هم آغوش
من با نسیم هم آغوش شدم،برای نرم ترین نوازش
من با شب هم آغوش شدم، برای پاک ترین تردید
من با انتظار هم آغوش شدم، برای شیرین ترین لحظه
من با باران هم آغوش شدم ، برای عمیق ترین بوسه
من با سکوت هم آغوش شدم، برای زیباترین کلمه
من با موج هم بستر میشم، برای جاری شد ن
میخوام با لمس کلمات صادقانه ات مرا به اوج برسانی
میخوام جامی برای روح تو باشم، تا در آغوشم باشی
بیا اجازه نگیریم ، تردید نکن
بیا بر تواضع بوسه زنیم،بوسه ای به عمق یک تفویض
بیا بر افق بوسه زنیم تا خورشید هوس طلوع دوباره کند
سپید و مشکی من، اینجا کسی جز تو نیست، اجازه لازم نیست
مینا
05/10/86
کلمات کلیدی:
غروب
هرغروب صدای مبهم پایانی می آمد ،
که می گفت:
فردا انتظاری تازه را آغاز کن.
و یادآور خزانی که درخت امید را برهنه کرد.
عشقی که به نفرت تبدیل شد وآتش کینه را پروراند،
اکنون،
در انتظار نگاهی ام که مشتاق به گذشته بنگرد،
صدای آشنایی که شوق زیستن را زنده کند،
در انتظار طلوع ستاره ها می نشینم ،
رنگ عشق سیاهی لکه ایست که،
در چشم ها باقی می ماند،
افتخار و ننگ ، بر لحظات زندگی سنگینی میکنند.
امشب پایان انتظاری است که،
نقاب گنگ سیاهی را از چهره ی امید بر میدارد.
بامداد فردا، نوید فراموشی همه ی غروب هاست.
عشق ، این آتش گران بها،
ریشه های خشک بیهودگی را سوزاند،
تا از خاکستر آن زندگی جدیدی بروید.
به خاطر بسپار که:
"هر کسی آتشی زیر خاکستر دارد"
مینا
7/11/81
کلمات کلیدی:
شاهد من شاهد بارش ستاره ها در آسمان کویر صداقتم، من شاهد بلورهایی از جنس نرم طراوتم، من شاهد اقیانوس های بی کران محبتم، من شاهد زمزمه های زیبا ی یک صمیمیتم ، من شاهد ذوب یک کوه ، در قلب یک چشمه ی تشنه ام، من شاهد طپش نبضی، لرزش آوایی ، در داستان پر شکوه یک هجرتم ، من شاهد تفسیر کلمات نرم باران ، برای یک رویش دوباره ی بهارانم، در روشنی یک آذرخش ، من شاهد درخشش امید ی در یک نگاه منتظر در پی یک بهانه ام، من باورم شد که از روی بالهای یک پروانه، با پرواز رویاها ی کودکانه، |
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم خرداد 1387ساعت 9:19 توسط مینا |
کلمات کلیدی:
قطره های باران ، بی تا ب و پر غوغا، عازم سفر شدند،
از دل ابر به آغو ش خاک رسیدند،
به ریشه های سپیدار نفوذ کردند،
در قلب سبز برگها آرمیدند، آفتاب را بوسیدند ،
و راز طراوت آموختند.
من عاشق طراوتم ، سرشار از شیدایی ام ،
راهی نشانم بده ،
تا من از دل پر شور و بی تابم سفر کنم ،
به حریم رویاهای صمیمی ات نفوذ کنم ،
و پشت پنجر? نگاه روشن و پر مهرت بنشینم ،
و آفتاب گرم دوستی ات را بوسه زنم .
راهی نشانم بده ....
مینا
کلمات کلیدی:
ابر های شوق بارید ند،
و سیلاب تمنا، سد سنگین سکوت غرور را شکست،
رود های آرزو جاری اند،
تا دشتها و دره های تشن? عشق جام? سبز صمیمیت به تن کنند،
بهار در قلبها می تپد،
تابستان در دست ها جاری است،
برای رنگ ارغوانی پیمانه،
برای اشک شمع و رقص پروانه،
برای سلام شب به ستاره،
دلیل میخواهی؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!
سکه های عشقت را بشمار.
مینا
کلمات کلیدی:
می توان اشک را پنهان کرد و خندید ،
می توان احساس را کتمان کرد و بخشید،
می توان نگاه را زندان کرد و ندید،
ولی اینجا سکوت گناه است ،
و هق هق های تنهایی
میراث غرور نسلی است که آیات عشق را انکار کرد،
خوب گوش کن تا بشنوی
صدای نفس هایی که به شماره افتاده عشق را تفسیر می کند،
می خواهم صدای شب را به من هدیه کنی،
می خواهم زمزم? چشمه را برایم پیمانه کنی،
"سپید مشکی "من
میخواهم صدای قلبت را برایم ترانه کنی،
می خواهم سکوت را ویرانه کنی،
مینا
25/6/78
کلمات کلیدی:
با صدای نفس های گرم تو،
خورشید رفت و روز خوابید،
در فاصل? دستها ی ما چشمه ای جوشید، گلی رویید،
و از نگاه ما زمستان گریخت،
روی پلک های خست? من ، شوق و امید و اشک شرط بندی کرده اند،
برای لحظه های بی تابی ام،
برای عقربه های خست? ساعت ،
دیروز و امروز و فردا معنایی ندارد،
زمان در قلب من خوابید و خاکستر شد،
کلمات در برزخ افکارم منتظرند تا دوباره زاده شوند،
هست شوند ، معنا یابند و فرود آیند،
پاییز میداند که رفتن یعنی چه؟
و برای هر برگی که می افتد اشکی بر زمین میریزد،
" من روزه را با اشکهای عشقم افطار میکنم"
مینا 15/6/78
کلمات کلیدی:
شماره ی غزل : 130
1. سحر بلبل حکایت با صبا کرد که عشق روی گل با ما چه ها کرد
2. از آن رنگ رخم خون در دل افتاد و از آن گلشن به خارم مبتلا کرد
3. غلام همت آن نازنینم که کار خیر بی روی و ریا کرد
4. من از بیگانگان دیگر ننالم که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
5. گر از سلطان طمع کردم خطا بود ور از دلبر وفا جستم جفا کرد
6. خوشش باد آن نسیم صبحگاهی که درد شب نشینان را دوا کرد
7. نقاب گل کشید و زلف سنبل گره بند قبای غنچه وا کرد
8. به هر سو بلبل عاشق در افغان تنعم از میان باد صبا کرد
9. بشارت بر به کوی می فروشان که حافظ توبه از زهد ریا کرد
10. وفا از خواجگان شهر با من کمال دولت و دین بوالوفا کرد
تفسیر و توضیح (از استاد احمد عزتی پروز):
سحر بلبل حکایت با صبا کرد .. که عشق روی گل با ما چه ها کرد
بلبل به صبا گفت که عشق معشوق با ما چه ها کرد
گریز:: 1.در ادب پارسی گل و بلبل یکی از نمادهای معشوق و عاشق است. 2. در ادب فارسی گل به تنهایی به معنای گل سرخ است.
از آن رنگ رخم خون در دل افتاد .. و از آن گلشن به خارم مبتلا کرد
خونی که در دل من افتاده رنگ خودش را از رنگ رخ گل گرفته است، پس اگر من به خار تبدیل شدم این خار (جدایی) ناشی از گل چهره ی اوست.
گریز:: 1.در زبان پهلوی "رنگ" به معنای "خون" بوده است.
واژگان:: 1.خون در دل افتان: رنج کشیدن، زنده بودن 2.گلشن: چهره ی معشوق
غلام همت آن نازنینم .. که کار خیر بی روی و ریا کرد
واژگان:: 1.روی: فریب، نفاق
خوشش باد آن نسیم صبحگاهی .. که درد شب نشینان را دوا کرد
آن نسیم صبحگاهی خوشش باد که می تواند درد شب نشینانی مانند مرا درمان کند.
واژگان:: 1.نِکحَت: بوی خوش 2. صبا: آ) عشق ب) پسر جوان پ) باد شمال شرقی 3.نشیم صبا: نسیم (باد) عشق
گریز:: 1.نسیم سحرگاهی (بامدادی) پیام آور زمان دیدار است زیرا در قدیم دیدار یار تنها در گذشته امکان پذیر بوده است. 2. نسیم سحری درمانگر است زیرا: آ) شب تمام شد. ب) بوی خوش معشوق را می آورد.
نقاب گل کشید و زلف سنبل .. گره بند قبای غنچه وا کرد
باد گل را شکوفاند (باد معشوق را بیدار کرد.)
واژگان:: 1.زلف سنبل: گلبرگ ها، // باد باعث شکفته شدن گل می شود. 2.نُقاب:// واژه ای عربی بر وزن فُعال است. 3.نقاب گل:// معنی معشوق هم می دهد.
به هر سو بلبل عاشق در افغان .. تنعم از میان باد صبا کرد
بلبل می نالد (می خواند) و باد صبا، هم از بوی خوش معشوق و هم صدای بلبل لذت می برد.
بشارت بر به کوی می فروشان .. که حافظ توبه از زهد ریا کرد
واژگان:: 1. چشم پوشیدن از مکروهات است (عرفانی) 2.وَرَع:چشم پوشیدن از مباهات است. (عرفانی)
گریز:: حافظ توبه را نقد می کند چون در زمان او توبه آلوده شده بود.
سخن پایانی استاد عزتی پرور در پایان این نشت چنین بود:
آرمان ما در نشست های ادبی توصیف کمال عشق است و بایستی آزارمان به کسی نرسد تا پس از مرگ مردمان به نیکی از ما یاد کنند.
کلمات کلیدی:
گه باز میکنم به طبعیت در سخن
وزانزوای تلخ زمان میشوم برون
آنسو تراز شهادت تاریخ
وانسو تر از نجابت نام و نشان و رنگ
تا پی برم به راز نهان پدیده ها
تا قصهء هبوط و سراغاز دردها
تا داستان آدم و احوا و باغ و مار
آغاز حرص و قتل و فریب و نبرد ها
گاهی زخود برامده درعشق حل شوم
گاهی چکامه برلب او گه غزل شوم
گاهی خروش گه طربم گه ترنمم
گاهی رَجَز گهی هَجَزم گه رَمَل شوم
وانگه چو جبرییل خداوند گار عقل
بر سنگ و آب و آتش و باران و باد و رود
بخشم زبان و نام
بر گل زبان عشق و به باران زبان شعر
بر خور زبان آتش و برمه زبان مهر
برجو زبان صاف و به سبزه زبان سبز
بخشم زبان آبیی شاهانه بر سپهر
وزخویشتن برامده درنفس جزء و کل
گه ریشه گاه برگ
گه باده گاه تاک
گه شعله گاه آب
گه شیشه گاه خاک گهی سنگ میشوم.
گاهی بدست خامهء اندیشه ام چو مهر
از صفحه ی سپهر
از گنج گاه بحر
از گونه ی صغیر
چند تا ستاره
چند گهر
چند قطره اشک
با هم ردیف کرده و آویزه میکنم
در گوش چشم شعر
گاهی در آبگینه ء آیینه ء خیال
بینم به چشم حال
صد گونه نقش دیگر و تصویر دیگری
ارتنگ میشوم.
القصه درکتاب بلورین اشک شعر
گاهی چکامه
گاه غزل
گه ترانه ام
گه درگلوی حنجرهء دلنواز او
آهنگ میشوم...!!!
اسماعیل خراسانپور
04/10/2008
http://khorasanpur.persianblog.ir
کلمات کلیدی: