روشن است که آموختن دستورهای ساختن واژه در زبان فارسی شناختی گسترده تر نسبت به ریخت و شکل کلی واژگان فارسی به ما می دهد. از این رو به شما سفارش می کنم که با خواندن بخش ساخت واژه در کتاب های زبان فارسی این شناخت را به دست آورید.
ولی برای آن که به طور کلی با روح واژگان فارسی آشنا شوید ویژگی جالب زبان فارسی که "ویژگی ترکیبی زبان فارسی" نامیده می شود را برایتان بازگو می کنم:
زبان فارسی، در شمار زبان های ترکیبی است، بر خلاف زبان عربی که از زبان های اشتقاقی است؛ بدین معنی که در زبان عربی برای نمونه اگر بخواهند واژه هایی از واژه ی "علم" بسازند، طبق ساختارهایی خاص آن را به قالب هایی می برند و با افزودن واج یا واج هایی به آغاز، میان و پایان آن، واژه هایی مشتق پدید می آورند که اغلب صورت خود واژه شکسته می شود و "علم" در واژه های تازه، به طور سالم دیده نمی شود؛ چنان که در واژه های:
"علم- علوم، عالم، علماء، علیم، معلوم، اعلام، استعلام، تعلیم، تعلم، علامه، اعلم، معلم، معلمه، معلومات، متعلم، عَلَم، اَعلام"
این نکته دیده می شود.
ولی در زبان فارسی،
نخست آن که : دایره ی مشتق ها بسیار محدود است،
و دیگر آن که :روش ساختن واژگان نو مانند زبان عربی نیست، بلکه اغلب با آوردن پیشوند یا پسوند یا واژه ای دیگر به آغاز یا پایان واژه، واژه ای نو پدید می آورند که در هیچ یک از آن ها صورت اصلی واژه (و در مشتق ها صورت اصلی بن فعل) شکسته نمی شود؛ چنان که در برابر "علم" عربی، "دانش" فارسی به کار میرود که خود از مشتق هاست و از بن مضارع "دان" و "ش" اسم مصدری ترکیب یافته و مشتق های دیگر این بن به جز فعل های مضارع و دستوری ( می دانم، بدانم، بدان)عبارتند از دو صفت فاعلی "دانا" و "داننده"؛ و مشتق های بن ماضی آن یعنی "دانست" افزون بر فعل های گذشته و آینده، منحصر است به صفت مفعولی "دانسته" و مصدر "دانستن"؛ در صورتی که واژه های مرکب از همان واژه ی "دانش" فراوان است؛ مانند : دانش آموز، دانشجو، دانشمند، دانشگاه، دانشکده، دانش دوست، دانش پژوه، دانشنامه، دانشیار، دانشسرا، بی دانش.
دیگر ترکیب های مشتق های دیگر فعل "دانستن" نیز کم نیستند و از آن جمله است: فیزیک دان، قدردانی، حقوق دان، همه چیزدان، نادان، ندانسته، ندانم کاری (اصطلاح مردمی)؛ و مشتق های فعل های دیگر هم همین حالت را دارند با اندکی اختلاف.
برای آن که ویژگی ترکیبی زبان فارسی و اهمیت و تنوع و گستردگی آن به خوبی آشکار شود، برای نمونه ترکیب های مهم و آشنای "دل" را که در همه ی آن ها واژه ی "دل" به همان صورت مانده است را می آوریم:
1- با افزودن بن مضارع یا صفت های مشتق یا جامد به پایان آن؛
دلارا (ی)، دل آرام، دل آزار، دل آزرده، دل آسا، دل آشوب، دل آگاه، دل آگنده، دلاور، دلاویز، دل افتاده ، دل افروز(=دلفروز)، دل افسرده، دل افکار، دل انگیز، دل انگیزان (آهنگی از موسیقی)، دل باخته، دلباز، دلبر، دل بسته، دلبند، دلپذیر، دل پرور، دل پسند، دل پیچه، دل جو، دل خراش، دلستان، دل سوخته، دلسوز، دل شده، دل شکر، دل شکسته، دل شکن، دلفریب، دلکش، دلگشاد ( به معنی طرب و نشاط)، دلگیر، دل مانده، دل مرده، دل نشان، دل نشین، دلنواز، دل بر، دلتنگ، دل چرکین، دلخوش، دل زنده، دلسرد، دل سیاه، دلشاد، دلگران، دلگرم، دل مشغول.
2- با افزودن اسم به پایان آن؛
دل پیچه، دل پیشه، دلخون، دل درد، دل دزد، دل رحم، دل ریش.
3- با افزودن مصدر به پایان آن؛
دل آزردن، دل باختن، دل بردن، دل بستن، دل برکندن، دل دادن، دل داشتن، دل دربستن، دل سپردن، دل شکستن، دل کندن، دل گرفتن، دل نمودن، دل نهادن.
4- با افزودن صفت به آغاز آن؛
آزرده دل، آگنده دل، افسرده دل، بد دل، تیره دل، پر دل، تنگ دل، چرکین دل، خوشدل، دو دل، زنده دل، سوخته دل، شکسته دل، روشن دل، سیاه دل (=سیه دل)، صاحب دل، کوردل، گرفته دل، مرده دل، مشغول دل، یکدل.
5- با افزودن اسم به آغاز آن؛
سنگ دل، رحم دل، شیردل، بزدل، مرغ دل.
6- با افزودن پیشوند و پسوند؛
دلیر، بی دل ، همدل.
7- به صورت ترکیب های گوناگون از حاصل مصدر و جز آن؛
دل سوزگی، دلسوزه، دل از کف داده، دل خوش کنک، دل دل زدن، از ته دل، دل دل کنان، دلواپس، دل و دین باخته، داغ در دل، دو دله، یکدله.
کمابیش از همه ی ترکیب هایی که مفهوم وصفی دارند می توان با افزودن "ی" یا "گی" اسم مصدر ساخت، مانند: دلاوری، دلخوشی، دلدادگی.
نیز با افزدون "نا" به آغاز و "انه" به پایان برخی از آن ترکیب ها، قید یا صفت مرکب دیگری پدید می آید: نادلشاد، نادلخواه، نادل چسب، دلاورانه، دلیرانه.
همچنین از ترکیب آن با مصدرهای فعل های عام از قبیل کردن، نمودن، ساختن، بودن، شدن، گشتن، گردیدن، مصدرهای مرکبی به دست می آید: دلسرد کردن، دلخوش نمودن، آزرده دل ساختن، شکسته دل شدن، رحم دل بودن، دلشاد گشتن، دلریش گردیدن.
- و به این ترتیب ده ها واژه ی مرکب دیگر بر ترکیب ها افزوده می شود.
به همه ی این ها باید ترکیب ها و عبارت های بی شماری را که "دل" در آن ها به کار می رود افزود؛ همچون : دل در گرو عشق کسی داشتن، ترس و وحشت به دل راه دادن، عنان عقل به دل سپردن...
بدیهی است که این گونه ترکیب ها منحصر به "دل" نیست و از واژه های دیگر نیز واژگان مرکب گوناگونی پدید می آید.
امروزه با پیشرفت صنعت و تمدن نوین، در برابر واژه های بیگانه برای مفهوم های دانشی، صنعتی، سیاسی، فرهنگی اجتماعی، فلسفی، اقتصادی، حقوقی، و جز آن، اصطلاح هایی ساخته شده است که همه یا بیشتر آن ها از سوی همگان پذیرفته شده است و به اصطلاح، جا افتاده است؛ از آن دسته است ترکیب ها و اصطلاح هایی چون:
بزرگ راه، ایستگاه، فرودگاه، هواپیما، ماهواره، فضانورد، هواشناسی، کودکستان، دبیرستان، هنرستان، دانش آموز، دانشجو، دانشکده، دانشگاه، دانشسرا، دانشیار، دانشنامه،استادیار، شهرداری، شهربانی، بخشدار، استاندار، دهدار، دهبان، دریابان، دریادار، دریاسالار، راهنمایی رانندگی، راننده، خودرو، دادگستری، دادگاه، دادسرا، دادستان، دادرسی، پاسگاه، هنرسرا، هنرجو، سبک شناسی، واژه شناسی، ریشه شناسی، آزمون شناسی، زیست شناسی، گیاه شناسی، جانورشناسی، کان شناسی، آسیب شناسی، باستان شناسی، ایران شناسی، خاورشناسی، جامعه شناسی، زیباشناسی، روان شناسی، روان کاوی، روان پزشکی، دندان پزشکی، دام پزشکی، دامپروری، دامداری،
سرشماری، آمارگیری، ماشین سازی، اسلحه سازی، داروسازی، نوسازی، رادیوسازی، گروه بان، سرگرد، سرتیپ، سرلشگر، ارتشبد، آموزش و پرورش، بهداشت، بهداری، بهیار، بهسازی، بیمارستان، تیمارستان، درمانگاه، نمایشگاه، فروشگاه، زایشگاه، آزمایشگاه، پرورشگاه، آسایشگاه، اندرزگاه، کارگشایی، کانون جهان گردی، بیگانه پرستی، میهن فروشی، میهن دوستی، خود کم بینی، آتش نشانی
و صد ها اصطلاح و ترکیب دیگر که در فارسی امروز به کار می رود.
همچنین ترکیب ها و اصطلاح ها ی عامیانه ، چون: بشور بپوش، ورپریده، پاچه ور مالیده، دست پاچه شدن و ...؛ که هر روز ده ها بلکه صدها نمونه از آن ها را می شنویم.
کلمات کلیدی: