طنز هایی از افغان پیپر
وزیر مالیه در زمستانی سخت سرایدار وزارتخانه را گفت: که تو با این جامه ی یک لا در سرما چه می کنی که من با این همه جامه می لرزم.
گفت: وزیرصاحب تو نیز مانند من کن تا نلرزی. گفت: مگر تو چه کرده ای؟ گفت: هرچه داشتم همه را در بر کرده ام.
دزدی به خانه رییس حزبی رفت. چیزهایی یافت. آنها را بست و در گوشه ای گذاشت و به اتاقهای دیگر رفت . در این هنگام رییس حزب بیدار شد ، بسته را برداشت و مخفی کرد. دزد برگشت و بسته را نیافت. رو به رییس حزب کرد و گفت: حالا خودت انصاف بده ، دزد منم یا تو؟
بزرگ نماینده ای چنین حکایت کند: شبی همه شب در بیابان کابل از بی خوابی پای رفتنم نماند. سر بنهادم و شتربان را گفتم: دست از من بدار. گفت : ای برادر پارلمان در پیش است و طالب از پس، اگر رفتی بردی و اگر خفتی مردی.
یکی از مسوولان وزارت داخله پاکستان از عالم مهاجری پرسید: از خدمات ما کدام فاضلتر است؟
مهاجر گفت: تو را این روزها چشم پوشیدن از خروج ما و اینکه مهاجری را از برای بازگشت داوطلبانه نیازاری!
یاد دارم که شبی مهاجری همه شب کنار بیشه ای خفته، بناگاه راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت . چون روز شد گفتنش آن چه حالت بود؟
گفت: خواب اتباعچی ایرانی را دیدم که به دنبالم در آمده بود و تمام شهر را زیر و رو می کرد، اندیشه کردم که بگریزم تا به بازگشت داوطلبانه ناگزیر نباشم.
>>> حکایت کرده اند که
برای مجددی وحی آمد که به کرزی رائ دهد ، شب بعدی به کرزی وحی شد که پسر مجددی را والی کابل مقرر کند .( این وحی از کجا میاید ؟ امریکا یا پاکستان ؟ )
خودم از کابل ویران
>>> طی مراسم حج غوغای بر پا شد ، دیدم که حاجیان سنگ زنان و لعنت کنان از عقب شیطان دوان و شیطان سنگ زنان و لعنت کنان از عقب رهبران افغان دوان .
خودم از کابل ویران
>>>
شبی دزدی به خانه کارمندی از کارمندان دولت رفت و مقداری اساس و پول دزدید. صاحب خانه وقتی بیدار شد , دزد را گرفت که چرا این اموال را گرفته ای تا بدزدی ؟ دزد جواب داد : صاحب ! این اموال خودم است که به تو رشوه داده ام و اینک که برایم چیزی نمانده تا به تو به رسم رشوه دهم دست به دزدی زده ام تا آن را بار دیگر به تو رشوه دهم
>>> شبانی مکاری بدید
مکار بدو گفت: ای شبان چرا علم مرا نیاموزی تا از رنج دنیا خلاصی یابی؟
شبان گفت: میترسم به رنج آخرت گرفتار آیم که خلاصی از آن نتوانم!!!!!!!!!!!!
معصومه از تهران
>>> مصاحبه تلفونی کرزی با عبدالله
کرزی : بلی داکتر صایب بلی
عبدالله : بلی جناب کرزی بفرمایید مثل که افراد کمپاین ات کمبود کرده
کرزی : بیا او داکتر برت چای میتم نان میتم چوکی متم از کله شخیت تیر شو ماره پیش سیالای خارجی کم نیار ده کوکنار قندار شریکت می کنم منزل اول هوتل کابل سرینا از تو باشه زیر زمینی گلبهار سنتر از تو باشه تره بخدا تجارت خانوادگی ما ره خراب نکو ایتو چانس ده امریکا هم نبود
عبدالله : کرزی صاحب تو خو فدرالی نمی خواهی مگر فدرالی ره پیش از پیش شرماندی افغانستان از پدرت خو نیس که توته توته توزیع کدی
کرزی : بیادر مه خو ده ای گپا نمی فامم فدرالی دمکراسی مردم سالاری ای کلش گپس مزه چوکی مره خراب خراب کده باز ای پول کوکنار عجب مستی داره توره بخدا پرده ماره بکو خدا پردیته کنه
عبدالله : کرزی صاحب بیا که ای کشور جور کنیم تیر شو از خیالاتت بیا مه هم برت چای میتم هم برت نان میتم ولی چوکی سخت اس چون مه وعده کردیم که کار ره به اهل کا میتم
>>> مصاحبه تلوبزیونی کرزی صایب
خبرنگار : آقای کرزی سرمایه شخصی را بگویید
کرزی : ده هزار دالر امریکایی
تبصره 1: اعلانات بانک مرکزی همه شب : از پول افغانی برای هویت ملی تان استفاده کنید
تبصره 2:
مشور اقتصادی کرزی: کرزی صاحب ای ابراز نظر تان به سطح جهانی مشکل ایجاد میکنه
کرزی: بیادر مه راست گفتیم
مشاور : چطور ؟
کرزی : تو خودت متخصص اقتصاد استی نمیفامی
مشاور : چطور؟
کرزی: همی سرمایه چی ره میگن
مشاور: تمام دارایی منقول و غیز منقول
کرزی : اینه نفامیدی نی
مشاور: خی چی؟
کرزی : سرمایه یعنی پول نقد م اوهم بشرطیکه در جیب باشه!!!
>>> مصاحبه رادیویی کرزی
خبرنگار: کرزی صاحب قسمیکه اطلاع دارید اتحادیه دانشمندان افغانستان طی یک قطعنامه از شما خواهش کردند که از نامزدی تان در دور دوم انتخابات صرف نظر کنید شما چه نظر دارید
کرزی: اینها چه ره می فامن اگه یک سال هم ده امریکا قاب می شستن اهمیت پیسه ره می فامیدن ایطور گپاره پدرشان هم نمی زد
خبرنگار: خوب حالا شما چه تصمیم دارید
کرزی: مه یک پروژه نوسازی زیر دست دارم پیسه کمبود کده اگه خوده کاندید نکنم ناتمام می مانه
خبرنگار: اگه پروژه دولتی باشه بعد از شما هم ادامه خواهد کرد
کرزی: اوبیادر پروژه شخصی خودم اس او هم ده امریکا
خبرنگار: آیا شما مطمئن هستید که معاش شما برای ادامه پروژه کافی خواهد بود
کرزی: نی بابا مه او معاشه بخاطر می گیرم که سروصدای شما بلند نشه
خبرنگار: پس عاید شما از کجاس
کرزی: اصل معاش از کوکنار میایه باقیش از ایران
خبرنگار: خوب پروژه تان چیس
کرزی : یک فروند هتل در امریکا زیر کارس 8 منزلش تمام شده 5 منزلش باقیس و ارتباط می گیره به 5 سال آینده!!!!!!!!
کلمات کلیدی:
+ ?عجب صبری خدا دارد
?عجب صبری خدا دارد.
اگر من جای او بودم ، همان یک لحظه اول ، که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ، جهان را با همه زیبائی و زشتی به روی یکدگر ویرانه میکردم.
?عجب صبری خدا دارد.
اگر من جای او بودم ، که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه رنگین ، زمین و آسمان را ، واژگون مستانه می کردم.
?عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم ، برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ، هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ، آواره و دیوانه میکردم .
?عجب صبری خدا دارد.
اگر من جای او بودم ، که در همسایه صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ، نخستین نعره مستانه را خاموش آندم ، بر لب پیمانه می کردم.
?عجب صبری خدا دارد.
اگر من جای او بودم ، نه طاعت میپذیرفتم ، نه گوش از بهر استغفار این بیداد گرها تیز کرده ، پاره پاره از کف زاهد نمایان ، تسبیح صد دانه میکردم
?عجب صبری خدا دارد.
اگر من جای او بودم ، بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان ، سراپای وجود بی وفا معشوق را ، پروانه میکردم.
که می دیدم مشوش عارف و آهی ز برق فتنه این علم عالم سوز دم کش، بجز اندیشه عشق و وفا معدوم هر فکری در این دریای پر افسانه می کردم.
?عجب صبری خدا دارد.
اگر من جای او بودم ، به عرش کبریائی ، با همه صبر خدائی ، تا که میدیدم عزیز نا بجائی ناز ، برگی ناروا گردیده خواهی می فروشد.
گردش این چرخ را وارونه بی صبرانه می کردم.
?عجب صبری خدا دارد.
چرا من جای او باشم.
همین بهتر که او خود جای خود بنشیند و تاب تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد.
وگرنه من به جای او چه بودم.
یک نفس کی عادلانه سازشی با جاهل و فرزانه می کردم.
?عجب صبری خدا دارد.
?عجب صبری خدا دارد.
? معیری?
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
بزن قدش |
یک بار رضاشاه میشنوه که عسکرگاریچی کرایه زیاد میگیره.خودش رو به شکل یه سرباز درمیاره سرشو میتراشه و میره سوار گاری عسکر میشه بعد سر صحبت وا میکنه و میگه: چقدر کرایه میگیری؟ میگه: حدس بزن، رضاشاه میگه: 2 قرون میگیری؟ میگه: برو بالاتر، میگه 4 قرون، میگه برو بالاتر، میگه: یه تومن میگیری؟میگه برو بالاتر میگه: 2 تومن؟ میگه: برو بالاتر، میگه: 5تومن؟! میگه همینجا واستا بزن قدش، بعد عسکر میگه: خوب آشخور درجت چیه؟ میگه: حدس بزن، میگه: تو سربازی، میگه: برو بالاتر، میگه: تو یه گروهبانی؟ میگه: برو بالاتر، میگه: تو یه استواری؟ میگه: برو بالاتر، میگه: نکنه یه سرهنگی؟ میگه برو بالاتر، میگه: نکنه سرلشگری؟ میگه: برو بالاتر، میگه: نکنه خود رضاشاهی؟! میگه: آره همینجا واستا بزن قدش. بعد رضاشاه میگه: میبنم که زرد شدی! میگه برو بالاتر، میگه: داری میلرزی؟ میگه برو بالاتر. میگه: عرق هم که کردی! میگه: برو بالاتر، میگه: نکنه به خودت هم ریدی؟! میگه: آره همینجا واستا. بزن قدش!!! < type=text/java>var _JOOMLACOMMENT_MSG_DELETE = "آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید?"; var _JOOMLACOMMENT_MSG_DELETEALL = "آیا مطمئن هستید که می خواهید تمام تمام نظر ها را پاک کنید?"; var _JOOMLACOMMENT_WRITECOMMENT = "نوشتن نظر"; var _JOOMLACOMMENT_SENDFORM = "ارسال"; var _JOOMLACOMMENT_EDITCOMMENT = "ویرایش نظر"; var _JOOMLACOMMENT_EDIT = "ویرایش"; var _JOOMLACOMMENT_FORMVALIDATE = "حداقل یک نظر بنویسید."; var _JOOMLACOMMENT_FORMVALIDATE_CAPTCHA = "کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید."; var _JOOMLACOMMENT_FORMVALIDATE_CAPTCHA_FAILED = "کد آنتی اسپم وارد شده صحیح نمی باشد. لطفا کد نمایش داده شده در عکس را وارد کنید."; var _JOOMLACOMMENT_FORMVALIDATE_EMAIL = "اعلام خواهد شد, لطفا ایمیل خود را وارد کنید"; var _JOOMLACOMMENT_ANONYMOUS = "ناشناس"; var _JOOMLACOMMENT_BEFORE_APPROVAL = "نظر شما برای تایید در لیست مدیر سایت قرار گرفت و بعد از تایید شدن انتشار خواهد یافت."; var _JOOMLACOMMENT_REQUEST_ERROR = "درخواست ناموفق"; var _JOOMLACOMMENT_MSG_NEEDREFRESH = "صفحه دوباره بار گذاری شد."; > < src="http://iranjoke.ir/components/com_comment/joscomment/js/client.js" type=text/java>> |
کلمات کلیدی:
به سلامتیِ درخت! نه به خاطرِ میوه ش، به خاطرِ سایهش.
به سلامتیِ دیوار! نه به خاطرِ بلندیش، واسه اینکه هیچوقت پشتِ آدم روخالی نمیکنه.
به سلامتیِ دریا! نه به خاطرِ بزرگیش، واسه یکرنگیش.
به سلامتیِ سایه! که هیچوقت آدم رو تنها نمیذاره.
به سلامتیِ پرچم ایران! که سهرنگه.تخممرغ! که دورنگه.رفیق! که یهرنگه.
به سلامتیِ همه اونایی که دوسشون داریم و نمیدونن، دوسمون دارن و نمیدونیم.
به سلامتیِ نهنگ! که گندهلات دریاست.
به سلامتیِ زنجیر !نه به خاطر اینکه درازه، به خاطر اینکه به هم پیوستس.
به سلامتیِ خیار!نه به خاطر «خ»ش، فقط به خاطر «یار»ش.
به سلامتیِ شلغم!نه به خاطر (شل)ش، به خاطر(غم)ش.
به سلامتیِ کرم خاکی!نه به خاطر کرمبودنش،به خاطر خاکیبودنش
به سلامتیِ پل عابر پیاده!که هم مردا از روش رد میشن هم نامردا!
به سلامتیِ برف!که هم روش سفیده هم توش.
به سلامتیِ رودخونه!که اونجا سنگای بزرگ هوای سنگای کوچیکو دارن.
میخوریم به سلامتیِ گاو!که نمیگه من، میگه ما.
به سلامتیِ دریا! که ماهی گندیدههاشو دور نمیریزه.
میخوریم به سلامتیِ اون که همیشه راستشو میگه.
به سلامتیِ سنگ بزرگ دریا!که سنگای دیگه رو میگیره دورش.
به سلامتیِ بیل!که هرچه قدر بره تو خاک،بازم برّاقتر میشه.
به سلامتیِ دریا! که قربونیاشو پس میآره.
به سلامتیِ تابلوی ورود ممنوع! که یه تنه یه اتوبان رو حریفه.
به سلامتیِ عقرب! که به خواری تن نمیده
) عرض شودکه عقرب وقتی تو آتیش میره و دورش همش آتیشه با نیشش خودش میکُشه که کسی نالههاشونشنوه(
به سلامتیِ سرنوشت!که نمیشه اونو از "سر" نوشت.
به سلامتیِ سیم خاردار!که پشت و رو نداره
کلمات کلیدی:
و مسؤولیتهای یک کودک 8 ساله را قبول میکنم.
میخواهم یک ساندویچفروشی بروم و فکر کنم که آنجا یک رستوران 5 ستاره است.
میخواهم فکر کنم که شکلات از پول بهتر است، چون میتوانم آنرا بخورم!
میخواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم و با دوستانم بستنی بخورم.
میخواهم درون یک چله آب بازی کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.
میخواهم به گذشته برگردم، وقتی همه چیز ساده بود،
وقتی داشتم رنگها را، جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را یاد میگرفتم،
وقتی نمیدانستم که چه چیزهایی نمیدانم و هیچ اهمیتی هم نمیدادم.
میخواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست و همه راستگو و خوب هستند.
میخواهم ایمان داشته باشم که هرچیزی ممکن است
و میخواهم که از پیچیدگیهای دنیا بی خبر باشم.
میخواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم،
نمیخواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری،
خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، جریمه و ...
میخواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم، به یک کلمه محبت آمیز،
به عدالت، به صلح، به فرشتگان، به باران، به ...
این دسته چک من، کلید ماشین، کارت اعتباری و بقیه مدارک، مال شما.
من رسما از بزرگسالی استعفا میدهم.
از ساعت عشق
کلمات کلیدی:
روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت.
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد.پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد .
مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند .
پسرک گریان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت: اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند. هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم.
"برای اینکه شما را متوقف کتم ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم ".
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت... برادر پسرک را روی صندلی اش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد ....
در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند!
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند.
اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.
این انتخاب خودمان است که گوش کنیم یا نه!
کلمات کلیدی:
گفتگوی یک کودک با خدا
کودکی که آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسید: "می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟" خداوند پاسخ داد: "از میان بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام. او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد. " اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه. اینجا در بهشت ، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند. خداوند لبخند زد: " فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود. " کودک ادامه داد: " من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟" خداوند او را نوازش کرد و گفت: "فرشته تو، زیباترین و شیرین ترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی."
کودک با ناراحتی گفت: " وقتی می خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟" خداوند برای این سوال هم پاسخی داشت: "فرشته ات دستهایت را کنار هم می گذارد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی. "کودک سرش را برگرداند و پرسید : " شنیده ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی می کنند . چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟ "فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود. "کودک با نگرانی ادامه داد: "اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم، ناراحت خواهم بود. "خداوند لبخند زد و گفت: "فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد مرا خواهد آموخت، گرچه من همواره در کنار تو خواهم بود."
در آن هنگام بهشت آرام بود، اما صداهایی از زمین شنیده می شد. کودک می دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند . او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید: "خدایا ! اگر باید همین حالا بروم ، لطفا نام فرشته ام را به من بگویید. "خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد: "نام فرشته ات اهمیتی ندارد. به راحتی می توانی او را مادر صدا کنی . "
از لاورفا
کلمات کلیدی:
خاص بخاطر نظر خواهی نقل میکنم
انواع مرد: اروپایی: یه زن داره یه دوست دختر(زنشو بیشتر از دوست دخترش دوست داره) امریکایی: یه زن داره یه دوست دختر(دوست دخترشو بیشتراز زنش دوست داره) ایرانی: یه زن داره سی تا دوست دختر(ننه اش رو از همه بیشتر دوست داره )
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی: