برخی از سروده های ظهورالله ظهوری
فشردة زنده گینامه : ظهورالله فرزند مرحوم محمد واصل خان ساعت 8 صبح یکشنبه 23حوت 1323هجری خورشیدی دریک خانوادة روشنفکر در روستای “ نوا”ی جرم بدخشان چشم به جهان کشوده است. مکتب ابتدایی را در زادگاهش به پایان رسانیده و در سال 1337 خورشیدی شامل مکتب متوسطة ابن سینا در کابل شده است . پس ازان ازدارالمعلمین کابل فارغ گردیده و به رشتة زبان و ادبیات فارسی دانشکدة ادبیاتِ دانشگاه کابل شامل شده است . با فراغت از دانشگاه در 1346 هجری خورشیدی یکسال را درخدمت نظام سپری وبااخذ ترخیص در لیسة کوکچة بدخشان به حیث معلم خدمت کرده است .
پس ازان به وقفه ها بحیث معلم ؛کارمند و مدیردر مدیریت ارزاق بدخشان ؛ مجلة عرفان ؛عضوعلمی ریاست تألیف و ترجمه ؛ مدیر در مجلة هنر ، و دیگر ادارات دولتی خدمت نموده است. آخرین بار در شورای دورة چارده هم بحیث وکیل مرکز ولایت بدخشان ازجانب (سازا )به پارلمـان راه یافته و به صفـت معـاون درمجـلس نماینده گان( ولسی جرگه )از جانب وکلا برگزیده شده است که تافروپاشی دولت جمهوری افغانستان درین شغل بوده است.در شوری سخنگوی سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان و مسوؤل فریکسیون پارلمانی این سازمان نیز بوده است. در رژیمهای مختلف شاهی ، جمهوری سردار محمد داود و رژیم طرازفاشیستی حفظ الله امین جمعاً سه سال زندانهای سیاسی را سپری کرده است.
او 31 سال پیش ازدواج نموده است که دارای4پسر و یک دخترمیباشد.از سال 1997 به هالند پناهنده شده و تاکنون درین کشور بسر میبرد.در نشرات مختلف کشور اشعار ونوشته هایش به نشر رسیده است . پس از مهاجرت در نشرات برونمرزی نیز همکاریهای قلمی خودرا دوام داده است.
اینک برخی از سروده هایش راکه در سالهای مختلف و در اشکال موزون عروضی ونیمایی میباشند؛ باهم میخوانیم :
جنگلبانِ شب
و روزی روزگاری بود،
شبی در جنگلِ تاریک ،
که مرغان بر بلندِ کاجها بودند هرجا در نشستنگاه
و جنگلبانِ شب از دور با چشمانِ خون آلود
هزاران سوزنِ پر سوزِ سرما را
به جانِ آشیان گمکرده ها ، هرجا فرو میکرد
و با دستانِ پولادین و وحشتزا ؛
قبای پیرجغدِ پارة شب را رفو میکرد0
*********************
به پای نارون مرغی درخشان شعله ها را دید
زبرجِ کاجِ سوزنبرگها فریاد را سرداد
که آنجا شعله ها برپاست !
هیاهو هر کجا بر خاست
و مرغان هیمه آوردند
به گِردِ آن درخشان شعله ها چیدند
مگر هرچند دم کردند؛
مزامیرِ دمیدن را
نشد دودی ازان بالا
و نه زان آتشی افروخت ”تا بار آورد گرما ( 1 )
و آن “شبتابها ” از بیمِ جان ، هرسو فرا رفتند
و مرغان بیمناک از سوزِ سرما هرکجا رفتند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ این تعبیر برگرفته از یک داستان “ کلیله و دمنه ” میباشد که دران عده ای؛ شبتابها راخیالِ آتش نمودند و برگردشان هیزم چیدند؛ مگر هرچند بر آنهادمیدند، هیزمها نیفروخت
و جنگلبانِ شب با دستهای مفرغینِ خویش
فراوان سوزنِ پر سوزِ سرمارا
به جانِ خفته گانِ تیره بختِ شب رهامیکرد
و جنگل از غریو ساکنانِ پر هراسِ خویش
چو دریا موجها میزد
***************************
شما ای ساکنانِ جنگلِ شبها به یاد آرید!
به سوزِ آتشِ اتشگة دیرینه سوگند است
به زردشت آن ابرمردِ پیام آور؛
که جاویدانه از خورشید پیغامِ سحردارد
به آن آتشگهی کاز باختر تا خاوران داغ و برومند است؛
به نامِ نوبهارِ بلخ ؛
به آمو کاز هزاران سال دارد قصٌه ها در خویش
چه از زند است و پازند است
به اوجِ قلٌة الماسی پامیر ؛
به مرزِ سرزمینِ خاوران دیریست دربند است
که روزی جنگل افروزد
و اینجا هیمه ها سوزد
و جنگلبانِ شب با چشمِ خون آلود
زبیمِ آتشِ سوزندة والا
گریزد پرهراس از جنگلِ شبها
به برجِ قلٌه های قطبیی آنسوی “ استپها ”
و اینجا جنگل افروزد ؛
و گیرد شعله سرتاپا
***************************************
کوته قفلی منزل دوم بلاک دوم زندانِ پلچرخی کابل، پانزده هم دلو1357هجری،ش
کلمات کلیدی: