سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زنهار که دانشمندان را سبک بشمری چرا که این کار تو را خوار می کند و مایه بدگمانی و وهم و خیال درباره تومی شود . [امام علی علیه السلام]
یادداشتها و برداشتها
 
درد

 


تا حالا شده دردتون بگیره؟


انقدری که بخواید فریاد بزنید...


انقدری که صداتون به گوش همه مردم دنیا و حتی عرش کبریایی خدا هم برسه...


چیزی که من شنیدم واقعا درد داشت.


دردی، که می خوام امروز ازش براتون حرف بزنم خیلی دور نیست؛ خیلی ازش نمی گذره.....


حتما همتون زمستون امسال و سرمای شدیدش رو به خاطر دارید!


این اتفاق دردناک چند ماه پیش؛ وسطهای زمستون تو اوج سرما و برودت هوا (همه که یادتون هست که چقدر هوا سرد بود؟) در محله ما افتاد که البته من، خودم شاهد این موضوع نبودم ولی مستند به صورت نقل قول از یکی از اقوام براتون می گم.


این شخص اینطور می گه :


از سر کلاس بر می گشتم حدودا  ساعت 10،11 صبح بود که جمعیت زیادی سر چهارراه کنار درختی جمع شده بودند همهمه زیادی به وجود اومده بود. باخودم گفتم یعنی چه اتفاقی ممکنه افتاده باشه؟ جلوتر رفتم...


صدای مردمو  می شنیدم که هر کدوم چیزی می گفتن:


-        لابد بچهء یکی از این دختر فراری هاست که دختره برای خلاص شدن از دستش گذاشته و رفته


-        مرد!  ایمانتو نسوزون؛ تو از کجا می دونی؟


-        پس واسه چی بچه روگذاشته اینجا و رفته؟


-        شاید زنه سرپرست نداشته، شاید شوهرش معتاد بوده، شاید وسع مالی برای اداره این بچه نداشته، شاید اصلا کس دیگه ای بچه اش رو آورده گذاشته اینجا...


-        یعنی چی؟ یعنی حتی نمی تونسته یه لباس تن این بچه کنه، حتی یه ملحفه یا پارچة کهنه؟؟؟


با نگرانی ازلابلای جمعیت رد شدم و سعی کردم چیزی ببینم...


خدای من چی می دیدم ؟


یک نوزاد دختر.............................


مشخص بود که تازه به دنیا اومده بود، هنوز از نافش خون می اومد؛ انگار تازه نافشو بسته بودن....


مثل بچه های تازه به دنیا اومده؛ نحیف،لاغر و با صورتی چروک و سرخ و سفید....


آه خدای من، نمی دونم چی بگم ؟


اون نوزاد هیچ لباسی به تن نداشت؟ هیچی ؟ حتی یک ملحفه یا یه پارچه کهنه دورش نپیچیده بودند.


هیچچچچچی....... هیچی تنش نبود.


تو اون سرما ...............


خدای من بچه به خودش می لرزید ، مشخص بود که دیگه طاقت نداره، حتی جون نداشت که دیگه گریه کنه...


چرا،چرا؟


 آخه خداااا......


 چرا؟


مگه اون بچه چه گناهی کرده بود؟


چرا باید باهاش اینطور رفتار می شد؟


حالم بد شد، سردرد و سرگیجه...


یکی فریاد زد:


-        تو رو خدا یکی یه چیزی  بیاره دور این بچه بپیچه...


یکی از خانمها از پشت جمعیت با پارچه ای به دست ظاهر شد دور بچه رو پیچید اما......


اما...


اما دیگه....


 دیگه...


انگار بچه...............تموم کرد


 بچه مرد..


آره بچه.....................................


مرده بود...


آره! مرده بود.


مرده بودددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد


 


آخه خدا!


خدا جون، مگه اون بچه چه گناهی داشت که باید................


چراااااا؟


اون مسافر کوچولو که تازه از یه دنیای دیگه قدم به این دنیا گذاشته بود چه گناهی داشت؟


آخه اون چه می دونست که این دنیا.............


اون، اون چه گناهی داشت؟............................................................................................


........................................


آره! گناه اون این بود که ندونسته و نخواسته وارد این دنیای دون شده بود................


تنها گناه اون همین بود.


                                      و چه زود متوجه گناهش شد!!!



کویرسبز ::: یکشنبه 8/2/1387::: ساعت 5:4 عصر

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/4/22:: 4:9 صبح     |     () نظر
 
مثل شاخه ای شکسته بر درخت زندگی آویزان
از رویا تا رویا-مثل شاخه ای شکسته بر درخت زندگی آویزان (شنبه 1/4/1387 ساعت 11:43 صبح)

.............در یکی از روزهای جمعه تابستان  هنگامه غروب بادهای عصیانگر قطره های درشت باران را به دیوار ها و درختان می کوبید .و چراغ کلبه ها را یکی پس از دیگری خاموش می ساخت.


انگار شب هنگام به کشتن چراغ آمده اندومن از ترس  نور خانه مان را در پستوی نهان می کردم .


اما صفیر باد با نعره ابرها و صدای ریزش باران در هم آمیخته .گوئی دنیا به آخر رسیده است.


باد در کلبه ام می پیچید و صدائی چون فریادهای دور دست و از یاد رفته در کلبه طنین انداز می گردید.


ومن در ان تاریکی که نور را از دست چپاولگران در پستوی نهان کرده بودم.در گوشه ای غمین و تنها نشسته و با آینده نا معلوم و مبهم خود کره می خورم .


مثل شاخه ای شکسته بر درخت زندگی آویزان و یا تکه ابری سر گردان در اسمان.


قطعه سنگی بر پایدرختی از یاد رفته.


ویا مرغی از لانه و آشیانه دور افتاده.


یا سنگی که رهگذری در مسیر حرکتش به یادگار نهاده.


ویا چون مرده ای از یاد رفته.


ویا چون مسافری در راه ابدیت از کاروان بجا مانده و پریشان اما با این اوصاف نمی دانم محکوم کدامین گناهم که اینگونه ...وا مانده ام وهمواره با این عبارت که -سرنوشت را نمی شود از سر  نوشت - خود را تسکین می دادم.


ادامه دارد................................................................................................................................................


مابقی موضوع با عنوان -گوئی دیگر زمین برای همیشه شبی بی ستاره خواهد داشت.


انتظار سخت است و تلخ ولی با این حال منتظر باشید


  • نویسنده: مساق نامیاروپ

  • کلمات کلیدی:

    نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/4/22:: 4:0 صبح     |     () نظر
     
    فردای ان روز بیاد ماندنی

    باور

    < language=java>var CC=0; var CommAr=[7];
    + از رویا تا رویا_فردای آن روز بیاد ماندنی (دوشنبه 17/4/1387 ساعت 6:7 عصر)

    فردای ان روز بیاد ماندنی


    فردای ان روز بیاد ماندنی مراقبی با چشمانی غرق در اشک وارد اطاق شد و آهی بلند کشید و زیر لب گفت: چه دنیای عجیبی بیچاره دخترک با چه آرزویی اینها را برایش خریده بودند!


    کاش آدم کور بود و این صحنه ها را نمی دید بیچاره مادرش به چه امیدی به پایش نشسته بود خدا میداند چه می کشد.


    بیجاره دخترک معصوم ادم باورش نمیشود که سیل ببردش بیچاره او چه گناهی داشت که اینگونه سر نوشت اش رقم خورد اون از پدرش و این آخر و عاقبت خودش.


    کسی چه می داند که چه سرنوشتی به سرش می آید.


    پایان افسانه هستی مرگ است.


    در این میان خبر رسید که حمید شبانه فرار کرده همه مراقبان در حالیکه سعی می کردند از مسئولیت و عواقب کار شانه  خالی  کنند ولی مهیا شده بودند که به هر نحوی که است حمید را پیدا کنند.لیکن روزها گذشت و از حمید خبری نشد.


    یک روز نزدیکیهای ظهر بود که زنگ تلفن همه این گفت و شنود ها و تعقیب و گریز ها را پایان داد.


    تلفن از بیمارستان بود.


    وای خدا من! ماشینی حمید را زیر گرفته و نقش بر زمین کرده بیچاره حمید.


    خبر مرگ حمید را برای خانواده اش اطلاع دادند!


    عجب!


    انگار مردن در اینگونه جاها یک نوع مباهات است!


    با خودم گفتم پس حمید حق داشت آنروز بخندد.


    او می دانست که پایان افسانه هستی ، مرگ است . باید هم خندید باید به این روزگار خندی.


    پاک گیج شده بودم.واقعا راست می گویند که فصل پاییز فصل بازی رنگ هاست فصل سبز و سرخ و زرد و ارغوانی برگ هاست.


    و ماجرای پاییز امسال مصداق همه این تنوع هاست . انگار همه چیز با هم گره خورده بود. عروسک را بغل کرده و در خواب عمیقی فرو رفتم. حریر خیالم در خواب نیز گوشم را نوازش می داد و مجالی برای نفوذ هیچ فریادی را نمیداد.خرمن گیسوی عروسک که انگار گرد طلا بر آن پاشیده اند-در دستان من نغمه فراق و هجران میسرود. و تار پودش غرق غم و اندوه بود. و سکوتش بیانگر هزاران هزار راز نا گفته دلی که دیگر با او نیست.


    کم کم رنگارنگی پائیزان جای خود را به سفیدی زمستان می بخشید و زمستان با اولین برفش حضور خود را اعلام می کرد.


    برف همه جا را گرفته بود. انگار نقاش طبیعت قلم رنگ سفیدی را بر داشته و همه سیاهی ها را رنگ کرده بود. همه جا و همه چیز تن پوشی از سفیدی بر تن کرده بودند.هر حرکتی که انجام می شد رد پایی را به دنبالش به ارمغان می گذاشت.


    ای کاش گامی بر داشته میشد که پایش همواره ماندگار و جاودانه میماند.


    ادامه دارد...


  • نویسنده: مساق نامیاروپ

  • کلمات کلیدی:

    نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/4/22:: 3:56 صبح     |     () نظر
     
    هرجا سکوت است گلزار من انجاست
    + از رویا تا رویا-هرجا سکوت است گلزار من انجاست (دوشنبه 20/3/1387 ساعت 3:36 عصر)

    ....تا اینکه روزی یکی از سالمندان که تازه به این جمع پیوسته بود .با دیدن پیراهن گلدار رویا  سخت ناراحت و عصبی می شود .مراقبان  سالمند تازه وارد را به اطاق ویژه برده و تحت نظر نگاه می دارند.


    او در حالیکه بغض گلویش را گرفته بود لب به سخن می گشاید که ...........................جهت کار به شهر ستان رفته بودم.


    خبر وقوع زلزله را از رادیو شنیدم با اولین ماشین حرکت کردم .ولی همه چیز و همه جا به هم ریخته شده بود واز ابادی وابادانی چیزی نمانده جز تل انباری از خاک.


    دستگاهای سنگین  نیروهای امداد و کمکی وهمه وهمه در تلاش نجات بودند.


    جنازه  قربانیان را در یک طرف کنار هم چیده بودند.


    وای کلب علی کد خدای ده


    مدینه مادرم


    شهناز نامزدم یونس


    گلثوم مادر بزرگم


    احمد برادرم


    زهرا خواهرم


    فاطمه همسرم


    و.....در بین قربانیان حادثه غمباربود.


    چشمهایم سیاهی می رفت گیج شدم وافتادم.


    چند ساعت بعد که به هوش امدم .


    همه عزیزانم از دست رفته بودند!


    هرکس را که می دیدم سراغ تنها دخترم گلزار را می گرفتم . تلاش برای یافتن گلزار بی فایده بود انگار اب شده رفته زمین.


    خدای من.


    پس گلزار من چه شد !نه در بین قربانیان است ونه ....؟!تا اینکه خبر دادند جسد بی سری را نیروهای امداد پیدا کرده اند .می گفتند هنگام اوار برداری سرش قاطی خاک شده و هیچ مشخصه ای برای شناسائی جسد نیست.


    ومن تنها از پیراهن گلداری که در تنش بود شناختم که این گلزار منه.


    اما باورم نیست که او مرده او زنده است و هنوز هم که هنوز است صدای بابا صمد گفتنش در گوشم طنین انداز است.


    باور کنید دروغ نمی گوئیم هرجا که سکوت حاکم است گلزار من انجاست .واین ماجراباعث شد پیراهن گلدار رویا را برای همیشه گم و گور کردند.و رویا با هزار فکر و خیال خود را به زحمت روی زمین می کشید ودر پشت پنجره به اینده نا معلوم خود فکر می کند . و گوشه ای از زندگی خود را اینچنین به تصویر می کشد.


    ادامه دارد ..........................................بقیه مطلب با عنوان-مثل شاخه ای شکسته بر درخت زندگی اویزان- تقدیم بزرگواران خواهد شد.


    منتظر باشید


  • نویسنده: مساق نامیاروپ

  • کلمات کلیدی:

    نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/4/22:: 3:52 صبح     |     () نظر
     
    شما همیشه خوبید آقا

    دختران افغان (?)

     
       
    شما همیشه خوبید آقا
    کلید گلستانتان را به من میدهید آقا!
    میخواهم جشن گل سرخ بگیرم
    و همه افغانستان را دعوت کنم
    میخواهم کوچه های سرزمینم را با گلاب بشویم
    کلید گلستانتان را به من میدهید آقا!

    میخواهم به مهمانها شربت زعفرانی بدهم
    هر چه قدر که خواستند
    کمی شکر به من میدهید آقا!

    میخواهم میهمانی بدهم
    نه؛ نه ؛
    غرور مرا مریزید
    نگوئید کسی به سفره خالی مهمان دعوت نمی کند
    من میخواهم دعوت کنم
    بقچه نانتان را به من میدهی آقا!

    میخواهم سرود بخوانم
    سرودی که سالهاست در گلوی دختران افغان یخ زده
    کمی آب گرم به من میدهید آقا!

    میخواهم برقصم
    درست شنیدید ؛ برقصم
    بالای بلند ترین کوه افغانستان برقصم
    تا همه در سرزمین من
    آمدن شادی را باور کنند
    شما برای من دست میزنید آقا!

    میخواهم خانه بسازم
    خانه هائی که آب گرم داشته باشند
    و برای هر کودک افغانی یک اطاق خواب
    و برای هر زن افغانی یک میز توالت
    با یک آینه قدی
    تا وقتی زنان افغان آرایش میکنند
    و لباسهای رنگا رنگ می پوشند
    جلوی آینه برقصند
    میخواهم خانه بسازم
    سینما ؛ پارک ؛ شهر بازی بسازم
    کمی آجر و سیمان به من میدهید آقا!

    شما همیشه خوبید آقا
    کمک میکنید من خانه بسازم ؛
    برقصم ؛
    سرود بخوانم
    میهمانی بدهم و جشن گل سرخ بگیرم
    محبتتان را کامل کنید
    به گل پسران افغان بگو ئید:
    منتظریم
    به خانه برگردید آقا!

    *جشن گل سرخ یک سنت محلی در برخی از مناطق افغانستان است که به هنگام باز شدن گل سرخ برگزار می شود

    گل بابا


    کلمات کلیدی:

    نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/3/22:: 1:26 صبح     |     () نظر
     
    در کودکی مسوول فامیل شدم

    در کودکی مسوول فامیل شدم


    نمیدانم طی 4 سال از 71 تا 75 مردم چگونه زندگی کردند و چگونه زنده ماندند. هرچند کودکی بیش نبودم ولی از هشت، نه سالگی دهشت، ویرانی، گرسنگی، بی سرپناهی و بی کسی را تجربه کردم.

    وقتی مجاهدین آمدند، مادر و پدرم بسیار خوش بودند و می گفتند وطن ما دیگر آزاد شده و حالا هم که آن «آزادی» در ذهنم خطور می کند، تکان میخورم.

    اوج جنگ های کابل فرارسید. ما در منطقه دهمزنگ زندگی میکردیم. چون وضع بشدت خراب شد، مادر و پدرم فیصله کردند به خانه مامایم در خیرخانه برویم. چند روز معطل شدیم تا خسران مامایم به پاکستان بروند و بعداً ما کوچ کنیم.

    وسایل خانه را مادرم آهسته آهسته جمع میکرد و ما همه در یک اتاق زندگی میکردیم. پدرم معلم بود ولی کراچی رانی میکرد. صبح میرفت و شام می آمد. معمولاً چیزی برای خوردن نمیداشتیم و مادرم هر روز با چشمان پر اشک سر دسترخوان می نشست. حالا معنای آن گریه ها را میدانم. ماهها بود که گوشت، میوه، برنج و ترکاری را ندیده بودیم. پدرم اکثراً نان نمی خورد. بعد ها برایم گفت که در شهر صحنه ها و وضعیت های را دیده که گلویش بسته میشد.

    شب جمعه بود. پدرم طبق معمول برای کار رفت. نمیدانم چطور ولی یکی از همسایگان ما مقداری آرد و روغن و بوره بمادرم داده بود تا خودش حلوا پخته کند و او آنقدر خوش بود که حد نداشت. حلوا پخته شد و خواهر خردم گفت: حلوا میخورم. مادرم گفت که نه، شب باپدرت میخوریم. حالانان خشک هم نیست.

    مادرم که زن فوق العاده با سرشته‌ای بود. همیشه به سرو وضع ما رسیدگی میکرد. شاید طرف های عصر بود که دست وروی و پای همه‌ی ما را شست. موهای ما را شانه کرد. خودش هم دست و رویش را شست و دسترخوان و گیلاس ها و ترموز چای راهم به اتاق آورد.

    معمولاً وقتی مادرم از دهلیز بیرون میشد ما هم همه بدنبالش میرفتیم. اینبار مادرم به اتاق آمد و به همه ما گفت که هیچکس از اتاق بیرون نشود، من میروم و از چاه یک سطل آب برای شستن دست وروی پدرت می آورم و زود پس می آیم. مادرم رفت، یکبار فهمیدم که آب آورد و دوباره رفت. من نزدیک کلکین رفتم و بیرو ن را میدیدم. مادرم از چاه آب میکشید که چشمش بمن افتاد و گفت: برو، پشت کلکین استاد نشو. برو بنشین. اینه مه هم می آیم. دهلچه چاه بیرون شده بود و مادرم میخواست آن را به سطل بیاندازد که یکبار صدای خوفناکی به گوش رسید. خانه ما لرزید. من در اتاق بودم نزدیک کلکین آمدم دیدم مادرم نیست. اول صد در صد فکر کردم مادرم بخانه آمده، بعد از چند دقیقه دروازه را باز کردم دیدم کسی نیست. صدا کردم مادر، مادر وآهسته آهسته بطرف بیرون رفتم که در را هر و حویلی اول چشمم به چپلک مادرم افتاد که دو پله شده بود و کمی دورتر فقط تنه بی کله و پرخون و سوخته مادرم را دیدم. چیغ زدم. ترسیده بودم و دویده دویده به اتاق آمدم و با جود این که مادرم را دیدم ولی هنوز هم صحیح نفهمیده بودم که چه گپ شده. در وحشت عجیبی بودم. از جایم شور خورده نمی توانستم. نمیدانم چقدر دیر

    بعد دروازه تک تک شد، فهمیدم که پدرم شاید باشد ولی رفته نمی توانستم. بالاخره پدرم از سردیوار خیز زد و های هو براه افتاد. پدرم در اول فکر کرد که همه ما کشته شده ایم. وقتی به اتاق آمد و مرا دید به چیغ زدن شروع کرد و من دانستم که مادرم کشته شده. پدرم همه‌ی ما را به آغوش گرفت. بعد ها از صحبت هایی که زنان بین خود میکرد دانستم که مادرم تکه تکه شده بود و پارچه های بدنش به دیوار ها و شاخه های درخت چسپیده بود.

    من تا امروز در غم مادرم میسوزم. مادرم پیش چشمانم تکه تکه شد و با مرگ اومن مادر چهار طفل بجا مانده اش شدم. خواهران و برادرم تا امروز از من جدانمیشوند و من از روز مرگ مادرم تا حالا خود را مسئول سرپرستی آنان میدانم.

    امروز که جوان هستم. خواهران و برادرم را فقط از این جهت خوشبخت تر میدانم که آنان مادرم را به آن حالت ندیدند.

    تا کنون هم از دهشت و وحشت آن روز وآن لحظه رهایی نیافته ام. تنها انگیزه برای زندگی کردنم چهار طفل معصوم هستند که خواهر، مادر، سرپرست و همه چیزشان مرا میدانند


    کلمات کلیدی:

    نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/3/21:: 5:40 صبح     |     () نظر
    <   <<   6   7   8   9      
    درباره
    صفحه‌های دیگر
    لینک‌های روزانه
    لیست یادداشت‌ها
    پیوندها
    EMOZIONANTE
    upturn یعنی تغییر مطلوب
    حاج آقاشون
    همفکری
    عاشقان
    به سوی فردا
    عشق و شکوفه های زندگی
    اگه باحالی بیاتو
    دیار عاشقان
    فرزانگان امیدوار
    شین مثل شعور
    (( همیشه با تو ))
    در انتظار آفتاب
    خورشید تابنده عشق
    آیینه های ناگهان
    تمیشه
    ***جزین***
    ((( لــبــخــنــد قـــلـــم (((
    پرسه زن بیتوته های خیال
    ای لاله ی خوشبو
    همنشین
    به وبلاگ بیداران خوش آمدید
    گل رازقی
    سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی
    وبلاگ شخصی محمدعلی مقامی
    مذهبی فرهنگی سیاسی عاطفی اکبریان
    آخرالزمان و منتظران ظهور
    جمله های طلایی و مطالب گوناگون
    لیلای بی مجنون
    به سوی آینده
    عشق سرخ من
    یا امیر المومنین روحی فداک
    نگاهی به اسم او
    ایران
    آموزه ـ AMOOZEH.IR
    و رها می شوم آخر...؟!!
    جلوه
    بی نشانه
    PARSTIN ... MUSIC
    رهایی
    قعله
    دارالقران الکریم جرقویه علیا
    alone
    منتظر ظهور
    علی اصغربامری
    پارمیدای عاشق
    دلبری
    نظرمن
    هو اللطیف
    افســـــــــــونگــــر

    جاده های مه آلود
    جوان ایرانی
    hamidsportcars
    پوکه(با شهدا باشیم)
    *پرواز روح*
    عصر پادشاهان
    جمعه های انتظار
    سپیده خانم
    هادرباد شناسی (روستایی در شرق شهرستان بیرجند) HADERBAD SHENASI
    بندیر
    شقایقهای کالپوش
    لنگه کفش
    د نـیـــای جـــوانـی
    قلمدون
    نهان خانه ی دل
    مهندسی مکانیک ( حرارت و سیالات)-محی الدین اله دادی
    گل باغ آشنایی
    یه گفتگوی رودر رو
    پرواز تا یکی شدن
    بچه مرشد!
    سکوت ابدی
    وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
    *تنهایی من*
    سرای اندیشه
    SIAH POOSH
    بلوچستان
    خاکستر سرد
    شجره طیبه صالحین ،حلقه ریحانه
    شوالیه سیاه
    خندون
    هم نفس
    آسمون آبی چهاربرج
    محفل آشنایان((IMAN))
    .:: بوستان نماز ::.
    ای نام توبهترین سر آغاز
    هه هه هه.....
    سه ثانیه سکوت
    ►▌ استان قدس ▌ ◄
    بهترین آرزو هایم تقدیم تو باد.

    مهر بر لب زده
    نغمه ی عاشقی
    امُل جا مونده
    هفت خط
    محمد جهانی
    جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
    ارتش دلاور
    نگاهی نو به مشاوره
    طب سنتی@
    فانوسهای خاموش
    گروه تک تاز
    مقاله،پایان نامه،پرو‍ژه،کتاب الکترونیک،تحقیق،جزوه،نمونه سوال و..
    سیب سبز
    دانشگاه آزاد الیگودرز
    فریاد بی صدا
    اکبر پایندان
    کانون فرهنگی شهدای شهریار
    پژواک
    تخریبچی ...
    عاشقانه
    geleh.....
    بــــــــــــــهــــــــــــار
    ****شهرستان بجنورد****
    وبلاگ آموزش آرایشگری
    یک کلمه حرف حساب
    پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
    «حبیبی حسین»
    ..:.:.سانازیا..:.:.
    +
    یــــــــــــــــاســــــــــــــــــــمـــــــنــــ
    حوض سلطون
    شب و تنهایی عشق
    داستانهای واقعی روابط عمومی Dr.Rahmat Sokhani
    دلدارا
    پناه خیال
    مجله اینترنتی شهر طلائی
    جوک بی ادبی
    عاطفانه
    آقاشیر
    امامزاده میر عبداله بزناباد
    قرآن
    دریـــچـــه
    بـــــاغ آرزوهــــا = Garden of Dreams
    صراط مستقیم
    من بی تو باز هم منم ...
    عشق در کائنات
    ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
    سروش دل
    تنهایی
    روانشناسی آیناز
    کـــــلام نـــو
    جبهه مقاومت وبیداری اسلامی
    بصیرت مطهر
    سایت جامع اطلاع رسانی برای جوانان ایرانی
    آوای قلبها...
    اَللهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
    تنهایی افتاب
    نمایندگی دوربین های مداربسته
    کوسالان
    امام مهدی (عج)
    @@@گل گندم@@@
    سفیر دوستی
    کافه محلی است برای جمع شدن وسرچشمه آغاز زایش هرچشمه است
    کلبه عشق
    تنهایی......!!!!!!
    دریــــــــای نـــور
    کربلا
    جوکستان بی تربیتی
    کلبهء ابابیل
    وبسایت رسمی مهندس امیر مرتضی سعیدی ایلخچی
    تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
    جـــیرفـــت زیـبا

    سارا احمدی
    مهندسی عمران آبادانی توسعه
    ققنوس...
    حزب الله
    ««« آنچه شما خواسته اید...»»»
    ashegh
    طاقانک
    تک درخت
    تراوشات یک ذهن زیبا
    سکوت سبز
    هر چی بخوای
    پیامنمای جامع
    پرنسس زیبایی
    بوی سیب BOUYE SIB
    @@@این نیزبگذرد@@@
    بادصبا
    ಌಌتنهاترین عشق یه عاشق دل شکستهಌ᠐
    راز رسیدن به شادی و سلامتی
    معارف _ ادبیات
    پوست مو زیبایی
    تنهای تنها
    آخرین صاحب لوا
    جاده مه گرفته
    دخترانی بـرتر از فــرشته
    دلـتنگـ هشـیگـــــــــی
    تبسمـــــــــــــــی به ناچار
    ماتاآخرایستاده ایم
    سایت روستای چشام (Chesham.ir)
    مستانه
    وبلاگ گروهیِ تَیسیر
    ناز آهو
    گیسو کمند
    جــــــــــــــــوک نـــــــت
    عکس سرا- فقط عکس
    عکس های عاشقانه
    حقوق دانشگاه پیام نور ایلام
    تیشه های اشک
    فقط خدا رو عشقه
    پاتوق دوستان
    بنده ی ناچیز خدا
    آزاد
    ارمغان تنهایی
    فقط عشقو لانه ها وارید شوند(منامن)
    سلام آقاجان
    ردِ پای خط خطی های من
    منطقه آزاد
    علی پیشتاز
    تنهاترم
    محمدمبین احسانی نیا
    یادداشتهای فانوس
    دوست یابی و ویژگی های دوست
    کد تقلب و ترینر بازی ها
    ستاره سهیل
    داستان های جذاب و خواندنی
    عاشقانه
    گدایی در جانان به سلطنت مفروش
    یادداشتهای من
    شــــــهدای روستای مـــکـــی کوهسرخ
    سرافرازان
    *bad boy*
    سرزمین رویا
    برای اولین بار ...
    خاطرات و دل نوشته های دو عاشق
    چون میگذرد غمی نیست
    بازگشت نیما
    دهیاری روستای آبینه(آبنیه)
    روستای زیارتی وسیاحتی آبینه(آبنیه)باخرز
    سایه سیاه
    رازهای موفقیت زندگی
    دوره گرد...طبیب دوار بطبه...
    * ^ــ^ * تسنیم * ^ــ^ *
    بچه های خدایی
    مرام و معرفت
    خوش آمدید
    The best of the best
    بوستان گل و دوستان
    صفیر چشم انداز ایران
    من.تو.خدا
    ۞ آموزش برنامه نویسی ۞
    شبستان
    دل شکســــته
    یکی هست تو قلبم....
    برادران شهید هاشمی
    شهداشرمنده ایم _شهرستان بجنورد
    یامهدی
    تنها هنر
    دل نوشته
    صوفی نامه
    har an che az del barayad
    منتظر نباش تا پرنده ای بیاید و پروازت دهد در پرنده شدن خویش بکوش
    شجره طیّبه

    دانلود هر چی بخوایی...
    نور
    Dark Future
    مجله مدیران
    S&N 0511
    **عاشقانه ها**
    پنجره چهارمی ها
    AminA
    نسیم یاران
    تبیان
    صدای سکوت
    (بنفشه ی صحرا)
    اندکی صبر سحر نزدیک است....
    ابهر شهر خانه های سفید
    عشق
    ترانه ی زندگیم (Loyal)
    توشه آخرت
    قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
    جزتو
    ترخون
    عشق پنهان
    @@@باران@@@
    شروق
    Manna
    السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
    پرسش مهر 8
    دریایی از غم
    طره آشفتگی
    ...ترنم...
    Deltangi
    زیبا ترین وبلاگ
    ارواحنا فداک یا زینب
    علمدار بصیر
    کرمان

    عشق الهی: نگاه به دین با عینک محبت، اخلاق، عرفان، وحدت مسلمین
    عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
    قمه‏زنی سنت یا بدعت؟
    سلام
    عطش
    حضرت فاطمه(س)
    ♀ ㋡ JusT fOr fuN ㋡ ♀
    اواز قطره
    محمد قدرتی Mohammad Ghodrati
    آرشیو یادداشت‌ها
    دینی
    گلچینی از جغرافیای طبیعی و تاریخی افغانستان
    آثارتأریخی افغانستان
    گلچینی از تاریخ جهان و افغانستان
    میراث گرانبهای گذ شتگان چراغی است برآیند گان
    کابل و ولایات افغاانستان عزیز
    زبان شرین پارسی
    وازه نامهء هم زبانان
    ادبیات و هنر
    پرواز خیال
    شعر و ادب
    اى الهه عشق مادر!
    عاشقانه ها
    موزیک و اشعار آهنگهای بهترین اوازخوان افغان احمد ظاهر و دیگران
    سیاسی
    جامعه شناسی -مردم شناسی
    دانستنیهای جالب
    طب ورزش صحت وسلامتی
    مسائل جنسی خانه و خانواده
    آموزش زیبایی
    روانشناسی
    طب سنتی و نسخه های پزشکی با گیاهان دارویی
    غذا موادغذائی و اشامیدنیها
    خواص میوه ها و سبزیجات
    اخبار
    زندگینا مه
    داستانهای کوتاه و آموزنده
    نجوم فضا وفضانورد ی
    کمپیوتر انترنیت و وب نویسی
    لطیفه ها اندرز ها و پیامهای کوتاه خواندنی و عالی
    طنز
    تقویم هجری شمسی اوج درایت فرهنگی ما
    سرگرمی ها
    معرفی کتاب
    تصویر عکس ویدئو فلم
    بهترین های خط
    جالبترین کارتونها
    طالع بیی
    یادداشتها
    قوانین خواب و رویا وتعبیرخواب
    تبریکی و تسلیت
    داغ غربت
    علمی
    تاریخی و اجتماعی
    خانهء مشترک ما زمین
    اشعار میهنی رزمی و سیاسی
    هوا و هوانوردی
    آموزش و پرورش
    معانی اصطلاحات و تعاریف
    دنیای عجاء‏بات