عقل و وحی
پاپ بندیکت شانزدهم در سخنرانی غوغاساز اخیرش، با افتخار به همکاری میان مسیحیّت و فلسفه یونانی اشاره کرد و آشتی آن دو را امری میمون و دورانساز برای مسیحیت برشمرد و اسلام و پروتستانتیسم را تقبیح کرد که با عقل، آنهم عقل فلسفی و یونانی، چنانکه باید رشته الفت را محکم نکردهاند و خدای اسلام را به صراحت، خدایی غیرعقلانی بل ضدعقل دانست.
اینجا جای داوری در باب سخنان بعضاً غیردقیق و ناسنجیده پاپ نیست. سخن این است که رابطه میان عقل و وحی هیچگاه رابطه آدم و صددرصد دوستانهای نبوده است. عقل مستقلّ از وحی، همواره رقیب وحی شمرده میَشده است و پیامبران هیچگاه خوش نمیداشتهاند که فیلسوف نامیده شوند. متکلّمان، که عقاید دینی را استدلالی و عقلانی میکردند و خود را از این جهت خادم دین میپنداشتند در نظر پیروان ارتدوکس ادیان خائن محسوب میشدند. اینان متهم بودند که با عقلانی کردن، دین را تابع عقل کرده و صحت و حقیقت آن را با ترازوی خرد وزن مینمایند و این امری است، دستکم مشکوک و بیفایده. مؤمنان میگفتند وحی برای دستگیری از عقل آمده است و چگونه میتوان این نسبت را واژگون کرد و عقل را به دستگیری وحی گماشت؟ پارهای پا را از این هم فراتر مینهادند و میگفتند شمع عقل به کار شبهای بیوحیی میآید اما همینکه خورشید وحی طلوع کند، آن شمع را باید کُشت.
همکاری عقل و وحی البتّه انتخاب دیگر بود. اینکه خداوندِ خالقِ عقل همان خداوند فرو فرستنده وحی است مبنایی بود برای آن همکاری. بسیاری از فیلسوفان بزرگ مسیحی و اسلامی چون بوعلی سینا و فارابی و توماس آکویناس بدین مشرب تعلّق داشتند و حتی صدرالدین شیرازی فیلسوف عقلی سده هفدهم میلادی ایران میگفت: «خاک بر سر فلسفهیی که دین حق تأییدش نکند». مکتب کلامی معتزله، که متأسّفانه از رقیبش مکتب اشعری، شکست تاریخی زیانباری خورد، بر موافقت عقل و شرع بنا نهاده شده بود و با حکمت یونانی هم بر سر مهر بود.
خدای این مکتب، خدایی عادل و اخلاقی، و رفتارش همه بر وفق موازین خرد بود. همچنین بود درکی که از پیامبر و آموزههایش داشتند. عقل در این مکتب چندان فربه بود که دین در کنارش لاغر مینمود. برعکس مکتب اشعری، که دینی فربه و عقلی لاغر داشت. صوفیان که از اصل حسابی جدا داشتند، و به عشقی فربه رسیده بودند که دین و عقل هر دو در کنارش لاغر مینمودند. باری، یافتههای عقل تجربی در قرون شانزدهم و هفدهم اروپا، و تعارض میان علم و کتاب مقدس، کشمکش فروخفته میان عقل و وحی را ناگهان بیدار کرد و این دریا را دوباره به تلاطمی شدید افکند. این تعارض برای هر دو طرف، یعنی هم علم هم دین، به گمان من تعارضی خجسته بود و به هر دو آموخت که کم ادّعاتر و فروتن شوند و به پیچیدگی روابط میان حقایقی که در حوزههای مختلف به دست میآیند، حسّاستر شوند. این کشمکش البته تا آنجا پیش رفت که همراه با ظهور پروتستانتیسم، بروز مخاصمات خونین فرقههای مختلف مسیحی، راه را بر سکولاریسم تمام عیار گشود و صلای بیطرفی حکومت نسبت به ادیان را سر داد و هژمونی یک دین بر دیگر ادیان را از میان برداشت. وحی اسلامی، گرچه با عقل غیردینی (و به خصوص عقل فلسفی / یونانی) گاه آشتی و گاه جدل داشت، اما هیچگاه با عقل تجربی روبرو نشد، و این جز بدان سبب نبود که علم تجربی جدید در میان مسلمانان نرویید. گرچه آفاتش را ندید از برکاتش هم نصیب نبرد و وقتی این علم فاتح، در قرون نوزدهم و بیستم به سرزمینهای اسلامی رسید، نه تنها پُشتی را نلرزاند بلکه دلها را شاد کرد که فاتحی در میرسد که مسیحیّت را شکست داده و اینک رفیق اسلام میشود. داستان جالبی است که علم و فلسفه جدید در ممالک اسلامی تقریباً با هیچ مقاومتی روبرو نشد. ابتدا درهای دانشگاهها و سپس درهای حوزههای علمی دینی بروی آنها گشوده شد و موضوع بحث و درس قرار گرفتند.
در ایران پس از انقلاب اسلامی نیز چنین بود و هست. به یاد دارم که پس از انقلاب، هنگامیکه من در ستاد انقلاب فرهنگی بودم یکی از خبرنگاران ایتالیایی در مصاحبه با من، میپرسید که آیا قرار است تدریس تئوری تکامل از دانشگاهها حذف شود و من جواب منفی دادم و آنگاه با خود اندیشیدم که چنین مسألهای حتی به ذهن من و همکارانم خطور نکرده بود. البته حساب مارکسیسم را باید جدا نگاه داشت. روحانیان همواره آنرا یک تئوری ماتریالیستی و ضد دین محسوب میکردند.
امروزه، حرکتی بنام روشنفکری دینی در ایران به باز تعریف نسبت عقل و وحی همت گماشته است و خصوصاً در تفسیر متن مقدس (یعنی قرآن) از دستاوردهای جدید هرمنوتیکی و از تجربه مسیحی کمک میگیرد و برخلاف نظر پاپ بندیکت شانزدهم، متن قرآن را نه تنها به تفسیرهای متعدد میسپارد و این را منافی با وحیانی بودن عین الفاظ قرآن نمیشمارد، بلکه اسلام را چیزی جز همین تفسیرها نمیداند و رسیدن به جوهر ناب دین را دشوار بلکه محال مییابد.
کلمات کلیدی: