جان من گر بدلت میل شکار افتاده
بدرت مرغ دلم نقد و تیار افتاده
ز کجا سوی من گمشده افتد نظرت
که چو من بر سر کوی تو هزار افتاده
من نه تنها بسر کوی تو بسمل شده ام
کشتگان تو بهر کنج و کنار افتاده
دل خودرا بچه امید تسلی بدهم
کز عدم دورتر از یار و دیار افتاده
یار را در بر اغیار که دیدم گفتم
خرمن گل بسر تودهء خار افتاده
از فغان دل من گوش جهانی کر شد
تا که مینای می از دست نگار افتاده
بچه اوضاع جهان شاد شود خاطر من
هر طرف می نگرم مرده قطار افتاده
عشقری کیست که در بزم تو آید به حساب
همچو خاکستر مجمر ز شمار افتاده
کلمات کلیدی: