راما کریشنا تعریف می کند که مردی می خواست از رودی بگذرد که استاد بیبهی شانا نزدیک شد ، نامی را بر روی کاغذ نوشت و آن را بر پشت مرد چسباند و گفت : (( نگران نباش . ایمان تو کمکت می کند تا بر آب راه بروی . اما هر لحظه ایمانت را از دست بدهی ، غرق خواهی شد .)) مرد به بیبهی شانا اعتماد کرد و پایش را بر آب گذاشت و به راحتی پیش رفت . اما ناگهان هوس کرد ببیند که استاد بر کاغذی که به پشت او چسبانده چه نوشته است . آن را برداشت و خواند : (( ایزد راما ، به این مرد کمک کن تا از رود بگذرد.)) مرد فکر کرد : همین ؟ این ایزد راما اصلا کی هست ؟ در همان لحظه ، شک در ذهنش جای گرفت ، در آب فرو رفت و غرق شد.
آخرین ویرایش توسط شقایق شاهی در تاریخ پنج شنبه اوت 28, 2008 2:38 pm; در مجموع 1 بار ویرایش شده است
کلمات کلیدی:
نوشته شده توسط
سخی فرهادی87/7/20:: 11:39 عصر
|
() نظر
(( نگران نباش . ایمان تو کمکت می کند تا بر آب راه بروی . اما هر لحظه ایمانت را از دست بدهی ، غرق خواهی شد .))
مرد به بیبهی شانا اعتماد کرد و پایش را بر آب گذاشت و به راحتی پیش رفت . اما ناگهان هوس کرد ببیند که استاد بر کاغذی که به پشت او چسبانده چه نوشته است .
آن را برداشت و خواند : (( ایزد راما ، به این مرد کمک کن تا از رود بگذرد.))
مرد فکر کرد : همین ؟ این ایزد راما اصلا کی هست ؟
در همان لحظه ، شک در ذهنش جای گرفت ، در آب فرو رفت و غرق شد.
آخرین ویرایش توسط شقایق شاهی در تاریخ پنج شنبه اوت 28, 2008 2:38 pm; در مجموع 1 بار ویرایش شده است