function resizeHandler() {
document.getElementById("FloatCenterID").style.width=document.body.clientWidth - 320;
}
window.onresize = resizeHandler;
resizeHandler();
>
کلمات کلیدی:
لطیفه ها | |||
---|---|---|---|
|
|||
|
|||
|
|||
|
|||
|
|||
|
|||
|
|||
|
کلمات کلیدی:
روزی ملا نصر ا لد ین با یکی از د وستش از جا ئی عبور میکر دند وبرای رفع خستگی کنار رود خانه ای نشستند د ر همین میان بادی با صد ای بلنــد از د وستش خارج شــد فــوراً د وستش سنگی برد اشت و د ر جایی که نشسته بــــود محکم کـــوبید ـ ملا نصر الد ین گفت صدا را از بین بـــردی حالا د ر فــکر از بین بــرد ن بوی هم باش ـ
از غلام حسین چی کم د اری
معلم به حسین گفت ـ تو چــرا این قــد ر تنبل استی مگــر از غلام حسین که همیشه شاگرد اول است چی کـــم د اری ؟ حسن گفت ـ خوب این که معلو م است یک غلام را ـ
حاضر جــوابی
شخصی میگفت ـ به خانه یکی از د وستان رفته بود م ـ بچه ای د اشت چهار ساله از او پرسید م تو دختر استی یا پسر ؟ ناگهان د ید م که پطلو نش را پائین کشیـــــد ـ
گرفتن ریش شیطان
شخصی شیطان را د رخواب د ید ریش او را محکم گــرفته و چند سیلی بروی زد ه و گفت ـ ای ملعون برای فریب د اد ن مــرد م ریش خود را د راز کــرد ه ای ؟ من تورا به جــزای خود میرسانم ـ
این بگفت و خواست سیلی د یگری بزند که ناگهان از خواب بید ار شد و ریش خـــود را د ر دست خویش د یـــد و خجل شــد ـ
فیل و مورچه
روزی یک مورچه با یک فیل ازد واج کــرد چند ماه گذشت یکروز فیل و مورچه با هم اختلا ف پید ا کــر د ند ـ فیل خواست پایش را روی مورچه بگذاردکه ناگهان مورچه فریا د زد ـ اگــر به من رحــم نمی کنی به بچــه فیل د اخــــل شکمم رحـــــم کـــن ـ
تربیت سگ
یک روز د و آد م لاف زن به هم می رسنــد ـ
اولی ـــ من سگ خانه ام را طــوری تــربیت کــرد ه ام که وقتی میخوا هد وارد اطاق شود د ر میزنــد ـ
د ومــی ـــ این که چیــــزی نیست سگ خــا نه مــا کلید د ارد ـ
شکر کــرد ن
شخصی الا غش را کم کرد ه ود و گــرد شهر مگشت و شکر میکرد ـ گفتند چرا شکر میکنی ؟
گفت ـ برای اینکه اگر من روی خر ام نشسته بود م امروز چهار مین روز گم شد ن من و الاغم می بود ـ
گد ا وثروتمند
گــد ائی د ر خانه یکــی از ثروتمند ان که غلامانی د اشت رفت وچیزی خواست او شنید که صاحب خانه میگو ید ـ
ای مبارک به قنبر بگو به جوهر بگوید و جوهر به یاقوت بگوید و یاقوت به سائل بگوید که خد ا بد هد ـ
گد اچون چنین شنید د ست خود را بلند کــرد و گفت ـ
خــدایا به جبرائیل بگو به اسرافیل و میکا ئیل بگــوید تا اوهم به عزرائیل بگوید که جان این ثروتمند بخیل را بگــیرد ـ
فقیر و ثروتمند
فقیر به ثروتمند ـ سلا م علیکم کجاتشریف میبرید ؟
ثروتمند گفت ـ قد م میزنم تا اشتها پید ا کنم ـ شما کجا میروید ؟
فقیر گفت من اشتها د ارم قد م میزنم تا خوراکی پید ا کنم ـ
آرزو سخت
از یک آد م سختی پر سید ن ـ تو د ر دنیا چی آرزو د اری ؟
او جواب د اد ـ آرزو د ارم کل شوم تا د یگر پول سلما نی ند هم ـ
صفر
ما د رــ احمد جا ن اگر گفتی چی فرقی میا ن د ما سنج و پار چه ای امتحان است ؟
احمـــد ــ هیچ ما در جان چون هــر کد ام که صفر نشان بد هند تن آد م میلر زد ـ
سیب
باغبا ن ـــ ای بچه بالا ی د رخت چی کــار میکنی ؟
بچــه ـــ خیلی معذ رت میخواهم یکی از سیب ها از د رخت افتا ده بود آمد م تا آن را سر جا یش بگــذ ارم ـ
د ر شیشه
د اکتر ــــ چــرا د وا ها یتان را نمی خــور ید ؟
مر یض ــــ آخــر چیکار کنم د اکتر ؟ روی شیشه د وا نوشته است مواضب باشید د ر شیشه همیشه بسته با شد ـ
آ دم قحطی
روزی مرد ی خند ان د وستش را د ید ـ دوستش از او پرسید چرا می خنــــد ی ؟
مــر د گفت ــــ امروز که از خا نه بیرون می آمد م د ختر چها ر ساله ام از من پول خواست گفتم ند ارم ـ او خیلی عصبا نی شد ه وپیش ما د ر ش رفت وگفت ـــ آ د م قحطی بود که تو زن این گـــد ا شد ی ـ
ا صلا ح ســـر
روزی د وتا د وست باهم صحبت میکر د ند ـ اولی گفت ــ من هیچ وقت پول سلمانی نمید هم ـ
د ومی با تعجب گفت ـ به نظر من چنین چیزی غیر ممکن است ـ
اولی با خند ه گفت ـ تعجب ند ارد ـ هـــر وقت موی های سرم بلند میشود با زنم جنگ میکنم آن وقت او همه موهای سرم را میکند
کلمات کلیدی:
پــد ر ـــ پسرم برو پارچــه امتحان ات را بیارتا ببینم ـ
احمــــد ــــ بابا پارچه امتحانم را یخ زد ه بود گذاشتم کنار بخاری
پـــد ر ـــ چـــرا پارچه امتحانت یخ زد ه ؟
احمــــد ـــ چون تمام نمره هایم صفر است ـ
د نیا بی وفـــا
بیماری را از معاینه خانه داکتر بخانه آورد ه بود ند د ر حالیکه د اکتر او را جــواب د اده بود بیمار با ناله گفت ـــــ زن بلاخره د اکتر د رد مـرانگفت ؟
زنش گفت ـــ چیزی مهمی نیست کمی ضعیف شد ی باید تقــــویت شوی ـ
بیمار گفت ــــ خوب همان گوسفند ی که د ر حولی نگهد اری میکنی کباب کن تا بخورم وقوت گیرم ـ
زنش گفت ـــ نی بابا آن گــوسفند مال مـــراسم فاتحه تو است ـ
یـــا علی
د زد ی به خانه روضه خوانی رفته و تمام اثاثیه اورا جمع کـــرد وقتی خواست آنها را از زمین بر د ارد گفت یا علـــی ـــ
روضه خــوان از صد ای او بید ار شد و دست د زد را گــرفت و گفت ـــــ هـــرچه که من د ر مــد ت عمــر خویش با یــا حسین جمع کـــرد ه ام تو می خـــواهی با یک یا علـــی گفتن همه را ببری ؟ این بی انصافـــی نیست ؟
چنـــد ان نـــر هم نبود
مرد ی د رکاروانی الا غش را گــم کـــرد د رعوض الا غ د یگــری را گـــرفته و بار کـــرد ـ
صاحبش آمـــد و گـــرد ن الا غش را گـــرفت و بار را بر زمین انداخت ـ
مـــرد شــروع به سر وصــد ا کـــرد ـ مـــرد م گفتند چــرا سر و صد امیکنی ؟
گفت این الا غ من است ـ
گفتند اگــر راست می گــو یی الاغت نر بــود یا ماد ه ؟
گفت نــــر ـ
گفتنــد این الاغ که مـــا ده است ـ
جــواب د اد چنـــد ان نـــر هم نبود ـ
شکر از شوق
شخصی زنی بد اخلا ق و پیری د اشت ـ روزی نزد د وستانش گله کرد که گــرفتار این چنین زنی شد ه ام و نمی د انم چی کنم ؟
گفتند ـــ مایل استی خــد ا او را بکشـــد ؟
گفت نی ـ
گفتنـــد چـــرا ؟
گفت ـــ چونکه می تــرسم اگـــر کسی بیا ئید خبــر د هـــد که زنت مــرد ه از شوق سکته کنــم ـ
زمـــــــان
معلم خطاب به شاگــرد ــــ بهــروز بگو وقتی می گــوئیم من حمام مــیروم تو حمام می روی او حمام میرود مــا حمام می رویم این چی زمانی است ؟
معلم صاحب اجــازه ـــ اینکه سوال نــد ارد روز جمعــه است دیــــــگه ـ
معلم و شاگـــرد
شاگــرد ی از معلمش سوال کـــرد ــــ سعــد ی د ر چی سالی وفات کـــرد ـ
معلـــم گفت ــــ مــرگ سعــد ی د ر سالهای 690 تا 694 هجری قمــری اتفاق افتاد ـ
شاگــد گفت ـــ معلوم میشود آن بیچاره چهــار سال تمام جــا ن میــد اد ه ـ
آرزو هـــا
بزرگتــرین آرزویت چیست ؟
د لــم مــی خواست جــای چراغ ترافیکی باشم ـ
چـــرا چــراغ تــرافیکــی ؟
چــون مــی خــواستم بی د غد غه هـــر د قیقه رنک عـــوض کنم ـ
علت د ستگیــری
د ر اد اره پولیس ــــ قاضی رو به متهم کــرد و گفت ـــ این د فعه برای چی تو را دستگیر کـــرد ن ـ
متهم با قیافه مظلومانه ای جواب د اد ـــــ قاضی صاحب براینکه پیر شد ه ام و د یگــر مثل سابق نمی توانم فـــرار کنم ـ
د ر معاینه خانه د اکتر
د اکتر بعــد از معاینه مشغول نوشتن نسخه بو د چنــد لحظه بعد متوجه شد که بیمار هم چیزی می نویسد ـ داکتر پر سید ــــ خوب جانم تو چی مینویسی ؟
مر یض گفت ــــ د اکتر جان بعد از نسخه نوشتن شما منم وصیت نامه خود م را می نویسم ـ
باز پرس
شخصی به باز پرس محکم مراجعه نمود و گفت ـــ خواهش میکنم خیلی زود مــرا تحویل زند ان بد هید ـ
باز پر س گفت ــ چــــرا جــانم ؟
مـــر د گفت ــــ من با خشت به سر زنم زد م
بازپرس گفت ـــ یعنی تو او را کشتی ؟
مـــرد گفت ـــ بلی ولی میتر سم کـــه نمرد ه باشـــد ـ
آشنا ئی کـــامل
د رویشی از بیابان می گذشت جمعی را د ید کــه سخت مشغول خــورد ن غــذ ا هستند بــد ون تعارف بر سفره آنها نشست و شروع به خــورد ن کـــردا ـ
یکــی از آن جمع پر سید ــــ د رویش با کــد ام یک از ما آشنا ئی د اری ؟
د رویش د رحــالیکه ظرف طعام را نشان می د اد گفت ـــــ با ایشان آشنا ئی کــامل د ارم ـ
کلمات کلیدی:
امیری گذ رش به آسیابی افتاد الاغی را د ید که آسیاب می چرخاند و زنگی به گـــرد ن د ارد از آسیابان پــرسید ـــاین زنگ را برای چی به گــرد ن الا غ بسته ای ؟
آسیابان گفت ــــ براینکه اگـــر ایستاد فوری بفهمم ـ
امیر گفت ــــ ا گـــر الاغ بایستد و سر خود را مانند من بجنباند چی خــواهی کـــر د ـ
آسیابان گفت ـــ اگــر خـــری پید اشود کــه عقلش مانند عقل شما باشد آن وقت تــد بیر د یگــری به کــار خــواهم بست ـ
پسر مــا گل نیست
معلمی د ید از شاگرد ی بــوی بــد می آید نامه ای به مــاد رش نوشت و از اوخواست تا د ر نظافتش د قت کنــد ـ روز بعــد نامه ای به این مضمون بایش ر سید ــــ پسر ما گل نیست که او را بوی کنید ـ
بنــد ه شــاکــر
و قتی پد ر پار چه امتحان پسرش را د ید و ملا حظه کــرد که بین 42 شاگرد نفر چهل و یکم شــد ه د ست هایش را به طــرف آسمان بلــند کــرد ه و گفت ــــ خــد ایا شکــر که فــرد کود ن تری هم د ر این د نیا بعـد از پسر من وجــود دارد
کـــلا ه
کلی از حمــام بیرون آ مـــد د ید کلاه اش را دزد ید ه اند ـ با حمامــی به بحث پر د اخت ـ حمامی گفت تو اینجا آمد ی کلا ه ند اشتی ـ
کل د اد زد ه گفت ـــ ای مـسلمان انصاف بــد ه آخـــر این سر از آن سر هاست که بتوا ن بی کلا ه ر فت ـ
نصیحت
پــد ری به فرزند خورد سال خود نصیحت می کــرد ــ که بلا خــره روزی همه مــا خــواهیم مــرد ـ
پسر گفت ـــــ پد ر پس یاد تان باشد کــه حتماً کلید الماری شیرینی هارا به من بــد هید ـ
نـــا راحتی
پسری نزد پزشک رفت ــ
پزشک از او پرسید ـــ پسرم د ر کجا احساس نا راحتی مــی کنی ؟
پسر گفت ـــ د اکتر جان د ر مکتب ـ
آزمایش
د اکتــر ـــ آزمایش خون شما نشان مید ه کــه چــربی خون شما خیلی زیاد است ـ
مــریض ـــ راست میگو ئید حالا چربی اش حیوانی است یا نباتی ـــ
نوکر خسته ناپذ یر
نوکر تازه وارد به خانم و آقا خانه روی کرد ه گفت ـــ من هیچ وقت از کار خسته نمی شوم چون د ر د ه کــه بود م از شش تا الا غ نگهــد اری می کــرد م د ر حالیکه شما د و تا هستیـــد ـ
شـــا گــرد
معلم ـــ تو چقد ر کود ن استی ـــ اسکنــد ر وقتی اند ازه تو بود نصف د نیا را میشناخت ـ
شاگـــرد ـــ آخه آقا ــــ معلم او ارسطو بود نی شما ــ
خورشت زبان
مشتری ـــ غذ ا چی د اری ؟
گار سون ـــ خورشت زبان ـ
مشتری ـــــ خورشت زبان نی من اصلاً هیچوقت چیز یکه از د هان حیوان خارج میشود نمخورم ـــ
گــارسون ـــ خوب پس تخم مــرغ میل می فـــرما ئید ـ
خــروس عاقبت اند یش
خــروس روی به ماکیان کرد ه وگفت روی تخم هــا نخواب ـ
ماکیان ـــ برای چی؟
خـــروس ـــــ براینکه خیلی زود است ما بچه د ار بشو یم ـ
نــام مبارک
شخصی به د ید ن یکی از د وستان نزد یک خود رفت اتفاقاً د وستش د ر خانه نبود لذا بر د ر خانه نوشت خـــر و رفت ـ روز بعــد د وستش را د ید به او گفت ـــ دیروز برای د ید ن شما آمــد م نبو د ید ــ
د وستش گفت ــــ بلی از تشریف فــرمائی شما مطلع شد م ـ
گفت ـــاز کجا فهمیــد ی ؟
گفت ـــ نام مبارک شما بـــر د روازه خانه نوشته شد ه بــود ـ
ســـر برید ه
روزی مـــردی به آرایشگاه رفته سلمان ناگهان دستش لرزید و سر مشتری را بــرید ـ مشتری فــریاد زد که واخ سر م را برید ی ـ
سلمان گفت ــــ خــاموش باش که سر برید ه حـــرف نمی زنـــد ـ
ریش بـــز
ملا نصرالد ین بر روی منبر موعظه می کــرد ـزنی د رپای منبر سخت می گریست ـ
مــلا گفت ـــ ای مرد م از این زن یاد بگیر ید کـــه چگونه گــریه از سر سوز می کند ـ
زن از جای بر خــواست وگفت ـــ ای ملا بزی د اشتم که ریشش شبیه ریش تو بود و د و روز پیش مــرد اکنون که تو ریش خود را می جنبانی به یاد بزم می افتم و بی اختیار گــریه ام می گیرد ـ
یک هفتـــه
قـــاضی ـــــ چـــرا پول این شخــص را نمی دهی ؟
متهم ــــــ به خد ا یک سال است که به او التماس می کنم که یک هفته مهلت بـــــد ه نمی د هـــد ـ
سا عت طــلا
قــاضی ـــ راستی موقع که ساعت طــلای این آقارا د زدی کــردی هیچ نتر سید ی ـ
د زد ـــــ چــرا جناب قــاضی تر سیــد م که نکند ساعت طــلا نبا شد ـ
بیمـــــه
د انش آموز ــــ آقا من آمد ه ام خود م را بیمه کنـــم ـ
کارمنـــد بیمه ــــــ بسیار خــوب د رمقابل چی حــوادثی ؟
د انش آمــوز ــــ د ر مقابل عوارض نــاشی از لـــت وکوب معلـــم
کلمات کلیدی: