الف | | | ب | | | پ | | | ت | | | ث | | | ج | | | چ | | | ح | | |
خ | | | د | | | ذ | | | ر | | | ز | | | ژ | | | س | | | ش | | |
ص | | | ض | | | ط | | | ظ | | | ع | | | غ | | | ف | | | ق | | |
ک | | | گ | | | ل | | | م | | | ن | | | و | | | ه | | | ی |
کلمات کلیدی:
بیدل از سالاران سخن پارسی است |
دکتر میرجلالالدین کزازی گفت: ارج و جایگاه بیدل در سخن پارسی ، راست این است که در ایران بدان سان که سخنوری بزرگ چون او را میسزد شناخته نشده و نهاده نیامده است. به گزارش ستاد خبری سومین کنگره بینالمللی عرس بیدل کزازی افزود: این ناشناختگی و بیارجی بیدل هم بازمیگردد به آن چه در تاریخ شعر پارسی آن را دوره بازگشت مینامند که اگر بخواهیم واژهای سیاسی را در بازنمود آن به کار ببریم، گونهای کودتای ادبی بوده است. این استاد دانشگاه ادامه داد: از آن زمان که این دوره آغاز شده است پسند ادبی ایرانیان به گونهای بوده است که با شیوه شاعری سخنوری مانند بیدل همساز و هماهنگ شمرده نمی شده است. از این روی بیدل هرگز در ایران آن پایگاه و جایگاهی را که در دیگر کشورهای پارسی زبان یافته ، نداشته است. او همچنین گفت : در افغانستان یا کشورهای شبه قاره، پاکستان و هندوستان بیدل بسیار فراتر از آن است که تنها سخنوری باشد. در آن کشورها کمابیش به چهرهای آیینی دگرگون شده است. اما در ایران تنها چند سالی است که به بیدل میاندیشیم و میپردازیم چون سایه آن پسند کژ و بیراه ادبی اندک اندک از میان رفته است. کزازی تاکید کرد : ایرانیان ، به ویژه دوستداران سخن پارسی بدان آغاز نهادهاند که نغزیها و نازکیهای سرودههای سپاهانی یا هندی بهویژه آن هنرورزیهای شگرف را که شعر بیدل را از دیگر سخنوران هم شیوه فراتر میبرد بشناسند و ارج بنهند. او در پایان گفت : این آغاز بیهیچ گمان از دید من آغازی فرخنده است. میتواند یکی از بزرگترین فرزندان فرهنگ ایران و سالاران سخن پارسی را به ایران زمین که همواره سرزمین سپند سخن و جایگاه فرهمند فرهنگ بوده است بازگرداند. |
کلمات کلیدی:
زیباترین واژه ی زبان فارسی که تا چندی پیش همه آن را عربی می دانسته اند و درشعر و ادبیات فارسی و به ویژه عرفان ایرانی جایگاهی بلند و برجسته دارد واژه ی "عشق " است.
این واژه ریشه ی هند و اروپایی دارد و پیشینه ی آن بدین قرار است :
واژه ی "عشق" از -iڑka اوستایی به معنی خواست، خواهش، میل ریشه میگیرد که آن نیز با واژهی اوستایی -iڑ به معنای "خواستن، میل داشتن، آرزو کردن، جستجو کردن" پیوند دارد.
واژهی اوستایی -iڑ دارای جدا شدهها ( مشتقات) زیر است :
: -a?ڑa آرزو، خواست، جستجو
iڑaiti : میخواهد، آرزو میکند
-iڑta : خواسته، محبوب
-iڑti : آرزو، مقصود.
پسوند ka- نیز که در -iڑka اوستایی وجود دارد کاربرد بسیار دارد و برای نمونه در واژههای زیر دیده میشود: mahrka مرگ
-araska رشک، حسد
-a?ka جامه، ردا، روپوش
-huڑka خشک
-pasuka چهارپا، ستور
-drafڑka درفش
-dahaka گزنده ( ضحاک )
واژهی اوستایی -iڑ هم ریشه است با :
در سنسکریت :
-e? آرزو کردن، خواستن، جُستن
-icch? آرزو، خواست، خواهش
icchati میخواهد، آرزو میکند
-i?ta خواسته، محبوب
-i?ti خواست، جستجو
در ِ زبان پالی :
-icchaka خواهان، آرزومند
همچنین، به گواهی شادروان فرهوشی، این واژه در فارسی ِ میانه به شکلِ iڑt به معنی خواهش، میل، ثروت، خواسته و مال باز مانده است.
خود واژههای اوستایی و سنسکریت نام برده شده در بالا از ریشهی هند و اروپایی نخستین یعنی -ais به معنی خواستن، میل داشتن، جُستن میآید که شکل اسمی آن -aissk? به معنای خواست، میل، جستجو است.
در بیرون از اوستایی و سنسکریت، در چند زبان دیگر نیز مشتقاتی از واژهی هند و اروپایی نخستین -ais حفظ شده است، از آن جمله اند:
در اسلاوی کهن کلیسایی isko, iڑto جستجو کردن، خواستن؛ iska آرزو
در روسی iskat جستجو کردن، جُستن
در لیتوانیایی ieڑkau جستجو کردن
در لتونیایی i?skât جستن شپش
در ارمنی aic بازرسی، آزمون
در لاتین aeruscare خواهش کردن، گدایی کردن
در آلمانی بالای کهن eiscon خواستن، آرزو داشتن
در انگلیسی کهن ascian پرسیدن
در انگلیسی امروز askپرسیدن، خواستن
اما لغتنامه نویسان سنتی ما واژهی عشق را به واژه ی عَشَق عربی (aڑaq") به معنای "چسبیدن" (منتهیالارب)، "التصاق به چیزی" (اقربالموارد) مربوط کرده اند. نویسندهی "غیاثاللغات" میکوشد میان "چسبیدن، التصاق" و "عشق" رابطه بر قرار کند و می نویسد:
« مرضی است از قسم جنون که از دیدن صورت حسن پیدا میشود و گویند که آن مأخوذ از عَشَقَه است و آن نباتی است که آن را لبلاب گویند چون بر درختی بچسبد آن را خشک کند. همین حالت عشق است بر هر دلی که طاری شود صاحبش را خشک و زرد کند».
از آنجا که عربی و عبری جزو ِ خانوادهی زبان های سامیاند، واژههای اصیل سامی معمولن در هر دو زبان عربی و عبری با معناهای همانند اشتقاق مییابند. و جالب است که واژه ی "عشق" همتای عبری ندارد و واژهای که در عبری برای عشق به کار میرود اَحَو (ahav) است که با عربی حَبَّ (habba) خویشاوندی دارد. واژهی دیگر عبری برای عشق "خَشَق" (xaڑaq) است به معنای خواستن، آرزو کردن، وصل کردن، چسباندن، لذت که در تورات عهد عتیق بارها به کار رفته است (برای نمونه: سفر تثنیه ??:??، ??:??؛ اول پادشاهان ?:??؛ خروج ??:??، ??:??؛ پیدایش ??:?).
بنا بر نظر استاد اسکات نوگل : واژهی عبری خَشَق xaڑaq و عربی عَشَق aڑaq" هم ریشه نیستند. واک ِ "خ" عبری برابر "ح" یا "خ" عربی است و "ع" عبری برابر "ع" یا "غ" عربی، و آن ها با هم در نمیآمیزند. همچنین، معمولن "ش" عبری به "س" عربی تغییر می کند و برعکس. خَشَق عبری به احتمال در آغاز به معنای "بستن" یا "فشردن" بوده است، آن گونه که برابر آرامی آن نشان میدهد.
همچنین، استاد ورنر آرنولد تأکید میکند که "خ" عبری در آغاز واژه همیشه در عربی به "ح" تغییر می کند و هرگز "ع" نمیشود.
نکتهی دیگر این که "عشق" در قرآن نیامده است و واژهی بهکار رفته در آن همان مصدر حَبَّ (habba) است که یاد شد با جداشدههایش مانند شکل اسمی حُبّ (hubb) .
در عربی امروز نیز واژهی عشق کاربرد بسیاری ندارد و بیش تر حَبَّ (habba) و اشکال جداشدهی آن به کار میروند مانند: حب، حبیب، حبیبه، محبوب و دیگرها.
فردوسی نیز که برای پاسداری از زبان فارسی از به کار بردن واژههای عربی آگاهانه و کوشمندانه خودداری میکند ( اگر چه واژه هایی از آن زبان را به ناگزیر در این جا و آن جای شاهنامه به کار یرده است) با این حال واژهی عشق را به آسانی و رغبت به کار میبرد و با آن که آزادی شاعرانه به او امکان میدهد واژهی دیگری را جایگزین عشق کند. واژهی حُب را که واژهی اصلی و رایج برای عشق در عربی است و مانند عشق نیز یک هجایی است و از این رو وزن شعر را به هم نمیزند، به کار نمیبرد. خداوندگار شاهنامه با آن که شناخت امروزین ما را از زبان و ریشهشناسی واژههای هند و اروپایی نداشته است به احتمال قوی میدانسته است که عشق واژهای فارسی است. وی از جمله می گوید:
بخندد بگوید که ای شوخ چشم ز عشق تو گویم نه از درد و خشم
نباید که بر خیره از عشق زال نهال سرافکنده گردد همال
پدید آید آنگاه باریک و زرد چو پشت کسی کو غم عشق خورد
دل زال یکباره دیوانه گشت خرد دور شد عشق فرزانه گشت
این احتمال نیز وجود دارد که فردوسی خود واژهی عشق را نه با "ع"، بلکه به شکل "اِشق" و یا حتا "اِشک" نوشته باشد که البته پی بردن به این نکته کار آسانی نیست، زیرا کهنترین دستنوشت بازماندهی شاهنامه به درحدود دو سده پس از فردوسی برمیگردد. دقیق تر گفته باشیم، این دستنوشت نسخهای است که در تاریخ ?? محرم ??? قمری رونویسی آن به پایان رسیده است (برابر با دوشنبه ?? اردیبهشت ماه سال ??? گاهشمار خورشیدی ایرانی و ?? ماه مه ???? میلادی).
ترادیسی ِ واک ِ فارسی ِ "ک" به عربی ِ "ق" نیز کمیاب نیست، چند نمونه: کندک ، خندق، زندیک ، زندیق، کفیز ، قفیز، کوشک ، جوسق.
کوتاه آن که واژهی اوستایی –iڑ که خود از ریشهی هند و اروپایی نخستین یعنی -ais به معنی خواستن، میل داشتن، جُستن میآید، واژهی –iڑka و بعد iڑk را در فارسی میانه پدید آورده است و سپس به عربی راه یافته است که دربارهی چه گونگی گذر این واژه به عربی نیز میتوان دو امکان را تصور کرد:
نخستین امکان آن است که iڑk در دوران ساسانیان، که ایرانیان بر جهان عرب تسلط داشته اند (بهویژه بر حیره، بحرین، عمان، یمن، و حتا حجاز) به عربی وارد شده است..( برای آگاهی بیش تر از چه گونگی تأثیر فارسی بر عربی در دوران پیش از اسلام نگاه کنید به کتاب خواندنی آذرتاش آذرنوش "راههای نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان تازی"، چاپ دانشگاه تهران، ????)
امکان دوم این است که عشق در آغاز دوران اسلامی به عربی وارد شده باشد و از آن جا که لغتنویسان و نویسندگان آن دوره از خاستگاه ایرانی این واژه آگاهی نداشتهاند، که مفهوم "خواستن و جستجو کردن" را دارد، آن را با عربی عَشَق، که به معنی "چسبیدن" است، درآمیخته اند.
یک نکته ی جالب در این رابطه کند و کاو در مفهوم عشق در عرفان ایرانی است که عشق را با "جستجو" و "گشتن" پیوند میدهد. به یاد آورید منطقالطیر عطار و جستجوی مرغان را در طلب سیمرغ و یا بیت معروف مولوی را:
هفت شهر عشق را عطار گشت / ما هنوز اندر خم یک کوچهایم.
که نشان دهنده ی معنی واژه ی عشق با ریشهی فارسی آن یعنی "خواستن" و "جُستن" است،
سپاس گزاری :
نویسنده ی این مطلب از آقای اسکات ب. نوگل پروفسور پژوهش های انجیلی و باستانی در خاور نزدیک ریاست بخش تمدن و زبان های خاور نزدیک از دانشگاه واشنگتن برای پاسخ گویی پیرامون ریشه شناسی واژه ی xaڑaq. و همچنین از آقای دکتر ورنر آرنولد پروفسور پژوهش های زبان های سامی از بخش زبان ها و فرهنگ های خاور نزدیک از دانشگاه هایدلبرگ، آلمان و نیز جناب آقای دکتر جلیل دوستخواه پروفسور پژوهش های اوستایی برای تذکرات ایشان بر نخستین یادداشت های این نوشته سپاس گزاری می کند.
منبع : پایگاه پژوهشی ایران شناختی
کلمات کلیدی:
وقتی می خواهید درباره قسمتی از احساسات تان ننویسید، وقتی خط قرمز می گذارید روی اندیشه هایتان، وقتی می ترسید از نتیجه نوشته هایتان… آن وقت روزی می رسد که می بینید دیگر نمی نویسید!
کلمات کلیدی:
پنج
من که مردم، به روی تربت من
نطق های دراز کم گوید.
مانده عینک به چشم و از کاغز
شره سوز و گداز کم گوید.
چون بگوید با زبان دراز
"در دل ماست زنده جاودان...
مرد لایق، ولی اشعارش
زنده ماند همی زبان به زبان..."
اندکی صبر! یک باندیشید!
که شما خود دل و زبان دارید؟
یک تحمل کنید بی کاغز
که شما خود مگر نشان دارید؟
نطق از میکرافون ندارد سود،
چون زبان من از سخن ماند.
زند? جاویدان؟ چه ورساقیست!
آن سخن ها کی از دهن ماند؟
چنبر گل به روی تربت من
نوشدارو و مرگ سهراب است.
در دل من چمن-چمن پژمرد
چنبری، که هنوز شاداب است.
از دروغ شما دلم بگرفت،
بنده را کشت وعده های دروغ.
آخرین التماس: در سر خاک
کم نوازید پرده های دروغ.
گر بخواهید راضی خسپم من،
ور شما زآدمی نشان دارید،
شاعرانی،
که بعد من آیند،
در سر وقط پاسشان دارید.
مرده ام یا که زنده خواهم بود،
از لب رود و چشمه ها پرسید.
از همه گنج سن? کوه ها
مرده ام من وَ یا شما، پرسید!
من نبودم بزرگ عالی طبع،
لیک چندی اشاره ها کردم.
نرسیدم به منزل خورشید،
التجا از ستاره ها کردم.
نرسیدم اگر به قل? کوه،
پیش او من سجود آوردم.
اختر نو نیافتم در شعر،
در دلم هر چه بود، آوردم.
شعر گفتم نه از برای خودم،
تا به قدرم رسید و بنوازید.
شعر گفتم برای آن، که شما
قدر خود را درست بشناسید
--------------------------------------------
کلمات کلیدی:
چهار
زبانگمکرده
هر که دارد در جهان گمکرده ای،
در زمین و در زمان گمکرده ای.
این نشان گمکرده ای و دیگری
خویشتن را بی نشان گمکرده ای.
این یکی بخت جوان گم کرده است،
دیگری گنج روان گم کرده است،
این یکی گر نیم نان گم کرده است،
دیگری نیم جهان گم کرده است.
این یکی جان و جگر گم کرده است،
آن یکی شور و شرر گم کرده است،
آن یکی گم کرده گر مال پدر،
دیگری پند پدر گم کرده است.
گر یکی بام و دری گم کرده است،
دیگری نام و فری گم کرده است.
آن زبان همدلی گم کرده است،
این زبان مادری گم کرده است.
از تمام این و آن گم کردگان
زیشتروتر نیست اندر این جهان
زان که گم کرده زباان مادری،
حرف گوید با تا با چندین زبان.
باک نه، گر داوری گم کرده است
یا امید سروری گم کرده است.
زهر بادا شیر مادر بر کسی،
کو زبان مادری گم کرده است.
آن یکی قدر سخن گم کرده ای،
دیگری باغ و چمن گم کرده ای.
از زبان مادری گم کرده لیک
می رسد روزی وطن گم کرده ای
-----------------------------------------------
کلمات کلیدی:
و اما شیوه نوشتار من
نخست بپردازم به شیوه نوشتن "نامهای خاص"
هر نام خاصی (نام فرد، شهر، کشور، جانور و غیره) که به زبانی وارد میشود باید از قانونهای آن زبان پی روی کند و با حرفهای الفبای آن زبان نوشته شود. شما نمیتوانید به فرانسه بروید و نام خود را در همه جا با الفبای پارسی بنویسید و بعد هم ادعا کنید که دیکته نام من به این گونه است. حالا همین مساله در زبان پارسی هم دایر است. در الفبای پارسی ما 8 حرف را از تازیان به عاریت گرفته ایم. این 8 حرف اینها هستند: "ث ح ص ض ط ظ ع ق". هنگامی که ما میخاهیم نامی بیگانه را (فرقی نمیکند که این نام تازی است یا فرانسوی یا چینی یا ترکی) در پارسی بنگاریم نباید از این 8 حرف عاریتی استفاده نمود. پس باید "محمد" را "مهمد" نوشت و "اصطیو" را "استیو" و "طهران" را "تهران". و نیز هر واژه ای که این 8 حرف درش بود میتوانیم با اطمینان بگوییم که این واژه تازی است. و به نظر من باید کوشش نماییم که از معادل پارسی آن استفاده نماییم.
2- علامت جمع
در پارسی ما فقط دو علامت جمع داریم "ان" برای جانداران و "ها" برای غیر جانداران. جمع شکسته و "ات"، تازی است و نباید در زبان پارسی استفاده نماییم. "علامات"، احزاب"،... اشتباه است، هرچند که این واژه ها تازی هستند ولی برای جمع بستن آنها باید از قانونهای زبان پارسی استفاده کرده و گفت "علامتها" و "حزبها". همان گونه که نمیگوییم تلفونز و میگوییم تلفنها.
3- تنوین تازی
ما در پارسی این نشانه را نداریم و باید به جای آن از "ن" استفاده کنیم. مانند "فعلن"، "اصلن".
4- غیر خاندنیها
درپارسی واژه هایی هستند که در آنها حرفهای نوشته میشود ولی خانده نمیشود و بیشتر هم "و" است مانند خواندن، خواهر، خواسته .... هیچ نیازی به نوشتن این حرفها نیست. و همین "و" در برخی از واژها میآید ولی نوشته نمیشود که باید نوشت. مانند "سوهراب"، "کومک"، "کوجا". و پاره ای زمانها ما در واژه ای حرفی را مینویسیم و آن را چیز دیگر تلفظ میکنیم که این نیز اشتباه است. مانند "موسی" که درست آن "موسا" است و یا حتا".
5- تغییر یافته ها
پس از تاخت و تاز تازیان به ایران برخی نامها تغییر یافتند. این نامها آنهایی بودند که تلفظ آن برای تازیان یا مشکل بود یا غیر ممکن، زیرا در این واژه ها حرفهایی به کار رفته بود که در زبان تازی وجود نداشت (پ چ ژ گ). مانند سپاهان که به اصفهان تبدیل شد و یا پارسی که به فارسی تغییر یافت، و من نامهای نخستین آنان را بکار میبرم.
اینها نکته هایی بودند که در شیوه نوشتار من نیاز به روشنگری داشت. برای مطالعه بیشتر در این زمینه میتوانید به مقاله های آقای کسروی به ویژه، و مقاله های اوستاد دکتر "مهمد جا
فر مهجوب" و اوستادان دیگر زبان پارسی مراجعه کنید.
پایدار و پیروز باشید
کلمات کلیدی:
جدول الفبای زبان پارسی باستان همانطور که می دانید زبان پارسی باستان دارای یک الفبای هجایی است . این بدان معناست که هر یک از حرفهای الفبای میخی - بجز سه حرفی که برای نشان دادن مصوتها بکار می رود - مصوتی هم همراه دارد . الفبای فارسی باستان از چپ به راست نوشته می شود و پس از هر کلمه یک واژه جداکن ، واژه ها را از هم جدا می کند . این الفبا تا پایان شاهنشاهی هخامنشی رایج بوده است . نشانه های الفبای میخی فارسی باستان بدین شرح است
اندیشه نگارها
واژه جدا کن ها
از نشانه هایی که برای نمایش اعداد به کار می بردند نشانه های زیر بجای مانده است :
خب اینم از مطلب امروز امیدوارم خوشتون اومده باشه، فقط تا یادم نرفته بگم مطلب بعدی حتما روز یک شنبه هفته آینده بروز میشه و به احتمال خیلی زیاد راجع به دساتیر ه ، تا دفعه بعد پاینده آزاد و سربلند باشید . قربان شما ، ناصر حاجلو . . . . جاوید ایران زمین . | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی: