استاد یعقوب قاسمی فرزند ارشد استاد بزرگ قاسم افغان درسال 1296 خورشیدی درگذرخرابات شهر کابل بدنیا آمد درهمانجا بزرگ شد و تحصلاتش را در مکتب ابتدایی عاشقان وعارفان بپایان رساند. شرایط خانواده و محیط زندگی او بگونه ای بود که با ساز و سرود پیوند خورده، همانطوری که ـــ بهره مندی ازصدای گرم و دلنشین را از پدر به ارث برده بود .
یعقوب قاسمی ازکودکی ذوق موسیقی را در خود احساس کرده نخستین درس ها را از هنر پدرآموخت و موسیقی را در ده سالگی با نواختن هارمونیه که هدیه ای ازسوی پدرش بود آغاز کرد. ولی بـه احتـرام پدرهرگز جلو او دهان باز نکرد تا اینکه روزی ویا شبی پدر بنوای پسرش گوش کرد.
((استادقاسم باوجود اینکه از زندگی پریشان و آشفته و روزگاربی سروسامان اهل موسیقی و تعصبات مـردم دل خوشی نداشت و میدانست که هنرموسیقی دراین مملکت عاقبت خوبی ندارد، دستی بسرپسرش کشید و بوسه ای ازسرمهربپیشانی او زد وگفت: صدایت خوب است، قشنگ آواز می خوانی ولی تنـها صدای خوب کافی نیست تو باید تعلیم هم ببینی. ))
همان بود که درسال 1312 یعقوب نوجوان را به شاگردی استاد امیدعلی خان پسراستاد پیارا خان بـه هندوستان فرستاد تا از راهنمایی ها و آموزش و توصیه های ارزنده وی نیزبهره مند گردیده و بـه الهام وکسب فیض از استاد پایه های هنر خود را مستحکم سازد، ویعقوب نزد وی بتعلیم پرداخت وبهره های فراوان جست وموسیقی کلاسیک را تمام وکمال آموخت و شاگردی را به بهترین وجه بپایان رساند. پس ازمراجعت به زادگاهش، تا پایان عمر بشایستگی به آواز خـوانـی پرداخـت و شاگردان بسیاری را تحت تعلیم شیوه و روش خود قرارداده وخوانندگان قابل اعتنایی به بار آورد که از آنجمله میتوان از استاد مهوش، استاد موسی قاسمی، زلاند، گل احمد شیفته، ابراهیم نسیم، آذر و دیگران نام برد. استاد یعقوب قاسمی از جمله محدود آوازخوانانی بود که علاوه از موسیقی کلاسیک وغزل خوانی، آهنگ های فولکلوریک را نیز با مهارت اجرا میکرد مثل آهنگ های :
او لیلا او لیلا داری دوچشم شهلا
استادیعقوب قاسمی 37 سال تمام بعنوان آوازخوان، آهنگ ساز، معلم کورس موسیقی ومنتظم عمومی رادیو کابل ( رایوافغانستان ) اجرای وظیفه کرده و لقب استادی را ازآن خود ساخت و سرانجام این مردشیک پوش و( گل آغای خربات) بروز26 سرطان سال 1356 خورشیدی در اثر یک سکته مغزی بعمر شصت سالگی پدرود حیات گفت ودرجوار مرقد پدرش استاد قاسم درشهدای صالحین بخاک سپرده شد .
روحش شاد ویادش گرامی |
کلمات کلیدی:
مبارزات و خدمات محمود طرزی در بخش مشروطه خواهان گنجانیده شده است
کلمات کلیدی:
رییس جمهور: حامد کرزی
حامد کرزی در سال ???? در شهر قندهار در جنوب افغانستان زاده شد. او در هند و فرانسه به تحصیل پرداخت و در بیشترین دوران اشغال افغانستان توسط نیروهای شوروی و حکومت طالبان در مهاجرت به سرمی برد. آقای کرزی به عنوان رییس دولت موقت افغانستان در سال ???? پس از سقوط طالبان برگزیده شد.
رییس مجلس نمایندگان (= ولسی جرگه): یونس قانونی
مجلس نمایندگان افغانستان، نمایندگانی از طیفهای گوناگون سیاسی در افغانستان، اعم از تکنوکراتها، سکولارها، گروههای مجاهدین، کمونیستها(مائوئیست ها و سویتیست های طرفدار شوروی سابق)، هواداران پیشین گروه طالبان و اطرافیان شاه سابق را در خود جای داده است.
رییس مجلس سنا (= مشرانو جرگه): صبغت الله مجددی
وزیرخارجه: رنگین دادفر سپنتا
وزیردفاع: عبدالرحیم وردک
وزیر داخله (کشور): ضرار احمد مقبل
وزیر مالیه (دارایی): انورالحق احدی
احزاب و سازمان های اجتماعی
احزاب دارای مجوز رسمی فعالیت : 86 حزب
• احزاب سکولار : 34 حزب .
• احزاب دارای سابقه ی کمونیستی : 29 حزب .
• احزاب دارای گرایش اسلامی : حدود 23 حزب .
سازمان های اجتماعی دارای مجوز : 765 سازمان
مجموع احزاب و سازمان های اجتماعی دارای مجوز و بدون مجوز رسمی در داخل و خارج از افغانستان از سال 1284 تا 1386 : بیش از1210 عنوان.
رسانه ها
در زمان حکمرانی، طالبان رسانه های افغانستان شدیداً کنترل می شدند. رادیوی افغانستان به رادیوی " صدای شریعت" تغییر نام داد و منعکس کننده اعتقادات فرقه ای طالبان بود. تلویزیون نیز به عنوان " منشاء فساد اخلاق" ممنوع شده بود.
اواخر سال ???? رادیوی افغانستان پس از فروپاشی طالبان دوباره پخش برنامه های خود را از سرگرفت. چند روز پس از آن شبکه ی تلویزیونی افغانستان آغاز به کار کرد. روزنامه های افغانستان از آزادی بیان چشمگیری برخورداراند، اما تعداد آنها زیاد نیست. پس از سقوط طالبان چندین ایستگاه رادیو و تلویزیون خصوصی نیز آغاز به کار کرده اند.
در سال ???? قانون مطبوعات به تصویب رسید که تحت آن انتقاد از اسلام و ادیان دیگر ممنوع اعلام شد. ایستگاه های رادیویی دیگری نیز از خارج برای ا?غانستان برنامه پخش می کنند. از جمله بی بی سی، سرویس جهانی فرانسه، رادیو اروپای آزاد ( رادیو آزادی که بودجه آن از سوی آمریکا تامین می شود)، صدای آمریکا، صدای آزادی (از سوی نیروهای آیساف).
برنامه های سرویس جهانی بی بی سی بر روی امواج کوتاه و اف ام نیز در نقاط دیگر افغانستان به گوش می رسد.
روزنامه های دولتی
انیس (به زبان فارسی).
هیواد (به زبان پشتو) .
اصلاح (به زبان فارسی و پشتو).
کابل تایمز (به زبان انگلیسی).
اتفاق اسلام (به زبان فارسی در هرات).
روزنامه های غیر دولتی
چراغ
آرمان ملی
ویسا
صدای بامداد
افغانستان
راه نجات
اراده
به سوی فردا
ترقی
اوت لوک افغانستان (انگلیسی)
هفته نامه ها
کابل
پیام مجاهد (ارگان شورای نظار سابق)
اقتدار ملی
پنجره
مشارکت ملی
کلید
مردم
جامعه
رادیوها
رادیو ملی افغانستان (دولتی)
رادیو صبح به خیر افغانستان
رادیو هرات
رادیو بلخ
رادیو قندهار
رادیو کلید (غیردولتی در کابل و ولایات)
آرمان اف ام - (بازرگانی سرگرمی در کابل و ولایات)
رادیو افغان آزاد - خصوصی
تلویزیونها
تلویزیون ملی افغانستان - دولتی
تلویزیون بلخ
تلویزیون هرات
آیینه - غیردولتی
تلویزیون طلوع (غیردولتی سراسری)
تلویزیون آریانا (غیردولتی سراسری و ماهواره ای)
تلویزیون افغان
تلویزیون تمدن
خبرگزاریها
آژانس اطلاع رسانی باختر(دولتی)
خبرگزاری پژواک (غیردولتی)
خبرگزاری اسلامی افغان ( به زبان پشتو و انگلیسی در پیشاور)
خبرگزاری صدای افغان ( آوا )
کلمات کلیدی:
داکتر یاسمین جنا
سال 1963 در شهرکابل بدنیا آمده ، در لیسهً عایشهً درانی درس خواند و در رشتهً تاریخ از پوهنتون کابل در سال 1985 لیسانس گرفت ، بعد به حیث کارمند علمی در آکادمی علوم افغانستان پذیرفته شد.
او در عین خدمت به تحصیلات خود ادامه داد و در سال 1988 فوق لیسانس را از پوهنتون کابل گرفت. سپس برای گرفتن دوکتورا دراین رشته عازم شوروی گردید و در سال 1993 موفق به اخذ دوکتورا درتاریخ از اکادمی علوم روسیه در شهر سنپیتر بورگ شد. داکتر جنا پس از ختم تحصیلات عالی نتوانست به کشور برگردد و دانش و تجربهً علمی خود را در خدمت هموطنان قرار بدهد ، به ناچار راهی دیار غربت شد و به انگلستان پناهنده شد. در انگلستان نیز دامن تحصیلات عالی را رها نکرد و از گرینویچ لندن درسال 2001 ماستری بدست آورد.
وی متاهل است ، دو فرزند دارد. در برخورد با هموطنانش صمیمی و دارای کرکتر عالی روشنفکرانه است. وی در لندن در یکی از کالج های آن شهر بحیث استاد زبان انگلیسی و کمپیوترایفای وظیفه میکند . دارای طاقت کار و حوصلهً زیاد است. او برعلاوه بر تحقیق در رشته تاریخ ، در عرصه های زبان شناسی و شعر نیز دسترسی دارد.
فراق یار
درچنــــــین وضع مصیبت بار زار افتاده ام تا چو اشک از دیدهً زیـــــــبای یار افتاده ام
درمیان این همه گل ها گــــــــلی خشکیده ام مــــــــــــوج دریا بودم ، اما برکنار افتاده ام
درمیان ماهــــــــــــــرویان جایگاهی داشتم حالیا در بی پـــنـــاهی خوار و زار افتاده ام
قامــــــــــت رعنا چو سرو جویباران داشتم از غــــم و انــدوه اکنون چون غبار افتاده ام
درمیان نیـــکورویان ازجمله گی زیـــــباترم لیک از بــــی طـــالعی از چشم یار افتاده ام
من هنوز احساس عشقم در وجودش دیده ام گرچه دور از کوی او در یک دیار افتاده ام
تا تو رفتی از بر« جنا» چون نورازدیده گان مــــن در اینجا با دوچشم اشــــکبار افتاده ام
کلمات کلیدی:
محمد کریم کابلی
محمدکریم ولد میرزعبدالرزاق خان در سال 1295 خورشیدی در محلهً علیرضا خان شهر کابل دیده به جهان گشود. وی پس از ختم دوره تعلیمی در مکتب عالی جرمنی ( لیسه امانی ) به فراگرفتن علوم متداوله عربی پرداخت.
مجموعهً اشعارش در سه جلد در کلیفورنیا بچاپ رسیده است.
وی در سال 1989 میلادی به امریکا مهاجرت کرد و در ایالت کلیفورنیا سکونت دارد.
از قصیدهً کابل
دســــــــــــت قضاست دانی حاجت روای کابل
فــــــــــرمانـــــــــــروای کابل باشد خدای کابل
بــــهـــــــــتـــــر زفر شاهــــــــی پرهمای کابل
فارغ زتنـــــــــــگدستی دست گـــــــــدای کابل
بوی بهشــــــــــــــت خیزد شب از فضای کابل
جان زنده میــــــــــــکند جان آب و هوای کابل
دست آنچه را بـــــــــسازد دســــــت دگر ببازد
دســــــــــــت قضــــــــا نهاده سنگ بنای کابل
ازمصر و چین شنـــــــــــــیدی آواز کاروانی
آهنـــــــــگ اریانــــــــــست بانگ درای کابل
خـــــــــــــــوش موسم بهارش دامان کهسارش
از محـــــــــضــــــــر شهیدان تا دلکشای کابل
دامان سبز دســـــــــــتش گل رنگ رنگ دارد
از فیض ابر رحمــــــــــــــت نزل سمای کابل
برروی خـــــــــــویش بابی از معرفت گشادیم
هر صبحدم ز فیض خواجه صــــــــــفای کابل
ازعاشــــــقــــــان رویش از عارفان کــــویش
آمــــــوختیــــــــم چنـــــــدی درس وفای کابل
بــــــوی گـــــــلاب آید از چشـــــــــمهً زلالش
روشسته خــــــــــــضر اینجا زآب صفای کابل
زهره زخویش میرفت چون می شنید در چرخ
ازگــــــــــــــوشهً خرابات شور و غــنای کابل
ازبلخ و بامـــــــــیانش از ســــیر باســــــتانش
آیینهً صــــــــفائیست دوران نماــــــــــی کابل
از کهـــــــسار و جنگل و زخاک گبر و منگل
از زردهشـــــــــت بشنو توحـــــــید نای کابل
بودای نیک محــــــــــــضر بنهاد بردرش سر
در درهً کـــــــیــــان برمحــــــــــــوبقای کابل
اعراب ویزدگردان در خاک و خون نشـستند
آنــــــسو ترک نرفتــــــند از تنـــــگنای کابل
شاه جـــــــــــهان سکندر بر اسپ ماند شش در
از بیــــــــم تیغ کوه سربر سمــــــــــای کابل
کس رو سپــــــید زین در هرگز برون نرفته
از روسیه بجـــــــــــــویید این ماجرای کابل
بـرروح رفتگانش برخـــــــــــاک خفتگانش
یارب هـــــــــــزار رحمت ورد روای کابل
برماتــــــــم شهـــــــیدان از نالهً یتــــــیمان
خــــــیــــــل فرشته آید شب برفضای کابل
برکوری حســـــــــودان یارب که باز بینم
عشرت سرای گردد حـــسرت سرای کابل
بیاد بهار وطن
مرا ای پاسبان امروز باز آواز سار آید
دل افســـــــرده ام را باز یاد نوبهار آید
بهار امسال نی بر شیوهً پار و پرار آید
زانفاس خوشش دائیم یادی بوی یار آید
کلید بستگی بشکن ترا آخر چه کار آید
زمستان رفت برف ازقلهً کهــــــــسار برخیزد
بدامانش زفیــــــــــــــض ابر آذاری گهر ریزد
گل از گل سر زند از گل عبیر مشک تر خیزد
نگاه نرگس مستانه از خواب ســـــــــحر خیزد
که می دانـــــم پس از هر نشهً کم کم خمار آید
زمــــــــــــــرد بیز دشت و در زنزل ابر آذاری
عبیر آمیز دامانن چمـــــــــــن از مشک تاتاری
مسیحا دم دم شام و سحر از حکـــــــــمت باری
باین و آن نظر بستـــــــــــم زناداری و ناچاری
خرد را زان نهان از دیده صد رنگ آشکار آید
زفیض باد نوروزی زگــــــل بوی سمن خیزد
گل از گل بارور گردد زدل رنج و محن خیزد
غبارمحنت بیداد از خاک وطــــــــــن برخیزد
گل اندر گل درآویزد زگـــل مشک ختن خیزد
عروسان چمن را دسته دسته خـــواستـگار آید
شب دیجور دســــت از دامن پاک سحر گیرد
زخــــــون کشتگان باغ وطن رنگ دگر گیرد
عروس ملک را خورشید طالع در نظر گیرد
دل آواره گـــــــانــــــش با امیدی ز سر گیرد
برهـــــــنه پا و سر مام وطن را غمگسار آید
زبزم باصــــفای دین نزاع تو و من خیزد
زبستان جهــان دیگر فریب اهـرمن خیزد
غبار دامن از بهـتان رنـــگ پیرهن خیزد
زگـلزار وطــــن آوازهً زاغ و زغن خیزد
کدورت خیزد از دل دلـبر دیرین کنار آید
ازآن هم گر سرچون بـــــــوم زیر بال و پر دارم
هــــــــــــوای " کابلی " و کابلستان را بسر دارم
زسنگ کوهسارانش فروغی چون " شرر" دارم
زیمن همتــــــــش در دل گلـــــــستانی دگر دارم
بــــــبـــازارش شود یارب که یوسف را گذار آید
زاهد نما
زاهــــــــدنما درین شهر بین وه چه نا بکار است
دی خون خلــــــق میخورد امروز روزه داراست
فـــــــرزیـــــن ز زین فتاده رخ در پی پــــــیــاده
بی اسپ و فیل دانی شه خـــــوب خر سوار است
ســـــوزد درون خــــــــود را پنــــــــهان نمیتوانم
اشک ار برون نیاورد درچهــــــــره آشکار است
عمامه میفــــــــروشــــــــــــــد ساغر کشان بیایید
خوش لحظه ایست زاهد در گیر و گیرو داراست
شــــــــوق تو می کشـــــــــــــانم بی اختیار ورنه
در کـــــــــــوی میفروشان ما را دگر چه کار است
گـــــــر راه دیر جـــــــــــــــویم یا راه کعبه پویم
هر سو فــــــــتــــــاده چشمم روی تو آشکارست
طاحون دور گردون در گــــــردشست و دوران
خـــــــــــود رفته باز ناید دیگر چه انتظار است
نوروز و تیر و دیمـــــــاه آیــــــــند و باز گردند
عمر ار عــــــزیز داری هر روز نو بهار است
پیدایش کائنات
بامر کــــم خـــــــم این نیلـــــگون بجوش آمد
جهان خــــــفــــــته زخواب عدم به هوش آمد
زرتق و فتق عطــــــــــایش دمید چشمهً فیض
جهان تـــــــــازه شـــــد و ناله در خروش آمد
سرود سرخـــــوش بانگ درای محمل دوست
نـــهــــــان نــــهــــان زدل راهبین بگوش آمد
مسیح بی می و پیمـــــــانه زین سرای گذشت
خــــــــــضـــــــر بهمرهً پیر خرد خموش آمد
در آن بادیه پــــیـــــــر خـــــــــــرد براه افتاد
وزآن ناله نـــــــوای خـــــــــوش سروش آمد
گــــذشــــــــت محمل لیلی و عقل ره گم کرد
خرد خمـــــــوش شد و عشق پــرده پوش آمد
زبـــــخــــــث ما انا قــلـــت و شور لاغیری
شــــــکــــــایتــــــی زطریق بیان بگوش آمد
چه شعلهً که بدلهــــــــای بـــــیـــــــدلان افتاد
چــــــه آتشـــــــی که خم باده زان بجوش آمد
زســــــــیــــــر کوکب اســــــــری بعبده لیلا
ستاره دم نزد و آسمان خــــــمـــــــــوش آمد
مســـیح ازخم این شش جهت خموش گذشت
خـــــلـــــــیل زآتش تسلیـــــــم گل بدوش آمد
بهای طــــــــــاعت یعقوب حسن یوسف برد
صــــــلای رونق بازار می فــــــــروش آمد
زشور بادهً شــــــــــــــــوقت چنانم ای ساقی
که هوش و نـوش زسررفت ودل بجوش آمد
بگوش دوشم ازآشــــــوب و شور میخواران
طنین جــــــــــام می و بانـگ نوش نوش آمد
زغلــغل و سرو سـودای میکشان چه گذشت
که جوش باده زخـود رفت و خـم بجوش آمد
زیسر و عسر بخود سهل گیر و سخت مگیر
که سخت قسمــــــت بدکیش سخت کوش آمد
کلمات کلیدی:
یکی از چهره های برجسته در تاریخ ادبیات معاصر افغانستان است. وی از معدود شاعرانیست که برای بار نخست اوزان مطرح نیمایی را در افغانستان به کار بست و اشعار بس زیبای از خویش بجا گذاشت. استاد خلیلی علاوه بر آنکه شاعری خوش قریحه و نویسنده مطرحی بود ، در عرصه های دگری چون تاریخ، سیاست، فلسفه و عرفان نیز حضور گستردهء داشت.
استاد خلیلی در سال ???? خورشیدی در باغ شهر آرای کابل دیده به جهان گشود. در سنین طفولیت والدینش را از دست داد و در نیمه راه، تعلیم را رها کرد. او سالهای را در کابل، کوهستان و بلخ گذرانید. استاد در پست های اساسی زیادی در دوایر دولتی افغانستان در داخل و خارج از کشور کار کرد . در اوایل دهه بیست خورشیدی به حیث معاون دانشگاه کابل به کار گماشته شد. در سال ???? رییس مستقل ریاست مطبوعات شد و در سال ???? به حیث مشاور عالی سلطنتی در دربار محمد ظاهر شاه پذیرفته شد. در سالهای نخستین دهه ?? به عنوان سفیر کبیر مدتی در عربستان سعودی و سپس در عراق مصروف خدمت بود. استاد خلیلی پس از کودتای هفت ثور سفارت را ترک و مدتی در اروپا و امریکا به سر برد. اما عشق وطن و وطندار دیر آنجا نگذاشتش. استاد پس از آن به پاکستان آمد و در کنار هزاران هموطن آواره اش، مسکن گزید و در این دوره آثار زیادی از وی به نشر سپرده شد. استاد خلیلی در مجموع ?? اثر منظوم و منثور در عرصه های مختلف هنر، ادب ، سیاست، فلسفه و عرفان دارد که بیشتر شان در داخل و خارج از کشور به طبع رسیده است. استاد خلیلی نام صاحب مرتبتی در میان فارسی زبانان کشور همسایه ایران نیز کسب کرده بود. چنانچه مقامات دانشگاهی و حلقه های ادبی آنکشور دوبار در طی سالهای ???? و ???? از استاد خلیلی دعوت نمودند و استاد مورد استقبال فراوان حلقه های فرهنگی آن دیار قرار گرفت.
استاد خلیل الله خلیلی در بهار ???? خورشیدی در شهر اسلام آباد پاکستان چشم از جهان فرو بست و به نام های سترگ جاوید این سرزمین پیوست.
از استاد خلیل الله خلیلی
شهر طوفان برده
قلم در پنجة من نخلِ سرما خرده را ماند
دوات از خشک مغزی ها دهانِ مرده را ماند
نه پیوندی به دیروزی نه امیدی به فردائی
دل بی حاصل من شهر طوفان برده را ماند
تکانی هم نخورد از آهِ آتشبارِِ مظلومان
دلِ سختِ ستمگر سنگِ پیکان خورده را ماند
گل عشقم که بود از نوبهار آرزو خندان
کنون در پای جانان غنچة پژمرده را ماند
سر بیدرد کز شور تمنا نیستش بهره
بشاخ زندگانی میوة افسرده را ماند
ز بس در هر چه دیدم داشت رنگِ رنج و آزاری
جهان در چشم من یکسر دل آزرده را ماند.
***
شکوه
به داغ نامرادی سوختم ای اشک طوفانی
به تنگ آمد دلم زین زند گی ای مرگ جولانی
درین مکتب نمیدانم چه رمز مهملم یارب
که نی معنی شدم ، نی نامه ای ، نی زیب عنوانی
ازین آزادگی بهتر بود صد ره به چشم من
صدای شیون زنجیر و قید کنج زندانی
بهر وضعی که گردون گشت ، کام من نشد حاصل
مگر این شام غم را مرگ سازد صبح رخشانی
ز یک جو منتِ این ناکسان بردن بود بهتر
که بشگافم به مشکل صخره سنگی را به مژ گانی
گناهم چیست ، گردونم چرا آزرده میدارد ؟
ازین کاسه گدا دیگر چه جستم جز لب نانی ؟
راه نیستا ن
ناله به دل شد گره ، راهِ نیستان کجا ست ؟
خانه قفس شد بمن ، طرفِ بیابان کجا ست ؟
اشک به خونم کشید ، آه ببادم سپرد
عقل به بندم فگند ، رخنة زندان کجا ست؟
گفت پناهت دهد ، در رهة آن خاک شو
آنکه شدم در رهش خاک بگو آ ن کجا ست ؟
روز به محنت گذشت ، شام به غم شد سحر
ساقی گلچهره کو ، نعرة مستان کجا ست ؟
درتفِ این بادیه ، سوخت سراپا تنم
مزرعم آ تش گرفت ، نم نم بارا ن کجا ست ؟
موج نلرزد به آ ب ، غنچه نه خندد به با غ
برگ نه جنبد بشا خ ، با د بهارا ن کجا ست ؟
خوب و بد زندگی ، بر سر هم ریختند
تا کند ا ز هم جدا ، بازوی دهقا ن کجا ست ؟
برقِِ نگه خیره شد ، شوق ز دل رخت بست
خا نه پر ا ز دود شد ، مشعل رخشان کجا ست ؟
ناله شدم غم شدم ، من همه ما تم شدم
آ ن دل خرم چه شد ، آ ن لب خندا ن کجا ست ؟
ا بر سیه شد پدید ، با ز به چرخ سخن
اختر برج ا د ب ، مرد سخندا ن کجا ست ؟
هم نظر بوعلی ، هم قدم بوا لعلا
هم نفس رودکی ، هم دم سلمان کجا ست ؟
مرد نمیرد به مرگ ، مرگ ازو نامجو ست
نام چو جا وید شد ، مردنش آسا ن کجا ست ؟
برگریزا ن
ا کنون که سپا ه برگریزا ن بر سبزه و گل کشیده شبخون
گل ها ی چمن به نا مرا دی یکسر شده زا ر و زغفرا ن گون
شمشا د بلند گردن ا فرا ز ا ز هیبت با د گشته وا ژون
زا ن قوم خزا ن رسیده کن یاد
در خندة صبح چون کنی گوش بر نالة زا ر آ بشا را ن
ا ز پردة ا بر مطرب شب آ ن مرغک شا د سایه پرور
پا ما ل شود چو لانة مور ا ز دهشت مرگزا ی توفا ن
زا ن گلشن سیل د یده کن یا د
چون در بن برگها ی لرزا ن آن مرغک شا د سا یه پرور
ا ز گرمی مهر با ر خورشید گلبا نگ نشاط را کند سر
نا گاه ، گرسنه با زخونخوا ر بر با ید ش از کنا ر ما در
زا ن طفل جگر دریده کن یا د
گر نو گل تا زة شنیدی شب چرخ چه خا ک بر سرش کرد
بسپرد بدست با د بی رحم تا زا ر و زبون و پر پرش کرد
آخر به هزا ر گونه خوا ری در خاره و خا ر بستر ش کرد
زا ن دختر خون تپیده کن یا د
گویند اگر وطن فروشی د ر پر چم غیر جا گرفته
نا موس و طن به با د دا ده رو ا ز حرم خدا گرفته
اهریمن زشت د د منش را بر مسند کبر یا گرفته
زا ن بندة زر خرید کن یا د
بینی چو ز تابنده پولاد زنجیر به دست و پا ی شیری
بینی چو غزا ل کوهسارا ن افتاده به بند چون ا سیری
بر با ل عقا ب مست و آ زا د خورده ز کما ن غد ر تیری
مردا ن بخون کشیده کن یا د
گر تیره شود فضا ی ا مید هشدا ر ، که نیست جا ودا نه
هر شا م که آ فتا ب گردد ا ز صحنة آ سما ن کرا نه
آ ن ا بر سیا ه شوم بند د پیوند به ظلمت شبا نه
در دا من شب ، سپیده کن یا د
هر قطرة خون تو در آ ن خا ک سا زندة نسلهای فر دا ست
هر تا بش تیغ تو درین شا م روشنگر روز ها ی زیبا ست
در برق نگا ه غا زیا نت دا نی که چه مژ ده ها هویدا ست
تا یید خدا رسیده کن یا د
حرفی ا ست دروغ دعوی صلح وین ا نجمن حقوق سا ز ا ن
با زیگة قدرت ا ست و تذویر سر تا سر آ ن بلند ا یو ا ن
خو اهی که فریب ا ین دو نیرو بینی به نگا ه خویش عریا ن
زآ ن صحنة مهره چیده کن یا د
کلمات کلیدی:
سیما سمآ
در سال1967میلادی در شهر کابل چشم بدنیا گشود. تحصیلات ثانوی را در لیسه زرغونه به اکمال رسانیده بعد ازآن شامل فاکولته زبان وادبیات دانشگاه کابل دیپارتمنت دری گردید.
وی وظیفه مقدس معلمی را تا سال 1992 ادامه داده از آن تاریخ به بعد بنابر شرایط ناگوارترک وطن نموده عازم کشور آلمان شد .
سیما سمآ نخستین سروده اش را در سال1984 میلادی درفستیوال مکاتب شهر کابل تحت عنوان (مادر)سرود که مورد استقبال علاقمندان شعر و ادب قرار گرفته حایز تقدیرنامه گردید.از آن پس وی به سرودن اشعار زیبا در قالب های شعری بخصوص غزل ،رباعی ، و اشعار نیمائی پرداخت.که نمونه های اشعارش در نشرات بیرون مرزی اکثرآ به چاپ رسیده است .وی متاهل و دارای سه فرزند میباشد.
میروی
مست ، مست وشاد وخندان میروی
جلوه ، جلوه با بهاران میروی
میروی شاداب سازی تا دلی
تشنگان را بهر درمان میروی
شمع محفل ها شدی تن در تو سوخت
قطره ، قطره.جامه سوزان میروی
هر نگاه کینه بر تو خیره شد
آب ، آب در جویباران میروی
صد جوانه در بهاران با شدت
دسته ، دسته گل به دامان میروی
کی فراموش میشوی از خاطرم
قصه ، قصه تا به کیهان میروی
تند وپیگیر ژاله نارام بود سرد
موج ، موج در بین طوفان میروی
چون شعاع آفتاب گرمی تراست
گرم ، گرم در هر نیستان میروی
آشیان مرغکان ویران شدی
خیز ، خیزدالان به دالان میروی
میروی آری ، نه با امید ها
دور ، دور از جمع یاران میروی
پا برهنه نا صبور وبا شتاب
نوحه ، نوحه اشکباران میروی
چون ستاره در سمأ روشن تویی
رفته ،رفته سوی آسمان میروی
می 2004
هجران
قطره اشکم ز چشم آسمان افتاده ام
از فلک چون خاک بی نام و نشان افتاده ام
آسمان بارد من آهسته نالم در نهان
تیر تاریک شبم در این مکان افتاده ام
بیوطن بی لانه بی کاشانه خاکستر شدم
تاب هجران را ندارم ناتوان افتاده ام
ناگزیر در شوره زاران من بسازم زنده گی
لاله ای داغداردور از بوستان افتاده ام
نا امید آزرده ازتقدیرخود من بوده ام
واژگون بختم از ذهن وزبان افتاده ام
استوار ایستاده ام درغربت و آواره گی
چون نسیم آشنا در بیکران افتاده ام
در سرود سرد(سیما) نغمه ای شادی کجا ست
من شعاع آفتاب از آسمان افتاده ام.
9 می 2004
دره من (پنجشیر)
ای دره زیبایم
ای مسکن فردایم
ای مهد خوش آوایم
ای فرحت گلهایم
از بهر تو سوزانم
هردم دل پریشانم
غوغای تو در گوشم
ای مقصد دنیایم
دارم به دل آرمانت
بر کوه وبیابانت
سازم به تو سنگردی
دل بوده به فرمانت
نام تو که پنجشیر است
مردان تو چون شیر است
هر مرد و زن پنجشیر
حماسه وسرتیر است
سردابه بیاد آمد
این دل به کباب آمد
دریای خروشانت
عشقم به سراب آمد
(سیما )وطنت پنجشیر
اجداد کهنت پنجشیر
چند بیت دگر سازی
ساز وسخنت پنجشیر
کلمات کلیدی:
خالده فروغ
پنجرة بر فصل صا عقه
بهار د یگر ا زین کو چه ها گذ ر نه کند
به ا ین ولایت بی آ شنا سفر نکند
بهار د یگر ا زین کهکشا ن نمی نگرد
برین زما نة نا مهر با ن نمی نگرد
نگاه پنجره ها بسته فصل صا عقه است
بها ر نیست د رین مرز اصل صا عقه ا ست
جنا زه های درختا ن روز بی تا بوت
شهید عشق به دستا ن روز بی تا بوت
مخوا ن! هوا پر ز آ زا د گی مو عو د ا ست
پر نده نیست فقط شکل هائی از دود ا ست
کجا تهیست ز غصه که گام بر دا رم
نه ، جا ده ها همه خو نین دل ا ند بیزا رم
بها ر دیگر ا ز آ ن شهر تی که دا شت گذ شت
زحیر گشت و غم جا و د ا نه کا شت ، گذ شت
چه کس به عهد ه بگیرد صفای وجد ا ن را
چه کس نوا زش فر زند های با را ن را
چه کس تلا وت خورشید را نوا بدهد
چه کس اذا ن سحر را شرا ره ها بد هد
چه کس ، چه کس بشنا سد ولی در یا را
چه کس حضور گشاید علی دریا را
چرا که رستم دا نش غریب و بی رخش است
و هفت خوا ن رسید ن به نا کسان بخش است
هزا ر سا له شد م در گذ شت چند بهار
به سر نو شت سیه پوش من مخند بهار !
هزار سا له شد م روز گا ر خا موش ا ست
چرا شها مت تا ریخ حلقه در گوش ا ست ؟
نیا مدی تو و د یوا رهای شهر شکست
شکوه هد هد و سار صد ای شهر شکست
دگر تو هیچ ا زین کو چه ها گذ ر نکنی ؟
به ا ین ولا یت بی آ شنا سفر نکنی
مرا درین شب ویرا نه سبز نیست کنا ر
به سر نو شت سیه پو ش من مخند بها ر!
حنجره ء روزگار
درین زمانهء بی همنفس به کوه رسیدیم
که تا، ز غربت پامیر یک صدا بگشایم
و شامهاست که برنا نشد ستارهء مشرق
ز سرنوشت همین پیر یک صدا بگشایم
به دست سنگ سپردم زمین سبز صدا را
کنون ز نسل اساطیر یک صدا بگشایم
درخت حافظه اش را به باد می دهد ، اینک
از آشیانه ء تصویر یک صدا بگشایم
ز بسکه حنجرهء روزگار تلخ ترین است
من و زبان مزامیر ، یک صدا بگشایم
سکوت صبور
... از آن گذشته سزاوار گور ما بودیم
کسی نخواند سکوت صبور ما بودیم
همیشه دشنهء آشوب باد ما خوردیم
همیشه هیمهء باب تنور ما بودیم
سیاه آینه گان سیاه پیراهن !
همیشه تشنهء باران نور ما بودیم
و ریختند شبی خون چشمهامانرا
و گر نه حقیقت حضور ما بودیم
کلمات کلیدی:
حید ر لهیب در سا ل1327 خو رشید ی در شهر کابل د ید ه به جها ن کشود. وی پس از فر اغت از لیسة غا ز ی ، تحصیلات عا لی اش را در د انشکدة ا د بیا ت و علو م بشر ی د ا نشگا ه کابل به انجام رسا نید .
حید ر لهیب یکی از سیما ها ی د گر اند یش شعر د ری است . با آ نکه تعد ا د اند کی از اشعا رش در مطبو عا ت در مطبو عات قبل از کو د تا ی ثو ر 1357 اقبا ل چا پ یافته است ، با آ نهم نامبر ده جلو ه های تا زة از با فت کلا می ونگرش شا عرا نه را در ز با ن ما به نما یش می گذا رد.
متا سفا نه ، حزب مستبد و د ست نشا ندة د یمو کر ا تیک خلق ، بر مقتضای سرشت و تفکر ابلها نة خویش ، این شا عر نو آ ئین را نیز ، همچو ن هزا ران هزا ر د یگر ، بعد از گر فتار ی به جوخة اعد ا م سپرد
یا د ش گرا می و خواب سبزش، روشن با د !
تو هما نی که ز ما ن .....
این کد ا مین سخر ه است
وین کد ا مین در یا
کاین چنین نا م ترا می خو ا ند
وین کد ا مین نفس سبز نسیم
کاین چنین روح تو در آ ن جا ری ا ست !
در سرا شیب زمانی که د گر یا د م نیست
شاید آ ن لحظة آغاز ، که کر د
یو حنا تصویر ش :
" واژ ه بود
و اژ ه گا ن نزد خد ا
و اژ ه گا ن نیز خد ائی بو د ند ."
چشمة سر د نگه بو د م و بنشسته به رخسا رة تند یس قرو ن
با چنا ن رو شنکی
د ر علفهای شب آ لود سپهر
که تو از با غ صد ای با را ن
جر قه وا ری بد رخشیدی و من
چون تما میت یک حجم شگفتن گشتم
و تما میت یک پنجره از شعر نزول خور شید
پس از آ ن حا د ثه ، رو ز .
ما تم پو ش
همیشه ، ای که بگر فتی صلیب پر فریب قر ن را بر د وش ،
به یا د کو چه با غ پر ز نجو ا ی صمیمی نجا بت ،
کس نمی افتد .
تو خود با ید ،
تلا ش با ور سنگینی د ست غرورت را
سر و د فتح خود سا زی
و خود د ر ما تم گل های با غ با ورت بر خا ک بنشینی
تو تنها ئی
همیشه نیز تنها ئی .
*******
تصور هم نمی کر دم.
و یک شب ، آه !
شگو فه های با غ چشم تو از با د ریز ا ن شد
و آ ن شب با د
از نفر ت خبر آ ور د و چشم د رد را بگشو د
و با د ا س نگا ه د رد
طنین سبز شبد ر ها ی وحشی را ز رشد سا قه ها بشکست
و دید م من که شبح کنگ خا موشی
به نخل قهو ه تلخ نگا هت،
سا قه پیچید ه
و د شتستان خوا ب چشم های تو
ز رو یای فرا مو شی است آ گند ه.
و ا کنو ن چو ن به چشم تو
نگا ه خو یش می د و زم ،
به یاد بر ف می افتم و یخ بند ا ن
و از سر ما به سا ن با د
می لر زم .
چو ن صد ای نرم نقش پا ی آ ب
باغ سبز گو نة صد ا
از غر یو سا قه ها ی رشد شد تهی
خیل آ ن کبو ترا ن شا د نغمه سنج
از کبو د غر فة بلند آ سما ن
هجر ت عظیم د رد خیز را
پی سفر شد ند
بر فرا ز برج آ ب رنگ و رو شن فلق
وز گلوی برفی خر وس صبحد م
خو ن موذ ن پیا م بخش فجر
قطر ه قطر ه پر فشا ند
بعد از آ ن اگر کسی
یاد مستی آ ور شگو فة سپید خند ه را
در معا بد بزر گ لحظه های سنگی اش
با سپا س خفه ای نما ز می گزا رد
یا که بر غر ور پر مخافت ستیغ د رد
هو ل سبز پیچکی ز حجم خشم می تنید
یا اشا را تی به آ یه ها ی صبح می نمو د
چون پرو متو س
بر ستیغ تلخ ا نز و ا
با ستبر چنبر مخو ف و آ هنین خشم
میخکوب می شد و عقا ب د ر د
جا و دا نه از د لش ،
طعمه می گر فت
کلمات کلیدی:
عبد الله رستا خیز شا عر سر شنا س و انقلا بی افغا نستا ن ، د ر شهر هرا ت به د نیا آ مد و سر ا سر عمر پر با رش را وقف مبا ر ز ه بخا طر میهن و مر د مش نمو د . و د ر کلیه د ا ستا ن ها و اشعا ر ش د ر د خلق را فر یا د کر د و سر انجا م د ر خز ا ن 1358 بد ست جلا د ا ن حزب د یمو کر ا تیک خلق در پو لیگون های ز ند ا ن پلچر خی کا بل تیر با ر ا ن شد .
یا د ش گر ا می و ر و حش شا د باد !
ر مز تحو ل
ا زین هر صخره شد گلشن گلا ب آ ید بر و ن
ز ین کو هستا ن گر د ر فش ا نقلا ب آ ید بر و ن
ر و ستا ا ین? سنگر پیکار دشمن سو ز خلق
د ر کنا ر " شر ق " همچو ن آ فتا ب آ ید بر و ن
نکته سنج معنی ر زم گشت طو فا ن عمل
ا نقلا بی با ید ا همچو ن شها ب آ ید بر و ن
ز ند گی جلو ة پیکا ر با د یو ستم
غیر از آ ن ا ز هیبتش نقش ?حبا ب آ ید بر و ن
بز م زحمت مظهر جو شا ن? عشق و آ ر ز و
ز ین خمستا ن تا ا بد جو ش شر ا ب آ ید بر و ن
غیر تم می آ ور د تا سر نهم? د ر ر ا ه خلق
جلوه گا ه هر ا مل، جز این شر ا ب آ ید بر و ن
صبح رستا خیز? ـ شا م مر گ د ژ خیما ن
کز همه نیر نگ شا ن " نقشی بر آ ب " آ ید بر و ن
گر شگا فی رمز آ هنگ تحو ل د ر جها ن
انقلا ب و انقلا ب و ا نقلا ب آ ید بر و ن
26 جد ی 1348
ز ند ا ن د همزنگ ـ کابل
مشق خو ن
خیز،? ای خلق کبیر .
خیز ، ا ی مو ج خر و شند ة پیکا ر ستر گ.
که? اجیر ا ن ستم ،
پا سبا نا ن د و ز خ استبد اد ،
د شنة و حشت و کین آ غشتند ،
آ ز مند ا نه به خو ن ،
ـ خو ن فر ز ند و طن ،
خو ن فر زند ستمد ید ة این مر ز کهن . ـ
***
خیز ، ا ی خلق کبیر.
خیز ، ای خا لق ر ز مند ة د و ر ا ن نوین .
که جو ا نا ن ستیز ندة تو
پر چم سر خ نبر د ا ند ر کف
حمله ور بر صف بید ا د گر ا ن
می ستیز ند به فر ما ن ز ما ن
صحن پیکا ر جو ا ن
شد ه آ غشته به خو ن
ـ خو ن گلر نگ شهید ان د لیر ،
کشته گا ن ستم و مکر د بیر . ـ
**
خیز ، ای خاق کبیر.
خیز ،? ای شعلة قهر و عصیا ن
کاخ ضحا ک ز ما ن آ تش زن
نیک بنگر که جو ا نا ن غیور
جا مة رزم ببر
باز د ر د فتر حما سة تو
با خطی سر خ به خو ن بنو شتند :
" مر گ بر ا هر من ا ستبد ا د "
" د یر پا نیست? شب تیر ة غم "
" میر سد نو بت فر د ا ی? سپید "
" ننگ بر خنجر خون با ر ستم "
31 ثور 1348
قلعة کر نیل ـ زند ا ن دهمز نگ ـ کابل
کلمات کلیدی: