عقل و انقلاب
انقلاب، انفجار داغ عاطفه نفرت است. رها شدن انرژی عاطفی ویرانگر است و این با سردی عقل تحلیلگر هیچ قرابتی ندارد. نفرتی که به دنبال ویران کردن سنّـت و سلطنت و مالکیّت و ... است چه شباهتی دارد با عقلی که به دنبال شناختن و معرفت است؟
در انقلابها نوعاً، سهم عشق و سهم عاطفه به خوبی ادا میشود امّا سهم عقل به خوبی ادا نمیشود. چندی میگذرد تا رهبران انقلاب به عقلانیت رو آورند و سازندگی پیشه کنند و بر ویرانیها ضبط و مهار بنهند.
انصاف باید داد، انقلاب بدون عقلانیّت نیست، امّا این عقلانیت بیشتر در نفی عقلانیّت پیشین جلوه میکند. انقلابیون بهتر میدانند که چه چیز را نمیخواهند و تا پیدا کنند که چه چیز میخواهند راه بلندی در پیش دارند. انقلابیون آرمانگرایان آتشینی هستند که در برآورد توانایی خود دچار توهّم میشوند، گمان میکنند به سرعت میتوانند سنّتها و انسانها را عوض کنند و سنن و آدمیان تازه به جای آنها بنشانند. هر انقلابی، به درجات، آنارشیست است و اگر از این عنصر آنارشیسم هیچ نشانی در میان نباشد، انقلابی در کار نیست.
طیف رنگارنگ واقعیت، در انقلابها رنگ میبازد و به دو رنگ سیاه و سپید تقلیل مییاید: گذشته بد، آینده خوب، ضدانقلاب بد، انقلابی خوب و ... بدین شیوه راه را بر داوری عقل تحلیلگر که به دنبال تقسیمبندیهای ظریف واقعنماست بسته میشود.
در انقلابها تنها یک معیار برای نیک و بد وجود دارد و آن خودِ انقلاب است، و این عین بیمعیاری است. نه تنها انقلاب خوب است، بلکه اصلاً خوب، انقلابی است! وقتی چیزی خود ترازو و معیار خود شد، سرآغاز بیعقلی (irrationelity) است.
کار عاقلان در عرصه انقلابها، برگرداندن موج انقلاب نیست. چنین تواناییهایی را ندارند. کارشان کم کردن ویرانیها و راندن انرژیها از پریشانی و ویرانی به سوی ساماندهی است. و من خود که در دل یک انقلاب زیسته و مسؤولیتهایی را به عهده داشتهام، این حقیقت را با دل و جان آزمودهام.
کسانیکه انقلابی را دیدهاند، با تمام وجود میفهمند که چه گناهکارند کسانیکه راهی به جز انقلاب به روی مردم باز نمیگذارند. اولین سرمایهای که در انقلاب قربانی میشود عقلانیّت است و آخرین چیزی که به خانه خویش بازمیگردد عقلانیت است، اگر بازگشتی در کار باشد.
از میان رقبای سهگانه عقل: وحی و عشق و انقلاب، این سوّمی از همه بیرحمتر و عقل ستیزتر است.
وحی، کم و بیش داد و ستد تاریخی معقولی را با عقل سامان داده است، که میتواند به سود هر دو طرف باشد. عشق هم همواره کالایی نادر نزد اقلیّتی کوچک بوده است و در عین شورآفرینی شرّآفرین نبوده است.
از انقلابهای همهگیر، که نه زیبایی عشق را دارند و نه قداست وحی را، باید به خدا پناه برد. که هم جانها را میستانند هم خردها را. عاقلان قوم، مسؤولیت دارند که در تدبیرهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، راه را به سوی نظمی عاقلانه و عادلانه بگشایند تا حاجت به ویرانگری و خردستیزی انقلابی نیفتد. حافظ، شاعر ایرانی قرن چهاردهم میگفت:
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا غیرت نیاورد که چنان پربلا کند
یعنی: عدالت را بگسترید تا حاجت به انقلاب نیفتد.
ارائه شده به سمینار «لغتنامه فلسفی» در رم، ایتالیا، نوامبر 2006
منبع : وبگاه رسمی دکتر سروش
کلمات کلیدی: