آشیانه
باور نمی کنم که،
باران، رنگ بهار را از صورت سبز دشت شست،
و خاطرات طلایی ما رنگ خزان گرفت،
و نسیم عطر پاک اقاقی را ربود،
ا کنون ،
دستانم به انداز? آشیان? پرنده های مهاجر خا لی است،
و کلمات پشت ابرهای افکارم منتظرند تا طوفان کنند،
یاسهای سفید باغچه، رسم فراموشی را باور کردند،
اکنون این باور من است که،
"سلام من در انتظار شنیدن جوابش در گور خفت"
مینا
کلمات کلیدی: