تقدیم به آسمان پرستارهء فرهنگ آبی ما استاد واصف باختری
پرواز خیال
تا با سروش شعر
هماهنگ میشوم
با هر چه هست و نیست
چه مادی چه معنوی
همرنگ میشوم
گه در گلوی حنجرهء یک غزل، سرود
گه درسکوت تلخ خدا، آیه ی شهود
گه چون پیامبران رسالت بدوش نیز
درگوش های بسته ی وجدانهای کر
چون زنگ میشوم
گه در نگاه ابر سیه چشم آفتاب
گه درسراب یأس زمان
چشمهء زلال
گاهی پیامی خون شهید امید وار
از عهد (( انتظار))
که با قلب داغدار
فریاد میزند به رفیقان (( جامه دار))
((کای همره هان سست عناصر)) مگر چه شد:
آن عهد آن وقار؟
آن عزم آن شعار؟
آه ...
از شکست آیینه د لتنگ میشوم...!!!
گه چون سروش مبهم اسطورهء خیال
یک لحظه آسمان و زمین را گذر کنم
از آسمان ستاره بچینم به هر نگاه
برق نگاه یار گذارم به چشم ماه
سازم به هرکجا که قشنگ است پایگاه
گاهی به پاسداریی جمشید فکر بکر
اورنگ می شوم
گاهی خروش شعله ی شمشیر رستمم
گه مویه های پور جگرپاره ماتمم
گاهی زبان سرخ به آورد گاه رزم
گاهی بیان سبز به مهمان سرای بزم
گاهی سفیر صلح و گهی جنگ میشوم.
گه درمقام خلسه
هفتاد خوان رستم تبعیض بردرم
وزهفت دام دیو تعلق شوم رها
واندرفضای روشن و آن لحظه ء شفاف
بی رنگ میشوم.
کلمات کلیدی: