پائیز می آید...
پائیز آمد .. بدون آنکه حتی لحظه ای درنگ نماید ...
کمی دقت کنیم صدایش را از میان قدمهای کودکان در کوچه و خیابان میشنویم...
کمی دقت کنیم بویش را از قطرات نمناک باران ،استشمام خواهیم کرد...
کمی حساس باشیم یقینا رد پایش را بر روی قلبمان نیز خواهیم دید..
آری پائیز فصل هزار رنگ از راه رسید...
بازهم یک شب مهتابی ، اما نه یک شب رویایی
باز هم آسمان بارانی ، اما باران دلتنگی نه عاشقی
باز هم امروز باز هم فردا ، اما اینبار بی هدف تر از گذشته...
انتظار تنها ذکر دقایق بی تو ...
و حالا آرزو ذکر دائمی قلب من
التماس ذکر مقدس چشمانم و چشمانم که از خیسی به رودخانه می مانند...
و تنها حسرتی مانده از دقایق ، ثانیه ها و ساعت های با تو بودن ...
دوری را دیده بودم اما فاصله را حس نکرده بودم ..
فریاد را شنیده بودم اما غم را ندیده بودم ...
بازهم پائیز، قلب مرا به یغما برد
بازهم پائیز آمد اما اینبار همراهی در کنارم نمی بینم...
شاید حتی همراهی برای قدم در میان برگهای بی جان ...
هنوز برگها نیز ترانه قدمهای عاشقانه ما را به خاطر دارند....
قدمهای به وسعت دو قلب عاشق ، قدمهایی به همنوازی همه درختان و شاید قدمهایی از کرانه قلب عاشق من بر روی دفتر خاطرات زندگی سردم...
آری زمان صبر نمیکند روزی با تو حالا بدون تو از این فصل و کوچه های دلتنگی آن عبور میکنم...
اما پائیز نیز به دنبال نوای قدمهایت از قلب من کوچ کرده است ....
عشق را در پائیز باید شناخت ، جان را در همین فصل باید نثار کرد ، شاید عقل را نیز در همین فصل می بایست به حراج گذاشت...
پائیز فصل قلب است ، فصل عشق است ، فصل جوانی و فصل خیانت است ....
در پائیز بیشتر از همیشه عاشق میشویم ... بیشتر از همیشه خیانت میکنیم و از همیشه بیشتر دوست میداریم....
با مقدمه یا بی مقدمه تنها می گویم
پائیز را غنیمت شمارید تا هنوز نرفته است
کلمات کلیدی: