برادران عزیز شعر خیلی خوبی هست اگر نظر میدهید یا نمیدهید فقط بخوانید
سید ابوطالب مظفری متولد 1344 خورشیدی است. او شاعر و نقاد توانایی است. دیر سالی است که در شهر مشهد ایران به سر می برد و یکی از بنیادگذاران مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان در ایران است. چند سالی است که سردبیری مجله وزین در دری ارگان نشریاتی مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان را به عهده دارد.
مادر
مادر سلام! ما همگی ناخلف شدیم
در قحط سال عاطفه هامان تلف شدیم
مادر سلام! طفل تو دیگر بزرگ شد
اما دریغ کودک ناز تو گرگ شد
مادر! اسیر وحشت جادو شدیم ما
چشمی گزید و یکسره بدخو شدیم ما
مادر! طلسم دفع شر از خوی ما ببند
تعویذ مهر بر سر بازوی ما ببند
ای ماه ما پلنگ شدیم و تو سوختی
ما صاحب تفنگ شدیم و تو سوختی
***
پرسیده ای که ماه چه شد اختران چه شد
من مانده ام که وسعت این آسمان چه شد
دوشیزگان قریه بالا کجا شدند
گلچهره و گل آغه و گلشا کجا شدند
گلشا شکوفه داد جوان شد عبوس شد
در دشت های تفته تفتان عروس شد
گلچهره خوش به حال غمش غصه سیر خورد
یک شب کنار مرز وطن ماند و تیر خورد
از او نشان سرخ پری مانده است و هیچ
از ما فقط شکسته سری مانده است و هیچ
***
اینک زمین پیاله خون است و هیچ نیست
زخم است آتش است جنون است هیچ نیست
امشب هجوم دوزخی باد دیدنی است
این گیرو دار گردن و پولاد دیدنی است
در چارسو دمیده و در چارسو دوان
اینک منم چو باد دی آواره در جهان
اینک منم دو پای ورم کرده در مسیر
اینک منم مسافر این خاک سردسیر
***
بگذار تا به چشمه خون شستشو کنم
بگذار رو به کوه کمی گفتگو کنم
این کوه شانه های مرا چون برادر است
بگذار با برادر خود گفت و گو کنم
کوه از کمین و صیحهء مردان عقیم ماند
این بیشه هفت سال پیاپی یتیم ماند
یکباره سروهای کهن ریشه کن شدند
مردان این قبیله عاشق کفن شدند
رخش غرور و تیغ و کمان را فروختیم
کام و زبان شعله فشان را فروختیم
خوش قامتان به قد دوتا خو گرفته اند
مردان کج به بوی طلا خو گرفته اند
***
اینک نشسته ایم سبک در کمین خویش
چشم انتظار سوختن آخرین خویش
اینک نشسته ایم که تا مارهای خشم
از شانه های مست کسی سر به در کند
کلمات کلیدی: