در طریق عشق خام افتاده ام
در دهان خاص و عام افتاده ام
در قطار شاعران عصر خویش
هرزه سنج و بی لگام افتاده ام
تار پیدا کرده ام با کاکلی
چند روزی شد بدام افتاده ام
بینوای تلخ کرد اوقات من
در غم این صبح و شام افتاده ام
نفس من از بس هلاک خوردنست
چون مگس بین طعام افتاده ام
ای برهمن زاده دستم را بگیر
بگذر از کین رام رام افتاده ام
پیریم از میکده خارج نمود
بی نصیب از دور جام افتاده ام
پاس کردم گرچه درس عآشقی
با تمامی ناتمام افتاده ام
بین خاک و خون سرای راه کسی
کشتهء بی انتقام افتاده ام
بر سرم کردند خوبان بزکشی
من بچنگ هرکدام افتاده ام
تیغ جوهر دارم اما عشقری
زیر گردون در نیام افتاده ام
صوفی عشقری
کلمات کلیدی: