از زنان آزادهء افغانستان
ابیات این شعر که از یکی از دوستان قدیمی ام است بسیار بیانگر احوال امروزی من است.
”چنان دل کندم از دنیا
که شکلم شکل تنهایست
ببین مرگ مرا در خویش
که مرگ من تماشایست
مرا در اوج می خواهی
تماشا کن تماشا کن
دروغین بودم ار دیروز
مرا امروز حاشا کن
در این دنیا که حتی ابر
نمی گرید به حال ما
همه از من گریزانند
تو هم بگذر از این تنها
فقط اسمی به جا مانده
از آنچه بودم و هستم
دلم چون دفترم خالی
قلم خشکیده در دستم
رفیقان یک به یک رفتند
مرا در خود رها کردند
همه خود دردمن بودند
گمان کردم همه دردند
دریغا از رفیقانی
که هم آواز من بودند
به اوج درد و بی صبری
پل پرواز من بودند
رفیقان یک به یک رفتند
مرا در خود رها کردند...“
کلمات کلیدی: