بیدل، صدای آن سوتر از فهم جاوید فرهاد "بیدل آهنگت شــــنیدیم و تو را نشـــــــــناختیــم ای زفهم آن سو! به گوش ما صدایی می رسی" بیدل شاعریست حسی نگر.این حسی نگری رویکردیست که از ایجاد رابطه ی شاعر با اشیا و پدیده ها آغاز می شود و سپس در فرآیند آفرینش، شکل می یابد. رابطه ی حسی بیدل با پدیده ها و حوادثی که از آن بارور می شود،...ادامه...
* فرهنگ مردمی شود یا مردم فرهنگی؟ * پنداشت هایی دربــارهء شـــعر |
|
*************************** |
کلمات کلیدی:
ادبیات قراردادی یا هـــــــادی میران متن حاضر نگاه اجمالی درگستره ی پویش وپیرایش شعر معاصرفارسی درافغانستان است. دراین متن سعی بر آن نهاده شده است که ادبیات شعری وشعر ادبیاتی ازمناظر متفاوت نگرسته شده و ظرفیت شعری آن بیرون ازگزاره های قرار دادی مورد سنجش قرار گیرد...ادامه... |
|
*************************** |
کلمات کلیدی:
مدخلی بر بیدل (بخش یازدهم) محمد میرویس غیاثی پیوستگی به حـق ز دو عالم بریدن است دیدار دوست هســـتی خود را ندیدنست شرح: * در بعضی از جریان های تصوف این اندیشه وجود داشته است که؛ نباید انسان طاعت و عبادت را به امید رسیدن به بهشت انجام دهد، چون این نوعی از خود خواهی و بیع و شراء است، و خود خواهی در هر صورت آن ناپسند است...ادامه... * الحاد مدرن (بخش دوم)
کلمات کلیدی:
عبدالقادر بیدل و جایگاهش در سه پاره از یک پیکر
| ||||||
اکنون درست دو دهه از زمانی میگذرد که برای نخستین بار، دیوان غزلیات عبدالقادر بیدل شاعر بزرگ سدههای یازدهم و دوازدهم هجری، در ایران چاپ شد و در آن زمان، حدود دوصد و پنجاه سال از درگذشت بیدل میگذشت.
پیش از آن، چندان نام و نشانی از این شاعر در ایران نبود و به راستی این شگفتیآفرین است که شاعری چنین بزرگ و شاخص، در یکی از کانونهای مهم زبان فارسی دری، چنین گمنام بماند. این در حالی بود که همین شاعر، در دیگر سرزمینهای فارسی زبان که در آن جاها امکانات انتشاراتی کمتر بود و محافل ادبی پراکندهتر، نام و آوازه ای بس فراگیر داشت. بیدل در افغانستان و تاجیکستان شاعری نام آور است و در بعضی محافل، در حد مولانا و حافظ اعتبار دارد. به راستی این تفاوت بسیار را چگونه می توان توجیه کرد و چه دلایلی می توان برایش نشان داد؟ "انحطاط زبان" و پیچیده گویی وقتی به حدود سه دهه پیش بر می گردیم، عبدالقادر بیدل را در محافل ادبی و مجامع و متون دانشگاهی ایران، شاعری گمنام و حتی گاه مطرود می یابیم، به این دلیل ساده که گویا از شدت افراط در ویژگیهای سبکی خویش و ویژگیهای کلی مکتب هندی، به ابتذال و انحطاط گراییده است و پیچیده سرایی. نمونه شاخص این دیدگاه، میتواند تاریخ ادبیات ایران نوشته استاد ذبیحالله صفا باشد. اما آیا به راستی همه حقیقت همین بود و گمنامی بیدل در ایران هیچ عامل و دلیل دیگری نداشت؟ شواهد و قراین نشان میدهند که چنین نیست و غالب کسانی که بیدل را به این صفات موصوف میکردند، متاثر از مسایل دیگری نیز بودند. وگرنه چرا در افغانستان و ماورأالنهر که طبعا سطح دانش ادبی و سواد عمومی مردم در آن جاها بیشتر از ایران هم نبوده است، همین شاعر "پیچیده سرا و افراطی" چنین شهرتی می یابد؟ از این گذشته، توجه ناگهانی اهل ادب ایران به بیدل در سالهای بعد هم نشان داد که این نمیتوانسته است تنها عامل باشد، مگر این که بپذیریم شعر بیدل به ناگهان بسیار ساده و روان شده است. مشکل زبان و عرفان اگر کمی عمیق تر بنگریم، در این امر دلایل دیگری هم می یابیم. صاحبنظران، تا جایی که من دیده ام، بعضی علل دیگر هم برای گمنامی بیدل در ایران یافتهاند، همچون: ?. از رواج افتادن مکتب هندی و غلبه مکتب "بازگشت" در این کشور. (بنابراین، حفظ سنت ادبی مکتب هندی در افغانستان، میتواند دلیل خوبی برای حفظ شهرت بیدل در آن کشور باشد.) ?. پیچیدگی بیان و دشواری سبک شاعر. (این همان باور مشهور است و البته چنان که گفتیم، با شهرت بیدل در افغانستان ناساگاری دارد.) ?. دوری زبان شاعر نسبت به زبان گفتار در ایران. (طبق این باور، زبان بیدل گاه برخوردار از اصطلاحات و تعبیرهایی است که در حوزه زبانی ایران کمتر کاربرد دارد و در حوزه زبانی افغانستان و ماورأالنهر بیشتر رایج است.) ?. گرایش عرفانی بیدل که از سوی معارضان مکتب وحدت الوجود ابن عربی همواره نکوهیده بوده است. ولی هیچ یک از این دلایل به تنهایی نمیتواند گمنامی بیدل در ایران را توجیه کند. مجموعه اینها البته موثر بوده است، به اضافه یک یک عامل بسیار مهم دیگر که از چشم بسیاریها پنهان مانده یا پنهان نگه داشته شده است، یعنی نگرشهای ملی گرایانه در ایران، به ویژه بعد از مشروطیت. نقش نگرشهای ملی گرایانه پس از پارچه پارچه شدن قلمرو وسیع زبان فارسی و ایجاد حکومتهایی مستقل و گاه حتی معارض، و با مطرح شدن ملیت به عنوان یک عامل وحدت بخش قوی در هر کشور، ملی گرایی در سطح ادبیات نیز رواج یافت و ساکنان هر یک از این پاره ها، کوشیدند که با اتکا به مفاخر ادبی، کسب هویت کنند. چون این مفاخر، در روزگاران پیشین به همه این حوزه زبانی تعلق داشته اند، انتساب هر کدام به یک کشور، کمی سخت می شد و مایه جدال و رقابت، چنان که هم اکنون بر سر افغان یا ایرانی بودن بعضی از بزرگان ادب بحث است و البته بحثی بیهوده و روانفرسا. باری، این رویکرد، باعث شد که هر یک از این مفاخر، در کشوری که بدان انتساب مییابند، شهرت و اعتباری بیشتر بیابند، چنان که فردوسی و حافظ و سعدی در ایران و سنایی و جامی در افغانستان و رودکی در تاجیکستان موقعیتهایی بسیار پررنگ تر از آنچه پیشتر پنداشته میشد، یافتند. مسلماً به دلیل نگاه خاص حاکمیت و دستگاههای تبلیغی آن، این گرایشهای ملی، در ایران هم شدیدتر بود و هم سازمانیافته تر. این، می توانست توجه را از بیدل ـ که هیچ گاه در ایران به دنیا نیامده و درنگذشته بود و حتی به این کشور سفر نکرده بود و خاک جایش در اینجا نبود ـ به شاعران دیگری همچون صائب و کلیم معطوف کند. جدا افتادگی بیدل از ایران قراین و شواهد برای این که نشان دهد ایرانی نبودن بیدل به راستی دلیلی مهم برای گمنامی او در این کشور بوده است، بسیار است. من فقط به دیدگاه یکی از استادان ادبیات ایران، دکتر محمد جعفر یاحقی اشاره می کنم که باری در جایی نگاشته اند: "اگر بیدل در حوزه جغرافیایی ایران... غریب افتاده است، شاید هم لختی از آن روست که اینان از نوع وطنی آن صائب و کلیم و طالب آملی را دارند، با ذهن و زبانی مانوس تر و تصویرها و آهنگ هایی دلپسندتر و جاافتادهتر". * مسلما وقتی "وطنی" بودن، ملاکی برای انتخاب شعر یک شاعر باشد، طبیعی است که جایگاه بیدل در قبال صائب در ایران کمرنگ خواهد شد. این نظریه ما وقتی تقویت میشود که توجه کنیم نه تنها بیدل، که بسیار شاعران دیگر خارج از حوزه ایران کنونی نیز در این کشور نسبتا یا مطلقا گمنام مانده اند، همچون سنایی غزنوی، کمال خجندی، سیف فرغانی، فیضی دکنی، امیرخسرو دهلوی، غنی کشمیری، واقف لاهوری، غالب دهلوی و اقبال لاهوری. به راستی آیا همه اینان پیچیده سرا و افراطی بوده اند؟ بیدل و همزبانان ولی برای افغانستان، زمینه برای شهرت یافتن و مطرح بودن بیدل بسیار فراهم تر بود. هم سنت ادبی مکتب ادبی در آنجا فراموش نشد، هم قرابت زبانی مردم آن سامان با بیدل بیشتر بود و هم ملی گرایی در آن کشور ضعیف تر بود و فاقد یک پشتوانه حکومتی دائم و مستمر. و بالاخره آنچه این نظریه (نقش ملیگرایی در گمنامی بیدل) را بازهم قوی تر میکند، این است که نام این شاعر، بلافاصله بعد از وقوع انقلاب اسلامی در ایران بر سر زبانها می افتد و این، دوران افول نگرشهای ملی گرایانه و توجه مردم ایران به خارج از مرزهاست. ظرف چند سال، بیدل چنان موقعیتی در این کشور می یابد که بیش از بیست هزار نسخه غزلیات او به چاپ میرسد و چندین کتاب معتبر درباره این شاعر نوشته میشود. مطرح شدن تدریجی شاعرانی چون واقف لاهوری و غنی کشمیری و سیف فرغانی در این سالها در ایران هم می تواند موید این نظر باشد، یعنی گویا معیارها از "هموطن" بودن به "همزبان" بودن بدل شده است و این، جای بسی امیدواری دارد. بررسی موقعیت کنونی بیدل در ایران و تحقیقاتی که هم از سوی جامعه ادبی این کشور و هم از سوی مهاجران افغان درباره این شاعر انجام شده و نقد کتابهایی که در این سالها در ارتباط با بیدل چاپ شده است، از مجال اندک این نوشتار بیرون است و در مقاله ای مستقل، میتوان بدان پرداخت.
* شاعر آینهها (معرفی کتاب شاعر آینهها از دکتر شفیعی کدکنی)، کیهان فرهنگی، سال پنجم، شماره ?، تیرماه ????، صفحه ??. |
کلمات کلیدی:
![](http://www.blogfa.com/photo/s/samerafi.jpg)
پایداری ملتها به نیرومندی اندیشه و افکار بلند آنان بستگی دارد. میهن عزیز ما طی سالیان متمادی، با همین وسیلهء موثر و مهم توانسته است در برابر هجوم فرهنگ های گوناگون که از طریق جنگ و خونریزی و قتل و غارت صورت میگرفته است، در عرصهء جهانی راست و مقاوم و با صلابت به پیش گام بردارد و بر تارک تاریخ همچون الماسی بدرخشد و اندیشه ها و فرهنگ تابناک خود را حفظ نماید. در عوض، آنانکه از فرهنگ خود بیگانه و راه تقلید از اجنبی را طی کردند، نابود شدند و نامی کمرنگ در تاریخ دارند.
در سرزمین ادب پرور افغانستان، ستارگان درخشان زیادی در طی قرون درخشیده اند و مردم کشور عزیز ما بر پر و بال اندیشه های خلاق این خداوندگاران سخن، پروازی عاشقانه داشته اند و قله های بلند زیادی را در سرزمین دلها، حتی در دورترین نقاط عالم، تسخیر نموده اند.
یکی از آن اندیشمندان و فرزانه گان شعر و ادب، عرفان و موسیقی، جناب استاد سمیع رفیع استند که بنده نیز یکی از جمله ء ارادتمندان شان استم.
کلمات کلیدی:
چارلی چاپلین ، هنرمند بزرگ سینما، فیلم سازی که در آثارش به انسان ارج نهاد و فساد و تباهی را با طنز به باد انتقاد گرفت ، نامه ای به دخترش جرالدین چاپلین دارد که یکی از با ارزش ترین نوشته ها به شمار می آید . این نوشته سرشار از نکات اخلاقی ، بسیار زیبا و خواندنی است.
جرالدین ، دخترم !
از تو دورم ، ولی یک لحظه تصویر تو از دیدگانم دور نمی شود ، تو کجایی ؟
در پاریس روی صحنه تئاتر پر شکوه شانزه لیزه ... ، در نقش ستاره باش ، بدرخش ! اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گلهایی که برایت فرستاده اند ، ترا فرصت هوشیاری داد ، بنشین و نامه ام را بخوان .
هنر قبل از آنکه دو بال پرواز به انسان بدهد ، اغلب دو پای او را می شکند ... .
جرالدین دخترم !
پدرت با تو حرف می زند ، شاید شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان ترا فریب دهد . آن شب است که این الماس ، ریسمان نااستوار زیر پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است . روزی که چهره زیبای یک اشراف زاده ترا بفریبد ، آن روز است که بندباز ناشی خواهی بود ، بندبازان ناشی همیشه سقوط می کنند .
از این رو ، دل به زر و زیور مبند . بزرگترین الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه می درخشد . اما اگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی ، با او یک دل باش و به راستی او را دوست بدار.
دخترم !
هیچ کس و هیچ چیز را در این جهان نمی توان شایسته این یافت که دختری ناخن پای خود را به خاطرش عریان کند . برهنگی بیماری عصر ماست . به گمان من ، تن تو باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است .
جرالدین ، دخترم !
با این پیام نامه ام را به پایان می رسانم :
انسان باش ، زیرا که گرسنه بودن و در فقر مردن ، هزار بار قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است.
برگرفته از سایت فارسی( تبیان )
چارلی چاپلین ، هنرمند بزرگ سینما، فیلم سازی که در آثارش به انسان ارج نهاد و فساد و تباهی را با طنز به باد انتقاد گرفت ، نامه ای به دخترش جرالدین چاپلین دارد که یکی از با ارزش ترین نوشته ها به شمار می آید . این نوشته سرشار از نکات اخلاقی ، بسیار زیبا و خواندنی است.
جرالدین ، دخترم !
از تو دورم ، ولی یک لحظه تصویر تو از دیدگانم دور نمی شود ، تو کجایی ؟
در پاریس روی صحنه تئاتر پر شکوه شانزه لیزه ... ، در نقش ستاره باش ، بدرخش ! اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گلهایی که برایت فرستاده اند ، ترا فرصت هوشیاری داد ، بنشین و نامه ام را بخوان .
هنر قبل از آنکه دو بال پرواز به انسان بدهد ، اغلب دو پای او را می شکند ... .
جرالدین دخترم !
پدرت با تو حرف می زند ، شاید شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان ترا فریب دهد . آن شب است که این الماس ، ریسمان نااستوار زیر پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است . روزی که چهره زیبای یک اشراف زاده ترا بفریبد ، آن روز است که بندباز ناشی خواهی بود ، بندبازان ناشی همیشه سقوط می کنند .
از این رو ، دل به زر و زیور مبند . بزرگترین الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه می درخشد . اما اگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی ، با او یک دل باش و به راستی او را دوست بدار.
دخترم !
هیچ کس و هیچ چیز را در این جهان نمی توان شایسته این یافت که دختری ناخن پای خود را به خاطرش عریان کند . برهنگی بیماری عصر ماست . به گمان من ، تن تو باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است .
جرالدین ، دخترم !
با این پیام نامه ام را به پایان می رسانم :
انسان باش ، زیرا که گرسنه بودن و در فقر مردن ، هزار بار قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است.
برگرفته از سایت فارسی( تبیان )
کلمات کلیدی:
تأملی بر جهان بینی
مولانا جلالدین محمد بلخی
به مناسبت بزرگداشت از هشتصدومین سالروز تولد مولانا
دستگیر صادقی
مولانا جلال الدین محمد بلخی ، عارف ، شاعر و متفکر بزرگ زمانه ها ، در آغاز مثنوی معنوی که به نی نامه شهرت دارد ، چنین می سراید:
بشنو از نى چون حکایت مىکند | از جداییها شکایت مىکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند | از نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحهشرحه از فراق | تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسى کو دور ماند از اصل خویش | باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتى نالان شدم | جفت بد حالان و خوشحالان شدم
هر کسى از ظن خود شد یار من | از درون من نجست اسرار من
سرّ من از ناله من دور نیست | لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست | لیک کس را دید جان دستور نیست
آتش است این بانگ ناى و نیست باد | هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشق است کاندر نى فتاد | جوشش عشق است کاندر مى فتاد
نى حریف هر که از یارى برید | پردههایش پردههاى ما درید
همچو نى ، زهرى و تریاقى که دید | همچو نى ، دمساز و مشتاقى که دید
نى حدیث راهِ پر خون مىکند | قصههاى عشقِ مجنون مىکند
محرم این هوش جز بیهوش نیست | مر زبان را مشترى جز گوش نیست
در غم ما روزها بیگاه شد | روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت ، گو رو باک نیست | تو بمان ، اى آنک چون تو پاک نیست
هر که جز ماهى ز آبش سیر شد | هر که بىروزى است روزش دیر شد
در نیابد حال پخته هیچ خام | پس سخن کوتاه باید والسلام
نوای جانسوز مولانا ، در فراز و فرود قرنها و در وادی پر پیچ و خم عرفان ، همواره روان انسانهای شیفته و با بینش را بخود کشانیده است. این نوا ، تبلوری است از قرنها تفکر و اندیشه انسانی ، که از جدال انسان برای خود شناسی خویش ، مایه گرفته و نزج یافته است.
گفته اند که مولانا ، درهمین نی نامه ، یعنی هجده بیت اول « مثنوی معنوی مولوی ، هست قران در زبان پهلوی » ، تمام مفاهیم کلی مثنوی کبیر را بصورت بسیار فشرده گنجانیده است و یا به عبارت دیگر، مثنوی تفسیر و توضیح همین هجده بیت اول است که آن را خداوند گار بلخ به قلم خود نوشته بودند. البته، متباقی اشعار مثنوی را آنطوری که مشهور است ، مولانای ما در احوال گوناگون سروده و یار پاک نهاد وی ، حسام الدین چلبی ، آنها را با کمال اخلاص نوشته است.
عصاره کلی و جان مطلب در آثار فناناپذیر مولانا ، بخصوص در دو اثر گرانسنگ آن ، یعنی مثنوی معنوی و دیوان شمس ، صرف یک کلمه است و آنهم « عشق » است که ستون اساسی جهان بینی مولانا را میسازد. از آنرو طریقت و مکتب مولانا را مکتب عشق گفته اند ، و وی را پیامبر عشق نامیده اند. چنانچه جناب شان می فرمایند:
آتشی از عشق در جان برفروز سربه سر، فکر و عبادت را بسوز
ای خدا، جان را تو بنما آن مقام کاندرو بی حرف ، می روید کلام
گرچه تفسیر زبان ، روشنگر است لیک عشق بی زبان ، روشن تر است
ادامه مطلب... کلمات کلیدی:
انتخاب انتخاب مثنوی است بهاءالدین خرمشاهی
|
|
همین روزها، که هنوز جهان فرهنگ و جهان اسلام و کشور خودمان شادمان از جشنها و همایشها و نکوداشتهای علمی و هنری در سال بزرگداشت حضرت مولانا جلالالدین محمد است، کتاب مهمی به نام لبّ لباب معنوی- اثر واعظ کاشفی- با تصحیح و پیشگفتار استاد عبدالکریم سروش، از سوی انتشارات صراط منتشر شده است. دکتر سروش از بزرگترین و ژرفاندیشترین مولویشناسان ایران و جهان است. بیش از 40 سال به درس و بحث مثنوی، غزلهای مولانا معروف به غزلیات شمس و طبعا سایر آثار مولانا، سختکوشانه اشتغال داشته است و دارد. |
کلمات کلیدی: