سفارش تبلیغ
صبا ویژن
غایت دانش، عمل نیکوست . [امام علی علیه السلام]
یادداشتها و برداشتها
 
داستان کوتاه
داستان کوتاه
داستان کوه نوردی که تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.شب بلندی های کوه را در بر گرفت و مرد هیچ چیز نمی دید.همان طور که از کوه بالا می رفت چند قدم مانده بود به قله که پایش لیز خورد و در حالی که سقوط می کرد از کوه پرت شد و فقط لکه های سیاه در مقابل چشمانش می دید.احساس وحشتناک مکیده شدن به وسیله قوه ی جاذبه او را در خود گرفت و فکر می کرد مرگ چقدر به او نزدیک است ناگهان طناب گیر کرد و بدنش میان زمین و آسمان معلق ماند.در لحظه ی سکون چاره نداشت جز این که فریاد بزند..(خدایا کمکم کن).ناگهان صدای پر طنینی در آسمان پیچید:ازمن چه می خواهی؟. . .ای خدا نجاتم بده! . . . واقعا باور داری که می تونم تو رو نجات بدم؟ . . . البته باور دارم. . . اگر باور داری طناب دور کمرت رو پاره کن . . . [یک لحظه سکوت] . . .و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو طناب را بچسبد.گروه نجات می گویند که روز بعد یک یوه نورد یخ زده را مرده پیدا کردند که بدنش از یک طناب آویزان بود و با دست ها یش محکم طناب را گرفته بود. و او کمتر از یک متر با زمین فاصله نداشت.
روزی هیزم شکنی در یک شرکت چوب بری دنبال کار می گشت و نهایتا" توانست برای خودش کاری پیدا کند. حقوق و مزایا و شرایط کار بسیار خوب بود، به همین خاطر هیزم شکن تصمیم گرفت نهایت سعی خودش را برای خدمت به شرکت به کار گیرد. رئیسش به او یک تبر داد و او را به سمت محلی که باید در آن مشغول می شد راهنمایی کرد. روز اول هیزم شکن 18 درخت را قطع کرد. رئیس او را تشویق کرد و گفت همین طور به کارش ادامه دهد. تشویق رئیس انگیزه بیشتری در هیزم شکن ایجاد کرد و تصمیم گرفت روز بعد بیشتر تلاش کند اما تنها توانست 15 درخت را قطع کند. روز سوم از آن هم بیشتر تلاش کرد ولی فقط 10 درخت را قطع کرد. هر روز که می گذشت تعــداد درخت هایی که قطع می کرد کمتر و کمتر می شد. پیش خودش فکر کرد احتمالا" بنیه اش کم شده است. پیش رئیس رفت و پس از معذرت خواهی گفت که خودش هم از این جریان سر در نمی آورد. رئیس پرسید:" آخرین باری که تبرت را تیز کردی کی بود؟" هیزم شکن گفت:" تیز کردن؟ من فرصتـی برای تیز کردن تبرم نداشتم تمام وقتم را صرف قطع کردن درختان می کردم!"

شما چطور؟ آخرین باری که تبرتان را تیز کرده اید کی بود؟

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/7/3:: 4:24 عصر     |     () نظر
 
کودکـانه
 
تدبیر مادر اسکندر
تدبیر مادر اسکندر

خورشید زمین

 

تدبیر مادر اسکندر یونانی

 

از مادر میگوئیم .از موجودیکه خود ایجادگر است وهم از انکه نمیشود نام دیگری راجانشین نام مقدسش کرد .مادر .مادر است ودرین جامعه بشری ودر سیر تاریخ ان گر که بنگریم :درهرزبانی ودرهرفرهنگی نام این موجود فقط مادر است با اندک تمایز لهجه محیطی وزبانی.گوئیا خداوندگار زبان در نخستین لحظه افرینشمان نام مادر را برزبان انسانها جاری ساخته که تنها وتنها اورا مادر خطاب کنیم وبس....

از ان گذشته حرف اول اسم مادر میم است.چه پر محتوا وقنشگ حرفی؟که میتوان واژه مولود  را هم از ان بدست اورد.زیرا اگر یکتای بیهمتا زندگی را بما موجودات بخشید.ولی انکس که در نخستین لحظه حیات مارا یاری رسانیده و با قطره اشکی توام با تبسم ملیح درین دنیای پذیرای ماشد

مادر است که خود هم مولود فرهنگ زیستن درتار پود زندگی ماست.که الیافت گونه با رشته جان خوددر قامت زیست مان لباس عافیت وصحت را تنید وبافید.

درین جاست که بافت فرهنگی وسرشت انسانی انسان رامیتوان در لابلای فرهنک زیستن هرمادر نگریست که خود منتقل دهنده ان بفرزند خویش است.

بجاست که بزرگان گفته اند :پشت هر مرد نامدار زنی وجود دارد ...واین زن همانا مادر است یاهمسر که خود باز مادر میشود...

برمصداق همین سخن اینک در مسیر تاریخ فرهنگجامعه بشری خویش جوینده عملکرد مادرانی میشویمکه چگونه فرزندان خویش را در رویاروئی با مشکلات فراراهشان ایشان را یاری رسانیده اند .بویژهفرزندانیکه در تک زمانی پیشاپیش مردم جامعه خویش قرار گرفته وبگونه - خود ثبت تاریخ شده اند.

یکی از زمره ان مادران نامور که از سده سوم قبل از میلاد تاکنون بس روایت دلپزیری در قلبهای مردم سر زمین خراسان زمین بخصوص هرات باستان جای برای خود باز یافته است .همانا حکایت مادر اسکندر رومیست که با تدبیر اندیشمندانه خویش توانست که فرزند خود را در ساختار یک شهر زیبای درخطه باستانی اریا زمین البته بعد از تخریب یاری رساند .

باری.

چنین گویند: انگاهیکه اسکندر رومی در سنه سیصد سی چهارقبل از میلاد با سپاه تک تاز خویش بسوی هرات حمله ورشد.مقاومت شگفت انگیز وحیرت اور سلحشوران ودلیر مردان پاک طینت هرات وی را برانگیخت تا درهر گوشه از شهر که دسترس پیدامیکرد ان مکان را بلافاصله بعد از بخاک وخون کشیدن مردمانش بویرانه مبدل میساخت.ولی بازهم طول زمانی مقاومت شهروندان ازادمنش چندین ماه حتا سالی را دربر گرفت.تا اینکه سر انجام شهربه خرابه مبدل گردید ومردم هرات بناچار شهر مخروبه را به اسکندر وسپاهیانش واگذار نمودند.

چنانچه شاعری همدرین زمینه گفته است :

                     لهراسپ نهاده است هری را بنیاد

کشتاسب دروی بنای دیگرنهاد

                     بهمن پس ازان عمارت دیگری کرد

اسکند رومیش همه را داد بباد

... ورومی ستیزه جوی واستیلاگر زمانه خویش که با شهر گونه از تلی خاک سوخته ربروگردید .جبراجتماعی که زاده خواست زیست مردم  در جامعه است رومی را بران داشت تا شهری از نودرین خطه باستانی اریائی بنانهد.همان بود که چگونگی ساختار شهر را بامادر خویش که در روم میزیست درمیان گذاشت.

مادر اسکندر یونانی نامه بنویشت واز ان خواست مقدار خاکی از چهار گوشه شهر هری برایش بفرستد تا بعد از ارزیابی ان فرزندرادر زمینه ساختار شهر اگاهی دهد.

همینکه نامه به اسکندر رومی رسید .بفرمود نا از چهار گوشه شهراندک توده خاکی بر گیرندوبصوب روم بفرستند.

برحسب دستور سردار یونانی خاک بر گرفته شده از چهار گوشه شهر هرات به پای تخت یونان فرستاده شد .با رسیدن خاک هرات بیونان زن اندیشمند یونانی که خود جانشین فرزند بر مسند قدرت بود .گروهی از سران قوم -بزرگان ودانشمندان اهل شورا ی اندیار رادعوت به مذاکره نموده وپیشاپیش امدنشان سالون بزرگی را بافرشهای تنیده از ابریشم بیاراست ودر چهار گوشه سالون زیر فرشها ان چهار خریطه خاک هرات را پهن نمود وبعد خود منتظر امدن مهمانان خویش گردید.

تا اینکه مهمانان امدند ومحفل مشوره را با مادر اسکندر بیاراستندواز هر دهنی سخنی بیاغازیدند.تااینکه شور در زمینه چگونگی ساختارشهر هرات ساعات طولانی را دربر گرفت.اما بر پاداشتگان شورا نتوانیستند  که بکدام فیصله نهائی برسند .

مادر اسکندر که تمام جوانب قضیه را همرا با کنشهاوواکنشهاحاضرین ژرف گونه بررسی میکرد.درین میان خود درحیرت عمیقی فرورفته بود .زیرا از گذشته تاکنون درهمچو شوراها - نه دیده ونه شنیده بود که چنین محفل گرمی با شوروهلهله وروحیه بلند مرتبه محفل بازهم شورا نتواند بکدام فیصله برسد.؟همان بود که اوغرق در اندیشه تفکرات جستجوگرانه ذهنی خویش در رابطه به چگونگی عوامل و پیدایش ای عملکرد مشاورین متجرب  درزمینه عدم یک فیصله نهائی برای ساختار یک شهری جدید در هرات باستان بود .سر انجام علل عمده این پراکندهگی اذهان سران قوم را در تاثیرات توده های خاکی دانست که از هرات اورده شده ودر زیر فرشهای پهن شده بود .همان بود که مادر اسکندر بلا فاصله نامه برای فرزند خویش نوشت وچگونگی خصایل مردم ان دیار را بنا ببرداشت خویش از ورای محفل شورا در نامه خویش چنین اظهار داشت:...

... معلوم فرزندم بوده باشد که دران شهریکه اکنون تو بعد از مقاومت شدید مردمش بر ان مستولی شده اید .باید اکاه باشید که درین دیار مردمی زیست مینمایند .دارای قلب روئف ومهربان ومبتکر وتجدد طلب -پر کار وداری بهترین خصایل انسانی وبیگانه ستیز که هر گیز در مقابل بیگانه سرفرو نمیاورند .وانچه میتوان ازین مردم بهره برد فقط همان خصلت پراکندهگی ذهنی شان در امور زندگی اجتماعی شان است.زیرا همه یکسان وباهم در امورات واسات زندگی  اتفاق نظر ندارند. اینگار که تخم نفاق در میان شان از دیر زمانی کاشته شده است.بازهم چنین مردم خوب سیرت وخوی گرم میتوانند شایسته شهر خوبی باشند .ولی میتوان گفت که زود متغیر احال هم هستند .میشود که زود دوسنی شان در مقابل بیگانگانبدشمنی وسرد دلی مبدل شود .پس میباست که در استهکام این شهر کوشا باشید تا در اینده مشکلی بار نیاید.

نامه پر محتوا واندیشمندانه مادر اسکندر همینکه بشهر هرات رسید.اسکندر یونانی نخستید حشت بنای دروازه سمت شرقی شهر نوساز هرات را میگذاشت که بمیمنت رسیدن این نامه اسکندر فرمود تا نام این دوازه را { خوش }  نام گذاری نمایند ..

وبعد یونانی مهاجم بر حسب دستور مادر شهری را بنا نهاد بابروج وباره های مستحکم ودارای پنج دروازه که تا کنون همان پنج دوازه شهر معروف ومشهور است:

1 - دروازه شمالی  شرقی ان بنام دروازه قطبیچاق یا دروازه شهر نو امروز

2 - دروزه شرقی ان بنام دروازه خوش  که اکنون درواز خوشک هم میگویند

3 - دروازه جنوبی ان که بتام دروازه فیروز اباد.یا دروازه قندهار امروزیست.

4 - دروازه غربی ان که بنام دروازه عراق مردم هرات تاکنون بهمان نام یاد میکنند.

5 - درواز شمال غربی ان بنام دروازه ملک یاد میشود.

بر علاوه از پنج دروازه مذکورما هم اکنون میتوانیم اثار دیوارهای مستحکم انرا نیز تاکنون بچشم سر مشاهده کنیم که از ان جمله باره یا دیوار سمت شرقی انست که مرقد تابناک حضرت پیر پرنده {رح}هنوزهم بر سکوی ان قرار دارد .

یا اینکه باره سمت جنوبی ان  که روز گاری بعد از هجوم وحشیانه مغل بنام برج  خاک بر سر یاد که گویا روزنه شد برای دخول مغلان بعد از مقاومت طولانی مردم هرات یاد میکنند واکنون در زیر لاشه ان برج گور تابناک ان مرشد راه تصوف و سالارمرد جنگ علیه دشمن ومیهن پرست واقعی این دیار {که خوددرین زمینه افسانه ساز تاریخ این دیار است } حضرت پیر خاکستر است وزیارتکده اهل عارفان مشتاقان راه معرفت وتصوف میباشد.

بدین گونه است که تاکنون شهر هرات همان اصالت تاریخ گذشته خویش را در خود داشته ومردم ان نیز در برابر رسالت تاریخی خویش در درازنای تاریخ شهر باستانی جهت حفظ وابدات ان  از خویشتن کوچکترین غفلت بروز نداده اند وتاکنون شهر با همان هیبت وهویت تاریخی خود در جهان امروزی  خوشید وار میدرخشد.

سپاس بر مردمیکه واریثین فرهنگ گذشته خویش اند ودر زمینه بهسازی ان پیشگام دیگران.

یاداشت:

داستان نامه مادر اسکندر درزمینه ساختن شهر هرات را نیز شاد روان مرحوم استاد خلیل الاه خلیلی در سلک هنر والای نظمی بگونه قیده سراینده اند که بین سالهای {1342 -1350}در مجله مزین اریانا طبع کابل بنشر رسیده وروح این شاعر باحساس ومیهن دوست همیشه شاد باد

                                

                                       ربیع محیطی

 

  

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/6/16:: 5:20 صبح     |     () نظر
 
همیشه می شود بهتر شد...
 

امشب بسان شب های گذشته نشسته ام و بدون اینکه فکری از فضای ذهنم بگذرد به نقطه ای خیره شده ام. می اندیشم به همه چیز و هیچ چیز. تمام زندگیم به شکل تصاویری از جلو دیدگانم می گذرد و من گاهی می خندم و گاهی می گریم. شاید دیوانه شده ام، شاید، چه کسی می داند؟



چشماهایم را بر هم می گذارم و سعی می کنم چهره مادرم را در ذهنم مجسم کنم مثل همیشه با خنده ای زیبا بر لبانش به دیدگانم خیره شده و من نیز چشم در چشم او دوخته ام و یک فرشته را می بینم پاک و معصوم. چقدر مهربان و صبور است. وقتی با مهربانی دستهایم را در دستهایش می فشرد انگار وجودم آتش می گیرد. حق است هر که گفته بهشت زیر پای مادران است. همیشه با او دوست بودم همیشه بهترین تکیه گاه زندگی ام بوده و هست همیشه مرا درک کرده و هیچ وقت در حقم کوتاهی نکرده آیا من قادر خواهم بود حق فرزندی را ادا کنم ؟ آیا من نیز در آینده خواهم توانست همچون مادری برای فرزندم باشم؟



به دست های زحمتکش پدرم که نگاه می کنم بی درنگ اشک در چشم هایم حلقه می زند حسرت یک بوسه از روی پدر همیشه به دلم من مانده، حسرت آغوش امنش و حسرت نوازش دستهایش. حتی گاهی اوقات شاید نتوانم روز پدر یا حتی تولدش را تبریک گویم همیشه حجب و حیا مانع از آن شده که حتی به چشم هایش خیره شوم و به او بگویم که چقدر دوستش دارم. به خاطر زحماتش تشکر کنم و بوسه ای بر گونه هایش بزنم و بگویم که او بهترین پدر دنیاست. تنها یک بار زمانی که برای ادامه تحصیل از او دور شدم و با همه خداحافظی کردم پدرم را بوسیدم او گریست آن موقع بود که فهمیدم که چرا همیشه از بوسیدن و ابراز محبت امتناع می کند. به خاطر دل نازکش و قلب مهربانش . اکنون نزدیک به 6 ماه است که او را ندیده ام اما او حداقل هفته ای دو بار به من زنگ می زند. خدایا چقدر دوستش دارم.



پدر و مادر خوب نعمت است و من از خدا سپاسگذارم که مرا صاحب پدری مهربان و مادری دوست داشتنی کرده، مادری که حتی نمی داند بدی کردن یعنی چه؟ مادری که آن قدر با همه صاف و صادق است که گاهی اوقات من حرصم می گیرد از اینکه عده ای از مهربانی اش سوء استفاده می کنند و او با علم به این موضوع باز هم به رفتار صادقانه اش ادامه می دهد تنها به دلیل اینکه معتقد است باید به همه عشق ورزید چرا که انسان ها ذاتا بد نیستند زمانه است که آن ها را عوض می کند. معتقد است باید همه را بی چشمداشت دوست داشت و به همه عشق ورزید. همه را به خاطر خطا هایشان بخشید چون تنها خوبی است که می ماند. می گوید دخترم چرا از نیروی سحرآمیز عشقی که خدا در وجودمان نهاده به دیگران ارزانی نداریم .



چقدر دلم گرفته مادر! چقدر خسته ام، کاش اکنون کنارم بودی و با نوازش دستهای مادرانه ات مرا آرام می کردی و می گفتی به خدا توکل کن.



خدا؟ خدا! احساس می کنم که دیگر او را نمی شناسم، احساس می کنم که از او دور شده ام، احساس می کنم که او دیگر اصلا مرا نمی بیند، دوست دارم چشم هایم را ببندم و وقتی که باز می کنم خودم را در سرزمینی دور، دور، دورتر از دسترس ببینم جایی که فقط من باشم و خدا. خدا باشد و من.



خدای من چقدر دلم برایت تنگ شده چقدر جای خالیت را در زندگیم احساس می کنم، اما یقین دارم که تو حتی یک لحظه هم از من غافل نبوده ای این لجاجت و بهانه گیری بچه گانه من است که می خواهم به خودم بقبولانم که تو فراموشم کرده ای چون بعضی وقتها دوست دارم برای خودم دل بسوزانم و شکایت کنم و تمام تقصیرها را گردن تو بیندازم می دانم بی انصافی است اما، تو از دست من ناراحت نشو. هر چه بوده و هست به پای بچگی ام بگذار و دل تنگم. از تو همیشه خواسته ام که هیچ وقت مرا به خودم واگذار نکنی و حالا بیشتر از هر زمان دیگر می خواهم کمکم کنی دستم را بگیری و مرا با خودت به ابدیت ببری.

همیشه می شود بهتر شد...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/6/15:: 4:28 صبح     |     () نظر
 
خود را بسنجیم!
خود را بسنجیم!

پسر کوچکی وارد داروخانه شد، کارتن را به سمت تلفن هل داد. بر روی کارتن رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره ای هفت رقمی.


مسئول دارو خانه متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش داد.


پسرک پرسید،" خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن ها را به من بسپارید؟" زن پاسخ داد، کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.


"پسرک گفت:"خانم، من این کار را نصف قیمتی که او می گیرد انجام خواهم داد". زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است.


پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد،" خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم، در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت." مجددا زن پاسخش منفی بود".


پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت.


مسئول داروخانه که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: "پسر...از رفتارت خوشم میاد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری بهت بدم"


پسر جوان جواب داد،" نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم رو می سنجیدم، من همون کسی هستم که برای این خانوم کار می کنه".


قبل از آنکه عملکردمان را بسنجند، خود را بسنجیم!


 



سمانه جعفری

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/6/2:: 3:7 صبح     |     () نظر
 
بیماری وحشتناک!!!
بیماری وحشتناک!!!

جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی ، تمام دنیا رو گرفته بود.


یکی از سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند .


مافوق به سرباز گفت : اگر بخواهی می توانی بروی ، اما هیچ فکر کردی این کار ارزشش را دارد یا نه ؟ دوستت احتمالا مرده و ممکن است تو حتی زندگی خودت را هم به خطر بیندازی !


حرف های مافوق ،اثری نداشت ،سرباز به نجات دوستش رفت . به شکل معجزه آسایی توانست به دوستش برسد ، او را روی شانه هایش کشید و به پادگان رساند .


افسر مافوق به سراغ آن ها رفت ، سربازی را که در باتلاق افتاده بود معاینه کرد و با مهربانی و دلسوزی به دوستش نگاه کرد و گفت : من به تو گفتم ممکنه که ارزشش را نداشته باشه ، دوستت مرده ! خود تو هم زخم های عمیق و مرگباری برداشتی !


سرباز در جواب گفت : قربان ارزشش را داشت .


- منظورت چیه که ارزشش را داشت !؟ می شه بگی ؟


سرباز جواب داد : بله قربان ، ارزشش را داشت ، چون زمانی که به او رسیدم


هنوز زنده بود ، من از شنیدن چیزی که او گفت احساس رضایت قلبی می کنم !


اون گفت : جیم .... من می دونستم که تو به کمک من میایی ...



سمانه جعفری

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/6/2:: 2:59 صبح     |     () نظر
 
+ آنچه در طول زندگی ذخیره کرده اید


پیرمردی 92 ساله که سر و وضع مرتبی داشت در حال انتقال به خانه سالمندان بود. همسر 70 ساله‌اش به تازگی درگذشته بود و او مجبور بود خانه اش را ترک کند.


پس از چند ساعت انتظار در سرسرای خانه سالمندان، به او گفته شد که اتاقش حاضر است. پیرمرد لبخندی بر لب آورد.


همین طور که عصا زنان به طرف آسانسور می‌رفت، به او توضیح دادم که اتاقش خیلی کوچک است و به جای پرده، روی پنجره‌هایش کاغذ چسبانده شده است.


پیرمرد درست مثل بچه‌ای که اسباب‌بازی تازه‌ای به او داده باشند با شوق و اشتیاق فراوان گفت: «خیلی دوستش دارم.»


به او گفتم: ولی شما هنوز اتاقتان را ندیده‌اید! چند لحظه صبر کنید الآن می رسیم.


او گفت: به دیدن و ندیدن ربطی ندارد. «شادی» چیزی است که من از پیش انتخاب کرده‌ام. این که من اتاق را دوست داشته باشم یا نداشته باشم به مبلمان و دکور و... بستگی ندارد بلکه به این بستگی دارد که تصمیم بگیرم چگونه به آن نگاه کنم. من پیش خودم تصمیم گرفته‌ام که اتاق را دوست داشته باشم. این تصمیمی است که هر روز صبح که از خواب بیدار می شوم می گیرم.


من دو کار می توانم بکنم. یکی این که تمام روز را در رختخواب بمانم و مشکلات قسمت‌های مختلف بدنم که دیگر خوب کار نمی کنند را بشمارم، یا آن که از جا برخیزم و به خاطر آن قسمت‌هایی که هنوز درست کار می کنند شکرگزار باشم. هر روز، هدیه ای است که به من داده می شود و من تا وقتی که بتوانم چشمانم را باز کنم، بر روی روز جدید و تمام خاطرات خوشی که در طول زندگی داشته‌ام تمرکز خواهم کرد.


سن زیاد مثل یک حساب بانکی است. آنچه را که در طول زندگی ذخیره کرده باشید می‌توانید بعداً برداشت کنید. بدین خاطر، راهنمایی من به تو این است که هر چه می‌توانی شادی‌های زندگی را در حساب بانکی حافظه‌ات ذخیره کنی.


از مشارکت تو، در پر کردن حسابم با خاطره‌های شاد و شیرین تشکر می‌کنم. هیچ می دانی که من هنوز هم در حال ذخیره کردن در این حساب هستم؟...  




سمانه جعفری

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/6/2:: 2:51 صبح     |     () نظر
 
یک داستان تاریخی

پایان زندگی نورجهان:
یک داستان تاریخی

سلطانه رهین

 

مهرالنسا مشهور به «نورجهان» دختر غیاث الدین از خانواده های حکمران و سر شناس قندهار بود. او از روی ناچار با پدرش جانب هند رفت تا  آنجا دور از وطن ابا و اجداد مسؤن زندگی نماید. هنوز چند بهار زندگی مهر النسا در هند نگذشته بود که استعدادش تبارز کردن گرفت  و آهسته آهسته برخورد مؤدبانه  و گفتار شیرین او ورد زبانها گشت و.  ادامه...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/5/6:: 6:57 صبح     |     () نظر
 
داستان دعشق منیژه و بیژن

داستان دعشق منیژه و بیژن

* ض. رهین

در روزگاران  شاهنشاهی خانواده کیان  در باخترزمین, مردان و پهلوانان نامداری سر بر آوردند و با دشمنان میهن ستیزه جویی کردند. نام این پهلوانان و قهرمانان در سنگر های داغ جنگ و لشکرکشیها ثبت تاریخ گردیده است و آیندگان به هر لحظه حساس جهان پهلوانی و دشمن ستیزی شان می نازند و مباهات میکنند.  ادامه...

 

* داستان محمود و ایاز اویماق


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/5/6:: 6:21 صبح     |     () نظر
 
تنهاتر

داستان کوتاه از:
عبدالحسیب شریفی

تنهاتر

وقتی حمید از حویلی بیرون شد آخرین موتر کاروان عروسی نوریه دختر هسایه از کوچه رد شد، گرد وخاک را به هوابلند نمود وبچه هاهیاهوکنان درمیان خاکباد به دنبال موتر ها می دویدند.

چشمان حمید خیلی سرخ شده بود گویی از شب گذشته تاکنون خون گریه نموده است،...ادامه...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/5/5:: 3:43 صبح     |     () نظر
<   <<   6   7   8   9      >
درباره
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
EMOZIONANTE
upturn یعنی تغییر مطلوب
حاج آقاشون
همفکری
عاشقان
به سوی فردا
عشق و شکوفه های زندگی
اگه باحالی بیاتو
دیار عاشقان
فرزانگان امیدوار
شین مثل شعور
(( همیشه با تو ))
در انتظار آفتاب
خورشید تابنده عشق
آیینه های ناگهان
تمیشه
***جزین***
((( لــبــخــنــد قـــلـــم (((
پرسه زن بیتوته های خیال
ای لاله ی خوشبو
همنشین
به وبلاگ بیداران خوش آمدید
گل رازقی
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی
وبلاگ شخصی محمدعلی مقامی
مذهبی فرهنگی سیاسی عاطفی اکبریان
آخرالزمان و منتظران ظهور
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
لیلای بی مجنون
به سوی آینده
عشق سرخ من
یا امیر المومنین روحی فداک
نگاهی به اسم او
ایران
آموزه ـ AMOOZEH.IR
و رها می شوم آخر...؟!!
جلوه
بی نشانه
PARSTIN ... MUSIC
رهایی
قعله
دارالقران الکریم جرقویه علیا
alone
منتظر ظهور
علی اصغربامری
پارمیدای عاشق
دلبری
نظرمن
هو اللطیف
افســـــــــــونگــــر

جاده های مه آلود
جوان ایرانی
hamidsportcars
پوکه(با شهدا باشیم)
*پرواز روح*
عصر پادشاهان
جمعه های انتظار
سپیده خانم
هادرباد شناسی (روستایی در شرق شهرستان بیرجند) HADERBAD SHENASI
بندیر
شقایقهای کالپوش
لنگه کفش
د نـیـــای جـــوانـی
قلمدون
نهان خانه ی دل
مهندسی مکانیک ( حرارت و سیالات)-محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
یه گفتگوی رودر رو
پرواز تا یکی شدن
بچه مرشد!
سکوت ابدی
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
*تنهایی من*
سرای اندیشه
SIAH POOSH
بلوچستان
خاکستر سرد
شجره طیبه صالحین ،حلقه ریحانه
شوالیه سیاه
خندون
هم نفس
آسمون آبی چهاربرج
محفل آشنایان((IMAN))
.:: بوستان نماز ::.
ای نام توبهترین سر آغاز
هه هه هه.....
سه ثانیه سکوت
►▌ استان قدس ▌ ◄
بهترین آرزو هایم تقدیم تو باد.

مهر بر لب زده
نغمه ی عاشقی
امُل جا مونده
هفت خط
محمد جهانی
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
ارتش دلاور
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
فانوسهای خاموش
گروه تک تاز
مقاله،پایان نامه،پرو‍ژه،کتاب الکترونیک،تحقیق،جزوه،نمونه سوال و..
سیب سبز
دانشگاه آزاد الیگودرز
فریاد بی صدا
اکبر پایندان
کانون فرهنگی شهدای شهریار
پژواک
تخریبچی ...
عاشقانه
geleh.....
بــــــــــــــهــــــــــــار
****شهرستان بجنورد****
وبلاگ آموزش آرایشگری
یک کلمه حرف حساب
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
«حبیبی حسین»
..:.:.سانازیا..:.:.
+
یــــــــــــــــاســــــــــــــــــــمـــــــنــــ
حوض سلطون
شب و تنهایی عشق
داستانهای واقعی روابط عمومی Dr.Rahmat Sokhani
دلدارا
پناه خیال
مجله اینترنتی شهر طلائی
جوک بی ادبی
عاطفانه
آقاشیر
امامزاده میر عبداله بزناباد
قرآن
دریـــچـــه
بـــــاغ آرزوهــــا = Garden of Dreams
صراط مستقیم
من بی تو باز هم منم ...
عشق در کائنات
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سروش دل
تنهایی
روانشناسی آیناز
کـــــلام نـــو
جبهه مقاومت وبیداری اسلامی
بصیرت مطهر
سایت جامع اطلاع رسانی برای جوانان ایرانی
آوای قلبها...
اَللهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
تنهایی افتاب
نمایندگی دوربین های مداربسته
کوسالان
امام مهدی (عج)
@@@گل گندم@@@
سفیر دوستی
کافه محلی است برای جمع شدن وسرچشمه آغاز زایش هرچشمه است
کلبه عشق
تنهایی......!!!!!!
دریــــــــای نـــور
کربلا
جوکستان بی تربیتی
کلبهء ابابیل
وبسایت رسمی مهندس امیر مرتضی سعیدی ایلخچی
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
جـــیرفـــت زیـبا

سارا احمدی
مهندسی عمران آبادانی توسعه
ققنوس...
حزب الله
««« آنچه شما خواسته اید...»»»
ashegh
طاقانک
تک درخت
تراوشات یک ذهن زیبا
سکوت سبز
هر چی بخوای
پیامنمای جامع
پرنسس زیبایی
بوی سیب BOUYE SIB
@@@این نیزبگذرد@@@
بادصبا
ಌಌتنهاترین عشق یه عاشق دل شکستهಌ᠐
راز رسیدن به شادی و سلامتی
معارف _ ادبیات
پوست مو زیبایی
تنهای تنها
آخرین صاحب لوا
جاده مه گرفته
دخترانی بـرتر از فــرشته
دلـتنگـ هشـیگـــــــــی
تبسمـــــــــــــــی به ناچار
ماتاآخرایستاده ایم
سایت روستای چشام (Chesham.ir)
مستانه
وبلاگ گروهیِ تَیسیر
ناز آهو
گیسو کمند
جــــــــــــــــوک نـــــــت
عکس سرا- فقط عکس
عکس های عاشقانه
حقوق دانشگاه پیام نور ایلام
تیشه های اشک
فقط خدا رو عشقه
پاتوق دوستان
بنده ی ناچیز خدا
آزاد
ارمغان تنهایی
فقط عشقو لانه ها وارید شوند(منامن)
سلام آقاجان
ردِ پای خط خطی های من
منطقه آزاد
علی پیشتاز
تنهاترم
محمدمبین احسانی نیا
یادداشتهای فانوس
دوست یابی و ویژگی های دوست
کد تقلب و ترینر بازی ها
ستاره سهیل
داستان های جذاب و خواندنی
عاشقانه
گدایی در جانان به سلطنت مفروش
یادداشتهای من
شــــــهدای روستای مـــکـــی کوهسرخ
سرافرازان
*bad boy*
سرزمین رویا
برای اولین بار ...
خاطرات و دل نوشته های دو عاشق
چون میگذرد غمی نیست
بازگشت نیما
دهیاری روستای آبینه(آبنیه)
روستای زیارتی وسیاحتی آبینه(آبنیه)باخرز
سایه سیاه
رازهای موفقیت زندگی
دوره گرد...طبیب دوار بطبه...
* ^ــ^ * تسنیم * ^ــ^ *
بچه های خدایی
مرام و معرفت
خوش آمدید
The best of the best
بوستان گل و دوستان
صفیر چشم انداز ایران
من.تو.خدا
۞ آموزش برنامه نویسی ۞
شبستان
دل شکســــته
یکی هست تو قلبم....
برادران شهید هاشمی
شهداشرمنده ایم _شهرستان بجنورد
یامهدی
تنها هنر
دل نوشته
صوفی نامه
har an che az del barayad
منتظر نباش تا پرنده ای بیاید و پروازت دهد در پرنده شدن خویش بکوش
شجره طیّبه

دانلود هر چی بخوایی...
نور
Dark Future
مجله مدیران
S&N 0511
**عاشقانه ها**
پنجره چهارمی ها
AminA
نسیم یاران
تبیان
صدای سکوت
(بنفشه ی صحرا)
اندکی صبر سحر نزدیک است....
ابهر شهر خانه های سفید
عشق
ترانه ی زندگیم (Loyal)
توشه آخرت
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
جزتو
ترخون
عشق پنهان
@@@باران@@@
شروق
Manna
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
پرسش مهر 8
دریایی از غم
طره آشفتگی
...ترنم...
Deltangi
زیبا ترین وبلاگ
ارواحنا فداک یا زینب
علمدار بصیر
کرمان

عشق الهی: نگاه به دین با عینک محبت، اخلاق، عرفان، وحدت مسلمین
عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
قمه‏زنی سنت یا بدعت؟
سلام
عطش
حضرت فاطمه(س)
♀ ㋡ JusT fOr fuN ㋡ ♀
اواز قطره
محمد قدرتی Mohammad Ghodrati
آرشیو یادداشت‌ها
دینی
گلچینی از جغرافیای طبیعی و تاریخی افغانستان
آثارتأریخی افغانستان
گلچینی از تاریخ جهان و افغانستان
میراث گرانبهای گذ شتگان چراغی است برآیند گان
کابل و ولایات افغاانستان عزیز
زبان شرین پارسی
وازه نامهء هم زبانان
ادبیات و هنر
پرواز خیال
شعر و ادب
اى الهه عشق مادر!
عاشقانه ها
موزیک و اشعار آهنگهای بهترین اوازخوان افغان احمد ظاهر و دیگران
سیاسی
جامعه شناسی -مردم شناسی
دانستنیهای جالب
طب ورزش صحت وسلامتی
مسائل جنسی خانه و خانواده
آموزش زیبایی
روانشناسی
طب سنتی و نسخه های پزشکی با گیاهان دارویی
غذا موادغذائی و اشامیدنیها
خواص میوه ها و سبزیجات
اخبار
زندگینا مه
داستانهای کوتاه و آموزنده
نجوم فضا وفضانورد ی
کمپیوتر انترنیت و وب نویسی
لطیفه ها اندرز ها و پیامهای کوتاه خواندنی و عالی
طنز
تقویم هجری شمسی اوج درایت فرهنگی ما
سرگرمی ها
معرفی کتاب
تصویر عکس ویدئو فلم
بهترین های خط
جالبترین کارتونها
طالع بیی
یادداشتها
قوانین خواب و رویا وتعبیرخواب
تبریکی و تسلیت
داغ غربت
علمی
تاریخی و اجتماعی
خانهء مشترک ما زمین
اشعار میهنی رزمی و سیاسی
هوا و هوانوردی
آموزش و پرورش
معانی اصطلاحات و تعاریف
دنیای عجاء‏بات