ایران وموقعیت آن:
کلمه "ایران" نخستین باردرقصیده رودکی دیده میشود (3):
زان می خوشبوی ساغری بستاند یاد کند روی شهریار سجستان
شادی بوجعفراحمد بن محمد آن مه آزادگان و مفخر ایران
ابوشکوربلخی شاعرقرن چهارم، شاه سامانی دربخارا را شه ایران خوانده است:
خداوند ما نوح فرخ نژاد که برشهر ایران بگسترد داد
درشاهنامه از پادشاهان ایران باستان چهارسلسله ذکرشده است: پیشدادیان، کیانیان، اشکانیان و ساسانیان. وقایعی که راجع به دوسلسل? پیشدادی وکیانی نقل شده تقریبا افسانه ویا حقایقی تاریخی پنهان است، اما تاریخ اشکانیان درشاهنامه تا انداز? واقعی است ولی فقط چند اسم از سلاطین آن سلسله راشمرده وذکری ازوقایع مهم آنزمان نکرده است. آنچه مربوط بساسانیان است مطابق با تاریخ است، بدینمعنی که اسامی پادشاهان صحیح است ولی وقایع زندگی آنها تا انداز? مخلوط به افسانه است (15).
بنا به نوشته فردوسی درشاهنامه، درعهد زرتشت، ایران به چین باج میداده و زرتشت شاه را برمیانگیزد که با چین وارد جنگ شود (16):
چو چندی سرآمد بر این روزگار خجسته شد آن اختــــر شهریـــار
که در دین ما این نباشد هژیـــر به شاه جـــهان گفت زردشت پیر
که تو باژ بدهی به سالار چیـــــن نه اندر خور آید به آیین و دیــــن
نباشم بر این نیز همداستـــــــــان که شاهان ما در گه باستـــــــان
به ترکان ندادست کس باژوســـاو به ایران نبودش همه توش و تاو
پـذیرفت گشتاسپ گفتا که نیــــز نفرمایــــــمش دادن از باژچیـــــــز
فردوسی شهرهای ایران رادرضمن نامه پیران ره گودرزکشواد چنین آورده است (3) (دقت کنید، برعلاو? اینکه اکثریت مطلق این شهرها درقلمروافغانستان فعلی قراردارند، هیچیک از شهرهای ایران فعلی شامل این لست نیست!):
ازایران به کوه اندر آید نخست درغرچگان از بروبوم بست
دگرتالقان شهر تا فاریاب همیدون در بلخ تا اندراب
دگر پنجهیر و در بامیان سرمرز ایران و جای کیان
دگرگوزگانان فرخنده جای نهادست نامش جهان کدخدای
دگرمولیان تا در بدخشان همین است ازین پادشاهی نشان
فروتردگر دشت آموی وزم که با شهر ختلان برآید برم
چه شگنان وزترمذ و ویسه گرد بخارا و شهریکه هستش به گرد
همیدون برو تا درسغد نیز نجوید کس آن پادشاهی به نیز
وزانسو که شد رستم گردسوز سپارم بدو کشور نیمروز
زکوه ز هامون بخوانم سپاه سوی باختر برگشایم راه
به پردازم این تا در هندوان نداریم تاریک ازین پس روان
زکشمیر و زکابل و قندهار شما را بود آنهمه زین شمار
اما مازندران، کرمان وزابل را شامل ایران نمیداند:
بگویش که آمد به مازندران به غارت ز ایران سپاه گران
چودارا ازایران به کرمان رسید دوبهرازبزرگان لشکرندید
چو ازشهرزابل به ایران شوی به نزدیک شاه دلیران شوی
در شهنامه، رستم یعنی جهان پهلوان و یلِ تاجبخش، ابرمرد کابلی - زابلی یا هندوآریایی است. او پسر(زال) فرمانروای زابل، نیمروز، هیرمند وسیستان است. مادرش (رودابه) دخترفرمان روای کابل میباشد. سهراب پسررستم است ومادرش (تهمینه) دختر پادشاه سمنگان است (7). گشتاسب پادشاه ایران میباشد وپایتخت ایران شهربلخ است. گشتاسب دین جدیدی راکه زردشت مُـعرف آنست بحیث دین رسمی کشورش میپذیرد. آتشکدهء مشهور زردشتی بنام "نوش آذر" نیزدربلخ قرار دارد. گشتاسب با کتایون، دخترقیصرروم ازدواج کرده است (7). فریدون پیش ازوفات، پادشاهی خود را بین سه فرزند خود – روم را به سلم، توران (قلمرو پهناور واقع در شمال دریای آمو) رابه توروایران (عمدتاً شامل بلخ، هرات، سیستان، هیرمند، نیمروز، بست، زابل، کابل و . . .) را به ایرج – تقسیم میکند (7):
نخســتین به سلم اندرون بنگرید همه روم و خاور مر او را گزید
دگــــــــر تور را داد توران زمین ورا کرد سالار ترکان و چــیــن
وزان پس چو نوبت به ایرج رسید مر او را پدر شـــهر ایران گزید
پس "ایران شاهنامه" کشوریست که مرز شمالی آن را رود جیحون میسازد، درسمت جنوب تا سر زمین هند میرسد و دربرگیرند? شهرها و سرزمین هایی مانند بلخ، هری، سیستان، هیرمند، زابل، کابل و . . . بوده ... ونام امروزی این سرزمین افغانستان است (7) و تا انداز? زیادی با "آریانای یونان" مطابقت دارد.
کلمه ایران بیش از 1300 باردرشهنامه آمده است واگر نسبت ومنسوبها رانیز بآن بیفزاییم شمار آن بیشترمیگردد (3). فردوسی نخستین بارایران را درمقام ستایش محمود غزنوی بکارمیبرد:
به ایران و توران ورا بنده اند به رای و به فرمان او زنده اند
به ایران همه خوبی ازداد اوست کجا هست مردم همه یاد اوست
و او را شهنشاه ایران و زابلستان میخواند:
شهنشاه ایران و زابلستان زقنوج تا مرز کابلستان
فرخی سرزمین سلطان محمود را ایران ومردم آنرا ملت ایران خوانده است:
چه روزاست وعالی دولتست این دولت سلطان که روزافزون بدوگشته ست ملک وملت ایران
ازینکه کلمه ایران بیش ازیکی دوبار درآثار سعدی وحافظ بکارنرفته نیز قابل تامل است (3):
سعدی: بگفت ای خداوند ایران وتور که چشم بد از روزگار تو دور
اقلیم پارس راغم ازآسیب دهرنیست تا برسرش بود چو تویی سایه خدا
یارب زباد فتنه نگهدار خاک پارس چندانکه خاک را بود وباد را بقا
همانا که در پارس انشای من چومشک است کم قیمت اندر ختن
حافظ:
عراق وفارس گرفتی به شعرخوش حافظ بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است
سعدی وحافظ پادشاه فارس را پادشاه ایران نخوانده اند حال آنکه شعرای غزنوی، محمود و مسعود را پادشاه ایران مخاطب ساخته اند (3):
عنصری:
دل نگهدار ای تن ازدردش که دل باید ترا تا ثنای کد خدای خسرو ایران کنی
فرخی: سرشهریاران ایران زمین که ایران بدو گشت تازه جوان
شیرنردرکشور ایران زمین ازنهیبش کرد نتواند زیان
هیچ شه را درجهان آن زهره نیست کوسخن راند زایران برزبان
میرهمه میران پسرخسرو ایران بواحمد بن محمد آن ابردرم بار
مسعود سعد سلمان:
به هرشهری که بگذشتی به آن شهراین خبرده که آمد براثراینک رکاب خسروایران
سنایی:
آنکه تا چون دست موسی طبع را پرنورکرد ملک ایران را چو هنگام تجلی طورکرد
ابوسعید ابی الخیر:
درچین وختن نقش ونگارازتو برند ایران همه فال روزگارازتو برند
سیاوش نیم و زپریزادگان ازایرانم ازشهرآزادگان
بعلاو? غزنویان، سلاله های غوری، آل کرت، تیموری، هوتکی و درانی در بسا موارد خود را پادشاهان ایران خوانده اند (3). صاحب چهارمقاله عروضی دروصف سلطان غورگوید: "چگونه پدری چون خداوند ملک، فخرالدوله والدین خسرو ایران ملک الجبال اطال الله بقا و ادام الی المعالی ارتقا که اعظم پادشاه آن وقت است و افضل شهریاران عصر".
مولف تاریخ وصاف درحق شمس الدین کرت ازسلاله های غوری آورده است (3): که مصداق این دعوی آن است که سالهاست که تا گوش جان وجان گوش به آوازه جود مخدوم ملک اسلام شهریار ایران، خسرو بر و بحر شمس الحق والدین که روزگار امرونهی اورا رام باد وجریان افلاک مطابق مرام مشنف و مروج گشته ...
درسال 818 قمری چون بنای قلعه دارالسلطنه هرات (حصار اختیارالدین) را گذاشتند برکتیبه کاشی آن قصیده ای نوشتند در مدح شاهرخ که این سه بیت ازآن است:
ایا پادشاهی که بر روی دفتر کلامی نیامد زمدح تو خوشتر
شهنشه الغ بیگ وسلطان براهیم که هستند شایسته تخت و افسر
یکی رانشانده است برتخت توران دگرکرده ازبهرش ایران مسخر
وجیه نسفی محمد کرت را سالارایران خوانده:
بسال شش صدوهفتاد و شش مه شعبان قضا زمصحف دوران چو بنگریست بفال
بنام صفدرایرانیان محمد کرت برآمد آیت الشمس کورت در حال
سجع مهرمحمود هوتکی بدینقرار است:
سکه زد ازمشرق ایران چو قرص آفتاب شاه محمود جهانگیر سیادت انتساب
دین حق را سکه برزر کرد ازحکم اله عاقبت محمود باشد پادشاه دین پناه
سجع مهردیگراو: دولت سلطان حسین نابود شد شاه ایران عاقبت محمود شد
اشرف هوتکی پس ازپیروزی برترکان (1726 م) ... اسرای آنها را آزاد ساخته و سرانجام قرار داد صلحی امضا شد و شاه اشرف بعنوان "شاه ایران" وسلطان بعنوان "خلیفه مسلمانان" شناخته شدند وهم درقرارداد صلح مقررشد که مناطق تحت اشغال ترکیه به ایران بازگردانده شود.
درسال 1726 م درعهد شاه اشرف موقعی که به ترغیب ملا زعفران کتیبه ای برمسجد اصفهان روی کاشی خشتی وبا خط نسخ نوشته شد، اشرف شاه ایران خوانده شده است:
لقد امرالسلطان خاقان عصره زصدیق است انوار صداقت
ومن فایق فی ایران عزجلاله زفاروق است اسرار عدالت
واشرف السلطان السلاطین اسمه زذی النورین نور فیض ورحمت
میرزا جعفر راهب طوسی درمورد احمدشاه درانی:
جهاندار احمد شه سرفراز که درهای دلهاست بر وی فراز
خداوند دولت بر ایرانیان در درج اقبال درانیان
احمدشاه درانی درفرمان تاریخی 16 شوال 1167 (1753 م) که درنشریه فرهنگ ایرانزمین چاپ شده است کلمه افغانستان را بکارنبرده ودرعوض آرزوکرده است تا بیاری خداوند سراسر ایران را به زیر فرمان خود آورد ... وحال قلعه مشهد را محاصره داریم، انشاالله همینکه قلعه فتح شد بکلی کل ایران به تصرف آمد..." (3).
شهاب تبریزی دررثای تیمورشاه درانی:
ملک ایران گشت ویران چون دل آشفتگان ای دریغا تاجدار خسرو ایران کجاست؟
نظامی درهفت پیکرایران را دل جهان میخواند:
همه عالم تنست و ایران دل نیست گوینده زین قیاس خجل
چونکه ایران دل زمین باشد دل زتن به بود یقین باشد
باینترتیب مطابق تمام منابع داخلی ویا گنجین? عظیم ادب و فرهنگ فارسی – ازشروع تاریخ افسانوی شاهنشاهی گشتاسپ (دربلخ) درچندهزارسال قبل، تا پادشاهی تیمورشاه درانی دردوصد سال قبل، اکثریت مطلق زمامداران نامداراین قلمرو را شاه "ایران" خوانده اند که قلمروافغانستان کنونی درقلب آن قرارداشته و سرزمین های بلخ، غزنه وهرات ستون فقرات مفاخرفرهنگی آنرا میسازد
جهت مطالع? کامل مقاله که دربرگیرند? نقشه هامیباشد به لینک زیرمراجعه کنید:
http://archive.khawaran.com/Lalzad_Ariana-Iran-Persia-Khorasan.pdf
http://www.khorasanzameen.net/history/alalzad02.pdf
az
پروفیسوردکتورلعل زاد
کلمات کلیدی:
دوستان گرامی
بحث و گفتوگو، اگر خارج از حوزه تحقیق نباشد و به تعصب و اهانت نینجامد، می تواند بسیار راهگشا باشد
غنا مندی و لطافت زبان شیرین فارسی به هیچ کس پوشیده نیست شاعرانی چند در دوره های مختلف در مقال قبل ذکر شد ولی بسیارند آنهایی که نوشته نشده بعنوان مثال نمونه های شعر چند شعرای یاد شده و یاد نشده را بخدمت تان تقدیم میکنم .اگر بحث و گفتگو در زمینه ارایه کنید خوشحال میسارید
در خــــود آتش میرنیم از بس اثر داریم ما
سفید از حسرت این انتظار است استخوان من
که یارب ناوکت در کــــوچة دل کی نهد پا
به اوج کبریا کــــــز پهلوی عجز است راه آنجا
سری مویی گر اینجا خم شوی بشکن کلاه آنجا
ای برادر، تو همان ا ندیشه ای
مابقی تو استخوا ن و ریشه ای
شعر آن باشد که خیزد از دل و جوشد به لب
هست شاعرآنکسی کاین طرفه مروارید، سفت ار ملک الشعرا بهار
تو لاهوتی ز دل نالی، دل از تو
حیا کن! یا تو ساکت باش یا دل (ابو القا سم لاهوتی)
از بابا طاهر در ناله از دل:
من از دل نالم ونالد دل از من
زما بستان که بیزارم ا زین دل
کلیم همدانی
بدنامی حیات، دو روزی نبود بیش آ نهم کلیم با تو بگویم چسان گذ شت
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن روز دگربه کندن دل، زین و آن گذشت
ابو علی سینای بلخی
دل گر چه در این بادیه بسیا ر شتافت یک موی ندانست، ولی موی شکافت
اند ر دل من هزار خورشید، بتا فت لیکن به کمال ذره ای را نیافت
خواجه عبدالله انصاری (پیر هرات)
در راه خدا دو کعبه آمد حاصل یک، کعبهء صورت است ویک، کعبهء د ل
تا بتوانی زیارت دل هـــــا کن کافزون زهـــــزار کعبه باشد، یک دل!
مولانا جلال الدین بلخی
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید؟ معشوق همینجاست، بیایید بیایید
معشوق تو همسایهء دیوار بدیوار ا ندر طلب گم نشده، بهر چرایید
سخن کی به جان های غا فل نشیند ز دل هرچه برخاست، بر دل نشیند (صا یب)
بابا طاهر عریان
مگر شیر و پلنگی، ایدل ایدل به ما دایم به جنگی، ایدل ایدل
اگر دستم فتی، خونت بریزم ببینم تا چه رنگی، ایدل ایدل
اقبال لاهوری
دلی بر کف نهادم، دلبری نیست متاعی داشتم، غارتگری نیست
درون سینهء من، منزلی گیر مسلمانی زمن، تنهاتری نیست
بابا طاهر
دل عاشق، به پیغامی بسازد خمار آلوده، با جامی بسازد
مرا کیفیت چشم تو کافیست ریاضت کش، به بادامی بسازد
دلی دارم، خریدارمحبت کز و گرمست، بازار محبت
لباسی دوختم بر قامت دل ز پود محنت و تار محبت
زخاک ما قدم آهسته بردار مبادا بشکنی در زیر پا، دل ( بیدل )
گویند بهشت است همان راحت جاوید جاییکه بدردی نتپد دل، چه مقام
غیر دل نیست، ا ستان مراد بر در هرکس التجا مبرید ( بیدل )
ز دست دیده و دل، هردو فریا د که هر چه دیده بیند، دل کند یاد
بسازم خنجری نوکش ز فولاد زنم بر دیده تا دل، گرددآزاد ( با با طا هر )
بابا فغانی
یک روی ویک دلیم، ا گر نیک اگر بدیم « قلب» سیه بحیله نیند وده ایم ما
خود را چنانکه هست، به مردم نموده ایم هر جا که بودیم، چنین بوده ا یم ما
از صا یب اصفها نی:
همین ریش و دستار وعرض شکم بجا از بزرگان دین، مانده است!
کلمات کلیدی:
بیدل در واپسین سالهای اوج و اعتبار مکتب هندی میزیست و از لحاظ خصوصیات کلّی به این مکتب وابسته است. ولی در کنار اینها ویژگیهایی فردی نیز دارد که از دیگر هندیسرایان جدایش میکند.
یک شاخصة مهم بیدل، پشتوانة فکری اوست. نگرشهای عرفانی، تأملات فلسفی، آموزههای اخلاقی، نکات تربیتی و انتقادهای اجتماعی بسیاری در شعر او میتوان یافت، در کنار تغزّلی دلنشین که همانند تغزّل حافظ، سری در زمین دارد و سری در آسمان. مهمتر این که او در همة این عوالم، جدی است و از سر یک احساس واقعی شعر میگوید. به همین سبب بسیاری از شعرهای بیدل، سرشار است از احساس، سرزندگی و عواطف و تجربههای عام انسانی، بهگونهای که برای انسانهای همه اعصار، در همه پهنة جغرافیایی زبان فارسی کاربرد دارد. این تنوّع و عمق محتوایی بهگونهای است که برای بیان بسیاری از لحظات زندگی میتوان به شعر بیدل پناه برد. بیان نمادین و رمزآمیز شاعر نیز به این خاصیت افزوده است.
در کنار اینها، بیدل در عرصة هنرمندیهای صوری نیز سخت قدرتمند است. تخیّلی نیرومند و پیشرفته دارد، همراه با قدرتی شگفت در یافتن مضامین تازه و غریب. بعضی از تصویرهای شعرش چنان امروزی است که از شاعری در آن عصر بعید مینماید. او در رعایت تناسبهای لفظی و معنوی بسیار تواناست و به گونههای مختلف ایهام و تناسب رغبتی تمام دارد. گاه ریزهکاریها و ظرافتهایی در کار دارد که در شعر فارسی کمسابقه است. قافیه و ردیفهای ابتکاری را میآزماید و گاه وزنهایی بلندتر از هنجار عصر خویش برمیگزیند.
زبان شعر بیدل برخوردار است از دایرة واژگانی وسیع و برخی ویژگیهای زبان محاورة عصر او. بعضی مهارتهای زبانی همچون تکرار، حذف و جابهجایی هنرمندانة اجزای جمله را در زبان او میتوان یافت، ولی مهمتر از همه، تعبیرهای کنایی اوست و توسعی شگفت که به حوزة معنایی واژگان میبخشد. به همین لحاظ، بعضی از واژگان در شعرش معنایی سیّال، هالهای و فرّار دارند و تا حد معنیناپذیری پیش میروند. این خاصیت، مهآلودگی دلپذیری به شعر بیدل داده است.
از میان شاعران پیشین، بیدل تا حدود زیادی وامدار صائب و دیگر سخنوران مکتب هندی است، هم در سبک و لحن و هم در بعضی مضامین که تکرار کردهاست. از این که بگذریم، ردّ پای روشنی از خاقانی را در کار او میتوان یافت، بهویژه در قصایدش. در غزل نیز بعضی مشابهتها میان این دو شاعر به نظر میرسد که از آشنایی و انس ویژة بیدل با آن دیگر شاعر دشوارسرا و دیرآشنا حکایت دارد. بیدل در غزلهایش یکی دو مورد اشاره به حافظ و سعدی نیز دارد و بعضی غزلهای آنان را استقبال کرده است، ولی نمیتوان او را در مدار این دو شاعر دانست. بیدل هر چند به وامگیری از مولانا تصریح نمیکند، شعر و شخصیتش تا حدودی به او شباهت میرساند و شاید نزدیکترین شاعر مکتب هندی به مولاناست، هم از لحاظ گرایش عرفانی و هم به سبب سرایش بعضی غزلهای با حسّ و حال و متفاوت با غزل آن عصر. البته یادآوری میکنیم که مقایسة ما به نسبت دیگر شاعران آن دوره است، وگرنه مقام والای خداوندگار بلخ این اجازه را نمیدهد که بدیلی مطلق برایش بتراشیم.
بیدل در افغانستان، آسیای میانه و هندوستان شهرتی تمام داشته است و دارد. ولی در ایران حدود سیصد سال مهجور و گمنام ماند، تا این که به همّت بعضی شاعران و پژوهشگران عصر حاضر به شکلی تقریباً ناگهانی از محاق گمنامی بدر آمد و همانند گوهری گمشده که بازیافته میشود، چشمها را به سوی خود کشید. از آن پس، کتابهای بسیاری در این کشور از آثار او و دربارة او چاپ شده است که در کتابنامة اثر حاضر بدانها اشاره کردهایم.
ولی شعر بیدل خالی از مسامحههای لفظی و نارساییهای بیانی و تصویری هم نیست. گاهی در آن نوعی تزاحم تصویر، ارتباطهای غریب و پیچیده میان عناصر و گرایش شدید به مضمونسازی دیده میشود که شماری از بیتها و غزلها را نامطبوع ساخته است. این شعر البته دایرة محتوایی وسیعی دارد، ولی حدود هشتاد هزار بیت سرودن و همواره سخن تازه گفتن، از چه شاعری بر میآید؟ به همین لحاظ، تشابه و تکرار مضامین و یا حتی ارائة یک مضمون در چند لباس در کار او بسیار است.
سخن بیدل به دشواریابی شهرت یافته است و این ادعا هر چند در بارة شماری از آثار او مصداق تمام مییابد، در مورد بسیاری از شعرهای شفّاف و عاطفی او صادق نیست. بخشی از ابهام شعر بیدل، حاصل تأملات و تفکرات عمیق اوست; بخشی دیگر حاصل مضامین ابتکاری و نازکخیالیها; بخشی دیگر به دلیل نارساییهای زبانی و ترکیبسازیهای خاص و بالاخره بخشی هم براثر غلطهای بیشمار استنساخی و تایپی دیوانش. ولی یک عامل اصلی این دشواریابی، ناآشنایی شعرخوانان این عصر با نظام بلاغی مکتب هندی و لحن و زبان بیدل است و این البته با انس گرفتن با این شاعر، برطرف میشود. در مجموع اطلاق غموض و ابهام بر همه شعرهای بیدل سخنی است ناآگاهانه و غلطی است مشهور که زبان به زبان تکرار و تکثیر شده است.
شعر بیدل، مانند شعر همه سخنوران پُرکار، فراز و فرود دارد. شاعر خود بدین صفت معترف است و باری در غزلی افت و خیز کارش را با بیانی زیبا ترسیم و توجیه کرده است:
مگو این نسخه طور معنی یکدست کم دارد
تو خارجنغمهای، ساز سخن صد زیر و بم دارد
صلای عام میآید به گوش از سازِ این محفل
قدح بهر گدا چیده است و جام از بهر جم دارد
ادب هرجا معیّن کرده نُزل خدمت پیران
رعایتکردگان رغبت اطفال هم دارد
خم ابرو، شکست زلف نیز آرایش است اینجا
نهتنها حسن، قامت را به رعنایی علم دارد...
ولی برای خوانندة کمفرصت شعر امروز، مجال خواندن حدود سه هزار غزل با این زیر و بم و فراز و فرود میسّر نیست. از سویی دیگر بسیاری از غزلهای بیدل به نوعی مشابه هماند و گاه حتی در حدّ وزن و قافیه و تکرار بعضی مضامین. با این وصف، ضرورت گزینش و تلخیص دیوان بیدل، از دیرباز احساس میشده و بنا بر همین ضرورت، گزیدههای متعددی از دیوانش تدوین شده است.
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
پنجره یی بر فصل صاعقه |
خالده فروغ |
|
بهار د یگر ا زین کو چه ها گذ ر نه کند |
بالا
کلمات کلیدی:
کو آن دل شکسته و آن حالت؟
داستان عبرت انگیز مردی که هتک حرمت کرد!
حاج جواد صباغ که از معتبرترین تجار و معتمد سامرا بود حکایت کرده که سید علی نامی بود که سابق بر این از جانب وزیر بغداد حاکم سامرا بود.
او از زوار غیر عرب نفری یک ریال بود میگرفت تا رخص زیارت و دخول در حرم عسکرین علیهما السلام دهد و برای مشخص شدند آنانکه وجه را پرداختهاند مهری به ساق پای ایشان میزد تا دفعات دیگر که داخل روضه میشوند نشان باشد.
روزی بر در صحن مقدس نشسته بود و سه نفر ملازم او هم ایستاده و چوبی بلند در پیش خود نهاده و قافله زواری از عجم وارد شده بود پای هر یک را مهر میکرد و وجه را میگرفت و رخصت دخول میداد.
در این میان جوانی از اخیار عجم به همراه زنش که از جمله اهل شرف و ناموس و حیاء و جمال بود آمد. جوان دو ریال داد، سید علی ساق پای آن جوان را مهر کرد و گفت: ساق آن زن را نیز باید مهر کنم . جوان گفت: هر دفعه که این زن آمد یک ریال میدهد و نیازی به این فضیحت نیست!
سید علی گفت: ای رافضی بی دین! عصبیت و غیرت میکنی که ساق پای زن تو را ببینم!!
گفت: اگر در میان این جمعیت، غیرت کنم اشتباه نکردهام.
سید علی گفت: ممکن نیست تا ساق پای او را مهر نکنم اذن دخول بدهم .
آن جوان دست زن را گرفته و گفت: اگر زیارت است همین قدر هم کافی است و خواست برگردد،
سید علی گفت: ای رافضی! گفته من بر تو گران آمد؟ و در همان لحظه چوبی بر شکم زن زد. زن بر زمین افتاده و جامه او پس رفته بدن او نمایان شد، جوان دست زنش را گرفته، بلند کرد و رو به روضه مقدسه کرد و گفت: اگر شما بپسندید بر من نیز گوارا است! و به منزل خود مراجعت نمود.
حاجی جواد گفت: بعد از گذشتن سه، چهار ساعت شخصی به تعجیل نزد من آمده که مادر سید علی تو را میخواهد تا من روانه میشدم دو سه نفر دیگر آمدند.
من به تعجیل رفتم و وقتی رسیدم مرا به اندرون خانه بردند، دیدم سید علی مانند مار زخم خورده بر زمین میغلطد و امان از درد دل میکند و عیال او در دور او جمع شده چون مرا دیدند مادر و زن و دختران و خواهرانش بر پای من افتادند عجز و زاری کردند که برو و آن جوان را راضی کن و سید علی فریاد میکند که: بارالها! غلط کردم و بد کردم.
من آمدم تا منزل آن جوان را جستجو کردم و از او خواهش خشنودی و دعا به جهت سید علی کردم. گفت: من او او گذشتم اما "کو آن دل شکسته من و آن حالت؟" مغرب که به روضه عسکریین برای نماز مغرب و عشاء آمدم دیدم مادر و زن و دختران و خواهران سید علی، سرهای خود را برهنه کرده و گیسوهای خود را بر ضریح مقدس بسته و دخیل آن بزرگوار شدهاند و فریاد سید علی از خانه او به روضه میرسید، من مشغول نماز شدم و در بین نماز صدای شیون از خانه سید علی بلند شد که او مرده است.
او را غسل دادند و چون کلیدهای روضه و رواق در آن وقت در دست من بود به جهت مصالح تعمیر و آلات آن خواهش کردند که تابوت تابوت او را در رواق گذارده چون صبح شود در آنجا دفن نمایند.
جنازه را آنجا گذاردند و من اطراف رواق را ملاحظه کردم که مبادا کسی پنهان شده باشد و چیزی از روضه مفقود شود و در را بسته و کلیدها را برداشتم و رفتم
چون سحر شد آمدم و خدمه را گفتم شمعها را افروخته، درِ رواق را گشودم دیدم سگ سیاهی از رواق بیرون دوید و رفت، من خشمناک شده به خدامی که بودند گفتم: چرا اول شب درست رواق را ندیدهاید.
گفتند: ما غایت تفحص را نمودیم و هیچ چیز در رواق نبود،
پس چون روز شد و برای دفن جنازه آمدند، دیدند کفن خالی در تابوت است و هیچ چیز در آنجا نیست!
کلمات کلیدی:
نیایش بانو ترزا پرستار نامدار
که بفارسی ویراستاری شده
آفریدگارا ، مرا شایسته آن کن تا به آنان که در سراسرگیتی با بی چیزی
و گرسنگی به دنیا میآیند و میمیرند، همدلی کنم و یاورشان باشم.
خدایا، امروز با یاری ما : روزی خوش، وپـُر ازآرامش و سرور را به آنها ببخش.
خدایا، مراراهنمای آرامش دادن به نیازمندان کن تا :
آنجا که ستیز هست، مهر جاری سازم،
آنجا که نادرستی هست، بخشایش بگسترم،
آنجا که جدایی هست، پیوند دوستی بیافرینم،
آنجا که گرایش به بدی وکردار بد هست، نیکی بیاورم،
آنجا که بد بینی هست، نیک اندیشی برپا کنم،
آنجا که تاریکی هست،روشنائی بتابانم،
و آنجا که اندوه هست، شادی پیش کش کنم،
خدایا، مرا آن چنان توانمندی بده تا :
به جای آسودن، به دیگران آسایش بخشم،
به جای آنکه دیگران مرا بشناسند ، من آنها را دریابم،
و به جای آنکه مهر دریافت کنم، دوستی را بآنها هدیه نمایم ،
زیرا با فراموش کردن خویش است که میتوان به هر چیز رسید،
با بخشایش است که بخشوده میشویم و با مردن است که زندگی همیشگی مییابیم. »
ویراستاری بفارسی
از همایون
کلمات کلیدی:
بیدل در واپسین سالهای اوج و اعتبار مکتب هندی میزیست و از لحاظ خصوصیات کلّی به این مکتب وابسته است. ولی در کنار اینها ویژگیهایی فردی نیز دارد که از دیگر هندیسرایان جدایش میکند.
یک شاخصة مهم بیدل، پشتوانة فکری اوست. نگرشهای عرفانی، تأملات فلسفی، آموزههای اخلاقی، نکات تربیتی و انتقادهای اجتماعی بسیاری در شعر او میتوان یافت، در کنار تغزّلی دلنشین که همانند تغزّل حافظ، سری در زمین دارد و سری در آسمان. مهمتر این که او در همة این عوالم، جدی است و از سر یک احساس واقعی شعر میگوید. به همین سبب بسیاری از شعرهای بیدل، سرشار است از احساس، سرزندگی و عواطف و تجربههای عام انسانی، بهگونهای که برای انسانهای همه اعصار، در همه پهنة جغرافیایی زبان فارسی کاربرد دارد. این تنوّع و عمق محتوایی بهگونهای است که برای بیان بسیاری از لحظات زندگی میتوان به شعر بیدل پناه برد. بیان نمادین و رمزآمیز شاعر نیز به این خاصیت افزوده است.
در کنار اینها، بیدل در عرصة هنرمندیهای صوری نیز سخت قدرتمند است. تخیّلی نیرومند و پیشرفته دارد، همراه با قدرتی شگفت در یافتن مضامین تازه و غریب. بعضی از تصویرهای شعرش چنان امروزی است که از شاعری در آن عصر بعید مینماید. او در رعایت تناسبهای لفظی و معنوی بسیار تواناست و به گونههای مختلف ایهام و تناسب رغبتی تمام دارد. گاه ریزهکاریها و ظرافتهایی در کار دارد که در شعر فارسی کمسابقه است. قافیه و ردیفهای ابتکاری را میآزماید و گاه وزنهایی بلندتر از هنجار عصر خویش برمیگزیند.
زبان شعر بیدل برخوردار است از دایرة واژگانی وسیع و برخی ویژگیهای زبان محاورة عصر او. بعضی مهارتهای زبانی همچون تکرار، حذف و جابهجایی هنرمندانة اجزای جمله را در زبان او میتوان یافت، ولی مهمتر از همه، تعبیرهای کنایی اوست و توسعی شگفت که به حوزة معنایی واژگان میبخشد. به همین لحاظ، بعضی از واژگان در شعرش معنایی سیّال، هالهای و فرّار دارند و تا حد معنیناپذیری پیش میروند. این خاصیت، مهآلودگی دلپذیری به شعر بیدل داده است.
از میان شاعران پیشین، بیدل تا حدود زیادی وامدار صائب و دیگر سخنوران مکتب هندی است، هم در سبک و لحن و هم در بعضی مضامین که تکرار کردهاست. از این که بگذریم، ردّ پای روشنی از خاقانی را در کار او میتوان یافت، بهویژه در قصایدش. در غزل نیز بعضی مشابهتها میان این دو شاعر به نظر میرسد که از آشنایی و انس ویژة بیدل با آن دیگر شاعر دشوارسرا و دیرآشنا حکایت دارد. بیدل در غزلهایش یکی دو مورد اشاره به حافظ و سعدی نیز دارد و بعضی غزلهای آنان را استقبال کرده است، ولی نمیتوان او را در مدار این دو شاعر دانست. بیدل هر چند به وامگیری از مولانا تصریح نمیکند، شعر و شخصیتش تا حدودی به او شباهت میرساند و شاید نزدیکترین شاعر مکتب هندی به مولاناست، هم از لحاظ گرایش عرفانی و هم به سبب سرایش بعضی غزلهای با حسّ و حال و متفاوت با غزل آن عصر. البته یادآوری میکنیم که مقایسة ما به نسبت دیگر شاعران آن دوره است، وگرنه مقام والای خداوندگار بلخ این اجازه را نمیدهد که بدیلی مطلق برایش بتراشیم.
بیدل در افغانستان، آسیای میانه و هندوستان شهرتی تمام داشته است و دارد. ولی در ایران حدود سیصد سال مهجور و گمنام ماند، تا این که به همّت بعضی شاعران و پژوهشگران عصر حاضر به شکلی تقریباً ناگهانی از محاق گمنامی بدر آمد و همانند گوهری گمشده که بازیافته میشود، چشمها را به سوی خود کشید. از آن پس، کتابهای بسیاری در این کشور از آثار او و دربارة او چاپ شده است که در کتابنامة اثر حاضر بدانها اشاره کردهایم.
ولی شعر بیدل خالی از مسامحههای لفظی و نارساییهای بیانی و تصویری هم نیست. گاهی در آن نوعی تزاحم تصویر، ارتباطهای غریب و پیچیده میان عناصر و گرایش شدید به مضمونسازی دیده میشود که شماری از بیتها و غزلها را نامطبوع ساخته است. این شعر البته دایرة محتوایی وسیعی دارد، ولی حدود هشتاد هزار بیت سرودن و همواره سخن تازه گفتن، از چه شاعری بر میآید؟ به همین لحاظ، تشابه و تکرار مضامین و یا حتی ارائة یک مضمون در چند لباس در کار او بسیار است.
سخن بیدل به دشواریابی شهرت یافته است و این ادعا هر چند در بارة شماری از آثار او مصداق تمام مییابد، در مورد بسیاری از شعرهای شفّاف و عاطفی او صادق نیست. بخشی از ابهام شعر بیدل، حاصل تأملات و تفکرات عمیق اوست; بخشی دیگر حاصل مضامین ابتکاری و نازکخیالیها; بخشی دیگر به دلیل نارساییهای زبانی و ترکیبسازیهای خاص و بالاخره بخشی هم براثر غلطهای بیشمار استنساخی و تایپی دیوانش. ولی یک عامل اصلی این دشواریابی، ناآشنایی شعرخوانان این عصر با نظام بلاغی مکتب هندی و لحن و زبان بیدل است و این البته با انس گرفتن با این شاعر، برطرف میشود. در مجموع اطلاق غموض و ابهام بر همه شعرهای بیدل سخنی است ناآگاهانه و غلطی است مشهور که زبان به زبان تکرار و تکثیر شده است.
شعر بیدل، مانند شعر همه سخنوران پُرکار، فراز و فرود دارد. شاعر خود بدین صفت معترف است و باری در غزلی افت و خیز کارش را با بیانی زیبا ترسیم و توجیه کرده است:
مگو این نسخه طور معنی یکدست کم دارد
تو خارجنغمهای، ساز سخن صد زیر و بم دارد
صلای عام میآید به گوش از سازِ این محفل
قدح بهر گدا چیده است و جام از بهر جم دارد
ادب هرجا معیّن کرده نُزل خدمت پیران
رعایتکردگان رغبت اطفال هم دارد
خم ابرو، شکست زلف نیز آرایش است اینجا
نهتنها حسن، قامت را به رعنایی علم دارد...
ولی برای خوانندة کمفرصت شعر امروز، مجال خواندن حدود سه هزار غزل با این زیر و بم و فراز و فرود میسّر نیست. از سویی دیگر بسیاری از غزلهای بیدل به نوعی مشابه هماند و گاه حتی در حدّ وزن و قافیه و تکرار بعضی مضامین. با این وصف، ضرورت گزینش و تلخیص دیوان بیدل، از دیرباز احساس میشده و بنا بر همین ضرورت، گزیدههای متعددی از دیوانش تدوین شده است.
کلمات کلیدی:
و چه سخت است نگفتن و سکوت در زمانهایی که قلب انسان سرشار است از درد و مهیای فریاد.
...
در شرایط بس عجیب و غریب و پر از تردید و در مقابل هجوم افکار و اندیشههای متفاوت و رنگارنگ، امروزه گاهی مواقع انسان در کمال تنهایی و سردرگمی مجبور میشود سکوت کند، دلش را انباشته کند از گفتنیهایی که شنیدنش برای دیگران شاید کوچکترین اهمیتی ندارد.
دیگر انسانها اینقدر غرق در دریای متلاطم و مشوش افکار و اندیشههای تزریق شده به درون مغزشان هستند و آنقدر از اینکه گاهی صدفی،ریگی و یا قطره آب شوری از میان این دریا به چنگ آورده و آن را از آنِ خود بدانند و به رخ دیگران بکشانند مسرور میشوند که انسان در کمال ناامیدی گاهی مواقع مردد میشود که نکند آنچه در قلبش دارد و طالب آن است که در بزرگترین فوران آتشفشان گلویش آن را فریاد بزند چیزی جز ملقمه و نشخواری از همان تصاویر ساختگی و پیشفرضهای واردتاتی نباشد.
آری شاید او که میگفت "زمین سنگی است که خدا به سوی شیطان پرتاب کرده و ما ناگزیر هر لحظه از خدا دور میشویم" کمی خود را از این تردید به در کرده و با شجاعتی در خور ستایش اعتراض خود را نسبت به اوضاع کنونی بروز داده است.
دیگر به گوشها که سهل است به چشمها هم نمیشود اعتماد کرد آخر این روزها کلاغها بعد از مدت زمان طولانی تمرین و ممارست به راحتی همچون کبکها راه میروند و در رنگرزی و تقلید صدا هم تبهر زیادی پیدا کردهاند. جالب اینجاست که بر خلاف گذشته که سعی داشتند کلاغ را به جای قناری رنگ کنند، قناریهای بیچاره توسط روشهای مختلف سیاهکاری به جای کلاغ معرفی شده و در روزنامهها و شبکههای مختلف برای روشن شدن افکار عمومی، تبلیغات گستردهای برای نشان دادن زشتی این کلاغها یا بهتر بگویم قناریها صورت میپذیرد.
این روزها اگر بار دیگر بز بز قندی بچههایش را در خانه تنها بگذارد که حتما گذاشته یا میگذارد، دیگر نسل گرگها با پیشرفتهای زیادی که در عرصه علوم و فنون مختلف برایشان حاصل شده به راحتی و با تکیه بر تجربهها و ناکامیهای گذشته و علیرغم خورده هوشی که حبه انگور از خود نشان میدهد با همان نخستین تلاشها وارد خانه شده و تا بازگشت مادر، از راهِ رفته، مراحل هضم و دفع را هم به پایان برده است و چه بسا فکرهایی هم برای خود مادر در سر نگذراند.
و به قول شاعر " روزگار غریبی است نازنین ..." تن ها
کلمات کلیدی:
الهی ! اشک چشمی، سوز آهــــی
فروزان خاطری، روشن نگاهــــی
زهرسو بسته شــــــــد درهای امید
کلیدی ، رخنه ئی ، راهی پناهــــی
استاد خلیل الله خلیلی
کلمات کلیدی: