برایت می سپارم عکس خودرا دلشکار من
که بعد از مرگ من باشد به نزدت یادگار من
اگر می سوزی تابوتم اگر در خاک بسپاری
بغیر از تو کس دیگر ندارد اختیار من
مرا گفتی که روز و شب خیالت در نظر دارم
چو منظور تو ام صد چرخ باشد افتخار من
اگر صد سال باشم زنده باتو رخ نمیگردم
بغیر از باختن بردن ندارد این قمار من
دلی دارم که از محرومی دارد چشم امیدی
سر راه تو می سوزد چراغ انتظار من
بیاد سرمهء چشمی چنان در بحر سودایم
که صد خمخانهء می کی کشد امشب خمار من
به علم ظاهر و باطن چراغ افروخته با من
بیامرزد خدا استاد و پیر پخته کار من
(نثاری ) این غزل را عشقری دیشب رقم کرده
ببخشایی اگر باشد خطایی در شمار من
کلمات کلیدی: