سرگذشت کوتاه میرزا عبدالقادر بیدل
نوشتهً داکتر عارف پژمان
میرزا عبدالقادر بیدل ، فرزند عبدالخالق ، از عشیرهً جغتایی ارلاس و دودهً سپاهی ، در سال 1054 هجری قمری برابر با 1644 میلادی ، در محلهً پتن دیوی شهر پنته یا پتلی پوترای قدیم ( مرکز ایالت بهار ) دیده به دنیا گشود.
زادگاه بیدل که در ساحل جنوبی رودخانهً گنگ موقعیت دارد ، پس از روزگاری بوسیلهً نوادهً اورنگزیب ، شهزاده عظیم الشان ، به عظیم آباد ، مسما شد.
بیدل آوانی که به دنیا آمد ، شانزده سال از امپراطوری شاه جهان ، زمامدار پرآوازهً کورگانی هند گذشته بود. شاه فاتح که همه جا آرامش برقرار کرده بود ، میل مفرطی به تجمل و عمران داشت ، بنای تخت طاؤس در حدود یک کرور روپیه برای او هزینه برداشت و آبدات مرمرین آن یکسال پیش از تولد بیدل ساخته و پرداخته شد.
عبدالقادر ، اسمی بود که پدر بیدل به سابقهً ارادت واخلاص به مقام روحانی شیخ عبدالقادر گیلانی ، بر پسر نهاد و ابوالقاسم ترمذی ستاره شناس روشن بین ، واژگان « فیض قدس » و« انتخاب » را ماده تاریخ ولادت شاعر گفت .
بیدل پنج سال داشت که سایه پدرش از سر رفت. مادر او را به « مکتب خانه » فرستاد ، طی هفت ماه نوشت و خوان را فراگرفت و پس از سالی قرا ئت قرآن پاک را به پایان برد و در پی تحصیل صرف و نحو عربی و نظم و نثر پارسی افتاد.
ده ساله بود که نخستین شگوفهً شاعری اش سبز شد. و آن یک رباعی بود که در چارعنصر از آن نام برده شده است :
یارم هرگاه در سخــــــــن می آید بوی عجبش از دهن می آید
این بوی قرنفل است یا نگهت گل یا رایحهً مشک ختن می آید ( 1 )
درهمین دوران ، شاعر ناگزیر از ترک مدرسه شد. انگیزهً این ترک تحصیل ، چنان بود که عمویش ، میزاقلندر ، که اکنون به جایگاه پدر شاعر ، نشسته بود و برادر زاده را زیر تربیت گرفته بود ، برمشاجره دو دانش آموز خرد سال ، نظارت داشت ، این جدال لفظی ، روی یک مسئله صرفی که به پیروزی یکی و شرمساری دیگری پایان یافت ، میزا قلندر را ، با طبع درویشانه ای که داشت ، از علم مدرسه روگردان ساخت ، وی به بیدل دستور داد از رفتن به مدرسه دست بردارد( 2 )
میزا قلندر ، مردی سپاهی پیشه ، دلیر و درهمانحال صوفی ، ریاضت کش بود ، گاه تا چهل روز به چله می نشست ، در حالیکه سواد نداشت ، سخن شناس و شعر دوست بود ، گاه نظم هایی نیز انشاء میکرد ، بیدل در چارعنصراین بیت ها را از قلندر نقل کرده است:
محرومی دیدار تو خون در جگر انداخت چشمم چه کند چشم تو اش از نظر انداخت (3 )
بهرحال ، این میرزا قلندر نخستین مشوق بیدل در سخنوری بود ، بیدل میگوید : « قطع نظر از عرض دیگر ، فوائد لمعهً نظمی که امروز رونق افزای کانون تخیل است ، از پرتو اقتباس های اوست ... » و عمو بود که بیدل را واداشت از « قال » به «حال » بپردازد و « علم حقایق » را در « نسخه دل » بازجوید. بیدل به دستور عمش ، متون دلخواهی ، از نظم و نثر پارسی را نقل دفتر میکرد و برای وی میخواند.
رابنداس خوشگو می گوید : « روزی بیدل ، سیر دیباچهً گلستان می نمود ، چون به این مصرع رسید ، « بیدل از بی نشان چه جوید باز » ، اهتراز ورقتش روی داد ، از روی پرفتوح قبلهً شیراز استمداد جست و لفظ « بیدل » را تخلص مبار قراد داد..... م ( 4 )
باری بیدل میگوید ، اغلب اشعار ابتدایی خویش را ، که به اسلوب شاعران کهن ، سروده بود ، از بیم انتقاد کسان ، بدست خویش از میان برداشته است.
در اثر الفت و مجالست با صوفیان ، درویشان و مجذوبان ، روزگاری بعد ، شاعر ، شعر خویش را « گشاینده اسرار نهان » دانست ، روی همین نگرش ، ابتدا « رمزی » تخلص میکرد. در زمرهً شاعران صوفی و مجذوبانی چند که بر نگرش ادبی وعرفانی بیدل ، اثری دیرپای نهاده اند ، میتوان چند کس را مشخص کرد:
شیخ کمال ، شاه ملوک ، شاه فاضل، شاه یکه آزاد ، شاه کابل ، شاه قاسم هواللهی و ....
از نفس گرم اینان بود که بیدل ، خود را نیز در سیر و سلسله عرفان ، از انقطاب و خداوندان کرامت می انگاشت و نظم خویش را واردهً غیبی یا الهامی از جهان برین می گفت :
فطرت دبیدل همان آیینهً معجز نماست هر سخن کز خامه اش می جوشد الهام است و بس
باری ، میرزا ظریف ، دایی ( 5 ) بیدل ، که همانند عمویش ( 6 ) ، بر تهذیب و تربیت شاعر ، همت گماشته بود ، در فقه و حدیث و آموزش تفسیر ، دست داشت ، حلقهً دوستان روحانی وی ، برای شاعر آموزشگاه مغتنم بود . وقتی بیدل ترک مدرسه کرد ، دیگر در صدد آن افتاد که از هر کسی و هر حادثه ای چیزی بیاموزد ، و دانش و بینش خویش را ، فراختر سازد. بیدل به عموی خویش ، پارهً کرامت و خرق عادت نیز نسبت داده است ، در زمرهً آن اینکه ، عقرب در زیر پای وی نمی توانست حرکت کند و هرگاه به چشم درد مبتلا میشد فلفل قرمز را بمثابه دارو در چشم می افگند و هنگام تب شدید ، سیصد مثقال روغن گداخته را یک جرعه می بلعید.
بیدل به « شاه یکه آزاد » و « شاه کابل » نیز کرامت های ، نسبت داده است ، شاه کابل در آثار بیدل اطوار شمس تبریزی و مولوی را بیاد میدهد.
درسال 1075 هـ ق ، شاعر ، سفری مشقت بار ، آشفته سر و برهنه پای ، از « پتنه » به « مهسی » کرد. این روستا بیست کرور از پتنه فاصله داشت.
یکسال بعد ، همراه دائی اش به « اوریسه » رفت و ظاهرا سه سال در مصاحبت شاه قاسم هو اللهی گذرانید.
باری سالهای 1075 و 1076 برای شاعر ، ناگوار و طاقت فرسا بود ، در همین سالها عمو و دائی اش از دنیا رفتند و از همه بدتر اینکه ، امپراتور ، شاه جهان ، نیز جامعه هستی از تن بدر کرد ( اول فبریه 1666 میلادی )
بیدل بخاطر مرگ شاه جهان قطعه سوزناک سرود.
بیدل جنگهای شهزادگان را بر سر تصاحب تاج و تخت می نگریست و چنان می انگاشت که روزگار آرامش بسر آمده است.
شاعر چند ماه در رکاب شهزاده شجاع بسر برد ، وی خود را امپراتور خوانده بود و با سپاه از بنگال ، سوی پایتخت در حرکت افتاده بود ، غزل زیر بازتاب چنین هنگامه ایست :
هیچکس را دربساط آرمیدن جا نمـــــــــاند گرد وحشت بال زد چـــــندان که نقش پا نماند
تیغ نومیـــــــــدی جهانی را زیکدیگر برید رنگ بر رو حرف بر لب ربط دراعضاء نماند
آتش جرأت فسرد و گوهر غیرت گـــداخت زانهمـــــه صولت به غیر رعب در دلها نماند
بسکه هر کس پیش رفت از عافیت گاه امید درخیال آباد امروز کسی ، فردا نمــــــــــــــاند
اکنون که شاعر مضطر و بی یاور شده بود ، آمادهً سفری تاریخی به دهلی گشت ، باوضعی درهم شکسته و اثاث البیتی ساده ، یک گلیم و یک کوزهً سفالین که آنرا بر اسبی بار بسته بود.
پریشانی نبردهای جانشینی و خاطره خیانت پسران با پدر ( شاه جهان ) تا شصت سالگی ، شاعر را رها نکرد ، در چار عنصر گوید :
« شاه شجاع بن شاه جهان ، بیماری پدر را سکته مضمون سلطنت اندیشید و جنیبت جنونی بی تأمل ، بعزم دارلاخلافهً دهلی کشید تا پایهً منبر هوس به خطبهً باد برده ، بلند گرداند » ( 7 )
بیدل در دهلی :
هنگام رسیدن بیدل به دهلی ، به نظر میرسید ، صائب اصفهانی به ایران رفته بود ، غنی کشمیری زنده بود اما در زادگاه خویش بسر می برد ، افضل سرخوش و ناصر علی سرهندی در پایتخت بسر می بردند. انگار بیدل در دهلی با طرز تازهً شاعری روبرو شد.
از مقدمه ای که شاعر ، برمثنوی « محیط اعظم » خویش نگاشته است ، وانمود میگردد که بیدل ، آثار شاعران همروزگار خویش را مطالعه می کرده است ، در همین اثر ، شاعر ، ازچندین سخنور دورهً بابر، جهانگیر ، شاه جهان و اورنگزیب ، نام گرفته است ، در زمرهً آنان از ظهوری ، هلالی ، زلالی ، سالک ، طالب ، صامت ، شیدا ، سلیم و صائب.
اما بیدل از مراوده خویش با شاعران معاصر بویژه تازه گویان ، ذکری بمیان نیاورده است. بیدل در مقدمهً محیط اعظم به « نبوغ صائب » اعتراف کرده است.
ظاهرا بیدل ، مثنوی محیط اعظم را در سال 1078 هـ ق به اتمام رسانید و آنرا که تقلیدی از ساقینامهً ظهوری است به یکی از ندمای اورنگزیب ، عاقل خان رازی ، فرستاد .
عاقل خان رازی ، هم خود شاعر بود و هم از طرف دربار ، در کار شاعران دیگر نظارت داشت.
دراین آوان ، بیدل سخت مفلس و تهیدست بود ، ناگزیر به ریاضت تن در داد اما دست به تگدی دراز نکرد. باری در خرابه ای سنگ ریزه ای ای یافت ، بعدا آشکار شد که گوهر گرانبهاست ، شکرانهً این نعمت را چنین گفت :
صد شکر که احتیاج کوشش تعلیم آگاهم کرد آخر از فضل قدیم
هـــــرچند به دیوار رجوع آوردم دستم نرسید جز بدامان کریم
سال 1079 هجری قمری ، سال ازدواج بیدل است. وی پس از ازدواج بود که در دهلی اقامت گزید ، خانه ای مزین و تماشایی یافت و کنیزی همدم.
درچار عنصر ، قبل از تمام شدن عنصر چارم ، می گوید ، باری کرامتی شگرف از شاعر ، سرزنده بود ، زنی که ظاهرا از دنیا رفته بود ، در اثر کوبیدن مشت بیدل به سینه گاهش زنده شد و آهنگ قدم زدن کرد ، این کرامت یکباره در کوی و برزن پیچیده و برای شاعر شوریده حال ، نام نیک باز آورد.
بیدل پس از ازدواج به جستجوی کسب معاش برآمد ، در خدمت شهزاده اعظم شاه پسر اورنگزیب ، پیوست و پیشه سپاهیگری نیاکان را تجدید کرد ، آنگار در نظر داشت موازنهً میان کار روحی و فعالیت جسمی ایجادکند.
وی در دستگاه اعظم شاه به منصب پنجصدی نایل آمد و درطباخ خانه شاهزاده بحیث ناظر گماشته شد.
در دهلی بود که بیدل ، برای سومین بار با شاه کابلی ، وارسته ای گمنام ، دیدار کرد. شاه کابلی، شاعر را به یک راز خانوادگی آشنا کرد ، یعنی اینکه وی ، هر گز صاحب فرزندی نخواهد شد.
به رغم پیش گویی های شاه ، بیدل در شصت و سه سالگی صاحب فرزندی شد ، اما این دولتی مستعجل بود ، کودک بیش از چهار سال زنده نماند. مرگ فرزند ، شاعر را در نومیدی جانگاه فروبرد ، مرثیهً زیر برای همین عزیز از دست رفته است :
هیهات چو برق پرفشان رفت کاشوب قیامتـــم بجان رفت
گرتابی بود و گـــرتوان رفت طفلم زین کهنه خاکدان رفت
بازی بازی به آسمان رفت
آهـــــــــوی غریبی از نظر جست کز هربن موی من شرر جست
چون رنگ زچهره یی خبر جست این آهی بود گز جــــــگر جست
یا تیری بود کز کمان رفت
هرگه دو قدم خرام می کاشت از انگشتم عصــا به کف داشت
یارب علم وحشت افــــراشت دست از دستم چگونه برداشت
بی من به ره عدم چسان رفت
این مرثیه که با تخلیص نقل شده ، همان است که غلام علی آزاد بلگرامی ، تذکره نگار صاحب نام و معاصر بیدل ، که تذکره اش را در سال 1164 هـ ق به پایان برده است ، پس از ستایش بیدل ، ترکیب « خرام کاشتن » را نه پسندیده و به برخی واژگان بدیع بیدل خرده گرفته است . ایراد آزد بلگرامی اینست که چنین ترکیباتی « خلاف محاوره » است :
« ... میزا عبدالقادر عظیم آبادی ، پیرمیکدهً سخندان و افلاتون خشم نشین یونان معانی است ، کرا قدرت که به طرز تراشی او تواند رسید و کرا طاقت که کمان بازوی او تواند کشید ، چنانچه خود جرس دعوی می جنباند :
مدعی درگذر از دعوی طرز بیدل سحر مشکل که به کیفیت اعجار رسد
میرزا درزبان فارسی ، چیزهای غریب اختراع نموده که اهل محاوره قبول ندارند ، بلی قرآن که کلام خالق السنه است ، سررشته موافقت زبان در دست دارد و اگر اختراعی خلاف زبان میداشت فصحای عرب قبول نمی کردند. غیر فارسی که تقلید فارسی کند ، بی موافقت اصل ، چگونه مقبول اهل محاوره تواند شد.
مثلا میرزا مخمسی در مرثیه فرزند خود دارد ، در آنجا می گوید :
« هرگاه دو قدم خرام می کاشت »
« از انگشتم عصا به کف داشت »
« خرام کاشتن » عجب چیزی است ..... ( 8 )
زبان بیدل براساس عبارت نقل شده
آزاد بلگرامی ، بیدل را « فارسی زبان » نمی داند.
صدرالدین عینی ، محقق معروف تارجیک ، نیز زبان بیدل را بنگالی می پندارد و پارسی را زبان دوم او می داند.
داکتر اسدالله حبیب ، پژوهشگر افغانی ، زبان مادری بیدل را فارسی دانسته است ، وی براین مطلب و بیت « چار عنصر » ، استناد جسته است :
« ... در صفحهً یازده چار عنصر که بیدل در بارهً مشغول شدنش به آموزش متون نظم و نثر پارسی ذکر می کند ، قطعه ای نیز می آورد که با این بیت آغاز شده :
ای که از فهم حقایق دم زنی خاموش باش عمر ها باید که دریابی زبان خویش را
براستناد این بیت می توان گفت که زبان پارسی ، زبان مادری بیدل بوده است ( 9 )
درسال 1080 هجری قمری ، بیدل منظومهً « طلسم حیرت » خویش را تدوین کرد ، گویا هنوز میانه او با رجال دربار ، چندان استواری نیافته بود ، بیدل در نامه ای به نواب شکرالله خان می نویسد ، طلسم حیرت به وی فرستاده است هرچند راجع به ( بزرگواری ) آن عالیشان خبرهای فراوان شنیده ، هنوز نتوانسته نزد وی باریابد .... (10)
بهرحال بیدل ، کوتاه زمانی در دستگاه شهزاده اعظم ، بسربرده است.
گویا شاعران دیگری نیز دردربار شهزاده بوده اند ، چون حسین شهرت ، ایجاد ، سلیم ، سعدالله گلشن و خواجه عبدالله ساقی.
« خوشگو » آورده است که بیدل ، مدت بیست سال در خدمت شاهزاده اعظم باقی مانده است » ، اما این نکته ، از احوال و آثار بیدل ، باز یافت نمی شود. شیرخان لودی ، مدت بود و باش شاعر را در دستگاه شهزاده « چند روز قلیل » می داند و عبدالغنی دانشمند پاکستانی نیز قول لودی را پذیرفتنی میداند. ( 12 )
اما کم از کم ، دوسال ملازمت شاعر با شهزاده از یاداشتهای بیدل بیرون می آید ، دراین آوان ، شاعر کمتر از سی سال داشته است.
کلمات کلیدی: