سالها فکر و هوشم را به او سپرده بودم ، برایم بتی شده بود دست نیافتنی ، با حرارت تمام در پایان یکی از سمینارهای دانشکده این جمله ارد بزرگ را به ریشخند گرفته بود که : بن و ریشه هستی مانند گردونه ای دوار است که همه چیز را گرد رسم کرده است برسان : گردش روزها ، چرخش اختران و ستارگان ، چرخش آب بر روی زمین ، زایش و مرگ ، نیکی و بدی ، گردش خون در بدن ، حرکت اتم و ... استاد می گفت انسان همواره در دامنه کوه رشد و کمال است تا در نهایت به قله اخلاق و کمال برسد پس کودکی ابتدای این سطح و کمال ، قله انتهای این مسیر است . خطی شیب و صاف ، او ارد بزرگ را انسانی متحجر فرض می کرد که دایم میل به بازگشت به مرحله نخستین را دارد . صورت استادمان برافروخته بود و سوار کلام ، یکی از دانشجویان کاغذی به او داد چون پشت سرش بودم هنگام باز کردن کاغذ این جمله را در آن دیدم ( همواره بدنبال روزهای بی ریای کودکیم ) استاد از همکلاسیم پرسید این جمله را که نوشته و او مردی تنومند با موهای خاکستری را به استاد نشان داد که از انتهای سالن بیرون می رفت . استاد کیفش را برداشت و به سوی او رفت ، کنجکاو شدم و بدنبالش دویدم در سرسرای خروجی دانشکده استاد مچ آن مرد مو خاکستری را گرفت و سلام کرد و با شرمندگی گفت : کودکی کردم مرا عفو کنید ، آن مرد خنده ایی کرد و گفت پس گیتی دوار است و ما می توانیم به قول شما کودکی هم بکنیم پیشانی استادمان را بوسید و رفت چند دقیقه بعد فهمیدم آن مرد مو خاکستری ارد بزرگ بود... | |||
|
کلمات کلیدی:
![](http://dl9.glitter-graphics.net/pub/1614/1614069omxbo5w6zq.gif)
در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست...چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد. یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هربار که مرد مسیر خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت. مرد دو سال تمام همین کار را می کرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ای را که به خاطر انجام آن خلق شده به طورکامل انجام می دهد. اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می تواندنصف وظیفه اش را انجام دهد. هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است. کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه آب بکشد تصمیم گرفت با او حرف بزند : " از تو معذرت می خواهم. تمام مدتی که از من استفاده کرده ای فقط از نصف حجم من سود برده ای...فقط نصف تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند فرو نشانده ای. " مرد خندید و گفت: " وقتی برمی گردیم با دقت به مسیر نگاه کن. " موقع برگشت کوزه متوجه شد که در یک سمت جاده...سمت خودش... گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند. مرد گفت: " می بینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است؟ من همیشه می دانستم که تو ترک داری و تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم. این طرف جاده بذر سبزیجات و گل پخش کردم و تو هم همیشه و هر روز به آنها آب می دادی. به خانه ام گل برده ام و به بچه هایم کلم و کاهو داده ام. اگر تو ترک نداشتی چطور می توانستی این کار را بکنی؟ " | |
|
کلمات کلیدی:
پیام![]() | |||||
---|---|---|---|---|---|
|
|
کلمات کلیدی:
![](http://dl5.glitter-graphics.net/pub/186/186495bna73841p9.gif)
پیام | |||||
---|---|---|---|---|---|
|
کلمات کلیدی:
هفت تیر ?tir.com به قلم سروش صحت :
با پسری جوان و پیرمردی که با گوشی موبایلش ور می رفت عقب تاکسی نشسته بودیم. پسر جوان از پیرمرد پرسید؛«می خواهید پیامک بفرستید؟» پیرمرد گفت؛«پیامک چیه؟» پسر گفت؛«اس ام اس» پیرمرد گفت؛«بله.» پسر گفت؛«کمک می خواهید؟» پیرمرد گفت؛«چه کمکی؟» پسر گفت؛«منظورم اینه که بلدید اس ام اس بفرستید؟» پیرمرد گفت؛«اس ام اس فرستادن که کاری نداره.» پسر پرسید؛«با کی اس ام اس بازی می کنید؟» پیرمرد لبخندی زد و گفت؛«نمی تونم بگم.» جوان گفت؛«نه، جدی…» پیرمرد گفت؛«با دوستم.» جوان پرسید؛«لاو ترکوندین؟» پیرمرد گفت؛«تو سن و سال ما دیگه نمی ترکه.» جوان پرسید؛«واقعاً؟» پیرمرد گفت؛«چه می دانم، شاید هم بترکه.» هنوز لحظه یی نگذشته بود که جواب اس ام اس رسید. جوان گفت؛«ماشاالله دستشون هم تنده.» پیرمرد گفت؛«اول ها تند نبود ولی تازگی ها خوب شده.» بعد اس ام اس را خواند و پرسید؛«always یعنی بیشتر وقت ها؟» جوان گفت؛«یعنی همیشه، For ever.» پیرمرد لبخند زد و مشغول جواب دادن شد. جوان پرسید؛«چند سالشونه؟» پیرمرد گفت؛«sixty two» جوان گفت؛«very good به خدا very good.» منبع: تیرکام | |
|
کلمات کلیدی:
مردی در نمایشگاهی گلدان می فروخت . زنی نزدیک شد و اجناس او را بررسی کرد . بعضی ها بدون تزیین بودند، اما بعضی ها هم طرحهای ظریفی داشتند .زن قیمت گلدانها را پرسید و شگفت زده دریافت که قیمت همه آنها یکی است .او پرسید:چرا گلدانهای نقش دار و گلدانهای ساده یک قیمت هستند ؟چرا برای گلدانی که وقت و زحمت بیشتری برده است همان پول گلدان ساده را میگیری؟ فروشنده گفت: من هنرمندم . قیمت گلدانی را که ساخته ام می گیرم. زیبایی رایگان است . پائولوکوئیلو | |
_________________ راهی را پیدا کردم ، که تا ابد با هم دوست باشیم . راهم خیلی ساده است. « من می گویم چکار کنی ، تو هم همان کار را می کنی .» |
کلمات کلیدی:
مو?لف | پیام | ||||
---|---|---|---|---|---|
|
کلمات کلیدی:
افسوس ..... آن زمان که باید دوست بداریم ،
کوتاهی می کنیم.
آن زمان که دوستمان دارند، لجبازی می کنیم.
وبعد........ برای آنچه از دست رفته آه می کشیم
کوتاهی می کنیم.
آن زمان که دوستمان دارند، لجبازی می کنیم.
وبعد........ برای آنچه از دست رفته آه می کشیم
کلمات کلیدی:
| ||||
کلمات کلیدی: