زندگینا مه
عبدالحق واله
جناب واله فرزند یک زندانی از مکتب ابتدائیه اخراج گردید. ولی واله با استعداد خدادادش که تا صنف چهارم درس خوانده بود, سواد کافی داشت و نیز بیشترین بخش خواندن و نوشتن را نزد ملای خانگی فرا گرفته بود.
بعد از آنکه پدرش از زندان رهایی یافت بامر و هدایت وزیر معارف وقت در لیسه غازی (بعد از امتحان سویه در صنف چهارم) شامل گردید. او مکتب غازی را بپایان رسانید . او در خلال درس در لیسه غازی در صنف نهم بود که انگلیسی خوب میدانست و در همان سال و صنف "چترا" اثر تاگور را از انگلیسی به فارسی دری ترجمه کرد و این ترجمه جایزه تشویقی گرفت.
جناب واله بعد از اتمام دوره ثانوی شامل دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه کابل گردید. جناب شان بعد از ختم دوره لیسانس بحیث مامور در وزارت خارجه شامل گردیدند. بعد از یک مدت بنابر تقاضای سردار محمد نعیم خان و ضرورت به وجود شان در مطبوعات به ریاست مستقل مطبوعات تبدیل وبحیث مدیر اول نشرات مقرر گردیدند. بعد از یکسال کفیل آژانس سپس بحیث مدیر نشرات رادیو کابل وبعداً بحیث اتشه مطبوعاتی سفارت افغانستان در لندن مقرر گردید. بعداً دفتر جناب واله به واشنگتن دی سی انتقال کرد و در آنجا مجله افغانستان نیوز را بزبانهای انگلیسی و فرانسوی به نشرمی رسانید. ایشان چندی بعد دوباره به کابل آمدند و بحیث مدیر عمومی روابط عامه ریاست مستقل مطبوعات که بعد ها روابط خارجی نامیده شد, مقرر گردیدند. بعد در همان وزارت رئیس کلتورو یک چند گاهی رئیس ارتباط خارجه نیز بودند. درعین زمان ریاست رادیو افغانستان رانیز پیش می بردند . وظیفه آخری جناب واله در کابل ریاست مؤسسه طبع کتب بود.
گفتنی است که در وقت ریاست جناب واله بود که کتاب پر ماجرای "افغانستان در مسیر تاریخ" چاپ شد. او میگوید بعد از طبع این کتاب اورا از وظیفه موقوف کردند.
جناب واله عضو اتحایه محصلان دانشگاه کابل بودند و در تمام نشستهای اتحایه حضور داشته است. درامی راکه اتحادیه محصلان نشان داد و صدراعظم وقت بر اعضای اتحادیه غضب شد جناب واله یکی از بازیگران فعال و نویسنده آن درامه بود.
آثار:
1) تاریخ تیاتر در 3 جلد
2) لب لباب (ترجمه)
3) دیوان اشعار واله
جناب عبدالحق واله مدیریت مسؤل وبعداً صاحب امتیاز ی روزنامه پر تیراژ"کاروان" را نیزبعهده داشتند. جناب شان شخصیت فرهنگی شایسته و صاحب قلم توانا وترجمان پرقدرتی هستند که نوشته های ادبی و گران وزنی را که دیگران یارای ترجمه وبرگردان آنها ندارند بزبان شیرین و پرلطف فارسی دری ترجمه کرده, نازکخیالیهای افکار نویسنده را کاملاً حفظ می نمایند.
جناب واله شاعر ظریف طبع است. دارای پارچه های پراحساس و شیرین میباشند. اشعار جناب واله بیشتر منشأ طبیعی داشته واقعیتهای دوران مارا تبارز میدهد. استعمال لغات و اصطلاحات عامیانه و محلی یکی دیگر ارزشهایی است که اشعار جناب واله را رنگ و زیبایی خاص میدهد.
در حال حاضرجناب عبدالحق واله در ایالات متحده امریکا زندگی دارد. سر حال است. خوب مینویسد. خوب قصه های گذشته را بیان میکندو خوب احساس بیدار میهنی خودرا حفظ کرده است. ویراستار که روزگاری در واشنگتن دی سی از فیض دیدار و مجالس شعر و قریحه ژورنالیسی جناب واله بهره برده است ایشان را از شخصیتهای پروزن فرهنگی جامعه افغانستانی میداند. آرزو دارد این شایسته فرهنگی عمر نوح کنند و انباشته های فرهنگی و هنری شان پربارتر گردد.
کلمات کلیدی:
متن تحقیقات علامه ســـید اسماعیل بلخی در زندان حکمرانان یک خانواده بقلم مبارز راستــــــــــین خواجه محمد نعیم زوری فتالی. |
ازقربانیان استبداد
علامه سید اسماعیل بلخی
مرحوم بلخی که از جور وستم بی پایان خاندان یحی برمردم, بویژه مردم هزاره خیلی رنج می برد ناگزیر گشت تا مردمان دانشمند و اهل درد از اقوام مختلف افغانستان را جستجو کرده با خود همنوا سازد و آنان را در راه و هدف بزرگ یک انقلاب و تأسیس جمهوریت همنوا سازد.
مرحوم خواجه محمد نعیم خان زوری فتالی در خاطرات خویش گوید: "هدف عمده واژگونی سلطنت پوسیده میراثی وبه جایش قایم نمودن یک نظام مردمی که تمام اقشار در اداره آن سهم مساوی داشته, هیچ گروهی را برگروه دیگر امتیاز و برتری و ترجیح نباشد جزدر ساحات علمی و اختصاصی." او علاوه میکند: "هدف و غایه آنقدر در اذهان عناصر ورزیده و کار آگاه جمعیت تکرار شده بود که مثل: لب فرو بستن و کشودن به درجه اعتیاد رسیده وبا فرط احتیاط از تحریر مرام و اساسنامه و تنسیخ کتبی نسخ آن ارادتاً اهمال شده بود. چه به همان درجه ئی که دستگاه دولتی از کار آرایی و فعالیت در تأمین و رفاه و آسایش خلق و عمران مملکت بی علاقه وبی تفاوت بود به همان درجه به تأسیس شبکات جاسوسی و استخبارات اعتناء و توجه خاص داشته, البته تحریر و تعمیم چنین اهدافی به مقابل دستگاهی که تمتم قدرت هنوز در کف اوست و به فعالیت پولیس خفیه علناً استناد دارد به اقتضاء وقت شدیداً بی احتیاطی شمرده میشد. تنها اعلامیه رادیو منحصر به فرد با تائید زعمای جمعیت نزد علامه مرحوم سید اسماعیل بلخی موجود بود که در صورت کامیابی جنبش به همان عبارات برای آگهی قاطبه ملت به ذریعه ایشان از رادیو پخش شود." (4)
ونیز در باره نقش علامه بلخی در امر توحید و تنسیق آن جمعیت که در روز نو روز سال 1329هش دست به تغییر سلطنت می زدند, مرحوم خواجه نعیم خان روزی چنین میگوید: "ظاهراً رهبری جنبش بدوش علامه بلخی و بنده بود. اداره علمی, تبلیغی, جلب وجذب عناصر صالح و توحید آنها از نگاه اعتقاد و تفکر به دور هدف بزرگی که مستلزم هرگونه ایثار وفداکاریست, به عهده ایشان بوده و حیثیت سخن گوی جمعیت را نیز داشتند." (5)
همو در باره افشای راز اقدام جمعیت به صدراعظم آنوقت شاه محمود خان, چنین آورده است: "در جریان همین دقایق, علامه بلخی پیشنهاد کرد اگرچنانچه در جمله افرادیکه به عمل مبادرت می ورزند یک عنصر پشتون هم وجود میداشت, بهتر می بود." وی میگوید: "روزعمل نوروز 1329 اول سال را تعیین و تثبیت نمودیم وبه انتظار روز موعود دقیقه شماری میکردیم..." (6)
در اطراف آن (شامل نمودن عنصر پشتون) بحث و مباحثاتی زیاد به عمل آورده شد. بالاخره به شمولیت گل جان وردکی که اکثر رفقا اورا می شناختند, اتفاق نمودیم" گلجان از دزدان معروف وردک بود و از دار و دسته جبیب الله کلکانی بود. و حبیب الله کلکانی اورا منصب نایب سالاری داده بود. مگر به او هم خیانت فاحش کرده بود." (7) وبا شاه محمود خان هم در سرکوب کردن ابراهیم بیگ لقی کمک کرده و منصب غندمشر ملکی یافته بود. بعد از ارتکاب به چند عمل قتل بخانه محمد اسماعیل خان مایار پناه برده و تصادفاً آقای بلخی اورا در همانجادیده بود. او دعوت مارا پذیرفت و گفت: "کورچه میخواهد؟ البته دو چشم روشن!"
خواجه محمد نعیم خان زوری میگوید وقتیکه اعضا بر جسته جمعیت را که کمیه دوازده نفری عمل را در زندان افگندند, ازما هریک جداگانه تحقیق و سوالاتی نمودند.
داخل شدن گلجان وردکی در جمعیت موصوف قصه مهم دعوت حضرت مسیح علیه السلام و حواریون دوازده گانه آن پیغمبر برحق وشمول یهودا شخص سیزدهم را به یاد می آرد که آن بندگان و داعیان حق را به گیر زمامدار ستمکار رومی بیت المقدس داده جاسوسی شانرا کرد. گویا این گلجان نیز مثل همان یهودا بود. "از اقای علامه سید اسماعیل بلخی سوال کردند که: شما با کسوت علم و داعیه زهد و تقوا چگونه راضی شدید با یکعده تروریست وتباه کار همدست شده میخواستید وضعی بوجود آید که عاقبت آن جز خونریزی و خرابی حاصلی نداشت؟ علامه بلخی گفت: آیا میتوانم بپرسم برای این فرمایش خود دلیلی دارید؟ میرزا غلام مجتبی خان فوراً از جابرخاسته نوشته چند ورقه میرزا محمد اسلم را دو دسته به آقا پیش کرده گفت: اینست دلیل ما: آغا فرمودند, تکلیف من راجع به این اوراق چیست؟ ازآن طرف سالون عبدالحکیم خان والی گفت: نوشته میرزا محمد اسلم خان مرید تان راجع به خود شما و پروگرامهای تان است, بخوانید تائید کنید یا تردید, اختیار به خود شما است! آغا جواب اظهار نمود: در صورتیکه چنین است من عادت ندارم نظر معقول و منطقی دوستان را ردکنم, قلم بدهید تائید نمائیم." محمد آصف خان قلم خودرااز جیب کشیده روی میز گذاشت, گفت: اینک قلم! آغا قلم قوماندان را برداشته بدون آنکه جمله ویا کلمه یی بنویسد در ورقه اخیر پهلوی دستخط میرزا اسلم, نام خودرا نوشته بابی تفاوتی نوشته و قلم را بدست محمد آصف خان قوماندان داد.
درین هنگام از هوتل کابل نان شب را آورده روی میز چیدند, من و آغارا دعوت کردند در نان خوردن همراه شان شرکت کنیم. من تظاهر به سیری کردم, با اصرار زیاد یکدانه سیب و دو دانه مالته دریک بشقاب پیش رویم گذاشتند؛ آغا میوه راهم قبول نکرد, گفت: در آخر یک پیاله چای خواهم نوشید, ضمناً خواهش نمود کاغذ و قلم بدسترسم بگذارید تا شمااز صرف نان فارغ می شوید, چیز هائیکه مدیر محمد اسلم خان مریدم کوتاه قلمی کرده و ننوشته, من تکمیل نمایم.
مستنطقان مشغول نان خوردن و آغا مصروف نوشتن شدند. من هم به پوست کردن سیب و مالته وقت گذرانی میکردم. نان خوردن و صرف چای هیأت و تجدید وضؤ بعضی تخمیناً یک الی دوساعت را در برگرفت تا که مستنطقان دوباره به میز کار برگشتند, آغا نوشته خودرا تکمیل کرد و در پشت وروی یک تخته کاغذ به اندازه یک سطر هم سفید نمانده بود, بدست میرزا غلام مجتبی خان داد, او عینک خودرا به چشم کرده ته وبالای کاغذ نظر انداخته چیزی دستگیرش نشد, زیرا:
آغا قدری بدخط هم بود و نوشته هایش کاملاًمنظوم و در قوالب و قوافی ادیبانه مطالب را طوری گنجانیده بود که برای آدمان کم مشق مشکل بود مطلع را از مقطع فرق کنند. او دهن پت کاغذ را به عبدالحکیم خان داد. او با یک نظر اشکال را درک کرد بالب پرخنده که از عادات بچه گی اش هنوز باقی مانده کاغذ را به آغا مسترد و خواهش نمود اگر خود آغا بخواند باعث خوشنودی و استفاده تمام شنوندگان میشود.
آغا شروع به خواندن نمود؛ بعد از مقدمه مختصر, از بدو تأسیس سلطنت خانواده محمد نادرخان تا آنگاهی که بیست ویک سال از عمر آن گذشته بود؛ (از طرزعمل مستبدانه دولت, اهمال و فروگذاریهای آن, درشئون مختلفه مدنی, زندگی اکثریت مردم در قرن بیستم به سویه امم ما قبل قرون وسطایی) در بدخشان زنان و دختران جوان لباسی ندارند تا ستر عورت کنند, در نورستان پوست بز می پوشند؛ در قبایل افاغنه از فرط عسرت در شینوار عندالاحتیاج زن حسینه و زیبای خودرا بازن بدشکل دیگریکه نسبتاً زندگی مرفه دارد با گرفتن چند دانه بز و مبلغی نقد مبادله می نمایند (سر میگیرند) آدم فروشی خصوصاً از جنس لطیفه بازار گرم دارد؛ دختر فروشی وبهای آنرا مبلغ گزافی به عنوان (ولور) گرفتن شیوع عام یافته و جزو کلتور گردیده و این بدعتها نمایانگر منتهای فقر و بیچارگی مردم بد بخت این مرز وبوم است. کوچیها هنوز با حیات بدوی مبتلا و این آنچه انسانیت نام دارد بیگانه اند.
طوایف هزاره در زیر یک سقف با حیوانات زندگی میکنند و از کلیه مزایای ابتدایی حیات بشریه محروم اند و هیچ امید بهبود از آینده ندارند. گروه هائیکه به نام پشه یی یا (شاتری) یاد میشوند و در دره های مشکل گذار کوهساران و قلل جبال آشیانه و خوراک اکثریت شان علف و میوه کوهی است, نان گندم را در عمر خود مزه نکرده اند. بواب علم و معرفت بر روی عموم بسته و ملت قهراً در ورطه جهل نگهداشته شده تا دایماً محل استثمار مستکبران و اقویا باشند. فرهنگ و معارف مروج امروز که بی شباهت به روش استعمار گران نیست روحیه فرزندان این خاک را کشته خصوصاً با جلوه های تبعیضی استعدادها را در نطفه خنثی کرده است. خودی و شخصیت سرکوب شده, اختناق و فشار بر مشاعر عامه حاکم است. مردم امنیت مالی و جانی ندارند. محیط افغانستان با تمام وسعت و پهنایش زندانی را مانند است که مردم اجباراً درآن به سر می برند. احساس مردم از دلچسپی به وطن کور شده؛ دوام این زندگی برای همه ناگوار و ازآن بیزارند. مسؤل تمام این بد بختیها خانواده سلطنتی موجوده است. تحمل آن اکنون بردوش ملت ستمدیده افغانستان سنگینی میکند.
ما بر خاسته ایم این بار کثیف را از شانه بر اندازیم, اگر توفیق نیافتیم آیندگان حتماً این کار را کردنی اند و اعمال شما پاداشی جز این ندارد.
مطالب منظومه علامه بلخی با صراحت شجیعانه اش اخطاریه یی بود که از زبان متهمی برای اول بار در محضر رسمی در حضور افسران عالی رتبه و مامورین معتمد دولت شنیده می شود. مستمعان را به حیرت اندر ساخته با تعجب یکی به سوی دیگری می نگریستند.
شب به نیمه رسیده بود, جلسه تحقیق و استنطاق قطع, علامه بلخی و من جانب استراحتگاه (!؟) خود توقیفخانه روانه شدیم. در راه آهسته به آغا گفتم: نظمت خیلی عالی و مطالب و افادات آن جانانه؛ وبه مزاخ افزودم: اما امضا کردنت در زیر نوشته و پهلوی امضا میرزا محمد اسلم بی معنی؛ پوزخند پر معنایی نموده گفت: با امضا خود تمام اظهارات میرزا اسلم را ابطال کرده ام. آنها بی سوادند تنها به امضا خشکم باید اکتفا نمی کردند. اهمیت آن روز محاکمه در محضر قضا مبرهن میشود. گفتم نوشته منظومت باب قضا را نیز مسدود کرد. بیش ازین فرصت گفتگو نیافتم به صحن توقیفخانه رسیده بودیم به اطاقهای مخصوص انداخته شدیم و دروازه حسب معمول از عقب مقفل گردید.
اعضای هیأت تحقیق عبارت بودند از:
- جنرال غلام سعید سریارور صدراعظم
- جنرال فیض محمد پسر حاجی نواب خان که سر یاور شاه بود.
- میرزا غلام مجتبی خان رئیس تفتیش دیوان محاسبات.
- جنرال محمد عارف خان
- عبدالحکیم خان پسرملاقندی والی کابل.
از جریان تحقیق بر می آید که محمد آصف خان قوماندان امنیه ولایت کابل هم در جمله هیأت حضور می یافته است. او قبلاً یا ور سردار اسدالله خان و از خاصان شاه محمود خان بود.
هیأت تحقیق منظومه علامه بلخی را به مطالعه شاه محمود خان رساندند, و دوباره آنرا بغرض ضم کردن به دوسیه مسترد نه نمود.
علامه سید اسماعیل بلخی که در فصاحت و بلاغت کم نظیر بود؛ در منابر وعظ و موعظه دادسخن میداد. لقب - ناطق الاسلام – برایش داده بودند. در مسافرت اخیریکه بعد از کوته قلفی (قفلی) پانزده ساله به ایران و عراق نمود و مجامع علمی استقبال گرمی درآن ممالک ازوی نمودند؛ برای استماع سخن رانی هایش در کارتهای رسمی مدعوین علاقمند, اورا به عنوان – سید جمال الدین ثانی – معرفی و تشویق میکردند که مردم از درک فیض گفتارش بهره وافی بگیرند. علامه بلخی هنوز سن پنجاهمین عمر گرانمایه خودرا طی نکرده بود که پدرش پدرود حیات گفت. اودر زندگی آرزو میکرد مدفنش در جوار اجداد بزرگوارش جاییکه چشم به عالم هستی کشوده بود در قدم جای حضرت شاه همدان که هرساله عرس بزرگی درماههای سرطان و اسد به یاد آن عارف گرامی و مجاهد کبیر برپا میشود و از اقطار افغانستان زایران برای کسب فیوضات حاضر میشوند – قرار گیرد. ولی مرگ نا به هنگام او مانع از بجا آوردن وصیت او و هم دوری راه و شدت گرمای اخیر برج جوزای 1344هش گردیده مطابق خواهش و اصرار مردم اخلاص کیش و شرافتمند افشارنانکچی در قصبه مذکور به خاک سپرده شد. اکنون در آنجا لنگرش گرم و مزارش مطاف خاص و عام است.
کلمات کلیدی:
بمناسبت بزرگداشت از شهادت
مرحوم محــــمد طاهر بدخشی
نباشد همی نـیک و بد پایدار
همان به که نیکی بود یادگار
مرحوم طاهر بدخشی که از یکسو دریک خانواده نامدار و نیکو نام پرورش دیده بودند از سویی دیگر با فهم بلند و ذکاوت خدادادی که داشتند همان از نوجوانی مورد احترام و تفقد خاص مردم خود قرار داشته و حتی زمانیکه هنوز به رشد کامل سیاسی و فرهنگی نرسیده بودند هیچ روشنفکری نبود که با و جود اختلاف نظر, به شخصیت والا وبی آلایش ایشان احترام نداشته باشند.
مرحوم طاهر بدخشی علاوه از دروس مکتب طوریکه در زادگاه اش در بدخشان معمول بود علوم مروجه دینی را در آنجا فرا گرفتند وبعد از فراغت ازدوران تحصیلی ابتدائیه و متوسطه برای ادامه تحصیلات بلندتر در کابل مسکن گزین شده و در آنجا و در شرایط بالنسبه بهتر همچنان به ادامه پهناوری دانش دینی, عرفان و ادب ادامه دادند. ولی افکار دقیق] حساس, متجسس و عاشقانه اش به مسایل مردم ووطن ایشانرا هر روز بیشتر از روز دیگر با معضلات اجتماعی سیاسی قومی بیشتر آشنا میکرد و پنجره های جدیدی از خوب وبد وضع سیاسی اجتماعی روزگارش را به رویش میکشود, ولیاوباید جامعه اش را به اقتضای زمان و تاریخ پربار شش هزار ساله اش هنوز هم بیشتر وبهتر می شناخت و هم باید جوابگوی سوالات زیادی و روشنگریهای فراوانی در مسیر راه مبارزاتش می بود. سوالاتیکه متداوم و روزافزون ذهن کنجکاو و دقیقش را بخود مصروف میداشت و اورا با هزاران چون و چرا؟ وبرای چه؟ مواجه مینمود. در راستای همین معضلات و نابسامانیهای اجتماعی قومی سیاسی و تبعیضی نفرت آور بود که درکابل باگروههای زیادی از روشنفکران هرقوم و هر نظر داخل مراودات صادقانه وجرو بحثهای سیاسی گردیدند و در کمترین فرصت با نویسندگان, شاعران, تاریخ دانان, دانشگاهیان و اهل سیاست و فرهنگیان زیادی روابط فوق العاده صمیمی استوار و محکمی ایجاد نمود.
مرحوم بدخشی درحزب تازه بنیاد دیموکراتیک خلق آوانیکه در مسند گردانندگی موقعیت داشتند, با سوال عضویت حفیظ الله امین درحزب که تازه از امریکا به کابل آمده بودند با اعضای حزب اختلاف نظر پیدا نمودند, چه بدخشی مرحوم وابستگی با هر کشور خارجی وبیگانه را بی تفاوت ازاینکه ازچه نوع رژیم سیاسی برخوردارهستند جداً رد مینمود و از همین سبب هم بود که رفته رفته جدایی خودرا از حزب دیموکراتیک در سال 1343هش روی همین اختلاف نظر اعلان نموده وبه تشکل جبهه متحد ملی وبه بنیانگذاری "محفل انتظار" همت گماشتندومسؤلیت اداره و گردانندگی آنرا بدوش گرفتند و از اینجا به تشجیع روحیه مبارزاتی و آموزش روشنفکران عاشق مساوات بین الاقوامی بدل توجه جدی نموده و از هیچگونه مساعی تنویری وسیاسی به سود وحدت دریغنورزیدند. مرحوم ظاهر بدخشی که از قدرت خارق العاده تشکیلاتی و ساختاری سیاسی برخوردار بودند در اندکترین فرصت توانستند که با گروههای مختلف و عظیم فرهنگی سیاسی ارتباط صادقانه و دردمندانه برقرار کنند.
تن و روان بدخشی مرحوم را اوضاع نا بسامان سیاسی و از همه اولتر روند تبعیض گرایانه وقوم پرستانه ارکان و اعیان دولت بی کفایت شاهی و زمامدار بی کفایت آن آنهم در یک کشوریکه متشکل از اقوام مختلف با افتخارات تاریخی وفرهنگی مختلف وسرشار از مباهات], بحساب یکی از بزرگترین حوزه تمدنی جهان, درهم می فشرد و هیچ انسان آگاهی و روشنفکر بادرکی نبود که تا آخرین زوایای احساس وطندوستانه خود بخ جز از گروه خاصیکه شریک جرم افتراق و تبعیض بودند ازین روند خائینانه ناراضی و متألم نبوده باشند, ولی بدخشی بزرگ را به حیث یک ابر مرد واردوبا خبریکه قوم و فرهنگ شش هزار ساله اش را بدرستی می شناخت زیادتر از دیگران متأذی و متأثر مینمود. امروز جهانیان بیدار در سارسر جهان باین عقیده اند که معضلات قومی از سویی بنیان و اساس تمامی ناملایمات و اختلافات دریک کشور بوده و از سوی دیگر حل صادقانه و منصفانه این معضله و جلوگیری از عمل زشت و حیوانی تبعیض کلید درگنج سعادت, ترقی و وحدت خدشهناپذیر بین الاقومی و راه رسیدن به "مدینه فاضله" میباشد که نه تنها دروطن ما بلکه درتمامی کشورهای جهان که چون ما از بخت بد متشکل از اقوام مختلف باشتد میباشد.
معضلات بینالاقوامی به هیولایی شباهت دارد که ازدو عنصر متضاد آب و آتش تشکیل شده باشد, چه وقتی اگر به اختلافات قومی تبعیض گرایانه ووطن بردادانه دامن زده شود, مبدل به آتش خانمانسوزی میشود که راه دفع رهایی از فجایع آن هیچ دوای دیگر غیر از آب عدالت و مساوات بین الاقوامی دیگر داویی نمیباشد, ولی خوشا به حال اقوامیکه فطرت آتشین و تبعیضگریانه هیولا را, با طینت وخاصیت آب زندگی بخش و نجات بخش عدالت و مساوات قومی درک و مداوا نموده باشند. در غیر آن تبعیضگر و تبعیض دیده هردو دچار هزاران نا آرامی بوده ووطن بازیچه دست ومیدان بهره برداری اجانب بخون تشنه مردم ما, ترقی, همدلی ووحدت ملی خلاق وشگوفای مردم ووطن ما میگردند.
بدخشی قهرمان و مرحوم که تن وروانش در آرزوی وحدت, مساوات وشگوفایی وطن بلند آوازه و فرهنگ گرانبارش میسوختباتمام ژرف اندیشی و ایمان کامل درک نموده بود که برای نجات مردمان یک کشور کثیر الملت اولاتر و ضرور تر از حل مسأله قومی دیگر هیچ مسأل? وجودوجود ندارد و این دیگر وظیفه تمام اقوام کشور است که به تبعیضگران و افزونطلبان برای حفظ وحدت, آبادانی و اخوت بین الالقوامی اجازه تعمیل سیاستهای قومگرایانه و تبعیض طلبانه ایکه ناشی از تحریک دشمنان داخلی و اختلاف اندازان خارجی میباشد ندهند.
طاهر بدخشی مرحوم مانند ملیونها انسان دیگر از ستم یک قوم بر اقوام دیگر مانند همه انسانهای باوجدان و هم بر مبنای تعلیم دین محمدی نفرت داشت, و ازهمین سبب بود که مردانه علم ضد تبعیض قومی را به سود وحدت غرور آفرین اقوام برادر در کشور عزیز مابدوش کشیدند و درین راه مقدس همراه و مانند دیگر مدافعان برحق و مصمم اقوام تبعیض دیده ستم کشیده از حقوق ستمدیدگان عملاً داخل مبارزه مقدس حق طلبانه شدند.
شهید قهرمان بدخشی روزی از روزها ستکگری قبیلوی سلطنت را با فریاد بلند چنین خطاب میکند: "دیگر بس است, به شکرانه گی تاریخ آفتابی ماباید رستاخیزی برپا شود که ملت از ذلت بگذرد و حقیقت در نبر عزت بنشیند. فضیلت ما در عدالت است و دشمنی ما با خیانت, معنی خدمت آنست که خیانت را بر زمین زنیم و عدالت را به حاکمیت مبدل کنیم, جزاین هرچه باشد عبث است"
اما به قول بعضیها از دوستان و آشنایان قهرمان شهید روز تولد وشهادت مرحوم بدخشی را از بار تصادف عین روز یعنی هشتم عقرب مصادف با سی ام اکتوبر میدانند, اما از آنجاییکه موضوع شهادتش از یک منبع موثق مانند شهادت اکثریتی از مبارزان که قصداً و عمداً توسط قاتلین به بادفراموشی و سردرگمی سپرده میشود تا بدست آوردن شواهد درست تاریخ شهادتش یک روزی از اواخر اکتوبر و اوایل نوامبر حدس زده میشود ولی کدام روز وچه وقت هنوز به یقین کامل نرسیده است. اما متأسفانه فراوان که بالاخره به امر دژخیم قرن حفیظ الله امین فاشیست و مزدور, همراه با هزاران انسان بیگناه دیگر از همرزمان خودش و از گروههای سیاسی دیگر به جرمی که نزد امین بالاتر از همه رزمندگان جام شهادت نوشدند و مانند دیگر گردان و چهلوانان نام گرامی خودرا ثبت اوراق تاریخ پربار وزرین مبارزان راه عدالت کردند, برای نسلهای آینده تا رفع تبعیض و ترد قطعی تبعیضگران مزدو, الگوی فراموش ناشدنی مبارزه برای عدالت و مساوات قرار گرفتند. روحشان شاد, راه ایشان سبز و مملو از وحدت طلبان و عدالت خواهان مصمم و آشتی ناپذیر
کلمات کلیدی:
به یاد شهید قهرمان مرحوم طاهر بدخشی: های محنت دیدگان! آن رستم دستان چه شد آنکه چون ســــلمان و نعمان عجم, چون بلعمی آن امانت دار رســـــــتاخیز,درلغو ستم شمع سان خود سوخت تا روشنگر راهی شود درپی درمان درد خلقهای این وطــــــــــن خودفرشــــــــــــیها نمودند دوســـــــــتان نیمه راه راه او راهی برای کســــــب مال و جاه نبود همچو ما و من زگردون زاده بود, آزادمرد آن عقاب تیزبین, آن افســــــــــــر آزادگان از تن و روحش صفای عدل ووحدت بود عیان نیست مردم را بلایی بدتر از تبعـــیض و فرق خون پاکـــــــــــش عاقبت دامن بگیرد مردمی آژدها گردد خــــــــــــون پاک او در جستجو قدر او در یاد از او, کی نوحــــه و گریان بود "دفتر سرخ شــــــــهادت را دلارا شاه بیت" آنکه قاموس "وفا" رابود, سرعنوان چه شد
|
|
کلمات کلیدی:
فیروز خاور
به رهنورد زریاب نویسنده ودانشمند گرانمایه کشور!
آفتابی به اندازه خویش
بزرگ
به اندازه بزرگ
اعظم!
رهنورد،
زریاب
"توبزرگی و
درآیینه ء کوچک ننمایی"
که مرگ چون برگ
ازصلابت ات میلرزد
چه کسی میتواند
فرمایش دهد
مرگ رابرایت
شاید کسی که
هیچ
کس نیست
شاید خفاش
که همدست تاریکیست
و تو به اندازه خویش
آفتابی.
فیروز خاور- حمل 1387
کلمات کلیدی: