معلم پای تخته داد می زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستهایش به زیر پوششی از گرد پنهان ولی آخر کلاسی ها
لواشک بین هم تقسیم می کردند
یکی در گوشة دیگر جوانان را ورق می زد
دلم می سوخت به حال او که بی خود های و هوی می کرد
و با آن شور بی پایان
تساویهای جبری را نشان می داد
خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک چو قلب ظالمان و چهرة زندانیان تاریک وغمگین بود
تساوی را چنین بنوشت و بانگ سر داد
" یک با یک برابر است"
از میان جمع شاگردان یک نفر برخاست همیشه یک نفر باید به پا خیزد،
به آرامی سخن سرداد
تساوی اشتباهِ فاحش و محض است نگاه بچه ها ناگه به سویی خیره شد
معلم
مات بر جا ماند
و او پرسید
گر یک فرد انسان واحد یک بود آیا باز هم
یک با یک برابر بود ؟
سکوت مدهشی بود و سؤالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد، آری !
برابر بود
صدایش قلب ها را لحظه ای لرزاند و او با پوزخندی گفت:
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه زور زر به دامن داشت بالا بود
و آن که قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت
پایین بود
ااگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که صورت نقره گون
چون قرص مَه می داشت
بالا بود
و آن سیه چرده که می نالید
پایین بود.
اگر یک فرد انسان واحد یک بود ،
این تساوی زیر و رو می شد .
حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفت خواران
از کجا آماده می گردید؟
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد ؟
یا چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد؟
یا که زیر ضربت شلاق له می گشت ؟
معلم ناله آسا گفت : بچه ها در جزوه های خویش بنویسید
یک با یک برابر نیست ....
(خسرو گلسرخی )
کلمات کلیدی:
این داستان تکان دهنده واقعی است
امروز روز دادگاه بود و منصور داشت از همسرش جدا می شد ...
منصور با خودش زمزمه کرد ... چه دنیای عجیبی است این دنیای ما !
یک روز بخاطر ازدواج با ژاله سر از پا نمی شناختم و امروز به خاطر طلاقش خوشحالم.
ژاله و منصور 8 سال دوران کودکی رو با هم سپری کرده بودند.
آنها همسایه دیوار به دیوار یکدیگر بودند ولی به خاطر ورشکسته شدن پدر ژاله، پدر ژاله خونشونو فروخت تا بدیهی هاشو بده بعد هم آنها رفتند به شهر خودشون.
بعد از رفتن آنها منصور چند ماه افسرده شد.
منصور بهترین همبازی خودشو از دست داده بود.
7سال از اون روز گذشت تا منصور وارد دانشگاه حقوق شد.
دو سه روز بود که برف سنگینی داشت می بارید.
منصور کنار پنجره دانشگاه ایستاده بود و به دانشجویانی که زیر برف تند تند
به طرف در ورودی دانشگاه می آمدند نگاه می کرد.
منصور در حالی که داشت به بیرون نگاه می کرد یک آن خشکش زد.
باورش نمی شد که ژاله داشت وارد دانشگاه می شد !
منصور زود خودشو به در ورودی رساند و ژاله وارد شده نشده بهش سلام کرد.
ژاله با دیدن منصور با صدا گفت: خدای من منصور خودتی ؟!
بعد سکوتی میانشان حکمفرما شد.
منصور سکوت رو شکست و گفت : ورودی جدیدی ؟!
ژاله هم سرشو به علامت تائید تکان داد.
منصور و ژاله بعد از 7 سال دقایقی با هم حرف زدند و وقتی از هم جدا شدند
درخت دوستی که از قدیم میانشون بود جوانه زد.
از اون روز به بعد ژاله و منصور همه جا با هم بودند.
آنها همدیگر و دوست داشتند و این دوستی در مدت کوتاهی تبدیل شد به یک عشق بزرگ،
عشقی که علاوه بر دشمنان دوستان رو هم به حسادت وا می داشت.
منصور داشت کم کم دانشگاه رو تموم می کرد و به خاطر این موضوع خیلی ناراحت بود چون بعد از دانشگاه نمی تونست مثل سابق ژاله رو ببینه به همین خاطر به محض تمام شدن دانشگاه به ژاله پیشنهاد ازدواج داد و ژاله بی چون چرا قبول کرد طی پنج ماه سور و سات عروسی آماده شد و منصور و ژاله زندگی جدیدشونو آغاز کردند.
یه زندگی رویایی زندگی که همه حسرتش و می خوردند. پول، ماشین آخرین مدل، شغل خوب، خانه زیبا، رفتار خوب، تفاهم و از همه مهمتر عشقی بزرگ که خانه این زوج خوشبخت رو گرم می کرد.
ولی زمانه طاقت دیدن خوشبختی این دو عاشق را نداشت ...
در یه روز گرم تابستان ژاله به شدت تب کرد !
منصور ژاله رو به بیمارستانهای مختلفی برد ولی همه دکترها از درمانش عاجز بودند. آخه بیماری ژاله ناشناخته بود.
اون تب بعد از چند ماه از بین رفت ولی با خودش چشمها و زبان ژاله رو هم برد و ژاله رو کور و لال کرد.
منصور ژاله رو چند بار به خارج برد ولی پزشکان آنجا هم نتوانستند کاری بکنند.
بعد از اون ماجرا منصور سعی می کرد تمام وقت آزادشو واسه ژاله بگذاره ساعتها برای ژاله حرف می زد براش کتاب می خوند از آینده روشن از بچه دار شدن براش می گفت ...
ولی چند ماه بعد رفتار منصور تغییر کرد منصور از این زندگی سوت و کور خسته شده بود و
گاهی فکر طلاق ژاله به ذهنش خطور می کرد !!!
منصور ابتدا با این افکار می جنگید ولی بالاخره تسلیم این افکار شد و تصمیم گرفت ژاله رو طلاق بده.
در این میان مادر و خواهر منصور آتش بیار معرکه بودند و منصور را برای طلاق تحریک می کردند.
منصور دیگه زیاد با ژاله نمی جوشید بعد از آمدن از سر کار یه راست می رفت به اتاقش.
حتی گاهی می شد که دو سه روز با ژاله حرف نمی زد !
یه شب که منصور و ژاله سر میز شام بودند منصور بعد از مقدمه چینی و من و من کردن به ژاله گفت:
ببین ژاله می خوام یه چیزی بهت بگم.
ژاله دست از غذا خوردن برداشت و منتظر شد منصور حرفش رو بزنه ... منصور ته مونده جراتشو جمع کرد و گفت :
من دیگه نمی خوام به این زندگی ادامه بدم یعنی بهتره بگم نمی تونم.
می خوام طلاقت بدم و مهریتم .......
در اینجا ژاله انگشتشو به نشانه سکوت روی لبش گذاشت و با علامت سر پیشنهاد طلاق رو پذیرفت.
بعد از چند روز ژاله و منصور جلوی دفتری بودند که روزی در آنجا با هم محرم شده بودند.
منصور و ژاله به دفتر ازدواج و طلاق رفتند و بعد از ساعتی پائین آمدند در حالی که رسما از هم جدا شده بودند.
منصور به درختی تکیه داد و سیگاری روشن کرد.
وقتی دید ژاله داره میاد، به طرفش رفت و ازش خواست تا اونو برسونه به خونه مادرش.
ولی در عین ناباوری ژاله دهن باز کرده گفت: لازم نکرده خودم میرم و بعد هم عصای نابیناها رو دور انداخت و رفت.
و منصور گیج و منگ به تماشای رفتن ژاله ایستاد !
ژاله هم می دید هم حرف می زد ...
منصور گیج بود نمی دونست ژاله چرا این بازی رو سرش آورده !
منصور با فریاد گفت من که عاشقت بودم چرا باهام بازی کردی ؟!
منصور با عصبانیت و بغض سوار ماشین شد و رفت سراغ دکتر معالج ژاله.
وقتی به مطب رسید تند رفت به طرف اتاق دکتر و یقه دکتر و گرفت و گفت:
مرد ناحسابی من چه هیزم تری به تو فروخته بودم ؟
دکتر در حالی که تلاش می کرد یقشو از دست منصور رها کنه منصور رو به آرامش دعوت می کرد ...
بعد از اینکه منصور کمی آروم شد دکتر ازش قضیه رو جویا شد.
وقتی منصور تموم ماجرا رو تعریف کرد دکتر سرشو به علامت تاسف تکون داد و گفت: همسر شما واقعا کور و لال شده بود ولی از یک ماه پیش یواش یواش قدرت بینایی و گفتاریش به کار افتاد و سه روز قبل کاملا سلامتیشو بدست آورد.
همونطور که ما برای بیماریش توضیحی نداشتیم برای بهبودیشم توضیحی نداریم.
سلامتی اون یه معجزه بود !
منصور میون حرف دکتر پرید و گفت: پس چرا به من چیزی نگفت ؟
دکتر گفت: اون می خواست روز تولدتون این موضوع رو به شما بگه !
منصور صورتشو میان دستاش پنهون کرد و بی صدا اشک ریخت چون فردای اون روز؛ روز تولدش بود ...
خبرگزاری کوکچه
به نقل از DiaMethod
کلمات کلیدی:
چه کسی می گوید که گرانی شده است
دوره ی ارزانی نیست
دل ربودن ارزان
دلشکستن ارزان
دوستی ارزان است
دشمنیها ارزان است
چه شرافت ارزان
تن عریان ارزان
آبرو قیمت یک تکه ی نان
و دروغ.....از همه چیز ارزان تر
قیمت عشق چقدر کم شده است
کمتر از آب روان
و چه تخفیف بزرگی خورده است،
قیت هر انسان
کلمات کلیدی:
عید سعید فطر در افغانستان عید سعید فطر از جمله اعیاد بزرگ اسلامی است که در میان همه مسلمانان از جایگاه ویژه ای برخوردار می باشد به گونه ی که همه مسلمانان جهان این عید خجسته و مبارک را تجلیل نموده و گرامی می دارند. مردم مسلمان افغانستان نیز با آداب و رسوم خاصی به استقبال این عید سعید می روند که در این نوشتار سعی دارم بخشی از آداب و رسوم مردم کشورم را به شما معرفی نمایم. بدون شک هر ملتی روز خاصی را به عنوان عید گرامی می دارند، مردم مسلمان افغانستان نیز عید سعید فطر را بزرگ ترین عید خود می دانند و به همین دلیل از این روز خجسته و مبارک، با شکوه خاصی تجلیل به عمل می آورند. مردم افغانستان قبل از فرا رسیدن این روز بزرگ، با خانه تکانی کردن منازل، خریدن لباس های نو، تهیه ی غذاهای مخصوص و انواع شیرینی جات و... خود را برای استقبال از این روز بزرگ آماده می کنند. در روز عید و قبل از بر پایی نماز عید، به زیارت اهل قبور می روند و برای آنها از خداوند بزرگ طلب مغفرت و آمرزش می کنند. با طلوع آفتاب، نماز وحدت بخش عید فطر را با شکوه خاصی به جا می آورند و بعد از آن رسم بر این است که هریک از خانواده های فامیل ضمن تهیه نمودن غذا، در منزل بزرگ خانواده جمع می شوند و غذای چاشت (نهار) را در کنار بزرگ خانواده و سایر اعضای فامیل، صرف می کنند. مردم افغانستان عید فطر را به مدت سه روز جشن می گیرند و در این ایام با انجام دادن سنت حسنه ی صله ارحام به دید و بازدید اقوام و دوستان می روند. عید سعید فطر در افغانستان تعطیل عمومی است و به طور کلی تمام ادارات به مدت سه روز تعطیل می باشد.
کلمات کلیدی:
فتوای دردناک:بوسیدن همسر وضو را باطل میکند!
یک امام جماعت اهل اردن پس از صدور یک فتوای عجیب دچار دردزیادای ناشی از کتک خوردن شد.
به گزارش آینده به نقل از شیعه آنلاین، اخبار رسیده از اردن حاکی از آن است که نمازگزاران یک مسجد اردنی امام جماعت آن مسجد را بخاطر صدور یک فتوای عجیب مورد ضرب و شتم قرار دادند.
گفته می شود این درگیری فیزیکی دو روز پیش میان نمازگزاران با امام جماعت مسجد "الفتح" در منطقه "عرجان" در حومه امان پایتخت اردن رخ داد.
بر اساس فتوای عجیب این امام جماعت، بوسیدن همسر وضو را باطل می کند.
پس از مورد حمله قرار گرفتن این امام جماعت، تعدادی از نمازگزاران او را از دست حمله کنندگان نجات داده و از مسجد فرار دادند.
در همین حال نمازگزاران حمله کننده اعلام کردند که روز گذشته با مراجعه به اداره اوقاف و شئونات اسلامی استان امان، از این امام جماعت شکایت کرده و خواستار اخراج وی شده اند.
کلمات کلیدی:
سرواد واژه ی فارسی شعر است
چهار پاره (رباعی ) سروادی است که از چهار پاره تشکیل می شود
پاره های اول و دوم و چهارم هم سرواده هم قافیه هستند
سرواد = شعر
سرواده = قافیه
چهارپاره = رباعی
پاره =مصرع
دوپاره =بیت
کلمات کلیدی:
ردیف | نام | معنی |
1 | حَمَل | بره |
2 | ثور | گاو |
3 | جوزا | دوپیکر |
4 | سَرَطان | خرچنگ |
5 | اسد | شیر |
6 | سنبله | خوشه |
7 | میزان | ترازو |
8 | عَقرب | کژدم |
9 | قوس | کمان، کماندار |
10 | جَدی | بزغاله |
11 | دَلو | آبدهنده، آبکش |
12 | حوت | دوماهی |
تقویم هجری شمسی
جدول 1
تقویم هجری شمسی که هم اکنون تقویم رسمی کشور است،ازهر لحاظ به جز در نام و تعداد شبانه روزهای ماهها همانند تقویم هجری شمسی بُرجی است. نام ماههای تقویم هجری شمسی ریشه اوستایی دارند: «دی» یکی از القاب اهورامزدا و نام 11 ماه بقیه، اسامی فرشتگان و یاوران اهورامزدا است(جدول 2).
ردیف | نام | معنی |
1 | فروردین | نیروی پیشبرنده |
2 | اردیبهشت | راستی و پاکی |
3 | خرداد | کمال و رسایی |
4 | تیر | باران |
5 | مرداد | جاودانگی و بی مرگی |
6 | شهریور | کشور برگزیده |
7 | مهر | عهد و پیمان |
8 | آبان | آبها |
9 | آذر | آتش |
10 | دی | آفریدگار، دادار |
11 | بهمن | اندیشه نیک |
12 | اسفند | فروتنی و بردباری |
جدول 2
کلمات کلیدی:
وطن ویرانه از یار است یا اغیار یا هر دو؟
مصیبت از مسلمان هاست یا کفار یا هر دو؟
همه داد وطن خواهی زنند، اما نمی دانم
وطن خواهی به گفتار است یا کردار یا هر دو؟
وطن را فتنه ی مسند نشینان داد بر دشمن
و یا این مردم بی دانش بازار یا هر دو؟
کمند بندگی بر گردن بیچارگان محکم
زبند سبحه شد یا رشته ی زنار یا هر دو؟
وکیل از خدمت ملت تغافل می کند عمدا
و یا باشد وزیر از مملکت بیزار یا هر دو؟
وکیلان و وزیرانند خائن، فاش می گویم؛
!اگر در زیر تیغم یا به روی دار یا هر دو
تو را روزی به کشتن می دهد ناچار، لاهوتی
!زبان راستگو یا طبع آتشبار یا هر دو
لاهوتی
کلمات کلیدی:
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
کلمات کلیدی: