بی دشمن و بی دوست
*
مگذار که دور از همه هر بار بمیرم
در صبح دروغین و شب تار بمیرم
مگذار که در گوشه ای بی دشمن بی دوست
در آتش تنهایی بسیار بمیرم
بگذار که از زخم زبان هیچ ننالم
چون طایر زخمی به تهء خار بمیرم
تا چند سر من بود و سنگ ملامت
تا چند به فتوای ریا کار بمیرم
واقف نبودم لیک به تحقیق چو دیدم
هر ثانیه در ساعت دیوار بمیرم
شاید که شبی با غزل سرو و سپیدار
در بستر دیباچهء اشعار بمیرم از محترم عباب
کلمات کلیدی:
*
نگفته ام که پر از شعر و از ترانه منم
بیان من غم مردم بود، بهانه منم
فتد بنای ستم از هجوم فریادم
غریو سرکش امواج رودخانه منم
فغان ملت هردم شهید افغانم
ز هر گلو به در آیم، به خانه خانه منم
به دوستی بروم، همرهت چو دریا بار
ولی به خصم چو گرداب رودخانه منم
تو از نظاره ی آتش فتاده ای از پا
کسی که می برد این شعله را به شانه منم
به نان گندمی صبح میهنم سوگند
که دل گرفته ازین ملک و آب و دانه منم
ار محترم عباب
کلمات کلیدی:
|
*
خواب دیدم ای وطن رنگ دگر می سازمت
این سفر از چوب و سنگ خوب تر می سازمت
با طلوع با آفتاب و روشنی ها هم نوا
خاک بر رنگ سیه، رنگ دگر می سازمت
می شود روشن ز نور صبح صادق آسمان
وز شکست شب پرستان با خبر می سازمت
آشیان در آشیان هم بال مرغان می روم
آسمان در آسمان پرواز پر می سازمت
می زدایم تا ز روی دامنت رنگ ریا
در میان اشک هایم خوب تر می سازمت
التجایم را خدا باران رحمت می دهد
گلشن پاکیزه، باغ بارور می سازمت
در دل ویرانه هایت می روم چون ماهتاب
آستین بر می زنم، دیوار و در می سازمت
خانه ی آباد می گردد رخش بر آفتاب
آشنا با روزن و نور سحر می سازمت
از پر طاووس بال زاغ می گیرم نشان
با خبر از زشت و زیبا، زین دو پر می سازمت
ناگهان بانگی بر آمد خواب من بشکست و گفت:
" یک رقم نی یک رقم " خون جگر می سازمت
جنوری 200?از شاعر توانای وطن محترم عباب
کلمات کلیدی:
آری آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
بسیار دعا کن ; زیرا دعا کلید هر رحمتی است و مایه روا شدن هر حاجتی و آنچه نزد خداست جز با دعا به دست نمی آید. هیچ دری نیست که بسیار کوبیده شود مگر آن که بزودی به روی کوبنده باز گردد
ارسالی نازنین جان
کلمات کلیدی:
چگونه؟
|
چگونه پایز این زندگی بهار شود
ترانه شادی و همبازی هزار شود
زخیس گشتن یک غنچه در ترانه صبح
جهان معطر و رنگین و آبدار شود
چگونه پاک شود اشکها زروی یتیم
گرسنگی برود عدل بر قرار شود
و دست عشق نوازد، روان خسته ما
به قحطسالی دل دشت سبزه زار شود
چگونه کابوس تبعیض رخت بربندد
به شهرو خانه همه خواهرو برار شود
کلمات کلیدی:
برای دیدن یک لحظه در نگین نگات
هزار گونه در آیینه ها نگاه کردم
سکوت بود ودو چشمی که گم شدی دروی
و یک فسانهء نا گفته های پر دردم
نفس نفس به هوای تو زنده ام ورنه
ز بعد رفتن تو شهر از هوا خالیست
تو نیستی که بگویم چه حالتی دارم
گلوی ملتهبم از تْن صدا خالیست از فرشته جان ضیایی
کلمات کلیدی:
درون سینه ام دل باش و در دل احتراسم شو
به جرم عاشقی هایم ، دلیل التماسم شو
خرابم کن خرابم کن، شکن بشکستنی ها را
شروشوری فکن درمن بیا ترس وحراسم شو
فرارم ده فرارم ده، به شهر خلوت قلبت
ببرازخود مرا با خود،همه هوش و حواسم شو
چرا بیهوده میرنجی زعریانیی احساسم
به قرآن گفته اند،آری! بیا جانم لباسم شو از فرشته جان ضیایی
کلمات کلیدی:
دل من با خود خود از چه تکلف میکرد
عاقبت رد میشد
دستهایی که به هر رهگذری
گلکی سرخ تعارف میکرد
* * *
عشق دزدانه نگاه کردن و خندیدن نیست
سر یک کوچه سخن گفتن و بوسیدن نیست
در سراشیب رها گشتن و ترسیدن نیست
عشق یک حادثه است
عشق یک صاعقه است
جانکم! قلب و جیگر باید داشت
زندگی نیست به میل من و تو
سینهء خویش سپر باید داشت
* * *
زود پر پر گردد
زود هم میشکند
کاشکی میفهمید
دستهایی که به هر رهگذری
گلکی سرخ تعارف میکرد از فرشته جان ضیایی
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی: