الف) در رابطه با سن
تجارب حیات عادی افراد نشان میدهد که وسواس همگام با بلوغ و در غلیان شهوت در افراد پایه گرفته و تدریجا رشد میکند. اگر در آن ایام شرایط برای درمان مساعد باشد بهبودهای نسبی و دورهای پدید میآید وگرنه بیماری سیر مداوم و رو به رشد خود را خواهد داشت تا جایی که خود بیمار به ستوه میآید.
ب) در رابطه باهوش:
بررسیهای علمی نشان دادهاند که وضع هوشی آنها در سطحی متوسط و حتی بالاتر از حد متوسط است. وسواسیهایی که دارای هوش اندک و یا با درجه ضعیف باشند بسیار کمند بر این اساس رفتار آنها نباید حمل بر کمهوشی شان شود.
ج) در رابطه با اعتقاد:
د) در رابطه با شخصیت و محیط:
تجارب نشان دادهاند آنهایی که در زندگی شخصی حساسترند امکان ابتلایشان به بیماری وسواس بیشتر است و غلبه وسواس بر آنها زیادتر است. در بین فرزندانی که والدینشان معمولا محکومشان میکنند این بیماری بیشتر دیده میشود.
پارهای از تحقیقات نشان دادهاند که شخصیت والدین و حتی صفات ژنتیکی، روابط همگن خویی و محیطی در این امور مؤثرند بهمین نظر وسواس در بین دوقلوهای یکسان بیشتر دیده میشود تا در دیگران، اگر چه ریشههای اساسی و کلی این امر کاملا مشهود نیست.
مساله شخصیت را اگر با دامنهای وسیعتر مورد توجه قرار دهیم خواهیم دید که این امر حتی در برگیرنده افراد و اشخاص از نظر جوامع هم خواهد بود. وسواس بر خلاف بیماری هیستری است که اغلب در جوامع عقب نگهداشته شده دیده میشود، در جوامع بظاهر متمدن و پیشرفته و حتی در بین افراد هوشمند هم بمیزانی قابل توجه دیده میشود.
ریشههای خانوادگی وسواس
در مورد ریشه و سبب این بیماری مطالب بسیاری ذکر شده که اهم آنها عبارتند از وراثت، شخصیت زیر ساز یا الحاقی، وضع هوشی، عوامل اجتماعی، عوامل خانوادگی، عوامل اتفاقی، رقابتها، منعها و... که ما ذیلا به مواردی از آن اشاره میکنیم.
الف) وراثت:
تحقیقات برخی از صاحبنظران نشان داده است که حدود چهل درصد وسواسیها، این بیماری را از والدین خود به ارث بردهاند، اگرچه گروهی دیگر از محققان جنبه ارثی بودن آن را محتمل دانسته و قایل شدهاند، انتقال زمینههای عصبی میتواند ریشه و عاملی در این راه باشد.
ب) تربیت :
در این مورد مباحثی قابل ذکرند که اهم آنها عبارتند از:
1- دوران کودکی:اعتقاد گروهی از محققان این است که پنجاه درصد وسواسهای افراد در سنین جوانی و پس از آن از دوران کودکی پایهگذاری شده و تاریخچه زندگی آنها حاکی از دوران کودکی ویژهای است که در آن کشمکشها و مقاومتها و سرسختیهای فوق العاده وجود داشته و کودک در برابر خواستههای بزرگتران تاب مقاومت نداشته است.
2- شیوه تربیت:در پیدایش گسترش وسواس برای شیوه تربیت والدین نقش فوق العادهای را باید قایل شد. بررسیها نشان میدهد مادران حساس و کمال جو بصورتی ناخودآگاه زمینه را برای وسواسی شدن فرزندان فراهم میکنند و مخصوصا والدینی که رفتار طفل را بر اساس ضابطه خود بصورت دقیق میخواهند و انعطاف پذیری کمتری دارند در این رابطه مقصرند. تربیتخشک و مقرراتی در پیدایش و گسترش این بیماری زیاد مؤثر است. نحوه از شیر گرفتن کودک بصورت ناگهانی، گسترش آموزش مربوط به نظافت و طهارت و کنترل کودک در رفتار مربوط به نظم و تربیت و دقت او هم در این امر مؤثر است.
3- تحقیر کودک:عدهای از بیماران وسواسی کسانی هستند که دائما این عبارت به گوششان خورده است که: آدم بی عرضهای هستی، لیاقت نداری، در خور آدم نیستی، بدرد زندگی نمیخوری... و از بابت عدم لیاقتخود توسط والدین، مربیان، خواهران، و برادران ارشد رکوفتشنیده و تنبیه شدهاند. این گونه برخوردها بعدا زمینه را برای ناراحتی عصبی و یا وسواس آنها فراهم کرده است.
4- ناامنیها:پارهای از تحقیقات نشان دادهاند برخی از آنها که دوران حیات کودکی آشفتهای داشته و با ترس و نا امنی همساز بودهاند بعدها به چنین بیماری دچار شدهاند. آنها در مرحله کودکی وحشت از آن داشتهاند که نکند کار و رفتارشان مورد تایید والدین و مربیان قرار نگیرد. اینان در دوران کودکی برای راضی کردن مربیان خود میکوشیدند و سعی داشتهاند که دقتی افراطی درباره کارهای خود روا دارند و در همه مسائل، با باریکبینی و موشکافی وارد شوند.
5- منعها:گاهی وسواس فردی بزرگسال نشات گرفته از منعهای شدید دوران کودکی و حتی نوجوانی و جوانی است. مته بر خشخاش گذاردن والدین و مربیان، ایرادگیریهای بسیار، توقعات فوق العاده از زیر دستان، اگر چه ممکن است کار را برطبق مذاق خواستاران پدید آورد معلوم نیست عاقبتخوش و میمونی داشته باشد.
6- خانواده افراد وسواسی: بررسیها نشان دادهاند:
- اغلب وسواسیها والدین لجوج داشتهاند که در وظیفه خواهی از فرزندان سماجتبسیار نشان میدادهاند.
- ایرادگیر و عیبجو بودهاند اگر مختصر لغزشی از فرزندان خود میدیدند، آن را به رخ فرزندان میکشیدند.
- خسیس و ممسک بودهاند به طوری که کودک برای دستیابی به هدفی ناگزیر به شیوهای اصرارآمیز بوده است و بالاخره افرادی کم گذشت، طعنه زن، ملامتگر، بودهاند و کودک سعی میکرده خود را در حضور آنها دائما جمع و جور کند تا سرزنش نشود. (6)
درمان :
برای درمان میتوان از راه و رسمها و وسایل و ابزاری استفاده کرد که یکی از آنها تغییر محیطی است که بیمار در آن زندگی میکند.
1- تغییر آب و هوا: دور ساختن بیمار از محیط خانواده و اقامت او در یک آسایشگاه و واداشتن او به زندگی در یک منطقه خوش آب و هوا برای تخفیف اضطراب و درمان بیمار اثری آرامش بخش دارد و این امری است که اولیای بیمار میتوانند به آن اقدام کنند.
2- تغییر شرایط زندگی:از شیوههای درمان این است که زندگی بیمار را در محیطی دیگر بکشانیم و وضع او را تغییر دهیم. او را باید به محیطی کشاند که در آن مساله حیات سالم و دور از اغتشاش و اضطراب مطرح باشد و بنای اصلی شخصیت او از دستبردها دور و در امان باشد بررسیهای تجربی نشان میدهند که در مواردی با تغییر شرایط زندگی و حتی تغییر خانه و محل کار و زندگی بهبود کامل حاصل میشود.
3- ایجاد اشتغال و سرگرمی:تطهیرهای مکرر و دوبارهکاریها بدان خاطر است که بیمار وقت و فرصتی کافی برای انجام آن در خود احساس میکند و وقت و زمانی فراخ در اختیار دارد. بدین سبب ضروری است در حدود امکان سرگرمی او زیادتر گردد تا وقت اضافی نداشته باشد. اشتغالات یکی پس از دیگری او را وادار خواهد کرد که نسبتبه برخی از امور بیاعتماد گردد، از جمله وسواس.
4- زندگی در جمع:فرد وسواسی را باید از گوشهگیری و تنهایی بیرون کشاند. زندگی در میان جمع خود میتواند عاملی و سببی برای رفع این التباشد. ترتیب دادن مسافرتهای دستجمعی که در آن همه افراد ناگزیر شوند شیوه واحدی را در زندگی پذیرا شوند، در تخفیف و حتی درمان این بیماری مخصوصا در افرا کمرو مؤثر است.
5- شیوههای اخلاقی:رودربایستیها و ملاحظات فیمابین که هر انسانی بنحوی با آن مواجه است تا حدود زیادی سبب تخفیف این بیماری میشود. طرح سؤالات انتقادی توام با لطف و شیرینی، بویژه از سوی کسانی که محبوب و مورد علاقه بیمارند در امر سازندگی بیمار بسیار مؤثر است و میتواند موجب پیدایش تخفیف هایی در این رابطه شوند و البته باید سعی بر این باشد که انتقاد به ملامت منجر نشود روح بیمار را نیازارد. احیای غرور بیمار در مواردی بسیار سبب درمان و نجات او از عوامل آزار دهنده و خفت و خواری ناشی از پذیرش رفتارهای ناموزون وسواسی است و به بیمار قدرت میدهد. باید گاهی غرور فرد را با انتقادی ملایم زیر سؤال برد و با کنایه به او تفهیم کرد که عرضه اداره و نجات خویش را ندارد تا او بر سر غرور آید و خود را بسازد. باید به او القا کرد که میتواند خود را از این وضع نجات دهد. همچنین باید به بیمار اجازه داد که درباره افکار خود اگر چه بی معنی است صحبت کند و از انتقاد ناراحت نباشد.
6- تنگ کردن وقت:بیش از این هم گفتهایم که گاهی تن دادن به تردیدها ناشی از این است که بیمار خود را در فراخی وقت و فرصتببیند و برای درمان ضروری است که در مواردی وقت را بر فرد وسواسی تنگ کنند. در چنین مواردی لازم استبا استفاده از متون و شیوههایی او را به کاری مشغول دارید به امر و وظیفهای او را وادار نمایید تا حدی که وقتش تنگ گردد و ناگزیر شود با سر هم کردن عمل و وظیفه کار و برنامه خود را اگرچه نادرست استسریعا انجام دهد. تکرار و مداومت در چنین برنامهای در مواردی میتواند بصورت جدی در درمان مؤثر باشد.
7- زیرپاگذاردن موضوع وسواس:در مواردی برای درمان بیمار چارهای نداریم جز اینکه به او القا کنیم به قول معروف به سیم آخر بزند، حتی با پیراهنی که آن را او نجس میداند و یا با دست و بدنی که او تطهیر نکرده میشمارد و به نماز بایستد و وظیفهاش را انجام دهد. به عبارت دیگر بیمار را وا داریم تا همان کاری را که از آن میترسد انجام دهد. تنها در چنین صورت است که در مییابد هیچ واقعهای اتفاق نمیافتد.
شیوههای اصولی در درمان وسواس:
الف) روانپزشکی:اگر رفتار و یا عمل وسواسی شدید شود نیاز به متخصص روانی و درمانگری است که در این زمینه اقدام کند. کسی که تعلیمات تخصصی و تحصیلیاش در روان پزشکی او به او اجازه میدهد که برای شناخت ریشه بیماری و درمان بیمار اقدام نماید. علاوه بر اینکه در زمینه ریشهیابیها کار و تلاش کرده و دائما در رابطه با خود هم اقداماتی بعمل آورده و لااقل حدود 300-200 ساعتی هم در رابطه با شناختخویش گام برداشته است. اینان اجازه دارند که در موارد لازم نسخه بنویسند و یا داروهایی تجویز کنند و یا شیوههای دیگری را برای درمان لازم میبینند بکار گیرند.
بیماران را گاهی لازم است که در مؤسسات روانپزشکی و گاهی هم در بیمارستانها به طرق روانکاوی و رواندرمانی درمان نمایند و در موارد ضرور باید آنها را بستری نمود. درمان بیماری برای برخی از افراد بسیار ساده و آسان و برای برخی دیگر بسیار سخت است ; بویژه که شرایط اقتصادی و اجتماعی بیمار هم در این امر مؤثر است.
ب) روان درمانی:این هم نوعی درمان است که توسط روانکاو یا روانشناس صورت میگیرد و آن یک همکاری آزاد بین بیمار و درمان کننده مبتنی بر اعمال متقابل است که بر اساس روابطی نسبتا طولانی و طبق هدف و برنامه ریزی مشخصی به پیش میرود. درمان اختلال بهصورت مکالمه و صحبت و یا هر شیوه مفیدی که قادر به اصلاح زندگی روانی فرد باشد انجام میگیرد. در این درمان گاهی هم ممکن است دارو مورد استفاده قرار گیرد. البته اصل بر این است که بر اساس شیوه مصاحبه و گفتگو زمینه برای یک تحول درونی فراهم شود.
اصولی در روان درمانی: در روان درمانی افراد، همواره سه اصل مورد نظر است و مادام که به این جنبهها توجه نشود امکان اصلاح و درمان نخواهد بود:
الف - اصلاح محیط: و غرض محیط زندگی بیمار، توجه به امنیت آن، بررسی اصول حاکم بر جنبههای محبتی و انضباطی، نوع روابط و معاشرتها، فعالیتهای تفریحی، گردشها، تلاشهای جمعی، مشارکتها در امور،... است.
ب - ارتباط خوب و مناسب:در روان درمانی آنچه مهم است داشتن و یا ایجاد روابط خوب و مناسب همدردی و همراهی، کمک کردن، دادن اعتبار و رعایت احترام، وانمود کردن حق بجانبی برای بیمار، تقویت قدرت استدلال، بیان خوب، خودداری از سرزنش و... .
ج - روانکاوی و روان درمانی:که در آن تلاشی برای ریشهیابی، ایجاد زمینه برای دفاع خود بیمار از وضع و حالات خود گشودن عقدهها، توجه دادن بیمار به ریشه و منشا اختلال خود، القائات لازم و...
کلمات کلیدی: