محکوم...
شعری از فرید احساس
صدا در سینه ام حبس است!
صدا در سینه ام حبس است!
به آنسانی که هرگز گرگ وحشی را نمیبندند
فریاد محکومست
حتی
اگر از مادری باشد که بر قبر شهیدش اشک میریزد
وگر از کودکی باشد
معصوم و گرسنه کز فراق شیر مادر ضجه ای دارد
وگر از مردکی باشد گدا گز انقباض معده مینالد
وگر از بیوه ای باشد که تنها یادگار شوهرش او را به هق هق وا میدارد
فریاد محکومست
نابودست..
مگر از شاعری باشد
که شعرش مدح زندانهاست...
*
صدا در سینه ام حبس است
صدا در سینه ام حبس است و سینه در میان محبس آتش
فریاد محکومست!
اما من...
من این گرگی که وحشیتر زجلادان چنگیز است
ولو هر قطره خونم را جدا بر چوبه یک دار آویزند
محکوم فریادم
محکوم فریادی که نعشش
چون سکوت مرده ها
بر شاخه های دار پوسیده است...
صدا در سینه ام حبس است!
صدا در سینه ام حبس است!
به آنسانی که هرگز گرگ وحشی را نمیبندند
فریاد محکومست
حتی
اگر از مادری باشد که بر قبر شهیدش اشک میریزد
وگر از کودکی باشد
معصوم و گرسنه کز فراق شیر مادر ضجه ای دارد
وگر از مردکی باشد گدا گز انقباض معده مینالد
وگر از بیوه ای باشد که تنها یادگار شوهرش او را به هق هق وا میدارد
فریاد محکومست
نابودست..
مگر از شاعری باشد
که شعرش مدح زندانهاست...
*
صدا در سینه ام حبس است
صدا در سینه ام حبس است و سینه در میان محبس آتش
فریاد محکومست!
اما من...
من این گرگی که وحشیتر زجلادان چنگیز است
ولو هر قطره خونم را جدا بر چوبه یک دار آویزند
محکوم فریادم
محکوم فریادی که نعشش
چون سکوت مرده ها
بر شاخه های دار پوسیده است...
کلمات کلیدی: