد های زمان خویش را داشته است.چون سیماهای برجسته درتاریخ فرهنگ ،ادبیات وعرفان،نگرش دگرگونه نسبت به اسرار حیات داشته اندکه حافظ این رند خراباتی و عیار را نمیتوان از این رده به شمار نیاورد. اما طوریکه گفتیم تاهنوزهیچ مدرکی دردست نداریم تا یقین نماییم که حافظ بخشی ازاشعارخودرا بدست خود نابود کرده باشد.
سخن گفتن از تفکر بلند حافظ به خاطر دشوار است که نه تنها تصاویر متناقضی که بیانگر اندیشه های عرفانی او می باشد، در غزلیات وی فراوان است بلکه حافظ گاهی در یک مصرع بطور فشرده و منسجم یک اندیشه را بیان میکند. به گونه ای مثال درهمین مصرع مشهور از یک غزل حافظ مکثی می کنیم که:
بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
حافظ با صور لطیف خیال به عنوان یک شاعر زبردست ، از مسیر شیوا و ظریفی وارد یک اندیشه می شود که در طول تاریخ حیات انسان، این اندیشه به گونه های مختلفی از سوی متولیان آزادی و انسانیت در برابر تحجر، تعصب و کهنه اندیشی، ابراز گردیده و خیل عظیمی از این راهیان دیگر اندیش در گسترش طرح های نو شان که درونمایه ای اصلی آنرا " آزادیخواهی " ازطریق " تغییر " و" دگرگونی " تشکیل میداده است در نطع استبداد سربریده شده اند. اما حافظ از تاریخ نبرد آزادیخواهان به خوبی آگاهی دارد، ولی با ظرافت تمام و از منظر دیگری شاه بیت آزادی را سر میدهد که هم شاعرانه ، هم نوگرایانه وهم متحول کننده است. یعنی با افشاندن گل و انداختن می در ساغر ، وارد این اندیشه می شود. آنگاه به مخاطبانش به تمام آنهای که دیگر توان پذیرش وتحمل اوضاع نابسامان پوسیده وافسرده شده را ندارند ، ندا درمی دهد که : بیایید که قرار دادهای دوران خودرا درهم کوبیم، این قراردادها سقفی ولو به بلندای سقف فلک هم داشته باشند، آنرا بشکافیم و طرحی تازه ای را بریزیم. حافظ میداند که نو پذیری یکی از بنیادی ترین اندیشه های بشری است ، بدان سبب او آدمی را به نبرد باورهای " کهنه " فرا می خواند. اما او در اینجا مانند اندیشه ورزان سیاسی و فلسفی شعار نمیدهد، او به عنوان یک شاعر، نخست از زیبا ترین مظهر طبیعت یعنی "گل" آغاز میکندوبعد " می "را می آورد، چون حافظ "می"را در برابر خشک اندیشان تقوا فروش، به نماد پیکار علیه آنها مبدل ساخته است. حافظ نماد های " گل " و " می " را درکنار هم قرار میدهد وپس از آن اندیشه ی دگر گون کننده اش را با زیباترین کلمات ارائه میکند. حافظ با طرح این اندیشه، هم زیبای شعرش را حفظ می کند، هم هدفش رابا آواز رسا به گوشها می رساند و هم از غلطیدن به شعار، احتراز می نماید.
حافظ می داند که طرحی نو در انداختن ، خطرات زیادی در پی دارد. همه ی کهنه اندیشان در برابر "طرح نو " یکپارچه می ایستند و با ابزار های که در اختیار دارند به جنگ آن میروند. قاضی، مفتی ، محتسب، متشرع دین، زاهد خودپرست، تقوا پیشه گان سالوس، ریاکاران وغیره هرکدام از سنگرهای کهنه پرستی به جنگ نوپذیری میروند. لذا حافظ هجوم این " لشکر غم " را در مصرع دوم چنین پاسخ می دهدکه :
اگرغم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی بهم تازیم وبنیادش بر اندازیم
حافظ با آوردن این مصرع، به همه عاشقان آزادی ودنیای نو، اعتماد خاطر میدهد که تسلیم لشکر غم نشوند، چون اگر لشکریان ستم بخواهند که خون"عاشقان"ویا به اصطلاح دیگر رهروان نوگرا ونوپذیر را بریزند، قوت دیگری وجود دارد که بنیاد آنهارا بر می اندازد.حافظ باپرورندان این "باور" به شیوه بسیار دلپذیر، از طرح نو ودنیای نو که با شعر خود مژده برپایی آنرا داده است، دفاع میکند.
این فقط اشاره ای بود به یکی ودو مصرعی ازیک غزل حافظ. در همین یکی دو مصرع حافظ توانسته که مهمترین اندیشه آرمانی انسان را در راستای ایجاد یک دنیای نو ، بیان نماید و این سرود وسروش را به گوش همه برساند.
اکنون می رویم به سراغ برخی از اندیشه ها وتفکر والای حافظ :
حسن حیات :
حافظ به زنده گی انسان ارج فراوان قایل است. نظام هستی از نظر حافظ دارای یک هارمونی است انسان باید منطبق با این هارمونی حرکت نماید. ازدید حافظ هیچ چیزی در دنیا زاید خلق نشده و هر خلقت در بطن خویش معنا و ضرورتی از نظام هستی را حمل میکند. فقط آدمی باید به معنای نیازخلقت این پدیده ها پی ببرد. چون خلقت طوری هارمونیزه شده است که هر پدیده در جوهر متضاد خویش قابل رویت است. گل و خار،شب و روز، روشنایی وتاریکی، سردی وگرمی، هستی ومیرایی درکنارهم معنا پیدامیکنند.آدمی نباید هیچ چیزی را در طبیعت وهستی ناکاراو زاید بپندارد، چون نظام هستی برپا یه های تناقض وپارادوکس هایش در حرکت است.
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما ، گل بی خار کجاست ؟
من اگر خارم اگر گل چمن آرایی هست
که ازآن دست که او می کشدم می رویم
حافظ به اندیشه های عرفانی هم باورداشت وهم تسلط کامل. حافظ در سراسر دیوان غزلیات خویش، از تمام مراحل عرفانی سخن گفته است. اماخواجه شیراز هیچ گاهی خرقه ی صوفیانه به قصد ریاضت کشی نپوشیده وخود هم به این نکته اذعان دارد. بهرحال حافظ بدون آنکه تظاهر به فلسفه بافی نماید اندیشه های عرفانی خودرا در شعر هایش گنجانیده است. در این سه مصرع جداگانه، حافظ از "حیرت " حرف می زند که یکی از مراحل عرفان به شمار میرود.
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهارازاین بیابان وین راه ء بی نهایت
ای آفتاب خوبان می سوزد اندرونم
یکساعتم بگنجان در سایه ء عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدا یت
حافظ، علاوه بر آنکه صوفی ریاضت کش نیست، بلکه صوفی گری که به شرط پاداش، رسیدن به فردوس وهمآغوشی با حورو غلمان، انجام یابد، به شدت بدان معترض است. طاعت و عبادت بنده های که به شرط پاداش خواهی ویا مزد گیری از خداوند، به فرجام می رساند، زیر سوال می برد و چنین می سراید:
تو بنده گی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه ، خود روش بنده پروری داند
عشق :
بینش حافظ نسبت به عشق عمیق و گسترده دامن است. حافظ مرتبه ی عشق را خیلی فرازمند میداند و به حد که عشق را جان و حقیقت هستی تصویر می کند. از نظر حافظ حضور آدمی، پری،ملک و ملکوت حاصل عشق است. عشق نغمه ای را به صدا در آورد که در قلب هستی آتش افروخت وتمام تابش حیات بر گرفته از این آتش است. اگر عشق نمی بود این گرما وتابش وجود نمی داشت و منبع حرکت آدمی از این تابش است که عشق آنرا به ارمغان آورد. عشق بحر ناکرانمند است . اما این بحر مواج و خون فشان است تا در آن به غواصی نپردازی به عشق نمی رسی ولازمه ای رفتن در دل این بحر بیکرانه ، جز جان سپردن و خودرا ایثار کردن، چاره دیگری ندارد. اما از نظر حافظ فهم حقیقت عشق از حوصله دانش انسانی خارج است و از نظر او" عقل فضول " را به ساحت " جنون مقدس عشق " راهی نیست :
در ازل پر تو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیدا شدو آتش به همه عالم زد
عقل می خواست کز آن شعله ، چراغ افروزد
دست غیب آمدوبر سینه ء نامحرم زد
و یا:
من همان دم که وضو ساختم از چشمه ء عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست
و یا :
هر آن کسی که دراین حلقه نیست زنده به عشق
براو نمرده به فتوای من نماز کنید
و یا :
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر ست شرح آرزومندی
از نظر معنی غزل را شعربزمی گفته اند که بیانگر احساس درونی شاعراست وعشق جایگاه بلند در غزل دارد. بدون شک غزلیات حافظ سرشار ازبیان لطیف، خوش آهنگ ونرم عاشقانه است که از اندیشه او تراوش نموده که می توان بسیاری از شعرهای حافظ را " سرود عشق " نامید. از دید حافظ آنهای که در کمند عشق به اسارت رفته از تعلقات هر دو عالم آزاد اند. حافظ در واقع عشق را وسیله رهایی انسان از عبودیت به مادیات و یا رسیدن به هواهای نفسانی حتی در د نیای دیگر ، میداند. غزل حافظ زبان عشق است ، سرود مهر ورزی است، دعوت وپیامی است به یگانگی روانها ، صداقت و اخلاص ، شورو شعور ، شگفتن ، بالیدن و پیوستن :
مطرب عشق عجب سازو نوایی دارد
نقش هر پرده که زد راه به جایی دارد
عالم از ناله ء عشاق مبادا خالی
که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
پیردردی کش ما گرچه ندارد زرو زور
خوش عطا بخش و خطا پوش خدایی دارد
نویسنده حسین ورسی
بریدهء از یک مقاله
منبع آریایی
کلمات کلیدی:
منبع آریایی
کلمات کلیدی:
زبان، به حیث مهمترین ابزار بیان و رساننده ی پیام در ذهن مخاطب، عمل می کند.
عملکرد زبان در فرایند شکل گیری - به یاری واژه ها - از یک رابطه ی " دال مدلولی" آغاز می شود و "دال ها" در بافت های مفهومی شان با "مدلول" ها، معناهای ویژه ای را می آفرینند.
با توجه بر ویژ گی مهم بودن زبان، چیزی که برای پالایش در زبان مهم است، رعایت اصل تحول در آن است.
بی تردید، هرزبانی در فرایند زمان – و در نتیجه ی خصلت گیرندگی و دهندگی اش- آسیب های فراوان و تحولات گسترده را در خود جذب می کند؛ اما این نکته روشن است که کشورهای عقب مانده ی جهان سوم- به دلیل رشد سرسام آور فن آوری – و نیاز شان به این مساله (فن آوری) در بازار تبادلات فرهنگی، بیشتر به عنوان عمله های "گیرنده" عمل می کنند؛ و این درست (با توجه بر مفهوم دستیابی مثبت به فن آوری پیشرفته) آسیب نخستی است که بر پیکر زبان وارد می شود.
با استناد بر این مسأله، افغانستان از شمار کشورهایی است که طی دوره های گوناگون، (مانند سایر عرصه ها) بزرگترین آسیب را در بخش زبان- نیز - متحمل شده است. همین اکنون زبان نوشتار – و حتا گفتار- هم از لحاظ گویش و هم به لحاظ نویسندگی، دچار آشفته گی های فراوان است. به جز از چند نویسنده ی انگشت شمار، اکثر نویسندگان "غلط نویس" اند. کهنه گرایی و چسبیدن به گریبان واژه های متروک، کاربُرد واژه های خارجی بدون توجه به برابرهای واژگان در زبان، به کارگیری "اشتباهات رایج" در روش دستوری و نشانه گذاری و نوشتار و دهها مورد دیگر از شمار این آشفته گی ها در حوزه ی زبان است.
با توجه به مواردی که نشان داده شده، درین نبشته می کوشم چند گزینه ی پیشنهادی را به خاطر جلوگیری از گسترش این نا هنجاری ها و رعایت اصل تحول در زبان، مطرح کنم:
1- توجه به شگرد های تازه در زبان
2- کاربرد واژه های برابر در زبان
3- رعایت روش درست نویسی
4- به کار گیری روش های هنجار مند در هنگام خوانش متن
1- توجه به شگرد های تازه در زبان:
افزون بر مواردی که در سر آغاز این نوشتار آمد، نخستین مولفه ی اصل تحول و روش تجدد پسندی در زبان، توجه (و حتا یادگیری) شگردها و شیوه ی تازه در زبان است. همان سان که در بحث نخست به این مسأله پرداخته شد، هر زبانی به گونه ی طبیعی – و گاهی هم در ازمنه ی رویکردهای ناشی از حوادث – تحول می پذیرد. این تحول، مشمول هنجارهای کاربرد واژه ها، کالبد شناسی مفاهیم واژه ها، ساختارهای تازه ی دستوری، شیوه ی نگارش، رعایت اصل های نشانه گذاری و آوانگاری و دریافت های جدید از زبان است. زبان در این مرحله، ماهیت "روزمره" و ویژگی "این زمانی" دارد. شگرد های تازه، مبتنی بر رشد فرهنگ زبانی و وِیژگی گسترش و تعمیم پذیری زبان، به حیث یک رویکرد اثرگذار مطرح است.
می خواهم به زبان ساده تر به این مسأله بپردازم. یکی از مواردی که در برابر زبان امروز نویسندگان و رسانه ها به حیث یک چالش عمده وجود دارد (و گاهی هم این چالش، ما را از توجه به فراگیری و رعایت روش های تازه در زبان باز می دارد) کاربرد واژه ها و جملات " عهد دقیانوسی؟!" در زبان است. بسیاری از نویسندگان و رسانه های فعال در حوزه ی پردازش و نگارش، هنوز هم با همان به اصطلاح نثر "میرزایی" و "مستوفییانه" ی کهن می نویسند و با نوشتن واژه ها ی مانند: محضر فخیم، عالیمقام، مستدام، مرحمت، تحریر، تقدیم و... به نثر شیوای ادبیات باستانی ما نیز خیانت می کنند. به گونه ی نمونه توجه کنید به بریده ای از یک نبشته ی از این دست:
"مدیر سایت پیمان ملی افتخار دارد که فرا رسیدن شصتمین زاد روز فخر فرهنگ کشور، دوکتور لطیف ناظمی را به تمام خوانندگان عزیز و به خصوص محضر فخیم استاد ناظمی و خانواده ی محترم شان تبریک و تهنیت بگوید. خداوند سایه ی پر جلال این شاعر ناقد و عالیمقام ادبی را همواره بر سر فرهنگ دوستان کشور عزیز ما افغانستان مستدام بدارد و عمر با عزت توأم با سلامتی و نشاط به ایشان مرحمت نماید. اینک نوشته ی آقای بشیر عزیزی را که به همین مناسبت به رشتهء تحریر درآمده است، تقدیم می داریم."
این نثر با این زبان، آدم را به یاد همان "میرزا بنویس" های دم دروازه ی دادگاه ها و وزارتخانه ها می اندازد که به نام "محرر" و به نام "عریضه نویس" مشهور اند.
شگرد های تازه در زبان به گونه ی زیر است:
- توجه به داده های جدید و عوض شدن ساختار های نحوی و دستوری در زبان
- بررسی رویکردهای تازه در زبان نوشتار و گفتار (مشمول به کارگیری واژه های جدید، گونه های گویشی در تلفظ، درست نویسی و درست گویی و دوری از کاربرد واژه های نادرست و بی مفهوم.)
- ژرفنگری به مسأله های پیرایش و ویرایش در زبان
- درک مفاهم کلیدی واژه ها (به لحاظ کاربرد معنایی در زبان امروز)
- نو پسندی و دوری از استفاده ی واژه های متروک
2- کاربرد واژه های برابر در زبان:
یکی از روش های اصل تحول در زبان، دانستن و به کارگیری روش استفاده از برابر های "زبان ما در" در برابر واژه های بیگانه در زبان است. (یاد دهانی: باید افزود که در برخی موارد، شاید روش به کارگیری برابر ها در زبان چندان هنجارمند، جا افتاده و قشنگ نباشد. این یاد آوری و توجه به روش کاربَُرد برابرها زمانی می تواند ارزشمند باشد که این برابر ها در فرهنگ غنامند زبان ما موجود باشد و یا هم به شیوه ی سامانمند از جانب نهادهای معتبر علمی ساخته شود)
برای دریافت این روش به نمونه ی پایین توجه کنید:
واژه ی برابر |
بُن مایه |
واژه ی بیگانه |
نیاکان |
تازی |
آباء |
همه پرسی |
اروپایی |
رفراندم |
آرمانی |
فرانسوی |
ایده آل |
آگاهی |
تازی |
اطلاع |
ورزشگاه |
انگلیسی |
استدیوم |
سخنران |
تازی |
خطیب |
3- رعایت روش درست نویسی:
روش درست نویسی در زبان نوشتار، نیازمند رعایت شیوه های این سان است:
- درک درست و هنجارمند واژه ها دربافت زبانی آن.
- نگارش درست جملات و پرهیز از اشتباهات نوشتاری.
- توجه به مفاهیم دستوری.
- ارزش گذاشتن به نشانه گذاری و به کارگیری درست این روش هنگام نگارش.
- دانستن مفاهیم ژرف واژه ها در هنگام کاربرد.
- دانستن بار معنایی واژه ها در اصطلاحات زبانی.
- ریشه شناسی واژه ها.
- به کارگیری شیوه های تازه ی درست نویسی در روند نگارش.
- فراگیری روش های پالایش در نگارش (به منظور زیبا نویسی و سره نویسی)
4- به کارگیری روش های هنجارمند در هنگام خوانش متن:
خوانش هنجارمند متن، از مهمترین شگردهای تحول در زبان پنداشته می شود. رعایت روش درست خوانی و پرهیز از تلفظ نا درست واژه ها و جملات، نخستین گام در زمینه ی پشتیبانی از روش تحول در زبان است. با آن که برخی از دانشمندان زبان، سختگیری در هنجار های تلفظی را هنگام استفاده ی درست از واژه ها، به گونه ای در تضاد با رسانیدن پیام روشن به "شنونده و خواننده" تلقی می کنند؛ اما پی گیری – روشی تا حدی میانه اما ژرف- می تواند از شیوه های نا درست و گسترش "اشتباهات رایج" در زبان جلوگیری نمایند؛ از این رو این هنجار، مستلزم توجه به روش های زیر است:
- متن در زبان نوشتار، باید با هنجارهای آوایی درست و اصل تلفظی آن خوانده شود.
- روش های ضبط شده ی درست واژه ها رعایت گردد.
- توجه به مخرج های واژه ها در هنگام خوانش، از موارد ضروری است.
- دقت به روش نشانه گذاری و ادای آن در زمان خوانش متن، باید رعایت شود.
- داشتن گویش معیاری برای تلفظ واژه ها امر مهم است.
منبع کابل پرس
کلمات کلیدی:
جوانان: است / هست |
محمد کاظم کاظمی:- به خاطر میآورم معمایی شوخی گونه را که گاهی در محافل دوستانه یا مسابقات هوش صدا و سیما در کابل مطرح میشد: کدام عبارت درست است؟ زردی تخم مرغ سفید «است» یا زردی تخم مرغ سفید «هست»؟
کسی که در برابر این معمّا قرار میگرفت، نگران بود که در تشخیص معنای «است» و «هست» دچار اشتباه شود و بالاخره با تفکر و تردید، یکی از این دو را بر میگزید که مثلاً «زردی تخم مرغ سفید است.» و آن گاه خندة جمع بلند میشد که «زردی تخم مرغ که سفید نیست، زرد است.» ولی از همان هنگام، برایم این مطرح بود که بالاخره «است؟» یا «هست؟» و این تردید وقتی افزوده میشد که کسی میگفت «من در خانه استم.» و من نمیدانستم که چرا نمیگوید «من در خانه هستم.» ولی بعدها دیدم که قضیه به آن پیچیدگی هم نیست و به واقع پیچیده به نظر میآید. حال که یکی از دوستان خواسته است تا در این موضوع روشنی بیندازم، عرض میکنم که: پیش از همه باید گفت که «هست» خود یک فعل مستقل است، از مصدر «هستن»، به معنی «وجود داشتن» و بنابر این، به تنهایی قابل استفاده است. ولی «است» فقط یک رابطه است در جملات اسنادی و اسناد دادن چیزی به چیزی دیگر را نشان میدهد. مثلاً ما میگوییم «خدا هست.» یعنی «خدا وجود دارد.» و این جمله کامل است. فعل و فاعل خود را دارد. اما اگر بگوییم «خدا است.» عبارت ناقص به نظر میآید و این پرسش را به میان میکشد که. خدا چه چیزی است؟ یا در کجا است؟ اینجا مثلاً باید گفت «خدا کریم است.» یا «خدا با ما است.» از سوی دیگر، «هست» بر «وجود» چیزی دلالت میکند و «است» بر «چگونگی» آن. وقتی میگوییم «آب هست.» یعنی اینجا آب وجود دارد. اما وقتی میگوییم «آب سرد است.» دیگر بحث از وجود آب نیست، از چگونگی آن است. اما این قضیه گاهی کمی پیچیده میشود، وقتی که از عبارت، هم وجود چیزی را بتوان استنباط کرد و هم چگونگی آن را. بهراستی کدام یک از این دو عبارت درست است؟ «آب در کوزه هست.» یا «آب در کوزه است.» به واقع هر دو عبارت درست است، ولی هر یک در جای خود و معنای خود. در جملة «آب در کوزه هست.» هدف این است که وجود آب را روشن کنیم. گویا کسی صرف بودن یا نبودن آن را از ما پرسیده است و ما به این پرسش پاسخ میدهیم که «در کوزه، آب هست؟» یعنی «آب وجود دارد؟» اما وقتی میگوییم «آب در کوزه است.» به واقع موقعیت آب را روشن میکنیم و به این پرسش پاسخ میدهیم که «آب در کجاست؟» گویا پرسش گر خود میداند که آبی در کار هست. میخواهد بداند آن آب در کجاست. پس وجود و عدم در کار نیست، بلکه چگونگی یا موقعیت مهم است. اینجاست که «است» به کار میآید. در گویش و حتی نگارش بعضی مردم، گاه چنین عبارتی میبینیم «من در خانه استم.» به راستی این درست است یا نه؟ اینجا باید توضیح دهیم که اگر تکیة اصلی بر «بودن» باشد، باید گفت «من در خانه هستم.» یعنی «خاطرجمع باش که من در خانه حضور دارم.» اما اگر تکیة اصلی بر «خانه» باشد، یعنی صرفاً بخواهیم موقعیت خود را بیان کنیم، باید گفت «من در خانهام.» یعنی مثلاً «در مغازه یا خیابان نیستم.» اما این شکل دوم را در بعضی از مناطق، به صورت «خانهام.» نمیگویند، بلکه به صورت «خانهاستم.» بیان میکنند، چون شکل اول، در گویش محلی آن ها قابل بیان نیست. به طور کلی در گویش کابل و اطراف آن، و نیز در گویش مناطق مرکزی و شمال افغانستان، «است» همانند یک فعل، برای همه ضمایر صرف میشود و مثلاً میگویند «خوباست، خوب استند، خوب استی، خوب استید، خوب استم، خوب استیم» در حالی که در مناطق غربی افغانستان گفته میشود (به شکل محاورهای) «خوب است، خوباند، خوبی، خوبید، خوبم، خوبیم.» در مناطق مختلف ایران نیز همین گونه است و «استم» و «استیم» و امثال این ها را نداریم. چون در گویش کابل و اطراف آن، «استم» و «هستم» هر دو رایج است، میان این ها گاه اشتباه نیز رخ میدهد و طرف در حالی که میخواهد حضور در خانه را برساند، میگوید «من در خانه استم.» یعنی «من در خانه هستم.» و این درست نیست. در مناطق غربی افغانستان به جای این، میگویند «خونه یم» و در ایران میگویند «خونهم» و به همین لحاظ، این اشتباه در آن جاها بسیار رخ نمی دهد. خوب، بالاخره «زردی تخم مرغ سفید است؟» یا «هست؟» با آن چه تا کنون گفته شد، روشن میشود که سخن از وجود داشتن زردی نیست، بلکه سخن از چگونگی آن است، پس حال با آرامش خاطر میتوانیم بگوییم «زردی تخم مرغ سفید است.» نه، ببخشید، «زردی تخم مرغ، زرد است.» این یادداشت، به خاطر ریزهکاری و اهمیت خویش، قدری مفصّل شد. با این هم، بد نیست که برای روشن تر شدن قضیه، مثالی از متون ادب نیز بیاوریم. من دو غزل کامل از بیدل را نقل میکنم با ردیفهای «هست» و «است» تا تفاوت این دو، بیشتر روشن شود. بیتو ام جای نگه جنبش مژگانی هست یعنی از سازِ طرب، دود چراغانی هست کشتة ناز تو ام، بسملِ انداز تو ام گر همه خاک شوم، خاک مرا جانی هست عجزِ پرواز ز سعی طلبم مانع نیست بال اگر سوخت نفس، شوقِ پرافشانی هست زندگی بی المی نیست بهار طربش زخم تا خنده فروش است، نمکدانی هست تا به کی زیر فلک داغ طفیلی بودن؟ نبری رنج در آن خانه که مهمانی هست محوگشتن، دو جهان آینه در بر دارد جلوه کم نیست اگر دیدة حیرانی هست غنچة این چمنی، کلفت دلتنگی چند؟ ای چمن محو گلت، سیر گریبانی هست به تظلّم نتوان دادِ فلک داد، اما گر لب از ناله ببندی، به خود احسانی هست نخل پرواز شکوفه است امید ثمرش نعمت، آماده کنِ ریزش دندانی هست عذر بیدردی ما، خجلت ما خواهد خواست اشک اگر نیست، عرق هم نم مژگانی هست جرأتی کو که به رویت مژهای باز کنم چشمِ قربانی و نظّارة پنهانی هست زین چمن خونِ شهید که قیامت انگیخت که به هر گل اثر دستی و دامانی هست نشوی منکر سامان جنونم، بیدل که اگر هیچ ندارم، دل ویرانی هست *** دل به یاد پرتو حسنت سراپا آتش است از حضور آفتاب، آیینة ما آتش است پیکر ما همچو شمع از گریة شادی گداخت اشک هر جا بنگری آب است، اینجا آتش است تا نفس باقی است، عمر از پیچ و تاب آسوده نیست میتپد بر خویشتن تا خار و خس با آتش است گرمی هنگامة آفاق موقوف تب است روز اگر خورشید باشد، شمع شب ها آتش است عشق میآید برون گر واشکافی سینهام چون طلسم سنگ، نام این معمّا آتش است بیادب از سوز اشک عاجزان نتوان گذشت آبله در پا اگر بشکست، صحرا آتش است شمع تصویریم، از سوز و گداز ما مپرس پرتوی از رنگ تا باقی است، با ما آتش است غرق وحدت باش اگر آسوده خواهی زیستن ماهیان را هرچه باشد، غیر دریا، آتش است جز به گمنامی سراغ امن نتوان یافتن ورنه از پرواز ما تا بال عنقا آتش است نیست بیدل، بیقراری های آهم بیسبب کز دل گرمم، نفس را در ته پا آتش است 22سرطان 7 138ته : Farhangi Figures/kazem-kazemi.gif |
کلمات کلیدی: