هیچ کشوری را عجیبتر از ترکمنستان ندیده ام. تا امروز.
سه سال پیش وقتی از مرز زمینی گذشتم و پاسپورتم مهر ترکمنستان خورد، به انتظار دوستم، در حویلی دفتر مرزبانی منتظر ماندم و سگرتی روشن کردم (آن روزها هنوز سگرت می کشیدم). مرزبان جوانی آمد و به انگلیسی شکسته توضیح داد که سگرت کشیدن در آنجا اجازه نیست. تعجب کردم، زیرا من زیر سقفی قرار نداشتم تا این کار اشکالی داشته باشد یا مزاحمتی برای دیگران ایجاد کرده باشد. مرزبان توضیح داد: این دستور رییس جمهور ترکمنباشی کبیر است. سگرت کشیدن فقط در خانه و در رستوران های ویژه مجاز است.
به تصویر بزرگ ترکمنباشی کبیر که با لبخندی مرا به سرزمینش خوش آمدید می گفت، نگاه کردم. او آرام بود و لبخندش از صورتش جمع نمی شد. من ناآرام بودم.
بعدتر دریافتم که آن روزها ترکمنباشی کبیر سگرت کشیدن را ترک گفته و به تمام ترکمن ها و خارجی های مقیم در آنجا دستور داده است تا در هیچ جایی که ممکن است دیگران ببینند، حتی در موتر شخصی نیز، نباید سگرت بکشند!
***
هرچیز بزرگ که در دوران شوروی به نام لنین شهرت داشت، دیگر به نام ترکمنباشی شده بود. شهر ترکمنباشی، خیابان ترکمنباشی، مجسمه ی ترکمنباشی. اما چیزهای دیگری هم نام ترکمنباشی را داشتند که لنین و یا حاکمان حزب کمونیست آن دوران در ذهن خطور نمی کرد، به نام رهبر انقلاب اکتوبر بنامند: چاکلیت ترکمنباشی، آب معدنی ترکمنباشی، ودکای ترکمنباشی، کنیاک ترکمنباشی، خربوزه ی ترکمنباشی... فهرست را خودتان می توانید ادامه دهید. روزهای هفته هم نام های ترکمنباشی، کتابش، مادرش، پدرش و دوستان دیگرش را داشتند. ماه های سال نیز. مثلاً اگر ترکمنی با شما قرار بگذارد، باید بگوید: روز روحنامه، 28 ترکمنباشی ساعت سه بعد از ظهر....
***
در ترکمنستان هرچیز اگر کم بود، قطحی تصاویر و تنواره های ترکمنباشی را حس نمی کردم. شما را دلتنگی ناشی از ندیدن عکس ها و تنواره های ترکمنباشی آنجا تهدید نمی کرد. ترکمنباشی در حال نگاه کردن به ساعتش، ترکمنباشی با کشاورزان، ترکمنباشی در پشت میز کارش، ترکمنباشی کنار موترش... مجسمه های طلایی ترکمنباشی در چار دروازه ی شهر با دو دستی که به سوی آفتاب بلند شده اند. و خود تنواره با آفتاب می چرخید.
***
ترکمنستان 5 شبکه تلویزیونی داشت. هر شبکه مخاطبان خاص خود را داشت. شما می گویید: خوب، این که عادی است و در هر کشوری چنین است. من در پاسخ به شما می گویم: نه، هر شبکه برای گروه سنی خاص بود! شما بازهم، ابرو در هم کشیده و می گویید: اینهم عادی است، در هر کشوری چنین است!
من که از کج فهمی شما عصبانی شده ام، بازهم برایتان توضیح می دهم: آخر در ترکمنستان هر شبکه همان یک موضوع را برای گروه های سنی خاص نشر می کرد!
در هوتل لوکسی که من بودم و غیر از من 11 مهمان دیگر، همه خارجی و برای شرکت در کنفرانسی آمده بودند، دیگر کسی نبود. کارمندان آن هوتل بزرگ دوبرابر مهمانانش بودند. به هر حال، ادامه ی بحث تلویزیون. یک ساعت وقت اضافی داشتم. شبکه اول تلویزیون ترکمنستان را روشن کردم: یک گروه از زنان در اتاقی نشسته اند و یک زن دیگر، "روحنامه" را برایشان می خواند. شبکه دوم: گروهی کودک در یک صنف نشسته اند و زن جوانی به آنها روحنامه می خواند. شبکه سوم: گروهی جوان در سالونی نشسته اند و جوانی دیگر برای آنها روحنامه می خواند. شبکه چهارم: پیرمردان در زیر سقفی نشسته اند و پیرمرد دیگری برایشان روحنامه می خواند. شبکه پنجم: بحث علمی میان چند تا دانشمند عینکی ترکمن پیرامون روحنامه جریان داشت.
حالا متوجه شدید، چه می گویم؟!
روحنامه کتابی است که به گفته ی نویسندگانش به ترکمنباشی کبیر از طرف خداوند الهام شده است.
من هیچ شکی در فراست خوانندگانم ندارم با این وجود خواهش می کنم، جمله ی پیشین را دوباره بخوانید. بله، من هم شک دارم روحنامه کتابی باشد که آن را ترکمنباشی نوشته است. این کتاب توسط گروهی از نویسندگان ترکمن که افسانه و اسطوره و دین را با تاریخ آمیخته اند، نوشته شده است. در این کتاب چیزهای جالبی می توان یافت. مثلاً این که همه آدمهای کنونی روی زمین، یک زمانی ترکمن بوده اند، زیرا حضرت نوح خود ترکمن بود و او قومش را ترکمن نامید. قرار معلوم، بنابر اعتقادات مذهبی، در توفان نوح همه ی آدمها غرق شدند، جز گروه کوچکی که با نوح ماند. نوح آدم دوم است و پدر مستقیم تمام انسان های کنونی و وقتی حضرت نوح ترکمن باشد، همه ی ما ترکمن هستیم یا بودیم.
***
ترکمنستان ارزانترین کشور روی زمین است که من دیده ام. تا پیش از رفتن به ترکمنستان گمان می کردم، ایران ارزانترین است. اما نه، اشتباه می کردم. یک لیتر بنزین: دو سنت، یا یک افغانی یا 20 تومن. یک کیلوگرام نان: دو سنت، یک افغانی یا بیست تومان. گاز، آب، برق و نمک رایگان است. اگر بخواهی با هواپیما از چارجوی به عشق آباد مسافرت کنی، -فاصله 700 کیلومتر است- باید دو دالر بپردازی، یعنی 100 افغانی یا دو هزار تومان. وقتی یک تصویر فرانکلین (صد دالری) را به غرفه تبدیل ارز می دهی، 220 تا با ارزشترین ترکمنباشی (دو ملیون و دو صد هزار منات) به تو می دهند. حالا اگر مانند من بی تجربه باشی و بخواهی 500 دالر را همزمان تبدیل کنی، باید چمدانی برای انتقال آنهمه پول داشته باشی. از ملیونر شدن به آن سادگی احساس خوبی به من دست داده بود!
***
شبی که فردای آن از ترکمنستان برمی گشتم، به رستوران هوتل رفتم. نوشابه ی گازدار سفارش دادم. گفت: بهترینش ترکمنباشی است. گفتم، بیاورید امتحان کنم. گارسون آورد. امتحان کردم و همه ی خشمم را نسبت به مردی که 5 ملیون انسان را تحمیق کرده بود، بیرون دادم: آه، این ترکمنباشی تان چقدر مزخرف است!
رنگ از رخ گارسون پرید. توضیح دادم که منظورم نوشابه بود و او کمی آرام شد.
سه سال پیش وقتی از مرز زمینی گذشتم و پاسپورتم مهر ترکمنستان خورد، به انتظار دوستم، در حویلی دفتر مرزبانی منتظر ماندم و سگرتی روشن کردم (آن روزها هنوز سگرت می کشیدم). مرزبان جوانی آمد و به انگلیسی شکسته توضیح داد که سگرت کشیدن در آنجا اجازه نیست. تعجب کردم، زیرا من زیر سقفی قرار نداشتم تا این کار اشکالی داشته باشد یا مزاحمتی برای دیگران ایجاد کرده باشد. مرزبان توضیح داد: این دستور رییس جمهور ترکمنباشی کبیر است. سگرت کشیدن فقط در خانه و در رستوران های ویژه مجاز است.
به تصویر بزرگ ترکمنباشی کبیر که با لبخندی مرا به سرزمینش خوش آمدید می گفت، نگاه کردم. او آرام بود و لبخندش از صورتش جمع نمی شد. من ناآرام بودم.
بعدتر دریافتم که آن روزها ترکمنباشی کبیر سگرت کشیدن را ترک گفته و به تمام ترکمن ها و خارجی های مقیم در آنجا دستور داده است تا در هیچ جایی که ممکن است دیگران ببینند، حتی در موتر شخصی نیز، نباید سگرت بکشند!
***
هرچیز بزرگ که در دوران شوروی به نام لنین شهرت داشت، دیگر به نام ترکمنباشی شده بود. شهر ترکمنباشی، خیابان ترکمنباشی، مجسمه ی ترکمنباشی. اما چیزهای دیگری هم نام ترکمنباشی را داشتند که لنین و یا حاکمان حزب کمونیست آن دوران در ذهن خطور نمی کرد، به نام رهبر انقلاب اکتوبر بنامند: چاکلیت ترکمنباشی، آب معدنی ترکمنباشی، ودکای ترکمنباشی، کنیاک ترکمنباشی، خربوزه ی ترکمنباشی... فهرست را خودتان می توانید ادامه دهید. روزهای هفته هم نام های ترکمنباشی، کتابش، مادرش، پدرش و دوستان دیگرش را داشتند. ماه های سال نیز. مثلاً اگر ترکمنی با شما قرار بگذارد، باید بگوید: روز روحنامه، 28 ترکمنباشی ساعت سه بعد از ظهر....
***
در ترکمنستان هرچیز اگر کم بود، قطحی تصاویر و تنواره های ترکمنباشی را حس نمی کردم. شما را دلتنگی ناشی از ندیدن عکس ها و تنواره های ترکمنباشی آنجا تهدید نمی کرد. ترکمنباشی در حال نگاه کردن به ساعتش، ترکمنباشی با کشاورزان، ترکمنباشی در پشت میز کارش، ترکمنباشی کنار موترش... مجسمه های طلایی ترکمنباشی در چار دروازه ی شهر با دو دستی که به سوی آفتاب بلند شده اند. و خود تنواره با آفتاب می چرخید.
***
ترکمنستان 5 شبکه تلویزیونی داشت. هر شبکه مخاطبان خاص خود را داشت. شما می گویید: خوب، این که عادی است و در هر کشوری چنین است. من در پاسخ به شما می گویم: نه، هر شبکه برای گروه سنی خاص بود! شما بازهم، ابرو در هم کشیده و می گویید: اینهم عادی است، در هر کشوری چنین است!
من که از کج فهمی شما عصبانی شده ام، بازهم برایتان توضیح می دهم: آخر در ترکمنستان هر شبکه همان یک موضوع را برای گروه های سنی خاص نشر می کرد!
در هوتل لوکسی که من بودم و غیر از من 11 مهمان دیگر، همه خارجی و برای شرکت در کنفرانسی آمده بودند، دیگر کسی نبود. کارمندان آن هوتل بزرگ دوبرابر مهمانانش بودند. به هر حال، ادامه ی بحث تلویزیون. یک ساعت وقت اضافی داشتم. شبکه اول تلویزیون ترکمنستان را روشن کردم: یک گروه از زنان در اتاقی نشسته اند و یک زن دیگر، "روحنامه" را برایشان می خواند. شبکه دوم: گروهی کودک در یک صنف نشسته اند و زن جوانی به آنها روحنامه می خواند. شبکه سوم: گروهی جوان در سالونی نشسته اند و جوانی دیگر برای آنها روحنامه می خواند. شبکه چهارم: پیرمردان در زیر سقفی نشسته اند و پیرمرد دیگری برایشان روحنامه می خواند. شبکه پنجم: بحث علمی میان چند تا دانشمند عینکی ترکمن پیرامون روحنامه جریان داشت.
حالا متوجه شدید، چه می گویم؟!
روحنامه کتابی است که به گفته ی نویسندگانش به ترکمنباشی کبیر از طرف خداوند الهام شده است.
من هیچ شکی در فراست خوانندگانم ندارم با این وجود خواهش می کنم، جمله ی پیشین را دوباره بخوانید. بله، من هم شک دارم روحنامه کتابی باشد که آن را ترکمنباشی نوشته است. این کتاب توسط گروهی از نویسندگان ترکمن که افسانه و اسطوره و دین را با تاریخ آمیخته اند، نوشته شده است. در این کتاب چیزهای جالبی می توان یافت. مثلاً این که همه آدمهای کنونی روی زمین، یک زمانی ترکمن بوده اند، زیرا حضرت نوح خود ترکمن بود و او قومش را ترکمن نامید. قرار معلوم، بنابر اعتقادات مذهبی، در توفان نوح همه ی آدمها غرق شدند، جز گروه کوچکی که با نوح ماند. نوح آدم دوم است و پدر مستقیم تمام انسان های کنونی و وقتی حضرت نوح ترکمن باشد، همه ی ما ترکمن هستیم یا بودیم.
***
ترکمنستان ارزانترین کشور روی زمین است که من دیده ام. تا پیش از رفتن به ترکمنستان گمان می کردم، ایران ارزانترین است. اما نه، اشتباه می کردم. یک لیتر بنزین: دو سنت، یا یک افغانی یا 20 تومن. یک کیلوگرام نان: دو سنت، یک افغانی یا بیست تومان. گاز، آب، برق و نمک رایگان است. اگر بخواهی با هواپیما از چارجوی به عشق آباد مسافرت کنی، -فاصله 700 کیلومتر است- باید دو دالر بپردازی، یعنی 100 افغانی یا دو هزار تومان. وقتی یک تصویر فرانکلین (صد دالری) را به غرفه تبدیل ارز می دهی، 220 تا با ارزشترین ترکمنباشی (دو ملیون و دو صد هزار منات) به تو می دهند. حالا اگر مانند من بی تجربه باشی و بخواهی 500 دالر را همزمان تبدیل کنی، باید چمدانی برای انتقال آنهمه پول داشته باشی. از ملیونر شدن به آن سادگی احساس خوبی به من دست داده بود!
***
شبی که فردای آن از ترکمنستان برمی گشتم، به رستوران هوتل رفتم. نوشابه ی گازدار سفارش دادم. گفت: بهترینش ترکمنباشی است. گفتم، بیاورید امتحان کنم. گارسون آورد. امتحان کردم و همه ی خشمم را نسبت به مردی که 5 ملیون انسان را تحمیق کرده بود، بیرون دادم: آه، این ترکمنباشی تان چقدر مزخرف است!
رنگ از رخ گارسون پرید. توضیح دادم که منظورم نوشابه بود و او کمی آرام شد.
زنده باد آرامش در سراسر جهان و به ویژه در دلهای خود ما!
پ.ن. خیلی متأسف هستم که هارد دیسکم یک سال پیش فارمات شد و نمی توانم عکس های این سرزمین عجیاب را برایتان بگذارم.