گــوهــر عــرفــان
درود بر گروه شمس در ایران
وهزاران درود بر خانم رویا ( از دوستان رادیو گلها که مرا با شاهکاری از گروه شمس آشنا نمود و بر ارادتم بایشان افزود )
پیش کش برهنوردان راه درویشی و دوستان بی شمار رادیو گلها
شاه درویشان (پیر بلخ ؛ مولانا ) را شیفتگان فراوان وپراکنده اش در جهان خوب میشناسند واز نکته سنجیها وزیبا اندیشیها وآرایش واژه هایش که تن را بلرزه در میآورد ، آگاهند
چیزی که تازگیها بآن راه یافته ام ... فراوانی واژه های پاک فارسی است که در سروده های شاهنشاه میدرخشند واین باور را در دلها یمان باز سازی میکند که آن فرهیخته ی بی همتا گرایشاتی بسیار ژرف بفارسی نگاری داشته وهر هنگام میکوشیده تا آن واژه ها را بجای گویش تازیان که در دوران زندگیش فراگیر بوده .... بکار گیرد وبیشتر وبیشتر سروده های هفتادهزار خانه ایش را با واژه های خودی بیاراید ....
از این نکته ی بالنده که بگذریم .... وارد دنیای شکوهمند اندیشه ی شاهنشاه میشویم که آن نیز گنجینه ی دیگریست که نیاز بباز نگریها وپژوهشهای گسترده دارد که براستی واژه ها ی گویشمان تاب رسیدگی باین دنیای با شکوه را ندارد یا بسخنی دیگر شگفت زده میشویم که چگونه وبا چه روش ونگارش وآرایشی باین گلزار همیشه بهار پای نهیم واز آنهمه شکوه مات نشویم ..... وبا چه رنگ و سخنی آغاز به ستایشش کنیم .
تازگیها در سرزمین گل وبلبل و زادگاه کورش وداریوش گروهی از شیفتگان شاهنشاه
( مولانا ) بر خواسته اند ونام شمس را بر خود نهاده وبا یاری از نوای کهن ایران که در آمیخته با دستگاه های خوش موسیقی سنتی است ، با برداشت از چکامه ها وسروده های آن فرهیخته ی بی همتا ... شاهکارهائی را بارمغان آورده اند که شنیدنش تا تک تک یاخته های بدن را بشادی وسرور میآورد که دمشان گرم وزندگیشان در آمیخته با شادی باد .....یکی از دوستان رادیو گلها ( خانم رویا ) شاهکاری از گروه شمس را برایم فرستاده بود که بازتاب شگفت آور اندیشه ی شاه درویشان را بگونه ای در خور بزرگداشت ودر آمیخته با تـَف و چنگ وچغانه و نی وتار بشنونده ، مستی بی می را پیش کش میکند :
بی تو بسامان نرسم ، ای سروسامان همه تو
ای بتو زنده همه من ، ای بتنم جان ، همه تو
دو باره وسد باره وهزار باره وارد دنیای درویشانه ی او میشویم که در یک واژه بخود رنگ میگیرد ... شمس
همان درویش یک لا قبائی که پیران دگر اندیش او را شمس پرنده یا شمس سیاه پوش میخواندند .... کسی که با گویش وآرایش سخنش بر آن کهکشان اندیشه ودریای زیبا اندیشی زد واز مولانای آموزگار دین ... درویشی ساخت که جهانی را بکف زدن واداشته وانگشت ها را بلب آورده که براستی آن پیر توریزی ( تبریزی ) ژنده پوش کی بود که هفتاد هزار بار مولانا را وادار کرد که در سروده هایش .... او را بستاید :
ای همه دستان زتو ومستی مستان زتو هم
رمز میستان زتو وراز نیستان همه تو
دستان را بگونه هائی بر آورد کرده اند که پسندیده ترینش پایکوبی در آمیخته با بزرگداشت از ایزد را میرساند که بباور من با اندیشه ی کهکشانی مولوی همخوانی دارد .
رمز میستان بر همگان آشنا است ولی راز نیستان را میشود چنین بر آورد کرد که نیستان هنگام بر خوردش با وزش باد آهنگین میشود ودر آمیخته با نواهائی نا شناخته وگنگ و از سوی دیگر آهنگ خوش نی که از جدائیها در مثنوی یاد میکند نیز میتواند باز تابی از راز درون باشد ، چیزی که در خور شگفتی است همانا نا رسائی ویا سادگی در آمیخته با نا رسائی است که در سخن شاهنشاه ، خواننده را باوج شگفتی میرساند وهمان راز نیستان نمونه ایست از بازتاب آن شگفتیهای سرور انگیز ومستی بخش :
من که بدریا زده ام ، تا چه کنی با دل من
تخته و ورته همه تو ، ساحل وتوفان همه تو
در این پیام ، نمیشود بیک روی داد ساده بسنده کنیم که کسی بدریا زده وبدنبال تخته و ورته و کرانه ی دریا میگردد ، اگر چنین باشد .... پیام نمیتواند با پرواز اندیشه ی شاهنشاه (مولوی) همخوانی داشته باشد ، چون او بالاتر از بالاترین ها وبیسو ترین بیسوئیها را میبیند ، برای اندیشه ی او توفان و کرانه ی دریا وتخته و ورته در یک واژه گنجانیده شده وآن واژه ما را دو باره وهفتاد هزار باره به بن بستی میکشاند که راهی دگر را نمیشود بر آن زد و آن شمس است که اندیشه ی شاهنشاه را در هم آمیخته وتوفانی که همه چیز را در هم میکوبد وپیش میتازد براه انداخته ... یا در او آفریده ؛ در جائی گفته که ستاره ای در دلش آفریده شده که هفت کهکشان درونش میگنجد ، اندیشه او بالاتر از بالاترین ها را میبیند :
همتی ای دوست که این دانه زخود سر بکشد
ای همه خورشید تو و خاک تو باران همه تو
میبینید ! دو باره ما را بهمان بن بست شمس میکشاند که بیش از پیش شگفت زده شویم که آن خورشید همیشه درخشان که دانه را با یاری از آب باران ، ودرون خاک ، وادار بسرکشی میکند ، تا بدرختی تنومند و پر بار برگردانده شود ، میبینید اندیشه سر از چه جهانی در میآورد ! آیا در پیامهای دگر فرهیختگان گیتی ، همانندش را دیده اید ؟:
تا بکجایم بری ای جذبه ی خون ، ذوق جنون
سلسله بر جان ، همه من ، سلسله جنبان همه تو
در اینجا ، شمس از دریای پرگهر اندیشمندی برون میآید وغوغا آفرین میشود ، یکپارچه باجان وروان در میآمیزد ، تن بلرزش وپایکوبی ودست افشانی میرسد وچشم براه است تا بفرمان شمس ، سلسله جنبان شوند ، تن وجان ودست وپا وتک تک یاخته های سازنده ی تن بهم آیند ودر افتند وبگردند وبپا خیزند وکوه را از لرزش پایکوبی برقص در آورند :
شور تو آواز توئی ، وصف شیراز توئی
جاذبه ی شعر تو و گوهر عرفان همه تو
دُر افشانیها را با این پیام که رنگ وبوی آسمانی دارد .... بپایانی میبرد که مستی بر ما چیره شده واز غوغای درون بوجد آمده ایم .... شور وآواز را در هم آمیخته ، بیان باز آمده از اوج کهکشانهایش را بزمین آورده و در یک واژه پیاده میکند .... گوهر عرفان را که از ژرفنای دریا های بیکران دانش وبینش یافته ... بسرورش ، بآموزگار فرهیخته اش ، بکسی که از نور دیدگانش بیشتر وبیشتر دوست دارد بارمغان میآورد ودر سبدی ، آن گوهر نایاب را پیش کشش میکند و در یک واژه او را میستاید ..... گوهر عرفان تو ئی
کمی بخودمان آئیم وبیشتر وبیشتر بیاندشیم که در فرهنگ مانایمان که جهانی بر آن میبالد چه کسانی را داریم وبا چه اندیشه هائی میتوانیم شب وروزمان را سپری کنیم .....
پیوسته دلتان شاد ولبتان خندان باد ارسال باقر کتابدار
کلمات کلیدی: